زنان در چشم و دل شریعتی | سوسن شریعتی (ایران فردا ـ تیر ۱۳۹۵)
زنان در چشم و دل شریعتی
سوسن شریعتی
منبع: ایران فردا
تاریخ: تیر ۱۳۹۵
«مسلم آن است که در کوژیتوی شریعتی زنان نقش مهمی دارند؛ کوژیتویی که «به فکر میکنم پس هستم» ختم نمی شود و یک دیگری ضروری و مغتنم مدام فرا خوانده میشود: دوستت دارم، پس هستم؛ دوستم داری پس هستم، پس هستی… کوژیتویی که میتواند به ساحتهای دیگر اجتماع، فرهنگ، دین و… تعمیم پیدا کند و چهرههای آن را دووجهی کند: گشوده، رو به روی هم چون دریچه، توطئه مشترکی که با حذف دیگری (زن-مرد)ناممکن میگردد.»
شریعتی از معدود روشنفکرانی است (مذهبی و غیرمذهبی) که در زمانهی خود زن، زنان، نسبت مذکر/ مونث را بهکرات موضوع قرار داده و از خلال آثارش مسئله ساخته است. در میان این آثار که بر سه گونهاند – اجتماعیات، کویریات و اسلامیات- همه جا سخن از زنان نیز هست و هر بار به گونهای. در آثار اجتماعیاش با دعوت آنان به عرصه عمومی از ضرورت مبارزه اجتماعی و حضور در صحنههای حق و باطل زمانه صحبت میکند و آن را پیش شرط سر زدن سوژه میداند. در نگاه فلسفیاش با قرائتی که از خلقت آدم و ماجرای هبوط دارد، از نقش و موقعیت زن در قصه خلقت و ماجرای هبوط و سر زدن خودآگاهی و خروج از بهشت بیخبری صحبت میکند. در رویکرد دینیاش با تفسیری که از مناسک حج و نسبت ابراهیم و هاجر به دست میدهد باز بر جایگاه ویژه زنان و نقش سمبولیک آنان در ادیان ابراهیمی و اسطورههای دینی تکیه میکند چنانچه در تاریخ اسلام با تکیه بر چهرههایی چون زینب و فاطمه و… تیپ-ایده آلهای معاصر (محبوبه متحدین و…) به دنبال نورافکنی بر نقش رهاییبخش مذهب برای زنان است؛ و دست آخر در آثار تنهاییاش (کویریات) که از خلال تنش مذکر/مونث و با قرار دادن زن در موقعیتهای انضمامی ترِ (که رویکرد ادبیات است) به دنبال ترسیم جنسی از ربط است که خود شخصاً درگیر آن است. زنان همه جا حضور دارند: همچون سوژه اجتماعی، سوژه فلسفی و سوژه ای عاشقانه.
سالها این بحث جاری است که این آثار موازی را تا کجا میتوان رقیب هم دانست و تا کجا در نوع رویکرد و در الگوسازیهای ممکن همدست و همداستان اند. مثلاً در نوع نگاهش به مذهب، به امر اجتماعی، به سیاست… در باب موقعیت و تعریف او از زن در این آثار سه گانه نیز همین پرسش مشروع است: زن کویریاتی که در آثار ِتنهایی شریعتی رد پایش هست آیا شباهتی دارد به زنِ میدانِ اجتماعی و مبارزه؟ شباهتی دارد به زن مسلمانی که مثلاً در کنفرانس «انتظار عصر حاضر از زن مسلمان» از آن صحبت میشود؟ «برای مردم، برای خودم – مردم و دست آخر برای خودم»، تفکیکی است که شریعتی در تقسیم بندی آثارش به آن قائل است. معنایش چیست؟ معنایش این است که در اینجا نیز شریعتی یک برای خود و یک برای دیگریِ منفک دارد؟ معنایش این است که زن ایده آل برای شریعتی وجود ندارد، چند الگویی است و غیر قابل تقلیل؟ ژاک شیراک درباه زنش میگفت: «زنِ من یک مرد سیاسی است!» آیا همین پیش داوری نسبت به زنان اجتماعی از سوی مردان است که مثلا چهره زنِ کویریاتیِ شریعتی را از زن اجتماعی یا زنِ طرازِ مکتبش متمایز میسازد؟ هیچ معلوم نیست در نگاه شریعتی این چهرهها متمایز باشند. متمایز هم نباشند همسازی و هم سوییِ این وجوه چندضلعی بیشتر شبیه ناممکن است: دور، غیر قابل دسترس، اتوپیک … (نگاهی که محدود به زنان نمی شود و رد پای آن را در زندگی و اندیشه شریعتی میتوان تعقیب کرد) مثل همیشه شریعتی رمانتیک انقلابی باشد یا اتوپیک مذهبی همه چیز را با هم میخواهد و از همین رو متهم است.
زن اجتماعیِ شریعتی طی این سالها متهم شد به «گونیپوشی» (تعبیر اکبر گنجی در باره زنان در نگاه شریعتی)، زن مسلمانش متهم شد به پیادهنظامی برای لشکرِ مردان (نقد فمینیستها به شریعتی) و زن کویریاش به اثیری بودن، خیالی و غیر قابل دسترس! قابل ذکر اینکه حتی حضرت فاطمه شریعتی نیز متهم به این است که تاریخیت ندارد و ساخته ذهن او است. زنِ گونیپوشِ پشت به کلیشههایِ زنانه و فاقدِ تشخصاتِ منصوب ِمحبوبه وار کجا و مادام دولاشاپلِ “استقبال در فرودگاه اورلی” کجا! یکی برای دیگری، یکی برای خودش؟ تنش بر سر دو الگوی زنانه است یا یک الگو است اما در دو نسبت: با دیگری (حوزه خصوصی)، با دیگران (عرصه عمومی).
همین نقد در رویکرد فلسفی شریعتی به خلقت آدم و نسبتش با حوا نیز شده است: مسئولیت پروراندن گل حوا به آدم سپرده شده است تا بر انگاره ای که میخواهد شکلش دهد. و یا اینکه زن برای شریعتی ابزار است، بهانه است تا به کمک او آنچه را که اصل میداند در یابد : «عشقها راستیناند و معشوقها دروغین»!
با این همه ماجرا به این سادگی نیست. نه زیباییشناسی شریعتی را میتوان تقلیل داد به یک سری کلیشههای مقبول و منصوب به زنان و نه نگاهش را به زنِ طراز مکتب و طراز مبارزه و انقلابیت را میتوان خلاصه کرد به کلیشههای متداول این گونه بودن. نگاهی که متهم است به درشت بینی و ارزش گذارِ گونی پوشی میبینیم که صفحات طولانی نوشته است در ترسیمِ چشمی و طرح خندهای و جنس صدایی و هارمونی دستی و وزن حضوری و حتی بازی رنگ در پوششِ آن دیگری: «چشمهایش به رنگ دو قطره درشت آب و زلال بود، دو دایره خیالی… گرداگرد پلکهایش را با ظرافت و پختگی یی که احساس نمی شد، خطی میکشید به رنگ گیسوانش، ابروهایش؛ یکنوع خاکستریای که دارد بور میشود، یک موج بلند در خم سمت چپ گیسوانش به چشم میخورد… خط مژگانش چشمانش را به بیرنگی خیالی تری رنگ میزد… نه بلاهت یک سیمای معصوم و نجیبانه را داشت و نه وقاحت یک چهره وحشی و هوستانه را…» (کویر-باغ ابسرواتوار) کلوزآپ میبیند با همه جور دقتی نسبت به جزئیات و البته نگاهی که کلان نگر است و از یک اساساًُ-اصولاً هم صحبت میکند و چشمانداز ترسیم میکند و از یک باید باشدی که نیست حرف میزند. ماجرا به این سادگی نیست. مثلاً شریعتیای که نوشتهها دارد (لااقل 1000 صفحه مطلب) در باب ضرورتی به نام تجربه عاشقانه، از سوی بسیاری از آنانی که جوانیهای انقلابی و پرهیزکار داشته اند متهم است به اینکه تجربه عاشقانه و کشش نسبت به دیگری را مانع از زیست انقلابی و قهرمانانه میدانسته و از همین رو نوبت عاشقی را به تاخیر انداخته است و مانده است حسرت. چرا که لابد برای شریعتی که زندگی را عقیده میدانست و جهاد زنان تهدید تلقی میشده اند.
به این سادگی نیست اما مسلم آن است که در کوژیتوی شریعتی زنان نقش مهمی دارند؛ کوژیتویی که «به فکر میکنم پس هستم» ختم نمی شود و یک دیگری ضروری و مغتنم مدام فرا خوانده میشود: دوستت دارم، پس هستم؛ دوستم داری پس هستم، پس هستی… کوژیتویی که میتواند به ساحتهای دیگر اجتماع، فرهنگ، دین و… تعمیم پیدا کند و چهرههای آن را دووجهی کند: گشوده، رو به روی هم چون دریچه، توطئه مشترکی که با حذف دیگری (زن-مرد)ناممکن میگردد. و البته آن نقد همیشگی : با رویکردی اسطوره ای به امر واقع، تاریخ باشد، مذهب باشد، زن باشد، انسان باشد؛ همواره در جستجوی یک باید باشدی که نیست!
برای آشنایی با شریعتی و پارادوکسهایش در نگاه به زن، به زنان علاوه بر آثار، زندگی او هم میتواند و باید ملاک ارزیابی قرار بگیرد. طی این سالها پیدا و پنهان زندگی او به چاپ رسیده است و همگان اگر بخواهند، همه چیز را درباره او میدانند. نسبتش با زنان خانوادهاش (مادر-خواهران-اقوام دورتر خانم)، شکل دوستیاش با همکلاسیهای دختر در ایام دانشجویی، با دانشجویانش، عشقهای زندگی اش، همسرش، فرزندانش و… همگی میتوانند فرصتهایی باشند برای ترسیم منش و بینش شریعتی درباره و در برابر زنان؛ به قصد شناسایی تناقض و دوگانگی باشد و یا با انگیزه کشف یکدستی و هارمونی.
«برسد به دست پوران» که مجموعه نامههای شریعتیِ جوان است به همکلاسیای که همسرش شده است و به تازگی به چاپ رسیده یکی دیگر از همان فرصتها برای مخاطب شریعتی است؛ فرصتهایی برای نقد، تعجب، سورپریز شدن، کی فکرش را میکرد؛ چه خوب، ای وای و…! این نامهها نیز در ادامه همان احادیت متواتری است که سالها حول و حوش این شخصیت به چاپ رسیده اند. نامههایی که از یک سری «اولین بارها» در زندگی شریعتی پرده برمیدارد: اولین باری که عاشق شده، اولین باری که پدر شده، اولین باری که به غرب رفته و با تنهایی و غربت مواجه شده … نامههایی مملو از تصاویری که در پی این مواجههای اولیه بر قلم شریعتیِ جوان رفته است. با دستانی رو و بی هیچ خودسانسوری. بی هیچ دغدغه ای… الا تصویری که از خود برای همسر جوانش میدهد. قادر است به نشان دادن ضعف، بیان احساسات، رنجش، خواهش و… هیچ بازی قدرتی در کار نیست، هیچ دلواپسی ای از اینکه روی همسرش بالا رود. جادوی کلمات را در اختیار دارد و میداند که دوای هر دردی است. هیچ تشریفاتی در این نامه نگاریها دیده نمی شود. کلمات به بازی گرفته میشوند نه به قصد ارعاب و ایجاد فاصله میان حضرت استاد و زنی که مرید است. آگاه است به داشتن رسالت و نوعی خودویژگی اما یکسره خود را موضوع طنز قرار داده و در نسبتش با زنی که چندی است همسرش شده مدام در موقعیت فرودست مینشاند (از آن وقت که تو مرا شناختی همیشه در برابر خودت عاجز احساسم کردی). زنِ مرید و تابع و کت بسته نمی خواهد، بدنبال همدلی است و همفکری نیز و همه تمهیدات عاطفی و عقلانیِ مجاب کننده را به کار میبندد تا این دعوت برای زنی که دوست دارد وسوسه انگیز باشد، دعوتی برای “فراتر از یک زن معمولی” اندیشیدن: توسل به شعر، به طنز (با خودم قرار گذاشته ام که در جواب دادن قدری ناز کنم)، به ایجاد رقابت (اگر یک هووی فرانسوی یا آلمانی گیرت بیاید لااقل از نظر پراتیک زبان برایت مفید است) و برانگیختن احساسات (این جا سرِ کل را هم به قدری دوست دارند که حد ندارد، به خصوص که بفهمند حقیر اهل مزینان و کهک هم هست)، ارسال هدیه (صفحه دنیا و عشق ما)، تشویق (تو از او بهتر میتوانی این جا زندگی کنی چون زن من تحصیل کرده و ادیب است)، ایجاد غرور (کوس رسوایی عشق من به تو بر سر هر بازاری است و عارف و عامی از آن باخبر است)…
در این استراتژی عاشقانه همه مختصات آن منِ پنهانِ شریعتی برملا است، حتی وقتی ترجیحش را برای داشتن فرزند پسر توضیح میدهد باز هم توجیهش این است که دوست ندارد «روزی صبیهاش را با یک نرهغولی» ببیند به شرطی که «آن مرتکه واقعاً… دخترش را دوست باشد». از همان سطور اول که دارد از سر طنز در باب کلیشه خوشبختی خانوادگی خیالبافی میکند (کار کردن برای خرید ماشین، فکر کردن به زینت باغچهها و تهیه دورنما، بیدار شدن با جیغ و داد بچهها، جمع کردن ریخت و پاش همسر و… (در این آپارتمان آزاد خواهیم بود. می توانی هر روز بچه را حمام بدهی، میتوانیم لباسهامان را با آب گرم و فاب بشوریم و اتو کنیم و میتوانیم هر وقت هوس مان کرد خودت در آشپزخانه غذای ایرانی درست کنی). توقعاتش را بسط میدهد و نشان میدهد که انتظارش از با هم بودن محدود به این تصاویر لذت بخش اما تکراری نمی شود. در ادامه همان خیالبافیها از زنی که قرار است همسرش شود میخواهد که مثلاً «از صفحه 7 تا 18 کتابی را برایش ترجمه کند» و همدست او برای زیستی متفاوت و غیرمعمولی شود. از او میخواهد که صبوری کند، زبان بخواند، ادامه تحصیل دهد («پذیرشت را اینجا یک ساعته از دانشگاه میگیرم») و زندانی تصویر متداولی که از زنان انتظار میرود نشود. از او نمی خواهد به مبارزه ای که در پیش رو دارد بپیوندد اما خواهان تکیه صرف عاطفی هم نیست، همراهی فکری هم میخواهد و در میان «گلهایی که در خیال»اش میشکفد از فردایی حتی میگوید که زنش «پس از رفتنش» آثارش را مرتب کند و منتشر سازد.
آیا این منِ پنهانِ برملاشده زندانی کلیشههای مردانه زمانه خود است؟ نیست. اگرچه مباهات میکند به اینکه مردتر از آن است که بنالد، که رنجش را برملا کند، که از احساساتش پرده بردارد؛ نره شیری است که فرزند را دلیر میخواهد.
چه نسبتی است میان این تصویر از زنی که “پوران”ِ شریعتیِ جوان است و «محبوبه»ی چریک و «مهراوه»ی هبوط و «دولاشاپل» گفتگوهای تنهایی و فاطمه اسلام و زینب تشیع و… آیا همگی محصول ساخت و سازهایی ذهنی اند، آن باید باشندهاییاند که نیستند؟ تفاوت میان شریعتی جوان است و شریعتی مصلح اجتماعی و رفرمیست دینی میانسال؟ شریعتی عمر طولانیای نداشته است. مقصود اینکه شاید ناممکن باشد چنین دوره بندیهایی. اینقدر هست که دنیای او جهانی بوده است فراخ با ساکنانی که متحدالشکل نیستند و همگی قادرند به همنشینی. ماجرای شریعتی و زنان نیز از همین قرار است.