ما و ميراث شريعتی | میزگرد با حضور سید جواد میری و حسن محدثی (روزنامه ایران ـ ۲۹ خرداد ۱۳۹۵)
ما و ميراث شريعتی
بررسي «نسبت شريعتي با مسائل امروز جامعه ايران»
ميزگردي با حضور سيد جواد ميري و حسن محدثي
منبع: روزنامه ایران
تاریخ: ۲۹ خرداد ۱۳۹۵
آيا مي توان براي يک متفکر تاريخ مصرف قائل شد؟ دکتر علي شريعتي که در دوره اي از تاريخ فکر معاصر ما، نقشي جريان ساز داشت، آيا امروز نيز مي تواند گره گشاي مسائل ما باشد؟ ميراث امروز او براي نسل جوان چيست؟شريعتي از جمله متفکران منتقدي است که در تاريخ تفکر معاصر ما نقشي انکارناپذير داشته است چنانکه هرگاه سخن از او به ميان مي آيد، بعضاً مناقشه ها و چالش هايي نيز در مي گيرد. در سالگرد فقدان شريعتي بر آن شديم تا «نسبت شريعتي با مسائل امروز جامعه ايران» را به بحث بگذاريم؛ که اگر امروز شريعتي بود چه مسائلي را محل تامل قرار مي داد؟ در اين نشست دکتر حسن محدثي، استاد جامعه شناسي دين دانشگاه آزاد اسلامي که پيرامون دکتر شريعتي داراي ديدگاه هاي قابل تاملي است و کتاب «زير سقف اعتقاد: بنيان هاي ماقبل انتقادي انديشه شريعتي» را در کارنامه خود دارد و دکتر سيدجواد ميري، استاد جامعه شناسي و عضو هيات علمي پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي که در بحث روشنفکري ديني در آراي شريعتي صاحبنظر است، ما را همراهي کردند. آنچه در ادامه مي خوانيد ماحصل اين گپ وگفت است که تقديم مي شود.
جناب دکتر محدثي به اعتقاد شما، شريعتي چه نسبتي با امروز و اکنون ما دارد؟ و با توجه به ميراث شريعتي براي نسل امروز، آيا مي توان از او به عنوان متفکر آينده ما هم ياد کرد؟
دکتر حسن محدثي: از چند جهت مي توانيم به افکار و آراي شريعتي رجوع کنيم و از آن براي امروزمان بهره بگيريم. به يک معنا، شريعتي را يک «نظريه پرداز اجتماعي» مي دانم که بيشتر از «دين» تغذيه مي کند و براي توضيح جهان اجتماعي ما و براي ارائه تصويري از جهان اجتماعي مطلوب تر «نظريه اجتماعي ديني» ارائه مي کند که «نقد اجتماعي» هم بخشي از آن است. به اين معنا، معتقدم نظام فکري اي را که شريعتي به عنوان يک متفکر اجتماعي دين ارائه مي کند، بسيار به کار امروز ما مي آيد.
در تعبيري عام از شخصيت و افکار شريعتي، مي توان گفت او يک «اصلاحگر ديني» است و بي شک اصلاح ديني براي جهان اسلام ضرورت دارد. ميراث شريعتي بخشي از اين جريان اصلاح ديني است که بسياري از مسائل و پرسش هاي ما را پاسخ مي دهد. معتقدم جهان اسلام نيازمند پيشبرد نهضت اصلاح ديني است و بسياري از راه حل هاي مسائلش را از دل همين اصلاح ديني به دست مي آورد. اين در حالي است که بايد هميشه موضع انتقادي خود را در مورد هر متفکري داشته باشيم.
مورد سومي که در توصيف شريعتي براي من خاص تر است، اين نکته است که شريعتي به لحاظ سنت فکري در حوزه «الهيات انتقادي» قرار مي گيرد و مي توان او را در کنار ديگر متالهان انتقادي قرار داد. به اين معنا، نوعي از الهيات در کار شريعتي قابل استخراج است که به آن «الهيات انتقادي» گفته مي شود و مشخصاً در رابطه با اسلام، به «اسلام انتقادي» تبديل مي شود. به اين معنا مي توانيم تقرير خاصي از اسلام را در آثار شريعتي داشته باشيم که با تقريرهاي ديگر متمايز است.
مي توان پنج تقرير متفاوت از اسلام ارائه کرد: «اسلام سنت گرا» که کساني چون سيد حسين نصر آن را نمايندگي مي کنند. «اسلام اسکولاستيک يا مدرسي» که در حوزه هاي علميه دنبال مي شود. «اسلام سلفي» که امروزه ما آثار مخرب آن را در جهان اسلام مي بينيم. «اسلام ليبرال» که در آثار کساني چون مجتهد شبستري و عبدالکريم سروش دنبال مي شود. در کنار اين چهار تقرير، تقرير پنجم قرار مي گيرد که «اسلام انتقادي» ناميده مي شود و به اعتقاد من، در کشور ما بزرگترين نماينده آن دکتر شريعتي است. در رده هاي ديگري حبيب الله پيمان هستند و … فکر مي کنم اين تقرير از اسلام بسيار جدي تر از بقيه است و مي تواند رقيب تقريرهاي ديگر باشد و من شخصاً به اين تقرير تعلق خاطر دارم و معتقدم اين تقرير از اسلام بهتر مي تواند به حل مسائل امروز ما کمک کند ، اين در حالي است که با سنت ديني ما نسبت عميق تر، جدي تر و همه جانبه تري دارد.
از طرف ديگر، «انسان شناسي شريعتي»، عرفان مدرن و معنويت گرايي مدرني است که در آثار شريعتي قابل استخراج است. بخصوص در آثاري که خود او «کويريات» ناميده است مي تواند انسان امروز را به طور جد تغذيه کند. شريعتي منتقد عرفان سنتي است اما در عين حال با تعبيري که خود استفاده مي کند به شکلي از عرفان تاکيد مي کند؛ معنويت گرايي اي که مدرن است و براي انسان امروز مي تواند کاملاً هدايتگر باشد و زندگي او را از غرق شدن در ماشينيسم و مصرف گرايي و ديگر عوارض جهان مدرن رهايي بخشد. اينها محورهاي مهمي هستند که مي توانيم از آنها به عنوان «ميراث شريعتي» ياد کنيم.
«معنويت گرايي مدرن» و «الهيات انتقادي» در انديشه شريعتي از جمله وجوهي بود که دکتر محدثي بر آن تاکيد گذاشت، جناب دکتر ميري، شما چه وجوهي از افکار شريعتي را براي امروز ما راهگشا مي بينيد؟ اين در حالي است که در فضاي آکادميک برخي چنين اظهارنظر مي کنند که تاريخ مصرف افکار شريعتي گذشته است؛ چقدر با اين ديدگاه همدل هستيد؟
دکتر سيد جواد ميري: متاسفانه در جامعه آکادميک ايران در رابطه با شريعتي فضايي وجود دارد که شايد اين فضا کمتر در مورد انديشمندان ديگر شکل گرفته باشد. اساساً وقتي در فضاي آکادميک از شريعتي نام برده مي شود، بسياري جهت گيري خاصي را ابراز مي کنند و اين براي ما به عنوان يک جامعه شناس بسيار قابل توجه است. اين در حالي است که تحولي که در جامعه ايران اتفاق افتاد، مديون و وام دار شريعتي بود و شعاع تاثيرگذاري آن نه تنها در فضاي آکادميک ايراني بلکه در فضاي آکادميک جهاني نيز قابل بررسي است. متاسفانه شريعتي در ايران با موضعگيري منفي عجيبي مواجه بوده است و اين هيچ پايه و اساسي هم ندارد؛ يعني اين گونه نيست که آثار شريعتي خوانده شده باشد و به اين نتيجه رسيده باشند که شريعتي در نقدش از مارکس و وبر يا در تقريرش از فلسفه اگزيستانسياليسم اشتباهات فاحشي داشته است يا اينکه اساساً متون کلاسيک را نفهميده است و آثاري که پديد آورده قابل ارزش نيست. متاسفانه اين اظهار نظر که «تاريخ مصرف شريعتي گذشته است» يکي از عجيب ترين اظهار نظرهايي است که نسبت به يک متفکر در جامعه آکادميک ما شکل گرفته است.
با توجه به نقدي که به اين گونه تقريرها از آثار شريعتي داريد به اعتقاد شما، امروز و اکنون ما چگونه با شريعتي گره مي خورد؟
ميري: در مواجهه با شريعتي بايد ابتدا به اين پرسش پاسخ دهيم که «شريعتي به دنبال چيست؟» آيا آن طور که برخي تصور مي کنند به دنبال «مبارزه با مذهب» است يا به دنبال «تحول فکري مذهبي» است؟ اساساً «فلسفه تاريخ شريعتي» چيست؟ آيا ما مي توانيم بگوييم که شريعتي يک «فلسفه تاريخ» داشته است همانگونه که مارکس معتقد است که ادوار مختلف تاريخي وجود دارد و در پايان اين مبارزات مختلف طبقاتي به ايجاد جامعه کمونيستي منجر مي شود. آيا شريعتي هم به دنبال تکرار اين نگاه مارکسيستي است؟ چراکه بسياري از منتقدان شريعتي معتقدند او چيزي بيش از آنچه مارکس گفته، ابراز نکرده و تنها با زبان ديني آن را بيان کرده است. آيا شريعتي به دنبال تقرير يک نوع بينش مارکسيستي اسلامي بوده است؟ يا اينکه شريعتي يک بينش تاريخي مختص به خود دارد؟
شريعتي معتقد به دو جريان زنده در تاريخ بشريت است؛ «جريان تاريخي دين» و «جريان انساني دين» که دائماً در حال شکوفايي است و از قضا انسان امروز و انسان معاصر که دچار اضطراب ديني شده است بيشتر نياز به اين جريان ها دارد چرا که اساساً تکنولوژي، علم، فناوري و کشفيات جديد نمي تواند او را اقناع کند؛ برخلاف انسان ديروز که فخر و تفاخر به خون و زمين، مليت و مالکيت يا سنت مي توانست برايش اقناع کننده باشد. بنابراين انسان امروز بشدت نيازمند مذهب است.
اما حال اين سوال پيش مي آيد که «کدام مذهب؟» امروز ما با کمبود گفتمان ديني مواجه نيستيم؛ چه در دنياي مسيحيت، چه در دنياي بودايي و هندو، يهوديت و اسلام و … اساساً کسي صحبت از اين نمي کند که چرا ما دين نداريم؟
سوالي که شريعتي پيش روي ما مي گذارد اين است که کدام دين؟ کدام مذهب؟ «مذهب تاريخي» يا «مذهب انساني»؟ «مذهب انساني» کدامين مختصات را بايد داشته باشد؟ مشکل امروز ما کمبود گفتمان هاي ديني نيست. شريعتي معتقد است امروزه ديني مي تواند ما را ياري رساند که تفسيري معنوي و عرفاني به انسان مضطرب امروز بدهد.
اغلب شريعتي را با عنوان «متفکري منتقد» مي شناسيم، به اعتقاد شما اگر شريعتي امروز بود چه مسائلي از امروز ما را به نقد مي کشيد؟
محدثي: «تقرير انتقادي از اسلام» و «معنويت گرايي» از مهم ترين وجوه انديشه شريعتي است. «تقرير انتقادي» دو وجه دارد؛ يکي «نقد سنت ديني» است که نقدي بسيار جدي است و معتقدم اين نقد ناتمام مانده است و ديگري «نظريه اجتماعي ديني» است. شريعتي معتقد است بر اساس «فهم ديني» بايد جهان را ساخت. حال در پاسخ به اين سوال که اگر شريعتي مي بود چه مي کرد؟ بايد گفت که آن «نقد سنتي» را جامع تر مي کرد چون ما تا حد زيادي تحت تاثير ميراث ديني هستيم و همچنان نيروهايي که سنت پرورده است، مانع از حرکت و رهايي اسلام مي شود.
معتقدم ما نتوانسته ايم از جهان اجتماعي مدرن، تفسير ديني خاص خود را ارائه کنيم. ما نيازمنديم که از مسائل جديد برداشت و قرائت ديني داشته باشيم و بر اساس اين تقرير بيان کنيم که مي خواهيم چه جامعه و نسلي بسازيم؟ از جهت ديگر، بايد اصلاح ديني را به شکلي ژرف تر انجام داد و اينجاست که من از رويکرد شريعتي تحت عنوان نوعي «الهيات انتقادي» ياد مي کنم که با تقريرهاي اسلامي ديگر تمايز جدي دارد.
دغدغه «الهيات ليبرال» هماهنگي انديشه ديني با تفکر عقلانيت مدرن است اما «اسلام ليبرال» توجهي به نقد اجتماعي ندارد و به دنياي واقعي مسلمانان و جهت گيري هاي آنان چندان توجهي نمي کند يعني از موضع انديشه ديني به نقد اجتماعي نمي پردازد هرچند ممکن است از مواضع فکري ديگر چنين نقدي را داشته باشد اما تمرکزش در باب دين بيشتر بر گزاره ها است. در «الهيات انتقادي» آنچه اهميت اساسي دارد بعد عملي و تاريخي دين است. به زعم اين الهيات، گزاره هاي ديني مدخليت اجتماعي و تاريخي دارند. محور اصلي که در «الهيات انتقادي» محل توجه است، وجه عملي دين است. گزاره هاي ديني صرفاً معرفت زا نيستند بلکه هم به لحاظ رواني و وجودي ما را تربيت مي کنند و هم به لحاظ عملي به ما مي گويند که چه بايد بکنيم. لذا الهيات انتقادي اين وجه را بسيار جدي مي گيرد. يکي از جهت گيري هاي متفکراني چون شريعتي که اين گرايش را دارند همچون امام موسي صدر «پيوند بين نظر و عمل» است.
از نقدهايي که اين بزرگان به ميراث ديني دارند اين است که اين پيوند در اسلام محقق و موجود، گسسته شده است و تمام بحث ها بر عقيده و گزاره ها متمرکز است.
شريعتي تاکيد مي گذارد که دين بايد مدخليت اين جهاني داشته باشد. دين بايد بتواند در جامعه سازي و جهاني سازي نقش ايفا کند. اين مهم را به طور جدي در انديشه و عمل امام موسي صدر هم مي بينيم که در واقع تاکيد بسياري بر مدخليت اجتماعي آموزه ها دارد.
اينها قلمروهايي است که به عنوان ميراث شريعتي مي توانيم آنها را دنبال کنيم. دغدغه اي که امروزه وجود دارد «معناي زندگي» است، نسل جديد در آن با خلاجدي مواجه است و انديشه شريعتي بسيار در اين زمينه مي تواند آبشخور مناسبي باشد. يکي از مواردي که مي توانيم به عنوان انتقادي به پيروان شريعتي بر آن تمرکز کنيم، اين است که ما بر پروژه فکري شريعتي کار نکرديم و نکوشيديم تا آن را يک گام به جلو ببريم.
ميري: من به پرسش شما با اين پرسش پاسخ مي دهم که اگر شريعتي مي بود نگاه او به نظام سرمايه داري جهان يا به بسط سرمايه داري مدرن چه بود؟ شريعتي در يکي از آثارش چنين مطرح مي کند که من نه مارکسي به مسائل نگاه مي کنم نه وبري بلکه «مارکس-وبري» به مسائل مي نگرم. مارکس-وبري نگاه کردن يعني اينکه وقتي در مورد جامعه انساني حرف مي زنيم مناسبات اقتصادي را به رسميت بشناسيم و از طرف ديگر در تحليل اجتماعي از انسان، او را صرفاً به مناسبات اقتصادي اش تقليل ندهيم بلکه به تحولات فکري، معنوي، مذهبي و ديني نيز توجه داشته باشيم. اينجاست که شريعتي نزديک مي شود به آن چيزي که ما از آن تحت عنوان «مکتب فرانکفورت» ياد مي کنيم.
اگر شريعتي مي بود به بسط نظام سرمايه داري لجام گسيخته در جهان انتقادات شديدي وارد مي کرد. از آنجايي که او وام دار «نوانديشي ديني» است با جنبش هايي که تحت عنوان دين در سطح جهاني از سوي جريان هاي بنيادگرا صورت مي گيرد، زاويه شديدي پيدا مي کرد.
اينکه «اگر شريعتي مي بود در رابطه با مسائل امروز و اکنون چگونه موضعگيري مي کرد؟» در اين رابطه حداقل دو سطح مطرح است؛ يک سطح ملي و تمدني جهان اسلام و ديگري سطح جهاني است، به نظر مي آيد تفسير معنوي اي که شريعتي دنبال مي کرد اساساً معطوف به گزاره ها نبود و جهان اجتماعي را هم دربر مي گرفت، واقعيت اين است از روياي شريعتي فاصله گرفته ايم.
در نظام فکري شريعتي «ديگري» چه مقام و منزلتي دارد؟ در حالي که مي دانيم اساساً پروژه شريعتي «بازگشت به خويشتن» است.
محدثي: اين نکته را متذکر شوم که من شريعتي را «جامعه شناس» نمي دانم بلکه از نظر من وي «نظريه پرداز اجتماعي» است. در باب اهميت «ديگري» در نزد شريعتي بايد به نگرش شريعتي در باب «دين» و «انسان» بازگرديم. به نظر من، در آراي کساني چون شريعتي و امام موسي صدر عنصر اصلي اي وجود دارد که برتر از هر چيز ديگري مي نشيند و آن «انسان» است. هم شريعتي و هم امام موسي صدر تاکيد دارند که دين براي انسان است تا انسان در اين جهان زندگي متعالي تري داشته باشد. در اينجا چون تاکيد بر «عقيده» نيست بلکه بر «عمل صالح» تاکيد مي شود، اساساً آن زنجيرهايي که عقيده براي انسان در طول تاريخ ايجاد مي کند در تفکر اين دو شکسته مي شود. «عقيده پرستي» انسان ها را از هم جدا مي کند و نتيجه آن مي شود که ما جهاني از اديان داريم و پيروانشان با هم کشمکش مي کنند و جنگ هاي بسياري بر سر عقيده با هم دارند. ايدئولوژي هاي مدرن هم همين وضع را دارند اما در تفکر کساني چون شريعتي و امام موسي صدر، «عقيده» در نهايت بايد به «عمل صالح» بينجامد.از اين منظر به سوال شما برمي گردم. در آراي کساني چون شريعتي و امام موسي صدر و حتي طالقاني امري که مي تواند انسان ها را از عقايد مختلف ديندار و غيرديندار به يکديگر متصل کند «عمل صالح» است. لذا ملاک من و تو «عقيده» نيست بلکه «عمل» است. اين يک نگرش بسيار وسيع تر به انسان است که خود را متعهد به رهايي انسان و متعهد به ساختن جهاني انساني تر مي داند و «ديگري» در اين نظام فکري بر چنين مبنايي تعريف و شناخته مي شود. در اين نظام فکري مرزهاي بين «من» و «ديگري» بر مبناي مشارکت و همراهي و همسويي در عمل صالح يا عدم همراهي و همسويي در آن ترسيم مي شود.
ميري: مي خواهم اين بحث را کمي جزئي تر طرح کنم. مفهوم «بازگشت به خويشتن» در انديشه شريعتي از آن دست مفاهيمي است که بسيار مناقشه انگيز است. براي پرداختن به بحث «بازگشت به خويشتن» در انديشه شريعتي بايد نخست اين سوال را مطرح کرد که «نظم اجتماعي» مطلوب شريعتي چه بوده است؟
شريعتي در زمانه اي وارد صحنه سياسي– اجتماعي مي شود که دو جريان بسيار قوي وجود داشته است؛ يکي «جنبش غرب زدگي» در نگاه جلال آل احمد و ديگري جريان «بازگشت به خويشتن» است که هر دوي اينها نگاهي به «گذشته» دارند و با رويکردي باستان گرايانه به صحنه سياسي و اجتماعي ورود مي کنند.
واقعيت اين است که قرار نيست ميراث گذشته را تقليد کرد بلکه بايد نسبت خود را از موضع و مقام معاصرت با گذشته، تجدد، مدرنتيه و جهان معاصر مشخص کنيم. «سوژه مسلمان يا سوژه ايراني» از موضع و مقام اکنون قرار است وضعيت موجود خود را بازيابد. شريعتي به دنبال يک «نظم اجتماعي» جديدي است که سوژه مسلمان يا سوژه شرقي در آن نظم اجتماعي جديد از استعمار و استثمار به دور باشد و در تثليث زر و زور و تزوير گير نکند.
نکته ديگر، قرابت شديد بين نگاه شريعتي و امام موسي صدر و علامه جعفري با «اريک فروم» است که دو نگاه کلان نسبت به «انسانيت» و «ديانت» دارد و به جاي تقسيم بندي و تفکيک اديان بررسي مي کند که کدام تفسير به انسان قدرت پويايي، دوست داشتن و دوستداري زندگي را مي دهد و انسان را از شي ءوارگي دور مي کند؟ کدام قرائت انسان را به بند مي کشد؟ کدام قرائت وسعت و کرانه هاي انساني را محدود مي کند؟ چنين نگاهي، نگاه اقتدارگرايانه به دين است و نگاهي که به انسان قدرت انتخاب و شکوفايي مي دهد «نگاه انساني» است. اتفاقاً شريعتي اين را به گونه اي ديگري در کتاب «مذهب عليه مذهب» مطرح مي کند؛ يعني وقتي که «ديگري» را در قالب اقتدارگرايانه مي بينيم و يک ديد سرکوبگرايانه داريم ديگر نمي توانيم«ديگري» را به عنوان يک «فرصت» فرض کنيم بلکه «ديگري» را همواره تهديد فرض مي کنيم؛ يعني وقتي ديگري را جوهرگرايانه «شر» و خودمان را جوهرگرايانه «خير» مي بينيم، ديگر جاي هيچ ديالوگي باقي نمي ماند.ديدگاهي که به غلط به شريعتي نسبت داده مي شود اين است که در فضاي سياسي و سياست هيچ مشروعيتي براي «ديگري» قائل نيست. البته اين يک طرفه نيست در قرائت هاي نظام هاي ليبرالي نومحافظه کارانه هم چنين رويکردي وجود دارد که در چنين فضايي «گفت وگو» عملاً صورت نمي گيرد.
شريعتي از جمله متفکراني است که بسيار بر بحث «خودآگاهي» تمرکز داشته است ، اين در حالي است که يکي از اساسي ترين دغدغه هاي امروز جامعه ايران «هويت يابي نسل جوان» است، اگر شريعتي مي بود چگونه به «من کيستم ايراني امروز» پاسخ مي گفت؟
محدثي: هويت امري نيست که از قبل به ما داده شود بلکه در درون جريان زندگي ساخته مي شود. اينکه من کيستم و به کجا تعلق دارم در درون زندگي حاصل مي شود.
نخستين چيزي که از شريعتي آموختم اين است که پرسش ها و خواست هايي که در منِ نوعي وجود دارد را به عنوان يک امر بسيار با ارزش و اصيل بدانم و به پرسش ها و خواست ها اجازه جوانه زدن بدهم تا حضورشان را در زندگي من نشان دهند. جوشش وجودي انسان و امکانات دروني او در ميراث شريعتي اموري مورد تاکيد است؛ اولين صحبت شريعتي به جوانان و نوجوانان اين است که «من تو را به رسميت مي شناسم و تو في نفسه ارزشمندي و من تو را موجودي گناهکار و مستعد انحراف نمي بينم» و ما اين سخن را هم در شريعتي و هم در امام موسي صدر به شکل خيلي جدي تر و با توجه بيشتر مي بينيم.
«به رسميت شناختن جوانان و پويايي هايش» اساسي ترين ميراث شريعتي است. شريعتي معتقد است که بايد جوان، خود و هويتش را با تجربه هايش بسازد، در نتيجه بزرگترين هويت من و شما خودمان هستيم و اين را در عرصه تجربه به تدريج به دست مي آوريم و مي فهميم که به کجا تعلق داريم. بنابراين من تصور مي کنم چه به لحاظ فردي و چه اجتماعي، هويت يک برنامه و يک شناسنامه و ميراث از قبل داده شده نيست بلکه در روندي پويا و فعال ساخته مي شود.
اين در حالي است که اگزيستانسياليسم قرابت خاصي با تفکر ديني دارد و انسان در دين واجد اراده است و مي تواند با اعمال خود، خود را بسازد.
اين امر در شريعتي بسيار پررنگ است در نگاه شريعتي هر کسي خود بايد خودش را بسازد.
بنابراين بزرگترين سرمايه يک جوان، پويايي وجودش و ميل به تجربه کردن است. در اين نگاه «گناه» يک امر انساني و «عصيانگري» ويژگي انسان است و ما با گناه کردن ساخته مي شويم. در نتيجه بزرگترين هويت من و شما خودمان هستيم و اين را در اثر تجربه و انتخاب گزينه هاي مختلف به تدريج به دست مي آوريم.
ميري: اگر بخواهيم بدانيم شريعتي نگاهش به «هويت» چيست؟ بايد ابتدا ببينيم نگاه او به «انسان» چيست؟ شريعتي انسان را موجودي «انتخابگر» و «عصيانگر» مي پندارد چرا که انسان را موجودي ثابت نمي بيند بلکه آن را در حال «شدن» مي بيند و تاريخ در حال «شدن» است و به قول شريعتي وجود انسان قبل از ماهيت اش تکميل شده است.
اساساً نوع نگاه شريعتي به مدرنيته بر اساس «مدرنيته هاي متکثر» بوده است که شريعتي در زماني از «مدرنيته هاي متکثر» سخن مي گويد که در نظريه ها و تئوري هاي جامعه شناسي هنوز اصل نيست.
بنا بر ديدگاه شريعتي جوان امروز نمي تواند هويت خود را در گذشته بيابد و هويت و جوان امروز نمي تواند براساس برساخت هاي گذشته شکل بگيرد و از طرفي هويت جوان امروز ايراني نمي تواند يک هويت اروپايي باشد چرا که ما يک موضع و مقامي داريم که کاملاً با موضع و مقام اروپايي متفاوت است، اين موضع و مقام موضوعي است که شريعتي بسيار بر آن تاکيد داشت و در اين ميان، زماني «جوان مسلمان» متبلور مي شود که نسبت به مقام و موضع خود با کميت و کيفيتي که در جهان معاصر هست «آگاهي» يابد.