مقام زن در نگاه دکتر علی شریعتی؛ مصاحبه با دکتر احسان شریعتی (روزنامه مردمسالاری ـ خرداد ۱۳۹۵)
شريعتی مشوق زنان برای مقابله با جبر است
گفتوگوي «مردمسالاري» با احسان شريعتي پيرامون مقام زن در نگاه دکتر علي شريعتي
منبع: روزنامه مردمسالاری
تاریخ: ۲۹ خرداد ۱۳۹۵
خداداد خادم | قرائتهاي مختلفي از شريعتي در مدت چهار دهه که از شهادتش ميگذرد شده است. خوانشهايي که بعضاً ضدونقيض هم هستند. ازآنجاييکه دامنه مطالعاتي دکتر شريعتي بسيار گسترده است طبعا اين خوانشها هم گستردهاند. دکتر شريعتي آثار خود را در سه مقوله اسلاميات، کويريات و اجتماعيات مقولهبندي ميکند، اما بايد توجه داشت که تمام آثار شريعتي بر سه محور عرفان، برابري و آزادي و در راستاي تحقق آنها است. بر همين اساس هم سخنرانيها و کارهايش را پايهريزي کرده است. اما عليرغم همه اينها خوانشهايي که از شريعتي شده بعضاً بسيار متفاوت است. در ابتداي انقلاب تندرويهايي مانند گروه فرقان را شاهديم که خود را به شريعتي نسبت ميدهند. يا گروههاي ميانهرو و اساساً مخالفان تندرويي را شاهديم که قرائتي مسالمت آميز از شريعتي را حکايت ميکنند. در اين ميان يکي از مباحثي که دکتر شريعتي به آن پرداخته و گاها ميبينيم که خوانشهاي متفاوتي از آن شده است بحثهاي شريعتي درباره زن است. برخيها معتقدند که نگاه شريعتي به زن يک نگاه مردسالار است. برخي ديگر مانند دکتر احسان شريعتي معتقد است که نگاه شريعتي به زن نگاهي برگرفته و متأثر از قرآن است و هيچگونه تفاوتي بين زن و مرد قائل نيست و قرائتهايي که امروزه از شريعتي ميشود زائيده عدم شناخت افراد و گروهها از شريعتي است. در اين راستا با احسان شريعتي به گفتوگو پرداختهايم.
دکتر احسان شريعتي اولين فرزند دکتر شريعتي در گفتوگو با «مردمسالاري» ميگويد: دکتر علي شريعتي در تبييني که از انسان جديد ميدهد، زن و مرد را به صورت مکمل يکديگر ميبيند.نگاه دکتر شريعتي به زن خاص است. ايشان در آثارش سه تيپ زن را معرفي ميکند. يک زن سنتي، زن مدرن و يکي هم زني که نماد آن فاطمه است. ابتدا بهصورت کلي قرائت خودتان را از ديدگاه ايشان بفرمائيد.شريعتي در همه حوزهها در پي الگوي سوم بود. در حوزه زنان نيز در ميانه دو الگوي موجود زن سنتي و شبه مدرن و از خلال مطالعه چهرههاي مختلف زنان در تاريخ غرب، شرق و همچنين تاريخ اسلام به دنبال شکلدهي به همين الگوي آلترناتيو است. شريعتي در طرحاندازي اين سنخ جديد ميکوشيد با تکيهبر عناصر سازنده هويت ملي يا بازخواني تاريخ مذهب اين امکان را فراهم سازد. مثلاً تأکيد بر پوشش ملي ايندرا گاندي و تأثير او همچون نماد زن شرقي. تأکيد بر نقش زنان در تاريخ اسلام از سوي شريعتي -از هاجر گرفته تا خديجه، فاطمه و زينب (بهعنوان يک استراتژي)، يا زناني که در جنگهاي اوليه در کنار پيامبر به سپاه اسلام ياري ميرساندند- از همين منظر صورت ميگيرد. زنان در تاريخ اسلام نقش مهمي داشتهاند: اولين مسلمان و تشخيصدهنده کيفيت وحي يک زن است (خديجه). خديجه نقش اساسياي در پيشبرد بسياري از اهداف پيامبر ايفا کرده است.در مورد تاريخ اسلام متفکريني مانند ژيژک نيز اشاره کردهاند که چرا تاريخ اسلام، برخلاف حقيقت آن، ميخواسته نقش زن را بپوشاند؟ براي اينکه حقيقت اسلام با حضور و نقشآفريني زنان رقم خورده است. از جايي که وقتي بار نخست به پيامبر وحي ميشود، ايشان از حضرت خديجه ميپرسد که آيا اين شيطان است يا خدا که به من الهام ميکند؟ حضرت خديجه تحقيق ميکند و به پيامبر اطمينان ميدهد که وحي است. توجه به رابطه پيامبر با خديجه، فاطمه، و امام علي(ع)، موقعيت عايشه براي اهل تسنن (ملقب به «امالمؤمنين»)، جداي از بحثهاي فرقهاي، نشان ميدهد که زنان نقش تعيينکنندهاي در عربستان و در تاريخ اسلام داشتهاند. شريعتي بر اين وجه در تاريخ اسلام تأکيد بسياري داشت و اين بُعد را بازخواني ميکرد. پرسش اصلي او اين است که چرا بهرغم آن ديروز و بهرغم اينکه اسلام دين رهايي و رهاييبخشي بود، امروزه در حوزه حقوق زنان اين تبعيضها وجود دارد؟ چرا بهرغم آموزههاي فلسفي قرآن که به صراحت نافي هرگونه تبعيض جنسيتي است (…وخلقناکم من ذکر و أنثي…)، هنگامي که در جوامع مختلف وجهه حقوقي به خود ميگيرد، تبعيضآلود ميشود و متأثر از موقعيت فرهنگي و بوميهر اجتماع و برهه تاريخ. بهرغم اينکه توحيد اصولاً به معناي رستگاري و آزادي از اسارتهاي اينجهاني است و لزوماً رفع تبعيضهاي جنسيتي و طبقاتي، اما بازميبينيم که اين تبعيضها (مثلاً بردگي، که بهصورت اشکالي از کنيزي يا اسارت در جنگها) ادامه مييابند و بهيکباره ملغي نميشوند؟ اسلام با ورود به امپراتوريهاي بزرگي مانند بيزانس و ايران – که از نظر حقوقي بسيار پيشرفته بودند- نهتنها بايد احکام خود را تطبيق ميداده، که بايد قوانين جديدي را نيز ايجاد ميکردهاست. ورود به مناسبتها و قانونمنديهايي که در هر دوره و هر سرزمين متفاوت بودهاند، فرهنگ اسلاميرا وادار ميساخته که وارد نوعي فرايند بده-بستان با واقعيتهاي موجود آن سرزمينها شود. درعينحال که ميبايست خود سرمنشأ موقعيتهاي جديد شود. از اين نظر در اين دورهها اقدامات بزرگي ازنظر فرهنگي انجامشده و نوعي ديناميزم حقوقي به وجود ميآورده است. اما امروز ما در برخي حوزهها اين پويايي و ديناميزم را نميبينيم و اين پرسش طرحشده که آيا اين موقعيت متصلب محصول بسته شدن باب اجتهاد بوده است يا انحطاط فرهنگي-تمدني؟ واقعيت اين است که مسئله نه به خود اسلام ربط دارد و نه به فرهنگهاي ملي؛ و اين موقعيت، امر «ذاتي» اسلام نيست و علتش را بايد در جاي ديگر جست. وقتي انحطاط تمدني پيش ميآيد و جامعه فقير ميشود، ساير ابعاد فرهنگي آن نيز فقير و در همه زمينهها انحطاط و رکود محسوس ميشود.آقاي دکتر درست است که در يک عکسالعمل اسلام ميآيد و مقاميبه زن ميدهد. اما در خيلي از جاها زن را فاقد آن مقام ميدانستند و بويژه در اجتماعيات در آن دوران شايد بيشتر کنيز تعبير ميشد. دکتر شريعتي چگونه از آموزههاي اسلاميميخواهد اين برداشت را حل کند؟براي شناخت از موقعيت زنان، پيش از هر چيز بايد ديد مناسبات طبقاتي و همچنين جنسيتي جوامع عشيرهاي -قبيلهاي مانند عربستان پيش از اسلام چگونه بوده است؟ براي نمونه، هاجر يک کنيز است و فرزند او-اسماعيل- که عربها که از تبار اسماعيلاند و از ارث محروم تلقي ميشدند، به خلاف فرزندان سارا -اسحاق- که يهوديان از تبار او هستند و ارث ميبردند. يکي از معاني «اُميّين» در قرآن (فرزندان آن «مادر») به معناي «محرومان» است (رجوع کنيد به تحليل روشنگر دوستمان آقاي طهماسبي در اين مورد)، محروم به خاطر اينکه فرزندان يک کنيز هاجر بودهاند. خود نمونهاي است از مناسبات طبقاتي در اين جوامع. در سطح نظري و مفهوميدر قرآن، اما در برابر اين وضعيت اجتماعي-تاريخي، دقت کنيد به ارتباطي که بين رَحم، رَحِم و بهطورکلي «رحمت» يا صفات اصلي خداوند، يعني رحمان و رحيم وجود دارد. رابطه خدا و هستي نوعي رابطه هستيبخشي است، مانند مادر و فرزند. خدا، مذکر يا مؤنث نيست. اما رابطه زايش و زهدان و رحم و رحمت بُعدي هستيشناختي به رابطه مادر و فرزندي ميبخشد. بنابراين، مفاهيم زنانه در قرآن و در فرهنگ سامي به طور کلي متعدد است و مادر نقش زيادي حتي در يهوديت دارد. در اسلام هم نقش تعيينکنندهاي داشته است. منظور اينکه وقتي ميگوييد در آن زمان کنيز وجود داشته، به معناي نداشتن نقش عموميزنان نيست. با اينهمه مسلم آن است که در آنجا نظامهاي مردسالار و تبعيضآلود حاکم بوده است (براي نمونه، همين «تعدد زوجات» و غيبت هرگونه محدوديتي براي عقد زنان متعدد از سوي شاهان در ايران باستان). يکي از اتهامات مزدکيها اين بود که خواستار اشتراک جنسي هستند. درصورتيکه آنها بحثشان تساوي عمومي در امر ازدواج بود و نه اينکه در انحصار نخبگان باشد. در دوران گذشته، در برخي نقاط حتي گاه «زن و زمين» باهم خريدوفروش ميشدهاند.بله يک نگاه مالکانه به زن بوده است…منظور اينکه چنين پديدهاي محدود به عربستان نبوده و در تمدنهاي باستان نيز همين ماجراها جريان داشته است. بهغيراز نظامهاي استثنايي و محدود و خاصي که «مادرسالار» ناميده ميشدهاند. اين ناهماهنگي فرهنگي و عدم يکدستي در موقعيت زنان را همين حالا نيز ميتوان در مناطق مختلف کشور خودمان ديد. عليرغم اين تبعيضها ما در شاهنامه چهرههاي برجسته زن را ميبينيم که نظر و نقشي دارند و بطورسيستماتيک غايب نيستند. يا گاه گفته ميشود که قرآن خطاب به مردان است. برعکس بسياري از آيات، مؤمنين و مؤمنات را خطاب قرار ميدهد (آيه 13سوره حجرات که از ذکر و أنثي شروع ميکند)؛ ميگويد شما را از يک زن و مرد آفريديم. تأکيد دارد که در برابر خدا جنسيت آدمي فرق نميکند، بلکه ملاک تقوا است. اين بينشهاي فلسفي ديني است. اما در فقه و حقوق وضع متفاوت است. چراکه در فقه و حقوق فقط بينش فلسفي مطرح نيست که ملاک قرار ميگيرد، بلکه همانطور که علما ميگويند در کنار کتاب و سنت، عقل و اجماع نيز ملاک است. کدام عقل و چه نوع اجماع؟ عقل يعني عقل زمانه بهاين معني که عقلا چگونه فکر ميکنند. فرض کنيد يکي از اين عقلا ارسطو بوده است. ارسطو يکي از علماي طبيعتنگر بود، عکس افلاطون که رياضياتگرا بود. ارسطو فکر ميکرد که زن مانند گلداني است که نطفه را نگه ميدارد، نه اينکه خودش نقشي در نطفه داشته باشد و انتقال خصوصيات ارثي از طريق مرد است. در علم ژنتيک جديد مشخص شد که زن يا مرد شدن يک امر ژنتيکي تصادفي است. اما در آن زمان علم زمان به آن صورت محدود بود. وقتي علماي ما ميخواستند که به علم زمان استناد کنند، به ارسطو استناد ميکردند و ميگفتند: درست است که زن و مرد در برابر خداوند از نظر تقوا مساوياند، اما اين پديده در نگاه آنان، يک انسان «کامل» نيست. در يونان باستان هم ميگفتند که شهروند يک مرد غير برده، غيرمجنون، غيرکودک و غير زن است. يعني زن هم در مقوله ناقصان تقسيمبندي ميشد. درحاليکه اديان توحيدي چون اين ايده انقلابي را آوردند که همه در برابر خدا از هر جنس و سني مساوياند، مسئله تبعيض جنسيتي بنياد فلسفي ندارد و بيشتر بهصورت حقوقي درآمده است و آنهم قرارگرفته در مناسبات اقتصادي حاکم (مانند مسئله تقسيم ثروت و حقوق و يا قانون قصاص) در نظامهاي باستان و بدوي، زن جزء املاک محسوب ميشده و طبيعي است که ازنظر حقوقي نيز تبعيضآميز خواهد بود، حتي اگر بزرگترين انقلابها هم در آن ميشد. مقصود اينکه در کنار آموزههاي فلسفي کلي، مجبوريم از فاکتورهايي چون جغرافيا و تاريخ و مناسبات مادي اجتماعات ميزبان همسخن بگوييم. بنابراين، اديان با اينکه آموزه تساوي در برابر خدا را داشتند، اما براي محقق کردن خود با موانعي مادي روبرويند و نتوانستهاند کاملاً تبعيض را از بين ببرند.دکتر شريعتي با بينش توحيدي از يکسو و نگاه به تجربههاي متعدد تمدنها، فرهنگها و سرزمينهاي ديگر به مسئله زن ميپردازد. در اين رويکرد مقايسهاي ميکوشد هم نگاههاي کليشهاي به زن غربي و زن شرقي را درهمشکند و نقد کند و هم نگاه سنت را به ايدهآل تيپ زن. او در حوزه سنت و مدرنيته تک الگويي، کليشههايي که در مورد زن وجود دارد را نميپذيرد. در تبييني که از انسان جديد و يا سنخ نويي از انسان ميدهد، زن و مرد را بهصورت مکمل يکديگر ميبيند. معنويت زنانه يا زنانگي معنوي در انديشه شريعتي وجود دارد. در کويريات شريعتي نسبت مذکر و مؤنث با نمادهايي چون شمع و مهراوه ترسيم ميشود؛ مضامين نماديني که شريعتي باواسطه آنها گفتوگو بين دو شخصيت متفاوت مرد و زن را ممکن و مکمل يکديگر ميداند.
آقاي دکتر من از بحث شما اين را ميفهمم که شريعتي دستگاهي فکري براي خود دارد که بر اساس آن زن را هم تبيين ميکند.
در نگاه شريعتي، انسان ابعاد و آرمانهايي دارد: آزاديخواهي، عدالتطلبي و عرفان و معنويت. عرفان، البته منحصر به گرايش صوفيانه و معنويت محض نيست. نهتنها بايد در پيوند با دو بعد ديگر باشد، بلکه ميبايستي حامل نوعي عقلانيت انتقادي نيز باشد. شريعتي در نقدي که به اليناسيون زاهدانه يا صوفيانه دارد، نشان ميدهد که تلقياش از زن يا مرد ايدهآل نيز يکبعدي نيست. اين تصور پيشآمده که شريعتي بيشتر در پي تحميل يک چهره مبارزاتي است و تقليل دادن بُعد ديني و فرهنگي به بعد مبارزاتي و سياسي انسان. تصويري کليشهاي و قالبي از شريعتي است. بهعنوانمثال شريعتي در مقايسه ميان سلمان و ابوذر، خود را با سلمان همسنخ ميداند. اگرچه ابتدا بهنام خداي ابوذر شروع ميکند، اما وقتي ميخواهد خودش را در چهرههاي صحابه بازيابد، بيشتر سلمان است و در ترجمه و معرفياي که ميکند، سلمان را ازنظر کيفيت فکري و دانش بالاتر ميداند. آثار کويرياتي شريعتي کمتر شناختهشده است و تصويري که از او هست بيشتر محدود به شريعتي حسينيه ارشاد و سخنرانيهاي اجتماعي و سياسي او است؛ چهرهاي که البته بسيار تأثيرگذار هم بوده است. به تعبيري «معلم انقلاب» معرفيشده است. اما شريعتي ابعاد ديگري هم دارد که بيشتر پس از انقلاب شناخته ميشود. مثلاً «کويريات» شريعتي خيلي دقيق شناخته نشد و به همين دليل برداشتهاي افراطي و تفريطي از شريعتي شده است، نشان ميدهد که اصولاً نظام فکري، اجتماعي و سياسي مطلوب شريعتي در دوره انقلاب شناخته نبود. حالا اگر به بحث زن برگرديم خود عناوين گوياست، «فاطمه فاطمه است»، يعني چه؟ يعني فاطمه پيش از اينکه دختر پيامبر يا همسر امام علي يا مادر حسنين باشد، خود چهرهاي مستقل نيز هست که بايد پيرامون اين شخصيت مطالعه شود.
يعني در اينجا دارد وابستگيها را کم ميکند و به شخصيت خود انسان ميپردازد.
بله، يعني به شخصيت زن ايدهآل در اسلام و تشيع که فاطمه باشد، ميپردازد. اتفاقاً زندگينامه و اثرات حضرت فاطمه کم شناختهشده بوده است، الان هم بيشتر مدح، ستايش و غيره مطرح است.
اما بيوگرافي ايشان و کارهايي که انجام داده است، کمتر شناختهشده است. يکي از چهرههاي غربي که بر روي زندگي حضرت فاطمه کارکرده لويي ماسينيون، حلاجشناس بزرگ است و دکتر شريعتي هم از ايشان ياد ميکند و ميگويد که از تحقيقات او الهام گرفته است. بههرحال برداشتهايي که از شريعتي ميشود، گاهي تکبعدي و سطحي است.
آقاي دکتر جديداً مادرتان، خانم شريعت رضوي بحثي را مطرح ميکند که در رسانهها هم منعکس شد و ميگويد که دکتر شريعتي زماني که «فاطمه فاطمه است» را مينوشت توجهي به من نداشت و حتي در زمان تولد احسان، شريعتي در فرانسه بود و… درواقع برخلاف آن چيزي که در نوشتههايش ميگويد زياد توجهي به زن نداشت. برداشت شما چيست؟
ايشان طي اين سالها بارها و بارها خاطرات زندگي مشترکش با شريعتي را با صراحت و صميمانه با مردم در ميان گذاشته است. مهمترين و مفصلترينش را در کتابي بهنام «طرحي از يک زندگي» به چاپ رسانده، کتابي که در سال 74 براي اولين بار به بازار رفت. در آن کتاب و در مصاحبههاي متعددي از جذابيتها و درعينحال سختيهاي زندگي مشترک باشخصيتي مثل شريعتي صحبت کرده است. حرف جديدي زده نشده است. اخيراً به مناسبت چاپ نامههايي که طي يک سال اول زندگي مشترک، شريعتي از پاريس براي همسرش مينوشته است، و براي اولين بار بهتازگي چاپشده است، ايشان ضمن توضيحاتي درباره اين نامهها و دلايل چاپ ديرهنگامش، اشاراتي هم به برخي مضامين اين نامهها داشته (نامههايي که در 24سالگي شريعتي نوشتهشده است)، که با انعکاس مثله شده و تکهپاره در شبکههاي مجازي بحثهايي را حولوحوش «مردسالاري» شريعتي دامن زده است! به عنوان مثال اينکه شريعتي در اين نامهها با انتخاب صرفاً نام پسر نشان داده که به داشتن فرزند دختر حتي فکر هم نميکرده و يا مثلاً اينکه براي همسر آبستنش که مجبور بوده سال اول را در ايران بماند، نامه مينوشته اما پُست نميکرده است و همين موجبات دلخوري و اعتراض همسر جوانش ميشده است. ايشان اين نوع تجربيات را در زندگي مشترک با علي شريعتي، بارها در ميان گذاشته و البته در کنار تجربيات شيرين ديگرِ زندگي مشترک با همکلاسياي که عاشق بوده و پر مهر. منتها نحوه انعکاس اين مصاحبه، بيان خاطرات را بهنوعي افشاگري بدل کرده بود.
پس در واقع سليقهها در آن دخالت داشته است؟
نحوه ارائه و گزينش خبر اين سوءتفاهمها را ايجاد کرده است. از اتفاق نامههاي منتشرشده شريعتي جوان (که کميپس از ازدواج به فرانسه ميرود تا تدارک آمدن همسرش را نيز بدهد)، سراسر ابراز عشق و حتي نوعي بيان ضعف در برابر همسرش است و نه بياعتنايي و بيتوجهي! حتي از همسرش شاکي است که چرا پيدرپي نامه نمينويسد. مادر در مصاحبه توضيح ميدهد که اين نامهها را گاه فراموش ميکرده پُست کند و او با توجه به دستتنها بودن و آبستني گاه دلخور ميشده و جواب نميداده و همين موجب گلهگذاري شريعتي ميشده است.
بعد ميبينيم که اين بدهبستانهاي عاطفي و عاشقانه دو دوست بدل ميشود به اين تيتر که شريعتي مرا دستتنها رها کرد در وضعيت آبستني مضحک است. يا مثلاً در اين نامهها شريعتي به اسامي پيشنهادي براي پسر اشاره ميکند و در پاسخ به همسرش که معترض است به اينکه چرا نامي از دختر نميبري به طنز ميگويد: از تصور اينکه يک آدم لاابالياي بيايد و به دخترش زور بگويد ميترسد. ربطي به ترجيح دادن ندارد. درست است که شريعتي نه همسر متداولي بوده و نه پدر حي و حاضري. خودش هم به اين موضوع اذعان دارد و از آن متأسف است و از همين رو در نامههاي متعددي که به همسرش نوشته به اين غيبت اشاره و حتي مدام عذرخواهي ميکند. شريعتي بهعنوان يک متفکر، فعال سياسي و يک نويسنده و البته نوع شخصيت و کاراکترش با کليشههاي ايده آل تيپ مرد-همسر تطابق ندارد. در طي عمر کوتاهش(بيست سال زندگي مشترک) يا تحت تعقيب بوده، يا به زندان ميافتاده، يا در سفر بوده است. مثلاً زماني که ما در مشهد بوديم ايشان در تهران بودند (ايام حسينيه ارشاد). زماني که ما به تهران آمديم ايشان در زندان بود و زماني که ايشان از زندان بيرون بود، من به خارج از کشور رفتم و کميبعد هم که هجرت او پيش آمد. همين غيبت از زندگي و ضرورتهاي روزمره طبيعتاً بار سنگيني را بر دوش همسرش گذاشته است.
مديريت خانواده تماماً بر دوش مادر قرار داشته. نه از سر بيمسئوليتي، بلکه از سر اضطرار. پوران شريعت رضوي، عليرغم اينکه دکترا داشته اما به دليل داشتن نسبت با شهيد آذر شريعت رضوي و دکتر علي شريعتي در مقطع آموزش متوسطه آموزگاري ميکند. در تمام سالهاي زندان و دربهدري و بازنشستگي زودرس همسرش، عهدهدار مسؤوليت چهار فرزند است. بايد با عدم امنيت مالي و سياسي و…، بهتنهايي تکيهگاهي براي خانوادهاش باشد و خب طبيعي است که همه اينها باري مضاعف است. اما اين موقعيت ربطي به تعريف مردسالاري ندارد.
در حاشيه همين مصاحبه اشاره به نکتهاي ميشود که مادر گلايه کرده که من نامههاي ايشان را نگه ميداشتم، اما ايشان نامههاي مرا نگه نميداشته است. راست است. علاوه بر اينکه طي ايام دانشجويي پنجساله در پاريس، خانواده لااقل سه –چهار بار اسبابکشي کرده است و زيست در خانههاي کوچک دانشجويي جايي براي انباشت نميگذاشته، حال آنکه نامههاي شريعتي در خانه پدري محلي امن بهصورت امانت داشتهاند. اما شايد هم برگردد به شخصيت خود شريعتي. ايشان نامهها و نوشتههاي خودش را هم نگه نميداشته و همگي پخش و پراکنده بودهاند. شريعتي نويسنده است و دائم در حال نوشتن و در عينحال نوعي زيست دربهدر و کوليوار هم داشته و بسياري از اين نوشتهها را از اينطرف و آنطرف بايد جمع ميکرديم. از کودکي تا همين دوره حسينيه ارشاد مرتب بر روي کاغذ و هر چيزي، حتي روي ديوار هم چيزهايي مينوشته است. حتي بخشي به دست ساواک هم افتاده بود. منظور اين است که ايشان حتي نوشتههاي خود را هم جمع نميکرد.
آيا نگاهشان به زن و خانواده برگرفته از همان نگاهي نيست که ميخواهد بين اين دوگانه يعني زن مدرن و سنتي جمع ببندد؟ يا اينکه بخواهد مقدار بيشتري مسئوليت به زن بدهد؟
ايشان هميشه بر اين اعتقاد بود که در جامعه سنتي نسبت به زن ستم ميشود و شرايط رشد برايش فراهم نبوده است و از همين رو زنان بايد براي به دست آوردن حق خود و نيز تدارک ديدن امکانات برابر مسئوليت بپذيرند و وارد نوعي مبارزه با محيط شوند، حتي اگر به بهاي سنگيني هم تمام شود. خاطرات بسياري از نزديکان او گواه اين مدعا است که او مشوق زنان خانواده براي درافتادن با جبرها و محدوديتهايي است که اجتماع بر آنها تحميل ميکند. اين مسئله در نامهها به خواهران و همسرش هم مشخص است. در وصيتي که به دخترانش ميکند هم به صراحت ميگويد که اين جامعه است که نقش ثانويه به زن ميدهد و تحميل ميکند و ابراز اميدواري ميکند که تن به اين موقعيت ندهند. شريعتي تفاوت ميان زن و مرد را مشروعيتي براي عدمتساوي حقوق ميان آن دو نميداند. در نظر او نه تنها ميان زن و مرد بلکه ميان فرهنگها هم تفاوت وجود دارد. تفاوت يعني «شخصيت»، اما منبع تبعيض و نابرابري نميتواند باشد.
نکته پاياني؟
اصولاً ميتوان گفت که نگاه شريعتي به مسئله زنان و زن در آثار و در زندگي شريعتي نيز براي مخاطبانش بهصراحت و درستي روشن نيست، تبيين نشده و مغفول مانده است. براي ترسيم دقيق اين موضوع لازم است که به همه آثار سهگانه شريعتي با دقت بيشتري نظر افکنده شود: از خلال تحليلش از تاريخ اسلام و تشيع، از لابهلاي «گفتوگوهاي تنهايي»اش و نيز نگاهي که به امر اجتماعي و سياسي دارد. چه وقتيکه دارد از زنان اروپايي سخن ميگويد که مدام در پژوهش دانش در کتابخانهها عمر خود را ميگذارند، يا از خانمي يهودي که به فلسطينيها کمک ميکند، چه هنگامي که با اشاره به مبارزات الجزاير، از امثال جميله بوپاشا نام ميبرد و يا «قصه حسن و محبوبه» را روايت ميکند (تيپي که خود موجب سر برآوردنشان شد)، و چه زناني که در «کويريات» مخاطب اويند. و بالاخره، شناخت زنان و دختراني که طي سالهاي تدريس در دانشگاه و حسينيه مخاطب او بودند، نزديکانش و..، نيز براي فهم ديدگاهها و رويکرد شريعتي به مسئله زنان ضرورت دارد. و اين موضوع براي پژوهش هنوز باز است…