از رهایی تا رستگاری | احسان شریعتی (ایران فردا ـ تیر ۱۳۹۵)
از رهایی تا رستگاری
گرتهای از اندیشهٔ «رهایی»، نزد علیشریعتی
احسان شریعتی
منبع: ایران فردا
تاریخ: تیر ۱۳۹۵
فهم سادهٔ «الهیاتِ رهائیبخش» شریعتی اما، با کلیدی که خود او بدست می دهد، ممکن است: آزادی، همچون عدالت و معنویت، یکی از سه رُکن این تفکر را میسازد. تحقق این درک از آزادی، در نسبت با برابری و خودآگاهی، مبنای طرحی انضمامی را برای رهائیبخشی تدریجی و مرحلهای درمیافکند که از آزادی لیبرال به برابری سوسیال و تا فلاح اسپریتوآل بسط مییابد. ویژگی رستگاری غایی مورد نظر او اینست که این مهم تنها در جامعهای آزاد و برابر متصور و ممکن خواهد شد، و در غیراینصورت، فراسوی بُعد فردی و در سطح اجتماعی، دم زدن از هرگونه معنویت و اخلاق و عرفان، فریبی بیش نخواهد بود! زیرا در یک کلام، رهایی از غیر و نفی بیگانگی، پیشنیازِ تحققِ آزادی و بازیافتِ خویشتنِ خویش است. زیرا: « ای آزادی! هنگامیکه تو نیستی، برای آزادگان، برای آنها که تو را میپرستند، زندگی روزمره نیز دشوار است..، ای دریغ! هنگامی که بیگانه بر میهنی چیره است، هنگامی که آزادی در بند است نه تنها دولت، وابستگان به حکومت و استبداد و قانون حاکم، بلکه همه مردم، یکایکِ خلق، جاسوساند، برای بیگانه کار میکنند، در کشوری که خویشاوندی جرم است، همه بیگانهپرستاند! » (م۳۳/ص۷۴)
نخستین گام برای فهم مفهوم «رهایی»، شناخت شکلهای متنوع «اسارت» است (ارایهٔ یک تعریف سلبی): از رسیدن کودک به مرحلهٔ بلوغ و رها شدن از ولایت قهری و قیمومت والدین گرفته تا رهایی از سُلطهٔ استبدادِ سیاسی، انقیادِ استثمارِ اقتصادی، و «استحمارِ» سنن فرهنگی تاریخی-اجتماعی (خواه دینی، خواه عُرفی). رهاشدن در اینجا، معادل فعل لاتینی emancipare است (ex خروج از mancipium، بهدستگرفتن manus، تملّک capere)، گسستن از علقهها، رفع مانعها، استقلال از وابستگیها، و… واژهٔ «رهاییبخشی» emancipation که اخص از واژهٔ آزادیبخشی liberation است، خروج از قیمومت است، چنانکه اسپینوزا در رسالهٔ «الهیات سیاسی» میگوید: «شاهان منفعت دارند از راه خرافه بر اکثر مردمان حکم رانند تا از ولایت کلیساهای مربوطهشان رها شوند.» (پیشگفتار پیرامون خرافه) استفاده از این واژه پس از روسو، از دوران روشنگری و انقلابهای امریکا و فرانسه رواج مییابد، و بویژه در فرهنگ مارکسی بتدریج از کاربرد عمومی اومانیستی مارکس جوان به تحلیل رهاشدن از نسبت باخودبیگانهساز کار در نظام سرمایهداری، و نسبت بیرونی کارگر با کالایی که تولید میکند، معنای خاص مییابد. رهاشدن قوم یهود از سلطهٔ فرعونی گرفته تا دوران مارکس (در «مسئلهٔ یهود»)، یکی از موارد امانسیپاسیون و نمونهٔ کاربرد دیگر واژه در مورد جنبش رهایی زنان از قیمومت مذکر و مردسالارانه است.
«رهایی»، چنانکه از معنای واژه پیداست، شکل سلبی و منفی آزادی است. همچنانکه آگاهی بهمعنای کلی وجود ندارد، بلکه هر آگاهی آگاهی «از» چیز مشخصی است، هر آزادی نیز در وهلهٔ نخست، رهایی «از» یک موقعیت اسارتبار معیّن بهلحاظ تاریخی-اجتماعی است. این آزادی هنگامیکه از مرحلهٔ نفی وضع پیشین میگذرد و مناسبات نوین را مبتنی بر درک تازه از برابری و عدالت سامان میدهد، شکل ایجابی و مثبت خود را مییابد. مشکل اما اینجاست که مناسباتِ سُلطهٔ نفی و طرد شده، دیگربار در اشکال بهمراتب پیچیده و بغرنجتری تجدیدِ تولید میشوند. همچنان که کیفیت مبارزه برای آزادی و عدالت ارتقا مییابد، روشهای «پیشرفتهتر» اعمال سلطه، نظارت و تنبیه و تهدید و تحدیدِ آزادی نیز تکامل مییابند. استمرار یافتن این پیکار و انتقال انسان، به تعبیر شریعتی، «از زندانی به زندان دیگر»، میتواند این پرسش یأسآمیز را برانگیزاند که تا به کی و تا به کجا؟
واقعیت نهایی اما اینست که آزادی مطلق «ز هرچه رنگ تعلّق پذیرد»، در «زیر چرخ کبود» ما یافت مینشود. در عوض، آنچه ممکن و میسر است، نیل به آزادی و عدالت بیشتر و نسبی در دستور کاراست که همزمان و همپای تطور و کاملِ کمی و کیفیِ شکل و شیوهها، و ساختارها و تجهیزاتِ «قدرت-معرفت»، ارتقا مییابد. انسان «متمدن» امروز نسبت به انسان در جامعههای موسوم به «ابتدایی»، در برابر جبرهای طبیعی و اجتماعی و فرهنگی، بهظاهر، آگاه و مستقلتر ، دانا و قویتر است. همین انسان اما، در ارزیابی خویش، بر اساس آنچه از خود انتظار داشته، بیش از پیش، مسخشده و مسخّرِ آنچه خودساخته، یعنی سیادتِ توتالیترِ تکنیکی-تجاری-نظامی، در عصر جدید مییابد (م۱۲/ص۷).
علی شریعتی که همزمان ناقدِ سنّتِ دینی و سیاسی-اقتصادی جوامع ما بود، و منتقدِ مدرنیتهٔ جهانخوار و سرمایهسالارِ سکولار، با وامگیریِ تعبیری از فرانتس فانون، در جستجوی «انسانیّتی نو، با پوستی به رنگ دیگر» است. نزد او، رهاییبخشی با مفهوم باخودبیگانگی (الیناسیون) مرتبط است، به این معنا که آزادی همواره تلاش برای رهایی از انواع «جنزدگی» است (م۱۲/ص۵). پس از اشاره به و از سرگیری مبحث الیناسیون، در دو روایت هگلی-مارکسی و اگزیستانسیالیستی آن، در کنار شکلهای مُدرن باخودبیگانگی انسان، به انواع بومی الیناسیون میپردازد. «جن» در اینجا، استعارهای است از همهٔ ساحتهای «پنهان» و مغفولِ روانی-رفتاری فردی و اجتماعی ما. از اینرو، وجه عمیقتر رهایییابی، خودآگاهی یا زدودن همهٔ اشکال بیگانگی است. در اومانیسم توحیدی اقبال و شریعتی، آزادی نخستین هدیهٔ ذاتی خدادادی انسان است که در وهلهٔ نخست، با «اختیار» یا توان و حق «انتخاب»، تعریف میشود (امکانِ نزدیکشدن به شجره و چشیدن میوهٔ ممنوعهٔ خودآگاهی). نه تنها «هستی»(وجود) آدمی در اینجا، بر آگاهی به «چیستی»(ماهیت) خود تقدم دارد، بلکه تعریف چیستی انسان همین هستی آزاد اوست. بنابراین، نخستین مالکیّت ذاتی انسان که بیش از هرچیز از آنِ اوست، و «خود» او را میسازد، آزادی است. خودآگاهی بازیافتِ «ذاتِ» از کفداده و بازیابی و تصاحب مالکیت (Appropriation) غصبشده است. انسان همچون گذرگاه، و به تعبیر نیچهای «پُلی»، میان حیوان و ابرانسان (در اینجا، خدا)، موجودی آزاد و عملِ انتخاب است. بدون این آزادی نه مسئولیتی متوجه اوست و نه «کرامتی». بزرگی او در همین وجدانِ شکنندکی (امکان گناه)، یا به تعبیر پاسکال، «نیِ اندیشهناک» بودن اوست.
در انسانشناسی اگزیستانسیال-توحیدی شریعتی، آدمی که در بُعد فردیِ اخلاقی، همواره دستخوش سه نیروی روانشناختیِ «نفع، ترس، و جهل» است (م۱۱-۱/ص۷۰)، سه «رانه»ای که سرمنشأ ساختار اجتماعی سهوجهی «زر-و-زور-و-تزویر»محور (م۲۸/ص۵) است، در ساختمان اساسی خود، در اسارتِ نوعی زندانِ چهارضلعی بسرمیبرد؛ و زندگی حقیقی او با نوعی مبارزهٔ استعلایی مستمر، در راستای فرارفتن از این تناهیهای چهارگانهٔ طبیعی، تاریخی، اجتماعی، و روانشناختی، تبلور مییابد.
«و تو؟ زندانی چهار جبر، چهار زندان بزرگ: طبیعت، تاریخ، جامعه و خود! جبر طبیعت را باید کشف کنی (علم) ..، تاریخ را… (فلسفه علم تاریخ)، و آگاهانه در مسیر آن قرار گیری و با هماهنگی با جبر تاریخ، سیر جبری تاریخ خویش را تغییر میدهی، و جبر محیط اجتماعی را کشف کنی (جامعهشناسی) و قوانین جامعه را بشناسی و استخدام کنی و با انقلابی آگاهانه، از زندان نظام حاکم بر جامعه، آزاد شوی. رهایی از هر سه زندان، با علم. اما از چهارمین زندان! زندان خویشتن؛ زندان غریزهها، ..، علم از گشودن این چهارمین زندان عاجز است، که آن سه زندان در بیرون از تو بود و این چهارمین، در درون تو است، ..، رهایی از چهارمین زندان، به عشق! »(م۶/ص۴۳-۴۴)
علم-و-فنآوری، با کشف و تبیینِ «علّت»ها، انسانرا بهگونهای نسبی در برابر تهدید و تسلط مطلق طبیعت مصون میسازد. دانش تاریخ و جامعهشناسی (و بهمعنای کلی علوم انسانی)، نیروی مردمی را با کشف مسیر و تبیین روندها و قانونمندیهای سیاسی-اقتصادی جاری، مرحله به مرحله، در مبارزهٔ رهاییبخش خود قدرت تفهّم معانی و پیشبینی رُخدادها میبخشند. شناخت خویش اما، تنها با تحصیل «علم» روانشناسی حاصل نمیشود. نیل به خودآگاهی «کامل»، نیازمندِ مشارکتِ فعّالِ سوژهٔ رهاییبخش در نوعی پراکسیس معنویِ عاشقانه یا عارفانه است. و «مگر روح خداوند نه همین ٬انسان رستگار از این چهار زندانِ ناخودآگاهی٬ است؟
«..طبیعت را شناختم و منِ طبیعتساخته را خُرد کردم. تاریخ را شناختم، و منِ تاریخپرورده را برهم زدم. جامعه را و خلق-و-خوی و شیوهٔ کار جامعه را شناختم و منِ جامعهزاد را درهمریختم و خویشتن را شناختم و در اعماق مجهولش خود را یافتم و آوای ضعیفش را که مینالید، شنیدم و زندانش را شکستم و آزادش کردم و رها شدم، رهای رها شدم، و دیدم که منم بیدخالتِ هیچکس، منم یک «upa»، جزیرهای از چهارسو محدود به خویشتن، جهان و هرچه در آناست زیر پایم، و هیچکس در کنارم، و هیچکس بر بالای سرم. چه سلطنتِ پرشکوهِ خدایی! …، بهنیروی دانشها از این قلعههای سخت و استوار بیخویشی، از زنجیرِ این جبرهای ناخودآگاهی رها شدم، و رسیدم به دشتِ بیکرانهٔ آزادی! از هرسوکشیده تا افقهای دلخواه، رفته تا سرزمینهای بیکس. دشتی هموار! چهگونه؟ بدانگونه که بخواهم! بهچه رنگ؟ بدان رنگ که بزنم؟ کجا؟ آنجا که اراده کنم. کدامسو؟ بدانسو که رو کنم. و من، خواستنی مطلق، ارادهای رها، خالقِ توانای خویش و معمارِ دانای جهان.من همه ماهیتهایی را که این سه ماهیتسازِ انسانها بر آینهٔ وجود من نقش کردهبودند، بهنیروی آگاهی و خواستن زدودم، وجودی شدم شسته و لوحی شدم سپید و گِلی بیشکل در زیرِ دستهای آزاد خودم، در زیرِ قلمِ زیرین «او»! او؟ او کیست؟ خودم. خودِ آزادیبخشم. خودِ سازندهام. پروردگارم. آفریدگارم…» (م۴/صص۱۷۷-۱۷۸)
در این متنِ برگزیده، جوهر دیدگاه شریعتی و مفاهیم کلیدی پیرامونِ مقولهٔ رهایی (سلبی)، و چنانکه بهروشنی ترسیم و توصیف شده، نسبتِ آن با آزادی (ایجابی)، سیرجدالیِ توحیدیِ میانِ امر قدسی و امر وجودی، خود-و-دیگری، جبر-و-اختیار، آزادی سیاسی و رستگاری معنوی، و..، آشکار میشود.
تلاش و جهدِ رهائیبخش، در آنِ واحد، منتجه و مستلزمِ نوعی زمانآگاهی، یا استشعار نسبت به گذرا بودنِ وضع موجود و «امکانِ» تغییر-و-تحول است، با تصور و تخیّل یک وضع مطلوبِ محتملِ «دیگر». این شناخت و آگاهی اما، بنوبهٔ خود، محصولِ کُنشگری آزمونی-انتقادی و «ساختگشایانه» است.
این «خودآگاهیِ رهاییبخش» در حینِ مبارزه برای برداشتن موانعِ سیاسی-اقتصادی و فرهنگی، بتدریج بدست میآید. در نگاه شریعتی، از میانِ همهٔ شکلهای «استضعاف» (همچون استعمار، استبداد، استثمار، و..)، این «استحمار» یا با«خود»بیگانگی فرهنگی-عقیدتی و روانی-اخلاقی است، که اصلیترین مانع رهایی و تعالی بهشمار میآید (م۴/ص۳۸۰).
در جوامع سنتی، از میان عناصر سازندهٔ «فرهنگ»، همچون، زبان، هنر، دین، شیوهٔ زیست (و تولید و درجهٔ رشد فنآوری)، و تاریخ، هستهٔ اصلی دین یا «مذهب» است (م۲۲/ص۳۷).
در کشورهای اسلامی، روشنفکران مسلمان باید یک جنگ آزادیبخش را برای رهایی خود اسلام آغاز کنند..؛ «اگر مسلمانها نجات پیدا کنند و اسلام زندانی باشد، باز دو مرتبه میافتند در داخل زندان ارتجاع»(م۱۰/ص۲۳). در سطح جهانی و پیشرفتهترین کشورهای صنعتی اما، نقد ایدئولوژیها (م۲۴/«انسان، اسلام و مکتبهای مغربزمین»)، و در رأس آنها «نولیبرالیسم»، بهعنوان شکلهای «استحمار نو»، در دستور کار مبارزهٔ آگاهیبخش است.
بنابراین، «استحمار» نه تنها خود پیچیدهترین شکل «استضعاف»، که زمینهسازِ سایر اشکال آن ارزیابی میشود. استحمار (از ریشهٔ حمر، کُند و سنگین شدن همچون حمار)، با حمق و حمل (نگا. دو نوع «حمل»، کشیدن بار چونان «چارپایی بر او کتابی چند»، و حامل یا عامل بودن عالم در قرآن، جمعه/۵) نسبتی دارد و همچون «محملِ» انواع استضعاف عمل میکند. کلیدواژهٔ «استحمار» از مفاهیم اصیل و اصلی قاموس شریعتی است. پادزهر آن نوعی خودآگاهی معنوی و اخلاقی است که در تثلیث «عرفان، برابری، آزادی» ساحتی تاریخی-اجتماعی و سیاسی-اقتصادی مییابد.
جایگاه این نوع معرفت عرفانی با دو ضلعِ «سوسیال-دمکراتیک» آن، نشانگر انضمامی یا رهاییبخش بودن این نوع از شناخت و آگاهی عملی و رفتاری است که موضوع آن «حکمت» (معادل سوفیا در فرهنگ ما)، همچون سبک زیستی آزاد و عادلانه، و رشد و تعالیجویی است. در اینجاست که آماج رهاییبخشی سلبی آزادیخواهی ایجابی، یعنی آشتی با زندگی و همسویی با مسیر هستی میشود. «لیبرته» آزاد شدن از یک بند است، فقط، اما فلاح دربردارنده یک آزادی تکاملی وجودی است، نه آزاد شدن یک فرد از توی یک زندان. یک برداشتنِ مانع نیست، بلکه یک نوع رشد است، یک شکوفایی است.»(م۲/ص۴۱)
بنابراین، حرکت آزادی و رهایی در مقام یک مسیر، از قواعدی پیروی میکند و مراحلی را طی میکند. در سپهر سیاسی، معیار آزادی امکان دگراندیشی، حقوق اقلیت، و تحمّلِ تنوع و کثرت یا پلورالیسم است. در تکصدایی هیچ حقیقتی به گوش نخواهد رسید.«در مملکتی که فقط دولت حقِ حرف زدن دارد، هیچ حرفی را باور نکنید!» (م۲۰/ص۱۱،پ۴) این کلام یادآور این سخن رزاموکزامبورگ است که: «آزادی، یعنی آزادی مخالف!» در «نهضت» اسلام نبوی-علوی شریعتی، «نهاد»ی برای تفتیش-انکیزیسیون دینی یا «کمیسیون جهتیابی ایدئولوژیک» برای تحمیل فراگیر هرگونه «عقیده» (م۲۸/ص۷)، وجود ندارد. در آثار شریعتی، پیرامون مفاهیمی چون «تسامح» و «تنوع» بهتکرار تأکید شده است؛ اما در نظریهٔ متأخر «امت و امامت»(۱۳) دربارهٔ مفهوم «تناوب» (آلترنانس یا دوّار بودن قدرت)، کمتر تأمل شده است، و این شاید پاشنهٔ آشیلِ آن «تز» ارزیابی انتقادی شود؛ و مناقشات و مجادلاتی را نیز از همینرو برانگیخته است. منتقدان بدون ترسیم منحنی سیر مفاهیم کلیدی و نظریههای پویا و متعدد او در اداور فکری او، تنها با استناد به جملاتی بریده و نقل قولهایی، حتی از دوران دانشآموزی وی، مانند رسالههایی «تاریخ تکامل فلسفه» و «مکتب واسطه» و ..، از دوران نوجوانی وی، به داوری پیرامون کلیّت اندیشهٔ سیاسی وی مینشینند!
منابع مُدرن اندیشهٔ سیاسی شریعتی، صرفنظر از مراجع اسلامی و ایرانی مورد استناد وی، به ظاهر، علاوه بر کلاسیکهایی از پیکو دلا میراندولا گرفته تا روسو..، و .. تا توکویل و کنستان (با توجه به شباهتهای تحلیلی)، یکی سنّت آنارکو-سوسیالیستی در جنبش سوسیال-دمکراتیک و چپ نو، از بلوخ تا گرامشی با گذر از سنّت فرانکفورتی، است، و دیگر، درک متفکران فلسفههای اگزیستانس، از کرکگور تا مارسل. از اینرو، جای نقد-و-بررسی آکادمیک درک شریعتی از آزادی، از منظر فلسفههای تجربی-منطقی و لیبرال (آنگلو-ساکسونی) هنوز خالی است، هرچند برخی خواسته باشند ادای آنرا درآورند.
فهم سادهٔ «الهیاتِ رهائیبخش» شریعتی اما، با کلیدی که خود او بدست می دهد، ممکن است: آزادی، همچون عدالت و معنویت، یکی از سه رُکن این تفکر را میسازد. تحقق این درک از آزادی، در نسبت با برابری و خودآگاهی، مبنای طرحی انضمامی را برای رهائیبخشی تدریجی و مرحلهای درمیافکند که از آزادی لیبرال به برابری سوسیال و تا فلاح اسپریتوآل بسط مییابد. ویژگی رستگاری غایی مورد نظر او اینست که این مهم تنها در جامعهای آزاد و برابر متصور و ممکن خواهد شد، و در غیراینصورت، فراسوی بُعد فردی و در سطح اجتماعی، دم زدن از هرگونه معنویت و اخلاق و عرفان، فریبی بیش نخواهد بود! زیرا در یک کلام، رهایی از غیر و نفی بیگانگی، پیشنیازِ تحققِ آزادی و بازیافتِ خویشتنِ خویش است. زیرا: « ای آزادی! هنگامیکه تو نیستی، برای آزادگان، برای آنها که تو را میپرستند، زندگی روزمره نیز دشوار است..، ای دریغ! هنگامی که بیگانه بر میهنی چیره است، هنگامی که آزادی در بند است نه تنها دولت، وابستگان به حکومت و استبداد و قانون حاکم، بلکه همه مردم، یکایکِ خلق، جاسوساند، برای بیگانه کار میکنند، در کشوری که خویشاوندی جرم است، همه بیگانهپرستاند! » (م۳۳/ص۷۴)
***