Generic selectors
Exact matches only
Search in title
Search in content
Post Type Selectors
Search in posts
Search in pages


خاطرات ابراهیم یزدی

ازهجرت تا شهادت دکتر شریعتی

ابراهیم یزدی

از دوستان علی شریعتی، پزشک

منبع: کتاب «شصت سال صبوری و شکوری»، انتشارات کویر، چاپ ۱۳۹۴، جلد دوم، ص ۳۷۹ تا ۳۹۷
تاریخ: ۱۳۹۴

 

9642141108._SR,1000_

«…از اواخر سال ۱۳۵۵، فشار بر مبارزان سیاسی در داخل ایران افزایش پیدا کرد و فضای سیاسی به‌شدت بسته شد. برنامه‌های دکتر شریعتی در حسینیّه ارشاد، تقریباً به‌طور کامل تعطیل و شریعتی نیز بازداشت شد.  در سفر شاه به الجزایر، با اقداماتی که دوستان پاریس به خصوص صادق قطب‌زاده انجام داد، بوتفلیقه وزیر امور خارجه از طرف بومدین، رئیس جمهوری الجزایر از شاه رسماً آزادی دکتر شریعتی را درخواست کرد. درخواست بوتفلیقه معطوف به ارتباط شریعتی با جبهه آزادی‌بخش الجزایر (FLN) بود.

شریعتی در زمان تحصیل در فرانسه با جبهه آزادی‌بخش الجزایر و نشریه «المجاهد» ارگان این جبهه، همکاری می‌کرد. این همکاری موجب شد یک بار مزدوران پلیس فرانسه او را تا سرحد مرگ مضروب ساختند. داستان این حادثه را بعدها دکتر شریعتی برایم نوشت. من که مرتب با او در تماس بودم، ناگهان ارتباطمان قطع شد و از او بی‌خبر ماندم. بعد از دو یا سه هفته، در پاسخ به نامه‌های من و نگرانی‌هایم نوشت که وقتی برای دیدار رابطش با جبهه آزادی‌بخش که یک آرایشگر الجزایری بود، می‌رود، ناگهان مورد حمله چند اوباش قرار می‌گیرد و از هوش می‌رود. او تنها به یاد داشت که آرایش‌گاه بسته بود. وقتی چشم باز می‌کند، خود را در اورژانس بیمارستان بستری می‌یابد. دستش را شکسته بودند. چند روزی بستری می‌ماند تا سلامتی خود را بدست می‌آورد. اما نمی‌توانسته است مسئله را با کسی در میان بگذارد. مسئولان جبهه آزادی‌بخش الجزایر از جمله، بوتفلیقه از این حادثه باخبر بودند. بعد از پیروزی جبهه آزادی‌بخش، بوتفلیقه وزیر امور خارجه بود که شاه برای امضای تفاهم‌نامه با صدام حسین به وساطت الجزایر، به آن کشور رفت. از این فرصت استفاده شد و بوتفلیقه آزادی دکتر شریعتی را از شاه درخواست کرد. شریعتی به این ترتیب از زندان آزاد شد اما برای ما به خارج پیغام داد که دیگر نمی‌تواند در ایران بماند. تاب و تحمل تنفس در فضای بسته را ندارد. صادق قطب‌زاده از پاریس با من تماس گرفت و با هم مشورت کردیم که چه کنیم. قرار شد صادق‌ قطب‌زاده هم با مقامات الجزایر صحبت کند و از آن‌ها بخواهد که دانشگاه الجزایر از دکتر شریعتی برای تدریس در آن دانشگاه از او دعوت کننند. هم‌چنین با دانشگاه الازهر نیز تماس بگیرد و سعی کند آن‌ها را برای دعوت از دکتر شریعتی فانع سازد. هم‌زمان به دکتر شریعتی پیغام دادیم که اگر او بتواند از مرز افغانستان خارج شود ما برای سفر او به اروپا گذرنامه تهیه خواهیم کرد. در جای دیگری من توضیح داده‌ام که ما چگونه برای افرادی که می‌خواستند به لبنان یا مصر یا جاهای دیگر، برای فعالیت سفر کنند گذرنامه تهیه می‌کردیم و چگونه گذرنامه‌های ایرانی آن‌ها را تمدید می‌کردیم.

  در حالی که صادق قطب‌زاده کار دعوت از او را با الجزایر و الازهر پی‌گیری می‌کرد، دکتر شریعتی، تهران را به مقصد مشهد، به‌منظور بررسی امکان خروج از مرز افغانستان، ترک کرده ‌بود. او توانست به کمک دوستانش، گذرنامه‌ای به نام «علی مزینانی» دیافت کند و بلافاصله از ایران خارج شود.

  تمام پرونده‌های شریعتی در ساواک با همین نام بود. در اطلاعیه‌ها و دستورات ساواک به مرزهای زمینی و هوایی، همه جا «شریعتی» ممنوع‌الخروج اعلام شده بود. حتی مدارک تحصیلی او، در ایران و فرانسه، احکام اداری ـ فرهنگ استان و دانشگاه فردوسی مشهد، همه جا یا شریعتی یا شریعتی مزینانی ـ بودند. اما ظاهراً شناسنامه دکتر شریعتی فقط «علی مزینانی» بود. در اسناد ساواک «شریعتی یا شریعتی مزینانی» ممنوع‌الخروج بود نه «مزینانی». با این مقدمه، دکتر شریعتی در ۱۲ اردیبهشت ماه ۱۳۵۶ به نام علی مزینانی به همسرش وکالت می‌دهد که برای خروج او از کشور و معالجه چشمش در بلژیک درخواست گذرنامه نماید. او هم‌چنین برای درخواست گذرنامه جهت دخترانش سوسن و سارا مزینانی، به همسرش وکالت داد. احسان شریعتی، در آن زمان برای ادامه تحصیل در آمریکا بود. شریعتی بعد از تنظیم وصیت‌نامه‌اش از تهران به مشهد رفت. هیچ‌کس از برنامه و قصد او باخبر نبود. اگر گذرنامه برایش صادر نمی‌شد او از مرز افغانستان خارج می‌شد. اما گذرنامه او به نام علی مزینانی در ۲۰ اردیبهشت ۱۳۵۶ صادر و او در ۲۶/ ۲/ ۵۶ از تهران با هواپیمایی سابنا به مقصد بلژیک خارج می‌شود. در حالی که تنها همسرش و یکی از دوستانش، آقای خسرو منصوریان، او را مشایعت می‌کردند. او روز دوشنبه ۲۶/ ۲/ ۵۶ ، پس از نماز صبح، طی نامه‌ای پدرش را از قصد و غرض خود از سفرش که آن را «سفر اعجاز مکرساز خداوند» نامید، آگاه کرد. این نامه در همان زمان به‌دست ما رسید و منتشر کردیم.

  هواپیمای سابنا تهران را به قصد بروکسل ترک می‌کند و در سر راه در آتن توقف می‌کند. علی برای احتیاط و بدون برنامه قبلی در آتن پیاده می‌شود و پس از ۲۴ ساعت با هواپیمای بعدی به بروکسل می‌رود، شریعتی بعداز دو روز توقف در بروکسل به انگلستان رفت. تا ترتیب ورود همسر و سایر فرزندانش را بدهد. پس از یک هفته توقف در انگلیس چون مسافرت خانواده‌اش یک هفته به تعویق افتاده بود ولی از ماندن در انگلیس ناراحت بود به فرانسه می‌رود. و از آن‌جا با آقای حسن حبیبی و قطب‌زاده ملاقات می‌کند تا مقدمات افامت خود را در آن‌جا فراهم ساخته و راجع به برنامه‌های آینده با آن‌ها مشورت کند.

   دکتر شریعتی پس از دو هفته توقف در فرانسه، چون خبردار شد که خانواده‌اش روز شنبه ۲۸ خرداد از تهران حرکت خواهند کرد دوباره به انگلیس مراجعت نمود. همسر او، خانم «پوران شریعت رضوی» همراه با دختر کوچکش خانم مونا با گذرنامه‌ای به نام «شریعت رضوی» قصد خروج داشت، دو دختر دیگرشان سوسن و سارا، با گذرنامه‌ای به نام «مزینانی» عازم سفر بودند. خانواده دکتر شریعتی، همسرش همراه با دخترانش در روز شنبه ۲۸ خرداد برای خروج از تهران و پرواز به لندن به فرودگاه تهران مراجعه می‌کنند. به  گذرنامه دو دختر آن‌ها ـ که به نام «مزینانی» صادر شده بود، اجازه خروج داده شده بود و به آن‌ها تحویل داده می‌شود. اما به همسرش که به نام «شریعت رضوی» است اجازه خروج داده نشد و بعد از مراجعه معلوم شد که ایشان را هم در ۲۱ خرداد ماه ممنوع‌الخروج کرده‌اند. دو دختر علی به این ترتیب از تهران خارج می‌شوند. دکتر شریعتی در روز شنبه ۲۸ خرداد به فرودگاه لندن و از آن‌جا همراه سوسن و سارا به آپارتمانی که در جنوب انگلیس در شهر سوث همپتون به‌طور موقت تهیه شده بود، می‌رود. او تا ساعت ۸ شب با آن‌ها بود و سپس به اتاق خود رفت. روز بعد در شرایطی کاملاً مشکوک او را در کنار در افتاده و مرده یافتند !!! علی در سفر خود به انگلیس بنا به برخی ملاحظات به یکی از بستگان خانواده همسرش مراجعه می کند و در مدت توقف کوتاهش در انگلیس در منزل آن‌ها در سوث همپتون بوده است و به کمک همین خانواده بود که منزلی برای آمدن خانواده‌اش تهیه کرده بود و آن شب، اولین شبی بود که در محل جدید به سر می‌برد و در آن اتاق تنها خوابیده بود. و در آن منزل جز شریعتی و دو دخترش و دو  نفر از بستگان خانمش ظاهراً شخص دیگری نبوده است و یکی از همین دو نفر، اولین کسی بوده است که روز یک‌شنبه صبح به اتاق علی می‌رود و او را در کنار در، افتاده می‌یابد و بلافاصله به دیگران خبر می‌دهد و شریعتی را به بیمارستان می‌برد و سپس به دوستان لندن تلفن می‌زنند و مراتب را خبر می‌دهند. دوستان علی بلافاصله به جنوب انگلیس حرکت می‌کنند. خبر شهادت علی به سرعت در همان یک‌شنبه صبح در داخل و خارج از ایران منتشر می‌شود. دوستان و شاگردان دکتر شریعتی، از اقصی نقاط جهان به طرف لندن رهسپار می‌شوند. از جانب دیگر ساواک نیز به سرعت دست به کار شد تا با زدن نعل وارونه، بهره‌برداری سیاسی نماید. ساواک که علی‌رغم تمامی ادعاهایش و علی‌رغم اینکه از مدرن‌ترین وسایل و کامپیوترها و مغزهای متفکر … تربیت شده برخوردار بود و در حالی که علی روز ۲۶ اردیبهشت ماه موفق به فرار از ایران شده بود، تا اواسط خردادماه از این فرار مطلع نشده بود. علاوه بر این، ساواک حتی تا آخرین لحظه‌ای که خانواده دکتر شریعتی عازم خروج از ایران بودند و در روز ۲۸ خرداد از خروج همسرش جلوگیری کرد، از نحوه فرار علی باخبر نبود. شریعتی که دائم تحت‌نظر مأمورین بود و هر کجا می‌رفت مورد تعقیب بوده است، توانسته بود از چنگال ساواک بگریزد. سه یا چهار روز بعد از «غیبت» دکتر شریعتی، حسین‌زاده که مسئول او بود می‌کوشد تا از وی خبری بیابد. در تهران نمی‌یابد، سراغ او را از مشهد می‌گیرد، باز هم خبری نمی‌یابد. مجدداً در تهران جویای او می‌شود. باز راه به جایی نمی‌برند. و این بار به سراغ مزینان و سبزوار می‌روند.

  مأموران ساواک به این مناطق سر می‌زنند. در مشهد دست به کار می‌شوند و به هر خانه‌ای که احتمال وجود او می‌رفت سر می‌کشند. اعضای خانواده او، حتی دخترانش را تحت سؤال قرار می‌دهند. اما در هیچ کجا اثری از او نمی‌یابند. در این زمان که اواسط خردادماه است، در تهران و مشهد، کم و بیش خروج دکتر شریعتی از ایران بین مردم شایع شده بود. ساواک که هنوز نمی‌دانست وی کجاست و چگونه فرار کرده است، بیشتر حدس می‌زند که از مرزهای شرق ایران و احتمالاً از افغانستان خارج شده است. لذا به پادگان‌های مرزی در طیّبات و تربت‌جام دستور می‌دهد که هر کجا شریعتی را یافتند او را با گلوله بزنند. در همان روزها شایع شده بود که حسین‌زاده، ردپای او را از هندوستان و یا در پاریس جویا می‌شود!! اما به هر حال وقتی او  درمی‌یابد که بار دیگر از شریعتی رودست خورده است، خود را شکست‌خورده می‌یابد و سخت به دست و پا می‌افتد و طرحی برای جبران این ضرر و جلوگیری از ضررهای بیشتر آن و احتمالاً بازگرداندن علی تهیه می‌کنند.

  ابتدا همه جا شایع می‌کنند که: «او با اجازه خودمان برای معالجه رفته است. اصلاً ما خودمان او را فرستادیم». و یا این که: «قبل از رفتن ما با هم قول و قرارهایی گذاشته‌ایم». ولی واضح بود که به زودی این دروغ آن‌ها فاش می‌شود. حضور دکتر شریعتی در خارج از کشور و برنامه‌های افشاگرانه وسیع در سطح بین‌المللی، لطمه بزرگی به حیثیت و آبروی رژیم و ساواک می‌زد. لذا روز ۲۱ خرداد خانواده‌اش را ممنوع‌الخروج کردند و سپس در ۲۸ خرداد مانع خروج همسر و دخترش از کشور شدند. اما وقتی در روز یک‌شنبه ۲۹ خرداد ماه خبر مرگ مشکوک دکتر شریعتی منتشر شد، بازی تازه‌ای را آغاز کردند.

  بعداز دو روز سکوت، روزنامه‌های اطلاعات و کیهان در ۳۱ خرداد اطلاعیه‌ای را که ساواک در اختیار آنان گذارده بود عیناً چاپ می‌کنند. به موجب این اطلاعیه: «دکتر علی شریعتی که برای درمان ناراحتی چشم و کسالت قلبی خود، به انگلستان رفته بود در آن‌جا بر اثر سکته قلبی «در لندن» درمی‌گذرد».

  علاوه بر این، کسی که داشتن هر کتابش جریمه‌ای برابر با سه سال زندان داشت و ده‌ها بلکه صدها نفر به همین جرم در زندان‌های شاه به‌سر می‌بردند، ناگهان می‌شود: «متفکر و پژوهنده بزرگ» و «شادروان علی شریعتی» که «برای سال‌های متمادی از استادان پوینده و لایق دانشگاه بود» (کیهان ۳۱/ ۳/ ۱۳۵۶) . و یا «محقق بزرگ اسلامی» و «نویسنده و عالم توانا» (اطلاعات ۳۱/ ۳/ ۱۳۵۶). در همین شماره اطلاعات خواندیم که: «ترتیب حمل جنازه آن مرحوم توسط سفارت ایران در انگلیس و خانواده شریعتی داده شد که به‌زودی وارد تهران می‌شود». با این خبر «خانواده شریعتی» را به همکاری با «سفارت ایران» در لندن متهم ساختند و ضمناً نیت خود را هم اعلام می‌کنند که «ترتیب حمل جنازه … داده شده است».

  علاوه بر این، روز دوشنبه ۳۰ خرداد ماه، یک روز بعد از انتشار خبر شهادت دکتر شریعتی، حسین‌زاده، مأمور ساواک، به منزل آن‌ها در تهران و به دیدار همسر وی می‌رود و مراتب تسلیت خودشان را از درگذشت «استاد علی شریعتی» بیان می‌دارد.

  در روز سه‌شنبه ۳۱/ ۳/ ۱۳۵۶ به روزنامه‌ها اجازه دادند که اطلاعیه محمد همایون، از بنیان‌‌گذاران حسینیه ارشاد و دعوت وی را به مجلس تذکر و ترحیم در روز پنج‌شنبه ۲ تیرماه و هم‌چنین آگهی تسلیت با امضای مهندس بازرگان و دکتر سحابی را چاپ کنند.

  طرح ساواک این بود که از یک طرف، جنازه را تحویل گرفته و به ایران ببرند و از طرف دیگر، با دادن چاپ آگهی در روزنامه‌ها هم مردم را «راضی» و هم زمینه را برای ادامه اجرای طرح خود فراهم سازند. اما در عصر روز سه‌شنبه ۳۱ خرداد قبل از چاپ آگهی‌ها در روزنامه‌ها، مردم که از خبر مطلع شده بودند همه جا به دور هم جمع شدند تا کسب خبر کنند. دانشجویان با آنکه دانشگاه به علت امتحانات تعطیل بود سراسیمه و گریان برای کسب خبر و مطلع شدن از جریان به دانشگاه‌ها هجوم بردند و تظاهرات وسیعی را علیه رژیم برپا کردند. عده زیادی از دانشجویان به مسجد قبا سرازیر شدند تا شاید از آن‌جا خبر صحیحی بپرسند. پلیس مسجد را تعطیل کرد.

  عصر همان روز، در مراسم ختمی که در مسجد ارک تهران برگزار شده بود، اجتماع عظیمی از دانشجویان، مردم عادی و علاقه‌مندان به جنبش اسلامی و خصوصاً دکتر شریعتی شرکت می‌کنند. در بین مردم شایع بود که این ختم بنا به دعوت مهندس بازرگان است. هنوز ختم به آخر نرسیده بود که جو جلسه به سرعت تغییر و موضوع سخنرانی عوض می‌شود و به سوگواری شگفتی تبدیل می‌شود.

  در گزارش کتبی خبری که دوستان ما از داخل برای ما فرستادند، علاوه بر مطالب بالا آمده بود که:

 «اعلامیه‌هایی که به سرعت در ظرف یک روز تهیه شده بود به دیوارها نصب شد. جمعیت با چشمان گریان و خون‌گرفته از تصمیم انتقام و مشتان گره‌کرده از شبستان خارج شدند و شعار پرطنین «قاتلش را می‌کشیم …» با فریاد آمادهٔ خروج از مسجد و حرکت در خیابان‌ها شدند. پلیس که خود را از قبل آماده این صحنه کرده بود به مردم حمله می‌کند. عده‌ای زیر ضربات لگد و باتوم موفق به فرار یا زخمی و دستگیر شدند. پلیس جمعیت را در حلقه محاصره گرفت و با زور روحانیان و افراد مسن‌تر را جدا و خارج کرد. سپس جوانان باقیمانده را سوار کامیون‌ها و اتوبوس‌های متعدد ارتشی و روانه شکنجه‌گاه می‌کند. در رابطه با این مراسم بعداً سه نفر از آقایان روحانیون را دستگیر کردند که یک نفرشان را ظاهراً آزاد می‌کنند ولی از سرنوشت دو نفر دیگر خبری نیست. یکی از دستگیرشدگان آقای سید عبدالغفار سجادی است که متهم است مقاله تهیه شده دانشجویان را در منبر قرائت کرده است».

  حسین‌زاده به ملاقات همسر دکتر شریعتی می‌رود و به او اطلاع می‌دهد که به سفارت ایران در لندن دستور داده شده است که جنازه دکتر شریعتی را تحویل گرفته و ترتیب انتقال آن را به ایران فراهم سازند و از وی می‌خواهد که به لندن تلفن بزند و بگوید که جنازه را به سفارت برای حمل به ایران تحویل دهند.  روز بعد حسین‌زاده مجدداً به دیدار همسر دکتر شریعتی می‌رود و در حضور جمعی از دوستان وی که برای عرض تسلیت به همسرش جمع شده بودند، ضمن تجلیل فراوان از علی مراتب تأثر و تأسف شاه را بیان می‌کند و وعده می‌دهد که به فرزندان وی «بورس تحصیلی» خواهند داد و مراسم یادبود باشکوهی برگزار خواهند کرد. حسین‌زاده می‌گوید: «اعلیحضرت مقرر فرموده‌اند که از این استاد بزرگ و پژوهشگر باید تجلیل شایسته‌ای گردد». علاوه بر این، حسین‌زاده مراتب تأثر هویدا را به‌عنوان نخست وزیر بیان کرده و می‌گوید دستور داده‌اند که هواپیمای اختصاصی در اختیار همسر دکتر بگذارند تا برای رفتن به انگلیس و حمل جنازه به ایران از آن استفاده شود.

  علاوه بر این، مقالات به اصطلاح تحلیلی به نام دکتر شریعتی در کیهان تحت عنوان «سیری در اندیشه‌های دکتر شریعتی: انسان مسلمان و مسائل جهان امروز» (کیهان دوم تیرماه ۱۳۵۶) چاپ کردند که ظاهراً تجلیل از شریعتی بود اما هم تلاش شده بود که از وی چهره یک «ناسیونالیست» معتقد به «خاک و خون» را بسازند و ضمناً کار او و همه کار او را در چارچوب یک «آنتی مارکسیست» خلاصه کند. هم‌زمان با انتشار این مقالات دانشگاه فردوسی مشهد، دانشکده ادبیات و علوم انسانی در مسجد امام حسین روز دوشنبه ۴ تیرماه، مراسم رسمی برگزار کردند (کیهان ۲ تیرماه ۱۳۵۶). البته دانشجویان دانشگاه مشهد بنا به آن چه در گزارش برای ما نوشته شده بود ختم اعلام شده را تحریم کرده بودند. ظاهراً قرار بوده است که در این مراسم رسمی، استاندار و تولیت آستان قدس، فرمانده لشگر و رؤسای ادارات نیز حضور پیدا کنند و طی «تجلیل باشکوهی» جنازه‌اش را در یکی از حجرات صحن مقدس دفن نمایند.

  به این ترتیب برای ما مشخص شد که طرح رژیم شاه چه می‌باشد. رژیم می‌خواست که دکتر شریعتی را به یک «محقق و دانشمند» رسمی دولتی تبدیل کند و به این نیرنگ خود به جوانان به آن‌ها که «امید علی» بودند، بنمایاند که علی از خود ما بوده است و به این ترتیب اثرات شگرف و عمیق افکار علی را در روی نسل جوان خنثی سازد و برای این برنامه بود که:

  اولاً ـ کوشیدند نیرو بسیج کنند تا جنازه دکتر شریعتی را تحویل گرفته و خود به ایران حمل کنند. برای این منظور نزد خانواده‌اش رفتند و آن‌ها را تحت فشار قرار دادند و آن چنان از برنامه‌های خود مطمئن شده بودند که اعلام کرده بودند که ترتیب حمل جنازه داده شده است و به‌زودی به ایران می‌رسد و مراسم «یادبود عظیمی برگزار می‌گردد». نمایندگان سفارت ایران در لندن با مقامات رسمی دولت انگلیس تماس برقرار و همه، نیروهای خود را بسیج کردند تا هرچه سریع‌تر جنازه دکتر شریعتی را برای حمل به ایران تحویل بگیرند. شاید بر اثر همین کوشش‌ها بود که مقامات قانونی انگلیس پس از انتقال جسد به بیمارستان به‌سرعت کالبدشکافی کردند و نتیجه در ظرف ۲۴ ساعت یعنی در همان روز ۳۱ خرداد ـ که مقامات ایرانی با اطمینان از حمل جنازه به ایران صحبت می‌کردند ـ اعلام شد. بلافاصله بعد از اعلام نتیجه مقدماتی پزشک قانونی، فشار سفارت برای تحویل گرفتن جنازه نیز شدت گرفت. سرهنگ یا سرتیپ دهدشتی با تعدادی از مأمورین ساواک، با همان هواپیمای خصوصی به لندن اعزام شدند تا جنازه را تحویل گرفته و به‌طور رسمی به ایران ببرند. بیم آن می‌رفت که به هر دلیلی جنازه در چنین شرایطی به سفارت ایران تحویل داده شود.

  واضح بود که هدف از اجرای برنامه‌های رژیم ایران خدشه وارد ساختن بر اصالت شخصیت دکتر شریعتی بود. اما این برنامه با همت و ابتکار و تلاش گسترده دوستان شریعتی و شاگردان وی عقیم ماند. گام اول و فوری این بود که با پزشک قانونی لندن، با سازمان عفو بین‌الملل، با اعضای پارلمان انگلیس تماس گرفته و اهمیت سیاسی درگذشت دکتر علی شریعتی توضیح داه شود. به ابتکار نهضت آزادی ایران، اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان در اروپا و انجمن اسلامی دانشجویان در آمریکا و کانادا تلگراف‌های متعددی به نخست وزیر، دادستان، اعضای پارلمان انگلیس و سازمان‌های بین‌المللی زده شد. در این تلگراف‌ها اعلام شد که: دکتر علی شریعتی یک جامعه‌شناس و محقق بزرگ ایرانی که  به‌علت مخالفتش با رژیم شاه مدت‌ها در زندان مورد زجر و شکنجه قرار گرفته بود و اخیراً توانسته بود از ایران فرار کند، به‌طرز کاملاً مشکوکی در جنوب انگلیس درگذشته است و دولت ایران می‌کوشد با تصاحب جنازه وی بر توطئه خود سرپوش بگذارد. هم‌زمان، ضمن پیگیری این فعالیت‌ها، با احسان پسر ارشد شریعتی که در ایالت واشنگتن آمریکا به تحصیل اشتغال داشت تماس گرفتم و از او خواستم که فوراً به هیوستون بیاید، که آمد و او را در جریان امر قرار دادم. برای او توضیح دادم با توجه به اینکه او پسر ارشد دکتر شریعتی است، قانوناً حق دارد جنازه پدرش را تحویل بگیرد تا در هرکجا که خانواده‌اش مایل باشند، دفن کنند. با کمک و ترتیباتی که آقای عنایت اتحاد در لندن داده بود، آقای احسان شریعتی طی تلگرافی به یک وکیل دعاوی انگلیسی (به نام پیتر) درگذشت غیرمترقبه پدرش را اطلاع داده و ضمن ابراز مشکوک بودن مرگ وی به او وکالت و اختیار داد تا فوراً به محل رفته و از طرف او جنازه را تحویل بگیرد تا خودش برسد. ضمناً آقای احسان شریعتی طی تلگرافی به مقامات انگلیسی تصمیم خود را اطلاع داد و وکیل خود را معرفی نمود. این اقدامات شرعی و منطقی و قانونی آقای احسان شریعتی، مقامات انگلیس را به عقب‌نشینی وادار ساخت. ایشان صبح روز پنج‌شنبه ۲ تیرماه به لندن وارد می‌شود و بلافاصله با حضور وکیل خود جنازه پدرش را از مقامات انگلیسی تحویل گرفته، در یک سردخانه به امانت می‌سپرد. مأمورین دولت ایران که در ۳۱ خرداد مدعی بودند: «ترتیب حمل جنازه … داده شد»، در ۲ تیرماه نوشتند که: «پسر دکتر شریعتی که در ایالات متحده تحصیل می‌کند به انگلستان رفته است تا ترتیب حمل جنازه پدر را به ایران بدهد … » حسین‌زاده به خانواده شریعتی در ایران مراجعه می‌کند و از این که آقای احسان شریعتی تلگراف زده و وکیل تعیین کرده است، اظهار ناراحتی می‌کند و می‌گوید: «ما تمامی کوشش خود را به‌کار برده‌ایم که جنازه دکتر را با احترام به ایران بیاوریم و سفارت ایران نهایت همکاری را کرده است. اما معذلک، احسان وکیل تعیین کرده است که جنازه را حرکت ندهند و به کسی تحویل ندهند تا خودش برسد». ضمناً تدارکاتی دیده شد و تلگرافات متعددی از سرتاسر دنیا به مقامات انگلیسی مخابره و درخواست شد که جنازه دکتر شریعتی را باید فقط به پسر او ـ احسان تحویل بدهند، نه به مقامات سفارت ایران.

با توجه به تدارکات رژیم و کوشش آن‌ها برای تصاحب جنازه جهت حمل به ایران و اجرای طرح موذیانه خودشان، برای من و دوستان‌مان قطعی و مسلم شد که سفارت دولت ایران به هیچ‌وجه حاضر نخواهد شد چنازه به خانواده تحویل داده شود تا طبق وصیت‌نامه‌اش در مزینان و یا در هر گورستان عمومی دیگری دفن شود. بنابراین بعد از تحویل گرفتن جنازه توسط احسان شریعتی، در مسجد امام باره، که متعلق به شیعیان لندن است نگهداری شد و توسط جمعی از جوانان مسلمان محافظت می‌شد.

  پس از ورودم به لندن، اولین مسئله‌ای که حائز اهمیت بود، مراسم غسل و کفن کردن جنازه بود. با توجه به هیاهوهایی که علیه دکتر شریعتی در تهران در یکی دو سال قبل از آن صورت گرفته بود، و مخالفین، شریعتی را سنی یا وهابی معرفی می‌کردند و حتی از آرم حسینیّه ارشاد، نام ابوبکر و عمر را استخراج کرده بودند، مراسم غسل و کفن وی اهمیت پیدا کرده بود. بنابراین من شخصاً با آقای مجتهد شبستری که امام مرکز اسلامی هامبورگ بودند، تماس تلفنی گرفتم و خواهش کردم برای این مراسم به لندن تشریف بیاورند و ایشان با روی باز پذیرفتند و آمدند. قبل از سفر به لندن، با ارسال تلگرافی شهادت دکتر شریعتی را به اطلاع آیت‌اللّه خمینی رساندم:

امام خمینی       ۲۱/ ۶/ ۷۷ ـ نجف اشرف ـ عراق          ۳۱ خرداد  ۵۶

شهادت نابه‌هنگام علی شریعتی را در روز یک‌شنبه ۲۹ خرداد در انگلستان، در هجرت به اطلاع می‌رساند. توضیح بیشتر انشاءاللّه حضوری. والسلام. ابراهیم یزدی

بعد از ظهر روز جمعه سوم تیر ۱۳۵۶ جنازه آن شهید توسط آقای مجتهد شبستری امام مسجد هامبورگ و آقایان حسن حبیبی و عبدالکریم سروش و خود من در مسجد امام دوباره غسل داده و بر آن نماز خوانده شد.همراه با این فعالیت‌ها تدارکاتی برای تشییع جنازه در لندن و برگزاری مراسم یادبود، توسط اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان در اروپا و انجمن اسلامی دانشجویان در آمریکا و خانواده شریعتی دیده شد. در روز شنبه ۴ تیرماه بنا به دعوت انجمن‌های نامبرده در بالا، تشییع جنازه باشکوهی در لندن ـ از میدان آکسفورد تا مسجد امام باره ـ صورت گرفت. و سپس مراسم ختم در محل مسجد مزبور برگزار شد.

  در مورد محل خاک‌سپاری جنازه دکتر اختلاف‌هایی بروز پیدا کرد. همسر آن شهید اصرار داشت که جنازه برای خاک‌سپاری به ایران منتقل شود. وقتی ایشان وارد لندن شدند به‌شدت ناراحت بودند. اما تحویل جنازه به ایران یعنی دادن امکان به دولت ایران که با برگزاری مراسم رسمی اولاً تأیید کند، که خروج او از تهران، با موافقت خود آن‌ها بوده است و ثانیاً، ادعاهای مخالفین شریعتی را که او با ساواک همکاری می‌کند، تأیید شود. برخی  دیگر از دوستان، از جمله محمد منتظری، اصرار داشتند که به جای زینبیّه جنازه در نجف به خاک سپرده شود. اما این نیز چند ایراد اساسی داشت. اولاً هیچ‌کس مطمئن نبود که مقامات دولت عراق، جنازه را که برای حمل تحویل می‌گیرند، به دولت ایران تحویل ندهند. ثانیاً با توجه به هیاهوها و جنجال‌هایی که جمعی از روحانیون علیه شریعتی به راه انداخته بودند و نامه‌ای که مطهری درباره شریعتی به آیت‌اللّه خمینی نوشته بود و مذاکراتی که با ایشان در لندن داشتم که در صفحات بعد، آن را شرح داده‌ام احتمال این که آیت‌اللّه خمینی برای نماز جنازه حاضر شوند، بسیار بعید بود. این عدم حضور به هیچ‌وجه به مصلحت جنبش در آن زمان نبود. بنابراین بهترین گزینه، همان خاک‌سپاری در زینبیّه بود. بعد از انجام مراسم خاک ‌سپاری در زینبیّه که شرح آن خواهد آمد، شادروان استاد محمدتقی شریعتی، طی نامه‌ای از خاک‌سپاری در زینبیّه و سایر اقدامات انجام شده تشکر کردند (دفتر دوم ـ نامه‌ها).

  به‌رغم مشکلات قانونی بسیاری که وجود داشت، به خواست و عنایت پروردگار و همت دوستان دکتر شریعتی، و زحماتی که آقای امام موسی صدر کشیدند و موافقت مقامات سوری را جلب کردند، جنازه در روز یک‌شنبه ۵ تیرماه ۱۳۵۶ با هواپیمای سوریه از لندن به دمشق حمل شد. و در فرودگاه دمشق امام موسی صدر، دکتر مصطفی چمران، دکتر مفتح، دکتر صادق طباطبایی و تنی چند از علمای شیعه لبنان، روحانیون حوزه علمیه نجف، دوستان و شاگردان و علاقه‌مندان علی تا ۵ صبح در انتظار بودند. کمتر چشمی بود که گریان نباشد. پس از انجام تشریفات لازم با مشایعت همراهان مستقیماً به حرم مطهر حضرت زینب برده شد و در کنار ضریح حضرت زینب(ع) که شریعتی او را بعد از فاطمه(ع) بزرگ‌ترین زن تاریخ می‌دانست، قرار داده شد. از ساعت ۱۰ صبح به‌تدریج نمایندگان سازمان‌های انقلابی سیاسی و انجمن‌های اسلامی و جمعی از مسلمانان علاقمند، ایرانی و غیر ایرانی در حرم مطهر حضور به‌هم رسانیدند. خبر به‌سرعت در بین مسلمانان پخش شد. بسیاری از زوّار ایرانی که کم و بیش از خدمات علی باخبر بودند و در حرم جمع شدند، از طرف مقاومت فلسطین، اَبومازِن عضو هیئت اجرائیه مرکزی فتح، (محمود عباس، رئیس جمهور کنونی دولت فلسطین) و معاونش، مفتی شام و معاونش، وزیر اوقاف سوریه، تولیت آستانه حضرت زینب(ع) و جمعی از علمای سوریه و لبنان، امام موسی صدر، رهبران و نمایندگان حرکت‌المحرومین و اَمل ـ برخی از فرماندهان نظامی اَمل (سازمان نظامی حرکت‌المحرومین)، نمایندگان نهضت آزادی، نمایندگان روحانیون مبارز، نماینده انجمن اسلامی دانشجویان در آمریکا و اروپا در مراسم شرکت داشتند. در ساعت ۱۱ صبح، آقای صدر و همه حاضرین بر جنازه آن شهید بزرگوار نماز گذاشتند.

  بعد از نماز، ابومازن خطاب به آقای احسان شریعتی و نمایندگان نهضت آزادی ایران گفت که: «ما شریعتی را شهید انقلاب فلسطین می‌دانیم». پس از ختم نماز، جنازه بر دوش نمایندگان روحانیون مبارز، حرکت‌المحرومین ـ نهضت آزادی ایران، سازمان اَمل، انجمن‌های اسلامی و دوستان علی شریعتی به دور حرم طواف داده شد. زیارت‌نامه خوانده شد. سپس در ساعت ۱۱:۳۰ به‌طرف قبرستان عمومی که در ۵۰ متری صحن حرم حضرت زینب(ع) می‌باشد حمل شد، در حالی که دسته‌های گل که توسط سازمان‌های شرکت‌کننده هدیه شده بود، در پیشاپیش جمعیت حرکت می‌کرد. در صحن قبرستان، آقای صدر در بیانات کوتاهی به عربی ضمن تجلیل از افکار و شخصیت و خدمات دکتر شریعتی متذکر شدند که: حضرت زینب، شهید راه حق را که در مقابل ظلم و ستم مستمراً مبارزه نمود و در برابر زر و زور و تزویر تسلیم نشد و به همین جهت نتوانست با آرامش به سرزمین خود برود، به نزد خود فراخواند. به‌هنگام خاک‌سپاری دکتر چمران نیز خطابه کوچک ولی پرمعنایی به یاد شریعتی ایراد کرد. متن کامل سخنان چمران را در «یادنامه شهید بزرگوار دکتر مصطفی چمران ـ ص ۲۵۱ ، انتشارات قلم، ۱۳۸۴» آورده‌ام.

  پس از برگزاری این مراسم ساده، زیبا و متین، جنازه در اتاق کوچکی که در ضلع شمال شرقی قبرستان است و سادگی و بی‌پیرایگی آن، همان‌ست که واقعاً علی خود خواسته است به‌رسم امانت به خاک سپرده شد. روز بعد آقای هانی‌الحسن، عضو کمیته مرکزی مقاومت فلسطین و مشاور سیاسی یاسر عرفات مراتب تسلیت عرفات را که به‌علت سفرش به قاهره نتوانسته بود در مراسم شرکت کند، به نمایندگان نهضت آزادی و آقای احسان شریعتی اظهار کرد.

دیدار و گفتگو با آیت‌اللّه مطهری در لندن      

هنگامی که به لندن وارد شدم، جمعی از دوستان، از جمله آقایان دکتر عبدالکریم سروش و دکتر کمال خرازی به استقبال آمدند و مرا به منزل یکی از دوستان بردند. در مسیر راه به محل استراحت و نیز در محل، آقایان سروش و خرازی در مورد مطالبی که آیت‌اللّه مطهری در مسجد امام باره، برای ایرانیان در مورد شریعتی گفته است و واکنش‌های تندی که در میان ایرانیان ایجاد شده است برایم توضیحاتی دادند. آقای مطهری به اتفاق علامه طباطبایی و یک فرد دیگر، برای درمان بیماری چشم علامه طباطبایی به لندن آمده بود و در منزل مهندس شهرستانی مستقر شده بودند. آقای مطهری در گردهمایی جمعی از ایرانیان مقیم لندن در مسجد امام باره گفته بود که شریعتی را خود ساواک به اروپا فرستاده است!!! این سخن نادرست و به کلی دور از حقیقت که در شأن آقای مطهری هم نبود، موجب واکنش‌های تند و تیز ایرانیان، به خصوص جوانان و دانشجویان هوادار شریعتی علیه آقای مطهری شده و فضای بسیار ملتهب و متشنجی را در میان ایرانیان بوجود آورده بود. آقایان خرازی و سروش با توجه و اطلاع از روابط و اعتمادهای متقابل آقای مطهری و من، از من خواستند که به دیدن ایشان بروم و ذهنشان را روشن کنم. خود این آقایان با آقای مطهری تماس گرفتند و وقتی را تعیین کردند و آمدند و با هم به منزل مهندس شهرستانی به دیدن آقای مطهری رفتیم. روابط من با مطهری بسیار نزدیک بود. هنگامی که مرحوم مطهری در سال ۱۳۳۴ یا ۱۳۳۵ به تهران آمد، در خیابان ری، کوچه دردار همسایه دیوار به دیوار پدرم شد و از این طریق با هم آشنا شدیم و روابط خانوادگی پیدا کردیم. در متاع (شصت سال صبوری و شکوری ـ خاطرات دکتر ابراهیم یزدی ـ جلد اول) از ایشان هم دعوت شد و پذیرفتند و با هم همکاری می‌کردیم. بعد از خروج از ایران من مرتباً با ایشان در تماس بودم. اما از زمان خروج از ایران در سال ۱۳۳۹ ، این اولین بار بود که یکدیگر را می‌دیدیم و طبیعی بود که هر دو از این فرصتی که دست داده بود، خوشحال باشیم.

  سفر دکتر شریعتی و سخنی که ایشان گفته بودند مطرح شد، ایشان گفتند که آن را از قول «جوانی که در حسینیه ارشاد، کار می‌کند»، نقل کرده‌اند (نام او را هم بردند). من اقداماتی را که در مورد خروج دکتر شریعتی از ایران انجام شده بود، به تفصیل شرح دادم. که ایشان پذیرفتند و ما هم خوشحال که ایشان را آگاه کرده‌ایم. سپس دامنه بحث ما به نقدها و ایرادهای ایشان از برخی اندیشه‌های دکتر شریعتی کشیده شد. به‌طور مشخص ایشان ایرادهای خود را در مورد «فلسفه تاریخ» در آثار شریعتی عنوان کردند. من در پاسخ ایرادها و انتقادهای مطهری مطرح کردم که ما آثار و اندیشه‌های نه شریعتی و نه هیچ متفکر دیگری را «مطلق» نمی‌دانیم. شریعتی یک متفکر برجسته بود اما بی‌تردید اندیشه‌هایش خالی از عیب و ایراد نیست. بنابراین پیشنهاد کردم که ایشان، با صراحت نقدهای خود را بیان کنند. قطعاً برای رشد فکری جوانان بسیار مؤثر خواهد بود. ایشان ضمن قبول ضرورت انتشار نقد آثار و اندیشه‌های شریعتی، نظر دادند که شاید مفید نباشد که این نقد مستقیم باشد. بلکه نظرشان این بود که مثلاً دیدگاه‌های شریعتی درباره تاریخ، بدون اشاره به خود دکتر شریعتی و صاحب اندیشه، نقد شود. آن را هم من بی‌ایراد می‌دانستم. اما در نقد یک فکر اشاره به صاحب آن فکر، از جهت ایجاد یک جوّ و فضای علمی بحث و گفتگو می‌تواند، مؤثر باشد. به هر حال گفتگوی ما با ایشان از حدود ساعت ۳ بعد از ظهر تا ۷ یا ۸ بعد از ظهر به طول انجامید که در آن بعضاً آقایان دکتر سروش و دکتر خرازی نیز در بحث شرکت داشتند.

سفر به نجف

بعد از انجام مراسم تشییع و خاک‌سپاری جنازه دکتر شریعتی، با دوستان خداحافظی کردم و از لبنان به بغداد و سپس به نجف رفتم. علاوه بر تلگرافی که خود من قبل از سفر به لندن به آیت‌اللّه خمینی زدم، انجمن‌های اسلامی دانشجویان در آمریکا و کانادا و اروپا و سایر نهادهای اسلامی با ارسال تلگراف‌هایی برای آیت‌اللّه خمینی به نجف، درگذشت او را تسلیت گفتند. ارسال این تلگراف‌ها طبق یک برنامه و به‌منظور اثرگذاری بر موضع آیت‌اللّه خمینی در رابطه با درگذشت شریعتی بود. در دیدار با آیت‌اللّه خمینی در نجف چندین موضوع مطرح شد. در یک جلسه از این دیدار، شیخ محمد منتظری هم حضور داشت. محمد منتظری، به‌شدت سرگرم تدارک برای برگزاری مراسم اعتصاب غذا به نام «روحانیان مبارز خارج از کشور» در پاریس بود. این اعتصاب غذا در حمایت از زندانیان سیاسی، ولی عمدتاً حمایت و دفاع از «سید مهدی هاشمی» بود. در این دیدار آیت‌اللّه خمینی عدم موافقت خود را با این نوع فعالیت‌های آقای محمد منتظری با صراحت بیان کردند. علت مخالفت در اصل موضوع نبود بلکه استدلال ایشان این بود که آقای محمد منتظری بسیار زیرک و باهوش و پرکار است و باید تمام استعداد و انرژی خود را روی تحصیلات حوزوی خود متمرکز سازد و اگر چنین کند، آینده بسیار خوبی در حوزه خواهد داشت. ایشان همچنین تأکید داشت بر این که، آنچه را آقای محمد منتظری انجام می‌دهد از دیگران هم ساخته است و انجام آن‌ها را باید به آن‌ها واگذار کرد. اما منتظری روحیه‌ای بسیار ناآرام و بی‌قرار داشت و به‌رغم این توصیه‌ها به کار خود ادامه داد.

  در این دیدار، پیرامون دیدگاه‌های شریعتی و تأثیر حرکت او بر روحیات و تفکرات نسل جدید بحث شد. من نظراتم را با صراحت بیان کردم و گفتم که به جرأت می‌توان گفت هیچ نویسنده‌ای و متفکری در تاریخ معاصر ایران به اندازه شریعتی روی جوان‌ها اثر نگذاشته است. شریعتی زبان زمان ما را، به‌خصوص زبان و ذهن نسل جوان را به خوبی فهمیده بود و با آن زبان با آن‌ها سخن می‌گفت و دردهای آنان را مطرح می‌ساخت و به پرسش های بی‌پاسخ مانده آنان، پاسخ داده است. تأثیر شریعتی تنها بر نسل جوان تحصیل‌کرده نبود. علیرغم برخی موضع‌گیری‌های غرض‌آلود و یا جاهلانه توسط معدودی از روحانیون، بسیاری از فضلا و طلاب جوان حوزه علمیه، تحت تأثیر افکار شریعتی قرار گرفته‌اند. برای آیت‌اللّه خمینی توضیح دادم که رژیم شاه و ساواک سخت در تکاپوست تا روابط شریعتی و جریاناتی را که او به آن تعلق داشت، یعنی جریان اسلامی روشنفکران را با جریان اسلامی فیضیّه برهم بزند و وحدت و همگرایی که به دنبال کوشش سالیان دراز جمعی از شخصیت‌های اسلامی، نظیر مهندس بازرگان، دکتر سحابی، آیت‌اللّه طالقانی و مطهری میان این دو جریان ریشه‌دار اسلامی به‌وجود آمده بود، مخدوش سازد. حفظ سلامت و رشد حرکت اسلامی در گرو ادامه این وحدت است و می‌بایستی به‌رغم تلاش عناصر وابسته، حاصل این وحدت حفظ شود.

آیت‌اللّه خمینی در پاسخ صحبت‌های من، ضمن تأیید تأثیرات شریعتی بر نسل جدید، ایرادات خود را به شریعتی نیز بیان کردند. و چند مورد را هم ذکر کردند. به‌عنوان نمونه موضع شریعنی درباره علامه مجلسی یا ایرادات او به مفاتیح‌الجنان را مردود می‌دانستند. نظر آیت‌اللّه خمینی این بود که مجلسی از خدمت‌گزاران بزرگ اسلام بوده است و نبایستی به او حمله می‌شد. یا می‌گفتند که وقتی شریعتی با آن ظرافت و لطافت، مسئله نیایش و دعا را مطرح ساخته است مگر مفاتیح‌الجنان جز دعاهای اصیل اسلامی چیز دیگری است. آیت‌اللّه خمینی همچنین به موضع شریعتی درباره حدیث ثقلین و جریان سقیفه که در کتاب اسلام‌شناسی شریعتی آمده است، ایراد داشتند. من جریان دیدار و گفتگوهای مفصل خود را با آقای مطهری در لندن همراه آقایان دکتر سروش و دکتر خرازی، برای ایشان توضیح دادم و تأکید کردم که اولاً علاقه و احترام و اعتقاد ما به شریعتی به این معنا نیست که او را مطلق کنیم، جز قران که وحی منزل است، هیچ نوشته و کلامی مطلق نیست. بنابراین ما شریعتی را مطلق نمی‌کنیم. و ثانیاً نوشت‌جات و سخنان شریعتی را سه قسمت می‌کنیم. قسمت اعظم آن‌ها قابل قبول ، مفید و بسیار مؤثر می‌باشند.برخی از افکار وی نادرست است و مورد قبول ما هم نمی‌باشد و در پاره‌ای از مسائل هم اشتباه دارد. اما این دو قسمت اخیر نباید باعث بشود که ما از خدمات عظیم او چشم بپوشیم. باید در برابر کسانی که او را تخطئه می‌کنند، از وی تجلیل به‌عمل آید. تصادفاً آن‌ها که او را تخطئه می‌کنند، هرگز نیامده‌اند به صورت معقول و منطقی ایراداتی را که به او وارد است، مطرح کنند. بلکه به شیوه اهل جهنم با او به تخاصم پرداخته‌اند و قبل از آنکه بخواهند ایرادات خود را درباره مطالب او مطرح و اصلاح کنند، با تمسک به برخی مسائل کودکانه و ماجراجویانه از قبیل بیرون کشیدن اسم عمر و ابوبکر و عثمان از شکم آرم حسینیه ارشاد! و انتساب مطالبی به او که او هرگز ان‌ها را نگفته است، شخصیت او را بکوبند تا به دنبال آن، روابط جوانان را با روحانیت برهم بزنند. در برابر چنین جریانی باید از خدمات وی تجلیل شود. پیشنهاد مشخص من آن بود که آیت‌اللّه خمینی در پاسخ به تلگرافات واصله از وی تجلیل کنند تا بهانه‌ها از دست دشمن گرفته شود.

  نظر آیت‌اللّه خمینی این بود که چون انتقادات و ایراداتی به برخی از نوشت‌جات دکتر شریعتی دارند، چنین اعلامیه‌ای به مصلحت نمی‌باشد. اما من تأکید کردم که به نظر می‌رسد اشکالی نداشته باشد چنانچه ایشان ضمن تجلیل از دکتر به وارد بودن ایرادات هم اشاره‌ای بشود. اما به هر حال، ایشان هم‌چنان تأکید کردند که دخالت ایشان در این امر دعواهای ایران را شدیدتر خواهد کرد و به‌مصلحت نمی‌باشد اما من هم بر موضع خود تأکید داشتم.

  آیت‌اللّه خمینی هم‌چنین گفتند تلگراف‌های زیادی از آمریکا و اروپا به مناسبت درگذشت شریعتی به ایشان شده است و اسامی تعدادی از آن‌ها را که یادداشت کرده بودند به من دادند و گفتند من نمی‌توانم به همه آن‌ها تک تک جواب بدهم. یادداشتی حطاب به شما می‌نویسم، شما از جانب من از همه آن‌ها تشکر کنید. من هم قبول کردم. روز بعد، آقای دعایی نامه آیت‌اللّه خمینی را خطاب به من در پاسخ به تلگراف‌های تسلیت آوردند اما من با آگاهی و اطلاع از فضای حاکم بر جوانان و دانشجویان مسلمان و اعتقادی که به دکتر شریعتی داشتند و با توجه به سیاست‌های موذیانه‌ای که مسئولان رژیم شاه در مورد دکتر شریعتی اتخاذ کرده بودند متن را مناسب ندیدم و به آقای دعایی برگرداندم و نظراتم را هم برای ایشان توضیح دادم و تأکید کردم که این متن به موقعیت آیت‌اللّه خمینی در میان جوانان و روشنفکران لطمه می‌زند. سپس نجف را به مقصد بغداد ترک کردم. آیت‌اللّه خمینی حتی قبول نکردند که به استاد محمدتقی شریعتی تلگراف تسلیت بزنند. من از این موضع ایشان ناراحت شده بودم. خصوصاً وقتی به بغداد برگشتم و فرصتی که تا روز پرواز از بغداد داشتم، کتاب «ناکثین، مارقین و قاسطین» مرحوم دکتر را که همراه داشتم و می‌خواندم در یکی از پاورقی‌ها به مطلبی برخوردم که شریعتی خود به اتهاماتی که به او زده می‌شد جواب داده بود. روز بعد آقای دعایی به هتل محل اقامت من در بغداد آمدند و متن جدیدی را که نظرات من تا حدودی رعایت شده بود آوردند که قبول کردم (پیوست شماره ۲). من هم نامه‌ای را که بعد از ترک نجف، در بغداد نوشته و در آن از برخی مسائل گله کرده بودم، همراه با کتاب شریعتی به ایشان دادم که به آیت‌اللّه خمینی بدهند …»

 ——————————-

[1] به‌رغم آن همه عجله و اصرار برای تأسیس و به ثبت رساندن بنیاد طاهر و تأکید مرحوم تولیت برای انتقال موجودی نقدی حساب ایشان در لندن، تا زمان فوت آن مرحوم، انتقال سرمایه بنیاد طاهر عملی نشد.

[2]درواقع این پیشنهاد من، برنامه‌ریزی براساس Preaction   بود و نه عملیات مبتنی بر Reaction  .



≡   برچسب‌ها
نویسنده : اپراتور سایت تاریخ ارسال : جولای 14, 2018 2172 بازدید       [facebook]