داستان ساواکی کردن شریعتی | علی شکوهی (سایت بازتاب ـ ۲۹ خرداد ۱۳۸۴)
داستان ساواکی کردن شریعتی
علی شکوهی
منبع: سایت بازتاب
تاریخ: ۲۹ خرداد ۱۳۸۴
در سال ۷۲ جلد سوم كتاب «نهضت امام خميني» به قلم «سيدحميد روحاني» منتشر شد كه بخشي از آن به افشاي اسنادي از شريعتي در ساواك مربوط مي شد. نويسنده مدعي بود كه شريعتي ساواكي است و با خط و ربط ساواك براي مبارزه با روحانيت عمل كرده است. در همان زمان سلسله مقالاتي را در دفاع از شريعتي با عنوان «بار ديگر شريعتي» در «كيهان» منتشر كردم كه در معرفي شريعتي بود و از جمله در چند قسمت به نقد كتاب سيدحميد روحاني اختصاص داشت. البته در آن زمان برخي از آقايان از جمله «حسين شريعتمداري» كه در آن زمان هنوز مسئوليت مؤسسه كيهان را بر دوش نداشت، با اين سياست روزنامه كيهان مخالفت ميكردند و نقد كتاب فوق را با توجه به حكم امام به سيدحميد روحاني براي تدوين تاريخ انقلاب اسلامي نميپسنديدند، ضمن آن كه با نظر وي درباره مرحوم شريعتي هم موافق نبودند. سرانجام با فشار همين دست از آقايان و از جمله برخي از وابستگان به يك دفتر، ادامه انتشار آن مقالات متوقف شد. در آذرماه 72 در كيهان فرهنگي به صورت مستقل مقالهاي را منتشر كردم كه چنين عنواني را داشت: «اين تاريخ ما نيست» و در نقد همان كتاب آقاي روحاني بود.
به دنبال درج اين مقالات در روزنامه «كيهان» و ماهنامه «كيهان فرهنگي»، آقاي سيدحميد روحاني، جوابيهاي مفصل را نگاشت كه در روزنامه «كيهان» درج شد اما وي به همين امر بسنده نكرد و در مجله «15 خرداد» كه او مدير مسئول آن بود، به بهانه درج همان جوابيه، اتهامات تندي را متوجه بنده كرد كه درباري و ساواكي بودن از جمله آن اتهامات بود. براي پاسخگويي به ايشان دو راه را در پيش گرفتم: اول، نوشتن جوابيه و ارسال آن به نشريه «15 خرداد» براي درج و دوم، شكايت به دادگاه ويژه روحانيت تا روحاني به اتهام نشر اكاذيب و زدن تهمت مورد محاكمه قرار گيرد و معلوم شود كه دليلي براي اثبات آن اتهام ندارد.
ظاهرا جلسه بازجويي از سيدحميد روحاني تشكيل شد و با آن كه «روحالله حسينيان» به عنوان جانشين دادستان دادگاه ويژه روحانيت، همكار سيدحميد روحاني در مركز انقلاب اسلامي بود اما اقدام اوليه را انجام داد و از جمله جوابيه بنده را براي سيدحميد روحاني فرستاد تا در نشريه درج كند ولي از تشكيل جلسه دادگاه براي بررسي شكايت خبري نشد. با طولاني شدن روند رسيدگي به شكايتم از روحاني، تصميم گرفتم نامهاي براي حسينيان بفرستم و ضمن يادآوري درخواستهايم از دادگاه ويژه روحانيت، وي را به اجراي عدالت تشويق كنم. متن آن نامه به اين شرح است:
دادگاه ويژه روحانيت
جناب آقاي حسينيان
با سلام. از همان ابتداي طرح شكايت از سوي بنده عليه آقاي سيدحميد روحاني به خاطر نشر اكاذيب و اهانت، عدهاي از دوستان معتقد بودند كه خيلي «ساده» و «خوشخيال» و «خوشبين» هستم كه تصور ميكنم دادگاه ويژه روحانيت به خاطر طرح دعوي از سوي بنده، آقاي سيدحميد روحاني را به دادگاه ميكشاند و او را محاكمه ميكند. به گمان اين دوستان، جمهوري اسلامي، حكومت عدل علي(ع) نيست كه در آن وجهه اجتماعي و سياسي افراد، دخلي در مسائل قضايي و رسيدگي به شكايات نداشته باشد بلكه در نهايت، اين حقيقت و حقوق مظلومان است كه در پاي «مصلحتهاي خودساخته» قرباني ميشوند. طبعاً بنده نيز متقابلاً آنان را «بدبين» و «بياعتماد افراطي» به روند جاري امور قلمداد كرده و معتقد بودم كه اين نظام، اگر مثل حكومت حضرت امير(ع) نباشد، بيشباهت به آن هم نيست و بعيد است كه كساني در جايگاه مسئوليت قضايي، چوب حراج به دين خود بزنند و وجهه اجتماعي افراد، آنان را از پيگيري حقوق مظلومان باز بدارد.
جناب آقاي حسينيان!
بنده هنوز هم بر همان اعتقادم و يقين دارم كه با تكيه بر روال قانوني كشور ميتوانم از حقوقم دفاع كنم ولي روند رسيدگي به شكايت بنده از آقاي روحاني و اطاله آن و بيپاسخ ماندن تماسهاي مكرر تلفنيام، اين نگراني را پديد آورده است كه نكند در بحث فوقالذكر با دوستان، آنان پيروز شوند و حرفشان به اثبات برسد. اميدوارم جنابعالي با تسريع در رسيدگي به شكايت بنده، اين حجت قوي را در اختيارم قرار دهيد كه در نظام اسلامي ما نيز كم نيستند كساني كه قدرت و موقعيت افراد، آنان را در پيگيري حقوق مردم دچار كمترين تزلزلي نميسازد.
در هر صورت بار ديگر تقاضاهايم را تكرار ميكنم:
اولاً درخواست ميشود كه نشريه «15 خرداد» و مسئولان آن از سوي دادگاه ويژه روحانيت موظف به اجراي قانون و چاپ جوابيه بنده شوند. اين جوابيه را قبلاً حضوراً به دفتر نشريه مذكور تحويل داده و رسيد دريافت كردهام اما آقاي روحاني منكر دريافت آن است. نسخه دومي را نيز براي بار دوم تحويل مسئولان دفتر نشريه «15 خرداد» دادم كه از ارائه رسيد سرباز زدند اما اخلاقاً تعهد كردند كه آن را به آقاي روحاني برسانند و اينك نميدانم آيا ايشان اعتراف به رسيدن متن جوابيه به دفتر نشريه دارند يا خير. در هر صورت نسخهاي از آن نزد جنابعالي است و اميدوارم از طريق دادگاه ويژه روحانيت به نشريه مذكور تحويل شود. در همين جا يادآور ميشوم كه مجدداً جوابيه مذكور را مطالعه كردهام و آن را فاقد هرگونه اهانت و توهين ميدانم لذا به درج عين آن اصرار دارم.
ثانياً همانطور كه حضوراً اذعان داشتهايد مطالب نشريه 15 خرداد عليه بنده مشتمل بر تهمت و توهين و مستحق رسيدگي است لذا همچنان مصرم كه به جرم آقاي روحاني به عنوان مدير مسئول نشريه مذكور، مطابق قانون، رسيدگي و از بنده اعاده حيثيت شود.
اميدوارم در هر دو مورد مطابق قانون، به تكليف شرعي خود عمل كنيد و با تسريع در رسيدگي، شباهت جمهوري اسلامي با حكومت ديني صدر اسلام را به نمايش گذاريد. خداوند به همه خدمتگزاران به اسلام و مسلمين، توفيق و سلامتي عنايت كند.
با تشكر – علي شكوهي 23/5/73
در پاسخ به اين نامه، آقاي حسينيان مطلبي نگاشت كه توسط مسئول دفترشان در تاريخ چهارشنبه 9 شهريور ماه 73 براي من خوانده شد. متاسفانه نوشتن عين عبارات ميسر نشد اما مضمون تقريبي آن چنين است:
«به آقاي شكوهي گفته شود كه آقاي روحاني بازجويي شده است. شما به حاج آقا … گفتهايد كه ميخواهيد جوابيه شما در مجله 15 خرداد درج شود و اين به آقاي روحاني ابلاغ شد. تاكنون ميخواستم از شما احقاق حق كنم اما با بيادبي شما به نظام جمهوري اسلامي، به حرفهاي سيدحميد معتقد شدهام كه عليالقاعده هواداري از شريعتي بايد به نگارش چنين حرفهاي غيرمودبانه نسبت به نظام بكشد. اگر سيد حميد به شما توهين كرده شما طوري برنامهريزي نمودهايد كه تاريخنويسي اين مملكت را – كه به افشاي چند سند از مراد شما پرداخته – زير سؤال ببريد. توهين آقاي روحاني به جنابعالي بيشتر از توهين شما به نظام اسلامي نيست».
از مسئول دفتر آقاي حسينيان معناي اين عبارات را جويا شدم و پرسيدم آيا معناي اين نوشته آن است كه از پيگيري شكايت خود بايد منصرف شوم و او به صورت ضمني اين برداشت را تاييد كرد.
سرانجام تصميم گرفتم پاسخي براي آقاي حسينيان بنويسم و دستكم حرفهايم را در نقد پيام ايشان بنگارم و براي اتمام حجت، آخرين تلاشي كه از دستم ساخته بود را انجام دهم. نامه زير حاصل آن تلاش است:
دادگاه ويژه روحانيت
جناب آقاي حسينيان
با سلام. مدتي قبل (9/6/73) مسئول دفترتان آقاي …، حاشيه شما را كه بر نامه مورخ 23/5/73 بنده نگاشته بوديد، تلفني برايم خواند. واقعاً متاسف شدم زيرا تصور ميكردم اگر با نيت امر به معروف و نهي از منكر، شما را از ميدان آزمايشي كه سر راه شماست و پرتگاهي كه ميتواند اجراي عدالت را تهديد كند، مطلع سازم گام پيش مينهيد و حق كسي را كه خودتان به مظلوم و محق بودن وي اذعان داريد، احقاق ميكنيد اما متاسفانه آن نسيم كه ميتوانست چهره عدالتخواهي شما را نوازش كند آتش خشمي بياساس را شعلهور ساخت و شما را از احقاق حق مسلم بنده، منصرف كرد.
در همان زمان قصد داشتم پاسخي برايتان بنويسم اما برخي مسائل و گرفتاريهاي شخصي مانع از اين اقدام شد و بعدها هم كه فراغت حاصل گرديد تصميم گرفتم منتظر انتشار شماره تازه نشريه 15 خرداد بمانم تا مشخص شود كه آيا ابلاغ شما به آقاي روحاني در زمينه چاپ جوابيه بنده، موثر بوده است يا خير. در چند روز اخير شماره 15 و 16 نشريه مذكور منتشر شده است و با بررسي آن دريافتم كه نه تنها جوابيه بنده را چاپ نكردهاند بلكه در مقابل به بهانه پاسخگويي به اين و آن، به بسياري از نيروهاي مسلمان و انقلابي و مورد تاييد رهبري، اهانت كردهاند و دست به تحريفهاي آشكار زدهاند. اين بود كه مصمم شدم تا اين توضيحات را بنگارم و ضمن دفاع از خودم در برابر اتهاماتي كه به ناروا بر قلم شما رانده شد، شما را به انجام تكليفي كه شرعاً و قانوناً بر دوش شماست و مدتي است آن را معطل گذاشتهايد، ترغيب كنم.
آقاي حسينيان!
واقعاً كجاي آن نوشته، منطقاً نتيجهگيريهاي شما را ميتواند به همراه داشته باشد و كداميك از برداشتهاي شما از نامه اينجانب، موجه به نظر ميرسد؟
بگذاريد برايتان ادلهاي ارائه كنم تا دريابيد كه از سر عصبانيت و تعجيل در قضاوت چگونه نظر دادهايد و چقدر هم بيدليل.
نوشتهايد «تاكنون ميخواستم از شما احقاق حق كنم اما با بيادبي شما به نظام، به حرفهاي سيدحميد روحاني معتقد شدهام كه عليالقاعده هواداري از شريعتي بايد به نگارش چنين حرفهاي غيرمؤدبانه نسبت به نظام بكشد» (نقل به مضمون)
اولاً در نامه بنده به شما كمترين بيادبي نسبت به نظام وجود ندارد چرا كه نظام اسلامي را يك حكومت مشروع ديني ميدانم و از اركان و نهادهاي آن در مجموع دفاع كرده و ميكنم ضمن آن كه وجود ضعفها، عملكردهاي خلاف، نارساييها، بيعدالتيها و… را انكار نميكنم و به شيوه حسنه اسلامي يعني امر به معروف و نهي از منكر، به اصلاح آن امور فاسد، اميدوارم. بنابراين كمترين اهانت و بيادبي به نظام اسلامي را نه جايز ميدانم و نه انشاءالله خود چنين ميكنم.
ثانياً در نامه خود و از زبان برخي از دوستانم كه به روال جاري امور – آن هم به دليل شواهد زيادي كه در دست دارند – بدبينند، مطالبي را متذكر شدم كه هر چند بياعتمادي آنان به روند قانوني كشور در احقاق حق مظلومان را نشان ميداد ولي از هرگونه بيادبي تهي بود و تعجب ميكنم كه شما چگونه از آن عبارات، اين گونه برداشت كردهايد. در ادامه نيز نظر شخصي خود را بيان و تصريح كرده بودم كه به نظر بنده، اگر اين نظام مثل حكومت حضرت امير(ع) نباشد بيشباهت به آن هم نيست و كم نيستند كساني كه قدرت و موقعيت افراد، آنان را در پيگيري حقوق مردم، دچار كمترين تزلزلي نميسازد.
ثالثاً ممكن است لحن و نوع نگارش نامه بنده، بر عدهاي و از جمله شما، سنگين بيايد – و خودم نيز به همين دليل آن را اينگونه نگاشتم – اما هدفم برانگيختن احساس مسئوليت در مخاطب بود نه بيادبي نسبت به نظامي كه زندگي و عمر خويش را وقف آن كردهام و كاميابيهاي آن باعث خوشحالي و ناكاميهاي آن، موجب تأثرم ميشوند.
رابعاً بنده به يك معنا هوادار شريعتي نيستم و عليرغم آن كه بسياري از آثار وي را مورد نياز نسل كنوني و پاسخگوي سؤالات آنان دانسته و ميدانم ولي هرگز تا قبل از انتشار كتاب اخير آقاي روحاني، در جهت ترويج آرا و انديشههاي آن مرحوم مطلبي ننوشتم اما سكوت در برابر تحريفهاي تاريخي آقاي روحاني را جايز ندانسته و نتايج منفي انتشار اين كتاب را در درجه اول، متوجه انقلاب و نظام و تاريخنويسي دوستان و خوديها ميديدم لذا دست به قلم برده و در نقد كتاب آقاي روحاني و در حدي كه در برابر اتهامات وي از مرحوم شريعتي دفاع منطقي كرده باشم به تشريح يكسري از نظرات و آراي آن مرحوم پرداختم. براي بنده، شريعتي يك متفكر و انديشمندي است كه چون بسياري ديگر، هم نقاط ضعف دارد و هم نقاط قوت و طبعاً برخورد هوادارانه كه مضمون آن، ناديده گرفتن نقاط ضعفها و اشتباهات بعضاً اصولي شريعتي است هرگز جايز نيست بلكه بايد همه انديشهها را نقادي كرد و با رفع اشتباهات و تقويت نقاط مثبت انديشمندان گذشته، در راستاي غناي باورهاي ديني حركت كرد. به اين نظر مقام معظم رهبري درباره شريعتي كاملاً ايمان دارم كه فرمودند:
«بياييم شريعتي را با مطهري بياميزيم، شريعتي را در كنار مطهري مطالعه كنيم. تركيبي از زيباييهاي شريعتي با بتون آرمه انديشه اسلامي مطهري به وجود بياوريم. آن، به نظر من همان مرحله نويني است كه نسل ما به آن نياز دارد.».
خامساً پذيرش كلي آراي شريعتي و هواداري عقلايي از آن مرحوم به تقابل با انقلاب نميانجامد و اين نتيجهگيري غلطي است كه «عليالقاعده هواداري از شريعتي بايد به نگارش حرفهاي غيرمؤدبانه نسبت به نظام بكشد.» گروهكهايي كه با سوءاستفاده از برخي از آثار آن مرحوم و بدون در نظر گرفتن كليت انديشه وي، به مقابله با نظام اسلامي برخاستند هوادار عاقل شريعتي نيستند بلكه به تعبير مقام معظم رهبري، «دشمن» او محسوب ميشوند و به همين دليل با انقلاب هم دشمني ميكنند. كافي است به ياد آوريم كه در اوائل انقلاب، بيش از 90 درصد كساني كه عضو حزب جمهوري اسلامي بودند انگيزه خود در روي آوردن به انقلاب را مطالعه آثار مرحوم شريعتي ذكر كرده بودند و اينك نيز اكثر دوستداران شريعتي در زمره دوستان انقلاب قرار دارند. البته برخي كملطفيها به وي به خاطر يكسري اشتباهات موجود در كتابهايش، باعث شد تا عدهاي از مخالفان ارزشهاي اصيل اسلامي، سنگ دفاع از شريعتي و مظلوميت وي را به سينه بزنند و عليه نظام فعاليت كنند ولي همينها واقفند كه انديشه شريعتي، بيشتر در راستاي اعتقادات نظام قرار دارد تا آنها، لذا با بنيانهاي انديشه شريعتي هم مخالفت ميكنند. يعني اين عده، هم متولي دفاع از مظلوميت آن مرحوم ميشوند و هم در شرايطي كه وي نميتواند حاميان جدي داشته باشد با مباني تفكر وي مخالفت ميكنند. كافي است به آراي دكتر سروش در نقد ايدئولوژي انديشي شريعتي، انتقادات جناح پيمان از فلسفه سياسي و تئوري امت و امامت وي، حمله روشنفكراني چون آشوري، شايگان و پهلوان به شريعتي به خاطر مبارزهاش با غرب و… مراجعه كنيد تا مشخص شود كه به خاطر غفلت ما، آقايان چگونه ساندويچ دونانه ميل ميكنند.
سادساً فرض را بر اين ميگذاريم كه بنده هوادار شريعتي – آن گونه كه شما برداشت كردهايد – هستم و هواداري از شريعتي هم به نگارش آن عبارت ميانجامد – كه قطعاً هر دو، فرض غلطي هستند – آيا اين امر بايد منجر به اين شود كه جنابعالي كه يك مسئوليت مهم قضايي بر دوشتان سنگيني ميكند، از احقاق حق بنده منصرف شويد در حالي كه حضوراً اذعان به محق بودن بنده داشتيد؟ آيا اگر مظلوم به خاطر ظلمي كه به او شده است كلام تندي بر زبان براند شما او را رها كرده به شكايت او رسيدگي نخواهيد كرد؟ مگر نه آن كه قرآن ميفرمايد: لايحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم. البته بنده نه گفتار سوء و زشتي را در نوشتهام به كار بردم و نه آن كلمات را در بازار و خيابان، جار زدم بلكه تذكراتي را كاملاً خصوصي، برايتان نگاشتم و از باب: فذكر ان الذكري تنفع المومنين، اميد به تأثير آن داشتم. حال چرا آن تذكر برادرانه و آن درخواست مظلومانه به چيزهاي ديگري تعبير شد و نفعي براي بنده و شما نداشت، نميدانم.
آقاي حسينيان!
در فرازي ديگر از نوشته شما در حاشيه نامه بنده و در توجيه دلايلي كه باعث شد تا از پيگيري شكايتم از آقاي روحاني منصرف شويد، آمده است:
«اگر سيد حميد به شما توهين كرده، شما طوري برنامهريزي نمودهايد كه تاريخنويسي اين مملكت را – كه به افشاي چند سند از مراد شما پرداخته – به زير سؤال ببريد» (نقل به مضمون)
در اين باره نيز نكاتي را يادآور ميشوم:
۱- جمهوري اسلامي، كشوري چون شوروي سابق نيست كه تاريخنويسي رسمي داشته باشد و مورخان آن، كارمندان دولت باشند و وقوع يا عدم وقوع حوادث تاريخي هم به وسيله بخشنامههاي دولتي ابلاغ شود و مثلاً حزب كمونيست آن تصويب كند كه فلان حادثه در تاريخ رخ داده يا نداده است. در واقع ما «مورخان مسلمان» داريم اما «تاريخنويسي رسمي و دولتي» نداريم يعني نه آقاي روحاني و نه هيچ مورخ ديگری، تاريخنويس عليالاطلاق كشور محسوب نميشود و لذا هر كسي بر اساس ميزان دقت در نگارش رويدادها و مستند بودن وقايع و نحوه ارزيابيها و جهتگيريهاي كلي كارش مورد قضاوت قرار ميگيرد. با اين حساب هر كسي ميتواند با دليل و منطق، منتقد كار تاريخي نويسندگان كشورمان باشد و بنده نيز به دلايلي كه در مقالاتم بخشي از آنها را عرضه كردهام، به نقادي كتاب آقاي روحاني پرداختهام. البته مورخاني نظير آدميت، ابراهيم صفايي و امثالهم با ارزشهاي اسلامي و انقلابي مخالفند و تاريخ را به دلخواه خود مينويسند و ما هيچ ميانهاي با آنها نداريم اما از آقاي روحاني كه يك نيروي خودي محسوب ميشود و مورد اعتماد حضرت امام رحمهالله عليه بوده است، انتظار بيشتري داريم چرا كه نتيجه كار وي – روا و ناروا – به حساب كل انقلاب و نظام و جبهه فرهنگي نيروهاي انقلابي گذاشته ميشود. هدف بنده از نقادي آن كتاب هم از جمله اين بوده است تا نشان دهم كار آقاي روحاني با آن همه ضعف و اشكال، متعلق به خودشان است نه نظر كل نيروهاي انقلاب و كم نيستند كساني كه به اسلام و انقلاب و مواضع حضرت امام و مقام معظم رهبري معتقدند اما نظري خلاف آقاي روحاني دارند.
۲- «برنامهريزي» براي به زير سؤال بردن تاريخنويسي اين مملكت يعني چه؟ آيا همين نوشتن مقالات انتقادي عليه كتاب آقاي روحاني را «برنامهريزي» تلقي كردهايد؟ نوشتن و نقادي كردن، كار هر روز ماست و انبوه مقالاتي كه عليه عملكرد روشنفكران مخالف اسلام و انقلاب، انديشه مخالفان فكري نظام، عملكرد منافقين و ضدانقلابيون داخل و خارج، ضعف مديريت مسئولان و… – با نام يا بينام – نوشتهام خود مؤيد اين ادعاست. تصور ميكنم در به كار بردن اين واژه، دقت كافي به كار نبردهايد و همانطور كه خود معترفيد نظر آقاي روحاني را تكرار كردهايد اما متأسفانه آقاي روحاني به دليل نداشتن تحليل درست از مسائل و جريانات فكري و سياسي، همه افراد حتي خوديها را در حال برنامهريزي و توطئه عليه خويش ميپندارد و نميتواند بپذيرد كه ديگران هم ميتوانند نظري خلاف وي داشته باشند.
۳- گوشهاي از انگيزههايم را در يكي از نقدهايم عليه كتاب آقاي روحاني در كيهان فرهنگي (آذرماه 72) نوشتم و اينك براي اطلاع شما آن را تكرار ميكنم:
«به گمان ما براي اين كه دو جلد نخست اين كتاب – كه مشحون از اسناد معتبر و خواندني است – اعتبار خود را از دست ندهند، براي اين كه كار تازه آقاي روحاني – با توجه به ضعفهاي موجود – انجام تكليفي مطابق با فرمان امام و به تبع آن يك كار مطلوب محسوب نشود، براي آن كه دهها سند معتبر و با ارزش موجود در همين كتاب و فصلهاي ديگر آن در سايه اين فصل از كتاب (فصل مربوط به شريعتي) كمرنگ و كماعتبار نگردد و اسناد ارزشمند و تازهياب به اسم تاريخنويسي دولتي زير سؤال نرود، براي آن كه از سيماي انقلابي و روشنفكر يك انديشمند مسلمان دفاع منطقي شده باشد، براي آن كه مشخص شود كه انقلاب به گذشتگان دلسوز و متفكران انقلابي، اين همه جفا روا نميدارد و بنا به دلايلي مشابه، بايد دست به قلم برد و با نيت امر به معروف و نهي از منكر، از ضعفهاي اين كتاب (جلد سوم «نهضت امام خميني») پرده برداشت و…».
۴- افشاي چند سند از مرحوم شريعتي – يا به تعبير شما مراد بنده! – هر چند ميتواند بدون اشكال باشد ولي بدين شكل كه آقاي روحاني اقدام كرده، قطعاً غلط است زيرا اولاً سندها، بخش ناچيزي از كل اسناد مربوط به شريعتي را شامل ميشود، ثانياً تفسير آنها با آنچه آقاي روحاني عرضه كرده، متفاوت است، ثالثاً همين اسناد هم نميتوانند چهره انقلابي شريعتي را بپوشانند و در ضمن آنها، ضديت وي با رژيم گذشته مشخص است، رابعاً از اين پروندهها استفاده انحصاري ميشود و هيچ محقق ديگري اجازه دستيابي به آن اسناد و بررسي مستقل ادعاهاي آقاي روحاني را ندارد. خلاصه آن كه اگر به جاي «چند سند»، همه اسناد شريعتي انتشار مييافت مشكل ما حل ميشد چون با مراجعه به آنها، ميتوانستيم نظر خود را بيان كنيم اما با اين اسناد محدود و گزينش شده از سوي آقاي روحاني، آيا حق مطلب ادا ميشود و نظر وي به اثبات ميرسد؟ تصور نميكنم هيچ محقق دقيق و انسان منصفي، شيوه برخورد آقاي روحاني با اسناد پروندههاي شريعتي را تتبع تاريخي و پژوهشي مستند و روشمند بداند.
۵- بنده «مراد»ي به نام شريعتي ندارم اما اين مملكت در سالهايي نه چندان دور، نويسنده و محققي داشت كه آثارش بر گرايشهاي ديني نسل جوان تاثيري جدي و موثر داشت و به قول مقام معظم رهبري: «نقطه شروع يك تحرك همگاني در بين جوانان از روزي است كه شريعتي پا در ميدان كار تبليغات اسلامي گذاشت و نقشي كه مرحوم شريعتي در ترقي دادن نسل جوان، اول به انگيزههاي مذهبي و اسلامي و بعد از آن به تفكرات اسلام راستين داشته، بسيار نقش اصيل و عميق و همهجانبه بوده است».
بنده «مراد»ي به نام شريعتي ندارم اما انسان غربستيز و استعمارشناسي در كشورمان ميزيست كه به تعبير مقام معظم رهبري: «يكي از انگيزههاي قابل توجه سرخوردگي ملت ما از فرهنگ غربي و از سلطه غرب» محسوب ميشد. شريعتي «مراد» بنده نيست اما انسان دردمند و پرشوري است كه در صدد پيروزي و حاكميت اسلام بود و ميكوشيد تا اسلام را به عنوان يك تفكر زندگيساز و يك نظام اجتماعي و يك ايدئولوژي راهگشاي زندگي مطرح كند. او به تعبيري هنوز هم مظلوم است و هم مخالفان و هم طرفداران بيمنطق و سطحي او به گونهاي همدستي كرده و او را ناشناخته نگه ميدارند و مقام معظم رهبري، رفع اين ظلم دوجانبه از وي را «مقتضاي دوستي و برادري ديريني كه با او داشت» تلقي ميكردند.
بنده «مراد»ي به نام شريعتي ندارم اما آنقدر انصاف دارم كه قدر بزرگانمان را بدانم و برخي ضعفهاي ولو اصولي را به كليت شخصيت و عملكرد و انگيزهها و اعتقادات آنها تعميم ندهم. انكار نقش مثبت مرحوم شريعتي آن هم به شيوه آقاي روحاني، تلاش براي تبديل دوست به دشمن است و اگر امثال ما سكوت كنيم و قضاوت ظالمانه آقاي روحاني به عنوان موضع كل نظام تلقي شود، آنگاه بسياري از دوستان و دوستداران شريعتي نيز به نظام بدبين شده و به دشمنان انقلاب مبدل خواهند شد.
جناب آقاي حسينيان!
طرح اين مسائل به شكل تفصيلي به اين دليل بود كه يادآوري كنم شما در جايگاه دادستان ويژه روحانيت، تنها مرجعي هستيد كه قانوناً بايد به شكايت بنده از آقاي روحاني رسيدگي كنيد و حتماً واقفيد كه در اين مورد، به حيث شخصي بودن دعوي، مادامي كه بنده بر احقاق حق خويش اصرار بورزم شما نميتوانيد از انجام وظيفه خويش سرباز زنيد. مواردي را كه در حاشيه نامه قبليام به بنده نسبت داديد پاسخ گفتم تا نشان دهم آن حرفها و اتهامات، بسيار بيوجه و بدون پشتوانهاند و شما نميبايست به آن حرفها آن هم به دليل نگارش يك نامه شكوهآميز از سوي بنده، معتقد ميشديد.
اين مسئله را نيز يادآور ميشوم كه اختلاف من و آقاي روحاني، اصلاً جنبههاي شخصي ندارد و اگر وي به مصلحتانديشي بزرگان و خيرخواهان اعتنا ميكرد و اين جبهه فرعي را نميگشود چه بسا ما اينك در كنار يكديگر عليه مخالفان اسلام و انقلاب قلم ميزديم و با تكيه بر اسناد تازهياب، چهره واقعي خائنان به ملت و غربزدگان و روشنفكران وابسته و جدا از مردم را برملا ميكرديم. متاسفانه آقاي روحاني، تعارض اصلي خويش را مرحوم شريعتي قرار داده و بدترين ظلم ممكن را در حق وي روا داشته است. اينك نيز حرمت هيچ مومني را كه فقط با همين نظر وي موافق نيستند، پاس نميدارد و با بدترين عبارات و الفاظ و زشتترين اهانتها و تهمتها، آنان را مينوازد. آيا اين شيوه برخورد به سود انقلاب، نظام، روحانيت، مطبوعات كشور، جبهه فرهنگي نيروهاي انقلاب و مواضع اسلامي و انقلابي ماست؟ آيا اگر هيچ واكنشي در مقابل اين گونه اعمال خلاف شرع و عقل، نشان ندهيم در پيشگاه الهي، مورد بازخواست قرار نخواهيم گرفت؟ آيا خيرخواهي براي خود آقاي روحاني، ايجاب نميكند كه شما به عنوان كسي كه از حيث شئونات روحانيت نيز بايد مراقب اعمال امثال آقاي روحاني باشيد، وارد عمل شويد و نگذاريد وي سوابق و زحمات گذشته خود را با اين برخوردها و اقدامات ضايع كند؟
جناب آقاي حسينيان
…بار ديگر درخواستهاي خود را تكرار ميكنم:
- نشريه ۱۵ خرداد و مدير مسئول آن آقاي روحاني به جرم نشر اكاذيب و اهانت مورد پيگرد قانوني قرار گيرند و به شكايت بنده عليه ايشان رسيدگي شود.
- نشريه ۱۵ خرداد ملزم به درج جوابيه بنده شود كه طبق قانون مطبوعات ملزم به اين كار است ولي تاكنون از آن سر باز زده است.
در پايان از تصديع خويش پوزش ميطلبم و اميدوارم همه ما در اعمال خويش خداوند را حاضر و ناظر بدانيم و انصاف و عدالت را در حق ديگران رعايت كنيم.
والسلام عليكم و علي عبادالله الصالحين
با تشكر ـ علي شكوهي ـ ۱۳۷۳/۸/۲۷
آقاي حسينيان به اين نامه بنده پاسخي نداد و ظاهرا كار به همين جا ختم شد.
چند اتفاق بعدي در ارتباط با همين ماجرا رخ دادند كه ذكر آن ضروري است:
اول آن كه مسئوليت مركز اسناد انقلاب اسلامي و نشريه 15 خرداد از سيد حميد روحاني گرفته و به آقاي حسينيان سپرده شد.
دوم آن كه با تصميم آقاي حسينيان، مجموعه اسناد شريعتي در ساواك در سه جلد منتشر شد كه خود دفاعي از شريعتي محسوب مي شود.
سوم آن كه حسينيان پس از تصدي مسئوليت ماهنامه 15 خرداد از بنده خواست تا با كم كردن متن جوابيه و حذف برخي مطالب تند آن، امكان درج آن را در مجله فراهم كنم. پس از خواندن مجدد جوابيه آن را مستحق هيچ گونه تغييري نيافتم و به همين دليل به درج عين آن اصرار كردم. آن جوابيه هرگز چاپ نشد.
چهارم آن كه آقاي محسني اژهاي دادستان بعدي دادگاه ويژه روحانيت سالها بعد با بنده تماس گرفت و پرسيد كه آيا بر رسيدگي به شكايت خود از سيدحميد روحاني اصرار دارم يا خير و بنده نيز گفتم كه اصراري ندارم اما شكايتم را پس نميگيرم. به آن شكايت هم هرگز رسيدگي نشد.
واقعيت اين است كه در شرايط كنوني آنقدر از آن ماجرا گذشته است كه آن را صرفا يك برگ كماهميت از تاريخ معاصر ميدانم و فقط براي ماندن در خاطرهها، اين مطالب را نگاشتهام.
پیرامون پروندهسازی مجله پانزده خرداد؛ محمد حکیمپور (ویژهنامه فرهنگی جهان اسلام ـ ۱۳۷۲)
نامه منتشر نشده…؟!؛ خسرو منصوریان (ایران فردا ـ ۱۳۷۲)
بررسی نامهی منتشر نشدهای از دکتر شریعتی؛ عمادالدین باقی (پیام هاجر ـ تیر ۱۳۷۲)
بررسی نامهای منتشر نشده از دکتر شریعتی؛ بهزاد نبوی (روزنامه سلام ـ مرداد ۱۳۷۲)
نهضت امام خمینی – جلد سوم؛ سید حمید روحانی ( ۱۳۷۲)
شریعتی به روایت اسناد ساواک؛ انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی ( ۱۳۷۸)
شریعتی و ساواک؛ رضاعلیجانی (۱۳۸۲)