شریعتی و هویت ملی و دینی | ابراهیم یزدی (دکتر علی شریعتی از دیدگاه شخصیتها ـ تیر ۱۳۶۶)
شریعتی و هویت ملی و دینی
دکتر ابراهیم یزدی
منبع: کتاب «دکتر علی شریعتی از دیدگاه شخصیتها»
تاریخ: تیر ۶۶
ده سال پیش در ۲۶ اردیبهشت ۱۳۵۶ دکتر علی شریعتی، روستائیزادهای از مزینان ـ فرزند کویر۱ ـ استاد و معلم نسل جوان و روشنفکر متعهد ایران به دنبال دورهی پرتلاطمی از مبارزه و مقاومت و اسارت در بندهای ساواک توانست هجرتی را به خارج از کشور، که خود آنرا اعجاز مکرساز خداوند و «مهاجرتالیالله» نامید، آغاز نمود تا سرنوشت دیگری را در ادامه سرگذشت پرتلاش و پرثمرش دنبال نماید، در حالیکه تنها امید و زاد راهش لطف خداوند، که اعجازگر دشمنفریب بزرگ است، و همت یاران همدرد و همراه بود. اما سرنوشت این هجرت بسیار کوتاه بود و مهاجر فیسبیلالله ما چند هفته بعد از ورودش به اروپا، در ۲۹ خرداد ۱۳۵۶ بهطور مرموزی در جنوب انگلستان به شهادت رسید و با درگذشت خود یاران و شاگردانش و همهی علاقهمندان حرکت نوین اسلامی را در سرتاسر ایران و خارج ایران در غم و اندوه فراوانی فرو برد.۲
دکتر شریعتی متعلق به عصری است که افقش هنوز سرخ و خونین است، و معلم نسلی است که همچنان در کویر باورهای اساطیری مذهب سنتی در جستجوی نشانهها و منارههایی است که او را از وحشت این بیابان تحقیر و سرگردانی برهاند و به صراط مستقیم حق دلالتش کند. دکتر شریعتی عارف، نویسنده، متفکر و مبارزی است که بیش از هر عارف و قلمزن و متفکر و جهادگری نسل جوان معاصر ما را از اندیشههای خود، متأثر ساخته است. حتی دشمنان او، چه در میان روحانیون و چه در گروههای چپ تحتتأثیر اندیشههای او قرار دارند و بسیاری از واژههایی را که او به ادبیات جدید اسلامی وارد کرد، بکار برده و میبرند.
اثرات کار بزرگ دکتر شریعتی از محدوده مرزهای ایران و ایرانی گذشته و دنیای اسلام میرود تا این فرزند راستین اسلام اصیل و پویای محمدی را کشف نماید. بهطوریکه امروزه آثار متعددی از وی به زبانهای زنده دنیا، از جمله عربی، ترکی، اردو، انگلیسی، فرانسه، آلمانی، اسپانیایی ترجمه و منتشر شده است.
دکتر شریعتی متعلق به نسل بعد از شهریور ۱۳۲۰ و سخنگوی هنرمند این نسل دردمند است.
در سالهای قبل از شهریور ۱۳۲۰ استبداد سلطنتی دست در دست استیلای خارجی، نه تنها در قلمرو اقتصاد به غارت منابع سرشار طبیعی میهنمان پرداخته بودند، بلکه مهمتر از آن ارزشهای ملی ایران ما، دین و ایمان مردم ما نیز مورد تهاجم بیرحمانه آنان قرار گرفته بود. آنچنانکه در آستانه تحولات تاریخی بعد از شهریور ۱۳۲۰، چه در قلمرو ملیت و ایرانیت و چه در قلمرو دین و مذهب مرز ارزشها بکلی مخدوش و واژگونه شده بود.
در دوران حکومت مطلقه رضاشاه سخن از ایران و ملیت بسیار بوده و تبلیغ فراوان میشده است. بعنوان نمونه، انواع نهادها برای پاکسازی زبان فارسی از واژههای غیرفارسی و ساختن یا زنده ساختن واژههای ناب!!! فارسی بوجود آمدند. اما منظور طراحان و مجریان آن برنامهها کدام ایران، کدام ملت و چه نوع ملیتی بوده است؟ آیا منظور آنان از آن فعالیتها تبیین و احراز هویت مستقل ملی ایرانی در برابر تهاجم استیلای جدید خارجی در شکل استعمار اروپائی آن بود، که استیلای فرهنگی از عناصر اصلی آن محسوب میگردد؟ دیدیم که چنین نبود. در حالیکه رضاشاه با کودتای بیگانگان بر سرکار آمده بود و سرنوشت مملکت توسط دولتهای بیگانه و خارجی تعیین میگردید، زنده کردن فرهنگ ایران باستان در خدمت اهداف سیاسی ضد ملی و بمنظور نادیده گرفتن تاریخ ۱۴۰۰ ساله کشورمان بعد از ورود اسلام به ایران بود، نه یک بازسازی فرهنگ ملی ایرانی. در فرهنگ ملی ما عنصر ضد اجنبی بسیار قوی و ریشهدار است. بازسازی فرهنگ ملی در عصر مبارزه و مقاومت ملت ما در برابر تهاجم استعمار جدید اروپائی و امپریالیسم انگلیس بدون کسب استقلال سیاسی و اقتصادی تأمین نمیگردید. بنابراین هر نوع بازسازی فرهنگ ملی لاجرم میبایستی با تکیه بر عنصر ضد اجنبی در فرهنگ ملی آغاز گردد و بر آن تکیه نماید. اما در دوران بیست ساله حکومت رضاشاه این مفاهیم عموماً مخدوش شده بودند. در قلمرو سیاسی، فلسفه سیاسی حاکم بر اندیشه بسیاری از مردم و حتی تحصیلکردههای کشورمان، تحتتأثیر حکومت استبداد سلطنتی و سلطه بیگانگان، این بود که برای «ماندن» باید به یکی از ابرقدرتها وابسته بود. فرهنگ استبدادی و استیلای خارجی مردم ما را آنچنان از خویشتن خویش بیگانه ساخته بود که مردم باور کرده بودند که نه تنها محلی از اعراب ندارند بلکه نمیتوانند هم داشته باشند. این باورها بقدری قوی حاکم بر اندیشهها بود که حتی بعد از رفتن رضاشاه و باز شدن جو سیاسی جامعه، بدلیل ضرورت آرامش پشت جبهه جنگ در ایران، بسیاری از تحصیلکردهها معتقد و مبلغ این فکر بودند که برای بهبود وضع ایران باید به یکی از قدرتهای خارجی متکی و وابسته بود.باید یا آنگلوفیل، یا روسوفیل، یا ژرمنوفیل یا آمریکوفیل بود. چنین تبلیغ میشد که جهان «بلوکبندی» شده است و هیچ کشوری مستقل از این بلوکهای شرق و غرب نمیتواند «باشد» و «بماند». هم سازمانهای بهاصطلاح چپ وابسته به شوروی، نظیر حزب توده و هم گروههای پنهان و آشکار وابسته به انگلیس این اندیشه یا فلسفه سیاسی انحرافی را ـ بعنوان تکیهگاه ـ مطرح و تبلیغ میکردند. آنچه مطرح نبود ـ یا کمتر مطرح میشد، نقش و ارزش ملت و ضرورت تکیه بر نیروی ملی بود.۳
بعد از فرار رضاشاه از ایران در شهریور ۱۳۲۰ و با پیدایش حرکت ملی و ضد استعماری و بدنبال آن ملی شدن صنایع نفت برهبری مرحوم دکتر مصدق و اخراج انگلیسها از ایران، خودآگاهی جدیدی برای ملت ایران بوجود آمد. بسیاری از ابهامات و بدآموزیها در مفهوم ملی و ملیگرائی و ملتدوستی از بین رفت تا آنجا که در قلمرو سیاسی ـ اجتماعی جامعه ایرانی نسبت به هویت ملی خود به مفهوم واقعی خودآگاهی پیدا کرد. و بازسازی فرهنگ ملی در بستر اصلیاش آغاز گردید.
اما هویت ملی و بازسازی فرهنگ ملی در فرایند تعمیق خود نیاز به تبیین و احراز هویت فرهنگی ـ عقیدتی دارد. و از آنجا که فرهنگ ملی ما، ایرانی، اسلامی (شیعی) است لاجرم احراز هویت عقیدتی، دینی احترازناپذیر گردید.
اما در قلمرو هویت ایدئولوژیک ـ یا هویت دینی، مذهبی، مشکل عمیقتر و مسئله بمراتب پیچیدهتر از هویت ملی بود.
فرایند احراز هویت ملی، در جریان نهضت ملی شدن نفت، در مرحله اول از طریق یک مبارزه ضد استعماری (وجه سلبی آن) آغاز گردید. در این مرحله عنصر ضد اجنبی موجود در فرهنگ ملی ـ ایرانی ما ـ با عنصر ضد سلطه غیر مسلمانان بر مسلمانان در اندیشه ناب اسلامی (لا تتخذو الیهود والنصارا اولیاء و یا : من یجعلالله الکافرین علیالمسلمین سبیلا) درهم آمیخت و بسیاری از اقشار جامعه را بهخود جذب نمود. اما همین مبارزه ملی وقتی در جهت تحقق حاکمیت ملی (وجه ایجابی آن) با استبداد داخلی درافتاد با انواع مخالفتها و کارشکنیها از درون روبرو شد.
در قلمرو احراز هویت فرهنگی ـ عقیدتی/ دینی ـ درگیری اساسی با استبداد سیاسی (رژیم سلطنتی) و یا با استعمار و استیلای خارجی نیست، بلکه در اینجا ما با موضوع و مشکل بسیار بغرنج استبداد دینی و قضیهی پیچیدهتر استحمار روبرو هستیم.
مردم ایران عمیقاً مذهبی هستند. دین اسلام و مذهب شیعه از ارکان زندگی روزمره مردم میباشد. اما این توجه بیشتر و بهطور عمده در سطح «احساس مذهبی» است، که اکثراً هم بدون بینش، بدون دانش و بدون تربیت است.
«احساس مذهبی» را نباید مترادف با بینش یا دانش یا تربیت مذهبی تلقی کرد. در درون هر انسانی «احساس مذهبی» وجود دارد که بعد چهارم روح انسانی محسوب شده است. هیچ انسانی بدون چنین احساسی وجود ندارد. حتی آنانکه مذهب را ـ بهمعنای کلاسیک و عرفیاش ـ قبول ندارند، و تلاش کردهاند که آنرا از انسان بگیرند مجموعه دیگری از باورها را تا سطح «مذهب» بالا کشیده و آنرا جایگزین مذهب کردهاند. شاید بر این اساس باشد که برتراندراسل مارکسیسم را در ردیف مذاهب جهان قلمداد کرده است.
اما وجود «احساس» بطور عام و «احساس مذهبی» بطور خاص موتور و نیروی محرکه در حرکت است. «احساس» خواه واقعی یا کاذب، دائمی یا موقت بهرحال موجب و سبب حرکت است. اگر حرکتهای مذهبی در طول تاریخ از تحرک عمیقتر و وسیعتری برخوردار بودهاند، و اگر در جنگهای مذهبی، عشق، ایثار، خشونت و بیرحمی، بیش از سایر جنگها دیده شده است عموماً بدلیل تکیه بر همین «احساس مذهبی» بوده است، که ریشه در عمق روح و جان انسان دارد و از فطرت و عمق وجودش نشأت میگیرد.
اما وجود احساس مذهبی، که موجب حرکت مذهبی میگردد، به تنهائی و بخودی خود بهمعنای برخورداری از بینش اسلامی، که درواقع بیانکننده و تعیینکننده «جهت حرکت» میباشد نیست. بینش اسلامی، همان بصیرت قرآنی است. بدون بینش قرآنی، احساس مذهبی در سطح یک احساس کور و بیجهت باقی میماند. و ریشه تمامی انحرافات مذهبی و سوءاستفاده از مذهب علیه مذهب پیچیدگی قضیه استبداد دینی و مسئله استحمار از همینجا سرچشمه میگیرد.
مردمی که «احساس مذهبی» آنان در همان سطح احساس باقی مانده باشد مصداق امیّونی هستند که قرآن در حق آنان میفرماید: «ومنهم امیّون لایعلمون الکتاب الا امانی …»
اما وقتی این احساس به بینش قرآنی و دانش اسلامی به مفهوم خاص «علم» در قرآن، که موضوعش «شدن انسان» است، مجهز گردد، نهایتاً به هدف نهائی حرکت که «تربیت انسان ـ خداگونه و متخلق بهاخلاق خدا شدن انسان میرسد.
ناگفته نماند که این پیچیدگی تنها در «احساس مذهبی» نیست، در قلمرو مبارزات سیاسی نیز همین معنا صادق است. احساس سیاسی بدون بینش و دانش و تربیت سیاسی، از موجبات اصلی استحمار در قلمرو سیاسی است. که نهایتاً به فاشیسم (استبداد متکی به مردم) میانجامد. مشکل زمانی عمیقتر و پیچیدهتر میگردد که «احساس سیاسی» بر مرکب احساس مذهبی سوار شود. یعنی احساس مذهبی در خدمت قدرت سیاسی ـ درآید که به استبداد دینی و استبداد سیاسی مطلق و خشونت عریان کشیده میشود.
بنابراین وقتی گفته میشود که مردم ما مذهبی هستند، یعنی بهطورکلی «احساس مذهبی» آنان بسیار قوی و زنده است. اما این احساس مذهبی در بسیاری از موارد نه تنها فاقد بینش قرآنی است، بلکه بدتر از آن، آغشته و آلوده به انواع خرافات، انحرافات، بدعتها، باورهای اساطیری است که با قرآن و اسلام اصیل ارتباطی ندارد و منحصر و محدود است به یک سلسله اوراد و ادعیه و آداب و رسوم مذهبی، بدون آنکه مرزها تبیین شده باشند و سره و ناسره متمایز و مشخص شده باشند.
و این خود از موانع عمده احراز هویت فرهنگی بوده است. در دوران بعد از شهریور ۱۳۲۰ بجز برای معدودی از خواص، برای کمتر کسی این سئوال مطرح شده بود که اسلام رایج بین مردم و اسلامی که بین مردم تبلیغ میگردد چه نوع اسلامی است و اسلام واقعی کدام است؟
در دورهی ۲۰ ساله حکومت مطلقه رضاشاه، اگرچه در بدو امر از احساس و عاطفه مذهبی مردم استفاده شد و روحانیون برجستهای به حمایت از وی برخاستند اما بعداً معارضه و درگیری پیش آمد و حکومت وقت برای مهار یا محو و نابود ساختن مظاهر اعتقاد دینی مردم، تلاش فراوان بکار برد. اما مبارزه علنی رضاشاه با مذهب قبل از هر چیز در جهت درهم شکستن قدرت روحانیون بود، نه یک مبارزه اصیل با خرافات در جهت روشن شدن چهره واقعی اسلام. بههمین دلیل هم اقدامات علنی و سرکوبگرایانه رضاشاه موجب تقویت احساس مذهبی مردم گردید.
بعد از شهریور ۱۳۲۰ عامل یا عوامل جدیدی علیه دین وارد صحنه شدند،که هدف اصلی و اولیه آنها مقابله با قدرت مؤسسات دینی و یا آخوندها و ملاها نبود، بلکه آنها با خود دین کار داشتند و اصل دین و مذهب و قرآن و پیامبر و امامان را به زیر سئوال کشیدند. در گذشته در جنگ قدرت و در برخورد میان استبداد سیاسی و حامیانش با روحانیون واکنش مردم عاطفی و متاثر از احساس مذهبی، و عمدتاً از جانب عوامالناس (امیّون) و به تحریک خود روحانیون بود. اما واکنش مردم در برابر تهاجم جدید، که هدفش مقابله با اصل اسلام و قرآن و ایمان مردم بود، ریشهدار و عمیق و عمدتاً از جانب کسانی بود که در خارج از حوزههای علمیه قرار داشتند و از موضع احساس مسئولیت دردمندانه به ایفای وظیفه روشنگری جوانان و مقابله با القاء شبهات پرداختند، همین امر از موجبات اصلی حرکت نوین اسلامی گردید، که دو دوره مشخص را میتوان در ان تشخیص داد:
در دوره اول، حرکت واکنشی بود در برابر تهاجم دشمن، و هدف از فعالیتها رفع شبهات، پاسخگوئی به القائات سوء و اثبات ضرورت و حقانیت دین و دفاع از اصالت اسلام و قران در برابر تهاجمات به دین، از جانب غیرمسلمانها ـ یا خارج از دین ـ بود.
در این دوره محتوای آنچه را که آموزگاران و مصلحین دینی ارائه میدادند نگرشهای نوین همراه با بازگشت به قرآن بود. که بهرحال متفاوت با تفکر مذهبی عام روحانیون در حوزههای علمیه بود.محتوای این آموزشها اگرچه خود تبیینکننده نوع اسلام آنها بود اما بهرحال مستقیماً به طرح مسئله «کدام اسلام» پرداخته نشده است. مخاطبهای آشنا و ناآشنای این آموزگاران عمدتاً جوانان و روشنفکران و تحصیلکردهها بودند. در این دوره کمتر به طرح مسائل و مشکلات درونی مربوط به محتوای آموزشهای دینی ـ مذهبی رایج سنتی و متولیان و مدعیان دین توجه شده است. توجهات، همانطور که اشاره شد بیشتر متوجه خطرات تهدیدکننده از خارج (خارج از مسلمانان) بوده است. اما بزودی روشن شد که تا عوامل بازدارنده داخلی ـ در درون مسلمانها ـ در سطح ایدئولوژیک ـ عقیدتی یا سیاسی برخورد جدی نشود و با باورها و سنتها و بدعتها و هم با نهادهای مدعی دین و متولیگری آن برخورد نشود، حرکت نوین اسلامی گسترش و توسعه پیدا نخواهد کرد. در این مرحله روشن شد که ضرباتی که اسلام از مسلمانها و از نهادهای مدعی دین خورده است بمراتب بیشتر و کاریتر از ضربات دشمنان دین بوده است.
در این مرحله روشن شد که بزرگترین عامل توقف مردم در سطح احساس مذهبی و بازدارنده خلق خدا از بازگشت به حق و کسب بصیرت یا بینش قرآنی، متولیان و دکانداران دین است که خود قرآن بصور گوناگون در آیات متعدد توجه مسلمانان را باین امر ـ بعنوان یک آفت دینی، مبذول داشته است.
اگرچه قرآن آنچه را در باب علمای دین و مذهب بیان میکند ناظر بر شیوههای عملکرد روحانیون یهود و نصاراست اما پرواضح است که غرض از بیان آنها آگاه ساختن مسلمانان بر این آفت بزرگ و اساسی در دین خداست. قرآن وقتی میگوید: اتامرونالناس بالبر و تنسون انفسکم وانتم تتلونالکتاب، مورد خطابش امیّون و مردم بیسواد و جاهل که «لایعلمونالکتاب الا امانی» نمیباشدبلکه خطبا و وعاظ دینی میباشد. یا آنجا که قرآن میفرماید: «فبدل الذین ظلموا قولا غیر الذی قیل لهم» آن دسته از عالمان دین است که کتاب خدا را تحریف میکنند و مسائلی را که بآنها گفته نشده است، از جانب خود بخدا نسبت میدهند و بمردم تلقین میکنند.
اما این پدیده یک وجه دیگری هم دارد و آن قبول و تن دردادن مردم است باین مناسبات تحمیقگرایانه و استحماری. خداوند اینگونه مردم را که عالمان دین را بجای خدا رب خود میگیرند، «اتخذوا من دون الله اربابا» یا «من دونالله اندادا» بسختی سرزنش مینماید. این مردم جاهل و ظلمزده هستند که با تکیه حرف بر احساس مذهبی کسوت را مساوی با شریعت گرفته و آنها را «ارباب» ـ در برابر ربالعالمین ـ و شاخص حق و بعضاً خود حق میدانند.
حرکت نوین اسلامی در روند رو به رشد خود بزودی پی برد که آن هفتخوانی که باید با آن اژدهای هفت سری که باید مقابله کند در درون خانه و از خودی است، نه از بیرون و خارجی.
روشن بود که حرکت اسلامی نمیتوانست بهسادگی کنار این قضیه بگذرد و آنرا نادیده بگیرد. بزودی ضرورت یک بازنگری اساسی به این قضایا آشکار شد. بطوریکه یک برخورد اساسی در دو محور اجتناب ناپذیر گردید:
- برخورد ایدئولوژیک ـ مکتبی با محتوای باورها و آموزشهای دینی رایج، براساس قرآن بهعنوان کتاب معیار و فرقان ، بهمنظور روشن شدن قضایا، بصورت بازگشت به قرآن ـ عرضه کردن باورهای دینی به قرآن و سنت و تفکیک حق از باطل. به معنای دیگرش یک رنسانس دینی.
- برخورد سیاسی ـ مکتبی با پاسداران جهل و بیخبری مردم. استبداد سیاسی برای تحکیم مبانی خود اغلب از استبداد دینی کمک میگرفته است. استبداد دینی در کنار استبداد سیاسی توجیهگر ظلم و ستم سلاطین و خاقانها بوده است. حرکت اسلامی میبایستی تکلیف خود را با چهرههای برجسته استبداد دینی روشن سازد.
علی شریعتی این هر دو مسئله را، یعنی هم سئوال کدام اسلام را و هم پدیده پیچیده «ملاباشی» یا «آخوند درباری» را بصورت مثلث شوم زر و زور و تزویر و ضرورت مبارزه با آن را بطور جدی مطرح ساخت.
کدام اسلام
بهطور قطع در بین مسلمانها دو نوع باورهای دینی مشاهده میشود، یکی ارزشها و اعتقاداتی که مستقیماً از قرآن کریم و سنت رسول اکرم(ص) و ائمه اطهار گرفته شده است و دیگر آن باورهائی که هیچ رابطه روشنی با این مآخذ اصیل اسلامی ندارند. رابطه مسلمانها بهطور عام با قرآن قطع بوده و هست. بهطوریکه قرآن در میان مسلمانان مهجور است. به تصدیق و اعتراف بسیاری از روحانیون برجسته، حتی در آموزشهای حوزههای علمیه جائی برای قرآن وجود ندارد و قرآن تدریس نمیشود. و چون مسلمانان، قرآن را نه برای فهم و درک آن، بلکه بیشتر برای تبرک و ثواب میخواندند و میخوانند. یک جریان زنده و دائمی که اعتقادات خود را به قرآن عرضه کنند وجود نداشت. بنابراین طبیعی بود که حرکت اسلامی با دو اسلام دو نوع باور دینی روبرو شده باشد.
برای حل این مسئله، حرکت نوین اسلامی، از ابتدا بازگشت به قرآن را تبلیغ و آموزش آنرا وجههی همت خود قرار داده بود. اما هنوز بهطور مستقیم و با صراحت مسئله کدام اسلام عنوان نشده بود. شریعتی این سئوال را بهطور جدی و مستقیم مطرح ساخت که: کدام اسلام؟ کدام سیره؟ کدام سنت؟ کدام تشیع؟ کدام تسنن؟ کدام علی(ع)؟ کدام حسین(ع)؟ کدام کربلا؟ کدام عاشورا؟ … این شریعتی بود که آنها را با شجاعت مطرح ساخت و خود با استادی و هنرمندی به تبیین آنها همت گماشت.
او در برابر اسلام کعبالاحبار؛ اسلام ابوذر، در برابر اسلام خلافت و اشرافیت؛ اسلام عدالت و رهبری، در برابر اسلام اسارت، خواب و سکون؛ اسلام آزادی، آگاهی و حرکت، در برابر اسلام انقیاد؛ اسلام پرخاشگر، در برابر تشیع صفوی؛ تشیع علوی، در برابر تشیع تقیه؛ شفاعت و انتظار، اسلام تقوای، مسئولیت و اعتراض، در برابر ولایت گل مولائی؛ ولایت حقه رهائیبخش از جور و ستم، در برابر حسین اشک؛ حسین خون، در برابر کربلای ندبه و نوحه؛ کربلای فریاد، در برابر اسلام تقلید و تعصب و تسلیم؛ اسلام جهاد اعتقادی و اجتماعی و اجتهاد علمی و عقلی، در برابر عشق کور به علی(ع) ؛ شناخت و معرفت و عشق ورزیدن به علی(ع) ، در برابر تعبد به اشخاص؛ تعبد به الله، در برابر اسلام فقاهتی و حکومت یک قشر و کسوت و فقه سنتی؛ اسلام محمدی و قرآن و نهجالبلاغه و اجتهاد پویا و انتخاب مردمی، در برابر عرفان عابدانه تسلیمپذیر یا فرار از هیاهوی حیات؛ عرفان عاشقانهی ستیزهجو و مقاوم، در برابر تسنن اموی؛ تسنن نبوی را مطرح ساخته است.
ملاباشیها و آخوندهای درباری
قرآن بکرات در آیات متعدد نقاب از چهره سالوس و ریا و تزویر کشیشان و کاهنان مسیحی و یهودی، که دین را ملعبه دنیا و دکان خود قرار میدادهاند برداشته است و بارها مسلمانان را از خطر متولیان دین برحذر داشته است و اینان را از عوامل بازدارنده توجه مردم به حقایق توحید معرفی کرده است.
روشن ساختن چهره واقعی اسلام برای مردم، تغییر در باورهای مذهبی خرافی و سنتی آباء و اجدادی مردم، آشنا و آگاه ساختن مردم با سرچشمههای زلال اندیشههای اصیل اسلامی در قرآن بدون برخورد جدی با چنین متولیانی که بر مرکب جهل مردم سوارند امکانپذیر نمیباشد.
در بحبوحه اختلافات لفظی و نظری میان مبارزین بر سر اولویت مبارزه با استبداد سلطنتی چندهزار ساله یا استعمار جدید چند ساله، شریعتی فریاد میکند که مشکل اساسی ایران نه استبداد و استعمار است و نه استثمار. بلکه ریشه تمامی اینها در دو چیز است اول استحمار و دوم استحمار. و اینکه در درازمدت خطرات تهدیدکننده هویت دینی و بازدارنده مردم از حق تبلیغات الحادی نیست. بلکه این مذهب پاسداران معبد جهل و ظلم است که بنام دین سد راه توسعه و گسترش اسلام اصیل شده است. شریعتی مبارزه با استحمار را رسالت روشنفکر زمان و شیوهاش آگاهی دادن به «ناس» میداند. در مثلث شوم زر و زور و تزویر، شریعتی ملاباشیها و آخوندهای درباری را در کنار سلاطین ظلم و جور و توجیهکننده حکومت باطل آنان مییابد و بر صورت نقابزده آنان چنگ میزند و آنها را رسوا میسازد. شریعتی عامل اصلی وضع فلاکتبار مسلمین و سلطه استبداد و استیلای خارجی و فقر و محرومیت تودههای مسلمان و اعراض جوانان و تحصیلکردههای جامعه را در درون خود مسلمانان و نشأت گرفته از آن جستجو میکند و ریشه را در تضاد میان گفتارها و کردارهای فردی و اجتماعی کسانی که خود را رهبران و عالمان دینی و متولی مذهب دانستهاند میبیند؛ تضادی که قرآن مجید آنرا «کبراً مقتاً عندالله» محسوب میدارد. (لم تعدلون ما لاتفعلون ـ کبر مقتا عندالله ان تفولوا ما لاتفعلون).
شریعتی این عینیت را که در متن جامعه ما وجود داشته و دارد به سطح ذهنیت ـ آگاهی ـ جامعه منتقل میسازد. وی چنین امری را در رسالت روشنفکر میداند، آنجا که میگوید:
«روشنفکر کارش این است که این تضادهائی را که در متن جامعه وجود دارد، این ناهماهنگیها و ناهنجاریهایی که در متن جامعه و در متن واقعیت وجود دارد بردارد و توی احساس و آگاهی جامعه وارد کند. هنرمند رسالتش این است. روشنفکر رسالتش این است؛ تضاد موجود در متن جامعه را از واقعیت وارد ذهنیت کند».۴
شریعتی چنین کاری را حرکتآفرین معرفی میکند:
«تضاد تا در درون عینیت وجود دارد هرگز عامل حرکت نیست. اگر تضاد وارد ذهنیت انسانها شد و به آگاهی رسید آنوقت عامل حرکت است».۴
شریعتی برخلاف باور عام سایر روشنفکران خصوصاً بحثهای داغ آنروزها میان گروهها و محفلهای مارکسیستی، رسالت روشنفکران را در رهبری سیاسی جامعه نمیداند بلکه آنرا در «خودآگاهی دادن به متن جامعه میداند و دیگر هیچ».
وی بر این باور است که اگر روشنفکر به متن جامعه خودآگاهی بدهد از متن جامعه قهرمانانی برخواهند خاست که لیاقت رهبری کردن خود روشنفکر را هم خواهند داشت.
شریعتی هم ماهیت تضادهای عینی درون جامعه اسلامی را تبیین کرد و هم با هنرمندی خاص که از ویژگیهای خود اوست آنها را از عینیت جامعه به سطح آگاهی مردم منتقل ساخت.
اما شریعتی تنها به نشان دادن چهرههای پنهان و آشکار دشمنان درونی دین، یا پدیده «مذهب علیه مذهب» نپرداخت. بلکه در دو محور دیگر نیز او روشنفکری است که رسالتش را با هنرمندی انجام داده است؛ این محورها عبارتند از نشان داد ن ماهیت واقعی عملکرد نیروهائی که هویت ملی و هویت دینی ما را از خارج مورد تهدید جدی و دائمی خود قرار میدهند، یعنی استعمار و استیلای خارجی. اما برخلاف بسیاری از تحصیلکردههای این زمان و آن زمان که سلطه استعمار و امپریالیسم را تنها در مناسبات اقتصادی ترسیم میکردند، شریعتی عنصر استعمار فرهنگی را به عنوان یکی از عوامل عمده و اصلی از خودبیگانگی مردم ما معرفی نموده است.
اگرچه طرح و تبیین این مقولات برای خودآگاهی مسلمانان و حرکتآفرینی ضروری است اما کافی نیست. احراز هویت دینی لاجرم میبایستی با طرح مسائل اساسی و محوری ارزشهای توحیدی، استخراج شده از قرآن باشد که به زبان هر نسل در هر عصری بیان شود. شریعتی بیش از هر احیاءگر این فکر دینی توانست با زیبائی خاصی این مفاهیم و ارزشها را در قلمرو بسیاری از موضوعات اساسی، برای نسل کنونی و بزبانی که بر دل آنان نشیند بیان دارد (شهادت ـ فاطمه، فاطمه است ـ انتظار مذهب اعتراض ـ تشیع سرخ …).
شریعتی در رسالت حرکتآفرینی خود موفقیت بیسابقهای را کسب کرد. بهترین دلیل آنکه تمام آن قدرتها و نیروهای سیاسی و دینی که از بیداری و آگاهی مردم و احراز هویت جدید ملی و دینی متضرر میشدند، هم احساس تزلزل کردند و هم منشاء آنرا در کار شریعتی دانستند و از سه جانب بر او تاختند: از یک طرف استبداد سلطنتی و ابزارهایش؛ ساواک و پلیس سیاسی، از یک طرف جناح خاصی از روحانیت، هم اصالتاً از جانب خود و هم بهتحریک استبداد سیاسی و بالاخره گروههای مارکسیستی.
متولیان دین، پاسداران معبد استحمار، آنها که حتی رضاشاه و پسرش را تکفیر و تفسیق نکرده بودند، علی شریعتی را مرتد و کافر و زندیق و وهابی، ضد ولایتی، ضد علی(ع) … ضد اسلام … ضد دین و … و خونش را مباح دانستند.
در اوج تبلیغات علیه شریعتی و حسینیه ارشاد یکی از متفکرین شناخته شده اسلامی، که چهرهای بینالمللی دارد و در دوران حکومت استبداد سلطنتی با دستگاه فرح نزدیک بود و در انجمن فلسفه هم اسم و رسم و سمت داشت بمناسبتی در یک گردهمایی بینالمللی ادیان الهی در شهر هوستن تکزاس حضور پیدا کرده بود، در بحث با راقم این سطور در حالیکه مصرّ بود که تنها دلسوز واقعی برای شیعه اثنی عشری شخص محمدرضا پهلوی است، شریعتی را یک مارکسیست ملعون !! معرفی میکرد!!
جالب است که در مبارزه علیه شریعتی و نهضت اسلامی بازگشت به قرآن و روشنفکران مسلمان بسیاری از مارکسیستهای ایرانی با متولیان آنچنانی دین، در یک جبهه قرار گرفتند. و گروههای الحادی نیز، همصدا با استبداد و استحمار سخت بر او تاختند. و آنهم با چه منطقی . آنها چنین استدلال میکردند که آخر شریعتی و شما مسلمانهای روشنفکر اسلام را بهتر فهمیدهاید یا آن روحانی که عمری را در حوزههای علمیه گذرانیده و خوندلها خورده است و القاب حجتالاسلام و آیتالله … با خود حمل میکند. اینان هم مدعی بودند و امروز هم همین گروهها مدعی هستند که آنچه دکتر شریعتی و همگامانش، و بهطورکلی جریان اسلامی دانشگاهی ـ یا حرکت نوین احیاء فکر دینی ـ ارائه میدهد اسلام نیست. اسلام واقعی همان اسلام فقاهتی و فقه همان فقه سنتی منعکس و مدون شده در رسالههای علمیه میباشد و لاغیر.
اما واقع قضیه این بود و هست که گروههای مارکسیستی منطق و شیوه عمل و محتوای آن اسلامی را که گروههای سنتی و جریان معروف به اسلام فقاهتی ارائه میدهد و تبلیغ میکند خطر جدی برای خود در درازمدت نمیبیند. آن منطق و آن شیوه نگرش و آن طرز تبلیغ دین ـ با زور و خشونت ـ صرفنظر از اینکه با قرآن سازگار است یا خیر ـ ارتباطی با محمد (ص) که رحمت برای جهانیان است، دارد یا خیر ـ که مسئله مارکسیستها نیست، نه جوابگوی عطش نسل جوان و جدید میباشد و نه پاسخ مقتضی برای حل مشکلات پیچیده اقتصادی و سیاسی کنونی جامعه. مارکسیستها میتوانند و امیدوارند که بتوانند، از آن حسابی بهرهبرداری کنند. بنابراین تعجب ندارد که چرا آنها از این جریان اسلامی ایستا حمایت میکنند. آنها میدانند که روشنفکران مسلمان، شریعتی و همفکرانش، با نهضت بازگشت به قرآن، به سیره واقعی رسول اکرم (ص) ـ به نهجالبلاغه، و با نگرش و منطق و شیوه عمل و بها دادن به مردم و آگاهی دادن به آنها، و تبیین هویت ملی و هویت فرهنگی نه تنها نسل کنونی را قانع و مجهز میسازند، بلکه در درازمدت افکار انحرافی و الحادی را هم خلع سلاح میکنند، همانطور که در جریان نهضت ضد استعماری ملی شدن صنعت نفت در جهت احراز هویت ملی و هم در جریان حرکت نوین اسلامی علیه استبداد سلطنتی و کسب هویت دینی که به پیروزی انقلاب در ۲۲ بهمن منجر گردید، موفق شدند.
٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬
شریعتیها ـ پدر و پسر، همفکران و همگامانشان، مسلمانها را به یک خانهتکانی فکری دعوت و وادار ساختند. ارزشهای والای اسلامی را از متون اصلی قرآن و سنت حسنهی پیامبر و امامان برحق بیرون کشیده و بهطور فعال به زندگی روزمره نسل جوان و تشنه حقیقت اسلام وارد ساختند.
اگر نهضت ملی ایران برهبری دکتر مصدق ملت ایران را بر هویت ملیاش آگاه ساخت و به ملت ما خودآگاهی جدیدی داد، شریعتی و شریعتیها، آموزگاران و مصلحین دینی این جریان اسلامی به بازسازی فرهنگ ملی ـ اسلامی، پرداختند و به ملت، هویت فرهنگی ملی ـ مذهبی جدیدی دادند. در یک کلام بازگشت بخویشتن خویش ملی.
ادبیات اسلامی معاصر ایران، خصوصاً انقلاب اسلامی یادگاریهای ارزنده و متعددی از شریعتی دارد ـ یادش گرامی و روحش شاد باد.
دکتر ابراهیم یزدی / ۹ تیر ماه ۶۶ / تهران
٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬
۱ – ر ک به مقاله «زندگینامه علی» از … راقم در مجموعهی «یادنامه شهید بزرگوار دکتر علی شریعتی» از انتشارات نهضت آزادی ایران (خارج از کشور) تیر ماه ۱۳۵۶ .
۲ – ر ک به مقاله «گزارش هجرت و شهادت علی» از … راقم در ماخذ یاد شده در بالا.
۳ – دکتر شریعتی مقالهای در این باب دارد تحت عنوان «بکجا تکیه کنیم» که بصورت سرمقاله در مجله ارگان اتحادیه دانشجویان ایرانی در فرانسه، که خود وی از موسسین آن، در سال احتمالاً ۱۹۶۲ ، چاپ شده است. این مقاله جزو آثار مرحوم دکتر نیامده است. متأسفانه اصل مقاله در دسترس نیست وگرنه برای انتشار در اختیار ناشر این مجموعه قرار داده میشد. ا. ی.
۴ – ر ک به م . آ . ج .۲۰ ـ ص ۵۰۳ .