Generic selectors
Exact matches only
Search in title
Search in content
Post Type Selectors
Search in posts
Search in pages


میزگرد «نسیم بیداری» در بررسی آموزه‌های شریعتی با حضور احسان شریعتی، علی قاسمی، محمد مهدی طباطبایی (نسیم بیداری ـ فروردین ۱۳۹۴)

میزگرد «نسیم بیداری» در بررسی آموزه‌های شریعتی

چرا شریعتی مثل یک ققنوس هر از چندی که می‌گذرد سر از خاکستر خویش برمی‌آورد و دوباره نسلی را با خود همراه می‌کند، پرسش برمی‌انگیزد و پاسخ می‌دهد؟

میزگردی با حضور احسان شریعتی، علی قاسمی، محمد مهدی طباطبایی در ماهنامهٔ سیاسی ـ فرهنگی «نسیم بیداری»

منبع: ماهنامه نسیم بیداری
تاریخ: ۲۱ فروردین ۱۳۹۴

 

بحث ما در این میزگرد درباره تصاویر، تفاسیر، انتظارات و انتقاداتی است که هم نسل شما به عنوان کسانی که با شریعتی زیسته‌اید و هم نسل ما که پس از شریعتی و همچنان ذیل پارادایم او زیسته‌ایم، نسبت به او دارد. می‌خواهیم ببینیم نقاط اشتراک و افتراق نگاه نسل ما و نسل شما نسبت به مرحوم دکتر کجاست و چرا شریعتی مثل یک ققنوس هر از چندی که می‌گذرد سر از خاکستر خویش بر می‌آورد و دوباره نسلی را با خود همراه می‌کند، پرسش بر می‌انگیزد و پاسخ می‌دهد؟ باز هم مخالفان و موافقانی پیدا می‌کند؟ ما در این بحث همچنین درباره واژگان معنابخش به زندگی فکری سیاسی شریعتی که البته خود به آن‌ها معنا بخشیده بود با شما بحث می‌کنیم و تفسیر شما را درباره نسبت شریعتی و آن مفاهیم و نیز فاصله گذاری بین «شریعتی پدر» و «شریعتی متفکر» می‌شنویم.احسان شریعتی:بله همانطور که فرمودید، تا به حال هم در سمینار‌ها و تحلیل‌ها و بررسی‌هایی که بوده اشاره شده که شریعتی یک روشنفکر قالب ناپذیر و چند بعدی بوده که تمام برداشت‌هایی که از ایشان شده نه تماما نادرست بلکه تک‌وجهی بوده است. ایراد کار در این است که شریعتی فقط از یک ساحت یا یک بعد دیده شده و ناقص هست. از این رو مدام به بازبینی و باز تعریف نیاز دارد. در دوره‌های مختلف شوک‌آور بوده که شریعتی که یک فعال اجتماعی سیاسی در داخل و خارج است به کویریات و گفتگوهای تنهایی بپردازد. کویر در دهه ۴۰ منتشر شد، بعضی از همنسلان ایشان تعریف می‌کردند که شریعتی به اروپا رفته و کویر نوشته است.
حتی پیش از این، انتشار سلمان پاک هم انتقاد برخی گروه‌های چپ و مشخصا امیرپرویز پویان را برانگیخته بود که به دکتر می‌گفتند تو به پاریس رفتی که این تحفه را برای ما بیاوری؟
احسان شریعتی:

بله الان آنچهره غالبی که از شریعتی در اذهان عمومی ایجاد شده یک چهره رادیکال و انقلاب اسلامی و ابوذری است در حالیکه وقتی ما بین ابوذر و سلمان مقایسه می‌کنیم، شریعتی بیشتر سلمان است تا ابوذر. از طرف دیگر گفته می‌شود که شریعتی یک روشنفکر شفاهی بود و بیشتر آثارش از نوع خطابه و سخنرانی است در حالیکه واقعیت اینست که شریعتی بیشتر نویسنده بود و بیشترین آثارش هم قلمی است ولی سخنرانی‌ها در دوره بعد از دانشگاه مشهد، شروع شد که به مراکز فرهنگی و دانشگاه‌ها و حسینیه ارشاد دعوت شد اما در واقع شریعتی یک خطیب نبود. بیشتر تصور می‌شود که شریعتی به قول یکی از روشنفکران، یک شاعر مادرزاد بود یعنی جنبه شعر بیشتر بر آثار او غلبه دارد یا اسلام سرایی کرده است در حالیکه او در جوانی به شعر متمایل بوده و آثار او در مجموع به صورت نثر آهنگین است. از طرف دیگر شریعتی دوران ارشاد که از شهادت می‌گوید بیشتردر اذهان هست در حالیکه عمق‌‌ همان بحث هم فهمیده نشده و به ظاهر امر بسنده شده که اگر می‌توانی بمیران و اگر نمی‌توانی بمیر. درحالیکه هدف این تز اینست که مردن و زد و خورد و بعد نظامی قضیه، فرع بر اصل مسئله و آن رسالت آگاهی بخشی بوده که با مرگ خود پیامی را برساند که پس از شهادت توسط زینب ابلاغ می‌شود و «پس ازشهادت» است که مهم‌تر از خود شهادت است و اساسا شهادت امری است جدای از جهاد. شهادت یک امر آگاهی بخش است درحالیکه جهاد یک مسئله دفاعی یا تهاجمی است. اینست که هم خود نظریه عمیقا فهم نشده و هم نسبت به اهداف و نیات شریعتی تفاهمی وجود ندارد. شریعتی نسبت به گفتمان حاکم آن دروه هم همدلی دارد و هم فاصله. مثلا در دهه ۴۰ و ۵۰ گفتمان رادیکال مبارزه مسلحانه بر جنبش سیاسی حاکم بود. دکتر با مبارزان و مجاهدان و بچه‌هایی که از آن نسل به شهادت می‌رسیدند، همدلی داشت. سخنرانی «شهادت» و «پس از شهادت» هم در اوج اعدام‌ها و درگیری‌ها انجام می‌شود. دکتر خط مشی متفاوتی را دنبال می‌کرد که آگاهی بخشی و کار روشنفکرانه بود و چون با مبارزین همدلی داشته یا داستان حسن و محبوبه را نوشته، مبارزین هم فکر می‌کردند که او نیروی پشت جبهه فرهنگی برای مبارزات قهرآمیز است، در حالی که این سوءبرداشت بود. مثال‌های متعددی از ابعاد مختلف فکری و همچنین شخصیت شریعتی می‌-توان زد که جامعه ما یا افکار عمومی نسبت به همه این‌ها برداشت‌های متناقض یا ناقص و مبهمی دارد که نیاز به مطالعات درباره شریعتی را بالا می‌برد. من در سال‌های اخیر از چند منظر با شریعتی روبرو شده‌ام. یکی از منظر یک شاهد که باید گواهی درستی نسبت به رویدادهایی که دیده، بدهد و ما هم یکی از شهود هستیم که به عنوان مرجع موثقی باید اطلاعات درست را به مردم برسانیم. دراینجا حالت دفاع یا نقد وجود ندارد و هدف اطلاع رسانی درست است. دیگری از منظر شریعتی به عنوان یک پروژه است که ما خود را رهرو آن می‌دانیم یعنی نهضت رنسانس یا رفرماسیون و دین پیرایی و تحول مورد نیاز فرهنگ و تمدن ما که از نمادهای شاخص آن سیدجمال الدین اسدآبادی، اقبال و شریعتی هستند. ما به این پروژه معتقد هستیم و در اینجا دیگر بحث شخص شریعتی یا افکار و نظریات خاصش مطرح نیست بلکه به عنوان نمادی از یک پروژه کلی است که ما آن راه را تعقیب می‌کنیم. سوم هم به عنوان یک شخص با تخصص و تعلقات خاصی که من در آنجا نظر خودم را می‌دهم و ممکن است الزاما به شریعتی محدود نشود؛ مثلا من به عنوان یک فلسفه پژوه، با نظریات شریعتی راجع به فلسفه به عنوان یک روشنفکر برخورد می‌کنم. باید این سطوح مختلف را از هم تفکیک کرد تا سوءبرداشت نشود که ما می‌-خواهیم به عنوان فرزندان شریعتی هر چیزی را توجیه کنیم. ما می‌خواهیم گزارشی از شریعتی آنچنانکه بوده ارائه دهیم. شریعتی برای خود ما به عنوان یک پدر کلاسیک و سنتی که وظایف پدری را انجام می‌دهد، اتفاقا و معمولا از خانواده غایب بوده و بعد که ما به اروپا رفتیم شریعتی مشغول فعالیت‌های کنفدراسیون دانشجویان اروپا بود و بعد هم در دانشگاه و خلاصه زیاد در منزل نبود. مادر ما هم دانشجو بود و خانه هم کوچک و محیط خانوادگی نبود، دانشجویی بود. در بازگشت هم که دکتر دستگیر می‌-شود و ما با مادر بر می‌گردیم. در دروه مشهد دکتر به دانشگاه می‌رود و خانواده تا حدی دور هم جمع بودند تا اینکه در سال‌های ۴۹-۵۰ که دکتر در دانشگاه تعلیق شد و به تهران دعوتش کردند، مکاتبات آنجا نشان می‌دهد که ایشان حضور فیزیکی در خانواده نداشت تا اینکه در سال-های ۵۲-۵۴ که ما به تهران آمدیم، ایشان در زندان بودند. یک سال آخر، ۵۵-۵۶ هم که دکتر بیرون از زندان بود، من از ایران خارج شدم و به دلیل حوادثی که رخ داده بود و خطراتی که وجود داشت به آمریکا رفته بودم. دکتر برای ما بیشتر به عنوان یک پدر معنوی یا فکری مطرح بود. من با افکار و آثارش خیلی زود و از‌‌ همان دوران اول آشنا شدم چون محیط خانواده پدر ایشان، استاد محمد تقی هم یک محیط باز و دانشجویانه بود و فعالین سیاسی، مذهبی به آنجا می‌آمدند و ما بحث‌ها و درگیری‌های این افراد را می‌دیدیم.

بحث راجع به تصویر سازی از دکتر ما را به اینجا می‌-رساند که این نسل، یعنی نسل شما چقدر در تصویرسازی از شریعتی مقصر بود یا آن نقاط ابهامی که شریعتی از خودش باقی می‌گذاشت تا همیشه جاهای تلنگرزننده و پرسشگر را برای مخاطب خودش حفظ کند، چقدر مؤثر بود؟ بخصوص در نوشته‌های عاشقانه و کویر که خیلی پررنگ‌تر است ولی این کار هم عامدانه انجام شده و سرنخ‌هایی به خواننده می‌دهد که شاندل خود شریعتی است؛ واژه فرانسوی شمع است که مخفف نام شریعتی، مزینانی، علی است. اما کاری می‌کند که خواننده به یک تصمیم آخر نرسد. به نظر می‌رسد علاقه‌ او به آزادی اینجا هم مؤثر است و خواننده را در تنگنای تفسیرخود و تفسیری که از خودش داشته قرار نمی‌دهد. گویا قرار است که مخاطب شریعتی هیچ وقت متوجه نشود که شریعتی تمام کدامست و همیشه با این پرسش کلنجار برود و شریعتی هم برایش یک قالب و یک بت نشود. 

قاسمی: 

باید به این توجه داشت که در زمانه شریعتی آنچه به عنوان آثار شریعتی می‌شناسیم، همه آن چیزی نبود که نسل دهه ۶۰ به بعد در اختیار داشت. این درست است که شریعتی در مقدمه «کویر» گفته بود من یک روحم در چند بعد؛ کویریات، اسلامیات و اجتماعیات اما وجه غالب شریعتی به عنوان یک تیپ، کاراک‌تر و متفکر رادیکال که به مسائل دینی، انسانی و اجتماعی نگاه ریشه‌ای داشت، این تیپولوژی کویری نبود و شریعتی را با ادبیات کویری نمی‌شناختند. چون تبلیغات زیادی درباره کویر نشد و در حوزه بسیار محدودی چاپ شد و تا جایی که من می‌دانم حتی در محافل ادبی و روشنفکری هم سر و صدای زیادی نداشت. آنچه شریعتی را در دهه ۵۰ بیشتر متمایز کرده بود یک متفکر دینی بود که از منظر دین به مسائل اجتماعی و انسانی و تضادهای دوران خودش توجه می‌کرد. منتها شریعتی در آن مقطع، یک کلیت بود که هم وجه دینی داشت، هم اجتماعی و هم اگزیستانسیال وجودی. آثاری که در آن زمان از شریعتی چاپ شده بود، آثار بسیار محدودی بود که با توجه به فضا و سپهر آن زمان و نوع مخاطبانی که شریعتی با آن‌ها مواجه بود بیشتر گفتمان اسلامیات منتشر می‌شد. فضای مخاطبان هم این نیاز را داشت و این را می‌طلبید. ایستارهای کویری در گفتمان شریعتی، در قالب زبان مذهبی بیان می‌شد. ما با بعد جدایی تحت عنوان صورت عرفانی که از آن منظر بشود شریعتی را مورد بررسی قرار داد، مواجه نبودیم. به همین جهت هست که شما می‌بینید نسل جدید بهترین دروازه را برای عبور شریعتی از خودش کویریات می‌داند. گفتمان شریعتی بیانگر و مبین حالت نسلی بود که از ساختارهای سنت کنده می‌شد ولی هنوز محمل و مرجعی برای پناه جویی نداشت. نگاه شریعتی با توجه به این مخاطبان، چند ویژگی داشت؛ ۱- در واکاوی نسبت به مسائل اجتماعی و سیاسی و فرهنگی نگاه رادیکال و ریشه‌ای داشت و با زبان تند و تیز خود می‌توانست همه گفتمان‌های زمان خودش را از منظر دینی تحت‌الشعاع قرار دهد. ۲- مسائل مختلف را با روش انضمامی و مصداقی بررسی می‌کرد. ۳- برخورد نفی و اثباتی، این نوع برخورد و نگاه شریعتی او را به عنوان یک روشنفکر دینی متعهد و منتقد به نسل ما شناساند.

به این معنا می‌توان در بستر یونانی واژه، شریعتی را یک خطیب توانا، و نه واعظ هم دانست که واژگان معنادار و باردار را در جای خودش برای مخاطب خودش می‌‌نشاند؟ 
قاسمی:

بله شما وقتی زبان شریعتی را گوش می‌دهید می‌بینید که لحن احساسی، شوریده حالی و شورمندی آن خیلی پررنگ است و با تراش دادن واژگان وارد ادبیات می‌شود. آگاهی به سیلاب‌های کلام در سخنرانی و تکنیک سخنوری در خطابه‌های او و نوع تصاویری که در سخنان خود به کار می‌گیرد، بسیار تازه است. این ظرافت‌های ادبی در سخنرانی-های مذهبی دیگر اصلا دیده نمی‌شود. حتی بعضی از سخنرانی‌های او مثل «پس ازشهادت» و «آری این چنین بود برادر» تا حد شعر به تعالی و رستاخیز می‌رسد. بعضی از متفکرین حاضر هم بر همین اساس معتقدند که شریعتی یک متفکر رمانتیک بود، البته نه به عنوان صفت منفی بلکه به عنوان یک توصیف از روشنفکرانی که دقیقا متفاوت از ایدآلیست‌ها و رئالیست‌ها می‌اندیشند و از نظر ادبیات و روش نقد و نوع سخنرانی و توجه به غیررسمی‌ها و نامتداول‌ها، نگاه مشخص و برجسته‌ای دارند.
طباطبایی:

ما می‌بینیم که در‌‌ همان دوره هم متفکران دیگری مثل شهید مطهری و جلال آل‌احمد همین نقد‌ها و نظرات مشابه شریعتی را دارند و تقریبا هم جهت هستند اما این چه چیزی بود که دکتر را از دیگران متمایز کرد؟ به خاطر اینکه ادبیات و یا نحوه سخنرانی برجسته‌ای داشت؟ یعنی جدای از سیر تکامل و تطور اندیشه و تفکر او، همین بود که شریعتی را شریعتی کرد؟ چون برخی هم همین ویژگی را به صورت برجسته منفی می‌کنند و می‌گویند شریعتی متفکر جدی‌ای نبود، خطیب زبردستی بود. بیان خیلی قوی‌ای داشت، عمق زیادی نداشت. برداشت ضمنی که من از صحبت‌های شما داشتم این بود که تاکید روی نوع بیان و ادبیات برجسته او بود. آیا ما می‌توانیم تفاوت شریعتی و همنسلانش را که حرف‌های زیادی هم برای گفتن داشتند، به این حد تقلیل دهیم یا چیزهای دیگری را هم می‌شود برجسته کرد؟
قاسمی: 

من البته وارد بینش شریعتی نشدم. اجازه بدهید من این نکته را بگویم که برای نسل جوان ما شریعتی از کجا آغاز می‌شد. می‌شود یک متفکر را از سه منظر بینش، روش و منش مورد بررسی قرار داد. ببینید، وقتی من می‌گویم شریعتی در سخنوری، ادبیات، نثر این ویژگی‌های ممتاز را داشت می‌خواستم فرق فارق او را با دیگر متفکران مکلا یا روحانی عصر خودش بگویم که چرا شریعتی گرفت و جاذبه‌هایش در کجا بود. یکی از ویژگی‌های ممتاز منش شریعتی این بود که دین را برای انسان می‌خواست نه انسان را برای دین. در تلقی شریعتی نقد وضع موجود هم از قالب و صورت دینی به تبارز می‌رسید.
طباطبایی:
من هنوز معتقدم باید به یک سوال آن مخاطبی که شریعتی را نمی‌شناسد یا کم می‌شناسد درباره شریعتی پاسخ دهیم، که شریعتی که بود و با متفکران بزرگ هم دوره خودش چه تفاوتی داشت؟ ما در هر عصر شخصیت‌های بزرگ و نامداری داریم که به خاطر یک ویژگی منحصر به فرد از دیگر شخصیت‌ها متمایز شدند و یک مشرب و مکتب جدید را تاسیس یا احیا کردند. بحث اینجاست که در بین دیگر متفکران بزرگی که همدوره شریعتی بودند، چه چیزی شریعتی را متمایز کرد؟‌‌ همان اصول اعتقادی، بینشی متفاوت و متمایز دکتر شریعتی چه بود؟ ما می‌خواهیم این را لیست بکنیم که دکتر شریعتی متفکری بود با این حدود و ثغور اندیشگی و منحصر به زمان خودش هم نبود، هرچند متاثر از زمان خودش بود. حتی خطاهایی هم که ممکن است درباره فهم شریعتی رخ دهد به این خاطر است که در یک دوره دیگری بازخوانی می‌شود و پرسش‌های خلاف زمانه‌اش نسبت به او طرح می‌شود. پرسش اینجاست که گذشته از ویژگی‌های منشی و شخصیتی، چه چیزی شریعتی را در ساحت اندیشه ماندگار کرد که برای نسل‌های بعدی هم بماند و هرکس از ظن خود بهره‌ای از او بگیرد؟
احسان شریعتی:

همانطور که گفتید شریعتی وجوه مشترکی با چهره‌های بزرگ زمان خودش دارد. یک نوع عرفان مدرن با شریعتی در ایران متولد می‌شود که با مشخصاتی از سایر عرفا و فیلسوفان اگزیستانس متفاوت است واین به خاطر ترکیبی است که بین عرفان شهودی وجودی و تعهد اجتماعی و عقلانیت انتقادی موجود در اجتماع که می‌تواند ما را به طرف مدلی از توسعه یا آزادی و برابری راه ببرد، ایجاد می‌کند. ما چنین چهره‌ای که بین این حوزه‌ها نسبت برقرار کرده باشد کم داریم. یا لااقل این ساحت‌ها در متفکرین دیگر مجزا یا تک ساحتی است. اما در شریعتی تفکر جامعی را می‌بینیم که ما را از یک طرف در تاریخ و سنت خودمان ریشه دار می‌کند و از طرف دیگر پرسپکتیو و معنای جدیدی در دنیای مدرن به ما می‌دهد. در نگاه عرفانی شریعتی یک بینش تطبیقی وجود دارد و تاکید بر اهمیت جوهر ادیان که‌‌ همان پاسخ گویی به نیاز بشری است. با توجه به این موارد، شریعتی برای نسل ما به عنوان یک بینش مطرح می‌شد که روشمند بود. شریعتی یک راه رشد درون زا ارائه داد که در منابع سنت و فرهنگ خود ما ریشه دارد و با عقل جهان شمول و دستاوردهای عمومی هم یک نوع اشتراک را می‌-پذیرد اما این تطبیق با انطباق فرق دارد. روش‌هایی که شریعتی در همه زمینه‌ها ارائه می‌دهد، یک نظم درونی دارد که دعوتی است برای مبارزه با استحمارهای کهنه و نو و به همین دلیل شریعتی را یک ایدئولوگ، به معنای مثبت کلمه در آن زمان می‌دانستند. به نظر من تیپولوژی شخص شریعتی و استیلی که او در یک دنیای مذهبی برای ما بوجود آورد خیلی از قالب‌ها را می‌شکست و در زبان بیان و در رفتار و پوشش و مناسباتی که با مردم و دانشجویان برقرار می‌کرد، نوآوری داشت، مثلا یادم است که روش‌های دکتر در نوع تدریس یا تصحیح اوراق در دوره دانشگاه، خیلی قالب شکنانه و نو بود.

دکتر برای پیشبرد پروژه پیرایه زدایی از اسلام با طرح بازگشت به خویشتن و اسلام اصیل به ایران آمد و به فکر بازتعریف اصول مواریث و سنت اسلامی بود. پرسش جدی اینست که دکتر اشکالات اساسی فرهنگ رایج و موجود زمانه خود را در چه می‌دید؟ بیماری اسلام زمانه خودش را چه می‌دانست؟ درد‌ها را در چه می‌دید و چرا دوای درد را بازگشت به خویشتن در کنار متولی رسمی زدایی از مذهب رایج و سنجیدن سنت موجود و نمادهای آن مثل مرحوم مجلسی و… با نمادهای اسلام اصیل، پیامبر، امامان شیعه و متن قرآن قرار می‌دهد و تاکید می‌کند که ما باید تما سنت خود را با این معیار بسنجیم و حق نداریم با وجود این‌ها، ملاک شناخت اسلام را واسطه‌های دیگر بدانیم؟ بر اساس این مدل، تصویری از شریعتی در ذهن برخی همنسلان شما ساخته می‌شود که شریعتی پیامبری است که برای نجات یک دین رو به زوال افتاده و رخوت زده‌ای ظهور کرده، ایدئولوژی اسلامی را احیا می‌کند نه اینکه می‌سازد و خروجی آن از دل ساختار «امت و امامت» می‌شود حکومت ایده‌آل اسلامی. با وجود اینکه دکتر در گفتگو با «توین بی» توضیح می‌دهد که بین خلافت‌ها و امپراطوری اسلامی رایج و حکومت اسلام که الگویش متعلق به محمد و علی است و بر اساس متد و سنت اسلامی ترسیم شده است، فاصله بسیار و حتی متضادی وجود دارد، بدون توجه مخاطبان به این متن، شریعتی به مروج و طراح حکومت اسلامی بدل می‌شود، با اینکه در «امت و امامت» هم به وضوح می‌گوید که در عصر غیبت این مردمند که جانشین خدایند و در زمانی که دست جامعه از امام کوتاه شده، مردم خود برای سرنوشت خود تصمیم می‌گیرند، این نکات به عمد یا به سهو کنار گذاشته می‌شود و چنان تصویری از شریعتی ساخته می‌شود. سخن بر سر چطور ساخته شدن این تصویر و تحلیل آن و تعیین میزان صدق و کذب آن است. 
قاسمی: 

البته چند سوال در سوال شما بود که فکر می‌کنم باید تفکیک کنیم. اول اینکه شریعتی مشکلات این جامعه را در چه می‌دید و چه راهکاری برای برون رفت از نارسایی و عقب ماندگی که جامعه داشت ارائه می‌داد. می‌دانید که استحمار یکی از واژگان کلیدی شریعتی و برساخته خودش هم هست. شریعتی معتقد بود که علت‌العلل همه بدبختی‌های ما از جمله استعمار و استبداد و استثمار، استحمار است. استحمار را به دو بخش قدیم؛ مذهب خرافی رایج و نو؛ ایدئولوژی و هنر و زیبایی‌شناسی و رهیافت‌های برخاسته از فرهنگ مدرنیستی غرب، تقسیم می‌کرد. او تجلی استحمار را در دو صورت ادبیات و عرفان می‌دید. عرفانی که به اعراض از دنیا و صوفی‌گری و انزواطلبی می‌رسد. راهکار شریعتی در برابر این دو صورت، بازتعریف و بازنسبتی از مذهب است. تز بازگشت به خویش و یا در دوران متاخر، عرفان، برابری، آزادی از این نمونه‌هاست. او در کمتر از پنج سال ۴ یا ۵ متد اسلام‌شناسی دارد که از اسلام‌شناسی تاریخی دانشگاه مشهد در۱۳۴۷ تا اسلام‌شناسی هندسی و فلسفی، شیعه یک حزب تمام و بعد، منشور سه‌گانه عرفان، برابری، آزادی ادامه می‌یابد. من فکر می‌کنم شریعتی را باید اینطور تحلیل کرد که ضمن اینکه یک تبار در سنت دارد، بازتعریف جدیدی از این سنت را در زبان و واژگان دیگری می‌سازد. به نظرم، شریعتی در این بازتعریف هم در عرصه معرفت‌شناسانه، هم هستی‌شناسانه و هم روش‌شناسانه به یک گسست جدی با مؤلفه‌های سنت می‌رسد. شریعتی در متد هندسی تاکید می‌کند که دیدگاه من نه وحدت وجود و نه کثرت وجود، بلکه توحید وجود است. این دیدگاه با حذف نظر از هستی‌شناسی متافیزیکی و کلاسیک و مدرسی است. در بعد معرفت‌شناسی، شریعتی برای پی جویی حقیقت و رسیدن به آن صرفا از عقل استدلالی بهره نمی‌برد. منابع متعددی برخاسته از عقل و دل را به کار می‌بندد که در آثار دیگران کمتر دیده شده است. در طرح شریعتی، ابوذر و مولوی دو بال پرواز هستند. عقل و دل مایه نجات بخش انسان هستند. در برابر عقل برهانی استدلالی مدرسی و عقل شمارشگر غربی دکارتی مرزبندی می‌کند و طرح خود را به صورت عقلی، اشراقی مطرح می‌کند.

شما ابوذر را نماد عقل می گیرید؟

قاسمی:

بله، عقل عمل گرایانه.

و بعد، نقاطی که دکتر به عنوان درد و بیماری بر آن‌ها دست می‌گذاشت و آسیب‌زا می‌شمرد، کجاست؟ ببینید من پرسشم این بود که دکتر شریعتی یک درد‌شناسی از فرهنگ و سنت اسلامی عرضه کرد. این درد‌ها را در چه زمینه‌ها و نشانه‌هایی می‌دید؟

احسان شریعتی:

اجازه بدهید من یک خاطره‌ای بگویم. دکتر با استاد محمدتقی شریعتی بحث می‌کرد. استاد به ایشان می‌گفت ما که این همه تفسیر و علوم و معارف اسلامی خواندیم، به برداشت‌های تازه‌ای که تو داری، نرسیدیم. چطور شد که تو به این نتایج رسیدی؟ دکتر با‌‌‌‌ همان طنز خودش می‌گوید اتفاقا به همین دلیل که این‌ها را نخواندم به این نتایج رسیدم. در واقع می‌خواهد بگوید که در دوران اولیه که ایدئولوژی به فرهنگ تبدیل می‌شود، یک نوع تصلبی ایجاد می‌شود که باعث وضع فعلی است. تقابل‌هایی که بین ابوذر و بوعلی ایجاد می‌کند برای نشان دادن همین رخداد است. در حالی که از این‌ها هم اینطور سوءبرداشت شده که شریعتی با فلسفه، کلام و علوم نظری مخالف است، در حالیکه شریعتی در برابر حکمت‌های جهانی دیگر از بوعلی دفاع می‌کند و به او افتخار می‌کند یا وقتی علامه طباطبایی با هانری کربن بحث می‌کند، در موقعیت قیاس دلبستگی دارد. در مقایسه بوعلی و ابوذر، روح اولیه اسلام را که انقلاباتی ایجاد کرد و عربستان را از یک شبه جزیره عقب مانده زیر سایه ایران و بیزانس به یک قدرت بزرگ تبدیل کرد و تحول اجتماعی تاریخی ایجاد نمود، با اسلام فرهنگی که علوم و معارفی در دوره عباسی تولید کرد ولی ایدئولوژی زدایی و تعهدزدایی شد و خصلت انقلابی آن از بین رفت، مقایسه می‌کند. در اینجا می‌گوید که این‌ها در یک دستگاه‌هایی متصلب می‌شوند و ما باید به تعبیر جدید ساختارگشایی (دکانستراکشن) کنیم تا به آن سرچشمه ‌های اصلی کتاب و وحی و سنت برسیم. این متدلوژی را در برابر «علوم و معارف اسلامی» به کار می‌گیرد. با اینکه شریعتی گرایش عرفانی، اشراقی دارد ولی یکی از نقیصه‌های تمدن اسلامی را در افول عقل می‌بیند و از منظر ایدئولوژی و تمدنی و فرهنگی، این رکود و انحطاط را نقادی کرده است. بازگشت به خویشتن که شما گفتید، مفهومی است که از نظر فلسفی، به بحث خودی اقبال و اصالت و ذره گرایی درانسان‌شناسی و هستی‌شناسی او نزدیک است و در کنار الیناسیون نسبت به غرب طرح می‌شود. شریعتی میان تجدد و تمدن تفاوت می‌گذارد و می‌گوید مدرنیزاسیون در دوره پهلوی الزاما به معنای رسیدن به تمدن جدید نیست بلکه یک نوع تجددگرایی صوری است. بخصوص که مدل مدرنیزاسیون اقتدارگرایانه پهلوی فقط جنبه‌های ظاهری مدرنیته را اخذ می‌کرد بدون آنکه ناظر بر جنبه‌های حقوقی یعنی دموکراسی، حقوق بشر و شهروند و… باشد. بازگشت به خویش را در متنی از نهضت‌های استقلال طلبانه و ضداستعماری مطرح می‌کند. اینجا برخی برداشت‌ها از شریعتی مورد استناد قرار می‌گیرد که گویا او هویت گرا و بنیادگرا بود درحالیکه هویت و بنیادی که شریعتی با متدلوژی خود بازبینی می‌کند، بنیادی انتقادی است و بحثی که بلافاصله مطرح می‌کند، «بازگشت به کدام خویشتن» است. خود دکتر می‌گفت در برابر این موج دستگاه (گذشته) مبنی بر بازگشت تمدنی، فرهنگی به ایران باستان و هویت ملی و قومی و فرهنگی، باید پرسید کدام خویش. در بعد ملی می‌گوید کدام ایران را می‌گوییم؟ ایران سلطنت‌های حاکم یا ایران محکوم که پیامبرانی داشته و مردم و فرهنگ ایران که مقاومت می‌کردند؟ شریعتی ایران گرایی پیش از اسلام هم دارد که نماد آن مزدک است؛ اعتراضی است در برابر ایران گرایی حاکم. در بعد مذهبی و تاریخ اسلام هم شریعتی سراغ اسلام مغلوب و محکوم را می‌گیرد و تشیع را به عنوان مذهبی که قربانی اسلام حاکم و خلافت‌های اموی و عباسی و عثمانی شده معرفی می‌کند. شریعتی همیشه از تاریخ اسلام، تاریخ مبارزه اپوزیسیون مردمی را می‌گرفته که در واقع قربانی تاریخ خلافت‌های اسلامی بوده‌اند. از سوی دیگر هویت گرایان و بنیادگرایان به نمادهای اسلام حاکم به عنوان مؤلفه‌هایی نگاه می‌کردند که قوام بخش هویت ما بوده است و به او افتخار می‌کرده‌اند در حالیکه نگاه شریعتی به‌‌‌‌ همان سنت و تاریخ خودش، انتقادی است. البته شریعتی در برابر تهاجم خارجی و امپریالیسم فرهنگی به یک نوع هویت ملی و مذهبی تکیه می‌کند.

حالا با توجه به این قرائت از مرحوم دکتر، پاسخ شما به این پرسش چیست که آیا دکتر شریعتی مروج و مؤید و معتقد چیزی به نام حکومت اسلامی از هر نوع و شکلی بود؟

احسان شریعتی:

با توجه به همان مصاحبه با توین بی‌که شما گفتید، دکتر در آنجا راجع به حکومت مذهبی بحث کرده که اگر مراد از حکومت مذهبی‌‌‌‌ همان تئوکراسی و حکومت روحانیون باشد، این یکی از فجیع‌ترین استبدادهای تاریخ حکومت دینی به معنای حکومت روحانی است. روحانی چون فکر می‌کند که نماینده خداست وقتی که به حکومت می‌رسد، سیاست یک پشتوانه الوهی پیدا می‌کند که بسیار خطرناک است. بنابراین با حکومت مذهبی به این معنا کاملا مخالف است ولی حکومت به معنای عمل سیاسی پیامبر اسلام که سازنده یک دولت شهر بوده، در «امت و امامت» مورد توجه دکتر است. اسلام یک دین سیاسی و اجتماعی بوده و هست و از این منظر به امر سیاست و دولت و نظام سیاسی توجه کرده ولی حکومتی که تراز توجیه و جهان بینی و ایدئولوژی اسلام باشد، با توجه به اندیشه قدرت ستیز زر و زور و تزویر شریعتی، یک نوع نظام سیاسی شورایی است که شاید جنبه آرمانی داشته باشد و عرفان و برابری و آزادی در آن تحقق می‌یابد. شریعتی یک جوهره آنارشیستی و ضدحکومتی هم دارد – همانطور که ماکس وبر دولت را خشونت نهادینه می‌نامد – اما از طرف دیگر به نظام سیاسی‌ای توجه دارد که باید بر اساس کتاب، ترازو، آهن که قرآن آموزش می‌دهد، ساخته شود. بنابراین مخالفت شریعتی با نظام سیاسی (حکومت) به این معنای عام، نسبی است؛ او با اشکال استبدادی مطلق مثل انواع توتالیتاریسم، حکومت‌های ایدئولوژیک حزبی و اتاتیسم (دولت گرایی) مخالف است و اصلا ایراد مارکسیسم را در دولت گرایی می‌داند. حتی یک دولت بورژوا لیبرال را نسبت به دولت توتالیتر شرقی مرجح‌تر و موجه‌تر می‌داند و می‌گوید از عدل بنی عباس به جور بنی امیه پناه می‌برم و به همین دلیل نظام سیاسی دموکراسی غربی را انتخاب می‌-کند. بر این اساس، مدل سیاسی شریعتی یک دموکراسی لیبر‌تر (شبه آنارشیستی) و قدرت ستیز بوده و مدل دولت متمرکز ایدئولوژیک تک حزبی را رد می‌کند. او همچنان نسبت به مسئله استعمار و استثمار دولت‌های بورژوالیبرال می‌نیمال منتقد است. برداشت من این است که مدل ایده‌آل دولتی که شریعتی در نظر داشت، یک نظام شورایی غیرمتمرکز از نظر نهادینه بودن قدرت است که جنبه ایده‌آل و یوتوپیایی دارد. یوتوپیایی بودن آن هم به این معنا نیست که تخیلی و غیرقابل اجراست چون در هر مرحله به ما می‌آموزد که باید چه حداقل‌هایی را در برابر تضادهای هر مرحله رعایت کنیم و چگونه دشمن را درست تشخیص دهیم. این متد یوتوپیا را به عمل گرایی و واقع گرایی می‌-رساند. ممکن است در مرحله‌ای ما با لیبرالیسم در برابر استبداد مذهبی یا غیرمذهبی همسو باشیم ولی این همسویی با فرض این نکته است که این ایدئولوژی، رقیب ایدئولوژی اسلامی است همانطور که مارکسیسم در مبارزات ضداستثماری رقیب ما بود. یعنی هم همسو هستیم و هم رقابت داریم. این تضاد اصلی است که در هر مرحله‌ای عمده می‌شود. این متدلوژی به ما می‌آموزد که مبارزه درازمدت و طولانی در پیش است و در هر مقطعی باید به دستاوردی برسیم. اینطور نیست که یوتوپیک و رومانتیک باشیم و بگوییم الان باید زر و زور و تزویر و استعمار و استحمار در همه اشکال آن محو ونابود شود. این‌ها مسائلی است که از شریعتی برداشت شده درحالیکه آن شریعتی که من می‌شناسم اتفاقا یک شخص خیلی واقع بینی بود که در مبارزات سیاسی مختلفی هم که داشته با برنامه مشخص پیش می‌-رفته است. البته در دوره آخر به این نتیجه می‌رسد که اشکال کلاسیک مبارزه سیاسی در دوره‌های مختلف، از جبهه ملی تا نهضت آزادی، دیگر جواب نمی‌دهد و ما باید به مسائل اساسی‌تر فرهنگی فکر کنیم. در همین دوره آخر هم شریعتی مثل یک مبارز سیاسی تشکیلاتی منظبط، حتی برای یک نوشته یا تماس یا معنایی که ممکن بود از موضع گیری او برداشت بشود، حساسیت قائل بود. یک آدم رومانتیک یا ایده آلیست یا تخیلی نبود بلکه یک فرد سیاسی مسئول بود که وقتی می‌دید فلان نویسنده یا شخصیت روحانی موضع مثبتی گرفته سعی می‌کرد آن را تقویت و تشویق کند.

طباطبایی:

آقای دکتر می‌شود این ویژگی را در‌‌‌‌ همان نظام تطور دکتر و آخرین تصویری که ما از دکتر شریعتی داریم، ترسیم کنید که چگونه خیلی متفاوت‌تر، منظم‌تر و نظام مند‌تر می‌شود و هدف را روشن‌تر می‌کند.

احسان شریعتی:

بله، من معتقدم شریعتی یک منحنی سیری داشته و کارهای او در دوره آخر پخته‌تر بوده و نظریات این دروه‌اش را باید ناسخ نظریات مشابه قبلی دانست. گاهی این اشتباه در مورد آراء دکتر رخ می‌دهد–چون فقط در مجموعه آثار آمده–یک نقل قول از تاریخ تکامل فلسفه که برای دوره دانش آموزی او بوده، مستند قرار می‌گیرد و آقای محمد منصور هاشمی می‌گوید دانش فلسفی ایشان در این حد است و شریعتی بی‌سواد بود. منظورم این است که از نظر متدلوژی این ایراد وجود دارد. باید آخرین آثار شریعتی را در نظر گرفت که برای دوره پس از زندان است؛ مثل «انسان آزاد، آزادی انسان»، «عرفان، برابری، آزادی» و «خودسازی انقلابی» و… که می‌توان گفت در اینجا شریعتی متفاوت از ارشاد است همانطور که شریعتی ارشاد، متفاوت از دانشگاه مشهد و آن هم متفاوت از اروپاست. آخرین تصویری که از شریعتی بدست می‌آید‌‌‌‌ همان «عرفان، برابری، آزادی» است. شریعتی از نظر روشی هم اسلام شناسی‌های مختلف تاریخی، هندسی و فلسفی را بکار گرفت. ولی شریعتی به عنوان یک منش، نظام فکری بازی را به ما ارائه می‌کند که انتقادات را نسبت به خودش می‌پذیرد یعنی ما می‌توانیم در برابر شریعتی بیندیشیم و در‌‌‌‌ همان آغاز کار به ما می‌آموزد که می‌توانیم در برابر او فکر کنیم. دیگر اندیشه‌ها معمولا این خصلت را ندارد و بسته است. ما را دعوت می‌کند که فقط او را بپذیریم درحالیکه شریعتی مثلا در «امت و امامت» می‌-گوید این یک تز است که مطرح می‌کنم وممکن است غلط باشد. در «امت و امامت» که در سال ۱۳۴۸ گفته شده، شریعتی می‌گوید روشنفکر وظیفه دارد که نگذارد سرنوشت یک کشور به دست‌های لرزان دموکراسی سپرده شود. اما پس از آن در «بازگشت به خویش» که بعدا منتشر می‌شود می‌گوید اصلا روشنفکر حق ندارد که به جای مردم تصمیم بگیرد و رهبری کند. فقط باید یک نگاه را به مردم بدهد، آن‌ها خودشان تشخیص می‌دهند ورهبرانی که از درون مردم می‌جوشند، هدایتشان خواهند کرد. این دو نگاه متفاوت در دو دوره است و ما باید زمان بندی دقیق آثاررا بدانیم و دوره‌های تکامل فکری را ترسیم کنیم که این کار هنوز انجام نشده است. الگوی شریعتی نهایی‌‌‌‌ همان عرفان، برابری، آزادی است که سه بعد را نشان می‌دهد: آزادی در دموکراسی می‌نیمال و جمهوری‌های شناخته شده و آزادی ماکسیمال که به نظام شورایی می‌رسد و دولت متمرکز در آن محو می‌شود. در زمینه برابری، به جامعه‌ای که اختلاف طبقاتی و استثمار در آن نباشد و عدالت به شکل کامل تحقق یافته باشد، اشاره دارد. از نظر شریعتی این دو بعد نمی‌تواند تا آخر راه ادامه پیدا کند مگر اینکه با یک بینش انسان‌شناختی عرفانی، وجودی همراه باشد. منظور شریعتی از «دین برای انسان» و نه «انسان برای دین» همین است. چرا که دین کم کم خصلت نهادینه پیدا می‌کند، شریعت و مذهب می‌شود و سرانجام در فرم تشیع اثنی عشری با یک روایت خاص و سنخ خاص که الان در جامعه ما هم تبلیغ می‌شود و حاکم است، فرمالیته می‌شود. شریعتی به این معنا، به هیچ وجه از نظر دینی فرمالیست نبود و تجربه دینی را با ادیان دیگر آزموده و مدام در دیالوگ بود. مثلا وقتی بودیسم را در کلاس درس می‌داد، گفته می‌شد که در آخر همه بودایی شده بودند. معمولا وعاظ، ادیان دیگر را از اول طوری توصیف می‌کنند که خود به خود رد است، درحالیکه وقتی شریعتی مارکسیسم را درس می‌داد و مارکس را به جوان و پیر و… تقسیم بندی می‌کرد، واقعا می‌خواست مارکس را آنچنانکه بود بشناسد. این‌ها بعدا در مارکس‌شناسی علمی فرانسه چنین تقسیماتی پیدا کرد. اویک مکتب یا مذهب را واقعا با جاذبه‌هایش به نمایش می‌گذاشت و آموزش می‌داد، جوری که ممکن بود شما به آن جذب شوید و به همین دلیل، انتقاداتی که بعد بیان می‌کرد، دلچسب‌تر بود. از پیش مسخ شده به سراغ یک مکتب یا مذهب نمی‌رفت. این هم یکی از متدهای آموزشی شریعتی بود.



≡   برچسب‌ها
نویسنده : اپراتور سایت تاریخ ارسال : می 17, 2015 866 بازدید       [facebook]