اقبال و شریعتی | مصاحبه با غلامرضا سعیدی (یادوارهی نهمین سالگرد هجرت و شعادت دکتر علی شریعتی ـ ۱۳۶۵)
اقبال و شریعتی
مصاحبه با غلامرضا سعیدی
منبع: یادواره نهمین سالگرد هجرت و شهادت دکتر علی شریعتی
تاریخ: زمستان ۱۳۶۴
س: زمینهی آشنایی شما با دکتر علی شریعتی چگونه فراهم شد و اولین برخوردتان با وی در چه تاریخی بوده است؟
ج: بسمالله الرحمنالرحیم و به نستعین. مقدمتاً باید عرض کنم در دورانی که مشغول تحصیل بودم در مدرسهی شرطیهی بیرجند، معلمینی که از تهران آنجا آمده بودند تحت ریاست و مدیریت مرحوم میرزا احمد نراقی بودند، که یکی از شخصیتهای بسیار برجستهی دوران خودش و از همکاران مرحوم حاج میرزا حسن رشدیه در تأسیس مدارس جدید بود. آن آقا که آمد بیرجند برنامهای برای مدرسهی شرطیه طرح کرد که فشردهای بود از برنامه دارالفنون و مدرسهی سیاسی آنروز. عدهای را که آن روز برای تحصیل در آنجا دعوت کردند کمتر از چهل نفر بودند. بیست نفر از آنها افرادی بودند که تحصیلات مکتبخانه داشتند، فارسی مقدماتی تحصیل کرده بودند و سواد فارسی داشتند ـ آشنائی در حد دوره ابتدائی امروز بود ـ اینها وارد کلاس دوم شدند و بنده یکی از آنها بودم و معلومات آنروز، همانطور که عرض کردم، فشردهای از برنامهی دو مدرسهی معروف آن روز تهران بود و بین معلومات جدیدی که تدریس میشد ادبیات عربی خیلی سهم داشت. در نتیجه ما با معلومات عربی آشنا شدیم و شخص بنده بعد از پایان تحصیل، عشق و علاقهای به مطالعات کتب عربی پیدا کردم، دورهای که رمانهای جرجی زیدان و مجله الهلال را مشترک شده بودم و در حدود ۳۰ سال بود و خلاصه خیلی مأنوس شده بودیم با جهان اسلام و مصر آنروز، البته مصر آنروز پیشاهنگ علوم جدید بود و معارف اسلامی آنجا ریشه داشت.
مصر بعد از آمدن ناپلئون و بعد هم که به تصرف انگلیسیها درآمد نسبت به باقی کشورهای عربی جلوتر افتاده بود و با آن سوابقی که عرض کردم، بنده و تیپهائی مانند من با آن مانوس شده بودیم و مطبوعات عربی ما را به خود جلب کرده بود و به آنها علاقه داشتیم. آقای استاد شریعتی هم در مشهد از طلابی بود که دورهی تحصیلات عالی ادبی و عربی و فقه و اصول را آموخته بود و با مطبوعات مصری همان سابقه و رابطهای را که من داشتم ایشان هم داشتند. این عاملی شده بود برای ارتباط بین من و ایشان که وقتی همدیگر را دیدیم ایشان من بودند و من ایشان. این رابطه بود تا حسینیهی ارشاد تاسیس شد.
در آن زمان مرحوم مطهری سرپرست و مدیر حسینیه بود و با سابقهای که با استاد شریعتی داشت ایشان را از مشهد دعوت کردند که اینجا بیایند و در اینجا هم افاضه بکنند. اطلاع دارید که استاد شریعتی بسیار شخصیت پرمایه و ارزندهای هستند که در دورهی حکومت تودهایها این مرد تک و تنها در مشهد قیام کرد و در برابر فریبها و قدرتهای وقت ایستادگی کرد و درواقع بچههای مسلمان را از آن مسموعات و تبلیغات آن روزهی تودهایها نجات داد. این سابقه بود تا اینکه استاد شریعتی به همراه چند نفر از حواریونش که آمدند تهران و در حسینیه ارشاد چندتا کنفرانس دادند که خیلی جالب بود و ما هم وقت را مغتنم شمردیم و از ایشان تقاضا کردیم که مدت بیشتری اینجا بمانند، مخصوصاً یکی از حواریونش مرا ارشاد کرد و گفت که استاد شریعتی در مشهد کار خودشان را کردهاند، حالا اگر همان افاضاتی که در مشهد کردهاند اینجا تجدید بشود مغتنم است. بنده از کسانی بودم که مسلم ایستادم و مرحوم مطهری هم ـ خدا بر درجهاش بیفزاید ـ موافقت کرد و آقای استاد شریعتی اینجا ماند.
این سابقهی طولانی بین بنده و استاد شریعتی منتهی شد به آمدن دکتر شریعتی از اروپا، این سابقه دیگر آشنایی لازم نداشت. مفتاح آشنایی بنده با دکتر علی شریعتی همان سابقهای بود که با استاد شریعتی داشتم. وقتی که مرحوم دکتر شریعتی رسید اینجا، پدرش در حسینیهی ارشاد کارش را کرده بود،یعنی آنچه از افاضاتی که در مشهد ابتکاراً نشان داده بود اینجا تجدید شد با یک افاضاتی دیگر، و دیگر نوبت دکتر علی شریعتی شد.
بنده تصور نمیکردم که دکتر هم که به پاریس رفته دارای چنین فضائلی شده باشد، به محض اینکه به حسینیه دعوت شد شروع به سخنرانی کرد، بقول معروف گفتند:
آنکس که ز شهر آشنائیست داند که مطاع ما کجائیست
فهمیدم که الحمدلله دکتر شریعتی هم مثل دکتر محمد اقبالی که از پاکستان و هندوستان آنروز به اروپا رفته و برگشته و یک مسلمان روشن و فکوری شده، از آن عناصر تربیت شدهی اسلامی است که با این سرمایه به اروپا رفته و با اطلاعات وسیع علمی و اجتماعی که در پاریس آموخته برگشته است.این سابقه شد که من هم در حسینیهی ارشاد افتخاری در خدمتگزاری داشتم و با مرحوم آقای مطهری هم رابطهی فوقالعاده عمیق و طولانی داشتیم. در اوایل تاسیس مسجد هدایت من از افاضات مرحوم طالقانی بهرهمند میشدم و بعد که مرحوم مطهری از قم آنجا آمد همدیگر را شناختیم و از همان سالهای اولی که ایشان تشریف آوردند به تهران با هم مانوس بودیم. خلاصه در این دورهی چند سالهی ارشاد من به سهم خود، و ایشان در یک مقام رفیعی خدماتی کرده و انسانهایی را ساخته بود تا کاروان حجی راه انداختیم و من هم جزء خدمتگزارانش بودم و این ادامه داشت تا رسید به دکتر علی شریعتی. دکتر جای پدرش را گرفت و دیگر پدرشان کارش را کرده و میدان، میدان تبلیغات دکتر شریعتی شد و آنوقت همدیگر را کاملاً شناختیم و در تمام مدت حیات او با هم رابطهی عاشقانه داشتیم. دیگر زائد بر این چه عرض کنم.
متمم این عرایضم باید عرض کنم ـ امیدوارم دلیل بر خودپسندی نباشد ـ شبی در مشهد بودم، عموزادهی من آقای سیدحسین آفتابی ـ که از وعاظ درجه اول بیرجند هستند ـ از شخصیتهائی بود که بر اثر انعکاسات دستهای از روحانیون، نسبت به مرحوم دکتر شریعتی عقیدهی خوبی نداشت. من به اتفاق ایشان به منزل استاد شریعتی رفتیم و ساعتی آنجا نشستیم و اتفاقاً مرحوم دکتر هم آنجا بود. با صحبتهایی که آنشب شد، پسر عموی من از اشتباه درآمد و فهمید که آن نسبتهائی را که به دکتر میدهند تهمت است. خدا به درجات دکتر بیفزاید، دکتر ماشین داشت، من و پسر عمویم را رساند. جلو منزل پیاده شدیم. از او تقدیر و تشکر کردم و گفتم: خوب شد علی جان آمدی، کار من و امثال من را آسان کردی ـ و تعارف هم نبود ـ و حالا که تو آمدی ما قلممان را بگذاریم کنار و در تبلیغاتمان راحت باشیم، بلکه ما که هیچی، جانشین اقبال و جانشین سیدجمالالدین اسدآبادی شدی. خدا بر درجاتش بیفزاید. گفت شما هرچه میخواهید بگویید ولی من به شما صریحاً میگویم که اگر آثار قلمی شما در مجلات آئین اسلام و مطبوعات آنروز ایران نبود، من که دورهی دبیرستان را در مشهد تمام میکردم آنروز غرق میشدم. من به مرحوم دکتر گفتم، پس ما باید خیلی افاده کنیم. گفت: «هرچه دلتان میخواهد». و به این کیفیت با همدیگر وداع کردیم و رفتیم. مقصود اینکه تا به این حد نسبت به یکدیگر و به منطق یکدیگر آشنا بودیم، و معتقدم که شخصیت دکتر شریعتی در ایران عیناً همان آثاری را داشت که شخصیت مرحوم دکتر محمد اقبال در هندوستان آنروز. خدا بر درجاتش بیفزاید. ما قدرشناس زحمات و خدمات او و پدرش ـ هر دو ـ هستیم.
از بزرگترین مژدههایی که در عمرم احساس میکنم به من داده شده، این بود که کار عدهای که تصمیم گرفته بودند به اینکه آثار دکتر را در ۳۵ جلد جمعآوری کنند، تمام شده و خدا پاداش دو جهانی به اینان بدهد. این دیگر از نکتههای مسلم تاریخ اجتماع است که، شخصیت هر ملتی و هر جامعهای وابسته به افرادی است که در آن اجتماع برتری پیدا میکنند. ما خودمان را از حسادت دور کنیم، نعمت را ارزش بگذاریم و کسانی که برتری پیدا کردند، تقدیر کنیم تا این نعمت توسعه پیدا کند و حس قدرشناسی که از بزرگترین فضائل انسانی است در میان مردم رواج بگیرد، و این دکتر شریعتی در جامعهی ایران یکی از شخصیتها است، به همان سابقهای که شما ـ و امثال شما ـ مردان زنده و برازنده را وادار کرده که این کار را بکنند، خدا به شما پاداش دو جهانی بدهد و اجر عظیم خواهد داشت. بندهی ضعیف در سن ۹۰ سالگی تضمین میکنم شما بیمه شده هستید. و امیدوارم که باز این راه را بپیمائید، زیرا قدر اشخاص بزرگ را هرچه بیشتر بدانیم، نعمت خدا را قدرشناسی کردهایم.
س: استاد نقش دکتر شریعتی را در جنبش تجدید حیات اسلام راستین چگونه ارزیابی میکنید؟
ج: عبدالله وهاب عظام سفیر مصر در پاکستان خطابهای خواند بر مزار او و گفت یا اقبال یا کواکبالشرق، او ستاره شرق به اقبال داد. هر کس بهاندازهی بنده که در ۳۰، ۴۰ سال آخری عاشق اقبال بودم و بهرهها بردم و او را در حد خودم شناختم، بتواند اقبال را بشناسد تصدیق خواهد کرد که همان مقامی که دکتر محمد اقبال در پیدا کردن مردم و مسلمانهای هندوستان داشت و نیز در احیای نقش اسلام راستینی که به فکر مردم نمیرسد، دکتر علی شریعتی همان نقش را ایفا کرد و نه کمتر. امیدی که من دارم این است که نسل جدید بهتر خواهد توانست با آثاری که جمعآوری شده دکتر شریعتی را بشناسد و این حقناشناسیها هم از بین خواهد رفت و بیشتر از پیش شخصیت او در افکار طبقات مسلمانهای جوان تأثیر خواهد داشت.
س: با توجه به مطالبی که راجع به دکتر محمد اقبال و دکتر شریعتی فرمودید لطفاً وجوه اشتراک و افتراق اندیشههای دکتر شریعتی و علامه محمد اقبال را برای ما بطور اجمال بیان کنید؟
ج: در حدود تشخیصی که دارم باید عرض کنم که مرحوم اقبال مقام انحصاری دارد حتی نسبت به سیدجمالالدین اسدآبادی بزرگ و شیخ عبده و برای اینکه این دو شخصیت محصول ۱۳ قرن تعلیمات اسلامی را بصورت مجموعهای از خطابهها و مقالهها بیان کردند و برای اولین بار ملت اسلام را بعد از حملهی مغول بیدار کردند. این مسأله کوچک نبود، بعد از حمله مغول که تمام امتیازات اسلام لگدمال شد، کار به جایی رسید که مورخی عرب در ۵۰، ۶۰ سال پیش گفت: ضربت مغول به پیکر خلافت بغداد منحصر به خرابی اسلام نبود بلکه ضربتی بود که بر فرق بشریت نازل شد و بشریت را کوبید، و این عجیب است که در وصف خواجه نصیرالدین طوسی گفت: اگر این ایرانی بزرگ نبود اثری از تمدن انسانی در دنیا نمانده بود و این مرد بزرگ با آن نبوغی که داشت توانست بشریت را نجات بدهد و بر سر ترکهای غارتگر وحشی لجام بزند، و در مراغه دانشگاهی تاسیس کند و ۴۰ هزار کتاب را از حرق و غرق نجات دهد و بشود اولین دانشگاه جهان آنروز، بطوری که در جاهای دیگر میخواندم از چین میآمدند و در دانشگاه مراغه تحصیل طب میکردند و دکترا میگرفتند. این مرد بزرگ هرچند که عربها خیلی از او گله دارند که او با هلاکو آمد و چنین و چنان شد، ولی یک مورخ عرب با انصاف آمد و گفت اگر این ایرانی بزرگ نبود امتیازات بشریت از بین رفته بود.
رسالهی دیگری خواندم (مولفش را فراموش کردهام) که ۱۱ نفر از مهندسین کاخ تمدن بشر را ذکر کرده بود. هفتمی یا هشتمی خواجه نصیر طوسی بود. و این یکی از اشخاصی است که تاریخ اسلام را زنده کرد و بعد ما دیگر از این شخصیتها نمیبینیم … بعداً ترکها از این طرف و آنطرف آمدند و ابتلائاتی که سر ملت ما آمد، یکی دوتا نیست، و این ملت نتوانسته خودش را بشناسد و مسأله ولایت علی را و تشیع پاکی را که این ملت در دست گرفته و نقش اسلام منحصر در آنست را نتوانست ایفا کند تا موقعی شد که خدا خواست و سیدجمالالدین اسدآبادی ـ به تعبیر مرحوم دکتر شریعتی: سید یکلاقبائی ـ از گوشه مدرسهای بلند شد و خدا چه استعدادی به او داده بود که به داد اسلام رسید. او با همکاری مرحوم شیخ محمد عبده صدای رسای اسلام را بلند کردند، و عرض کردم این دو شخصیت استعدادی داشتند که از از سرمایهی دیگران بهرهبرداری کردند و صدای اسلام را بلند کردند و آن مجله را چاپ کردند که به هرجا میرفت یکی دو شماره که منتشر میشد دولتها جلویش را میگرفتند. بعد از مرحوم سیدجمالالدین و شیخ محمد عبده کسی پیدا نشد، مگر دکتر محمد اقبال که او صد و چند میلیون مسلمان خوابیدهی بیمار هندوستان را با فلسفهای که آورد بیدار کرد و نقش اسلام را به یک صورت علمی منقح و منظمی به دنیا نشان داد و به یاد دارم که خواندم اقبال بعد از آنکه امتیازات اسلام را درک کرد، از اروپا برگشت، برخلاف آن همه فضلا و تحصیلکردههائی که از شرق به اروپا رفتند و بازگشتند و همه مقلد غرب شدند، این تنها کسی بود که خدا به او استعدادی داده بود که تمام مفاسد غرب را آن روز فهمیده ۶۰، ۷۰ سال پیش نغمه بلند کرد که آسیائیها، مسلمانها شما کجا میروید:
بیا که ساز فرنگ از نوا در افتاده درون سینهی او نغمه نیست، فریاد است
و به اروپائیها میگفت مگر دنیا مغازه است که بشر را بصورت کالائی گرفتهاید و به یک معنا توپ فوتبال، یکی میدهد به او، یکی میدهد به این. وی که تار و پود تمدن اروپا را از نزدیک فهمیده بود، باطل بودن این تمدن را هم اعلام کرد. و آنوقت آقای تقیزاده اشتباهاً میگفت که ایرانی باید روحاً، جسماً، باطناً، و ظاهراً فرنگیمآب شود، آدم تحصیلکردهی فاضلی مثل تقیزاده رفته بود فرنگ و مسحور فرنگ شده بود.
من در دوران جوانی پیام شرقی را در علیگره خواندم، مرا به حال آورد. من جوان ۲۶ـ ۲۵ سالهای بودم و حرفهای آقای تقیزاده هم در من بیتاثیر نبود. بعد که نغمههای اقبال را شنیدم، دیدم که عجب! تقیزاده چی میگه و اقبال چی میگه! مسحور اقبال شدم. او گفت که من نه بخاطر اینکه پدر و مادرم مسلمان بودند، مسلمان شدم، بلکه این اسلامی است که من خودم کشف کردم و این اسلام نجاتدهنده بشریت است.
هر که عشق مصطفی سامان اوست بحر و بر در گوشهی دامان اوست
تا این اندازه به رسول اکرم عشق میورزید. بعد آن «فلسفه خودی» را آورد و پیش نیکلسن استاد خاورشناس معروف آنروز فرستاد و او یکه خورد و گفت این چیه آورده؟
«خودی» او راجع به ذات بشر صحبت میکند. من در جائی خواندم که دوباره از اقبال توضیحاتی خواست و فهمید که عجب نابغهای است و مکتب فکری تازهای برای بشر باز کرده و این مکتب را به آمریکا رسانده. نوشتهای که ۳۰، ۴۰ سال پیش خواندم و تاریخ را از آن یاد گرفتم، میگفت اقبال در آمریکا زودتر شناخته شده تا در خود شرق. حالا چنین شخصیتی باید بیاید و مسلمانها را که در قید استعمار از طرفی و در قید و بند آن آخوندهای بیچاره هندی و بدتر از همه همهی روضهخوانهای دورهی قاجاریه که اسلام و مسلمانی را به آنصورت درآورده بودند و فقر و گدائی و بدبختی سر و پای مسلمانها را گرفته بود از طرف دیگر، بیدار بکند، و برای اینها ملیتی و حیثیتی روشن بکند و کار بجائی برسد که پاکستانی ایجاد بکند. آقا! این حکایت پنج شاهی و صنار …. نیست، و این را با هیچکس نمیشود مقایسه کرد.
ولی دکتر شریعتی کسی است که بعد از اقبال آمده و از خرمن فیض اقبال بهرهها برده، اینکه پدر و مادرش در تربیت او خیلی موثر بودند و در آن شکی نیست، در حالی که اقبال چنین پدر و مادری نداشت. ولی استعداد شریعتی، که خودش را گم نکرد و از غرب برگشت و نغمهی اسلام راستین را در ایران رواج داد، مسلم الهام شده از مکتب اقبال بود و بهرحال مقام کوچکی ندارد.
در جشن صدمین سال بود که من هم جزء اقبالشناسها دعوت شدم. هفتاد هشتاد نفر از سی کشور جهان برای یک هفته در لاهور دعوت شدند و مگر بیاناتی که راجع به اقبال کردند تمام شد؟! این شخصیت، شخصیت جهانی شده و در رسالهای که دارم و چاپ خواهد شد و در آنجا از تحقیقات دیگران هم استفاده کردهام، مسألهی ماهیت و اهمیت فلسفه اقبال را شاید توانسته باشم به زبان فارسی درآورده باشم. ما هم که در مورد درک رموز فلسفه اقبال خیلی کوچکیم، ولی در حد معتدل فهمی که داریم، خواهیم فهمید که او کی بود و چی بود. این شخصیت فوقالعادهای دارد و مرحوم شریعتی از برجستهترین کسانی است که مقام اقبال را درک کرده و راه او را رفت و ثمرات حیاتی او هم که کم نیست.
س: بنظر جنابعالی آیا تز بازگشت به خویش شریعتی با تز فلسفه خودی اقبال و نهضت سلفیه سیدجمال فینفسه یکی است؟
ج: نهضت سلفیه سیدجمال تعبیر صحیحی است. عرض کردم که خلاصهی مفاهیم حیاتی اسلام را مرحوم جمالالدین با درک روش سلف به دنیا اعلام کرد، با همکاری شیخ محمد عبده، اسلام خوابیدهی زهوار در رفته را به منطق حیاتی بشر معرفی کرد و رفت، ولی اقبال مبتکر یک فلسفهای است و این ابتکار را نمیشود که از افاضات مرحوم سیدجمالالدین و شیخ محمد عبده به حساب آورد، شخصیتی استثنائی و جهانی است که هنوز در مورد مفاهیم فلسفهی او بحثها میکنند و مطالعاتی لازم است و فلسفه خودی او اختصاص به او دارد و مسأله بازگشت به خویشتن مرحوم دکتر شریعتی گوشهای است از فرار از تمدن غرب که شرقیها این همه مفاهیم عالی انسانی و اسلامی را گذاشتهاند و مسحور غرب شدهاند و از خود بیگانه شدهاند. بازگشت به خود، یعنی از نو مسلمان شدن، از نو منطق علی را بکار بستن، آنهم به تعبیر خودش تشیع علوی را نه تشیع صفوی را، این تفاوتش اینجاست.
س: در جریان هستید که شریعتی دارای روح مضطربی بود و این اضطراب در واقع ریشه در دردهای وجودی داشت که بر پیکرش ریخته شده بود، این دردهای وجودی، او را به تنهائی، به جدائی، به غربت، به بیکسی و به بیاوئی کشانده بود، بفرمائید که عرفان را در اندیشه و شخصیت شریعتی چگونه میبینید؟
ج: عرض شود که خود بنده نمیتوانم ادعا بکنم که از عرفان سهمی دارم. بنده نمیتوانم بیشتر از یک ذره و دو ذره ادعا بکنم که به من داده شده. در این مرحله سرمایهی ضعیفی دارم و خلاصه اینکه عرفان، شناخت است و سر از گریبان شناخت درمیآورد. شناخت خود بنده از معانی ظریف و لطیف قرآنی گاهی به حدی است که مرا اشباع میکند و گاهی هم نمیفهمم و نمیدانم، اما مسالهی عرفان هم چیزی نیست که قابل اکتساب باشد، قابل تقلید باشد و بشر بوسیلهی ترازو بسنجد که من به عرفان چقدر نزدیکم و شما چقدر نزدیکید. البته میشود روی هم رفته گفت: هر که دردمندتر است عرفانش هم در یک سطح بالاتری است. برای اینکه عرفان است که درد و مشقت برای انسان میآورد، موضوع و احوال اجتماع او را ناراحت میکند و خرافات و بلاهائی که در اجتماع میبیند، او را به زحمت میاندازد، در برابر شناخت او، این مسالهای است که در اشخاص متفاوت است ولی اگر در او حد اعلای عرفان نبود، اینقدر دردمند هم نمیشد.
س: استاد با تشکر از مطالبی که در مورد دکتر شریعتی فرمودید، اگر پیامی برای نسل جوان تشنهی اندیشهی ناب اسلامی دارید بفرمائید؟
ج: باید یک آهی کشید که تا قیامت این آه ادامه پیدا کند. درد اینست که تاریخ اسلام را که میخوانیم، میفهمیم که رسول اکرم فرمود ـ اگر حدیث درست باشد ! ـ و ما اوذی نبی بمثل اوذیت، هیچ پیغمبری به قدر من اذیت نشده. خوب، آنوقت ما آمدیم و میگوئیم ما پیرو این مردیم، و این مرد، که ۲۳ سال به خود آنهمه زجر و مشقت داد، خدا به او اعتراض میکند: محمد اینقدر جوش نزن. این چه بشری است که خدا به او اعتراض میکند، که همانرا به تو میگوئیم، بس است، خودت را رنج مده. حال ما آمدیم و میگوئیم ما پیرو او هستیم؟! این سرشکستگی برای اوست، ما او را در دنیا بدنام میکنیم. خدا به درجات سیدجمالالدین بیفزاید، در دورههای تاسیس مدرسه شرطیه مرحوم نراقی به ما میگفت که جمالالدین گفت بهترین خدمتی که مسلمانها میتوانند به اسلام بکنند، این است که بگویند ما مسلمان نیستیم، تا سند به دست دنیا ندهند که اسلام چیز بدی است، ما مسلمانها چنین مسلمانهائی از کار درآمدیم. آن سنی شد، این شیعه شد، آنهم که هیچی، اگر نتوانیم جواب خدا را بدهیم، جواب خلق خدا را در این دنیا بدهیم، چه مسلمانی هستیم؟!
ما ادعا میکنیم که پیرو چنین شخصیتی هستیم. خدا دکتر محمد اقبال و در مرحله دوم دکتر شریعتی را رسانده که این دو شخصیت نه تنها مشکلات عصر جدید، بلکه مشکلات فکری نسل بعدی را هم حل کردهاند، و میشود گفت که من جز یک مقدار اشکالی که به روش دکتر شریعتی دارم، که ان هم از هیجانات حقطلبانه او ناشی بود، اشکال دیگری ندارم. در مملکت ما تشیع به مرحلهای رسیده که علامه طباطبائی اعلیالله مقامه میخواهد دورهی بحار مجلسی را تنقیح کند، میگویند: نه، باید همین باشد که هست. حالا نسل جدید بیچاره مانده دربدر چکار کند؟ نسل جدید مثل خود بنده در آن زمان است که اگر سفر هندوستان در فلان تاریخ نبود، بنده هم یکی از آن غربزدهها بودم که به لطف خدا منطق و درک و ادراک تعلیمات اقبال ما را نجات داد، که این سرمایهای که از اسلام مانده، یعنی قرآن، قرآنی که انا نزلنا الذکر فهل من مدکر، یعنی سهل و اسان کرده. شصت سال پیش در دانشگاه علیگره دیدم که، میگوید: فرمانفرمای هندوستان، که به جنگ اسلام آمد، خطابهای آنجا خوانده و به شاگردها میگوید: شما بازمانده نسلی هستید که پدران شما در کمتر از یک قرن با منطق اسلام یک دست زیر اسپانیا زدند و یک دست زیر دهلی، شرق و غرب دنیا را در کمتر از یک قرن تسخیر کردند. این حرفی است که دشمن میزند، اسلامی که با آنهمه جانفشانیها و جانفداکردنها، آن میراث بزرگ انسانیت را باقی گذاشت و ما وارث و نمایندهی آن میراث هستیم و همانطور که خود پیغمبر گفت ما جز قرآن چیزی نداریم. ولی این قرآن را ما چکار کردیم؟ یک نویسنده بسیار عمیق عرب در ۵۰ سال پیش در مجلهی العرفان بیروت مینویسد ـ الهام از آنجا گرفتم ـ : پیغمبری آمد، ۲۳ سال رنج و مشقت کشید و گفت: لا اسئلکم علیه اجراً و ثابت هم کرد که چیزی نمیخواهد و رفت. این همه مشقتی که هیچ بشری در تاریخ تحمل نکرد، او تحمل کرد و بر کسی منتی هم نگذاشت و لب به شکایت هم نگشود مگر در یکجا که بیان حال پیامبر در روز قیامت است که: رب ان قوم اتخذوا هذا القرآن مهجوراً . خدایا از این شکایت دیگر نمیتوانم خودداری کنم که طایفهی خود من، پیروان خود من، قرآن را مهجور انداختهاند. ما اینکار را کردیم، جمالالدین چکار کرد؟ اقبال چکار کرد؟ قرآن را گرفتند و گفتند این قرآنی است که، به گفتهی مرد منکر و مخالف اسلام، پدران شما در کمتر از یک قرن بوسیله آن یکدست زیر اسپانیا گذاشتند و یکدست زیر هندوستان. ما با این قرآن چه کردیم؟ سر قبرها آوردیم و در محافل روضه، الرحمن بخوانیم و صلوات. و جمالالدین چکار کرد؟ او که دنیای اسلام را بیدار کرد، مگر جز با منطق قرآن بود؟ گفت ما یک چنین کتاب قرآنی داریم: «لن یجعل الله للکافرین علی المسلمین سبیلا» ، مسلمان زیر بار کفر و ذلت مسیحیها برود؟ گفت دو معنا است که در دنیا مثل آب و آتش است: اسلام و ذلت. مسلمان و ذلیل؟! مسلمان و تو سری خوردن؟! این اسلام را شناخت و بوسیلهی اسلام ندائی در داد که حالا هم هست، حالا تازه ما از سفرهی اکرام او داریم نان میخوریم. یا اقبال یا دکتر شریعتی در یک سطح بالا و بنده و امثال بنده در یک سطح نازلی از خرمن افاضات آنها جان درآوردهایم. یک فرنگی راجع به ابوریحان بیرونی و حمله سلطان محمود غزنوی به هندوستان، میگوید: اسلام به وسیلهی محمود با یکدست شمشیر و با یک دست قرآن به هندوستان رفت، خودمان هم انتظار داریم، قرآن بود که دنیا را عوض کرد، دنیا قبل از قرآن چه داشت و حالا چه د ارد؟ به گفته مرحوم اقبال ـ در یکی از فصول کتاب احیای فکر دینی که من ترجمه کردهام ـ : بالاخره غرب مجبور شد قبول کند هرچه دارد از اسلام دارد، مجبور شدند اعتراف کنند معارف بشری و علوم بشری هرچه هست زائیدهی مکتب اسلام است. حالا ما با علم مخالفت کردیم! در قرآن این آیه هست که: انما یخشی الله من عباده العلماء. مقدمه و موخرهاش را بخوانیم، میبینیم الا و بالله بر علوم طبیعی تاکید میکند: خدا آسمان و باران را چنین و چنان کرد. بعد قرآن میگوید: انما یخشی الله من عباده العلماء. اصلاً قال نبی و قال رسول ندارد. اینکه روح پاکی داشته باشد در لابراتوار میفهمد چه خبر است. علوم تجربی به انسان میفهماند که من و شما وقتی این پرتقال را برمیداریم و نگاه میکنیم، پوست آن جوری است و مغز پرتغال اینجوری است، این پیچ و خمهایش را دو دقیقه نگاه میکنی و میگوئی این چیست؟ این همه اختلافی که در تمام جلوههای خلقت است هر کدام خیرهکننده است، این آدمی که در عمق طبیعت فرو میرود، میفهمد چه خبر است، همه، و اگر عالم علوم طبیعی شعوری داشته باشد، میفهمند که این آیه ناظر بر طبیعت است: یخشی الله من عباده العلماء.
علوم را منحصر کردند در منقولات. نه آقا جان منقول و معقول هرچه هست مال اسلام است: اطلبوا العلم ولو بالصین.نسل جدید در مهلکه و مخمصهای گیر کرده که خدا کند این مشکلات برطرف شود.
س: بنابراین پیام شما به نسل جدید این است که به قرآن بیشتر بازگشت کنند؟
ج: والسلام، والسلام، از حضرت علی دیگر قرآن شناستر کجاست؟ پیغمبر فرمود: انا ادیب ربی و علی ادیبی. من تربیت شده خدا هستم و علی تربیت شده من است. حضرت علی میگوید: ذالک القرآن لایستنطق فاستنطقوه ولن یستنطق فانا اخبرکم عنه. مردم! این است قرآن، خودش حرف نمیزند، او را به حرف بیاورید، حرف از آن بکشید، هیچوقت او حرف نخواهد زد. ولی من به شما خبر میدهم چیه؟ فیه حدیث الماضی، همه چیز از گذشته در آن است و «علم ما یکون» و آنچه که باشد و خواهد بود در قرآن است، اگر قرآن این است، پس برای سر قبر مردم و برای صلواة و برای ثواب و قرآن سرگذاشتنها نیست، البته به موقعش بله، نه برای همیشه.
حضرت امام جعفر صادق فرمود: شما قانع نشوید به اینکه از قرآن چیزی میفهمید، قرآن کتابی است که در هر دورهای تجلیات خودش را به اقتضای درک و فهم مردم خواهد داد، مثل اینکه در حجهالوداع فرمود که:
نظرالله امرء سمع مقالتی فوعاها و بلغها الی من لم یبلغ، خدا رو سپید کند کسی که حرف مرا بشنود، ضبط کند، فراگیرد و به دیگران برساند، و فرمود: رب حامل فقد لیس هو بفقیه و یبلغه الی من هو افقه، چه بسا مردان دانشمندی هستند که در حکم مأموریتند. مطالبی را میرسانند، خودشان هم نمیدانند که چه چیزی به کسانی که از خودشان دانشمندترند، میرسانند، آنوقت آنها میفهمند چه خبر است. بیان حضرت صادق این است. در هر تاریخی قرآن الهامبخش متفکرین آن دوره است. چه بسا کسی که قرآن را تنها کتاب هدایت بداند و دنبال آن برود، معانیای از آن دربیاورد که جائی دیگر هم نباشد.
س: در پایان از شما عذر میخواهیم که خستهتان کردیم.
ج: نه! من زنده شدم! خدا میداند که هر وقت کسی را میبینم که هدف اعلای خودم را در او میبینم، جوان میشوم. و امروز نمیدانید، قابل بیان نیست، که از این برخورد شما چقدر نیرو گرفتم.
در خاتمه لازم است بگویم: آقای دکتر شریعتی به حق یک ستاره درخشان است برای اجتماع اسلام و ایران، آنجا که بشود از ایشان انتقاد کرد، عرض میکنم: معصوم نیست، و نمیتواند از اشتباه مصون باشد. اشتباه عملی هم داشته است، اشتباه ذهنی هم ممکن است داشته باشد، چه کسی است که اشتباه نداشته است؟ ما بیانصافیم ـ واقعاً بیانصافیم! ـ زیرا خود ما اعلام میکنیم که معصوم چهارده تا است ولی از همه هم عصمت میخواهیم! این خیلی حرف است!