شریعتی، شاعر قبیله | علی طهماسبی (چشم انداز ایران ـ آبان و آذر ۱۳۸۶)
شریعتی، شاعر قبیله
علی طهماسبی
منبع: چشم انداز ایران
تاریخ: ۲۷ خرداد ۱۳۸۶
متني كه تقديم خوانندگان عزيز ميشود، سخنرانی آقاي علی طهماسبی در تاریخ بیست و هفتم خرداد ماه 1386 در حسینیه ارشاد به مناسبت سیامین سالگرد دكترعلي شریعتی است. در گفتوگويي كه با ايشان داشتيم، بخش هشتم نوشتههاي ايشان با عنوان «تأملي در متن» مكملي است براي موضوع «واقع بودگي اسطورهها» كه در سخنراني به آن اشاره كردهاند. اين بخش باعنوان «متن مقدس و ارجاع لفظ به وقايع» در وبسايت ایشان آمده است.
مقدمه
اصطلاح روشنفکر و روشنفکر دینی آنقدر چالشبرانگيز شده که ذهن مخاطب را از آنچه میخواهم بگویم منحرف میکند، بویژه اینکه روشنفکر در زمانه ما (اعم از روشنفکر دینی و غیر دینی) رابطه چندانی با جامعه خود ندارد، بنابراین نوشتم: «شریعتی شاعر قبیله»؛ اما با تعریف ویژهای که از شاعر و قبیله ارائه خواهم کرد:
شاعر
تبار شناسي اين واژه كه امروز در زبان ما متداول است، به روزگار قبل از اسلام در حجاز باز ميگردد. بعد از اسلام نيز با تغييراتي معنايي به زبان پارسي راه يافت. شاعر اسم فاعل براي شعر است. واژه شعر نيز داراي جفتي عيني و مادي بهنام«شَعر»(موي) است. در نگاه اول شاعر يعني كسي كه در قلمرو زبان و گفتار ميتواند ظرافتهايي را به باريكي موي تشخيص دهد و بيان كند. اما اين فقط لايه سطحي و آشكار معناي شاعر در آن ساختار زباني است. در لايه عميقتر، شاعر كسي بود كه با ناخودآگاه جمعي قبيله خويش ارتباط داشت و دغدغههاي پنهان و مغفول قبيله خويش را در قالب زباني ادبي- عاطفي بيان ميكرد.
نفوذ شاعر به روح جمعي قبيله، هم وزن دغدغهاي بود كه نسبت به مردمان قبيله خويش داشت، يعني جان شاعر، آميخته با رنج و درد و اندوه آشكار و پنهان همه افراد قبيله بود. از اين رو، كلام شاعر، واگويهاي از رنج و درد همه قبيله بود، همچنين، چنان بود كه گويا همه نياكان بزرگ، دلاوران و قهرمانان پيشين قبيله كه در قرنها پيش درگذشتهاند، همه در جان شاعر، تبلوري تازه مييافتند و به همين مناسبت، كلام شاعر براي افراد قبيله، آشناترين و درونيترين كلامي بود كه همگان آن را نه با گوش عقل و درس و بحث، كه با حس قدرتمند عواطف دروني خود درك ميكردند. بنابراين ميتوان گفت كه شاعر، وجدان مغفوله و زبان گوياي قبيله بود.
شاعر، به دليل ارتباط با روحي جمعي، يا با ناخودآگاهِ قومي،(1) گاهي منادي حوادث آينده نيز بود. حوادثي كه گاه قبيله را تهديد به نابودي ميكرد. اين بود كه گاه كلام شاعر سبب آگاه شدن اعضا قبيله از فاجعهاي كه در كمينشان بود ميگشت. حتي از نگاه برخي پژوهشگران، شاعر، پيامبر قبيله و پيشواي آن در زمان جنگ و صلح بوده است.(2)
قبيله
«قبيله» به مجموعهاي درهم تنيده از مردمان گفته ميشد كه داراي پيشينهاي مشترك و نياكان مشترك بودند، يعني مجموعهاي نژادي و همخون. در نظام قبيلهاي، آنچه اصل و اساس در هستيِ افراد شمرده ميشود، «قبيله» است. هويت فردي، كاملاً تحتتأثير هويت جمعي است. افراد در دامن قبيله متولد ميشوند، در چتر حمايتي قبيله رشد ميكنند و همچون پدران خود به نام قبيله و براي بقاي قبيله به زاد و ولد ميپردازند. مردان بزرگ و سلحشوران و جنگاوراني كه جان خود را در راه اعتلاي قبيله باختهاند به روح جمعيِ قبيله ميپيوندند و با جد اعلاي قبيله يگانه ميشوند. جد اعلاي قبيله نيز، با خداي قبيله در هم آميخته است. بنابراين، «روحِجمعي قبيله» صرفاً به روح جمعيِ زندگان يك قبيله خلاصه نميشود، بلكه همه آنها كه از آغاز شكلگيري قبيله تولد يافتهاند، زندگي كردهاند و مردهاند، همه و همه عناصر، در روحِ جمعي قبيله و در ناخودآگاه جمعيِ آن درهم تنيدهاي ميشوند. از اين رو قبيله، مانند يك شخص بزرگ، داراي هويتي مستقل بود و روح پيچيده مخصوص به خود را داشت. قبيله، تمامي جهاني شمرده ميشد كه فرد ميتواند در آن زيست كند. از اين جهت، اعضاي قبيله براي ارتباط با عرصههاي پنهان و روح جمعي قبيله، نياز به شاعر پيدا ميكنند.
شاعر و قبيله
كاركرد كلام شاعر را در قبيله(3) از جهات گوناگون ميتوان مورد تأمل قرار داد. بهگمان من مهمترين آن در چهار مورد خلاصه ميشود:
اول: شاعر به عنوان وجدان مغفوله قبيله كه ميتواند دردها و رنجهاي ظاهراً پنهان قبيله را آشكار كند.
دوم: شاعر با توجه به ارتباط با روح جمعي قبيله، قادر است برخي حوادث را كه در كمين قبيله است پيشگويي كند.
سوم: قبيله براي قدرت يافتن در برابر دشمنان خود، نياز به بازخواني نياكان اساطيري خود دارد و اين كاري است كه انجام آن از عهده شاعر بر ميآيد
چهارم: قبيله در برابر دشمن، علاوه بر سلاح و قدرت قهرمانانش، همچنين نياز به كلامي دارد تا گزندهتر از شمشير و سلاح، دشمن را به زانو در آورد، همين بود كه يكي از مهمترين ويژگيهاي كلام شاعر قبيله، «هجا» بوده است.
زبان شاعر
مخاطب شاعر، همه افراد قبيله هستند، از اين جهت، زبان شاعر، به لحاظ قالب واژگاني، همان زباني است كه مردم پيرامونش با آن سخن ميگويند و نيازهاي روزمره خود را به وسيله آن زبان بيان ميكنند، اما همين واژگان و الفاظ هنگامي كه براي بيان دغدغههاي ناخودآگاه جمعي از سوي شاعر به خدمت گرفته ميشود، در چينش متفاوتي قرار ميگيرد و از زبان ابزاري به زبان ادبي تبديل ميشود. علت اين تغيير، يك بازي تفنني در زبان نيست، بلكه به ضرورت بيان چيزهايي هست كه با زبان معمولي و حتي با زبان علمي نميتوان آن را بيان كرد به ويژه هنگامی که شاعر به خلق چشمانداز تازهای مبادرت میکند. به تعبير ديگر، زبان شاعر صرفاً زباني علمي نيست، بلكه بيشتر زباني عاطفي ـ ادبي است.
***
شريعتي شاعر قبيله
با اندكي تسامح، بويژه با پذيرفتن تغيير نام «قبيله» از قبيلهاي نژادي به قبيلهاي ديني يا ايدئولوژيكي، ميتوانيم ويژگيهايي كه براي شاعر قبيله بر شمردم را در كلام و گفتمان شريعتي ببينيم.(4) تقسيمبندي دوست و دشمن در قبيله، جاي خود را به تقسيم بندي حق و باطل در ايدئولوژي ميدهد. كتاب «حسين وارث آدم»، «تشيع علوي و تشيع صفوي» را ميتوان به عنوان نمونههايي قدرتمند از اين تقسيم بندي نام برد. اينکه آيا در زمانه ما چنين رويكردي پاسخگوي حل مشكلات ما خواهد بود يانه؟ بحثی دراز دامن است. البته در اينجا سوءتفاهمي هم پديد آمده؛ اين سوء تفاهم عبارت از آن است كه مخاطب شريعتي(دقت كنيد ميگويم مخاطب شريعتي نه خود شريعتي)(5) بهجاي آنكه به گوهر حق و باطل در نهاد بشري توجه كند، اين مسئله را بيشتر معطوف به اشخاص و جريانهايي كرد كه برخي بهحق هستند و برخي بر باطل و در فرجام، مضمون حق و باطل، در نگاه بسياري از مخاطبان شريعتي، تا حدود زيادي، اين شد که به جای مبارزه با ظلم و مبارزه با استثمار، تنها به مبارزه با ظالم و استثمارگر پرداخت. اين رويكرد در جغرافياي زماني خود شايد گريز ناپذير بود، اما اينكه در زمانه ما هم گرهگشا باشد جاي تأمل دارد. اين مورد را شريعتی خود اشاره میکند که:
«بدبختی همه روشنفکران نيم بند اين بوده است که هميشه با استعمارگر، با ظالم و “بد” مبارزه ميکردهاند، در صورتيکه بايد با ظلم، با استثمار، با مالکيت فردی و با نظام بهرهکشی، که بچه مستقيم آدم را تبديل به قاتل میکند، مبارزه کرد.”(مجموعه آثار ١۸ ، صفحات ١١۴ و ١١۵)
به گمان من با تفکيک اين دو از يکديگر است که میتوان مبارزهای اصيل، پايدار، انسانی و ثمربخش را آغاز کرد. به تعبير ديگر، همانگونه كه به لحاظ زباني «ظلم» مصدر دانسته ميشود و ظالم از مشتقات آن است كه از اين مصدر پديد آمده، به همينگونه، چنانچه به گوهر ظلم توجه نشود و صرفاً با ظالم مبارزه شود، اين گوهر شوم، مدام از دامن خود ظالمهاي تازهتر و قدرتمندتري را پديد ميآورد.
شريعتي، به تمامي وجود، دغدغه مردم، محرومين، و مستضعفين را دارد. «مستضعف» از نگاه شريعتي، با «ضعيف» متفاوت است. «مستضعف» ذاتاً ضعيف نيست، كسي است كه صاحبان قدرت و طرفداران زر و زور و تزوير، او را به ضعف كشانيدهاند.
همچنين بهگمان من، دغدغه روح جمعي، يا گرايش سوسياليستي شريعتي به دين، صرفاً پيروي از مد روز نبود، بلكه يك دغدغه وجودي بود كه ميتوانست رنج ديگران را در خويش تجربه كند و اين ويژگي، از آن شاعر قبيله است نه از عالِم. شايد همين ويژگي بود كه سبب شد تا شريعتي، ابوذرها را به ابنسيناها ترجيح دهد.
«برادری دينی، وحدت ملی و يگانگی انسانی در نظام طبقاتی و اقتصاد استثماری(…) مضامين ادبی و فلسفیای است که فقط به کار سخنرانی و شعر میآيد و موضوع انشاء! توحيد الهی، در جامعهای که بر شرک طبقاتی استوار است، لفظی است که تنها به کار “نفاق” میآيد.”(مجموعه آثار ۲٠، ص۴۸۱ )
كار سترگ ديگر شريعتي كه باز هم از همان نوعي است كه شاعر قبيله در ارتباط با نياكان قبيله انجام ميدهد، بازخواني شخصيتهاي اسطورهاي، اما در چارچوب قبيله ديني (يا قبيله ايدئولوژيكي) بود. البته در اين بازخوانيها، به واقع بودگی تاريخ دينی چندان اهميتی نمیداد، بلکه ذهن مخاطب را بيشتر به حقيقتی معطوف میکرد که بايد می بود و بايد پديد میآمد، اما پديد نيامده و تحقق نيافته است.
درست از همينجاست که زبان سمبليک، شاعرانه و نمادين را، جايگزين زبان مستند تاريخنگاری علمی میکند. اتفاقی که در اين رويکرد پديد میآيد اين است که ذهن مخاطب را از توجه به گذشته واقعی، معطوف به آيندهای آرمانی میکند. در اين پردازش تازه بويژه ميتوان از بازخوانی شخصيتهايی همچون«علي»، «فاطمه»، «حسين» و «زينب» ياد كرد.
در اين بازخوانی، شريعتی همه الفاظ، همه مضامين و همه «دال»های کهنه و نو را به خدمت میگيرد، نه برای آنکه ذهن را به گذشته بازگرداند، بلکه برای آنکه وضع موجود را باز گويد و طرح چشمانداز تازهای را رقم زند.
به تعبير ديگر، زبان حماسی و شاعرانه شريعتی، زبانی در حصار «دال» با «دال» نيست، اين زبان هنری و ادبي امروز است که از دايره زبان نمیتواند پای بيرون بگذارد و در عالم ذهن باقی میماند و روشنفكر را از واقعيت جامعه دور ميكند، زبان شريعتی زباني هستيشناسانه است و رابطه تازهای ميان دال و مدلول ايجاد میکند. همچنين، زبان گزنده و طعن كارساز شريعتي نسبت به مخالفان، نهتنها از «هجا»ي شاعر قبيله كم نميآورد بلكه بسيار قويتر و براتر از آن است. اين البته به آن معنا نيست که به مخالف فرصت سخن گفتن را ندهد:
آزادی انسانی را تا آنجا حرمت نهيم كه مخالف را و حتی دشمن فكری خويش را به خاطر تقدس آزادی، تحمل كنيم،(…) زيرا هنگامی كه «ديكتاتوري» غالب است، احتمال اينكه عدالتی در جريان باشد، باوری فريبنده و خطرناك است و هنگامی كه «سرمايهداري» حاكم است ، ايمان به دموكراسی و آزادی انسان يك سادهلوحی است. “(مجموعه آثار٢، خودسازی انقلابی، صفحات ١۴٨ و ١۴۹)
شايد بتوان گفت که اين تحمل سخن مخالف، ريشه در اعتقاد عميق شريعتی به ديالکتيک دارد.
اينها به گمان من عمدهترين مضاميني بودند كه مخاطبان شريعتي، به گوش جان ميشنيدند و كلام اين شاعر قبيله را با جان و روان خود درميآميختند، چرا كه ما مخاطبان شريعتي، پيش از آمدن او، انگار قبيله خود را گم كرده بوديم، مانند كسانيكه وطن خويش را گم ميكنند.
با اين همه شريعتي، گذشته از دغدغههاي جمعي كه در نوشتههايي بهنام اجتماعيات و اسلاميات تجلي يافته، همچنين شريعتي شاعر «انسان تنها» هم هست. اگرچه آن «تنهايي» كه او براي خويش ميسرايد با آن «تنهايي» كه ديگران براي خويش متصورند تفاوت بسيار دارد، اما بههرحال واگويههاي شريعتي در كويريات، بهگونهاي است كه انگار هركسي ميتواند خويش را در جايي از آن كوير و در آن واگويهها پيدا كند.
***
عبور نگاه ما از ايدئولوژي به تراژدي
منظورم از «ما» بيشتر كساني هست كه مخاطبان مشتاق شريعتي بوديم. واقعيت اين است كه روزگار شريعتي براي ما، روزگار نبرد ايدئولوژيها هم بود و اگر چه نبرد، به هرحال هنوز هم هست، اما گويا اين نبرد، امروز براي اغلب ما وجهي تراژيك پيدا كرده است. (شايد به دليل اينکه ايده شريعتی را آنگونه که شايسته باشد درک نکرديم)
از اين نگاه، عمدهترين وجه تمايز ميان ايدئولوژي و تراژدي، شايد اين باشد كه در تراژدي، آدمي از مرزهاي حق و باطل و از خطكشيهاي ارزشگذاري شده با عنوانهاي ديني و درست و نادرستهاي ايدئولوژيكي، عبور ميكند و انسان را ـ اعم از دوست و دشمن و مخالف و موافق را ـ نه در گرو دين و مذهب و ايدئولوژي، بلكه در پنجه تقديري سهمگين مييابد كه دوست و دشمن را به بازي گرفته و هزارگونه مصيبت و برادركشي و خويشاوندكشي را براي آدميان رقم ميزند. البته هزينه اين عبور كم نبود و كم نيست. اغلب ما هنوز از نگاهكردن به پشت سر خويش هراسانيم، از ديدن واقعيت كنوني نيز گريزان هستيم. ما از ميان كشتههاي بسياري عبور كرديم تا بهاينجا رسيديم. با اينهمه، انگار حالا و در اين حال و هوا، شاعري نداريم كه اين وجه تراژيك زندگيما را بسرايد و بر ملا كند. شايد همين باشد كه از سه ميراث شريعتي كه اجتماعيات، اسلاميات و كويريات بود، تسلاي رنجهاي خويش را در كويريات جستوجو ميكنيم و شريعتي امروز نه شاعر قبيله، بلكه تنها شاعر تنهاييهاي ما شده است. اگر چه اين گمانه هم دور نمینمايد که پس از اين همه بياعتنايي به سرنوشت جمع و تجربه تلخي كه از اين بياعتناييها حاصل شده، شايد در آيندهای نه چندان دور، جامعه ما، یا بخشی از جامعه ما، واگشتی دوباره به سوسياليزم دينی داشته باشد و شايد اين بار بتواند آن را بشناسد. سوسیالیزمی که نه مبتنی بر امر حکومتی، بلکه بهعنوان اخلاق اجتماعی و ضرورت انسان بودن انسان، با عرفان و آزادی نیز قابل جمع باشد. به تعبير اليوت: «باز به همان جا میرسيم که آغاز کرده بوديم، اما اين بار آنجا را خواهيم شناخت.»(6)
پينوشتها:
1ـ اصطلاح ناخودآگاه جمعي «collective unconscious» را از كارل گوستاو يونگ گرفتهام.
2ـ به نقل از «نولدکه» الفاخوری ص40 در باب شعر جاهلی، همچنين العصرالجاهلی شوقی ضيف، ويژگیهای شعر عرب.
3ـ شاعر به معناي فوق و در همه ايام و در همه سرزمينها.
4ـ تغيير ساختارهاي اجتماعي به هرحال سبب تبديل قبيلههای نژادی به قبيلههای فکری، ايدئولوژيکی، صنفی، هنری، سياسی و… شده است و اين در روند جهانی شدن امری طبيعی به نظر میرسد.
5ـ در برخي گزارشها كه خبرگزاري ها و روزنامهها از سخنراني من منتشر كردند، بهجاي «مخاطب شريعتي» نوشتهاند «شريعتي» و كلمه مخاطب را از قلم انداختهاند، يعني جاي مخاطب شريعتي،با خود شريعتي، عوض شده. همين اشتباه سبب وارونه شدن آن مطلبي است كه من درباره شريعتي و مخاطبان او نوشتهام.
6ـ تي اس اليوت، شاعر انگليسي كه تقريباً همزمان با نيما ميزيست و همان نقشي را در ادبيات اروپا داشت كه نيما براي ايران.