مصاحبه با پوران شریعت رضوی به مناسبت انتشار کتاب «برسد به دست پوران عزیزم…» (سایت بنیاد باران ـ ۱۳۹۵)
گفتوگو با پوران شریعت رضوی به مناسبت انتشار کتاب «برسد به دست پوران عزیزم…»
منبع: سایت بنیاد باران
تاریخ: ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۵
علی بسیار مغرور و متکی به نفس بود. علی بیست سال آوانگارد زندگی کرده و جلوتر از نسل قبل از خودش بود. من باید کنار چنین مردی زندگی میکردم. از همان ابتدای آشنایی آینده درخشان علی را میدیدم و میدانستم که این قلم توانا متوقف نمیشود.
مصاحبه کننده: کبوتر ارشدی | وقتی تصمیم میگیریم پای صحبتهای کسی به مناسبتی بنشینیم پرسش از چرایی این انتخاب و ضرورتهای آن مهم میشود. باید بدانیم چرا و برای چه؟ کتاب «برسد به دست پوران عزیزم…» از دو وجه برای من قابلتوجه بود. وجه اول در امتداد این دوسه سال اخیر است که در کنار سایر کارها برخی متون شریعتی را میخواندم و بهویژه نگاهش را به زن دنبال میکردم. نه در متنی مانند «فاطمه، فاطمه است» که در متنهای دیگری که کمتر دیده شده و در این گفتوگو به آنها اشاره میکنم. و وجه دیگر مخاطبی است که این نامهها به او نوشته شده و در لابهلای تمام سطرها حضوری مبرز دارد.
زنی که در دهههای سی و چهل هم پای تحولات اجتماعی قد کشیده و از پا ننشسته و اتفاقا از دل سنت و مذهب نقشی را متفاوت با خواست دورهاش ایفا کرده است. در این گفتوگو به روحیات و بازتاب نظرات پوران شریعت رضوی بها داده شده چراکه متن مکتوب نامههای علی شریعتی موجود است اما وجه دیگری که مکمل این دیالوگ بوده، غایب. پس لازم آمد تا در برخی موارد وارد جزئیات نظر این مخاطب آشنا بشوم تا دلایل لحن و نوع ادبیات نامهها کمی روشنتر شود.
گرچه در سالهایی که این نامهها نگاشته میشود، شریعتی از جنجال و آشوب روزهای ایران دور شده و زندگی تازهای را در سرزمینی دیگر آغاز کرده اما میدانیم که در آستانه دهه چهل و از جمله پرحادثهترین سالهای تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران قرار داشته و او کسی نبوده که سکوت اختیار کرده باشد. در این نامهها خیلی اثری از ردوبدل کردن نظراتی پیرامون مسائل اجتماعی و سیاسی دیده نمیشود. بیشتر لحظههای نمناک دوری و خلجانهای عاطفی مردی را میخوانیم که در آغاز یک تنهایی در بهار زندگی مشترک قرار گرفته و زن-همسر-معشوق مفری ست برای پناه بردن از بیرون به خود. به خودی که او را به حال خود اما وانمیگذارد و حضوری مستقل دارد.
علی شریعتی را در این نامهها آنجا که اسامی منتخبش را برای اولین فرزندش مدام پسرانه پیشنهاد میدهد میشود با تعجب نگریست و او را در قاموس و عرف و سنت تعریف کرد اما شاید هم بشود این بحث را به تعویق انداخت تا در نقد و رویکردی همهجانبهتر به آن پرداخت. حتی آنجا که از زنهای پاریسی تصویری ذهنی و بسیار منفی ارائه میدهد. در نامه ششم که از زنهای زیبای پاریس میگوید و در عین حال همه آنها را ارزانتر از یک قوطی سیگار معرفی میکند و شهوت و رنگ و رو و بیوفایی و بیحقیقتی را تمامیت آنها میداند. اینجا احساسات نویسنده یا حقیقی ست یا برای آرام کردن معشوق رنجیدهای ست که از او دور مانده. اگر مورد دوم است که میشود از آن گذشت ولی اگر اولی ست باید پرسید این همه بیاعتمادی به زن که البته در متنهای دیگری از همین نویسنده باز هم قابل ردیابی ست، برای چیست؟
باید بگویم کنار همه دلایلی که آوردم بهعنوان روزنامهنگار علاقهمندیام به تاریخ شفاهی هم موثر بوده است. از دل این ژانر تکههای پازل گم شده ما پیدا و هر بار شکل و مختصات تاریخیمان دقیقتر و دقیقتر میشود. میشود در جایی دیگر و با موضوعیتی مشخصتر به مواردی که اشاره کردم پرداخت اما اکنون این نامهها و زنی که روبه روی من نشسته و واقعیت محکم و راستینی ست، موضوع پیش روست. گوش میسپارم به گفتههایش….
پیشا گفتوگو
برای گفتوگویی که از قبل قرارش را گذاشته بودم در خانه شخصی پوران شریعت رضوی کنارش نشستم و یکباره بیهیچ مقدمهای بحثمان گل انداخت. او از این دلنگرانی گفت که ترجیح میداده نامههای خصوصی و آنات عاطفیاش با همسری که علی شریعتی بوده، در نبود خودش منتشر شود. این وسواس که مبادا از سوی مخاطب شائبهای پیش آمد کند و حتی اگر سرسوزنی تصور این پیش آید که نوعی مطرح کردن «خود» در میان باشد تمام این سالها او را از این کار بازمیداشته تا اینکه فرزندان و نیز به قول خودش دوستان اهل اندیشه او را به انتشار نامهها تشویق میکنند و وسواسش را میزدایند. پوران شریعت رضوی را در ابراز نظراتش همواره رک و بیواهمه یافتهام. زنی که در دوران خودش و چه حتی امروز از استقلال و شهامت در عین زنانگی برخوردار بوده و هست. لحظههای زندگی را چه در فراق چه در وصل نوشیده و درست زمانی که درگیر بحثهای جدی ست به زیباییها و لذتهای در دسترس بیتوجه نبوده که این همه او را به شوری مدام آورده است. در پوشش همانقدر ظریف است که در انتخاب واژگان و ادای آنها، دقیق. مهربان است در عین حال بیاغماض. زنی چنین لازم بوده تا علی شریعتی در متنی اینچنین او را یاد آورد:
«پوران جان عزیز مهربان بداخلاق خوشقلب کافرغضب مومن رضای بدخرج خسیس حواسپرت جمعکن جیغ بنفشی ژوکوند لبخند نه من شیر لگد زن صبور تند جوش فرشته دیو سوهان عمر تسلیت بخش دیوانه زنجیر خردمند پر بریزوبپاش جمعوجوری قایم کن گم کن پیدا نکن بینظم دقیق……. »
***
- در عرف و بهویژه سنت دینی کمتر به طرح زندگی خصوصی و عاشقانه پرداخته شده است. در این سپهر با نامهنگاری بین دو جنس مخالف روبهرو نیستیم مگر بسیار محدود و رسمی و سانسور شده. نامههای خصوصی علی شریعتی به همسرش کلاً این رویکرد را به هم میریزد و ما را درگیر لحظههای خصوصی و عاطفی و گرم یک مراوده عاشقانه میکند. تصمیم انتشار این نامهها قطعا برای شما راحت نبوده، چه نگرانیهایی در این باره داشتهاید؟ خروج از این عرف آیا راحت بوده است؟
نه، خیلی راحت نبوده به نظر من جامعه ما هنوز به حدی از روشنگرایی نرسیده که طرح این ایدهها بتواند بهسادگی رخ دهد. برای من هم این واهمه وجود داشت که مبادا این کار خوشایند نباشد در دید عموم، نه برای خودم بهخصوص برای دکتر شریعتی. این تصور که همسر دکتر در نبودش احساسات خصوصی او را مطرح کرده انتشار این نامهها را با تردید همراه میکرد. اما دوستانی دلگرمی دادند و پافشاری کردند که این کار انجام شود. علایق عشقی دکتر، حتی علایقش در زندگی معمولی همه اینها دریچههای تازهای را به زندگی او باز میکند. همه که با وجه بیرونی دکتر آشنا بودهاند بگذاریم این وجه خصوصی هم به روی خوانندگان فضای تازهای باز کند. این است که دوستان معتقد بودند که باید منتشر شود. من هم با اصرار فرزندانم پذیرفتم. اما بههرحال بر سر دوراهی بودم چون مخاطب مشخص این نامهها من بودهام و برایم این وسواس همواره وجود داشته است. البته اشاراتی به این نامهها در «طرحی از یک زندگی» شده است و خیلیها مایل بودند که تمام این نامهها را بخوانند که خود این موضوع هم بههرحال در تصمیم ما برای انتشار بیتأثیر نبوده است. مثلا برای تولد «احسان» در کتاب طرحی از زندگی بخشی از نامه دکتر را بعد از تولد پسرش آوردهایم یا حضورش در اروپا بهعنوان جوانی که اولین بار با جامعهای کاملا متفاوت با محل زیست و خانوادگیاش که به هر حال فضایی مذهبی و بسته بوده است، روبهرو میشود اینها بخشهای کوتاه و اشارهواری بوده که در کتاب مذکور آمده است و در نوع خودش امتحانی بود که میزان علاقه مخاطب به انتشار این نامهها را هم برای ما مشخص میکرد. احساساتی که در نامهها بیان میکند و میگوید که نسبتش با ظواهر دنیایی که در آن قرار میگیرد چه بوده همه برای خواننده جالب بوده است.
- بحث عرف و سنت دینی را که مطرح کردم و اشاره کردم که در این سنت امر خصوصی همواره پنهان است، بهویژه با این بیپردگی عاطفی برای این بود که به این نکته اشاره کنم که ما فرض را بر این میگذاریم که این نامهها اولین تجربههای مکتوب عاشقانه و عاطفی علی شریعتی با یک زن است. این نامهها همان تجربه نخستین است که نگاشته میشوند، اولین متنهای مکتوب شریعتی در حوزههای خصوصی و طرح مکنونات قلبی اوست.
بله، اینها واقعا اولین تجربههاست به یک دلیل محرز که محیط زندگی او ایجاب نمیکرده تا پیش از این با دختر یا زن دیگری چنین رابطهای برقرار کند. ممکن است در خلوت خودش از کسی خوشش آمده باشد کمااینکه به حضور دختری روستایی اشاره میکند که مورد علاقه دکتر بوده و فکر میکرده چقدر این دختر زیباست و در گفتوگوهای تنهایی به این دختر اشاره میکند و بعدها میگوید که یک بار که به روستا رفته متوجه شده که آن دختر ازدواج کرده و میبیند که در حال شیر دادن به نوزادش بوده و مگسهای فراوانی دوروبر پستانش میچرخند. این نوع احساسات وجود داشته ولی اینکه به همنشینی یا همصحبتی بینجامد بهطور قطع نبوده و همانطور که اشاره کردید اینها را میشود همان تجربههای نخستین در نظر داشت.
- در حین خواندن این نامهها یکی از ویژگیهایی که مرا تحت تاثیر قرار داد، هم به دلیل سال انتشار این نامهها و هم به خاطر اینکه به هر حال فرض را بر این گذاشتم که تجربه نخستین و مکتوب علی شریعتی ست، این بود که در همین تجربههای اولیه با نوعی پختگی عاطفی و تسلط بر خود در طرح بیتابیها روبهرو میشویم که شاید در مکتوبات سالهای بعدش حتی کمتر دیده میشود. یعنی درست بهعنوان مرد جوانی که تازه ازدواج کرده و خیلی زود تنها میشود هم از زن و هم از میهن دور میشود این همه شور و انرژی و حرارت را در کلام بسیار متعادل خرج میکند و در ابراز آن نوعی مدیریت عاطفی کلان قابل مشاهده است. نه به معنای خودسانسوری که به معنای درک ساحتی دیگر که به فاعلی از جهانی اهل صبر و اهل متانت مربوط میشود. میخواهم بدانم شما هم این رویکرد را قبول دارید یا احساس من در برخورد با این نامهها اشتباه است؟
به هر حال چون شما خودتان نویسندهاید و روی این مسائل تکیه دارید این را احساس کردهاید ولی برای من هم او جوان احساساتی که حرف و عملش یکی نباشد نبود. برای من هم لحن او همان اصل عاطفهاش بوده نه چیزی بیشتر نه کمتر. احساس بیهودهای نبود. محبت و عشق او را در گفتار راستین میدانم. این پختگی یا مدیریت را نمیدانم اما در آن صمیمیت هست زبانبازی نیست و بیان یک حقیقت است.
- پیش از ازدواج اینطور که در متن نامهها هم موجود است نویسنده از دو سال خیال عاشقانه و دو سال دوستی صمیمانه و یک سال هم بهعنوان معشوق از شما و رابطهاش با شما نام میبرد…
برای من اینطور بازگو کرده بود این دو سال خیال عاشقانه را: من دبیرستانی بودم که خبر جان باختن برادرم، آذر شریعت رضوی را به من میدهند. بعد از شنیدن خبر کشته شدن برادرم که در مدرسه به من رسید، با درشکه راهی خانه شدم، در مسیر با آشنایی روبهرو شدم که با گریه و زاری خبر کشته شدن آذر را به او دادم، علی میگفت اولین بار آنجا مرا دیده است. در آن شرایط تا رفتن به دانشکده که دو سال به طول میانجامد این همان دو سال خیال عاشقانه است. بعد هم که در دانشکده همکلاس شدیم. البته من در دانشکده تقریباً دختر افسردهای بودم دلیلش هم این بود که من در دانشسرای عالی در رشته زبانهای خارجی در تهران مشغول تحصیل بودم که پدرم خواست که به مشهد برگردم و این اتفاق در روحیه من تاثیر بدی داشت. من در تهران در میدان کاخ منزل یکی از بستگانمان ساکن بودم. فضای تهران برای من بسیار خوشایند بود. از کتابخانه استفاده میکردیم، ورزش میکردیم و دانشسرای عالی هم وابسته به دانشگاه تهران بود و هر وقت میخواستیم از فضای دانشگاه تهران استفاده میکردیم. بعد از بازگشت به مشهد در کلاسی مشغول تحصیل شدم که ده بیست نفر دانشجو بودیم و یکی دوتا استاد برجسته داشتیم که از تهران میآمدند. به هر حال کل این فضا برای من دلگیر بود. برای همین بیشتر اشکریزان بودم.
- لحن ادبی درمجموع از فرهنگ و تجربه زیسته و خانواده و نوع مطالعات نویسندگان زاده میشود و چیزی نیست که الزاما در لحظه رخ دهد. همینهاست که تفاوتها را بارز میکند. مثلا تفاوت لحن جلال آل احمد با شریعتی یا تفاوت لحن شریعتی با فروغ فرخزاد در نامهنگاریها، این دنیاها قابل مشاهده و بررسی ست. لحن شریعتی در عین شور و تمنا و مطالبه در این تجربههای نخستین نوعی غرور دیده میشود این لحن دکتر بعد از نگارش نامهها برایتان آشنا بود؟
بله، در عین حالی که میخواست از احساسش حرف بزند – حتی در دوران دانشگاه هم همینطور بود- حفظ شخصیت فردی خودش و حفظ موقعیت اجتماعیاش در آن دیده میشد. چون هم پدرش و هم موقعیت خودش، شخصیت اجتماعی خودش را درک کرده بود و ارزشهای اجتماعی خانواده را از یاد نمیبرد. در ارتباط با دانشجوهای دیگر هم همینطور بود. بیشتر دختران همکلاسی که در ارتباط با او بودند او را «اخوی» صدا میکردند. نوعی رابطه صمیمی تعریف شده و رسمی و قابل دفاع وجود داشت که از موضع بالا این موقعیت را حفظ میکرد. او برادر بزرگتری بود که همسال ما بود. از کلماتی استفاده میکرد که کاملا با دقت انتخاب شده بود. در ابراز احساساتش هم درمجموع همینطور بود.
- گاهی هم کاملا از بیتوجهی معشوق البته شاکی میشود و یکجورهایی دادش درمیآید. در یکی از نامهها بهصراحت خطاب به شما میگوید – و از همین موضع بالا هم البته میگوید- که «من به عمر بابام به هیچکس نامه ننوشتهام… آن وقت تو با یک وجب قد هی من از اینجا با این همه زحمت به تو کاغذ بنویسم و تو اصلا به روی مبارکت نیاوری»…
البته این گله ایشان تقریبا بهجا نیست چون علی نامه زیاد مینوشته – شاید برخی از نامهها هم گموگور شده باشد- مثلا بعد از تولد احسان تازه پانزده روز هم گذشته بود که نامهای از او دریافت کردم- تلگرام و تلفن هم راحت نبود. من هم گلههای خودم را داشتم. وقتی به اروپا رفتم و به او گفتم من در تنهایی و شرایط سخت در حال وضع حمل بودم و تو یک نامه ننوشتی، مشغول جابهجایی لباسها در اتاق علی که بودم به چند تا نامه برخوردم که برای من نوشته بود اما پست نکرده بود. نامههایی که من در تاریخهای مشخص منتظر و نیازمند آنها بودم. مثلا همان نامهای که اسامی بچه را در آن قید کرده بود یا نامه بعدی که از ولیمه فرزندمان خبر میدهد، اینها هیچکدام پست نشده بود و بعدها خودم آنها را در اتاقش در پاریس پیدا کردم. نامه مینوشته و تصور میکرده که آنها را پست کرده ولی به هر حال این ماجرا موجب گلهمندی من بوده است. ولی او هم به تصور اینکه نامهها را ارسال کرده منتظر پاسخ من بوده و چون پاسخی نمیرسیده او هم گلهمند بوده که البته گلهاش بهجا نبوده است. در این کتاب چون نامههای من منتشر نشده خواننده نمیداند حرفها و عکسالعملهای من در مقابل این نامه دقیقا چه بوده است و فقط از حرفهای علی باید حدس بزند که مخاطب این نامهها چه گفته یا در چه موقعیتی بوده است
- در کل در ارتباط با انتشار نامه نگاشتها این موضوع مصداق دارد. وقتی نامههای یک نفر منتشر میشود همیشه یک وجه ماجرا مغفول است چراکه خواننده نمیداند در این دیالوگ مسیر چرخش موضوعی دقیقا به علت کدام حرفها از سوی دیگری رخ داده. آنجا که شریعتی اشاره میکند که در نامه اخیر، شما حسابی ایشان را نواختهاید فقط میشود حدس زد که معشوق دوردست نویسنده حرفهای درشتی زده که موجبات شکوه او را فراهم کرده است نه چیزی دقیقتر یا بیشتر! اینها فقط نصف ماجراست. پرسش مشخص من این است که آیا فکر نمیکنید با توجه به لحن برخی نامهها از جمله نامه شماره هفت بهعنوان مثال و هم اینکه گاهی از پست کردن آنها منصرف میشده یا به گفته شما یادش میرفته، این نوشتنها بیشتر یکجور تجربه نویسندگی ست و تخلیه انرژیها و شور و شیداییاش مهم بوده تا الزاما ارسال آن متنها بهعنوان نامه؟ برای کسی که سالهای بعد هزاران صفحه از تنهایی مینویسد و از عشق اینها همان تجربههای نخستین نگارش نبوده است؟ حتی اگر بدجنسی کنم میشود گفت از خودش گفتن و از نیازها و شورهایش نوشتن، عمدهتر بوده گاهی تا الزاما ارسال آنها و دلجویی از شما…
من هم گاهی اینطور فکر میکنم. نامههای من محفوظ نمانده اما نامههای علی را من حفظ کردم. شاید هم دلیلش این است که من در ایران بودم و در خانه پدری امکان نگهداری داشتم و علی در خانه دانشجویی و چندین بار اسبابکشی. در هر حال من هم فکر میکنم در برخی موارد همین تخلیه احساسات خودش عمده بوده. البته قلم شریعتی، تواناست و حتی در نامهنگاریهای شخصی عاشقانه هم این توانایی محرز است…
- بله، بهویژه نامه آخری یعنی نامه بیست و نهم که در ابراز عوالم متناقض روحی و آمیختگی عشق و گله و درشتی و نرمای محبت و سردی و گرمی توامان بیداد میکند و متنی که بدون هیچ فعلی تا به آخر میرود و شاید که هیچ فعلیتی را هم در کل منجر نشود اما درست لحظه آخر فعلی کل رهایی متن را میبندد از این قرار: «عزیزی که تو را نمیتوانم تحمل کنم و دنیا هم بیتو تحملناپذیر است»
بله این نامه جمع نقیضین است و انتخابهایش آنقدر درست و بهجاست که هم انتقاد است و هم تعریف و هم ستایش و هم سرزنش که البته در کل به ضرر من است این نامه
- به نظر میآید که نهتنها به ضرر شما نیست که دقیقا همین جنس از زنانگی آن چیزی ست که به مدد آن این عشق پایداری کرده است. زنی که نه تسلیم است نه در پرهیز، نه مطیع است نه برضد. این جمع اضداد در مقام یک زن بهویژه در آن دوره یک تمایز درخور است. معمولا در عرف زنی خوب بوده و البته کماکان خوب هست که نقش مادر را بازتولید کند، زنی که مطیع و مدافع و مادرِ نوعیِ دیگری میشود برای همسرش. ولی در مخاطب نامههای علی شریعتی از آن زن اثری نیست بلکه با زنی روبهرو هستیم که در عین عاشقی نه مطیع صرف است نه منقاد بالفطره، نه سرکش مدام است نه شماتت گر بیمهابا. زنی ست دارای شخصیت و غرور همپای مردی که گویی جز در این چالش و فرازوفرود مدام نمیشود با او هماوردی کرد. زندگی مرسوم زنانه را که در ناز و ملایمت و مادرانگی ست تبدیل کرده به جنس دیگری از زناشویی که در زمان خودش عشقی مدرن است فراتر از مفاهیم کلاسیک و روزمره زیست زنانه. همین موقعیت است که پوران شریعت رضوی این زندگی را میپذیرد و دوام میآورد. همزمان با دورهای که تعریف دیگری از زنانگی در حال شکلگیری ست. آیا راز تداوم این رابطه همین جنس پر از تناقض رابطه نبوده است اینکه هیچگاه تسلیم یک مرد نشدید؟
تسلیم ناهنجاریهای زندگی مشترک هم نشدم. در این زندگی زندان بوده، عدم امنیت بوده، بیپولی بوده، تنهایی بوده، مسئولیت مضاعف بوده، ترس از آینده بوده، تعهد اجتماعی بوده، تعقیب بوده، تربیت دستتنهای فرزندان بوده، ببینید فرزند کوچک من ششساله بود که پدرش را از دست داد و خود این واقعیت برای من دشواری چندبرابری بوده من تلاش میکردم که او دچار آسیب روحی نشود. حتی وقتی بیرون بودم و دنبال کارهای چاپ و نشر و رتقوفتق امور به هر شکلی که بوده سعی میکردم اجاق خانه را گرم نگه دارم و اینطور وانمود میکردم که در خانه منتظر آمدنش بودهام در صورتی که علی هم همیشه این متلک را به من میانداخت که «کباب اکبر پوران خیلی خوشمزه است» یعنی حتی اگر از بیرون هم مجبور میشدم غذا تهیه کنم پیش بچه اینطور وانمود میکردم که خودم پختهام تا او احساس دلگرمی و امنیت کند و نگذارم که فشارهایی که بر من وارد میشده به روحیه او آسیبی برساند. خانه را به هر شکلی که بود گرم نگه میداشتم.
یادم میآید بعد از شهادت علی در پاریس که بودیم بچهها حال و هوایی افسرده داشتند ولی من به آنها گوشزد میکردم که بلند شوند و زندگی کنند و میگفتم که زندگی همین است افتوخیز دارد و ما نباید خودمان را ببازیم. یادم هست یکبار با دختر کوچکم مُنا برای خرید بیرون رفته بودم که این بچه ناگهان بلافاصله بعد از قرمز شدن چراغ جست زد وسط خیابان و یک ماشین که باسرعت حرکت میکرد او را زیر گرفت که خوشبختانه آسیب جدی ندید. بعد از آن دیگر بهطور خیلی جدی با بچهها برخورد کردم و گفتم پدرتان را از دست دادیم ولی ما باید زندگی کنیم و زیر ماشین رفتن منا زنگ خطری شد که مراقب احوالات فرزندانم بیشتر باشم و به آنها تلنگر بزنم و آنها را به زندگی و ادامه آن راه تشویق کنم. منظور اینکه از اول در حال جدل بودهام تا همین الان. از لباس پوشیدنشان تا درس خواندن تا شادی یا اندوهشان همیشه در این جدل بیپایان برای زندگی بودهام. اینکه میگویید کاملا درست است با خود علی هم به همین روال بود. اما با همه این جدالها هم همیشه در سختیها کنارش بودم. ولی خب این تفسیر شما بهنوعی دفاع از من یا زنی ست که از شرایط روزمره خودش متمایز میشود و با همه سختیها دوام میآورد. علی بسیار مغرور و متکی به نفس بود. علی بیست سال آوانگارد زندگی کرده و جلوتر از نسل قبل از خودش بود. من باید کنار چنین مردی زندگی میکردم. از همان ابتدای آشنایی آینده درخشان علی را میدیدم و میدانستم که این قلم توانا متوقف نمیشود. من در دوران دانشجویی به نویسندگان خیلی اهمیت میدادم. همین ویژگی علی هم باعث تشدید علاقه من به او بوده است. چون در آن دوره هر دو در انجمن ادبی دانشگاه شرکت میکردیم و من تواناییهای او را میدیدم. به هر حال همانطور که اشاره کردید سراسر این زندگی جدل بوده است اینکه تمام روزهای بعد از علی دغدغه من تربیت فرزندانی بود که جاهطلب نباشند، باشخصیت باشند و از نظر روانی سالم باشند. من بهعنوان مادر بینیازی مطلق آنها را احترام میگذارم. بینیازی یک نعمت است. فکرش را بکنید ما یک عمر تحت نظر ساواک بودیم و همیشه در تهدید و رعب به سر میبردیم مدام در این تنش زندگی کردن یک موقعیت ناامنی ایجاد میکند که تعدیل آن کلی انرژی از ما گرفته است. بهخصوص این مسئولیت مرا بیشتر کرده که در نقش مادری محافظ مدام آنها باشم. مدام در تهدید و تعقیب بودن گاهی مرا کاملا خسته میکرد اما در نهایت به شجاعت بیشتر هم دعوت میکرد.
- هیچ وقت به طلاق فکر کرده بودید؟
هیچ وقت به طلاق فکر نکردهام. نه من نه علی. ما در عین همه این مشقتها و کشمکشها دوستان خوبی بودیم. زندگی با علی اگرچه آسان نبوده اما کنار او بودن لذتهای خودش را هم داشته است هرچند متفاوت با شادیهای روزمره. از زندگی مشترک علیرغم سختیها و اضطرابهایی که به دنبال داشت، لحظات شاد و ناب و زیبا هم به یادگار مانده است. بهخصوص که این راه را من انتخاب کرده بودم و ازدواجمان بهنوعی سنتشکنی بود و برایم محترم. برگشتی ممکن نبود. روحیات شخص هم دخیل بود. اهل جا زدن نبودم و تلاش برای بقای این زندگی برایم ارزشمند بود. وقتی علی را از دست دادم چهلوسهساله بودم و وارد مرحلهای از زندگی مشترک شده بودم که مسائل فراگیرتری برایم عمده شده بود. زندگی با علی شریعتی معیاری به من داده بود و طعمی از رابطه را به من چشانده بود که نگاهم به زندگی، آدمها و… عوض شده بود. نمیتوانستم موقعیت دیگری را جایگزین کنم.
- بله، البته در نامه پانزدهم با این جمله روبهرو میشویم که «و شاید تو بدانی که سالهاست چهار کلمه آزادی کتاب پدر و پوران چهار بعد روح و فکر من است» و این یعنی همین در هم تنیده بودن عشق و ایمان. البته در نامهای دیگر یعنی در نامه هفتم وقتی از دست معشوق به فغان میآید از روی لج میگوید: «مگر من از این همه جوانهای دیگر بیعرضهترم این سر کل را هم بهقدری دوست دارند که حد ندارد» و به شوخی میافزاید «بهخصوص اگر بفهمند حقیر اهل مزینان و کهک هم هست که دست وردار نیستند». اینجا شریعتی دارد مخاطبش را بهنوعی تحریک میکند تا او را سر ذوق با خودش درآورد. میخواهم جنس جواب شما را بدانم. این اعتماد به وفاداری و مفهوم وفاداری بوده که منجر به اعتماد شما میشده و این دوری را تحمل میکردید؟
من کاملا به وفاداری او و به عشق و علاقهاش اعتماد داشتم. البته احترامی که برای خود، موقعیت اجتماعی و نام خانوادگیاش قائل بود نیز مانع از هرگونه لغزش میشد. از همه مهمتر نگاهش به عشق و دوستی جدیتر از آن بود که هر وسوسهای ممکن باشد. الان یادم نیست که در جواب این شوخطبعی علی چه پاسخی دادهام اما به نظرم میرسد گفته باشم اگر از دستت برمیآید انجام بده… مطمئن بودم به جایگاه خودش و شخیصت اجتماعی خودش کاملا واقف است.
- تا پیش از این یک سال نامهنگاری علی شریعتی با شما یعنی درست سال ۱۳۳۸تا ۱۳۳۹ایشان دو کتاب منتشر کرده بود و یک جزوه و تعدادی مقاله در روزنامه خراسان، در یکی از نامهها از شما میپرسد که جروبحثی که روی یکی از مقالههایش در روزنامه درگرفته را بیشتر برایش توضیح دهید و آن طور که مطرح میکند گویا دقیق متوجه نشده که اصلا دعوا سر چه بوده است و با اینکه حتی ابراز میکند اصلا مهم نیست برایش این دعواها چراکه او میداند که چه میکند و سبک و سیاق خودش را دارد اما پی گیری هم میکند که بلکه بداند کجای حرفش از نظر مخالفانش غلط بوده. آیا به یاد دارید دعوایی که در نامهتان اشاره میکنید بر سر چه بوده است؟
به نظرم میآید مقاله درباره فروید بوده است و نظرات او در باب روانکاوی که در مجلهای در مشهد منتشر میشود….
- بیست و نه نامه از علی شریعتی به همسرش برای من خوانندهای که سابق بر این «سمفونی فرودگاه اورلی» و «باغ ابزرواتوآر» را خواندهام مشقهای اولیهای ست برای نگارش و دیالوگ نویسندهای که سالها بعد قرار است این متنها را بنویسد. متنهایی که در آنها از تجربههای عاشقانهای میگوید که اما در ذهن رخ میدهد و به وصالی نمیرسد. مردی که در این نامهها میبینیم شبیه و بیشباهت به اویی ست که آن متنها را خواهد نوشت. اینجا در تجربهای ملموس است که گاه فاصله میگیرد گاه اصلا مخاطبش وجود خارجی ندارد-توجه کنید به متن نامه اول و ششم- با همان پیش قضاوتها و همان عوالمی که انگار در آن فقط حرف زدن با خود مطرح است و دیگری وجود ندارد. این نوع از پیش قضاوت درباره زن را شما هم در همسرتان تجربه کردهاید؟ جز درباره شما که عشق به وصال رسیده اما در این دو اثر همان علی شریعتی قابل شناسایی ست که وقتی دختر روستایی بچه میزاید دیگر دوستداشتنی نیست بلکه زنی ست که مگسها دور پستانش جمع میشوند تا او نوزادش را شیر دهد. او در کل از زن نوعی قداست میخواهد و نوعی از دست نیافتگی.
خب در تجربههای شخصی با او هم گاهی اینها قابل شناسایی بوده او نگاهش به زن شاعرانه بود. یادم میآید تازه عقد کرده بودیم و شگفتی و تعجب او را میدیدم که نسبت به مسائل بدیهی و طبیعی در ارتباط با من برایش پیش میآمد. زن یک موجود طبیعی است و نه یک روح صرفا شاعرانه. زن عطسه میکند، سرفه میکند و باقی ماجراها که خاص یک انسان است همانطور که مردها. ولی تجربههای اولیه این رابطه از جانب او نسبت به من که اتفاقا بههیچوجه زنی رمانتیک نبودم برایش تعجبآور و پرسشبرانگیز بود!
من حتی رشته تحصیلی خودم را هم که خیلی با شعر و فانتزی درگیر است از روی علاقه انتخاب نکرده بودم بلکه این رشتهای بود که قبول شده بودم. اینقدر که او از اشعار مولوی لذت میبرد من اصلا چنین حسی نداشتم اینقدر که من مثلا از مناجاتنامه خواجه عبدالله لذت میبردم از اشعار حافظ به وجد نمیآمدم. اینقدر که من آدم برونگرایی بودم او چنین نبود. همه اینها به هر حال در نوشتههایش خودش را نشان داده. او از زن انتظاری فراتر از تعاریف پیش پا افتاده داشت، در حد موجودی خیالانگیز و پراحساس و دستنیافتنی. انگار گاهی زن در واقعیتهای روزمره برایش فرومی ریخت.
- اما نامه آخر متنی ست که نویسنده دریافته موجودی که قابلیت عشقورزی دارد نه موجودی خیالی که همین جمع اضداد است. پرسش آخر را مطرح میکنم در این یک سال نامهنگاری کمتر از افکار سیاسی و اجتماعی و درگیریهای فکری و فلسفی علی شریعتی حرفی به میان آمده است و جدای از اینکه احساس میشود که نویسنده نمیخواسته این خلوت خوش را با معشوق خدشهدار کند و میخواسته دربست به مغازله بپردازد اما احتمالا دلیل یا دلایل جدیتری هم داشته که شما در جریان آن هستید. دلیل این بیخبری از سپهر فکری علی شریعتی در این نامهها چیست؟
شریعتی در این یک سال تنهایی که به دنبال چندسال فعالیت سیاسی و فرهنگی در مشهد فراهم شده بود ٰ خودش هم میگوید که آگاهانه نوعی انزوا را انتخاب میکند و خیلی با جمع ایرانیان اپوزیسیون نزدیک نبوده. قصدش خواندن زبان است و استقرار و شناخت جامعه فرانسوی. میتواند ترس از سانسور هم باشد. نامههایش کنترل میشدهاند. اسناد ساواک نشان میدهند که یکی از این نامهها را که در همین سال به پدرش نوشته و در آن خواستار کتاب شده است توسط ساواک ضبط شده و کپی آن هم موجود است. همین آگاهی باعث میشده شاید که در نوشتن به من هم احتیاط میکرده و اثر زیادی از فعالیتهای سیاسی و فرهنگیاش نیست. چون در همان سال علیرغم پرهیز از معاشرت با جمع ایرانیها در ارتباط با بچههای کنفدراسیون بوده و…. همه اینها بوده و خوب شاید هم همین که میگویید: اولین نامهنگاریها را با من نمیخواسته با بحثهای جدی شروع کند. شاید هم فکر میکرده من حوصله ندارم…!
منبع: سایت بنیاد باران
مطالب مرتبط:
کتاب «برسد به دست پوران عزیزم…»