خاطرات غلامرضا امامی
نه برای صمد، نه برای جلال
غلامرضا امامی
نویسنده و مترجم
منبع: مجله «اندیشه پویا»
تاریخ: بهمن ۱۳۹۴
سال ۱۳۴۶ که دانشجو شدم و به تهران آمدم دیگر برای حسینیهی ارشاد ساختمانی بزرگ ساخته شده و حسینیه تبدیل به یک مؤسسهی آموزشی ـ تحقیقاتی شده بود. پیشترش هم که هنوز حسینیه ساخته نشده بود و جلسات سخنرانی زیر یک چادرِ بزرگ در چاله هرز (مکان فعلی مسجد قبا) برگزار میشد، گاهی که از مشهد و یا خرمشهر به تهران میآمدم، برای شرکت در سخنرانیها به آنجا میرفتم. دوستان مشترکی را هم میدیدم از جمله مسعود احمدزاده که در مشهد با هم هممدرسهای بودیم. مطهری از محمدتقی شریعتی خواسته بود که برای حضور بیشتر در حسینیهی ارشاد ساکن تهران شود. منزل استاد شریعتی در کوچهای پشت مجلس شورای ملی بود و گاهی به آنجا میرفتم. در یکی از این دیدارها بود که یکی از دوستان پیشنهاد همکاری با حسینیهی ارشاد را داد.
آن دوست که پیشنهاد همکاری با حسینیهی ارشاد را داد ، مرا به آقای مطهری ـ با شناختی قبلی که ایشان از من داشت ـ معرفی کرد. سال ۴۱ که هنوز شانزده سال بیشتر نداشتم برای جمعی در مشهد دربارهی تبلیغات و اینکه ما چگونه در بیان حقایق اسلامی و تبلیغات اسلامی، در مقایسه با مذاهب دیگر و بهویژه مسیحیت، آگاهی کمی داریم، سخنرانی کرده بودم. این سخنرانی با عنوان «ارزش تبلیغ» چاپ شده و نسخهای از آن به تهران و به دست آقای مطهری رسیده بود. آنزمان شاگرد دبیرستان علوی مشهد بودم که ایشان برای من نامهای به آدرس دبیرستان فرستادند. در پشت پاکت مرقوم شده بود: تهران، مدرسهی خان مروی، مرتضی مطهری. (اصل این نامه را چند سال قبل به کتابخانهی ملی سپردم تا در مرکز اسناد کتابخانهملی حفظ شود.) روزی که در حسینیهی ارشاد به دیدن ایشان رفتم و خود را معرفی کردم، با چهره و صدایی بسیار مهربان، مرا مورد لطف قرار دادند و گفتند که بهخاطر پانزدهمین قرن بعثت پیامبر (ص) حسینیهی ارشاد میخواهد مجموعه مقالاتی از اسلامشناسان ایرانی را به صورت یک کتاب منتشر کند. خواستند در کار تدوین کتاب همکاری کنم. فهرستی را نشانم دادند که نام کسانی بود که میخواستندمقاله بنویسند. این چنین بود که با تشویق و حمایت ایشان، در بخش فرهنگی حسینیهی ارشاد زیر نظر مستقیم شخص ایشان مشغول بهکار شدم.
برنامهی کار ما در تهیهی کتاب چنین بود که نوشتهها را میگرفتیم و پس از تایپ و ویرایش، به نظر استاد مطهری میرساندیم تا آمادهی چاپ شود. مقالهی اول کتاب نوشتهی دکتر سید حسین نصر بود. مقاله را سفارش دادم و از ایشان گرفتم. دکتر سید جعفر شهیدی هم به دعوت آقای مطهری شرححال پیامبر (ص) را نوشتند. دربارهی جهان در عصر بعثت هم آقایان باهنر و هاشمی رفسنجانی مقالهای را تهیه کردند. از دکتر علی شریعتی هم دعوت شد «از بعثت تا هجرت» پیامبر (ص) را بنویسد. دکتر یک دفترچهی خشتی چهل برگ را برای مرحوم مطهری فرستاد که در صفحهی اول آن با خط بسیار ریزی نوشته بود: «استاد گرامی! من این مقاله را با توجه به روایات اهل سنت نوشتهام. این نوشته را به چاقوی مصلحتاندیشی شما میسپارم. هر جا را که صلاح دانستید حک و اصلاح فرمایید». مقاله را برای تایپ دادیم و بدون تغییر، همانگونه که دکتر شریعتی نوشته بود، چاپ شد. بدین ترتیب کتاب محمد خاتم پیامبران اولین کتابی شد که حسینیهی ارشاد در سال ۴۷ منتشر کرد. در کنار کارهای این کتاب، پیاده کردن متن چند سخنرانی دربارهی نهضت امام حسین (ع) را هم استاد مطهری برعهدهام گذاشتند. سخنرانیها را پیاده و ویرایش کردم و هنگامیکه کار آماده شد، استاد مطهری با صمیمیت گفتند «حالا که این کار را کردی، نام آن را هم خودت انتخاب کن». «حماسهی حسینی» را پیشنهاد کردم که در نظرم عنوان مناسبی بود. استقبال کردند و سخنرانیها به همین نام چاپ شدند.
به بهانهی آغاز قرن پانزدهم بعثت، به پیشنهاد و مدیریت فکری استاد مطهری، مراسم جشنی را حسینیهی ارشاد در پنج روز برگزار کرد. تا آنزمان رسم این بود که در حسینیه مراسم عزاداری میگرفتند اما این بار در حسینیه جشن برگزار شد. از دکتر شریعتی هم دعوت شد و برای نخستین بار ایشان در حسینیهی ارشاد سخنرانی کرد و درخشید. مسابقهای هم برگزار شد برای انتخاب بهترین شعرهایی که دربارهی پیامبر سروده شده بود. هنوز چهرهی نجیب و معنوی استاد حبیب یغمایی را بهخاطر دارم که بیانیهی هیئت داوران آن مسابقه را خواند. آقای احمد فیروز کوهی در سبک کهن برگزیده شد و آقای موسوی گرمارودی در شعر نو. در آن جشن، سرودی هم از اقبال لاهوری خوانده شد که خوانندگانش همه پسر بودند. چند ساعتی بعد از خوانده شدن سرود آقای مطهری را بسیار ناراحت دیدم. علت ناراحتی را پرسیدم و استاد گفت «آقایان سنتی گفتهاند که در حسینیهی ارشاد ترانه خوانده میشود».
در بخش پژوهشی حسینیه کار میکردم و حقوقبگیر بودم. حقوق دریافتیام زیاد نبود و اگر قرار بود به آن بسنده کنم کفاف زندگیام را نمیداد اما از حضورم در حسینیهی ارشاد رضایتخاطر داشتم. حسینیه کارمند زیادی نداشت. خود آقای میناچی بود، آقایی به نام مقدم و مرحوم حمیدزاده و مرحوم صبحدل که اذان میگفت و مداحی میکرد. در حسینیهی ارشاد عنوان سخنرانیها معمولاً از قبل مشخص میشد؛ سفارش سخنرانی، تازگی داشت و به همین دلیل به سخنرانان بابت سخنرانیشان پولی هم پرداخت میشد. چارچوب و موضوع سخنرانیها را هم یک هیئت علمی که در رأس آن استاد مطهری بود مشخص میکردند. آقای مطهری کوشش داشت حسینیهی ارشادیک مؤسسهی تحقیقاتی با نگاهی نو به دین باشد. حتا در ساختمان حسینیهی ارشاد هم نوآوری شده بود. معماری نو و زیبایی داشت و حاضران روی صندلیهای شیکی مینشستند. حسینیهی ارشاد دستگاههای کپی و چاپ داشت و سخنرانیها ـ بیشتر سخنرانیهای دکتر شریعتی ـ خیلی زود پیادهسازی و چاپ و توزیع میشد. همین انتشار و دستبهدست شدن سخنرانیها بود که دکتر شریعتی را تکثیر کرد؛ هم مشتاقانش زیاد شد و هم منتقدان جدی در دو گروه مذهبیون سنتی و چپاندیش پیدا کرد. مثلاً یکبار که به دیدار دکتر امیرحسین آریانپور رفتهبودم، گفت دکتر شریعتی چند نفر را مأمور کرده که به من با چاقو حمله کنند. گفتم بعید میدانم چنین باشد. حدس زدم دستهایی در کار است تا آتشی بیفروزند. گفتم من حتماً با دکتر شریعتی تماس میگیرم و به شما خبر میدهم. به دیدار دکتر شریعتی رفتم و حکایت را بازگفتم. رنگ دکتر تغییر کرد. سیگاری آتش زد و گفت «آخر من و این فکرها. هرگز! روح من از این حرفها بیخبر است. برای دکتر آریانپور هم احترام قائلم و ایشان را دشمن نمیدانم و فقط اندیشهاش را رقیبی برای اندیشهام میدانم. به ایشان سلام برسان و بگو این حرفها کار خنّاسان است». انتقادها و حرف و حدیثها دربارهی دکتر شریعتی تا آنجا پیش رفت که شایع شد در حسینیهی ارشاد با دست بسته نماز خوانده میشود و «علی ولیالّله» از اذان حسینیه حذف شده است. همهی اینها به نوآوریهای حسینیهی ارشاد و دکتر شریعتی برمیگشت. از جمله نوآوریهای دکتر، اجرای نمایشنامههای ابوذر و سربهداران در حسینیهی ارشاد بود؛ اقدامی که برای یک مؤسسهی مذهبی تازگی داشت. تا سال ۴۹ که من در حسینیهی ارشاد بودم شاهد روابط صمیمانهی استاد مطهری و دکتر شریعتی بودم. هنوز خبری از اختلاف نبود.
مدیران حسینیه فعالیت مستقیم سیاسی را در حسینیهی ارشاد نمیپذیرفتند. آقای علیآبادی که دادستان بود به این علت در هیئت مدیرهی حسینیهی ارشاد حضور داشت که جنبههای قانونی و حقوقی در آنجا رعایت شود. آقای مطهری هم استاد دانشکدهی الهیات بود و به فعالیتهای حسینیه نگاهی سیاسی نداشت و رویکردش پژوهشی بود. به همین دلیل بود که مدیران حسینیه حتا یک سخنرانی برای آیتالّله طالقانی و یا مهندس بازرگان نگذاشتند. یادم هست وقتی صمد بهرنگی درگذشت، جلال آلاحمد از من پرسید که آیا میشود مراسم ختم او را در حسینیهی ارشاد بگیریم. به مدیران حسینیه گفتم اما قبول نکردند. وقتی خود جلال هم درگذشت، دوست داشتیم در حسینیهی ارشاد برایش مراسمی گرفته شوداما باز هم موافقت نشد. اول بار که او را به حسینیهی ارشاد دعوت کردم، آمد و حسینیه نظرش را جلب کرد، آقای میناچی را به جلال معرفی کردم و او پیشنهاد کرد سمیناری برای حج در حسینیهی ارشاد برگزار شود. پیشنهاد دیگرش خرید برخی نقاشیهای قدیمی با موضوع معراج از نقاشان قدیمی بود تا در حسینیه آویزان شود.