Generic selectors
Exact matches only
Search in title
Search in content
Post Type Selectors
Search in posts
Search in pages


خاطرات سیدمصطفی هاشمی‌طبا

صد صفحه‌ای که شریعتی به نمایش‌نامه افزود

سید مصطفی هاشمی طبا

از بازیگران تئاتر در حسینیه ارشاد

منبع: مجله «اندیشه پویا»
تاریخ: بهمن ۱۳۹۴

 

index

 بعد از ظهر جمعه بود. مطابق معمول روزهای پنج‌شنبه و جمعه در پیاده‌رویِ خیابان کوروش (دکتر شریعتی کنونی) مقابل حسینیه‌ی ارشاد ایستاده و منتظر بودم که دکتر شریعتی برای سخنرانی به حسینیه‌ی ارشاد بیاید. سالن داخل حسینیه لبریز از جمعیت بود. مستمعین یکی ـ دوساعتی بود که منتظر آمدن سخنران بودند. ساعت شروع سخنرانی دکتر در حسینیه‌‌ی‌ارشاد معمولاً دو بعد از ظهر اعلام می‌شد اما به یاد ندارم که جلسه زودتر از چهار عصر شروع شده باشد. دکتر معمولاً دیر به سالن سخنرانی می‌رسید. دلایل مختلفی را برای این کار دکتر برمی‌شمردند. مثلاً می‌گفتند دکتر عمداً با تأخیر به حسینیه‌ی ارشاد می‌آید تا کسانی که واقعاً پایِ کار هستند برای سخنرانی حاضر شوند.۱ آن روز هم دکتر دیر کرده‌بود. منتظر ایستاده بودم که شخصی به سمتم آمد و ماجرای جالبی را تعریف کرد. راننده‌ی وانت بود. می‌گفت شب قبل، فردی را به مقصد حسینیه‌ی ارشاد سوار وانتش کرده. او در راه تا می‌توانسته از شریعتی بدگویی کرده است. مسافر در جواب از او پرسیده آیا تاکنون شریعتی را دیده‌ای و به حسینیه‌ی ارشاد پای صحبت او رفته‌ای؟ راننده‌ی وانت که تا به‌حال نه شریعتی را دیده و نه چیزی از او خوانده و شنیده بود، می‌گفت که حرف آن مسافر تکانم داد و امروز به حسینیه‌ی ارشاد آمده‌ام تا ببینم شریعتی چه می‌گوید. او می‌گفت که پس از پیاده شدن آن مسافر، متوجه شده است که مسافرش خود علی شریعتی بوده؛ و حالا منتظر بود که شریعتی را ببیند و از او حلالیت بطلبد.

  آشنایی من با حسینیه‌ی ارشاد به سال ۱۳۴۷ و پیش از باز شدن پای دکتر شریعتی به حسینیه بازمی‌گردد. بعد از پایان دوران دانشجویی، ارتباطم را با محافل مذهبی تهران حفظ کرده بودم. از جمله‌ی این محافل حسینیه‌ی ارشاد و مسجد جلیل بودند. وقتی دکتر سلسله سخنرانی‌هایش را در حسینیه‌ی ارشاد آغاز کرد، دیگر پای ثابت حسینیه‌ی ارشاد شدم. محل کارم در قزوین بود، اما خود را مقید کرده بودم که آخر هفته‌ها به تهران بیایم و پای صحبت دکتر بنشینم. در رفت‌وآمد به حسینیه‌ی ارشاد البته تنها نبودم. دوستانم مثل محمدعلی نجفی، فخرالدین انوار، میرحسین موسوی و محمد بهشتی نیز پای ثابت سخنرانی شریعتی بودند. بالای هشتاد درصد از مخاطبان سخنرانی‌های شریعتی جوانان بودند. طبقه‌ی بالای سالن اصلی حسینیه‌ی ارشاد به بانوان اختصاص داشت و طبقه‌ی پایین آقایان می‌نشستند. برخلاف زیرزمین حسینیه‌ی ارشاد که آن‌جا تفکیکی درکار نبود. جلسات سخنرانی از چهار عصر با آمدن شریعتی شروع می‌شد اما ساعتی برای پایان آن مشخص نبود. زیر دو ساعت سخنرانی نمی‌کرد؛ و یک‌بار پای سخنرانی سه ساعته‌ی او هم نشسته‌ام … حسینیه‌ی ارشاد و سخنرانی‌های شریعتی به گمشده‌ای می‌مانست که بعد از سال‌ها پیدا کرده‌بودم. به دلیل تعلق به خانواده‌ی روحانی و دغدغه‌های مذهبی و اجتماعی‌ای که داشتم، در سخنرانی‌های مذهبی زیادی شرکت کرده و پای حرف علمایی چون مطهری و محمدتقی جعفری نشسته‌بودم اما شریعتی با همه‌ی آن‌ها متفاوت بود. تصویری که از صدر اسلام ارائه می‌داد با آن‌چه تا آن‌زمان می‌دانستم متفاوت بود. آیاتی که از قرآن استخراج می‌کرد با آن بیان محکم و رسایش، در ذهن می‌نشست. برخی آیه‌ها را اولین بار از شریعتی شنیدم. آیاتی که بعدها در جریان انقلاب اسلامی و پس از آن الهام‌بخش بسیاری از حرکت‌ها بود، «لقد ارسلنا رسلنابالبینات و انزلنا معهم‌الکتاب والمیزان لیقوم‌الناس بالقسط …» (حدید، ۲۵)؛ «ولتکن منکم امه یدعون الی‌الخیر و یامرون‌بالمعروف و وینهون عن‌المنکر و اولئک هم‌المفلحون» (آل عمران، ۱۰۴). در انتهای سخنرانی‌هایش دعا می‌خواند، و بی‌اغراق مو بر بدنم سیخ می‌شد. جادوی کلام او بی‌مانند بود. عجیب نبود که دستگاه‌های چاپ و پلی‌کپی حسینیه‌ی ارشاد بیست و چهار ساعته درحال تکثیر متن سخنرانی‌های او بودند.

  به‌واسطه‌ی رابطه‌ی نزدیک محمدعلی نجفی و یک دوست دیگر مشهدی‌ام با دکتر، روابط من هم با ایشان بیش‌تر شد. دیگر تنها مستمع سخنرانی‌های او در حسینیه‌ی ارشاد نبودم و به حلقه‌ی نزدیکانش راه یافته بودم. روزها می‌خوابید و شب‌ها کار می‌کرد. یک‌بار که با محمدعلی نجفی به خانه‌ی او رفتیم ساعت ورودمان یازده شب بود. تمام آن شب را با دکتر به بحث و تبادل‌نظر از هر دری پرداختیم. شریعتی در گفت‌وگو با جوانان انعطاف خاصی داشت. وقتی به او می‌گفتیم فلان نظر شما این ایرادات را دارد یا توضیح می‌داد یا می‌پذیرفت. صبح شده بود؛ دکتر وضو گرفت و می‌خواست به نماز بایستد. به شوخی گفتم آقای دکتر مگر نماز هم می‌خوانید، شریعتی جواب داد بله. گاهی از این ریاکاری‌ها هم می‌کنیم. آن‌زمان، تندترین حرف‌ها و اتهامات علیه شریعتی در برخی محافل مطرح بود.

  اواخر کار حسینیه‌ی ارشاد، به این فکر افتادیم که بد نیست برنامه‌ی حسینیه‌ی ارشاد قدری تغییر کند و تنها محدود به سخنرانی نباشد. تا آن‌زمان برخی نمایش‌ها به صورت مونولوگ در حسینیه‌ی ارشاد پیش از سخنرانی دکتر شریعتی انجام شده بود. مثلاً پرویز خرسند و محمدرضا شریفی‌نیای چهارده ساله مونولوگ‌هایی اجرا کرده بودند. اما ابتکار محمدعلی نجفی این بود که در حسینیه‌ی ارشاد تئاتر اجرا شود.او و فخرالدین انوار دست‌اندر کار اصلی شدند. دکتر علاقه‌ی عجیبی به اسطوره‌سازی داشت و با توجه به پایه‌ی اصلی پروژه‌ی شریعتی یعنی مذهب شیعه، نجفی نمایش‌نامه‌ای به نام سربداران براساس مبارزات این گروه در خراسان با مغول‌ها نوشت. روزی که متن نمایش‌نامه را به شریعتی دادیم، نگاهی کرد و گفت می‌خوانم و نظرم را می‌گویم. متنی که به او دادیم صد صفحه بود. فردای آن روز شریعتی آمد و نه تنها کل متن صد صفحه‌ای را اصلاح کرده‌بود، بلکه نزدیک به صد صفحه در عرض ۲۴ ساعت نوشته و به نمایش‌نامه اضافه کرده‌بود. با متنی که شریعتی به ما داده بود تمرین را شروع کردیم، کارگردان نجفی بود. من نقش قاضی شارع را برعهده داشتم. نقش شیخ‌حسن جوری را را میرمحمود موسوی برعهده داشت. و به این ترتیب پنجم آبان ۱۳۵۱ با هیجان زیاد اولین اجرای تئاتر سربداران را در زیرزمین حسینیه‌ی ارشاد روی صحنه بردیم. استقبال خوبی شد. امیدوار بودیم که تا یک ماه بتوانیم سربداران را در حسینیه‌ی ارشاد اجرا کنیم اما تصورمان خوش‌بینانه از کار درآمد. در کمال ناباوری شب بعد وقتی برای دومین اجرا به حسینیه‌ی ارشاد رفتیم، جلوی در تعداد زیادی پاسبان را دیدیم. حسینیه‌ی ارشاد تعطیل شده بود. باید هرچه زودتر آن‌جا را ترک می‌کردیم. این یک دستور بود.

یادداشت:

۱ـ بعدها که با شریعتی بیش‌تر آشنا شدم پی بردم که این تأخیر عمدی نیست زیرا دکتر شاید به‌خاطر گرفتاری‌های ذهنی‌ای که داشت، خیلی در قید ساعت و قرار نبود و حال و هوای دقیقی نداشت. خاطرم است که باری در مشهد بودم. یکی از دوستان خبر داد دکتر شریعتی با خانواده‌اش از مشهد عازم تهران‌اند و خوب است برای بدرقه‌ی ایشان به ایستگاه قطار برویم. به ایستگاه رفتیم و آن‌جا همسر دکتر شریعتی، خانم پوران شریعت رضوی را دیدیم که منتظر اوست. ما هم به شوق دیدن دکتر شریعتی منتظر شدیم. ساعت حرکت قطار نزدیک بود و دکتر هنوز نیامده بود. همه نگران بودیم. سر آخر درست در لحظاتی که قطار در حال حرکت بود دکتر شریعتی خودش را با عجله به قطار رساند و رفت.         

اندیشه پویا pdf



≡   برچسب‌ها
نویسنده : اپراتور سایت تاریخ ارسال : فوریه 7, 2016 1279 بازدید       [facebook]