Generic selectors
Exact matches only
Search in title
Search in content
Post Type Selectors
Search in posts
Search in pages


خاطراتی از رضا کيانيان، عمادالدين افروغ و…

خاطراتی در باره شریعتی

گزارشی که در ادامه خواهد آمد مجموعه‌ای است از خاطراتی چند درباره شریعتی از:
رضا کيانيان، عمادالدين افروغ، مصطفي محدثي خراساني، محمود استادمحمد، عبدالله مومني، سعيد فائقي، حسين خسروجردي، محمدعلي نجفي، مصطفي مستور، حسين زمان، عبدالحسين خسروپناه درباره علی شریعتی است که روز ۲۳ خرداد ۱۳۸۷ در روزنامه اعتماد منتشر شد.

منبع: روزنامه اعتماد

تاریخ ۱۳۸۷

 

کدام شريعتي؟

حسين سخنور

شريعتي تمامي ندارد. گستره تفکرات و آثارش بسياري از حوزه ها و رشته ها را دربر گرفته است، هم هنرمندان اعم از کارگردان، بازيگر، گرافيست و خواننده از او بهره ها بردند و هم استادان و پژوهشگران، چه جامعه شناس و چه حوزوي، حظي از او کسب کردند، جالب آنکه دنياي ورزش هم از دامنه تاثيرگذاري شريعتي امان نيافته است. از اين روست که نمي توان متوجه شد گستره شريعتي از کجا تا به کجاست، اما گفت وگوهاي ذيل کمکي است تا برخي از افق هاي اين تفکر روشن و مشخص شود که هر کدام با چه ظني يار شريعتي بودند. هر خاطره و مطلبي از شريعتي وجهي از وجوه او را تبيين مي کند و قطعه يي از پازل شريعتي است که البته معلوم نيست وقتي در کنار هم قرار مي گيرند، در نهايت شريعتي را مي سازد يا خير؟

سهراب انقلابي تر بود

رضا کيانيان (بازيگر)؛

سابقه آشنايي من با مرحوم شريعتي به دوران دبيرستان در مشهد بازمي گردد. آن زمان که عضو گروه تئاتر پارت بودم. مسوول اين گروه برادر بزرگ تر من داوود کيانيان (پژوهشگر و نمايشنامه نويس کودکان) بود و براي هر نمايش از دکتر شريعتي دعوت مي کردند و ايشان نيز حضور مي يافتند و نمايش هاي گروه را مورد بررسي قرار مي دادند. حضور قابل توجه دکتر شريعتي در جلسات نقد و بررسي نمايش ها براي اکثر دست اندرکاران گروه موجب دلگرمي بود، چرا که بنا به سنت گروه، بعد از سي شب اجرا، افراد مختلفي که نمايش را ديده بودند در جلسه نقد و بررسي شرکت و نظرات خود را در آن برنامه مطرح مي کردند تا در برنامه ها و اجراهاي بعدي آن نظرات لحاظ شوند. من براي اولين بار با دکتر شريعتي در اين جلسات آشنا شدم و دوستش داشتم. بسيار دوست داشتني بود. بعد از آنکه به تهران آمدم، اين ارتباط ادامه يافت و در اکثر کلاس ها و جلسات حسينيه ارشاد هم شرکت مي کردم. در اين مقطع من با تغيير رشته به دانشگاه هنرهاي زيبا آمده بودم و در کلاس ها و کارگاه هاي نقاشي حسينيه ارشاد به عنوان مربي شرکت مي کردم. خاطرم هست يک بار دکتر شريعتي به اين کارگاه ها که در زيرزمين حسينيه بود، آمد و نقاشي بچه ها را نيز تماشا کرد که به من گفت به بچه ها بگو از رنگ سرخ در نقاشي ها استفاده کنند. ما نيز متاثر از شرايط انقلابي آن زمان دست به سرخ کردن مان خوب بود.

يکي ديگر از فعاليت هاي من در حسينيه ارشاد مربوط به تئاترهاي آنجا بود. در تئاتر سربداران به کارگرداني آقاي محمدعلي نجفي نيز حضور داشتم و پوستر اين نمايش را من طراحي کردم. در اين نوع برنامه ها با آقايان سيدمحمد بهشتي و ميرحسين موسوي نيز ارتباط داشتم. از آخرين ملاقات هاي من با دکتر شريعتي، در زندان کميته مشترک بود که به جهت يک سلام و احوالپرسي کوتاه هم کتک مفصلي خورديم.

اما امروز مدت ها از آن دوران مي گذرد و مي توان با احاطه بيشتري به آثار و آراي شريعتي نگريست. در مجموع او بيشتر از آنکه يک جامعه شناس و تحليلگر مسائل ديني باشد، يک شاعر بود و جادويي در کلامش وجود داشت که مخاطبان را سحر مي کرد. اين وجه شاعرانه شريعتي در آثار مکتوب او نيز مشهود است و بنا به مقتضيات اين نوع تفکرات و شرايط آن زمان مي توان به غلبه تفکر تخريبي اشاره کرد که در همه انقلابيون آن زمان مشترک بود. تقريباً تمام آنان بدون آنکه حرف جديدي ارائه دهند همه چيز را نابود مي کردند، بدون آنکه بگويند چه مي خواهند جايگزين آن کنند. اين نقص بزرگ انديشه هاي انقلابي است که بدون برنامه فقط نکات آرماني و ايده آل ها را مطرح مي کرد. معمولاً انقلابيون تنها براي خراب کردن برنامه دارند و براي ساختن فقط آرمان دارند ولي به هر حال از انديشه هاي او در دوران جواني و ايام دانشجويي ام بهره بردم، بدون آنکه رابطه مريد و مرادي با ايشان داشته باشم. خوشبختانه ايشان نيز اين نوع روابط را نمي پسنديدند و با شاگردان خود بي هيچ تکلفي به بحث و گفت وگو مي نشستند.

فکر مي کنم با تفکرات شاعرانه و زيباپسندانه يي که ايشان داشتند اگر تا امروز زنده بودند منتقد انديشه هاي آن زمان شان مي شدند. انقلابي بودن در آن زمان يک رسم بود، يعني سنت روشنفکري آن زمان بود. انقلابي در آن زمان به نظر من سهراب سپهري بود که تسليم سنت ها و جو روشنفکري نشد و حرف خودش را زد و کار خودش را کرد و خلاف جريان رود شنا کرد.

——-

سکوي پرتاب براي رسيدن به مطهري

عمادالدين افروغ (جامعه شناس)؛

سابقه آشنايي من با آثار شريعتي به دوران دانشجويي در خارج از کشور بازمي گردد. غالب جلسات انجمن هاي اسلامي با آثار و سخنراني هاي مرحوم شريعتي برگزار مي شد. همان دوران با اکثر کتاب هاي ايشان آشنا شدم و آنها را مورد مطالعه قرار دادم. من چون آن زمان دانشجوي جامعه شناسي بودم زودتر از ساير دوستان متوجه مضامين مارکسيستي آثار دکتر شريعتي مي شدم. همين مضامين باعث شد من چندان جذب آثار ايشان نشوم ولي آثار ديگر دکتر شريعتي که وجه عرفاني داشت نظر مرا به خود جلب کرد؛ البته منظورم نفي وجه حماسي تفکرات ايشان نيست ولي با آثاري همچون فاطمه فاطمه است، حج يا مجموعه نيايش هاي دکتر شريعتي بيش از ساير آثار، توانستم ارتباط برقرار کنم و به همين دليل نيز همواره از اين نوع تفکرات مرحوم شريعتي در برابر منتقدان دفاع مي کردم به عنوان مثال يک دوران در مورد ايدئولوژي در آثار شريعتي بحث هايي از سوي برخي روشنفکران در گرفت و من نيز مقاله يي با محوريت نقد اين مباحث تنظيم و همان زمان نيز منتشر کردم. بيشترين تاثير آثار مرحوم شريعتي مربوط است به دوران دانشجويي ام، زيرا پس از آن متوجه شدم بايد مباحث را با عمق بيشتري پيگيري کنم و اينجا بود که متوجه آثار فلسفي مرحوم مطهري شدم. در واقع انديشه هاي شريعتي يک موتور محرکه بود ولي تمام نيازهاي فکري مرا تامين نکرد به همين دليل گام بعدي، انديشه هاي مطهري بود که گمشده فکري فلسفي من بود؛ خلاصه آنکه شريعتي سکوي پرتابي بود تا به انديشه هاي مطهري برسم.

———–

بيدارگر روحيه پرسشگر ما

مصطفي محدثي خراساني (شاعر)؛

اگرچه به دليل ارتباط پدرم با روشنفکران مسلمان و شاعران انقلابي مطرح آن سال ها در خراسان يعني اواخر دهه 50 با نام و امواج فکري شريعتي آشنا بودم اما آشنايي جدي تر من همزمان بود با خبر کوچ آن بزرگمرد که در مشهد غوغايي به پا کرده بود. بعد از شهادت دکتر بود که نوشته ها و نوارهاي سخنراني او همه جا دست به دست مي گشت و عطش مطالعه نوشته ها و شنيدن صداي شورآفرين دکتر جان تشنگان راستي و حقيقت را مي گداخت. يادم هست آن روزها يعني سال 56 ذکر تمام نشست ها و محافل جوانان انديشه هاي بلند دکتر بود. دکتر بسياري از نسل تحصيلکرده را به گواهي کساني که آن سال ها پيگير مسائل سياسي و اجتماعي بودند با اسلام آشنا کرد يعني زبان پرشور و جذبه دکتر و سيماي تازه يي که از اسلام ارائه مي کرد، نسل جوان را عطشمند دانستن و تحقيق بيشتر پيرامون اسلام و خصوصاً مکتب تشيع مي کرد. به عبارتي دکتر انگيزه مي داد و راه مي انداخت و بعد خود جوانان پيگير مي شدند و براي رسيدن به ابهامات و دريافت پاسخ پرسش هايشان به آب و آتش مي زدند. مهم ترين تاثيري که مطالعه آثار دکتر در ما مي گذاشت بيدار شدن همين روحيه پرسشگري بود.

———-

اگر نابهنگام نرفته بود

محمود استادمحمد (کارگردان تئاتر و نمايشنامه نويس)؛

يکي از ختميات آل احمد بود. در يک کانون مذهبي شايد هم ادبي. يک حياط قديمي، يک حوض بزرگ، دو، سه مرغ و خروس و يک عالمه دار و درخت. حياط کوچک نبود ولي با آن همه درخت کهن، آسمانش ديده نمي شد. کسي در شاه نشين آن عمارت سخنراني مي کرد. «اميد» در حياط، کنار يک تاقچه آجري ايستاده بود. تسبيح مي چرخاند و حرف مي زد ولي گاهي ريتم تسبيح اش مي شکست، صدايش تبديل به پچ پچ مي شد. که بود؟ آنکه با اميد خلوت کرده بود، آنکه چهره يي سرد و فلزي و رنگي مهتابي داشت، او که بود؟ آنکه چنين طولاني با «اميد»- بدون غير- به پچ پچ ايستاده بود؟ با خودم گفتم بايد آدم مهمي باشد. اسمش را پرسيدم. «دکتر شريعتي» بود. چندي بعد به وسيله عزيز هنرآموز با پرويز خرسند آشنا شدم. پرويز- به قول اهل مدرسه- خليفه حلقه درس «دکتر» بود. ديدار «دکتر» را از پرويز خرسند خواهش کردم. «دکتر» را در خانه نمايش، در حسينيه ارشاد، در خانه هنرآموز، در حلقه شاگردانش، همسنگرانش ديدم… و همه جا غريب بود، غريبه بود. بعدها بعد از مرگ دکتر، بعد از به مشروطه رسيدن همسنگران دکتر، بعد از نخست وزير شدن آن شاگرد، وزير و وکيل شدن ديگر شاگردان دکتر، فهميدم چرا هر جا که دکتر شريعتي را مي ديدم، بارزترين حس اش احساس غربت او بود. «مبارزه و مذهب» تقدير دکتر شريعتي بود. در حصا تقدير محتوم و موروثش چشم باز کرد، دست چپ و راستش را شناخت، در ناکجاي تعقل، با تقديرش جنگيد و سرانجام آفتاب عمرش- نابهنگام- از لب بام همان حصا پر کشيد. از ابتدا «دکتر» را در دو وجه مبارزه و مذهب ديديم و هرگز حاضر نشديم وجه غالب ذوق و ذهنيت او را به رسميت بشناسيم. هرگز حاضر نشديم پشت ديوار آن فلک الافلاک او را ملاقات کنيم. دل سرکش و پروانه هاي ذوق خوش پرواز «دکتر» در شرر هنر گداخته شده بود. به ادبيات ايران و جهان عشق مي ورزيد. با اساطير شرق و شعر کهن ايران زندگي مي کرد. بخش مهمي از شعر معاصر را ازبر داشت و هرگاه غنيمتي از فرصت و خلوت به دست مي آورد، مي خواند و مي گفت و سرمستي ها مي کرد. يک روز «نعمت ميرزاده»- همشهري و دوست دوران جواني «دکتر»- گفت؛ شريعتي بايد شاعر مي شد. گفتمش؛ شريعتي مي توانست نمايشنامه نويس شود. گاهي فکر مي کنم اگر «دکتر» در آن تاريخ، در آن حکومت، در آن روز و روزگار پا به حيات و هستي نگذاشته بود، اگر چرخه حياتش اندکي درنگ مي کرد، آيا امروز آسمان تقدير دکتر شريعتي همين رنگ بود؟ تقدير «دکتر» بي رحم بود، ولي مي توانست بي رحم تر هم بشود، اگر نابهنگام نرفته بود.

————

داستان شريعتي و نسلي که با سروش آغاز کرد

عبدالله مومني (فعال سياسي)؛

پدر، مادر، ما متهميم. اين اولين نوشته دکتر علي شريعتي بود که خواندم؛ رساله يي کوچک و تاثيرگذار. آن روزها دانش آموزي دبيرستاني بودم. براي من که برخاسته از محيطي مذهبي بودم آن نوشته کوتاه و انتقادي علي شريعتي و پرسش هايي که پيش مي نهاد و گزاره هايي که نقد مي کرد آغاز تنفسي ديگر در فضايي متفاوت بود؛

فضايي خالي از ذرات معلق در سنت و اين خود آغاز انديشيدن بود در خود و در سنت، در مذهب و در جامعه. به نظرم اين مهم ترين نقش و تاثيري است که نوشته هاي علي شريعتي براي «بچه مذهبي» ها مي تواند داشته باشد، گرچه پس از آن ورودم به دانشگاه در سال هاي مياني دهه 70 با توجه به ورود مباحث دکتر سروش به فضاي روشنفکري مرا از فضاي شريعتي دور کرد و شايد اين گزاره درست باشد که عقول هر نسل به تسخير متفکران همان عصر درمي آيند؛ متفکراني که حامل روح زمانه خويشند.

به نظرم شريعتي با همه جذابيت هايش با روح زمانه خسته از حماسه ما سازگاري عميق نداشت. سروش متفکر عصر ما بود. آن زمان انجمن هاي اسلامي در حال پوست اندازي بودند و تحت تاثير قرائت نوگرايانه دکتر سروش از دين و رفته رفته از جزم هاي ايدئولوژيک نسل پيشين فاصله مي گرفتند. ما نسلي بوديم که در فضاي «فربه تر از ايدئولوژي» و «صراط هاي مستقيم» حاملان گفتماني جديد شديم که دغدغه جدي ا ش سازگار کردن اسلام و مدرنيته و خصوصاً اسلام و دموکراسي بود. زمانه نو مقتضيات خودش را داشت و تفکر خودش را نيز. با اين همه فضاي جديد هيچ از احترام من به دکتر شريعتي و تاثيري که به عنوان ايدئولوگ و روشنفکر زمانه که آغاز انديشه کردن و شکل گيري و جرقه فکر آزاد را در من برانگيختن بود، نکاست. البته دکتر شريعتي همان زمان هم هواداران خودش را در دانشگاه داشت، هنوز هم دارد. چيزي که به تجربه شخصي من در برخورد با هواداران شريعتي در انجمن هاي اسلامي- که برخي شان از نزديک ترين دوستانم بودند- بر مي گردد اين است که آنها اصطلاحاً با اجتهاد در افکار شريعتي مي کوشيدند آن را با روح و مقتضيات زمانه هماهنگ کنند که البته تلاش قابل تقديري بود و هست. به هر حال نکته يي که در اين ميان مرا آزار مي دهد رواج يک نوع «مدگرايي» در برخورد با انديشمندان در محيط هاي دانشجويي است. زماني ستايش سروش مد مي شود و فحش دادن به شريعتي. در حالي که نه سروش به دنبال فرقه سازي بوده و نه به دنبال فحاشي به شريعتي يا حتي ناديده گرفتن تلاش هايش، ضمن اينکه سروش همواره نقدهاي بنياديني هم به تلقي شريعتي از دين داشته و دارد، اما در همان زمان هم برخي افراد در دانشگاه ها بدون اينکه نه سروش را خوانده باشند و نه شريعتي را، اين را فحش مي دادند و آن را ستايش مي کردند يا برعکس. همان طور که زماني در دهه 50 در دست گرفتن کتاب هاي شريعتي يک جور ژست روشنفکري بود. اين مدگرايي هنوز هم رواج دارد، يعني اينکه مثلاً عده يي با همان روحيات خاص روانشناختي به سروش فحش مي دهند و از سيدجواد طباطبايي ستايش مي کنند و هکذا. در حالي که همه اين انديشمندان بخشي از سنت تفکر در ايران معاصر هستند و اگر قرار است ما به جايي برسيم همه اينها به جاي خودشان بايد خوانده و نقد شوند. اين البته تنها برگي بود از داستان نسلي که از شريعتي گذشت و با سروش آغاز کرد.

——-

دفاع از شريعتي، فرار از مسجد ارک

سعيد فائقي (کارشناس حوزه ورزش)؛

زمانه بازي هاي عجيبي دارد، اصلاً در مخيله ام نمي گنجيد که روزي من هم قلم به دست گيرم و در خصوص استاد شريعتي، مردي دردمند، دلير و هنرمند که وجودش حرکت آفرين بود، سخنانش عميق، بديع، جسورانه و تاثيرگذار و سيمايش پرجاذبه، پايه گذار گفتمان انقلابي و شورانگيز، محبوب ترين روشنفکر زمان خود بنويسم. اولين بار 30 مرداد 49 در حسينيه ارشاد پاي درسش نشستم. عنوان بحث، روشنفکر و مسووليت او در جامعه بود. راستش را بخواهيد خيلي نمي فهميدم. توسط برادر مرحومم به آنجا راه پيدا کرده بودم. تنها بازگشت به اعتماد به نفس و هويت در ضميرم نقش بسته بود و کلمه يي تحت عنوان انقلاب. در حضورهاي بعدي کم کم به راه افتادم که او تئوريسين انقلاب است. در حاشيه جلسات، گفتمان هاي جالبي در مي گرفت.

يکي مي گفت؛ او اگر از ابوذر حرف مي زند چريک مسلمان را به تصوير مي کشد. ديگري مي گفت؛ ايشان ايدئولوژي اسلامي را تدوين مي کند. آن ديگري نظر مي داد؛ او به دنبال تربيت مجاهد روشنفکر است. عزيز ديگري برداشت کرده بود که اسلام همه شرايط نظري را که براي يک مکتب پيشرو لازم است، دارد. دوستي اذعان مي کرد که فقر تئوريک مبارزان مسلمان موجب شده شريعتي گفتمان انقلاب را پيشه کند. حتي يادم هست يکي از مارکسيست ها که در حسينيه ارشاد حضور پيدا مي کرد، اعتقاد داشت شريعتي، جزني انقلاب اسلامي و مجاهدين است. در کل همه اذعان داشتند که او مبلغ انقلاب است و طبيعي بود که مخالفان زيادي هم داشته باشد. حاکميت استبدادي او را به شدت سانسور مي کرد و به زنجير مي کشيد. در بعضي منابر لعن و نفرين مي شد. خاطرم هست در زمستان سال 51 که در دبيرستان مروي تحصيل مي کردم، براي نمازظهر و عصر به مسجد ارک مي آمدم. ماه رمضان آن سال آيت الله… منبر مي رفتند و به هر مناسبتي گريزي به حسينيه ارشاد مي زدند و شريعتي را نفرين مي کردند. روزي طاقتم طاق شد و لب به اعتراض گشودم. به پا منبري ها خطاب کرد که بفرماييد. اين هم يکي از آن بي دين هايي که شريعتي تربيت مي کند. چشم تان روز بد نبيند. عده يي چنان به سويم حمله ور شدند که نتوانستم حتي کفش هايم را پيدا کنم و پابرهنه پا به فرار گذاشتم. از فرداي آن روز ديگر مرا به مسجد ارک راه ندادند يا در سال 56 در آن ده شب که نويسندگان و شعرا به همت کانون نويسندگان در انستيتو گوته شب شعر و سخن برپا کرده بودند، هيچ يادي از شريعتي نشد. فقط در حاشيه سخنراني آقاي باقر مومني وقتي از ايشان در مورد استاد سوال شد، جواب داد که از شريعتي هيچ نخوانده است و به زعم حقير، آن شب ها آزادانديشي زير سوال رفت، گرچه از اختناق و سانسور سخن مي رفت. شنيده ام استاد وقتي در پاريس بودند جنگ چريکي از انقلابي مشهور- چه گوارا- را ترجمه کرده اند اما ابوذرش را خوانده ام؛ چريک تمام عيار انقلابي صدر اسلام که اعتقاد دارم دغدغه شريعتي بود که اسلام و انقلاب با هم، همزيستي دارند.

اين حرف امروز نيست. گفتمان زماني است که روشنفکران انقلابي جهان سوم تئوري مارکسيستي را تنها راه انقلاب مي دانستند. در ايران ما آن روز رشد طبقه حقوق بگير تقاضا را براي تحصيل در دانشگاه بالا برده بود و در نتيجه مراکز آموزش عالي به پايگاه روشنفکري تبديل شده بود. گفتمان مخالف و متقابل با دولت و استبداد در دانشگاه ها رواج داشت. فقيهان به دنبال تئوري بودند که بتوانند جوانان را در مقابل سکولاريسم دولتي حفظ کنند. ايدئولوژي که بتواند بر ايدئولوژي مارکسيستي چيره شود، وجود نداشت و استاد شريعتي براي مبارزه مستقيم با استبداد و نيز مکتب هاي موجود جهان، اسلام انقلابي را تئوريزه کرده و به ايدئولوژي تبديل کرد.

تصور بفرماييد در عصري که استبداد در تمام ابعاد زندگي مردم دخالت مي کرد و در عصري که مکتب پيشرو، فقط مارکسيسم بود و ما بچه مسلمان ها در فقر تئوري به سر مي برديم، شريعتي چه غوغايي به پا کرد. او ايدئولوگ انقلاب شد و اين گونه سخن سر داد؛«اي آزادي چه زندان ها برايت کشيده ام و چه زندان ها خواهم کشيد و چه شکنجه ها تحمل کرده ام و چه شکنجه ها تحمل خواهم کرد اما خود را به استبداد نخواهم فروخت.» (مجموعه آثار، جلد 2)

او بر پايه برابري آزادي و عشق عرفاني ايدئولوژي جانشين براي مقابله با ايدئولوژي دولتي شاه و مارکسيسم را تدوين کرد و شد محبوب دل همه آنهايي که جامعه ايماني را طلب مي کردند، اما اگر بپذيريم که مطابق تئوري استاد شريعتي اسلام و انقلاب مي توانند در کنار هم باشند. گرچه او در همه تاريخ زنده است، اما اگر زنده بود و اگر سي مرداد 87 در حسينيه ارشاد داد سخن مي داد و اگر گفتمان او گفتمان روشنفکر و مسووليت او در جامعه بود مسلم از اسلام و دموکراسي حرف مي زد. مسلم از آزادي در مفهوم نوين امروز حرف مي زد. مطمئناً از اسلام و حقوق بشر سخن مي گفت. وقتي او حد آزادي را در اسلام تا اطاعت نکردن از خدا بالا مي برد، وقتي پيشرفت جامعه را در مساوات مي ديد و وقتي اسلام را حائز همه شرايط نظري براي يک مکتب پيشرو معرفي مي کرد، امروز يقين مي گفت اسلام و دموکراسي سازگارند و چنان که در مجموعه آثار جلد 27 چنين گفته است؛«امپرياليسم استعماري با تکيه بر بازار جهاني اکسيدانتاليسم با تکيه بر فرهنگ جهاني و مارکسيسم با تکيه بر طبقه جهاني، رسالت ميسيون هاي مذهبي کليسا را در استقرار يک حکومت جهاني بر محور قدرت پاپ در اشکال ديگر و از راه هاي گوناگون و حتي متضاد تکميل کردند و با قدرت و سرعت تازه يي وسعت بخشيدند.»

آيا دغدغه امروز دنيا جهاني شدن نيست؟ و آيا بازار جهاني در سرلوحه اهداف امپرياليسم قرار ندارد؟ اگر استاد در آن سال ها يک چنين پيش بيني دارد، يقين اگر امروز بود، نداي آزادي سر مي داد که خود مي گفت؛ آزادي ما را به حقيقت مي رساند و اما، اي روشنفکران… امروز مسووليت تان سخت تر است که به قول استاد آنهايي که رفتند کاري حسيني کردند و آنهايي که مانده اند بايد کاري زينبي کنند، يعني رساندن پيام آزادي، عشق پرنشاط و شوق زندگي.

——

مثل رويا و خيال

حسين خسروجردي (نقاش و گرافيست)؛

واسطه آشنايي من با آثار و کتاب هاي شريعتي خواهر بزرگ ترم بود. او کتاب هاي شريعتي را در شرايطي در اختيار من گذاشت که آثار ايشان به سختي منتشر مي شد. اما خاطرم هست مهم ترين تاثير آثار شريعتي در آن زمان اصلاح نگاه ما و جوانان هم سن و سال ما نسبت به دين و اسلام بود. امثال ما در شرايط پيش از انقلاب به دليل نوع نگاه ارتجاعي بخشي از روحانيت تصور خوب و مثبتي از اسلام نداشتيم. شريعتي تغيير و تحولي در اين نگرش ايجاد کرد و رنسانسي در باورهاي ديني جوانان به وجود آورد. او وقتي از عدالت و حکومت اسلامي مي گويد همه را با رويکرد جديد ديني از اين مفاهيم آشنا مي سازد اما اينکه شکل عملي اين تفکرات به چه منجر مي شود بحث ديگري است. جوانان آن ايام که بنده نيز بخشي از آن بودم به خاطر اجرايي شدن همين آرمان ها انقلاب کرديم و اينکه به کجا رسيديم و کدام منزل را انتخاب کرديم بحث ديگري است. من فکر مي کنم وجه منفي تفکرات شريعتي در همين بخش بود. تفکرات او مدينه فاضله يي ساخت که هيچ گاه امکان تحققش نبود و نيست؛ انديشه هاي شريعتي مثل رويا و خيال بود که قابليت اجرا نداشت. هرچند اين تصور وجود دارد هنرمندان بايد با اين نوع انديشه ها موافق باشند ولي واقعيت چيز ديگري است؛ هنرمند بيش از هر صنف و قشري به مسائل سياسي و اجتماعي حساس است و دغدغه اجرايي شدن افکار و عقايد خود را دارد منتها دچار ايدئولوژي نمي شود و مانيفست صادر نمي کند. هنرمندان به واسطه حساسيتي که دارند زودتر خطرات و انحرافات را احساس مي کنند همين ظرافت و حساسيت بود که دوستان ما را قبل از خيلي ها متوجه آسيب ها کرد. دوستان هنرمند ما همچون سيدحسن حسيني، مخملباف، قيصر امين پور و حتي يوسفعلي ميرشکاک در صف اول انقلاب بودند و هنگام بروز برخي از انحرافات در صف اول منتقدان قرار گرفتند و تا حد امکان مانع برخي کجروي ها شدند و توقعات عده يي را که مي خواستند هنرمند، سينه زن هر علمي باشد که بلند مي شود را پاسخ ندادند. هنرمند نبض جامعه است و اگر آرمانگرا هم هست آن را با واقعيات و مشکلات موجود همراه مي کند، اما انديشه هاي شريعتي آرمان هايي خالي از عنصر واقعيت بود که هنرمند را نيز انتزاعي مي ساخت ولي به نظر من هنرمند واقعي به واقعيات و مقتضيات روز جامعه اش حساس است؛ هنر اين نوع هنرمندان نه در خدمت روزمرگي اشراف است نه روزمرگي عوام.

————

اين استاد کيست؟

محمدعلي نجفي (کارگردان)؛

دانشجوي دانشکده معماري بودم که از طريق مرحوم مطهري نام شريعتي را شنيدم از اين رو در يکي از برنامه هاي حسينيه ارشاد شرکت کردم تا آن نامي را که شنيده بودم از نزديک ببينم. در اولين شب سخنراني حيرت زده شدم؛ هم از سينما و چارلي چاپلين و تحليل فيلم عصر جديد شنيدم و هم از فاطمه و علي. برايم تعجب آور بود که يک نفر پشت محراب حسينيه با کراوات هم از سينما مي گويد هم از مذهب. همان زمان با خود گفتم بايد تکليفم را با اين استاد روشن کنم. با صداي بلند دکتر را صدا کردم و از او سوالاتي پرسيدم. همانجا آشنا شديم و با هم قرار گذاشتيم. فرداي آن روز نيز دکتر به دفتر معماري ما آمد و اين آشنايي و همکاري ادامه يافت تا گروه هنري حسينيه ارشاد نيز تشکيل شد. او در اين گروه حضور فکري داشت و سعي مي کرد کليات تئوريک و اصول برنامه ها را مشخص کند، تطبيق اين اصول با نوع کارها و نمايش ها به عهده خودمان بود.

مهم ترين تاثير ما و گروه مان از شريعتي جهان بيني اسلامي بود، خب ما مطالعاتي درباره مدرنيته داشتيم اما در بسياري از امور اين آموزه ها را با عقايد اسلامي در تناقض مي ديديم. آشنايي و آشتي مفاهيم مذهبي با دستاوردهاي مدرنيته از شاهکارهاي دکتر محسوب مي شد، همين فرهنگ مذهبي و ادبيات مدرن ديني باعث شد بعدها نيز تيراژ کتاب هاي او قابل ملاحظه باشد.

انديشه هاي شريعتي در ادامه کارهاي خود من نيز مشهود است. اگر کسي سريال سربداران مرا ديده باشد، اين تاثير را به راحتي مي تواند درک کند. جنبه هنري افکار شريعتي و اجرايي شدن زبان هنري او در سربداران اتفاق مي افتد. قاضي شارع برخلاف ساير شخصيت هاي سريال اساساً وجود تاريخي حقيقي و مستقل ندارد.

شکل و فرم هنري اين کاراکتر مخلوق ذهن من است و محتواي اين شخصيت مخلوق شريعتي است.

من از شريعتي بينش مذهبي خود را انتخاب کردم و «اين است و جز اين نيست» را بر اثر آموزه هاي او به دور ريختم در ضمن آنکه هنر در حوزه اسلامي مديون دکتر و تعاريف اوست. تا قبل از او کسي بين هنر و صنعت تفاوتي قائل نبود.

——

اتفاق کمياب شريعتي

مصطفي مستور (نويسنده و مترجم) ؛

شناخت شريعتي، حتي درک وجهي خاص از وجوه گوناگون و گاه متناقض نماي او، بدون درک کلي شريعتي به مثابه يک کل غيرقابل تفکيک، اگر نه ناممکن اما بسيار دشوار است. اين ويژگي همه کساني است که پيش از آنکه شخصيتي تک ساحتي باشند يک «اتفاق» اند. شريعتي «اتفاقي» بود که اوايل دهه پنجاه خورشيدي در جامعه ايراني رخ داد و بي درنگ بر آن تاثير گذاشت. گستره اين تاثيرگذاري هم در عرض جغرافيايي است – اکنون مصر و ترکيه و ديگر کشورها- و هم در طول تاريخ- حضور زنده شريعتي پس از سي و اندي سال در جامعه امروز ايران- و هم در ژرفاي لايه هاي تاثيرگذار جامعه؛ روشنفکران، سياستمداران، دانشجويان و اصلاح گران ديني.

شريعتي – چه با او موافق باشيم و چه نباشيم- همچون انفجاري بود در جامعه راکد و ساکن و خاموش دهه پنجاه ايران؛ گويي آبي سرد بر چهره رخوتناک مردمي که به وضعيت موجود خو کرده بودند. از اين رو شناخت چنين اتفاق کميابي محتاج درک گوهر و تمامت اين اتفاق است و نه جلوه هاي ناگزير و برآمده از آن. شريعتي مورخي نبود که لاي کتاب هاي تاريخ و آدم هاي آميخته به افسانه و رويدادهاي غيرقطعي در جست و جوي قطعيت باشد، اما تاريخ شناس تيزهوشي بود. خطوط سفيد ميان رويدادهاي سياه تاريخي را مي ديد و از دل آنها نظريه ها و تحليل هاي تازه پيش مي کشيد. شريعتي پژوهشگري نبود که شيفته تاباندن نور به زواياي تاريک موضوعي ويژه باشد اما پژوهش هاي او در حوزه تاريخ و جامعه يي که در آن مي زيست و به خوبي آن را مي شناخت او را در درک عميق دردهاي مزمن اجتماعش نيرومند ساخته بوده. شريعتي حتي به مفهوم رايج آن شخصيتي سياسي نبود که در حزبي يا گروهي در انديشه نوعي فعاليت سياسي باشد اما آموزه هاي سياسي، اجتماعي اش سياستمداران را همواره خشمگين مي کرد. او به معناي آکادميک اش جامعه شناس نبود اما جامعه اش را عميقاً مي شناخت و راهبردهاي او براي رهايي جامعه يي که در آن مي زيست دقيق بود و موثر. شريعتي فمينيست نبود اما با طرح جدي مساله زن در جامعه و کوشش براي زدودن پيرايه ها و خرافات از ذهن مردسالار ايراني گام مهمي در طرح زن به مثابه انسان و نه کالايي جنسي يا متعلقه مرد سنتي، برداشت. شريعتي سخنوري نبود که همچون خطيبان بر گزينش کلمات و آهنگ و لحن و زيبايي شناسي تکلم تمرکز کند اما سخن او دلنشين، کلام او پرحرارت، اوج و فرود آهنگ او جذاب و لحن او موثر و گيرا بود. تصور مي کنم جنبه هاي گوناگون شريعتي ريشه در مولفه هايي دارند که ساختار «اتفاق» شريعتي را مي سازند؛ مسووليت و درد.

وجوه گوناگون شريعتي و حتي روح ناآرام او ريشه در همين دو واژه دارد. رويکرد او به جامعه شناسي و دين و تاريخ و سياست و ادبيات محصول انفجاري است که موادش مسووليت شناسي بود و دردمندي. انفجاري که در روح او رخ داده بود و اثراتش در کنش هاي او سرريز مي شد.

آنها که شريعتي را برنمي تابند اغلب يا او را اصولاً درک نکرده اند يا او را بسيار خوب فهميده اند، اين از ويژگي هاي «اتفاق» هاي مهمي است که به ندرت در حيات اجتماعي انسان ها رخ مي دهند. از اين رو است که براي پديد آمدن چنين شخصيتي بايد سال هاي طولاني صبوري کرد و انتظار کشيد. در اين سال هاي انتظار، بي گمان بسيار جامعه شناس و سياستمدار و پژوهشگر و اديب و سخنور و انتلکتوئل و روشنفکر و مدعي و حسود و مغرور پديد خواهد آمد، شريعتي اما، نه.

——

دريچه يي نو به جهانم گشود

حسين زمان (خواننده)؛

1- نوع آشنايي با انديشه دکتر شريعتي؛ سال پنجم دبيرستان (يازدهم نظام قديم) بودم و در دبيرستان خوارزمي ارشاد واقع در خيابان دماوند تحصيل مي کردم. يکي از دوستانم که پدرش مدير يک مدرسه راهنمايي بود کتابي به من داد و گفت اين کتاب را به کسي نشان نده چون از کتب ممنوعه است و همين مساله مرا کنجکاو تر کرد تا براي خواندنش حريص شوم و لذا کتاب را که به خاطر دارم با روزنامه جلد شده بود از دوستم گرفتم و با خودم به منزل بردم. مخفيانه کتاب را مطالعه کردم. اين کتاب نوشته دکتر شريعتي بود تحت عنوان پدر، مادر ما متهميم. نمي دانم چه چيز در اين کلام نهفته بود و چه نيروي جاذبه يي در آن بود که من نوجوان دبيرستاني را که از اسلام فقط نماز خواندن را پذيرفته بودم و روزه گرفتن در ماه مبارک رمضان را و از سياست و مبارزه و دين و آگاهي و شعور انقلابي تهي بودم از خود بي خود کرد. کتاب را روزهاي بعد نيز خواندم و خواندم. شايد بيش از سه بار طي چند روز و هر بار که مي خواندم تشنه تر مي شدم. چند روز بعد از دوستم خواستم باز هم از کتاب هاي دکتر برايم پيدا کند و او هم اين کار را کرد و به دنبال کتاب اول با کتاب هاي ديگر مثل يک جلوش تا بي نهايت صفرها، نيايش، حسين وارث آدم و ديگر کتب دکتر آشنا شدم، ديگر خواندن کتاب هاي دکتر برايم يک نياز جدي بود. در همان سال و سال بعد تحت تاثير سخنان دکتر جهت و سمت و سوي زندگي من عوض شد، به گونه يي که در همان سال پنجم دست به اولين حرکت مبارزاتي خود زدم و مقاله افشاگرانه يي را که تحت تاثير کلام دکتر نوشته بودم به سختي و به طور مخفيانه تکثير و در دبيرستان و داخل کلاس ها پخش کردم؛ کاري که در سال 1355 کار ساده يي نبود. اما افسوس که او را دير شناختم افسوس.

2- تاثير دکتر بر زندگي و منش من؛ همان طور که گفتم تا قبل از آشنايي با دکتر به دليل اينکه در يک خانواده سنتي نه چندان مذهبي بزرگ شده بودم به تنها چيزي که فکر مي کردم درس خواندن بود چرا که از استعداد خوبي برخوردار بودم و البته بايد بگويم عاشق درس خواندن. در بعد مذهبي به خاطر بافت سنتي خانواده خود را مجاب مي دانستم نماز بخوانم و روزه بگيرم و اين تنها مشخصه مسلماني من بود، البته چون بيشتر وقتم صرف مطالعه و تحصيل بود خيلي مانند جوانان آن دوره وقت خود را به بطالت نمي گذراندم. اما بايد اعتراف کنم قبل از آشنايي با دکتر مسلماني را در نماز خواندن و روزه گرفتن مي دانستم، امام حسين و محرم را به شله زرد و قيمه و طبل و سنج مي شناختم، وظيفه يک جوان هم سن و سال خود را فقط درس خواندن مي دانستم و آرمانم مهندس شدن بود، براي اينکه اول پدرم را خوشحال کنم که آرزويش مهندس شدن من بود و ديگر اينکه پولدار شوم. دکتر دريچه يي ديگر از اين جهان به روي من گشود. او واقعيت هاي ديگري از اين دنيا را به من فهماند، به من آموخت که شجاعت چيست، او به من و امثال من ياد داد چگونه زيستن را، در زمانه يي که اين واژه ها بي رنگ و ناشناخته بود، ما را که ناخودآگاه در ورطه بي خبري و پوچي گرفتار آمده بوديم رهنما گرديد. به ما آموخت که به هيچ قيمت حقيقت را فداي مصلحت نکنيم. دکتر از حسين مظلوم مادر براي من يک قهرمان و اسطوره شجاعت و ايثار به نمايش گذاشت. فاطمه را افتخار زن در همه تاريخ معرفي کرد و نيز زينب را. هيچ کس به اندازه دکتر شريعتي در تفهيم دين و شريعت و اسلام به طور خاص به من کمک نکرده است. من مسلماني ام، عزت نفسم، صراحت لهجه ام و ايمانم را هر اندازه که هست مديون کلام دکتر، نگاه دکتر به دنيا و صداقت آن بزرگمرد مي دانم و اعتقاد دارم نقش دکتر در آگاهي بخشيدن به جوانان اين مرز و بوم به ويژه در دهه هاي چهل و پنجاه بي بديل بوده است. متاسفم براي کساني که ديکته ننوشته نمره خود را بيست مي انگارند و ناجوانمردانه دکتر شريعتي اين معلم بزرگ انسانيت و مردانگي را مورد تهاجم قرار مي دهند و به دنبال غلط املايي مي گردند. دکتر شريعتي بي نظير بود، هست و بعيد مي دانم تکرار شود.

——-

منتقد کمونيست ها

عبدالحسين خسروپناه (مدرس حوزه)؛

من در دو دوره متفاوت با انديشه هاي شريعتي آشنا شدم. اولين بار در دوران تحصيل در دبيرستان بود که کتاب ابوذر غفاري ايشان را مطالعه کردم. آن زمان منازعه مارکسيست ها و مسلمانان جدي بود و اين طور شنيده بوديم که يکي از منتقدان جدي مارکسيست ها شريعتي است. وقتي کتاب ابوذر را خواندم اولين سوالي که به ذهنم آمد اين بود که چرا بايد از تعبير خداپرست سوسياليست براي ابوذر استفاده مي شد. مگر ما خودمان تعابير و مفاهيم اسلامي نداريم که از اين نوع تعابير استفاده مي کنيم به همين جهت سراغ کتاب هاي مرحوم مطهري رفتم و در تابستان همان سال کل آثار ايشان را مطالعه کردم. غير از اصول و فلسفه روش رئاليسم که خب چندان در آن دوران متوجه نمي شدم. اين دوران گذشت تا بعدها جريان روشنفکري در ايران براي من بيش از پيش جدي شد و به همين دليل يک بار با دقت 35 جلد آثار ايشان را مطالعه کردم. نتيجه اين مطالعات کتابي است که در بخش هاي مختلف آن روشنفکران ديني همچون بازرگان و شريعتي مورد بررسي قرار گرفته اند ولي حجم اعظم اين کتاب اختصاص به آرا و آثار مثبت و منفي دکتر شريعتي دارد. من کل انديشه هاي شريعتي و نظام فکري ايشان را در 15 فصل مختلف تنظيم کردم؛ نخست زندگينامه فکري شريعتي را آوردم. او گرچه زندگينامه خودنوشت نداشت اما در آثار مختلف او بخش هايي از زندگينامه اش آمده است. بخش دوم جريان هاي تاثيرگذار بر شريعتي همچون کانون نشر حقايق ديني، جريان مکتب تفکيک يا نهضت خداپرستان سوسياليست مورد بررسي قرار گرفته است. در فصل سوم روش شناسي معرفت ديني شريعتي و مهم ترين نقد بر او يعني روش التقاطي مورد بحث قرار گرفته است. فصل چهارم مباحث انسان شناسي دکتر شريعتي است و مهم ترين دغدغه او يعني چيستي انسان، قابليت انسان و… مطرح مي شود. فصل پنجم مربوط به اسلام شناسي وي و نقدهاي وارد بر آن که اسلام شناسي شريعتي توحيدي است يا سوسياليستي مي آيد. فصل ششم بررسي دين ايدئولوژيک است و فصل هفتم پروتستانتيسم اسلامي که از مهم ترين پروژه هاي شريعتي بود، مي آيد. در فصل هاي بعدي شيعه شناسي (تشيع صفوي و تشيع علوي) امامت شناسي، حسين و شهادت، اقتصاد اسلامي، روشنفکري ديني و رسالت آن، بازگشت به خويشتن، بحث روحانيت و تمدن و تجدد و غرب شناسي مورد بازبيني و بررسي قرار مي گيرد. اميد است با انتشار اين کتاب کمکي صورت گيرد در راستاي شناخت و تحليل تفکر و آراي مرحوم دکتر شريعتي.



≡   برچسب‌ها
نویسنده : اپراتور سایت تاریخ ارسال : آگوست 1, 2015 1563 بازدید       [facebook]