شريعتي و جريانهاي سياسي/محمدجواد روح
شريعتي و جريانهاي سياسي/محمدجواد روحشريعتي و جريانهاي سياسي؛ تاثيرات و تاثراتسفرهاي با مخلفات رنگرنگ محمدجواد روح: |
«شريعتي ميگفت بعد از اينكه درسم تمام شد، حدود يك سال فكر و مطالعه كردم كه چه كار بكنم، شرايط ايران چگونه است و مناسبترين حركت سياسي چه ميتواند باشد.ميگفت من امكاناتي داشتم، ميتوانستم در اروپا بمانم و همان جا در قالب اپوزيسيون سياسي فعاليت كنم.
ميتوانستم فرضا در يكي از كشورهاي همسايه يك ايستگاه راديويي بگيرم و از اين طريق كار بكنم يا ميتوانستم يك تشكيلات زيرزميني راه بيندازم. امكاناتي را كه بود همه را بررسي كردم و سرانجام به اين نتيجه رسيدم كه به ايران بيايم و از داخل به كار فرهنگي بپردازم. چهارراه مشخصا ذكر كرد كه برايش مطرح بود و از بين چهار راه، راه چهارم را انتخاب كرد؛ يعني همان كاري كه انجام داد.»(1) روايتي كه «محمود عمراني» به نقل از دكتر شريعتي نقل ميكند، حكايت ترديدي است كه نهتنها در لحظه تاريخي پايان تحصيل در اروپا كه در طول مدت فعاليت سياسي بر ذهن شريعتي حاكم بود و در عمل او نيز بروز مييافت. شريعتي گرچه در انديشه و آرمان «عرفان، برابري و آزادي» را تعقيب ميكرد، اما در عرصه عمل سياسي با همان مشكلات و معضلاتي مواجه بود كه هر نيروي مخالف سياسي در برابر ساختاري بسته و سركوبگر با آن مواجه ميشود. ترديد ميان «اصلاح و انقلاب»، ميان «كار فرهنگي و مبارزه مسلحانه»، ميان «فعاليت زيرزميني يا سياستورزي آشكار» و در نهايت ميان «سكوت و خروش» نه تنها براي شريعتي كه براي هر مخالف سياسي ديگري شكل ميگيرد. شريعتي گرچه چنانكه خود در اين روايت گفته، در نهايت ميان چهارراه پيشرو، بازگشت به ميهن و فراخوان جامعه و بهويژه جوانان به «بازگشت به خويشتن» را برگزيد، اما همين راه برگزيده در برخورد با واقعيت اجتماعي و تحولات سياسي متاثر شد. زماني پس از دوره تدريس كوتاه در دانشگاه فردوسي مشهد و گرفتار شدن به دام بازجويان ساواك، كار درازمدت و فرهنگي را پيشه كرد ولي آنگاه كه در دام نقدها از دو سو، «روحانيت سنتي» و «جوانان انقلابي مجاهد و فدايي» قرار گرفت كه يكي او را به «بيديني» و «بيولايتي» و آن ديگري، به «محافظهكاري» و «منحرف ساختن جوانان از مسير انقلاب» متهم ميكرد، متاثر شد و ساز ايدئولوژيك كردن دين را نواخت تا هم دينداري خويش را هويدا سازد و هم انقلابي بودنش را. هرچند در عمل، او تنها در عمل توانست جوانان جوياي برداشتي تازه و موثر از دين برابر الگوهاي ماركسيستي را راضي و قانع كند و تهمت و اهانت با وي ادامه يافت، اما داستان تاثير و تاثر دكتر شريعتي از نيروهاي سياسي تنها به اين موارد مشهور خلاصه نميشود. او همچنان كه از دهه 50 تاكنون نسل در نسل جوانان را در «كوير» سيراب ميكند، نيروهاي سياسي مختلفي هم لبي با او تر كردهاند؛ يكي قطرهاي و آن دگر، جرعهاي. 1. سوسياليست خداپرست شريعتي فرزند زمان خويشتن بود. از اينرو در هر مقطع زماني در تحولات سياسي ايران متناسب با آن فضا عمل ميكرد. نخستين كنشهاي سياسي او نيز از اين قاعده مستثني نبود. عصر نهضت ملي شدن صنعت نفت بود و فعاليت مسالمتآميز و علني اما همراه با خواستهاي راديكال گرمي بازاري داشت. در اين دوره است كه شريعتي جوان در قالب «سوسياليستي خداپرست» و متاثر از ديداري با مرحوم نخشب و سخنرانيهاي او در مشهد به عضويت عادي تشكيلات سياسي «خداپرستان سوسياليست» درميآيد، جايي كه با مرحوم «كاظم سامي» كه با يار دبستاني قديمش همراه بود و فعاليت مشترك داشت. از جمله فعاليتهاي شريعتي در دوره اول، ارسال نامهاي براي نمايندگان مجلس در دوره نهضت ملي به همراه تعدادي از همفكرانش در مشهد بود كه در آن كنارهگيري شاه از قدرت و تسليم در برابر مصدق خواسته شده بود. آنچه مصداق «اصلاحطلبي انقلابي» بود؛ اصلاحطلبي در روش و انقلابي در هدف؛ پارادوكسي كه با كودتاي 28 مرداد به بنبست رسيد. 2. مصدقي نهضتي كودتا كه شد، كاخ آرزوهاي جنبش ملي و سوسياليستهاي خداپرستي چون شريعتي فروريخت. گرچه شريعتي در كنار پدرش و ديگر فعالان سياسي مشهد هنوز هم اقداماتي داشتند و مثلا نامهاي انتقادي درباره وضعيت نفت منتشر كردند كه به اولين زندان شريعتي منجر شد، اما در كل، دورهاي بود كه اصلاحات ناتمام و بازگشت استبداد، انفعال به همراه داشت. دوره، دوره حاشيه نشستن و درس آموختن و اندوختن بود. شريعتي هم با همسر جوانش و احسان يكساله براي درس آموختن در رشته جامعهشناسي راهي پاريس شد تا همزمان با تحصيل، فرصت فعاليت جديتر سياسي را هم پيدا كند. سفر شريعتي در سال 1339 اتفاق افتاد و اين مصادف با تشكيل جبهه ملي دوم بود، جبههاي متشكل از گروههاي اپوزيسيون قانوني كه در مليگرايي به قرائت دكتر مصدق اشتراك داشتند. تشكيل و در واقع احياي جبهه ملي در داخل كشور، شور و نشاط سياسي در خارج را هم برانگيخت و منجر به آن شد كه طيفي از دانشجويان هوادار دكتر مصدق در كنفدراسيون دانشجويان ايراني در اروپا و آمريكا، فراكسيوني قوي در رقابت با فراكسيون حزب توده شكل دهند كه شريعتي هم از فعالان همين طيف بود. او در اين دوره، سردبيري نشريه «ايران آزاد» را هم بر عهده داشت كه ارگان رسمي سازمانهاي اروپايي جبهه ملي بود. همچنين به گفته مرحوم دكتر ورجاوند: «در همه جلسات مهم جبهه ملي در فرانسه با شريعتي مشورت و رايزني ميشده است.»(2) شريعتي هرچند در مقام نويسنده و مشاور در فعاليتهاي جبهه ملي در اين دوره فعال بود، اما متاثر از واقعيتهاي سياسي داخل ايران و تحولات ذهني، بهتدريج از گرايش مسالمتجويانه جبهه ملي دور ميشد، بهويژه آنكه بديل مذهبي جبهه ملي با گرايشي راديكالتر عليه رژيم حاكم نيز در شرف تاسيس بود. تاسيس نهضت آزادي ايران توسط مرحوم بازرگان، دكتر يدالله سحابي و آيتالله طالقاني، جوانان گلايهمند از گرايش جبهه ملي را در برابر فرصتي تازه قرار ميداد. چنانكه در سال 42 دكتر شريعتي به همراه مصطفي چمران، ابراهيم يزدي، پرويز امين، صادق قطبزاده، بهرام راستين، شريفيان و محمد توسلي شعبات نهضت آزادي در اروپا و آمريكا را تاسيس كردند.(3) اين، البته تحولي مقطعي و هدفگذار بود. گذار از پارلمانتاريسم توام با صبر و انتظار جبهه ملي دوم به مشي مبارزه مسلحانه مجاهدين خلق و چريكهاي فدايي. نهضت آزادي به عنوان تشكيلاتي معتقد به «اسلام سياسي» در نظر و مشي راديكالتر از جبهه ملي در عمل، پلي بود براي اين گذار. پيش از ورود به اين مرحله اما شريعتي در مقام نويسنده سرمقالههاي «ايران آزاد» مرزبندي خويش را با حزب توده به عنوان نماينده ماركسيسم روسي آشكار كرده و در عوض، گرايش خويش به جنبشهاي آزاديبخش و چريكي همچون الجزاير را آشكار ميساخت؛ گرايشي كه بعدها با موافقت يارانش در نهضت آزادي خارج از كشور و حتي شخص مهندس بازرگان هم همراه شد و نامه بازرگان به احمدبن بلا، رئيسجمهوري وقت الجزاير را در پي داشت كه در آن، جوانان نهضت آزادي براي آموزشهاي چريكي به دولت الجزاير معرفي شدند. اما پيش از اين اتفاقات، در دوره عضويت در جبهه ملي، مدافع جدي اين تشكيلات بود. شريعتي يك بار در مقالهاي گزنده در نقد حزب توده و پيشنهاد آن براي اتحاد با جبهه ملي، به اين نكته اشاره كرد كه «[ارگان حزب توده] ميان همزباني با مردم و همكاري با حزب «پيشتاز» كمونيست شوروي، انتخاب راه برايش مشكل بوده.»(4) نكتهاي كه نشان ميداد شريعتي به مبارزه سياسي با حمايت خارجي نهتنها مخالف است، بلكه آن را برابر اصل «همزباني با مردم» تعريف ميكند. شريعتي در مقام دفاع از جبهه ملي دوم حتي تا آنجا پيش ميرود كه يكي از اهداف انقلاب سفيد شاه و مردم را تضعيف جبهه ملي تحليل ميكند: «شاه خواست با طرح شعارهايي ظاهرفريب، نيروي تازهاي را به ميدان آورد تا شايد بتواند آن را در برابر نيروي مقتدر و مجهز جبهه ملي ايران قرار دهد. چنانكه تشكيل كنگره دهقانان در برابر كنگره پرشكوه جبهه ملي ايران از آثار نمايان اين نقشه است.»(5) او از فرصت استفاده ميكند و پيامي ايدئولوژيك به دهقانان هم ميدهد، پيامي كه نشان ميدهد گرچه او با حزب توده مرزبندي سياسي دارد، اما مدافع شعارهاي چپگرايانه و طبقاتي است. چنانكه با رد مالكيت موروثي و رسمي و عرفي، مبناي مالكيت را كار ميداند و خطاب به دهقانان مينويسد: «زمين از آن كسي است كه روي آن كار ميكند. خرمن خود را از دستبرد دولت، ارباب و ژاندارم حفظ كنيد.»(6) اما چنين شعارها و مطالبات راديكالي با مشي جبهه ملي سازگار نبود، بهويژه آنكه شريعتي از «جبهه ملي مملو از آدمهاي رنگارنگ»(7) هم دل خوشي نداشت. چنين بود كه از جبهه ملي جدا شد، سردبيري نشريه «ايران آزاد» را به ديگران واگذاشت و به نهضت آزادي پيوست. به نوشته همسر دكتر شريعتي، دلايل وي براي حمايت از نهضت آزادي و نقد خطمشي جبهه ملي، مبتني بر: 1) ناسازگاري نيروهاي دروني جبهه ملي 2) انسجام بيشتر نهضت آزادي 3) فقدان توانمندي جبهه ملي در ارائه مكتب كارآمدي براي مبارزات بهويژه دانشجويان كه در خلأ وحشتناك سير ميكنند (مكتبي كه بتواند به مسائلي چون سوسياليسم، مذهب، انقلاب يا اصلاح، مالكيت، ممالك اسلامي، نهضتهاي آزاديبخش و… پاسخ دهد)، بود.(8) اگر از اين سه عامل، دو عامل نخست را تشكيلاتي تلقي كنيم، اكسير اصلي كه شريعتي در پي آن بود و كاتاليزور انقلاب اسلامي شد، تلاش براي يافتن عامل سوم بود، همان كه شريعتي بيش از ديگران در دستيابي به آن موفق بود: «دين ايدئولوژيك». به تعبير دكتر سروش: «خود شريعتي مدعي بود كه مهمترين كاري كه او به انجام آن توفيق يافت، ايدئولوژيك كردن دين بوده است؛ يعني درآوردن دين در صورت يك ايدئولوژي… جامعه ديني ما براي انقلاب كردن و شوريدن عليه نظام مسلط آن روز، احتياج به ايدئولوژي داشت، احتياج به سلاحي داشت كه با آن به جنگ نيروهاي مسلط آن روز برود. اين سلاح براي جامعه ديني ميتوانست تنها قيافه و قامت ديني داشته باشد و مرحوم شريعتي در مقام ساخت اين سلاح، موفقترين فرد بود.»(9) سلاح شريعتي البته به اشكال مختلف به كار رفت و چنين شد كه او جزو نيروهاي سنتي مخالف انقلاب رقيبي توانمند در هيات روشنفكر، ساير نيروهاي انقلابي مسلمان را به نوعي با خود همراه ساخت و بر آنان تاثير گذاشت. اين فهرست بلندبالا حاصل آن ترديد و تاملي است كه در ابتداي اين مقاله به آن اشاره شد و به انتهاي تحصيل دكتر شريعتي در اروپا بازميگشت. 3. سازمان مجاهدين خلق اوليه بازگشت شريعتي به ايران در سال 48 چند سالي پس از تاسيس سازمان مجاهدين خلق ايران بود. اما نه هنوز سازمان از شكل محدود و زيرزميني خود بيرون آمده بود تا كسي از وجود آن مطلع شود و نه شريعتي هنوز از چارچوب تاملات خود به وادي عمل درآمده بود تا براي جوانان انقلابي شناخته شود. چند سالي صبر لازم بود تا هم مجاهدين خلق متاثر از اقدام فداييان در سياهكل به فاز عملي مبارزه مسلحانه درآيند و هم شريعتي رداي معلمي دانشگاه فردوسي مشهد را كنار گذارد و بحثهاي تازه ديني خود در حسينيه ارشاد را به فاز خطابههاي ايدئولوژيك نزديك سازد. اما پس از يكي، دو سال تعامل ميان خطيب و چريك برقرار شد؛ چنان كه «رضا رضايي» از بنيانگذاران اوليه سازمان مجاهدين خلق كه پس از ضربه 50 به مدت دو سال عملا نفر اول سازمان محسوب ميشد، آنچنان مجذوب شريعتي بود كه او را «سازنده افكار و عقايد اسلامي خود»(10) ميدانست. يا به عنوان نمونهاي ديگر، «سيدمحسن سيدخاموشي» از اعضاي مجاهدين كه در جريان تغيير ايدئولوژي به ماركسيسم گرويد، با شركت در جلسات سخنراني دكتر شريعتي در حسينيه ارشاد به مسائل سياسي علاقهمند شد.(11) اما جديترين رابطه شريعتي با مجاهدين خلق به قصه «حسن و محبوبه» بازميگردد، داستاني كه او تحت عنوان «طرحي براي نجات ايران توسط روشنفكر مسلمان» از تريبون حسينيه ارشاد مطرح كرد و در سوگ «حسن آلادپوش» و «محبوبه متحدين» ايراد شد؛ زن و شوهر مجاهد جواني كه آنقدر به شريعتي نزديك شده بودند كه مراسم عقد سادهشان با حضور او برپا شد. اين ارتباط عاطفي ادامه داشت تا آنكه با پيگيريهاي مداوم ساواك، ضربات سنگين تا مرحله اضمحلال جنبش چريكي به سازمان وارد شد. در واقع، سالهاي 53 تا 55 دوران نااميدي تدريجي شريعتي از مبارزه قهرآميز با رژيم حاكم است. به عقيده دكتر حبيبالله پيمان: « پس از اين مقطع دكتر قصد داشت به فاز مبارزه فرهنگي و آگاهيبخشي بازگردد.» پيمان كه خود در آن دوره با سازمان مجاهدين خلق ارتباط فكري داشت و حتي در زندان از سوي سازمان رابطي براي ارتباط با افرادي چون او در نظر گرفته شده بود،(12) عقيده دارد كه تغيير ايدئولوژي سازمان مجاهدين خلق در سال 54 در كنار به بنبست رسيدن مشي مبارزه مسلحانه و نيز بسته شدن حسينيه ارشاد و زنداني شدن دكتر شريعتي، زمينهساز «بازانديشي در پروژه مبارزه چريكي» از سوي شريعتي شده بود كه اگر مرگ ناگهاني او نبود، اثرات اين تحول در فعاليتهاي بعدي دكتر شريعتي مشاهده ميشد. پيمان ميگويد: «بهويژه تغيير ايدئولوژي مجاهدين خلق در سال 54 از اسلام انقلابي به ماركسيسم، دكتر شريعتي را شوكه كرد. با توجه به اينكه او مجاهدين را جواناني پاكباخته و متدين ميشناخت، انتظار چنين اتفاقي را نداشت. بهويژه آنكه خود همواره با اعتماد بهنفس و از موضع بالا با ماركسيسم برخورد كرده بود.»(13) اين، تعبيري است كه دكتر سروش هم در مورد نقش شريعتي به كار ميبندد: «در روزگاري كه روشنفكري عليالاغلب در اختيار روشنفكران چپ بود، [شريعتي] توانست… تفكر ديني را چنان بالنده كند و چنان مقبوليت بخشد كه دينداران و جوانان متدين از دينداري خود شرمنده نباشند.»(14) پروژهاي كه گرچه در شكل عام توفيقي يافت، اما در مورد خاص مجاهدين خلق، به نتيجه نرسيد، vگرچه كساني چون دكتر پيمان عقيده دارند: «تفكر مجاهدين خلق صرفا از شريعتي تغذيه نميشد، بلكه آبشخور اصلي آن افكار مهندس بازرگان بود.» پيمان همين امر را دليل بنبست مجاهدين خلق ميداند: «نگاه شريعتي به تحولات اجتماعي هگلي نيست اما نگاه مرحوم بازرگان، علمي بود. اينكه مهندس بازرگان هم در نهايت نقش اجتماعي دين را كنار گذاشت و «خدا و آخرت» را نوشت، ناشي از همين بنبست نگاه علمي به دين بود. مجاهدين هم چندان شريعتي را تحمل نكردند و حتي در آن اوايل، به او بدبين بودند و افكار او را انحرافي در مسير مبارزه ميدانستند. منبع اصلي آنها، سخنان دكتر شريعتي نبود. كتابهاي خودشان را داشتند. من فكر ميكنم اگر صرفا انديشههاي شريعتي منبع فكري مجاهدين بود، به آن نقطه نميرسيدند.»(15) سخن دكتر پيمان، با يك روايت رسمي هم تاييد ميشود. در كتاب «سازمان مجاهدين خلق؛ پيدايي تا فرجام» به نقل از يكي از مرتبطين سازمان در سالهاي 48 تا 51 درباره نظر دكتر شريعتي درباره ايدئولوژي سازمان و بهويژه كتاب «شناخت» سازمان چنين آمده است: «[دكتر شريعتي] به لحاظ ايدئولوژي آنها را قبول نداشت و در مورد جزوه شناخت نظرش اين بود كه تفاله ابتداييترين نظرات در مورد ديالكتيك است.»(16) 4. جنبش مسلمانان مبارز نام جنبش مسلمانان مبارز با دكتر حبيبالله پيمان گره خورده است. دكتر پيمان اصليترين ميراثدار جريان سوسياليستهاي خداپرست محسوب ميشود و از اين منظر، با نقاط اوليه شكلگيري انديشه سياسي دكتر شريعتي همسويي دارد. «ابوذر، خداپرست سوسياليست» ترجمه مهم شريعتي براي اين طيف از نيروهاي سياسي بود كه قبل از سفرش به اروپا در سال 39 انجام شد و در واقع جرقه دوگانه «ابوذر/ابوعلي» را در ذهن او شعلهور ساخت؛ بحثي كه حتي فيلسوف عقلگرايي چون سروش هم آن را پذيرفته است: «[شريعتي] معتقد بود بعد از اينكه ابوذرها كارهاي خود را انجام دادند و اين مكتب پا گرفت و به گل نشست و شكوفا شد، مجال براي ابوعليها فراهم ميشود كه بيايند و مكاتب فلسفي خود را بيان كنند و اين سخن حقي است.»(17) شايد نسبت ابوذر و ابوعلي ميان دكتر شريعتي و دكتر پيمان هم صدق كند؛ گرچه دكتر پيمان خود در ابوذري هم پيشگام بوده است. چنانكه پيمان خود ميگويد، پس از بنبست جنبش چريكي و تغيير ايدئولوژي سازمان مجاهدين خلق بود كه جنبش مسلمانان مبارز در سال 56 تشكيل شد؛ يعني درست در سالي كه دكتر شريعتي بهطرز مشكوكي از دنيا رفت. در اين وضعيت، دكتر پيمان پس از آزادي از زندان با جنبش مسلمانان مبارز به ميدان آمد تا آنگونه كه خود ميگويد، سه هدف را تعقيب كند: الف) خاموش نشدن آتش بازانديشي و نوانديشي ديني كه شريعتي افروخته بود و در فقدانش، حملات راست مذهبي تشديد شده بود و حتي به انتشار اطلاعيه شهيد مطهري و مرحوم بازرگان عليه آراي دكتر شريعتي انجاميد. بنابراين، اصليترين انديشههاي چپ مذهبي تحت فشار بود و ما دفاع از آن را ضروري ميدانستيم. ب) مقابله با يأس ناشي از ضربه سال 54 و بهويژه ياري رساندن در حد بضاعت به مجاهدين مسلماني كه به دليل تغيير ندادن ايدئولوژي خود از سازمان تصفيه شده بودند و به حمايت روحي و لجستيكي نياز داشتند. ج) در عين حال و با وجود اين وضع دشوار، ما زمينه جنبش تودهاي را حس ميكرديم و سعي در تقويت آن داشتيم. پيمان در گفتوگوي خود با نويسنده اين مقاله، اين سه بند را در شعار «خميني، مجاهد، شريعتي» كه آن زمان از سوي چپ مذهبي در جريان انقلاب سر داده ميشد، خلاصه ميبيند. وي عقيده دارد كه چپ مذهبي كه برخي چهرههاي جريان ملي- مذهبي از جمله خود او را شامل ميشود، همچنان و با گذشت سه دهه از انديشههاي شريعتي متاثر است. 5. اين پنج تشكل اما در كنار سازمان مجاهدين خلق و جنبش مسلمانان مبارز كه تحت تاثير شريعتي بودند و خود نيز چهرههاي شاخصي را داشتند و نيز تودههاي گسترده علاقهمند به دكتر شريعتي از سوي ديگر، گروههاي كوچك و كمتر موثر سياسي نيز وجود داشتند كه گرچه چندان نام و سابقهاي نداشتند اما معتقد بودند كه ايدئولوژي خود را بهطور كامل از انديشههاي شريعتي اخذ كردهاند. برخي از اين گروهها عبارت بودند از: الف: «آرمان مستضعفين» كه از سال 56 تشكيل شده و «باقر برزويي» شاخصترين چهره آن بود. ب: «كانون ابلاغ انديشههاي دكتر شريعتي» كه آن هم پس از شهادت دكتر شكل گرفت و «احسان شريعتي» شاخصترين عضو آن بود. ج: «گروه حديد» كه در يك سال قبل از انقلاب فعاليت نظامي داشت و «علي زندهگل» عضو شاخص آن بود و عمده فعاليتش در همدان مستقر بود. د و هـ : دو گروه «موحدين انقلابي» و «پيشتازان» كه آن هم در سال 56 شكل گرفت و «شيخ محرم محمدي» در راس آن بود. به گفته يك عضو موحدين انقلابي، اين گروهها گرچه بعضا پيش از انقلاب فعاليت نظامي هم كرده بودند اما پس از انقلاب ديگر مشي چريكي را قبول نداشتند و از لحاظ تئوريك هم، معتقد بودند كه تئوريهاي دكتر شريعتي فراتر از چيزي است كه جنبش مسلمانان مبارز و سازمان مجاهدين خلق، آن را تعقيب ميكند. در بحبوحه كشاكشهاي اول انقلاب ميان طيف حزب جمهوري اسلامي از يكسو و ابوالحسن بنيصدر و حاميانش از سوي ديگر، نيروهاي چپ (اعم از مذهبي و غيرمذهبي) تقسيم شده بودند. در فتنه انقلاب- ضدانقلاب، حزب توده و جنبش مسلمانان مبارز طرف حزب جمهوري اسلامي و «خط امام» را گرفتند و در مقابل، مجاهدين خلق و گروههايي چون حزب رنجبران به حمايت از بنيصدر پرداختند. در اين بين، گروههاي اندكي بودند كه بالا گرفتن تنش و درگيري را به نفع آزادي نميدانستند و در نبرد آني، رخدادهاي آتي را ميديدند. مهندس بازرگان و مجموعه نهضت آزادي در اين دسته از همه شاخصتر و كاركشتهترند اما گروههاي كوچك برآمده از انديشه شريعتي هم، چنين موضعي داشتند. آنها با آنكه زباني تند عليه جريان خط امام داشتند و با ليبرالها (دولت موقت و مهندس بازرگان) هم مرزبندي آشكاري داشتند اما در مورد مخالفت با تنش، درگيري و جنگ مسلحانه داخلي با مهندس بازرگان همسويي داشتند. اين تشكلها در عين حال با ولايت فقيه هم مخالف بودند و آن را ابراز ميكردند. به تعبير همان عضو موحدين انقلابي، «ما هم با پوزيسيون و هم اپوزيسيون مخالف بوديم، اما در نهايت با ما هم، چون اپوزيسيون برخورد شد.» برخوردها با اين طيف از متاثران شريعتي بهتدريج پس از خرداد 60 آغاز شد. مثلا در مورد موحدين انقلابي، پس از يك دوره بازداشت در سال 61، ضربه نهايي يك بار در سال 64 با دستگيري افرادي چون فاطمه گوارايي و محترم رحماني و در سال 65 با بازداشت تقي رحماني و رضا عليجاني وارد شد. جرياني كه خود را نزديكترين گروه به شريعتي ميدانست و در عين حال، سن و سال اعضاي آن چنان بود كه جز فرزندان شريعتي، كسي پدر معنوي را نديده بود، چنين به اغما رفت. 6. نيروهاي ملي ـ مذهبي افول فضاي سياسي از اوايل دهه 60 تا اواسط دهه 70 در ايران هم نتوانست مانع از بازتوليد شريعتي شود؛ چراكه يك ويژگي اصلي شريعتي گرم كردن دلهاي سرد و فعال كردن منفعلين است. در دورهاي كه شريعتي به شدت از سوي تاريخسازان رسمي نواخته ميشد و رسانههاي رسمي و دانشگاهها هم كلمهاي را درباره او برنميتابيدند، كتابهاي زيراكسي و معدودي از كتب امكان چاپ يافته، به همراه نوارهايي كه از اين دست به آن دست ميرفت، جوانان دهههاي 60 و 70 را هم همچون دهه پنجاهيها از شريعتي بهرهمند ميساخت اما اين بهره بردن تا مقطع انتشار نشريه «ايران فردا» هنوز نمايندهاي سياسي نداشت. مدير مسوول «ايران فردا» مهندس «عزتالله سحابي» از مبارزان قديمي و عضو سابق نهضت آزادي بود كه در جريان مسائل اول انقلاب در دولت موقت و شوراي انقلاب، از نهضت خارج شده بود. سحابي با راهاندازي «ايران فردا» طيفي از نيروهاي جوانتر دوستدار شريعتي را به ميدان آورد. «رضا عليجاني» سردبير نشريه به همراه ديگراني چون حسن يوسفياشكوري، محمود عمراني، سعيد مدني، احمد زيدآبادي، عليرضا رجايي و فاطمه گوارايي از اين جمع بودند. «ايران فردا» عموما نشريهاي انتقادي بود و سرمقالههاي مهندس سحابي در آن – كه بعدها با عنوان «دغدغههاي فرداي ايران» منتشر شد – سياستهايي چون تعديل اقتصادي دولت هاشمي، انحصارطلبي جناح راست سنتي، آزاد نبودن انتخابات و اقدامات دستگاههاي امنيتي – قضايي را نقد ميكرد و به مسوولان نظام هشدار ميداد. تاثيرگذاري «ايران فردا» چنان بود كه نشريه «عصر ما» – متعلق به طيف چپ حاكميت در دهه 70- را واداشت كه از اين نشريه در كنار نهضت آزادي به عنوان مصاديق «اپوزيسيون قانوني» نام ببرد. «ايران فردا» اما بستر و بهانهاي بود براي نزديك شدن ميراثداران بازرگان و شريعتي. اصطلاح ملي – مذهبي كه از اواخر سال 75 در محافل و ادبيات سياسي مطرح شده بود، با شكلگيري ائتلاف نيروهاي ملي – مذهبي در مقطع انتخابات مجلس ششم، به نقطه اوج خود رسيد. آنجا كه تصاوير بازرگان و طالقاني (بنيانگذاران نهضت آزادي) و مصدق (پيشواي تاريخي جريانهاي ملي) با شريعتي پيوند خورد تا مرزبندي فكري دو طيف در عرصه سياسي به نقطه مشترك برسد. مهندس سحابي البته اين پيوند را واجد پيشينه تاريخي ميداند و سابقهاش را به پيش از انقلاب ميبرد: «در دوراني كه رژيم وابسته پهلوي، با انقلابينماييها و اصلاحطلبيهاي نمايشي در حال افول بود، ايدئولوژي ملي – مذهبيها از مجراي نهضت آزادي و سپس حركت دكتر شريعتي و مجاهدين اوليه به صورت راهنماي عملي راديكال و پرشور در سطح تودهها و روشنفكران مذهبي درآمد و تا وقوع انقلاب سال 1357، در جذب و بسيج و تحرك تودهها، روحانيان مبارز و روشنفكران، بيش از هر مكتب ديگري موفق بود.»(19) با اين حال، نميتوان و نبايد كل جريان ملي – مذهبي را ميراثدار شريعتي دانست؛ همانطور كه كل اين جريان ميراثدار بازرگان نيست. دكتر پيمان معتقد است كه از اين طيف گسترده فكري، تنها چپ مذهبي اپوزيسيون در مدار شريعتي قرار دارد كه جنبش مسلمانان مبارز هم ، جزئي از آن است.(20) يكي ديگر از فعالان ملي ـ مذهبي هم معتقد است: «از آن چهار عكسي كه بالاي سربرگ تبليغاتي ائتلاف انتخابات مجلس ششم ديده ميشد، تنها شريعتي است كه هنوز براي جامعه حرف دارد و به او اقبال ميشود. فقط كافي است شما تعداد دفعات چاپ كتابهاي شريعتي را با مهندس بازرگان مقايسه كنيد.»(21) يك پژوهش وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي در سال 78 هم اين گفته را تاييد ميكند. اين پژوهش نشان ميدهد كه از نظر بازديدكنندگان دوازدهمين نمايشگاه بينالمللي كتاب تهران، دكتر شريعتي همچنان محبوبترين نويسنده است. عبدالكريم سروش در رتبه نهم است. (22) طيف چپ نيروهاي ملي- مذهبي از نظر فكري خود را نهتنها ميراثدار بازرگان و مصدق و طالقاني كه ادامه دهنده راه اقبال لاهوري، سيدجمالالدين اسدآبادي و علي شريعتي ميداند. به نوشته مهندس سحابي، «از اسلام و فلسفه اجتماعي و سياسي آن، ما آن را ميفهميم و به آن وفاداريم كه با سيدجمال مطرح شد و با نائيني و اقبال و آخوند خراساني و مدرس و بعدها طالقاني، بازرگان، شريعتي و مطهري مطرح شد.»(23) يك فعال ملي-مذهبي هم معتقد است: «ملي-مذهبيها تلقي آزاديبخش از شريعتي دارند و برخلاف ديگران صرفا از او انقلاب و اصلاحات نميفهمند؛ حرف اصلي شريعتي در نظر ما، بازخواني راديكال دين است.» (24) 7. شريعتي و خط امام اما صرفا اين اپوزيسيون جمهوري اسلامي نيست كه هنوز از شريعتي بهره ميبرد. در طيف چپ (خط امام) جمهوري اسلامي هم شريعتي تاثيرگذار بوده و هست. «سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي» در دهه 60 كه با نام «سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي ايران» در دهه 70 تجديد حيات يافت، نزديكترين تشكيلات سياسي اين طيف به دكتر شريعتي شناخته ميشود. اين سازمان سياسي، در ابتداي انقلاب و با به هم پيوستن هفت گروه نظامي و چريكي پيش از انقلاب تشكيل شد. بسياري از چهرههاي موثر كنوني دو جناح در آن مقطع در سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي عضويت داشتند. محسن رضايي، حسين فدايي، محمدباقر ذوالقدر، بهزاد نبوي، محمد سلامتي و مصطفي تاجزاده از اين زمرهاند. در ميان اين مجموعه اما به تدريج دو گرايش چپ و راست رخ نمود و طرفه آنكه نقطه آغاز اختلاف، شريعتي بود. طيف چپ (مجاهدين انقلاب كنوني) خواستار صدور اطلاعيهاي در سالروز درگذشت دكتر شريعتي در سال 58 بود و طيف مقابل حتي اين سطح از ابراز علاقه به دكتر شريعتي را نميپذيرفت. در نهايت به تعطيلي سازمان در سال 1365 با تاييد امام خميني منجر شد. با اين حال سازمان در سال 70 و با دريافت مجوز رسمي از كميسيون ماده 10 احزاب وزارت كشور احيا شد و البته واژه «ايران» هم به نام اوليهاش، «سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي»، افزوده شد. اعضاي سازمان احيا شده همواره از تاثيرپذيري خود از شريعتي (در كنار امامخميني و شهيد مطهري) گفتهاند. گرچه در اين ميان، «بهزاد نبوي» باسابقهترين عضو تشكيلات، از شريعتي کمتر متأثر بوده است. (25) اما چهرههاي جوانتر سازمان به صراحت از نقش شريعتي در انديشههاي خود ميگويند. «محسن آرمين» سخنگوي كنوني سازمان در زمان استعفاي خود از نمايندگي مجلس ششم، به صراحت از تاثير شريعتي به خود گفت: «…آشنايي با آثار و شركت در مجالس درس و سخنراني مرحومان علي شريعتي، مرتضي مطهري و سيدمرتضي شبستري دنياي ساده و بيمساله نوجواني و سپس جواني [من] را دگرگون ساخت… با شريعتي جنبههاي اجتماعي، عدالتخواهانه و آزادي طلبانه اسلام را شناختم.»(26) اما نزديكترين چهره و اشبهالناس به شريعتي در ميان مجاهدين انقلاب، دكتر سيدهاشم آقاجري است؛ خطيبي صريحاللهجه، با وجهه بيشتر دانشگاهي تا سياسي و مسلط بر تاريخ اسلام. شباهت آقاجري به شريعتي آنگاه بيشتر شد كه در سال 81 طي يك سخنراني در سالروز درگذشت دكتر شريعتي در همدان، بر ضرورت بازگشت به پروژه «پروتستانيسم اسلامي» پاي فشرد و در نتيجه همانگونه كه شريعتي مخالفت طيف گستردهاي از روحانيت را با سخنرانيهاي حسينيه ارشادش برانگيخت، او نيز با تقسيم روحانيت به سه طيف «نوگرا، سنتگرا و بنيادگرا» خشم بنيادگرايان را برانگيخت و سكوت و حمايت نسبي سنتگرايان را در تداومش ديد. آنچه باعث شد با حمايت روحانيون متنفذ در دادگاه بدوي حكم اعدام برايش صادر شود و تشكل باسابقه جامعه مدرسين حوزه علميه قم، سازمان مجاهدين انقلاب را «نامشروع» اعلام كند.(27) در مقدمه كتاب محاكمه و دفاعيات آقاجري كه به قلم آرمين نوشته شده، در مقام دفاع از ايدئولوژي و جهانبيني سازمان از «سه اصل مترابط و همپيوند عرفان، برابري، آزادي» (شعار دكتر شريعتي) به عنوان «شعار و تفكر راستين اسلامي و ارمغان دين براي دنياي امروز» ياد شده است. (28) جبهه مشاركت ايران اسلامي به عنوان حزب همسو با سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي اما با گرايشي بيشتر به ليبراليسم نيز خود را تحت تاثير آموزههاي شريعتي ميداند؛ هرچند كمتر قرينه و مستندي براي آن وجود دارد. پررنگشدن تدريجي الگوهاي ليبرال در گفتمان سياسي و به ويژه اقتصادي جبهه مشاركت، به همراه ريشهداشتن آن در تحول اصلاحي پس از خرداد 76، عملا هيچ نسبت آشكاري را ميان اين حزب با شريعتي به عنوان «سوسياليست خداپرست انقلابي» باقي نميگذارد. با اين حال، برخي اعضاي جبهه مشاركت نيز گرايش فكري زيادي به دكتر شريعتي دارند. «هادي خانيكي» و «مجتبي بديعي» از اين جملهاند كه به عنوان پژوهشگران انديشه شريعتي هم شناخته ميشوند. خانيكي كه در سازمان مجاهدين خلق اوليه هم عضويت داشته، در مورد رابطه جبهه مشاركت با انديشههاي شريعتي ميگويد كه «عدالت، معنويت و آزادي» به عنوان سه شعار اصلي اين حزب، برگرفته از شعار سهگانه شريعتي (عرفان، برابري، آزادي) است. گرچه او هم معترف است كه در مرامنامه جبهه مشاركت، اثر چنداني از انديشه شريعتي يافت نميشود. (29) داستان تاثير و تاثر متقابل شريعتي و جريانهاي سياسي،داستاني دنبالهدار است. در مقالهاي كه خوانديد، از بسياري گروهها به اجمال گذشتيم. (از جمله نهضت آزادي ايران و تفاوتها و اشتراكات فكري بازرگان و شريعتي) يا به برخي نپرداختيم (نظير نسبت روحانيت با شريعتي، حزب جمهوري اسلامي با شريعتي و انشعابات سازمان مجاهدين خلق از جمله «نهضت مجاهدين» مهندس لطفالله ميثمي با شريعتي و برداشتهاي گروه فرقان از شريعتي). بحث مواضع سلطنتطلبان عليه شريعتي را نگشوديم و در مورد گروههاي راستگراي حاضر در حاكميت كه سعي در استفاده ابزاري از شريعتي و بازتوليدهاي بدلي آن دارند، نگفتيم؛ اين قصه سر دراز دارد. چراكه به تعبير شهيد بهشتي (از معدود روحانيون علاقهمند به دكتر شريعتي)، در جريان انقلاب اسلامي و تحولات فكري-سياسي پس از آن، «او [شريعتي] مثل سفره بود و بقيه مثل مخلفات سفره».(30) پينوشتها: 1- ميعاد با علي، يادواره هفدهمين سالگرد شهادت دكتر علي شريعتي، خاطرهاي از محمود عمراني، نشر تفكر، 1373، ص 222 2- مسلماني در جستوجوي ناكجاآباد، علي رهنما، گام نو، سال 1381، چاپ اول، ص 164 3- شصت سال خدمت و مقاومت، خاطرات مهندس مهدي بازرگان در گفت وگو با سرهنگ غلامرضا نجاتي، ج نخست، موسسه خدمات فرهنگي رسا، 1375، ص 380 4- طرحي از يك زندگي، پوران از شريعت رضوي، انتشارات چاپخش، 1383، ص 39 5- همان، ص 37 6- همان ،ص 38 7- تصويري ناتمام از زندگي دكتر شريعتي، ص 33 8- طرحي از يك زندگي ،… ص 63 9- از شريعتي، عبدالكريم سروش، مقاله نخست،موسسه فرهنگي صراط، چاپ دوم، 1385، ص 7 10-سازمان مجاهدين خلق ايران؛ پيدايي تا فرجام، جلد اول،جمعي از پژوهشگران،موسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي،ص 441 11- همان، ج2، ص26 12- همان، ج 1، ص 554 13- گفتوگو با نگارنده 14- از شريعتي، … صص 4 و 5 15- گفتوگو با نگارنده 16- سازمان مجاهدين خلق ايران،… ج 1، ص 320 17- از شريعتي ،… ص 35 18- مسلماني در جستوجوي ناكجاآباد، … ص 155 19- ايران فردا، شماره 63، 24 آذر 1378، مقاله «مفهوم ملي-مذهبي به چه معناست؟» 20 و 21- گفتوگو با نگارنده 22- «ذهنيت نسل جوان و تحصيلكرده ايراني» مقالهاي از علي محبي، كتاب هفته، 26 تيرماه 78 (ارجاع از : طرحي از يك زندگي…) 23- ايران فردا، شماره 25، ارديبهشت 1375، مقاله «هويت …؟!» 24- گفتو گو با نگارنده 25- به عنوان نمونه بنگريد به سازمان مجاهدين خلق ايران … ، ج 2، به نقل از مصاحبه با بهزاد نبوي، ص 261 26- روايت بيداري، متن استعفانامه محسن آرمين از نمايندگي مجلس ششم، انتشارات سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي ايران ،ص 10 27- براي اطلاع از جزئيات پرونده آقاجري نگاه كنيد به: ثروت، قدرت و دين، محاكمه و دفاعيات سيدهاشم آقاجري، موسسه نشر و تحقيقات ذكر، 1382 28- همان ، ص 10 29- گفتوگو با نگارنده 30- اولين رئيسجمهور، گفتوگو با آيتالله شهيد سيدمحمد بهشتي، به كوشش:محمدجواد مظفر، انتشارات كوير، ص 130. |