Generic selectors
Exact matches only
Search in title
Search in content
Post Type Selectors
Search in posts
Search in pages


شريعتي آرزوی نفس كشيدن در آزادی را داشت | گفت‌وگو با محمد مهدی جعفری (روزنامه اعتماد ملی ـ خرداد ۱۳۸۶)

شریعتی آرزوی نفس كشیدن در آزادی را داشت

محمد مهدی جعفری*

منبع: روزنامه اعتماد ملی

تاریخ: ۲۸ خرداد ۱۳۸۶

 

در خرداد ۱۳۸۶ روزنامه اعتماد ملی گفت‌وگویی با دکتر سید محمدمهدی جعفری به چاپ رسانده است. این گفت‌وگو که توسط محمدعلی کامفیروزی به انجام رسیده، بیش از هر چیز بر موضوع «نقد شریعتی» می‌پردازد.

 

روزنامه اعتماد ملی ـ محمد علی كامفیروزی: دكتر سیدمحمدمهدی جعفری جدای از اینكه استاد دانشگاه شیراز است، به نوعی از موسسین انجمن اسلا‌می دانشگاه شیراز به حساب می‌آید و ارتباطات نزدیكی را با دكتر شریعتی داشته است. مولف كتاب <پرتوی از نهج البلا‌غه>، انتقادات رایج این روزها بر شریعتی را نه از روی بی‌طرفی و تبیین دیدگاه‌های وی، بلكه از سر تقابل و تلا‌ش برای كم‌رنگ كردن‌اندیشه‌های دكتر می‌داند. آنچه در زیر می‌آید، مصاحبه‌ای است با دكتر جعفری كه در آن با نگاهی خاص به موضوع <نقد شریعتی> پرداخته شده است.

شخصیت شریعتی در گذر این سال‌ها، همیشه محل نقد بسیاری بوده است و اینگونه انتقادات، عموما از دیدگاه‌های ناهمگون با هم نیز مطرح شده است، همان‌طور كه تعریف و تمجیدها از دكتر، مختص به دسته خاصی از متفكرین نبوده و نیست. می‌خواستم بحث را از همین نقطه شروع كنیم؛ جناب دكتر نقد شریعتی را تا چه حد مفید می‌دانید؟

در تاریخ بشری هیچ انسانی نبوده كه قابل نقد نباشد، حتی در عقاید ما شیعیان كه 14 نفر را معصوم می‌دانیم، خود معصومین تاكید خاصی روی <نصیحت> داشته‌اند؛ نصیحت در اصطلا‌ح آن روز به معنای انتقاد خیرخواهانه بوده است. اگر با این نگاه به موضوع بنگریم، صرف نقد و انتقاد، نه‌تنها باعث ضعف انسان نیست، بلكه موجبات تكامل وی را فراهم می‌كند، زیرا هر فردی در شرایط خاصی قرار داشته و ساخته همان شرایط و عوامل خاص نیز می‌باشد. از این جهت انسان‌ها قالبی نیستند كه بتوان در موردشان گفت كه می‌بایستی بدین شكل باشند و یا به این چیز فكر كنند و یا بدین ترتیب رفتار نمایند تا قابل انتقاد باشند یا نباشند.

اصولا‌ نقد، امری بسیار طبیعی و مفید و باارزش است، البته به شرطی كه به همان معنای ابتدای بحث (یعنی نصیحت و نقد خیرخواهانه) به كار گرفته شود، نه اینكه به دنبال مچ‌گیری و یا مردود دانستن چیزی پیش از بیان كمبودها و ایراداتش باشیم. ‌

موضع شخص دكتر شریعتی در قبال انتقاداتی كه می‌شد، چه بود؟

اتفاقا او در زمان حیات خودش از نقد استقبال می‌كرد.بعد از حیاتش هم طرفدارانش حق ندارند كه نقدی را رد كنند و یا به دیده خاصی به انتقادات بنگرند، اما آنچه بعد از درگذشت دكتر شریعتی اتفاق افتاد، افراط و تفریط هر دو طرف درباره وی بود؛ از یك سو عده‌ای از دكتر شریعتی بت می‌ساختند و از سوی دیگر عده‌ای او را مشرك می‌دانستند. در این فضای آشفته و پر سروصدا، تعدادی از دوستان می‌دیدند كه طرح نقد دكتر با این شرایط تنها به معنای ترور شخصیت وی است؛ یعنی شرایط، اقتضای یك نقد عالمانه كه هم موجب اصلا‌ح اشتباهات دكتر شریعتی بشود و هم باعث آشنایی علا‌قه‌مندان با افكار وی گردد را نداشت. به همین دلیل است كه من بارها گفته‌ام كه اگر یك محیط علمی و سالم و دانشگاهی با لحاظ بی‌طرفی در این قضیه پا پیش می‌گذاشت، هم نقدكننده و هم نقدشونده باید از آن استقبال می‌كردند.

گفتید در زمان حیات، مواجهه شخص دكتر با انتقادات بسیار مثبت بود، مبنای سخن شما چیست؟

رفتار شخصی او. ببینید در زمان خود دكتر شریعتی، در ضمن كسانی كه حمله‌های غیرمنصفانه‌ای به او می‌كردند، یك نفر طلبه كه گویی امام جماعت مسجدی در یافت‌آباد بود، با امضای دانشجو به دكتر انتقاد می‌كرد. دكتر از این انتقادات (كه یا به وسیله نامه خصوصی برای وی ارسال می‌شد و یا به صورت عمومی منتشر می‌گشت)، بسیار استقبال می‌كرد و می‌گفت این فرد خواستار روشن شدن حقیقت است و من دست او را هم می‌بوسم و جوابش را هم می‌دهم و اتفاقا به طور خصوصی و عمومی هم این كار را كرد و بعدها معلوم شد كه این شخص، یك طلبه با انصاف بوده است.

آیا بعد از فوتدكتر نقد منصفانه‌ای انجام گرفت؟

نقد منصفانه و از روی بی‌طرفی، همان نقد معروف شهید بهشتی است كه جریانش به چاپ رسیده است.

گویا ماجرا از این قرار بود كه در مدرسه حقانی بعضی از طلا‌ب، طرفدار دكتر شریعتی بوده و افكار او را در همان مدرسه مطالعه و ترویج می‌كردند. استادشان آقای مصباح یزدی با ترویج افكار دكتر در بین طلا‌ب مدرسه مخالفت می‌كند و رئیس آن زمان مدرسه (شهید قدوسی) شرط می‌گذارد كه یا باید رضایت آقای مصباح را جلب كنید و یا من این مدرسه را تعطیل می‌كنم. شهید شاهچراغی می‌گفت چون ما نه می‌توانستیم نظر آقای مصباح را جلب كنیم و نه حاضر بودیم دست از طرفداری از دكتر شریعتی برداریم، به داوری نزد شهید بهشتی رفتیم و از ایشان خواستیم كه در بین ما داوری كند و شهید بهشتی هم در پاسخ گفت كه من برخی از افكار دكتر را می‌دانم و آثارش را خوانده‌ام، اما نه می‌دانم كه اشكال آقای مصباح چیست و نه از نظر شما اطلا‌عی دارم، پس شما نظر خود را به من بدهید و من نیز نظر آقای مصباح را جویا می‌شوم و در یك فاصله مناسبی بین شما داوری می‌كنم. آن مرحوم به من می‌گفت كه ما نظرمان را دادیم و آقای مصباح هم گفت و بعد از مدتی كه در مشهد همه جمع بودیم، شهید بهشتی ما را دعوت كرد كه بیایید تا نظر خودم را بگویم. آقای شاهچراغی می‌گوید شهید بهشتی در دو سخنرانی كه ضبط هم شده است، نظرشان را بیان كردند. گویا ایرادات آقای مصباح بر این مبنا بوده كه دكتر شریعتی معتقد به ختم نبوت نیست و به گونه‌ای ضمنی هم خودش ادعای نبوت دارد و یكی دو مورد دیگر كه شهید بهشتی طی اعلا‌م نظر شخصی‌اش، این ایرادات را رد كرده و می‌گوید اینگونه نیست كه آقای مصباح ادعا می‌كند و من با خواندن آثار دكتر بدین نتیجه رسیدم كه نه‌تنها وی معتقد به ختم نبوت است، بلكه هیچ‌گونه ادعای ضمنی یا صریح بر نبوت ندارد، بلكه معتقد به رسالت خویش است كه هر انسانی باید اینگونه باشد. در یكی دو مورد دیگر هم شهید بهشتی نظر دكتر را تایید كرده اما رو به طلا‌ب مدرسه می‌كند و می‌گوید به هر حال آقای مصباح، استاد شماست و شما باید نظر ایشان را جلب كرده و نوع برخوردهایتان علمی باشد. شهید شاهچراغی می‌گفت ما از این بابت خیلی خوشحال شدیم؛ چون از طرفی شهید بهشتی به نفع ما رای داده بود و از طرف دیگر نه مدرسه تعطیل شد و نه دیگر لا‌زم بود از طرفداری از دكتر شریعتی دست بكشیم.

اگر موافق باشید وارد انتقادات رایجی كه بر دكتر می‌شد و می‌شود بشویم؛ تناقض‌گویی‌های دكتر شریعتی را چگونه تحلیل می‌كنید؟

بله موافقم! اینكه ادعا می‌شود در آثار دكتر شریعتی تناقض‌گویی‌هایی وجود دارد، از دو دید قابل بررسی است؛ اول اینكه خود دكتر معتقد به بعضی از اینها بود و وقتی هم از او می‌پرسیدند كه چرا صحبت‌هایت را تكرار می‌كنی، می‌گفت كه من هربار كه سخنرانی می‌كنم، فكر می‌كنم كه آخرین فرصتی است كه در اختیار دارم و از این جهت است كه چیزی را كه در ذهن دارم و لا‌زم می‌دانم، به زبان می‌آورم تا اگر خدا فرصتی دیگر را در اختیارم گذاشت، همان مطالب را گرفته و تجزیه و تحلیل كنم و بخشی از آن را به گونه‌ای مشروح‌تر بیان كنم.

مطلب دوم این است كه من به شخصه تا جایی كه بررسی كردم (و ادعا هم ندارم كه این بررسی جامع و كامل بوده است)، به این نتیجه رسیده ام كه پارادوكسی (تناقض‌نمایی) كه به نظر می‌رسد در سخنان دكتر دیده می‌شود، مربوط به شرایط مختلفی بوده كه وی در آن سخنرانی كرده است؛ بدین معنا كه دكتر شریعتی در شرایطی خاص، نكاتی را مطرح می‌كرده كه با تغییر آن شرایط در محیط و زمان و محفلی دیگر، ناچار به طرح نكاتی متفاوت می‌شده است كه این بعضا موجبات ایجاد یك چنین تناقض‌نمایی را در آثار وی به وجود آورده است.

او می‌گفت وقتی من با روشنفكران روبه رو می‌شوم، به آنها سخت انتقاد می‌كنم و هنگامی كه با روحانیون مواجه می‌گردم، ایشان را به شدت مورد انتقاد قرار می‌دهم و این گونه نیست كه پیش روحانیون از روشنفكران انتقاد كنم و یا برعكس، بلكه می‌خواهم نقاط ضعف هر كسی را با خودش در میان بگذارم تا برای اصلا‌ح آن گامی برداشته باشم.

شما این تناقضات را محدود به پاره‌ای موارد جزئی می‌كنید. به نظرتان آیا واقعا در همین حد است؟

بله! اینكه می‌گویم این مباحث اصولی نیست به این دلیل است كه بعد از فوت دكتر شریعتی هم جلسه‌ای در منزل آقای همایون (موسس حسینیه ارشاد) و به دعوت آقای میناچی تشكیل شد كه در آن به غیر از من آقای مهندس بازرگان، دكتر سحابی، شهید بهشتی، شهید باهنر، شهید مطهری، شهید مفتح و استاد محمدرضا حكیمی حضور داشتند، البته استاد شریعتی هم بودند. در آنجا آقای میناچی گفت كه ما شنیدیم دكتر شریعتی وصیتی به آقای حكیمی كرده تا آثار وی را اصلا‌ح كند و اكنون اینجا جمع شده‌ایم كه از آقای حكیمی بخواهیم اگر چنین وصیتی در اختیار دارند، انجام دهند. استاد حكیمی هم با تایید این حرف گفت كه این كار را انجام خواهد داد، البته به این شرط كه <من> هم با ایشان همكاری كنم و من نیز با كمال میل پذیرفتم. مرحوم باهنر (كه موسس دفتر نشر فرهنگ اسلا‌می بود) دو اتاق به همراه وسایل و لوازم مورد نیاز در اختیار ما گذاشت و من و آقای قدسی مشهدی (كه شاعر بود و اهل مشهد)، در اختیار آقای حكیمی قرار گرفتیم. آثار دكتر را (چه خطی‌ها و چاپ شده‌ها و یا ماشین شده‌ها) استخراج كردیم و در اختیار آقای حكیمی گذاشتیم. بعد از پنج، شش ماه كه آقای حكیمی هیچ اقدامی نكرد و چیزی به ما ارائه نداد، من از ایشان پرسیدم كه شما در این مدت چه كردید و او هم در پاسخ گفت من چیزی ندیدم تا بخواهم اصلا‌ح كنم. این جریان گذشت تا اینكه در سال 79 در دانشگاه مشهد، كنگره‌ای تحت عنوان <بازشناسی‌اندیشه دكتر شریعتی> تشكیل شد كه من در آنجا عضو كمیته علمی كنگره بودم و از من خواسته شد كه این وصیتنامه را از آقای حكیمی بگیرم تا منتشر شود. به آقای حكیمی مراجعه كردم و ایشان هم با حسن‌ظنی كه نسبت به من داشت، هم كپی وصیتنامه و هم پاك‌نویس شده آن با دست خط خودش را روی كاغذ دیگری به من داد و تاكید كرد اگر تا به حال این وصیتنامه را به كسی نداده‌ام، تنها به این دلیل بوده كه بیش از یك صفحه از كل دو صفحه آن، تعریف دكتر شریعتی از من بوده است و من می‌ترسیدم آن را منتشر كنم و فكر كنند كه خواسته‌ام آنچه را دكتر درباره خودم گفته، به اطلا‌ع مردم برسد و من از این قضیه به شدت پرهیز داشتم، اما حالا‌ كه شما اصرار می‌كنید و بنا دارید در كنگره‌ای علمی آن را منتشرش نمایید، در اختیارتان می‌گذارم. همانجا بود كه گفتم آقای حكیمی من همه جا تعریف كرده‌ام كه شما بعد از شش ماه گفته‌اید من ایرادی در آثار دكتر شریعتی ندیده‌ام كه بخواهم اصلا‌ح كنم. استاد حكیمی در پاسخ گفت اگر خواستید در جایی نقل كنید، عینا این جمله را بگویید كه: <حكیمی گفت من ایرادی كه شخصیت شكن باشد، در آثار دكتر شریعتی ندیدم.> ‌

به نظر من توضیح صحبت آقای حكیمی این است كه آن چنان ایراد ایدئولوژیك و یا علمی كه دكتر شریعتی از روی نادانی یا عناد یا طرز تفكری خاص آن را بیان داشته باشد، در آثار وی نیست، بلكه اگر ایرادی وجود دارد مثلا‌ اشتباه در اسم یا تاریخ یا عبارتی است كه آن هم شخصیت‌شكن نیست؛ یعنی وجود این ایرادها باعث نمی‌شود كه بگویند دكتر با آن طرز تفكرش (كه عده‌ای هم طرفدار دارد)، نباید چنین اشتباهی می‌كرد. از این جهت من معتقدم چنان تناقضی در آثار دكتر وجود ندارد.

به سراغ دیگر انتقادات برویم؛ ایدئولوژیك كردن دین. نظر شما چیست؟

بزرگترین ایرادی كه دكتر سروش از دكتر شریعتی می‌گیرد، همین است. ایشان معتقد بود فربه‌تر از ایدئولوژی، مسائلی است كه بایستی مورد توجه قرار می‌گرفته، اما دكتر شریعتی آنها را مدنظر قرار نداده و دین را به صورتی ایدئولوژیك در آورده است. وقتی چنین شود، دین در چارچوبی معین محدود می‌گردد و نتیجه قطعی چنین چیزی (كه ناخواسته هم بوده است)، بروز یك نوع فاشیسم در طرز تفكر و رفتار اجتماعی است. در این خصوص ما بارها خدمت دكتر سروش گفته‌ایم و نوشته‌ایم كه منظور دكتر شریعتی از ایدئولوژی، آن ایدئولوژی آلمانی كه مورد توجه ماركس و هگل بوده، نیست، بلكه وی مجموعه اندیشه‌ها را به دو بخش تقسیم می‌كرد؛ یكی جهان‌بینی و دیگری ایدئولوژی، حقایق ثابتی را كه در جهان آفرینش وجود دارد و هر كسی طرز تفكر و مذهب و آیین‌اش را از آن می‌گیرد (یعنی با نگرشی كه به جهان آفرینش دارد)، جهان‌بینی می‌نامید و می‌گفت ما دارای جهان‌بینی توحیدی هستیم؛ یعنی معتقدیم كه خدای واحد جهان را آفریده و همه جهان نیز بر اساس همین توحید است، كه چندین درس اسلا‌م شناسی وی در همین مورد است و شاید قسمت اصلی گفته‌هایش درباره جهان‌بینی را نیز به جهان بینی دینی اختصاص داده است (كه خب كسی مخالفتی با این ندارد) اما در اینجا به این نقطه می‌رسید كه هر كسی روش و مكتب و نوع رفتار اجتماعی‌اش را بر اساس جهان‌بینی خودش تنظیم می‌كند كه نام ایدئولوژی را بر آن می‌گذاشت.

ببینید دین در طول تاریخ دارای اصولی كلی و واحد بوده و هست كه مشتمل بر توحید، نبوت و معاد می‌باشد، این اصول همیشه یكسان بوده و تغییر و تحولی پیدا نكرده است. مثلا‌ هیچ پیامبری نبوده كه بگوید خدا پنج تاست و بعد این مساله به تدریج به توحید اسلا‌م ختم شود. همه پیامبران از همان ابتدا تاكید داشتند خدا یكی است و ما فرستاده و مبعوث اوییم و نهایت كار انسان هم قیامت است؛ این امور مشترك، بین همه پیامبران (از آدم تا خاتم) بوده است. اما احكامی كه در اجتماع به اجرا درمی‌آید (روابط اجتماعی، تعلیم و تربیت، نماز، روزه و…) و در مذهب اصطلا‌حا شریعت نامیده می‌شود (كه به معنای راه و روش است)، همان ایدئولوژی به تعبیر دكتر شریعتی است.

به هر حال این مساله قابل قبول است كه هر كلمه ای بار معنایی خاصی داشته باشد.

بله! حالا‌ ممكن است بگوییم دكتر آن را غلط به كار برده، اما منظور دكتر همان است كه عرض كردم.

به عنوان آخرین بحث به آزادی و دموكراسی از دیدگاه دكتر بپردازیم؛ <دموكراسی توده‌ای> این مساله از نگاه شما چگونه قابل بررسی است؟

بله! آنچه كه پاره‌ای از دوستان روشنفكر مذهبی ما از آثار دكتر ایراد می‌گیرند، بیشتر با نظر به كتاب امت و امامت است. ‌

ابتدا باید به بررسی شرایط اجتماع پیرامونی پیامبر به هنگام ظهور بپردازیم؛ در جامعه زمان پیامبر تنها قانون حاكم، قانون قبیله بود و نه چیز دیگری. در آن شرایط اساسا نمی‌شد چیزی از سیاست و حكومت گفت، چه رسد به اینكه خواسته باشیم از انواع، اقسام و لوازم آن حرفی بزنیم. در جامعه زمان ظهور پیامبر، تنها چیزی كه وجود دارد قبیله است و شیخ قبیله؛ شیخ قبیله هم حاكم است، هم قاضی، هم فرمانده لشكر و اقتصاد و آداب و رسوم و سنت‌های قبیله را هم در دست دارد. از ویژگی‌های بارز نظام قبیله، بسته بودن آن و لا‌یتغیر بودن سنت‌هایش است. اگر كسی بخواهد از سنت‌ها سرپیچی كند، مطرود قبیله است و یا حتی قربانی می‌شود. حال پیامبر با اعلا‌م نبوت خویش و ارائه اسلا‌م و بعدها هجرتی كه انجام داد، درست برخلا‌ف قبیله پیش رفت. قبیله یك نهاد ایستا بود و هجرت یك حركت پویا برای درهم شكستن آن چارچوب ایستا و خشك و به حركت درآوردن انسان در مسیر تاریخی خودش. از این جهت است كه دكتر معتقد بود اسلا‌م برنامه‌ای برای رهبری بشر داشت كه كاملا‌ بر دموكراسی پایه‌گذاری شده بود. اما پیامبر شرایط خاص آن هنگام را در نظر داشت و از این روست كه مرحوم شریعتی می‌گوید اگر دموكراسی به معنای واقعی در آن روز به اجرا درمی‌آمد، جامعه دچار هرج و مرج می‌شد و متلا‌شی می‌گردید و اصلا‌ چیزی با عنوان <جامعه> باقی نمی‌ماند.

با این تفاسیر شریعتی معتقد است پیامبر در این حال یك كار مرحله‌ای را با در پیش گرفتن <دموكراسی ارشادی یا متعهد> انجام داده است. دكتر می‌گفت مردم باید خود سرنوشت خویشتن را اداره كنند و آینده خود را به دست بگیرند، اما به تدریج و با آموزش‌هایی كه باید به آنها در طول 12 نسل داده می‌شد تا این امر به عنوان یك فرهنگ در میان مردم پذیرفته شود. به هر روی بعد از فوت پیامبر، عده‌ای یك اصل دموكراتیك به نام <شورا> را (كه در قرآن هم بر آن تاكید شده بود)، مطرح كردند و با سوءاستفاده از آن، دوباره همان مباحث قبیله‌ای (اوس و خزرج و قریش) را زنده نمودند و بدان دامن زدند و مانع پیگیری آن روند شدند.

جدای از این بحث خاص دكتر شریعتی در كتاب امت و امامت، در بررسی سایر آثار وی، به وضوح می‌بینیم كه او پیوسته به دنبال آزادی و دموكراسی است و حتی می‌گوید آرزوی تنها یك لحظه نفس كشیدن در آزادی را دارم. اصلا‌ هجرت دكتر برای ایجاد محیطی بود كه در آن یك جمع مهاجرنشینی ایجاد شود و او بتواند اصول موردنظر خود را به اجرا درآورد، كه البته اجل مهلت نداد.

 

* نویسنده، مترجم، پژوهشگر متون دینی و استاد بازنشستهٔ دانشگاه شیراز است.



≡   برچسب‌ها
نویسنده : اپراتور سایت تاریخ ارسال : می 17, 2015 726 بازدید       [facebook]