Generic selectors
Exact matches only
Search in title
Search in content
Post Type Selectors
Search in posts
Search in pages


از شریعتی هنوز چه چیزی مانده؟ | نادر صدیقی (کانال تلگرامی فردای بهتر ـ ۲۹ خرداد ۱۴۰۱)

از شریعتی هنوز چه چیزی مانده؟

نادر صدیقی
منبع: کانال تلگرامی فردای بهتر
تاریخ: ۲۹ خرداد ۱۴۰۱

چه چیزی از شریعتی هنوز مانده و در ما زندگی می‌کند؟ می‌توان این پرسش را در پرتو نوری که امثال هابرماس ویا فوکوبر پرسش ” از روشنگری چه مانده “افکنده‌اند به دست گرفت : فوکو پیچشی در پرسش “چه چیزی از روشنگری مانده می‌افکند تا از دل آن پاسخی به نام “نقد دائمی وجود تاریخی‌مان” استخراج کند.

پرسشواره‌ای فلسفی که هم پیوندی با زمان حال برقرار می‌کند و هم ناظر است بر شیوه شکل‌گیری خویش به مثابه یک سوژه مستقل.”پرسش در باب مناسبات میان ساختارهای عقلاینت که گفتمان حقیقت وسازوکارهای سوژه منقادسازی مرتبط با آن را به هم وصل می‌کند” پرسشی است درباره شیوه‌های شکل‌گیری خود و فهم اینکه “پس من چیستم، منی که تعلق دارم به این بشریت، شاید به این اقلیت، به این لحظه، به این لحظه از بشریت که سوژه منقادِ قدرتِ حقیقت به طور اعم وحقیقت‌هایی به طور اخص است؟” از خلال این پرسش است که فوکو به تقابل میان هنرحکومت شدن و هنر این همه حکومت نشدن می‌رسد.

هنری که در سویه اقتدارگرایانه خود هنر جعل کردن آن چیزی است که “هویت راستین ما “پنداشته می‌شود. در مقابل ،پرسش پیش‌گفته فوکویی به ما کمک می‌کند تا سرشت جعلی آن چه را که قدرت و یا در نقطه تلاقی قدرت دانش به ما به مثابه خود راستین ما داده است کشف شود.

مسئله ما اکنون این است که کشف کنیم این “خود” چیزی نیست غیر از همبسته‌ی تاریخی تکنولوژی های برساخته طی تاریخ‌مان”فوکو برای کشف “نسبت‌های میان قدرت، حقیقت و سوژه ” به قرن هیجدهم و به دوره‌هایی از تاریخ برمی‌گردد که به قول او این نسبت سه‌گانه را به سهولت بیشتری می‌توان مشاهده کرد زیرا آنها “زنده و بر سطح دگرگونی‌های مشهود پدیدار می‌شوند”

در زمانه شریعتی نیز عملیات جعل و برساختن آمرانه و خشونت‌بارِ یک نوع هویت‌گرایی متخذ از الگوهای فاشیستی هویت ملی و در کنار آن و بر ضد آن، هویت‌سازی از طبقه که لنینست‌ها و استالینست‌ها آن را “خلق” می‌نامیدند.

این شکل از عملیات جعل هویت بسی خشونت بار و در همان بسی ناشیانه‌تر از المثنای اروپایی خود در شکل فاشیستی و یا استالیستنی بودند. دولت-ملت‌سازی رضاخانی در یک سو و جعل هویتی طبقاتی به نام “خلق “که در هر دو مورد برای ملت و یا مردم زیستی مستقل تصور نمی‌شد.

مردم ایران پس از آن می‌توانست مردم ایران و یا ملت محسوب شود که در پیکر سیاسی شاه ذوب شود. به طریقی مشابه پرولتالیا یا طبقه کارگر پس از آن می‌توانست “خلق “محسوب شود که توسط یک حزب و یا جریان “پیشتاز” نمایندگی گردد.

در چنین دورانی است که شریعتی در فراسوی آن دوجعلِ هویتی(به نام ملت یا طبقه )از خودسازی انقلابی سخن می‌گوید :”انسان می‌تواند ساخته خویش باشد، یعنی در ساختمان خود سهیم گردد” (شریعتی ،خود سازی انقلابی )خودسازی انقلابی از طریق کار-دانش، یعنی از طریق آن نوع کار بر روی خویش که مصرف‌کننده دانشی متناسب با خود است.

کار برای تبدیل وتغییر نظام اجتماعی نیرویی را در انسان انقلابی آزاد می‌سازد که همزمان ” می تواند با کار بر روی خویش نیز از خود انسانی بسازد که می‌خواهد. او البته از ایستادن در مقابل تحمیل‌های غرب می‌گوید.اما به وضوح نشان می‌دهد که این یک ایستادن بنیادگرایانه نیست ،به قول او از جنس هراس یک جامعه بسته در برابر هر نوع نوآوری نیست (سخنرانی تولد دوباره اسلام ) بلکه “ایستادن در برابر غرب هرگز نه به عنوان فرورفتن در خویش است و نه قهر متعصبانه نسبت به غرب”(خود سازی انقلابی،ص 182) برعکس،این مسیری است که به قول او از “شناخت درست، عمیق و غنی غرب” می‌گذرد.

این نقد به شکلی دیگر و در میانه دو فرهنگ اسلام وغرب مسئله شریعتی نیز بوده :آنجا که از راهبرد “استخراج و تصفیه منابع فرهنگی”سخن می‌گوید و آنجا که جایزه تلاش برای استخراج و تصفیه منابع فرهنگی را تولد یک نسل جدید می‌داند. نسلی استقلال یافته که اُبژه منفعل “قضاوت شدن”نیست بلکه سوژه فعال “قضاوت کردن”است :

“اگر بخواهیم در یک کلمه آخرین نقطه اوجی را که وجدان اجتماعی مردم ما در سیر تحول سیاسی و تکامل فکری خویش بدان رسیده است بیان کنیم، کافی است بگوییم اکنون ما به مرحله استقلال در قضاوت رسیده‌ایم…قضاوت نسبت به جهانی که در آنیم، نسبت به وضعی که داریم و نسبت به تاریخ، مذهب، سرنوشت فردا و بالاخره ماهیت خویش و مایه‌ها، کمبودها، ناهنجاری‌ها، رنج‌ها، نیازها و آرمان‌های خویش”(م .آ.ج 27،ص 248)

او به میدان آمدن سوژه جدیدی را به چشم خویش می‌دید که در فراسوی سنت‌گرایی و به قول او “جهان‌بینی بسته و هراسان هرگونه نوآوری” و در فراسوی قضاوت شدن توسط اقلیتی متجدد و حاکم ،قضاوت مستقل خود را دارد.

جنبشی جدید” و آدم‌هایی با جهان‌بینی، روح، رفتار و اخلاق جدیدی در جامعه پیدا شده‌اند که ضابطه‌های خود را دارند، فرهنگ خود را، ایمان خود را ومسئولیت‌ها و جهت‌گیری‌های خود را و اساسا زبان خاص خود را” (پیشین ص 248)

روشن‌نگری که در تعریف کانت خروجی شجاعانه از وضعیت نابالغی به کمک به کارگیری فهم خویش در فراسوی اقتدارِ ارشادی بود در بیان شریعتی با شجاعت در به کارگیری فهم از مذهب، سنت ومنابع فرهنگی همبسته می‌گردد، تولد آن خودِ جدید که شریعتی اندکی قبل از مرگ بشارتش را داد مسبوق به یک رویکرد انتقادی در قبال دو نوع هویت جعلی بود که به اختصار آن را استالینی و ناسیونال فاشیستی می‌نامیم :چه چیزی جعلی و برساخت آمرانه و همبسته با تکنولوژی قدرت است در آن‌چه خود را به نام هویت راستین ایران‌شهری-ایران-شاهی تاریخ ایران و یا هویت طبقاتی راستین طبقاتی (“خلق” در مفهوم استالینی لنینی) در قالبی”ماهوی ” و “علمی “عرضه می‌کند؟

به بیان فوکویی در آنچه به عنوان امری ضروری، جهانشمول و اجباری به ما داده شده باید سهم آنچه را که منحصر به فرد، تصادفی ومسبوق به تلاقی قدرت –دانش (بخصوص هویت‌سازی جعلی ملی برضد ایرانیت واقعا موجود جمهور ایرانیان که در تلاقی‌گاه قدرت –دانش شرق‌شناسی جعل شده است) تشخیص داد.

درک رایج از هویت ملی در زمانه شریعتی به دنبال جعل نوعی ایرانیت ضد ایران مشروطه وضدایرانِ واقعا موجود بود. همین عملیات جعلِ آمرانه و مهندسی شده به نوعی دیگر توسط لنینیسم بومی دنبال می‌شد. اولی عملیات جعلی “ملت‌سازی ” بود و دومی “خلق‌سازی ” .شریعتی در فراسوی آن دو جعل، بدعتی در خود ابداع افکند و نسل جدید را متوجه وظیفه و رسالت و پرورشِ خود کرد ،یعنی همان چیزی که خودسازی انقلابی می‌نامید.

دستاورد شریعتی فقط عرضه یک فهم جدید از مذهب و از تاریخ اسلام و تاریخ ایران نبود، او از این طریق به تکوین آگاهانه و مختارانه‌ی یک خودِ جدید کمک کرد. در گفتگویی ویژه و مهم در ۱۲ محرم ۵۵ با شرکت دوستان خراسانی خود مطهری، حجازی و خامنه‌ای ،از ظهور یک ” اسلام اُمی اعتقادی مردمی متحرک و سازنده و خلاق” سخن می‌گوید نسلی جدید و انسانی جدید پرورده “یک انگیزش انسانی از درون مردم و از درون وجدان‌ها و یک انقلاب روحی و فکری است که به صورت یک بعثت تازه مطرح شده “.

دغدغه مشترک آن چهار خراسانی در نشست مذکور چگونگی مراقبت از آن نسل نوظهور در برابر مارکسیسم است. شریعتی “تقویت مایه عرفانی ” نسل جوان را توصیه می‌کند، حتی از طریق او پانیشادها و دیگر متون هندی، و در نهایت از طریق عرفان محمد اقبال. برای توصیف آن قله‌ای مولانایی که اقبال از فراز آن هگل را کوچک می‌دیده شعری می‌خواند گرچه “فکر بکر او پیرایه بندد چون عروس ماکیان کز زور مستی خایه بندد بی‌خروس” به یمن سروش می‌دانیم این شعر نقدی است فلسفی بر درجه افراطی تجریدگری هگل که در نهایت انتراعیاتی بی‌روح به دست می‌دهد.

جعل هویت ملی براساس الگوبرداری از فاشیسم وجعل هویت طبقاتی و “خلق ” پردازی‌های استالینی نیز از جنس همان انتزاعیات هگلی بود وبه قول شریعتی نوع تخم مرغ‌سازی که فقط به درد نیمرو می‌خورد ،یعنی فاقد روح، فاقد خلاقیت و سازندگی بود.

آن مایه عرفانی که شریعتی آن را صیقل روح انقلابی می‌دانست،برخلاف تک هویتی‌گری ایران-شاهی-ایران‌شهری ویا “خلقی ” به شیوه لنینی ، با یک نوع هویت ترکیبی و چندوجهی همبسته بود. یک جور نه شرقی نه غربی که از طریق شناخت و تغذیه از دستاوردهای بشری در شرق وغرب می‌گذشت.

شریعتی بر خلاف پیروان هویت‌های جعلی که دستاوردی جز چند “نه ” (شکل مبتذل آن امروز در قالب “نه غزه نه لبنان، نه..” تجلی “ایران انترنشنالی” و”منوتو”یی یافته است) نداشتند، به تکثر فرهنگی خوش‌آمد می‌گفت.

او به نسل “هم این، هم آن” تعلق داشت:”… این انسانِ ایده‌آل از میانِ “طبیعت” می‌گذرد و خود را می‌فهمد و به سراغِ “مردم” می‌رود و به خدا می‌رسد، نه از کنارِ طبیعت و پشت به مردم. این انسانِ ایده‌آل شمشیرِ قیصر را در دست دارد و دلِ مسیح را در سینه!

با مغزِ سقراط می‌اندیشد و با دلِ حلاج عشق می‌ورزد، و آن‌چنان که آلکسیس کارل آرزو می‌کند: انسانی است که “هم زیباییِ علم را می‌فهمد و هم زیباییِ خدا را. به سخنِ پاسکال هم‌چنان گوش فرا می‌دهد که به سخنِ دکارت.

هم‌چون بودا از بندِ لذت جویی‌ها و خودپرستی‌ها رها می‌شود، و همچون لائوتسو به عمقِ فطرتِ خویش می‌اندیشد، و نیز هم‌چون کُنفوسیوس به سرنوشتِ اجتماع. هم‌چون اسپارتاکوس عاصی بر برده‌داران، و همچون ابوذر بذرافشانِ انقلابِ گرسنگان.

هم‌چون عیسی پیام‌آورِ عشق و آشتی، و هم‌چون موسی پیامبرِ جهاد و نجات…”

مجموعه آثار ۱۶ / اسلام‌‌شناسی ۱ / ص ۷۴”



≡   برچسب‌ها
نویسنده : اپراتور سایت تاریخ ارسال : ژوئن 19, 2022 465 بازدید       [facebook]