زندانی در جمع همکلاسیها | عباس توفیق (۱۳۹۴)
زندانی در جمع همکلاسیها
خاطراتی از محضر علی شریعتی
عباس توفیق
منبع: ماهنامه اندیشه پویا
تاریخ: نوروز ۱۳۹۴
من و علی شریعتی و پرویز ورجاوند همشاگردیها و فعالان دانشجویی دانشگاه پاریس بودیم. برخلاف پرویز ورجاوند که مرتباً فعالیت و سخنرانی میکرد، در پاریس هیچکس و هیچوقت نه تنها در انجمن دانشجویان ایرانی مقیم فرانسه، بلکه در هیچجا ندیده بود من یا شریعتی اهل سخنرانی باشیم. شریعتی به خاطر بورس دولتی اش بود که میترسید ایران آن را قطع کند و من به خاطر این که روزنامهٔ ما را که در ایران منتشر میشد بیشتر اذیت نکنند.
هنگامی که دکترایم را گرفتم و برمیگشتم، عدهای از بچههای ملی و از جمله شریعتی و ورجاوند که هنوز دکترایشان را نگرفته بودند و همچنان در پاریس باید میماندند برای بدرقهام آمدند. در فرودگاه پاریس تنها جایی بود که شریعتی سخنرانی کوتاهی کرد. خلاصهاش این بود که ما متأسفیم که تو میروی و ما یک همشاگردی باهوش را در این جا از دست میدهیم، ولی خوشحالیم که میروی و به ادامهٔ انتشار روزنامهٔ توفیق کمک میکنی، که به علت تیراژ وسیعاش خدمتی که انجام میدهد بسیار پرارزشتر از فعالیتی است که ما در این جا انجام میدهیم.
پس از مدتی شریعتی هم دکترایش را گرفت و به ایران آمد. هنوز کار یا فعالیتی را شروع نکرده بود، برخی از روزها میآمد دفتر توفیق و با هم صحبت میکردیم. اصولاً عادت داشت خیلی یواش صحبت کند. همسرم رئیس دفتر روزنامهٔ توفیق بود. دکتر شریعتی را درست نمیشناخت و از این که نمیتوانست صدای او را بشنود و بفهمد با من چه میگوید، شک کرده بود. وقتی دکتر شریعتی میرفت با دلخوری میگفت «این ونگونگه کیه که میآد دو ساعت با تو حرف میزنه و من هیچیشو نمیفهمم؟»
چندی بعد دکتر شریعتی سخنرانیهای معروفش را در حسینیه ارشاد شروع کرد و به خانمم گفتم «آن به قول تو، یا به تصور تو ونگونگیه که میومد دفتر توفیق یادته؟ حالا بیا حسینیهٔ ارشاد و ببین سه ساعت پشت تریبون سرپا وایمیسته و سخنرانی میکنه، یک نفر پا نمیشه بره و شبهای سخنرانی او، دورتادور حسینیهٔ ارشاد به شعاع یک کیلومتر جای پارک اتومبیل نیست!»
بقیهٔ اتفاقاتی را که برای دکتر شریعتی افتاد میدانید. بار دومی که او از زندان آزاد شد روزی دکتر پرویز ورجاوند تلفن زد و خیلی سربسته گفت «زندان دوم رفیقت آنقدر خطرناک بوده که حالا که آزاد شده عین جزامیها شده. هیچکس جرئت نمیکنه باهاش حتا تلفنی تماس بگیره و او وضع خیلی بدی داره. یک فکری به حال رفیقت بکن.»
به دکتر ورجاوند گفتم «پرویز جان! همانطور که میدانی من خودم دستم زیر ساطور دولته، ولی ببینم چهکار میتونم بکنم.»
همهٔ رفقای ملی مبارز زمان دانشجویی ما دکترایشان را گرفته و به ایران برگشته بودند و با تحصیلات بالایی که کرده بودند پستهای بسیار مهمی مثل ریاست دانشگاه ملی ایران، معاونت وزارت دارایی، ریاست کل گمرک ایران، معاونت هواپیمایی ملی و غیره را به دست آورده بودند و تنها من و دکتر شریعتی با دولت همکاری نمیکردیم و مغضوب بودیم. اما من همچنان ارتباط خود را با همشاگردیهای قدیمیام حفظ کرده بودم. ولی این که یخ منزوی شدن دکتر شریعتی را در بالاترین سطح بشکنم، گرچه برایم خطرناک بود، تصمیم گرفتم در منزلم یک مهمانی بدهم و دکتر شریعتی و دکتر ورجاوند و بقیه همشاگردیهای پاریس را به اتفاق خانمهایشان بدون این که به هیچ کدامشان بگویم دعوت کنم.
این کار را کردم، علاوه بر آن، شب مهمانی دکتر احسان نراقی و خانمش را هم که با همهٔ ما دوست بود دعوت کردم. دکتر نراقی جامعهشناس رک و صریحی بود به هیچ جا وابستگی نداشت. با تیمسار پاکروان رئیس ساداک دوست بود و بسیاری از جوانان مصدقی و تودهای را به آن وسیله از زندان آزاد کرده بود. یکی از علل دعوتم از دکتر نراقی این بود که اگرچه به خاطر دعوت کردن دکتر شریعتی ساواک مرا احضار کرد، بگویم آن شب یک مهمانی دوستانهٔ همشاگردیهای قدیمی بوده و در آن مهمانی هیچ حرف سیاسی نزدهایم میگویید نه؟ از دکتر نراقی بپرسید.
شب مهمانی، اول از همه دکتر شریعتی و دکتر ورجاوند آمدند بدون خانمهایشان. هیچ کدام هم نمیدانستند آن شب چه خبر است و اصلاً تصور نمیکردند که در آن شرایط من جرئت چنین دعوتی را داشته باشم.
با کمال تعجب دیدم علی شریعتی توی اتاق پذیرایی رفت روی مبل چمباتمه نشست.
به او گفتم «علی این اداها چیه درآوردی؟ این جوری چرا نشستی؟»
گفت «به خدا ادا درنمیآورم در این زندان آخری چون در سلول انفرادی بودم، هیچ جا نداشت یا میتونستم سرپا وایسم یا چمباتمه بشینم یا بخوابم پاهایم خشک شده حالا هم که بیرون آمدهام، ناراحتم اگر جور دیگه بشینم».
کمکم مهمانها دوتا دوتا با خانمهایشان آمدند هم آنها با دیدن دکتر شریعتی در این مهمانی مبهوت و متحیر شدند و هم دکتر شریعتی و ورجاوند از این کاری که کرده بودم!
شریعتی آدم خوش ذوق و بانمکی هم بود و باهم خیلی شوخی داشتیم. بعد از مدتی به من گفت «علی امشب خانه تو عین کشتی نوح شده!… از هر حیوانی یک زوج در آن هست!؟…» بلافاصله به او گفتم «به جز تو و پرویز که زوجه هاتونو نیاوردین!» آن شب همگی فقط گفتیم و خندیدیم. هیچ حرف سیاسی هم نزدیم ولی بعدها دکتر نراقی در مصاحبهای گفت من اولین بار شریعتی را در منزل توفیق دیدم مدتها بعد پس از این که شریعتی در لندن درگذشت، شایعهسازان و دشمنان نراقی شایعه ساختند که بله همانطور که نراقی خودش هم گفته که در خانه توفیق شریعتی را دیده در آن جا شریعتی را تهدید کرده که اگر با رژیم همکاری نکنی میکشیمت! و بعداً هم شریعتی را در لندن کشتهاند!
ادعایی که هیچ حقیقت نداشت. آن شب در منزل من شریعتی یک طرف سالن نشسته بود و نراقی طرف دیگر سالن و هیچ حرف خاصی هم میان آنها رد و بدل نشد. وقتی هم که شریعتی در لندن درگذشت من از دکتر نقیزاده از دوستان ملی مقیم لندن که پزشک و دوست شریعتی و من بود (کسی که پس از انقلاب برای مدتی رئیس دانشگاه ملی شد) پرسیدم آیا درست است که شریعتی را کشتهاند؟ دکتر نقیزاده گفت دو بار او را کالبدشکافی کردند و چنین چیزی صحت ندارد و در خواب سکته کرده و درگذشته بود.