Generic selectors
Exact matches only
Search in title
Search in content
Post Type Selectors
Search in posts
Search in pages


شریعتی، پیام آور امید | سوسن شریعتی (متن سخنرانی در مراسم سالگرد شهادت شریعتی ـ خرداد ۱۳۸۱)

شریعتی، پیام آور امید*

سوسن شریعتی
منبع: متن سخنرانی در مراسم بیست و پنجمین سالگرد شهادت شریعتی در حسینیه ارشاد
زمان: خرداد ۱۳۸۱

 

دوستان!

باور كنيد براي من, صحبت‌كردن, از پشت اين تريبون و از شريعتي, بي‌شباهت به جان‌كندن نيست. صحبت‌كردن: چرا كه ما سال‌هاست به صداي بلند در ملأ عام و به زبان پدري سخني نگفته‌ايم و پچ‌پچ‌كردن طبيعت ثانوي ما شده است. از اين تريبون: چرا كه سال‌ها خاموش است, پس از آن‌كه سال‌ها گفت‌وگو داشته است و از شريعتي به‌رغم زمان و زمانه با ما حرف مي‌زند و مدام ما را در برابر خود مي‌نشاند؛ با طنزي در نگاه و لبخندي بر گوشة لب.

مشكل ديگر من اين است كه فرزند پدرم نيز هستم و از آنجا كه رسم اين است كه همة آقازاده‌ها پيروان راه پدرانشان نيز باشند, هر چه گفته شود به حساب همين رسم گذاشته مي‌شود. اگرچه مي‌دانيم كه پيروي از رسوم, رسم پدر من نبوده است. در اين تنگنايي كه هم بايد معقول بود و هم حرف حساب داشت, هم خوب حرف زد و هم حرف خوب, تنها تمهيدي كه به ذهنم رسيد اين بود كه از شما بخواهم نسبت مرا با شريعتي فراموش كنيد, هم دست و پاي من بازتر خواهد بود و هم اغماض شما بيشتر.

شريعتي متفكري مسئله‌ساز بود: براي خود, براي ما و براي ديگران.

مسئله‌ساز براي خود, چرا كه قالب‌ناپذير بود,‌ ناراضي از آنچه كه هست و در جست‌وجوي مدام, براي دستيابي به حقيقت فرّار به آنچه كه بايد باشد. دررفت‌وآمدي نفس‌گير ميان نيازهاي انساني خود و مقتضيات زمانه‌اش, ميان ?موقعيت اجتماعي? خود و ?وضعيت انساني?‌اش, ميان عشق به مردم و دغدغة خويشتن خويش.

مسئله‌ساز بود براي ما؛ چرا كه ما را به چالش بي‌وقفه با خود, با محيط پيرامون خود, قدرت‌هاي حاكم و عرف غالب دعوت مي‌كرد. از ما مي‌‌خواست كه ثنويت الگوهاي موجود را نپذيريم, ?براي اين‌كه گرفتار هيچ ديكتاتوري نشويم, بخوانيم و بخوانيم‌و‌بخوانيم.? همة پيش‌فرض‌هاي سنتي ـ تاريخي را به نقّادي بكشانيم و با سلاح شناخت و نقد به سراغ تجارب بشري برويم و اين چنين طرّاح سرنوشت خود شويم.

و مسئله‌ساز بود براي ديگران؛ چرا كه دكان‌هاي بسياري را تخته كرد.

و امّا, شريعتي متفكّري مسئله‌ساز هست. ماند.

چرا كه خود را همواره در معرض بدفهمي قرار مي‌دهد. در اين تلاش براي يافتن راهي ديگر, آشتي‌ دنياهاي به ظاهر ناممكن. اين ساحت‌هاي متكثري كه در او به يگانگي رسيدند, دوستان و دشمناني پيدا مي‌كند كه به او بي‌شباهت‌اند, هم در دوستي و هم در مخالفتشان.

و مسئله‌ساز است براي ما؛ چرا كه به ما مي‌گويد همة نهادهاي سنتيِ اقتدار را به كناري بگذاريم و فريب استحمار كهن و نو را نخوريم. مذهب تاريخي را نپذيريم, غرب محقق را نقد كنيم, ديكتاتوري را به‌نام آزادي برنتابيم, دموكراسي منهاي عدالت‌اجتماعي را نخواهيم, ايمان بياوريم پس از شناخت, آزاد باشيم اما مسئول, به استقبال دنياهاي جديد برويم, امّا ريشه‌هايمان را فراموش نكنيم.

و بالاخره شريعتي متفكري مسئله‌ساز است براي ديگران, چرا كه كلامش, دعوتِ مدام است به تغيير. تزريق نارضايتي است. نقد گفتمان غالب است, ايجاد احساس مسئوليت است و درنتيجه دردسرساز.

به همة اين دلايل, شريعتي در كانون اصلي چالش‌هاي نظري و كشمكش‌هاي اجتماعي سه‌دهة اخير باقي مي‌ماند, بي‌آن‌كه متولي و وكيل مدافعي داشته باشد. انديشة شريعتي, انديشه‌اي است معطوفِ به زندگي, به همة ساحت‌هاي آن, به انسانِ گوشت و پوست و استخوان‌دار و نيز انسان شرقي مسلمان ايراني. اين است كه ما به‌رغم تغيير و تحولات اجتماعي, فرهنگي و سياسي بسيار, او را در سر هر بزنگاهي بر سر راه خود مي‌بينيم.

شريعتي چنانچه خود مي‌گفت, طراح پروژه است: ?پروتستانتيسم اسلامي?, چرا چنين پروژه‌اي؟! خود مي‌گويد: ?تا همچنان‌كه پروتستانتيسم مسيحي, اروپاي قرون وسطي را منفجر كرد و همة عوامل انحطاطي كه به‌نام مذهب, انديشه و سرنوشت جامعه را متوقف, منجمد و سركوب نموده بود, بتواند فوراني از انديشه و حركت تازه به جامعه ببخشد تا روح تقليدي و تخديري و تمكين به مذهب فعلي توده را به روح اجتهادي, تهاجمي, اعتراضي و انتقادي بدل كند. تا سلاح مذهب را از دست عواملي كه به دروغ با اين سلاح, مسلح شده‌اند تا قدرت خودشان را اعمال كنند و يا از آن دفاع نمايند, بگيرد. تا بدين‌وسيله جامعه بتواند با تكيه بر فرهنگ اصيل خويش به تجديد ولادت و احياي شخصيتِ فرهنگي خويش بپردازد و هويت انساني خود و شناسانة تاريخي و اجتماعي خود را در برابر هجوم غربي مشخص سازد.? (مجموعة آثار ?چه بايد كرد؟? ص 259)

و امّا تحقق اين پروژه چگونه ميسّر است؟ و بر چه مؤلفه‌هايي استوار؟

مؤلفة اول: فهم و شناخت زمانِ تاريخي ـ اجتماعي جامعه است. شريعتي پروژة خود را در ارتباطي دوسويه ميان آنچه كه مي‌انديشد و آنچه در جهان و جامعه رخ مي‌‌دهد تعريف مي‌كند. نقطة حركت او, امر واقع است, نه مباحث انتزاعي مجرد. نقطه حركت او جامعه‌اي است كه به تعبير او در پايان قرون وسطي قرار دارد و براي خروج از آن به ضرورت اصلاح ديني مي‌رسد و در پرتو همين روش از درغلتيدن در انديشه‌هاي مجرّد و كاذب, تقليل واقعيت متكثر به يك الگو و پوشاندن لباس كوتاهِ نظريه بر قامت بلند واقعيت مصون مي‌‌ماند.

مؤلفة دوم: بازانديشي نقّادانه و پوياي منابع سنتي معرفت ديني است. از جاكندن سنن ديني و باورهاي تاريخي و بازسازي آنها با تكيه بر دو عنصر علم و زمان؛ علمي كه از تحكّم‌هاي متوليّان رسمي دين آزاد گشته و زندانيِ صنعت و سرمايه‌داري نيز نشده باشد؛ علمي كه معطوف به ‌آينده, حركت و تغيير است, ريسك را مي‌پذيرد و به جنگ تعيّنات سنتي مي‌رود, امّا اين تواضع را نيز دارد كه دست از ادعاي كنترل جهان و خودبسندگي برداشته باشد.

مؤلفة سوم: نگاهي نقّاد و گزينشي و مستقل به تجربه و منابع معرفتي غرب به‌منظور شناخت الگوهاي متنوع رشد و انتخاب آگاهانة مدل جديد براي سامان‌بخشي به نظم و مناسبات اجتماعي است. در اين موازنة منفي, ميان سنت و مدرنيته, ميان گذشته و ارمغان‌هاي غير است كه شريعتي تعادل انديشه‌اش را حفظ مي‌كند. در اين دعوت به اتخاذ نگاه انتقادي و بازانديشانه نسبت به اصول و به تجارب, ما را به مواجهه‌اي آزاد با آينده‌اي پرمخاطره مي‌كشاند و ازسوي ديگر براي اين كشف و شهود, خط سير راهنمايي نيز قائل مي‌شود.

مؤلفة چهارم: درنهايت, معرفي انساني خودآگاه و جهان‌آگاه است؛ انساني كه بر دو شاه‌بال عقل و عشق, آگاهي و تعصّب, آزادي و ايمان, خود و ديگري, من و اجتماع, هجرت انسان از ?هست? به‌سوي ?بايد باشد?, را تضمين مي‌كند. خود مي‌گويد: ?ارائة انسان و جامعة آرماني نه از طريق ارائة استاندارد؛ چرا كه انسان يا جامعه آرمان‌گرا و رونده به‌سوي نمونه‌هاي متعالي و مثالي خويش, همواره در مسير خود, ضابطه‌ها و قالب‌هاي ثابت را فرومي‌ريزد و مي‌شكند. جامعه و انسان آرماني, جاذبه‌اي است كه جهت حركت را تعيين مي‌كند و نه شكل ثبوت را.? (مجموعة آثار 16, ص 34)

شريعتي در طرح‌اندازي نظري خويش, در گفت‌وگوي مدام با انديشه‌ها, مكاتب و الگوهاي ديگر است. از ?چه‌چيز نيست? آغاز مي‌كند تا بگويد ?چه چيز هست.? مرزهاي انديشة خود را مدام در مقام مقايسه تعيين مي‌كند. افق ديد را تا آنجا كه در توان دارد مي‌گشايد تا امكان انتخاب را براي مخاطب وسيع ساخته و با ارتقاي سطح آگاهي‌اش از او دعوت مي‌كند تا كلام او را گوش كند. درنتيجه از همان اوّل, ابزار نقد خود را در اختيار شنونده قرار داده و درنهايت جايگاه فكر خود را در اين افقِ گشوده نشان مي‌دهد. از همين رو انديشه‌اي دارد موّاج, با مرزهايي نه تعيين‌شده يك‌بار براي هميشه, انديشه‌اي در جست‌وجوي مدام آگاهي. رويكرد ايدئولوژي به مذهب نيز در دعوت شريعتي, رويكرد سياه و سفيد نيست. رنگين‌كمان است, قالب نيست, كشف و شهود بي‌وقفة ممكن‌هاست, ?نه شكل بودن, نه‌بودني بي‌شكل.? ادامة غريزه در انسان است و حركت خودآگاه به سمت تكامل و به‌سوي شدن.

امّا مسئوليت تحقق اين پروژه از ديد شريعتي به‌عهدة چه كسي است؟ چنانچه خود مي‌گويد به عهدة روشنفكران مذهبي است كه پيامبران عصر غيبت‌اند.

روشنفكر مذهبي كسي است كه نسبت به وضع انساني خويش در زمان و مكان آگاهي دارد, توجيه‌كنندة وضع موجود نيست, آگاهي‌بخش و دعوت‌كننده است. رسالتش رهبري سياسي نيست, بلكه خودآگاهي دادن به متن جامعه است و امّا چرا مذهبي؟ مذهبي است يعني خودآگاه, داراي علم حضوري نسبت به خويشتن خويش, چشم‌دوختن در اعماق وجود. ?آنجا كه عشق از آن سر مي‌زند و نيز هنر و نيز خير و نيز ايثار؛ همان چيزي‌كه عقل نمي‌‌تواند بفهمد.? بنابراين روشنفكر مذهبي در نگاه شريعتي دو وجه دارد؛ اول خودآگاهي و دوم آگاهيِ اجتماعي و با تكيه بر اين دو آگاهي به جنگ قاتلان آن مي‌رود. روشنفكران مذهبي, رهبران عصر غيبت‌اند. متوليان يا عالم ديني نيستند. وظيفة آنها آگاهي‌بخشي و دادن خودآگاهي است. از همين‌رو رسالت تحقق پروژة اصلاح‌ديني برعهدة آنان است:

اصلاح‌ديني انقلاب در اذهان دينداران, چرا كه نمي‌توان جامعة پيشرفته ساخت با تكيه بر افراد عقب‌مانده. نمي‌توان دين عقب‌مانده داشت و با راندن آن به خانه, جامعة نو ساخت. دين و دينداري را بايد به صحنه ‌آورد و در كشاكش منازعات اجتماعي و فرهنگي تسويه كرد. شريعتي اصلاح ديني را به يك پروژة‌ اجتماعي تبديل مي‌كند, نه به قصد ايجاد يك حكومت مذهبي؛ كه با آن مخالف است. چرا كه ?حكومت مذهبي, يعني حكومت روحانيون بر ملت… عمّال حكومت مذهبي در جامعة اسلامي وجود ندارد. در اسلام ميان مردم و خدا واسطه نيست. مفسّر رسمي و جانشين رسمي و شفيع و واسطة رسمي وجود ندارد, همه سربازند و در عين حال مبلّغ خلق و رابط با خالق و متفكّر منفرد و مستقل و مسئول اعمال و عقايد و مذهب خويش. اين است آن بُعد انديويدوآليستي و ليبراليزم انفرادي اسلام كه امريكا افتخار خود را در انتساب دروغين خود بدان مكتب مي‌داند, و اين است مبناي دموكراسي انساني, كه ‌آزادي فرد در برابر قدرت مركزيت جامعه تأمين مي‌شود…? مجموعة‌آثارصفحة206

بنابراين شريعتي اصلاح ديني را به يك پروژة اجتماعي تبديل مي‌كند, نه به قصد ايجاد يك حكومت مذهبي, بلكه براي ساختن انساني آزاد, مختار و مؤمن. حال ببينيم كه اين دعوت مسئله‌ساز, اين پروژة آرماني, تا كجا و چگونه در جامعة ما پذيرفته شد و انعكاس يافت. جامعة روشنفكري زمانة ما از آن چه فهميد؟ مردم ما از آن در حافظه چه نگاه داشتند؟ جوانان ديروز كه برخي از اصحاب قدرت شدند و برخي قرباني آن, از اين ميراث چه برگرفته‌اند؟ جوانان امروز چه مي‌توانند برگرفت؟

در اين سه دهه, سه نوع نقد و بررسي نسبت به افكار شريعتي انجام گرفته است. در دهة پنجاه, عمده‌ترين نقدي كه متوجه حركت شريعتي بود, بر محور تحليل او از مرحلة جنبش اجتماعي و اولويت‌هاي آن مي‌چرخيد. شريعتي اعتقاد داشت كه براي ايجاد حركت و سامان‌دهي جنبش اجتماعي بايد به سراغ علل عقب‌ماندگي‌هاي فرهنگي رفت و نهضتي آگاهي‌بخش و زيربنايي در پرتو انديشه‌اي پويا و بومي به راه انداخت. امپرياليسم و نوكر داخلي آن معلول است و درنتيجه هرگونه طرح‌اندازي انقلاب اجتماعي منهاي كار درازمدت فكري و فرهنگي قبل از آگاهي, فاجعه است. نيروهاي انقلابي و فعال سياسي آن زمان, تكية پررنگ شريعتي را بر كار فكري نشانة ضعف و انحراف و حتي همسويي با نظام مي‌دانستند و بهانه‌اي براي بي‌عملي, و از او مي‌خواستند كه حرف را كنار بگذارد و به عمل دعوت كند. جريان‌هاي مذهبي, استحمارستيزي شريعتي را به‌جاي استعمارستيزي عَلَم كردند و برخي براي حذف او تا همكاري با نوكر داخلي همان امپرياليسم پيش رفتند. شريعتي با طرح اصلاح ديني و تصفية منابع فرهنگي به ستيز با سنّت و متوليان رسمي آن برخاسته بود و درنتيجه آماج حملاتي از اين سمت‌وسو نيز شد. پروژة اصلاح ديني او همسويي با سياست مدرنيزاسيون شاه قلمداد گشت و اتهام او فراموشي دشمن مشترك و پرداختن به دوست, ايجاد شكاف در صفوف متحد مبارزه با نظام حاكم بود. بنابراين انتقاد به شريعتي در اين دوره؛ انقلابي نبودن از يك‌سو و دينداري التقاطي او بود؛ دينداري‌اي كه در ستيز با سنت و همسو با سياست شاهنشاهي فهميده مي‌شد.

دهة شصت, انتقادها و گاه خصومت‌ها سمت و سويي ديگر گرفت. پيام شريعتي خلاصه مي‌شد در ايجاد شور و نه شعور, ايجاد انقلاب و نه انديشه, تخريب و نه سازندگي, پيام شريعتي خلاصه مي‌شود در انقلاب حسيني و شهادت و اين‌همه ديگر به كاري نمي‌آمد. در اين نقد نگاه گزينش جامعه‌شناسانه به دين و صرفاً از اصالت فلسفي و مبناي ايماني و شرعي كافي برخوردار نبود, رويكرد ايدئولوژيك,‌ رويكرد عقلاني, سكولار و افسون‌زدا بود و از دين و دينداري, سنت و شرع چيزي به‌جا نمي‌گذاشت و به همين دليل در اين دهه هيچ حرف و سخني از شريعتي نيست و برگزاري مراسم گراميداشت او بيشتر به برگزاري مراسم تعزيه در عصر رضاشاهي مي‌مانست و فقط قليلي وفادار در اين سوي ديوار نام او را زمزمه مي‌كردند؛ پچ‌پچي و ذكري, بنابراين انتقاد او در اين دوره, انقلابي بودن و غرب‌زده بودن اوست.

و امّا دهة هفتاد؛ در اين دهه با دگرديسي منتقدان ديروز, ما شاهد چرخش انتقادها نسبت به شريعتي هستيم. او كه تا ديروز اتهامش غرب‌زدگي, رويكرد عقلاني و افسون‌زدا به دين, نفي واسطه‌‌ها ميان  انسان و خدا, نقد نهاد رسمي مذهب,‌كم‌رنگ كردن سلطة سنت, نفي حكومت مذهبي, نشاندن روشنفكر ديني به‌جاي متوليان دين در عصر غيبت بود, اتهام اصلي‌‌اش مي‌شود غرب‌ستيزي, دعوت به انقلاب و درنتيجه خشونت‌گرا, نفي دموكراسي و اثبات نظام ولايي, ايدئولوژي درنتيجة بنيادگرا, تئوريسين بازگشتِ به خويش درنتيجه متشرّع. اين انتقادها عمدتاً ازسوي نسلي است كه از دهة پنجاه پابه‌پاي انقلاب و قدرت آمده است و در اين نقد و بررسي آثار شريعتي درحقيقت به نقد و بررسي تجربة فكري, اجتماعي خود مي‌پردازد. از اين‌روي, آشنايي با اين انتقادها, دريچه‌اي به سه دهة تاريخ دينداري, روشنفكري و تحولات اجتماعي و فرهنگي در ايران مي‌گشايد و درنتيجه بسيار خجسته و مبارك است, اما در اين نقد و بررسي, شريعتي باز هم ناشناخته مي‌ماند.

آن نسل هنگامي كه انقلابي بود, شريعتي را غيرانقلابي مي‌ديد, غرب‌ستيز كه بود, شريعتي را غرب‌زده مي‌پنداشت, اصلاح‌طلب كه شد, شريعتي را يك شورشي انقلابي احساساتي معرفي كرد, غرب‌گرا كه شد, شريعتي را غرب‌ستيز ناميد. هنگامي كه متشرّع و بنيادگرا شد, شريعتي متفكّري التقاطي و سكولار بود, مدرن كه شد, شريعتي را بنيادگرا معرفي كرد. در اين رفت‌وآمد ميان تجربة خود و انديشة شريعتي, يك چيز روشن است و آن اين‌كه شريعتي پابه‌پاي جامعة خود زندگي كرده و به جلو آمده است.

امّا نقدي كه مي‌توان بر اين نقدها زد اين است كه ميان انديشه‌هاي شريعتي و تجربة اجتماعي ـ  فكري انقلاب و تجربة قدرت در بيست‌سال اخير, اين هماني و همزاد پنداري صورت گرفته است؛ گاه عامدانه و مغرضانه و گاه از سرِ صدق. گاه ازسوي مشاركين در قدرت, گاه ازسوي مخالفان آن. اين است كه در بسياري از اوقات تسويه‌حساب با گذشتة خود, رنگ و بوي تسوية حساب با شريعتي را مي‌گيرد. در پيروي از شريعتي نيز ما شاهد چنين رويكرد گزينشي هستيم. جوان كه بوديم و انقلابي, در شريعتي يك انقلابي عمل‌گرا مي‌ديديم, از اصحاب قدرت كه شديم, شريعتي را تئوريسين امت و امامت و حكومت ولايي معرفي كرديم؛ تئوريسين بازگشت به خويش و آن را به حساب هويت‌گرايي بنيادگرايانه گرفتيم و امروز سرخورده از سياست, سرخورده از دين سياسي, سرخورده از دينداري كه ابزار حكومت مي‌شود, شريعتي را يك عارف رمانتيك هنرمند مي‌بينيم و نه بيش. راست است, اينها همه هست و اين همه شريعتي نيست. حديث ما و شريعتي, حديثِ فيل مولوي است. ما مجبوريم براي شناخت شريعتي به سراغ خود او برويم, نه به وجهي كه در نگاه‌هاي متكثّر و ‌آدم‌هاي متحوّل پيدا كرده است.

گفتيم كه انديشة شريعتي, انديشة زندگي است, چندلايه و چندضلعي وچندساحتي است و نمي‌توان آن را به يك بُعد كاهش داد و از آن سخن گفت. دعوت او را به مذهب در پرتو خودآگاهي و جهان‌آگاهي بايد فهميد و اين است مرز او با بنيادگرايي. دعوت او را به مسئوليت اجتماعي و مبارزه در پرتو انديشه و تفكر بايد دريافت, اين است تفاوت او با راديكاليسم در روش. دعوت او را به آزادي در پرتو عشق به عدالت بايد شنيد و اين است مرز او با ليبراليزم. دعوت او را به آزادي و عدالت در پرتو عرفان بايد فهميد و اين است مرز او با مدرنيتة غربي. دعوت او را به عرفان در پرتو عشق به مردم بايد گرفت و اين است مرز او با زاهد.

مي‌بينيم كه پيروي از او كار سخت و نفس‌گيري است, سطح توقعات او از ما زياد است. شريعتي در جست‌وجوي انسان كامل است, راه ديگر است, نه راه ميانه كه ميان‌مايگي است. اين است كه نمي‌توان پيرو شريعتي بود و بر ظلم به‌نام دين چشم بست. نمي‌توان پيرو شريعتي بود و بر فقر به‌نام آزاديخواهي چشم بست. نمي‌توان پيرو شريعتي بود و بر عقب‌ماندگي و جهل به‌نام هويت ملي چشم بست, نمي‌توان پيرو شريعتي بود و بر بي‌معنايي و تقليد به‌نام جهان مدرن چشم بست. شريعتي ما را آزاد, آگاه, عدالت‌طلب و اصيل مي‌خواهد و اين دعوتي است اتوپيايي, آرماني و به همين دليل به كار روزگار ما مي‌آيد. به كار اين روزگاري كه الگوها همه مندرس شده است, همة بت‌ها شكسته, همة وعده‌ها توخالي, همة بهشت‌ها جهنم, همة آرزوها يأس. نسلي ساخته دربه‌در؛ نسلي كه قرار بود مكتبي باشد, ديندار, انقلابي, نه‌شرقي نه غربي. امروز اين نسل, در جست‌وجوي راه گريز است؛ به هر جايي كه اينجا نيست و اما چرا اين نسل دربه‌در به سراغ شريعتي مي‌رود. پاسخ ما را شريعتي سي‌سال پيش داده است. ?من همة اميدم براي آينده اين ملت به همين‌هاست. همين بي‌قالب‌هاي آزاد و آگاه و تشنه, اينهايند كساني كه هنوز قدرت انقلاب را از دست نداده‌اند و اين بزرگ‌ترين سرماية آنان است و اينان روشنفكران بي‌قالب و تعيين‌نشده و تيپ‌هاي استاندارديزه و پيش‌بيني نشده‌اند.?

شريعتي به اين روح‌هاي غيراستاندارد و پيش‌بيني نشده اعتماد كرد و اعتماد آنها را به‌دست آورد. اين است كه اگرچه شريعتي برگردن اين نسل حق دارد, اين نسل نيز به گردن او حق دارد, نسلي كه با سماجت در دوست‌داشتن او, نگذاشت كه  انديشه‌هايش به مرده ريگ تبديل شود. در مراجعة گسترده به ‌آثار او, به بزرگ‌ترها جسارت سخن گفتن دوباره از شريعتي را بخشيد و سياست‌مداران با اتكا بر آرا و آمار موضع مي‌گيرند, مجبور ساخت كه پس از دو دهه سكوت, بار ديگر به ياد شريعتي بيفتد. راستي چه كسي پيش‌بيني مي‌‌كرد كه اين كودكان دهة شصت, بيست‌سال بعد راه را براي طرح دوبارة شريعتي باز كنند؟ مي‌بينيم شريعتي سه‌نسل است كه دست از سرِ ما برنمي‌دارد, همه را گرفتار مي‌كند. نزديكي با او مشكل‌ساز است. دوري‌گزيدن از او و بايكوت او مشكل‌ساز است. تقرّب به او از سر كذب رسوايي به‌بار مي‌آورد. دوري‌جستن از او از سر تزوير افشاگر است. همين است كه وكيل مدافع نمي‌خواهد. خودش ابزار دفاع از خويش و ابزار نقد خود را داراست و جذّابيّت او از همين روست. شريعتي تنها متفكّر مسلماني است كه مدام خود را با مردم خويش در ميان مي‌گذارد. ديگران را در كشمكش‌هاي خود سهيم مي‌سازد, ما را به دنياهاي تودرتوي حيات خود راه مي‌دهد؛ از ضعف خود, از ترديدها و تنهايي‌هايش با ما سخن مي‌گويد. در پشت هيچ پرچمي و هيچ عنواني پنهان نمي‌شود, تا آزاد بماند. شريعتي معلم اخلاق نيست. پارساي دِير و عابد خلوت‌نشين نيست, رهبر نيست, قهرمان نيست, دغدغة نام و نان ندارد, از رنگ و پوست خودمان است, به ما شبيه است. ما را ياد خودمان مي‌اندازد. دست ما را مي‌گيرد و به همة ساحت‌هاي بودن از كوير تا اجتماع و دنياهاي پرمعنا مي‌برد. بله, شريعتي انديشمندي است انقلابي. انقلابي‌بودن در او يك روحيه است و تفكّر او يك پروژه, انقلابي بودن در او داشتن انگيزه و اميدواربودن است, ميل به تغيير است و انديشة او راهنماي اين تغيير و چشم‌انداز اميد. اين است كه در اين عصر سازندگي, برخلاف تصور غالب, ما بيشتر از هميشه به او نيازمنديم. چرا كه نمي‌توان دست‌ها را بست, اميدها را گرفت, انديشه‌ها را كور كرد و گفت كه بساز, اما شايد در پرتو اين دعوت بتوان از اين نسل سرگردان خواست كه نرو, بمان, بساز و تغيير ده.



≡   برچسب‌ها
نویسنده : اپراتور سایت تاریخ ارسال : مارس 18, 2020 729 بازدید       [facebook]