شریعتی با مارکسیسم میانهی خوبی ندارد | نورالدین کیانوری (روزنامه کیهان ـ ۲۵ اردیبهشت ۱۳۵۹)
شریعتی با مارکسیسم میانهی خوبی ندارد
نورالدین کیانوری
منبع: روزنامه کیهان
تاریخ: ۲۵ اردیبهشت ۱۳۵۹
دکتر علی شریعتی یکی از شخصیتهای برجسته جنبش انقلابی اسلامی ایران است که از سالها پیش توجه ما را بخود جلب کرده و مورد احترام ماست. زمانیکه شریعتی در زندان شاه بود ما بوسعت… از او دفاع کردیم و رادیوی پیک ایران بدین مناسبت برنامههای ویژهای پخش کرد. ما از خبر مرگ مشکوک و نابهنگام شریعتی بشدت متأثر شدیم. روزنامهها پس از دریافت این خبر ـ تیرماه ۱۳۵۶ـ این تأثر ما را منعکس کرد و ضمن تجلیل از مبارزات انقلابی و ترقیخواهانهی شریعتی، «روشنگریهای او در حسینیه ارشاد» و پیوند او با محافل «ملی و مترقی ایران»، ساواک را مسئول مرگ این دانشمند مبارز دانست و به این جنایت اعتراض کرد. سال گذشته در اردیبهشت ماه نیز نامه مردم که پس از دهها سال برای نخستین بار آزادانه در تهران منتشر میشد سالگرد شریعتی را گرامی داشت.
ما شریعتی را هم بعنوان مبارزی پرشور و هم بعنوان دانشمندی صاحبنظر ارج مینهیم.در عرصه مبارزهی سیاسی آنچه بویژه احترام ما را نسبت به شریعتی برمیانگیزد صداقت، پیگیری و روشنبینی اوست که لحظهای سمت اصلی ضدامپریالیستی مبارزه را رها نکرد و هرگز بفکر سیاستبازی و سازش نیفتاد و بگفتهی خویش «حسینوار» تا پایان رزمید.
شریعتی زمانیکه در اروپا بود از جبهه ملی ایران به این دلیل جدا شد که سیاستبازان این جبهه به «تفسیر سیاست آمریکا در ایران و فشار بر رژیم در جهت دادن برخی آزادیها» دلخوش بودند و شریعتی از «این جبهه ملی بیدر و پیکر مملو از آدمهای رنگارنگ» و «کم صداقت» به ستوه آمده بود. او احزابی چون «نیروی سوم، حزب ایران، پان ایرانیست» و غیره را با لحن تحقیرآمیزی «…..» مینامید و حاضر نشد تسلیم تصورات بیمایه و پایهی آنان شود که میخواستند احزاب را منحل کرده و جبهه را جایگزین حزب سازند. شریعتی ضرورت وجود احزاب متشکل و مسلح به ایدئولوژی را درک میکرد.
در این لحظه که این سطور را مینویسم کمترین تردیدی ندارم که اگر شریعتی زنده بود امروز در کنار قاطعترین انقلابیون آزادیخواه علیه سازشکاران لیبرال میرزمید، این چهرهی سازشناپذیر و پیکارجوی شریعتی برای من چهرهای آشنا و دوست داشتنی است و زمانیکه میگوید: «هیچ بندی و باری بر دوش ندارم و در «خوب مردن» چیزی ندارم که دغدغهی از دست دادنش مرا زبون کند» بیاد بهترین همرزمانام میافتم که با همین روح سرشار و مستغنی و چنین سرفراز و آگاه مرگ انقلابی، مرگ «خوب» را در پای چوبهی اعدام استقبال کردند. در چشم من شریعتی و دیگر مبارزان نظیر او از این همرزمان نزدیکم جدا نیستند، آنها همه از یک تبارند.
شریعتی، بعنوان اندیشمند و دانشمند اجتماعی نیز برای من قابل درک و مورد احترام است. شریعتی جامعهی بشری را نهادی ثابت که یکبار برای همیشه ساخته شده باشد نمیداند، برای او جامعه در حال تغییر و تکامل است و این تغییر برخلاف تصور خرافه پرستان در جهت تشدید مداوم ظلم و فساد نیست بلکه با کمک انسان آگاه در جهت تکامل پیش میرود. در نظر شریعتی انسان آگاه به هدفها و وظایفش در مرکز تحول اجتماعی قرار دارد و اوست که باید سرنوشت خود را بدست گیرد و بسازد.
شریعتی نبرد طبقاتی را در صورت کلی خود میپذیرد و میگوید: «جنگ بین فقیر و غنی است و نه شیعه و سنی و علی و عثمان» شریعتی در این جنگ با تمام وجود خود در جانب فقرا و علیه اغنیاست تا جائیکه لومومبای مسیحی، گاندی گاوپرست و سارتر مادهپرست را فقط بعنوان اینکه طرفدار آزادی و دشمن استثمار و استعمارند و میخواهند در این دنیا برای مردم بهشت درست کنند از شاه عباس و شاه سلطان حسین علوی موسوی» به شیعه شبیهتر میداند. برای او گاندی صدبار شیعهتر است تا «آیتالله بهبهانی».
برجستهترین سیمای مبارز صدر اسلام که شریعتی آرزو میکند مثل او باشد ابوذرغفاری است. تصویری که شریعتی از ابوذر دارد اینست که این مرد انقلابی دشمن آشتی ناپذیر سرمایه، دوست جان بر کف بینوایان، «سوسیالیست خداپرست» و هوادار «اشتراکیت اقتصادی و سیاسی» بود. شعار او اینست: «نابود باد طلا»، «نابود باد سرمایه داری».
البته تصوری که شریعتی از سوسیالیسم دارد با سوسیالیسم علمی منطبق نیست. سوسیالیسم او بیشتر عرصهی توزیع را در برمیگیرد و نه عرصه تولید و مناسبات اجتماعی را. با اینحال در زمان ما که شط عظیم تاریخ بشری به اقیانوس سوسیالیسم میریزد و در کشورهایی مثل ایران در نبرد ضدامپریالیستی شرایط عینی برای تکامل غیرسرمایهداری پدید میاید، سوسیالیسم شریعتی و سوسیالیسم علمی به آسانی میتواند در یک جبهه متحد زبان مشترک پیدا کنند و راه جامعه را به جلو بگشایند. ما در برنامهی خود این حالت را پیشبینی کرده و امکان راه رشد غیرسرمایهداری را در نظر گرفته که رکن اصلی آن عبارتست از نبرد مشترک همهی نیروهای ضدامپریالیست و همهی دشمنان راه رشد سرمایهداری در یک جبههی متحد خلق. من یقین دارم که ما میتوانیم با شریعتیها و همه مبارزان هوادار راه امام خمینی برای انجام یک تحول بنیادی بسود تودههای زحمتکش در کنار هم و به اتفاق هم برزمیم.
در اندیشهی شریعتی بازگشت به خویشتن بمعنای یک رستاخیز و یا تولد نوین فرهنگ و تمدن خلقی ایران و اسلام جای خاص دارد. او از سلطهی فرهنگ استعماری بشدت رنج میبرد و میخواهد جامعهی ایرانی خود را بیابد و آن بخش از فرهنگ ملی گذشته را که قابلیت حیات دارد تکیهگاه خود قرار دهد. شریعتی بویژه به تمدن اسلامی ایران توجه دارد. ولی نه اسلامی که «بصورت یک موجود منجمد و متحجر درآمده و مسخ شده است، نه اسلامی که، در سنتهای منجمد و خرافهی پوچ» خلاصه میشود یا که «اسلام انقلابی» و «عدالتخواه»، اسلامی که «یک رستاخیز به معنی سازنده و تغییردهنده» است. تغییری که «سیر طبیعی: قطعی حرکت تاریخ و جبر زمان …آنست.
این اندیشهی شریعتی نیز از بسیاری جهات با نظریات ما و برنامهی ما شباهت دارد و برای ما قابل درک است. کشور ما واقعا هم به یک تحول بنیادی فرهنگی نیاز دارد و طبیعی است این تحول نمیتواند و نباید از خلاء از صفر شروع شود. این تحول الزاماً باید بصورت تولد نوین فرهنگی باشد، از سکوی بهترین دستاوردهای فرهنگ ملی آغاز شود و در ضمن همانطورکه شریعتی هم قبول دارد در این عرصهی تنگ باقی نماند، از «ایدئولوژی، فلسفه، اقتصاد، متد تحقیق، علم، سیاست، تجربههای انقلابی، دستاوردهای انقلابی در سطح جهان» بهره گیرد. به «آیندهنگری وسیع بشری مجهز باشد» وقتی شریعتی ضمن تأکید بر بازگشت به خویشتن اعلام میکند که:
«ادبیات انقلابی عصر انقلاب کبیر فرانسه، ادبیات انقلابی عصر انقلاب اکتبر و امروز ادبیات انقلابی آمریکای لاتین و بویژه ادبیات انقلابی عرب که از آتش فلسطین سر زده است مایههایی است برای تجدید تولد انسانهایی که باید براساس جنبش اسلامی جانشین خدا و همانند خدا شوند.»
احساس می کنم که به زبان بسیار نزدیکی سخن میگوئیم.
شریعتی مردمگراست. او انسان را در زمین جانشین خدا و همانند خدا میداند و مفهوم خدا و انسانیت را در مسائل اجتماعی در قرآن هماهنگ و هم مانند میابد. مردمگرایی شریعتی با توجه به درک درستی که او از مفهوم مردم دارد بسیار باارزش است. شریعتی کار را آفریننده میشناسد و میگوید «کار برای آدمی آفریننده است، تکامل دهنده است، صیغل بخش هر موجودی است» بنابراین او از کلمهی انسان، انسان زحمتکش، انسان سازنده و آفریننده را اراده میکند و نه انسان بهرهکش و مفتخور را. انسان شریعتی کارگر و دهقان است با دستهای پینه بستهای که «پیغمبر بر آن بوسه زد».
شریعتی با مارکسیسم میانهی خوبی ندارد. او همواره به این آموزش و به سوسیالیسم واقعا موجود با دیدهی انتقادی مینگرد. ولی آنچه در این مورد نظر مرا به خود جلب میکند نفس انتقاد نیست، بلکه دو نکتهی زیر است:
….. شریعتی در همه نوشتهها و گفتههایش ـ تقریبا بدون استثناء ـ از مارکس یاد میکند و نمیتواند در هیچ زمینهای اظهارنظر کند مگر اینکه به مارکسیسم ـ ولو به دیدهی انتقادی ـ بپردازد. و این میرساند که مارکسیسم همواره شریعتی را به خود مشغول میداشته است.
دوم اینکه شریعتی با آنکه این همه به مارکسیسم پرداخته کمترین بررسی مستقلی دربارهی این علم ندارد. همهی نظریات انتقادی او متأسفانه اکتسابی است. تکرار مطالبی است که جامعهشناسان بورژوائی اروپا بویژه در دههی ۱۳۴۰ـ۱۳۵۰ میگفتند. برای شریعتیها کوژهها، هایدگرها، آرونها آدمهای بسیار مهمی هستند. تا جائیکه او نظر اینگونه افراد را دراین باره که گویا پیروزی انقلاب سوسیالیستی در شرق و تأخیر آن در غرب نشانهی شکست مارکسیسم است. سرمایهداری انحصاری غرب توانسته است خود را از انقلاب برهاند، مارکسیسم آیین متحجری است و غیره و غیره با خیال راحت تکرار میکند و در کتاب اساسی خود «اسلامشناسی» ساختهها و پرداختههای ذهنی و غیر جدی آنان را دربارهی تناقضی که گویا مارکس جوان با مارکس پیر داشته است (این مطالب درهمان دههی ۶۰ کهنه شد و امروز کمتر کسی با آن میپردازد) در کنار مطالب اساسی و جدی خود میآورد و در سرتاسر آثارش تکامل مارکسیسم را از زمان مارکس تا به امروز و حتی مرحلهی مهم … آن را یکسره نادیده میگیرد.
روشن است که اینها محصول مطالعهی شخصی و آزادانهی او نیست، حرفهایی است که در دههی ۶۰ عدهای پیرامون آن جنجال بپا کردند و حالا کهنه شده و حرفهای «مد روز» دیگری جای آنها را گرفته است. به نظرم شریعتی اینگونه مطالبی تکراری و اکتسابی را تا حدود زیادی زیر فشار رژیم استبداد و محافل تاریکاندیش پذیرفته و در یک بحث سازنده میتوان بر بسیاری از این سوءتفاهمات فائق آمد و زمینه را برای همکاری ـ و نه یکسانی ـ فراهم کرد. هر وقت به این بخش از نوشتههای شریعتی برخورد میکنم و به طورکلی وقتی با آثار او و امثال او آشنا میشوم، ضرورت تماس هرچه نزدیکتر و شناخت متقابل هرچه بیشتر را احساس میکنم. بسیار متأثرم که شریعتی در میان ما نیست ولی اطمینان دارم که اگر بود، و اگر ما موفق میشدیم «پردهی آهنینی» را که عمال امپریالیسم و استبداد و ارتجاع میان نیروهای انقلابی کشیدهاند کنار بزنیم و در چشم یکدیگر بدون عینک پیشداوری نگاه کنیم و صدای همدیگر را بشنویم، زمینهی گستردهای برای گفتگو و درک متقابل در اختیار میداشتیم.
ما همه کوشش خود را بکار خواهیم برد تا با همه انقلابیون مسلمان پیرو خط امام خمینی و منجمله همرزمان و شاگردان شریعتی چنین گفت و شنود خلاقی را فراهم آوریم.