Generic selectors
Exact matches only
Search in title
Search in content
Post Type Selectors
Search in posts
Search in pages


از علی ‌تا شریعتی: تنها «یاد» | ناهید توسلی (روزنامه شرق ـ ۳۰ خرداد ۱۳۹۸)

از علی ‌تا شریعتی: تنها «یاد»

ناهید توسلی*
منبع: روزنامه شرق
تاریخ: ۳۰ خرداد ۱۳۹۸

 

آنچه در ادامه می‌آید نوشته‌ای است از دکتر ناهید توسلی که به تاریخ ۳۰ خرداد ۱۳۹۸، به مناسبت چهل و دومین سالگرد شهادت شریعتی، در روزنامه شرق به چاپ رسیده است.

در جاریِ کوچه‌ای تاریک/و در هستیِ ظُلمانیِ همه‌شب‌هایی،/که مسیح ‌بر دار می‌رفت و یا منصور حلاج!،/ آن کس که سرِ دار از او گشت بلند ـ/لحظه‌های بودن را،/دَم فروبردن را و دَم بَرآوردن را  /می‌گذراندیم./گاه وَزَغی عَفِن در جویباری خسته،    /گاه جغدی شوم بر شاخساری شکسته/و گاه، موشانی،/در طمعِ تیزترکردنِ دندان‌های طلاجویشان!/رهگذرانی در آمد و شد/گاه مردی با نان سنگکی در دست،  /برای سفره‌ای حقیر،/و گاه پیری ریش‌سپید و موی ژولیده،  /عصازنان، کشکولی در دست  /با ناله‌ای، ذکری، یاهو!/یا که زنی با سبدی از سیب‌های سبز کال، حیران!/در ظُلُمانیِ همه‌شب‌هایی‌که مسیح ‌بَر‌ دار می‌رفت و یا منصور حلاج،/در آن کوچة تاریک،/رهگذری از کنارمان گذر کرد،/بوی «عشق» پیچید گوئیا، نور «عشق»./چشمانی نیم‌بسته، نیم‌باز لیک سخت عمیق داشت/در غریب ظُلمت آن سنگستان، قعر چشمانش فروغی بود/قبای ژنده‌ای بر تن./گوئیا همان قبایی که آن پیر به دردآلود می‌گفت،  /   نمی‌داند به کجای این شب تیره درآویزد آن را!/قامتی به بلندای ابدیت و/جبینی به گستردگی همه دشت‌های فراخِ همۀ بودن‌ها،/و دست‌هایی: «نون و القلم» که قلم توتِمش بود./در آن شب‌های ظُلُمانیِ مسیح و منصور بَر دار،/در آن کوچه تاریک،  /قعر چشمان آن رهگذر تماشایی شدیم./لحظه‌ای درنگ!/راه را بر کویری تفتیده از آتش پرومته می‌پیمود/پاها تاول‌زده از خارهای گز وُ تاق؛/این گیاهان مقاوم و صبوری که تنها در کویر می‌رویند،/جایی که خیال نیز هراس روییدن دارد/از پنجره نیمه‌باز آن شب تاریک و ظُلُمانی،/مفری می‌جست وُ گریزی!/همراه با او تماشایی شدیم، و در بُنِ اسطوره وُ تاریخ/پِی‌اش رفتیم/در گرد و خاک هزاره‌های بی‌تاریخ،/همراه  با آریایی‌ها راهی نَجد ایران شد/در کنار «پوروشَشپ» با زرتشت‌ِ اَشو/به آذربایجان ـ یا که سیستان ـ آمد/«هوم» را  نوشید،  / پندار وُ گفتار وُ کردار را پالود./در آب‌های «کیانسه»/با یاری آناهیتا،‌ بانو ایزد آب‌ها،/دختران زرتشت را ستود/و مَقدَم سوشیانس را گرامی داشت،/از «چین‌وَت‌پُل»/دست در دست مهر و رَشن وُ سروش گذر کرد./سراغ هومر رفت/در باغ زیبای آکادمیا/  ـ گرچه هندسه نمی‌دانست ـ/گشت‌ها زد/در بارگه زئوس،/  دست در حلقه‌ گردن پرومتۀ در زنجیر انداخت/  و تا همیشه او را در آغوش فشرد/پرومته، پاره‌ای آتش در دلش افکند/هیچ‌جا را به اندازۀ سرزمین زئوس/نحسّید، نلَمسید، و نَبویید./در سرزمین اهرام با برادران خویش/ آری… ـ/برای حرامیان سنگ روی سنگ می‌انباشت/قامتش هنوز، استوار، در لایه‌های اهرام/برجاست، ایستاده، استوار/با پارت‌ها در خراسان مستقر شد و با برج و باروها/تا فردوسی و خیام و عطار رویید/زنجیر عدل نوشیروان به صدا درآورد / فرار کرد،  /سینه در سینه اعراب!/در صحرایی تفتیده از آتش،/  مردی آسمانی را/ که من از خاندان اویم ـ/تنها، پیچیده در گلیم خویش دید/که با ندای قُم فَاَنذِر از گلیم پیچیدة خویش به در می‌شد/قیامتی!/  کسی با او بود وُ تنها،  /تنهاتر از خیالی که در کویری می‌رویَد/شب‌ها، سر در چاه در نخلستان‌ها و فریاد!/تا ماه نیز ناله‌اش نشنود:/«حقیقتی بر گونۀ اساطیر»/آن اسطوره را در خویش نوشت، نوشید و یک‌جا شد «او»/اُمیه وُ عباس، تا هلاکو و تیمور و اشرف افغان را دید/در نیشابور سراغ عطار رفت/  خانه‌های خالی را، کودکان و پدران را،/مادران و دختران را!/با آقامولانا، در نای‌های بریده از نیستان‌ها دَمید،/حکایت‌های تنهایی را!/در شیراز همراه با شاخ نبات/  ـ بی‌بیم از مُحتَسَب ـ  شراب نوشید/و همراه با ملائک درِ میخانه‌ها کوبید!/با سعدی، اندرون از طعام خالی!/دنبال نور معرفت می‌گشت./شاه عباس را پابرهنه، کفش‌ها بر گردن آویخته،/راهی دیار ضامن آهو، از میان کشته‌ها وُ پشته‌ها،/و ماتم را، در دامان کوهی از چشمان/  ـ محصول استغنای آغامحمدخان ـ دید./به این‌جاها و آن‌جاها…/و در این همه،/در پی سرزمین بی‌خویشِ «خویش»/به هر سو گشت./درها کوفت وُ پنجره‌ها گشود. از هر روزنی تماشایی شد./ملاصدرا وُ میرداماد را، مارکس وُ هگل را، سارتر را./با «بِکِت» هزاره‌ها را در انتظار «گوُدوُ» نشست./با «هاکسلی» تا سال 700 فورد، رفت./فراتر نیز رفت./  فراتر از هاکسلی و «دنیای شجاع جدیدش»./با «سارتر» زیستن را آن‌گونه/و با «فانون» به گونه‌ای دیگر آموخت./با سیدجمال‌ و میرزا رضای کرمانی گلوله را/در قلب شاه شهید! خالی کرد./«اقبال» را کنار خود و «مصدق» را بر تارک خویش بنشاند/همراه با دیگران آشنایان سرزمین‌هایِ سپیدِ «آگاهی»/راهی دیار «اتللو» و «لیِرشاه» شد/با «جان‌دان» و «هوگو» غذا صرف کرد/«میلتون» وعدۀ بهشت‌اش داد، اما آن را گم کرد/با «ویرجینیا وولف» و «جویس»/راهی سرزمین‌های سبز جادویی شد،/همراه با «روسو»/گیوتن بر گردن «ماری ‌آنتوانت» انداخت/سرش جدا، اما تنش به جای ماند/و همراه با «کُلُمب» در قایقی دریا نوردید،/  تا سرزمین سرخ هندوهای خیالی!/و… و… تا بی‌نهایتِ زمان و زمین/با آیندگان نامده راه سپرد/تمامی اعصار وُ تاریخ در درونش،/کوله‌بار رنجِ همۀ بردگان وُ ستم‌دیدگانِ تاریخ/بر دوش‌هایش/همه در حضور او،/با آنان هم‌نشین، هم‌خور و هم‌خواب وُ هم‌آغوش،/آنان در او و او در رگ‌رگِ همه آنان/وارث تمامیِ تاریخ، از آدم تا آخر زمان/همراه با هابیل، عزیزترین‌اش را قربانی «او» کرد./با «نوح» در طوفان‌ها شد،  /با «ابراهیم» در آتش،/و با «موسی»/عصا را در قلب اژدهای زر وُ زور وُ تزویر نشاند./همراه با «عیسی»،/به دست یاران بر صلیب شد./با «محمد»، در حرا/ «قولوالااله الاالله تفلحوا» گفت،/با «علی» سر در چاه‌های خلوت مدینه نهاد/و خار را در گلو پنهان کرد./با «حسین»، در صحرای محشر همیشه تاریخ/رو در روی یزیدیان زمان ایستاد/و زینب‌وار فریاد زینبی برآورد…/وَ، با «ابوذر»/استخوان شتر را بر سرِ «کعبُ‌الاَحبارهای» تاریخ کوبید/و چونان او ـ اولین مسلمان سوسیالیست ـ تنها رفت،/تنها مُرد و تنها برانگیخته خواهد شد،/ در رستاخیز اسرافیل صور را خواهد دمید/در تاریخ جاری ست. در همیشۀ زمان و زمین،/«ازلیّت» با «ابدیّت»، این چُنین پیوند می‌خورد،/و این‌گونه است که کسی «همیشه‌معاصر» می‌شود/در همان کوچۀ تاریک و در همان شب‌های مسیح وُ منصور بَر دار،/رهگذری که با ما بود،/چونان مسیحِ مصلوب و یا منصورِ بَر دار،/بر آسمان عروج کرد./اینک اما، ما مانده‌ایم،  /با یادی از او،  /تنها «یاد…»/در همان کوچۀ تاریک،/و در کنار همان پنجرۀ نیمه‌باز،/به سوی سرزمینی سخت آشنا:/غُربَتِستان!

*نویسنده، پژوهشگر و کنشگر حقوق زنان، مدیرمسئول و سردبیر «نافه»، عضو دفتر پژوهش‌های فرهنگی دکتر شریعتی

روزنامه شرق (۳۰ خرداد ۱۳۹۸) ـ ص۱۶.pdf

 



≡   برچسب‌ها
نویسنده : اپراتور سایت تاریخ ارسال : ژوئن 21, 2019 716 بازدید       [facebook]