Generic selectors
Exact matches only
Search in title
Search in content
Post Type Selectors
Search in posts
Search in pages


وقتی فیلسوفان تاریخ می‌نویسند! | مراد راستین (سایت ملی مذهبی ـ مرداد ۱۳۹۱)

وقتی فیلسوفان تاریخ می‌نویسند!

مراد راستین – در حاشیه سخنرانی دکتر سروش: اسلام و لیبرالیزم

مراد راستین
منبع: سایت ملی مذهبی
تاریخ: مرداد ۱۳۹۱

 

«اسلام و چالش لیبرالیزم» نام سخنرانی دکتر سروش در آمریکا است که به مناسبت سالروز «وفات مرحوم دکتر شریعتی» در سال 1390 در یکی از دانشگاههای آمریکا ایراد شده است. این تیتر کلان و بحث نظری اما معطوف به تجربه انقلاب ایران و تشکیل حکومت اسلامی و به قدرت رسیدن روحانیت است. موضوعی انضمامی و میدانی. دکتر سروش برای اثبات این نظریه که – برخلاف تصور عمومی- مارکسیسم و اسلام آشتی پذیرترند تا اسلام و لیبرالیزم ، از خلال پرونده شریعتی و بازرگان و به تعبیر خود ایشان از طریق «یک ملاحظه بسیار ساده » که عبارت است از « سالگرد وفات مرحوم دکتر علی شریعتی و نحوه مواجهه حکومت ایران با این امر» موقعیت این دو روشنفکر دینی را تجزیه و تحلیل تاریخی می کند؛ شریعتی را همچون روشنفکری با« گرایش های چپ روانه و سوسیالیستی» و بازرگان را همچون روشنفکری «لیبرال» و بعد این نتیجه که ، اگرچه در سالیان ابتدای انقلاب «آشناترین دشمن روحانیت قلمداد می شد…او را کافر مطلق می شمردند» اما «ناگهان، روحانیان ما و خصوصاً گردانندگان سیاست» تملک آن را برعهده گرفتند و امروزه حکومت ایران شریعتی را از زمره محارم و خواص می داند، حال آنکه بازرگان همچنان مغضوب است.

وقتی تاریخ فیلسوفانه نوشته می‌شود، قاعدتاً چیزی در می آید از جنس سخنان دکتر سروش درانگلستان به تاریح 1390 که البته به تازگی در سایت شخص ایشان درج شده و در دنیای مجازی شگفتی آفرین شده است. سخنانی از جنس یکی بود یکی نبود، قصه های خوب برای بچه های خوب. مثلاً: « آره بچه‌ها..» و یا اینکه « این جوری بود که کلاغه به خونش نرسید».

آیا با این نوع جملات می توان تاریخ نوشت ؟ جملاتی از این دست : «باری مرحوم دکتر شریعتی هرچه بود و هر چه گفت»، «خوب،سالیان ابتدای انقلاب اینچنین گذشت» و یا « اما ناگهان روحانیان و خصوصاً گردانندگان سیاست به این نکته توجه پیدا کردند» و…یا اینکه:« رفته، رفته، شریعتی نیمه محبوب و محبوب گردید» و.«آشکارا جو عوض شد»، « رفته، رفته شریعتی به صورت شخصیتی مصور شد کمابیش در راستای حکومت کنونی »،« من حیث المجموع در صراط مستقیم حرکت میکرده »« مرحوم شریعتی با همه گرایش های چپ روانه و سوسیالیستی اش، نهایتاً مفبول سیستم حکومت جمهوری ایران افتاد» و…« عاقبت نمره قبولی گرفت و در زمره محارم و خواص درآمد» و بعد در پایان این قصه این حسن ختام که :«این موضع رسمی کنونی حکومت اسلامی در ایران است و روز به روز غلظت و رنگ بیشتر پذیرفته ». کلماتی تقریبی، روایتی، یکی بود یکی نبودی، بی مکان و بی زمان. نه معلوم است از کی و نه روشن است تا چه وقت.

اشکالات آنالیز تاریخی دکتر سروش چیست؟

از همین جمله «خوب، سالیان ابتدای انقلاب اینچنین گذشت» می توان شروع کرد. این جمله در پی چند خط می آید در باب موقعیت شریعتی و محبوبیت او در میان جوانان و انقلابیون و نقد و حمله گسترده روحانیت به او در قبل از انقلاب و طی سالیان ابتدای انقلاب. «سالیان ابتدای انقلاب» اولش هم روشن باشد ،از سال 1357، تا کی به درازا کشیدنش معلوم نیست. قبل از اینکه ناگهان روحانیان و مسئولین سیاست ما کشف کنند که شریعتی خودی است تا کی حمله گسترده روحانیت به شریعتی به درازا انجامید؟ دکتر سروش هیچ توضیحی نمی دهد. ما می پرسیم: سالیان ابتدای انقلاب یعنی از 57 تا 60، از 57 تا 67-68، دوران نخست وزیری مهندس موسوی و ریاست جمهوری آیت الله خامنه ای؟ قاعدتاً باید همین دوره باشد. یعنی از پیش از انقلاب تا سال 68، مقطع مرگ آیت الله خمینی، ریاست جمهوری آیت الله خامنه ای و نخست وزیری مهندس موسوی ، به گفته دکتر سروش، شریعتی مغضوب بوده است و مطرود. سخن حقی است : در همین دوره است که برخی از کتابهای شریعتی ممنوع است،( پنج جلد)هیچگونه مراسم رسمی نمی توان برای او گرفت ، نه در حسینیه ارشاد و نه در دانشکده ها، بسیاری از جوانان طرفدار اندیشه هایش در زندانها به سر می برند، و…تا اینجا هیچ مشکلی نسیت . مشکل در این است که دکتر سروش معتقد است شریعتی را روحانیت و حاکمیت اندک اندک تصاحب می کند به دلیل قرابتی که میان اندیشه های چپ و اسلام واقعا موجود در ایران و حاکمیت روحانیت وجود دارد.

بر این اساس شریعتی را بیشتر از هر دوره ای در همین سالیان اول انقلاب که دیسکور انقلابی چپ مذهبی رادیکال ماکسیمالیست در قدرت بود تحویل می گرفتند، همان دوره ای که قدرت در ایران معروف است که توسط نسل اول انقلابی چپ مذهبی می چرخد (اقتصاد دولتی، انقلابی گری رادیکال، ماکسیمالیسم مذهبی، مکتبی گرایی و…) نخست وزیر و رئیس جمهورش نیز به گفته دکتر سروش یک دلشان با شریعتی است . با این همه بیشترین حملات و تضییقات نسبت به شریعتی ِ چپ ِایئولوژیکِ رادیکال ِ امت-امامتی و ….روا داشته می شود.

.به گفته دکتر سروش پس از این دوره(سا لیان اول انقلاب) است که شریعتی «رفته رفته»، «اندک اندک»، «آشکارا»، «کمابیش» و…تبدیل می شود به چهره محبوب حکومت. لابد منظور از 68 به بعد است. یعنی آغاز عصر هاشمی رفسنجانی و کارگزاران سازندگی و آغاز خصوصی سازی و تسلط دیسکور راست اقتصادی و… اگر مقصود از این دوره به بعد باشد، واقعیت تاریخی با تحلیل ایشان مطابقت نمی کند حتی اگر راست باشد که اندک اندک از سالهای آغازین دهه هفتاد ، به دنبال نوعی گشایش اجتماعی (پایان جنگ، و…..)شریعتی ، مثل بسیاری دیگر راهش به اجتماع باز شد، برگزاری مجالس (همیشه و همیشه نشست های دانشجویی و هیچوقت دولتی) به نامش مجاز اعلام شد، کتابهایش از ممنوعیت در آمد( آن هم در دوران مسئولیت مهاجرانی، یعنی 76 به بعد و..)و..همگی ناقض تز دکتر سروش است . یعنی دولتهای راست تکنوکرات رفسنجانی و سپس دولت اصلاح طلب خاتمی بودند که اسباب بازگشت شریعتی ِ چپ ِ رادیکال ِ ماکسیمالیست به صحن علنی اجتماع را فراهم ساختند . اشکال تحلیل دکتر سروش این است که می خواهد به هر قیمت شریعتی را به حکومت وصل کند ، بدون در نظر گرفتن زیگزاگ های سیاست حکومتها در ایران. دکتر سروش ، از اتفاق با مشارکت در همان اولین نشست هایی که به مناسبت سالگردهای شریعتی از سوی دانشجویان دانشکده ها برگزار می شد(از 68 به بعد) اولین بارقه های فاصله گرفتن از دیسکور ایدئولوژیک دولتی را از خود نشان داد و آرام-آرام، اندک، اندک بدل شد به یکی از نمادهای روشنفکری دینی. در اکثر نشست های دهه هفتاد نیز که از نیمه دوم این دهه در حسینیه ارشاد نیز آغاز گشت (باز هم همگی از سوی نهاد های دانشجویی و مستقل از قدرت) دکتر سروش حضور داشت و معروفترین نقدهایش را به شریعتی در همین نشست ها مطرح می کرد. روشنفکران دینی دهه هفتاد که اکثراً از کارگزاران قدرت در دهه شصت بودند ، غالباً و به جای نقد گذشته خود ، نقد شریعتی را همچون ایدئولوگ انقلابی رادیکال اتوپیست ضد غرب ضد روشنفکر آغاز کردند تا به این بهانه، نظام مستقر را نقادی کرده باشند. در هر حال با علنی شدن شریعتی در میدان عمومی از دهه هفتاد، نقد شریعتی نیز آغاز شد و غالباً با فراموش کردن اینکه در تمامی دهه 60 او مغضوب همان نظامی بوده است که آنان از کارگزارانش بوده اند. دکتر سروش این گونه ادامه می دهد که « ناگهان روحانیان و خصوصاً گردانندگان سیاست به این نکته توجه پیدا کردند که شریعتی متاعی نیست که آن را ارزان به مخالفان واگذارند» باز ایشان توضیح نمی دهد این کشف ناگهانی کی اتفاق افتاد و از چه رو؟ اصلاً کلمه ناگهان چه جایگاهی در تحلیل تاریخی دارد؟ احتمالاً همین نقدها اصحاب قدرت را به هوس انداخته است که اگر ماجرای شریعتی از این قرار است که روشنفکران دینی – رفقای سابق- می گویند ، «متاع» خوبی است. در ثانی توضیح نمی دهد که کدام روحانیان و کدام گردانندگان سیاست به این نکته توجه کردند؟ گردانندگان کدام دوره از سیاست حکومت در ایران؟ دولت رفسنجانی؟ دولت خاتمی ؟ دولت احمدی نژاد؟ (چهار سالی می شود که برگزاری مجلس برای شریعتی در حسینیه ارشاد مجوز نمی گیرد) ایشان در ادامه مدعی است که همه کتابهای شریعتی در ایران به چاپ می رسد. راست می گوید (کمابیش) اما مگر کتابهای خود ایشان در کتابفروشی های ایران –هم اینجا و هم اکنون- به فروش نمی رسد؟ می گویند هیچ روزنامه رسمی و غیر رسمی ای علیه شریعتی نمی نویسد. روزنامه های رسمی و غیر رسمی یعنی چه؟ روزنامه های مجوز دار؟ شاید مقصود دولتی و غیر دولتی است. دکتر سروش به نظر می آید که برای اینکه تحلیلش در باب آشتی پذیری مارکسیزم، روحانیت و شریعتی درست از آب در بیاید به هیچ یک از این پرسش ها پاسخ نمی دهد و همچنان بحث تاریخی اش را از فراز و بر فراز نگه می دارد. همچنان از حاکمیت می گوید و حاکمان و سیاست های حکومتی. بی اعتنا به موقعیت شریعتی در جامعه، در میان افکار عمومی در مواجهه با نسل ها، بی اعتنا به تیراژ کتابهایش و… تا بتواند اثبات کند که اگر پر فروش است به یمن سیاست حمایتی دولت است، اگر جوانان امروز که به جوانان دیروز بی شباهتند می خوانندش به دلیل تبلیغات رادیو تلویزیون است. مخاطب رادیو تلویزیون ایران می داند که از سالهای پایانی دهه هفتاد ، فقط و فقط در شب 29 خرداد برش هایی از فیلم های قدیمی شریعتی پخش می شود و یا رپرتاژی بیوگرافیک و احیاناً مصاحبه ای با چند تا خودی و نه بیش و آن هم البته به همان دلیلی که دکتر سروش می گوید، تا مانع از آن شوند تا او بدل به نماد اعتراض شود. همان کاری که مدتهاست با آهنگ « ای ایران» می کنند و یا «یار دبستانی من» و این آخری ها با آهنگ «وطنم»…بگذریم. نکند دکتر سروش دولت احمدی نژاد را می گوید ، کسی که یار غار مصباح یزدی است ، مصباح یزدی ای که همگی می دانند دشمن دیرینه شریعتی از همان دهه پایانی دهه چهل از مدرسه حقانی است.(به نقل از خاطرات دکتر بهشتی)

دکتر سروش البته این همه را می گوید تا از همدلی مارکسیزم، روحانیت و شریعتی پرده برداشته باشد . سرکوب چپ را در دهه 60 نادیده می گیرد، مارکسیزم را به قرائت روسی- دولتی اش تقلیل می دهد، شریعتی را شمشیر به دست بی اعتنا به حقیقت و معطوف به حرکت معرفی می کند تا مثلاً از بازرگان دفاع کرده باشد و به دنبال آن از لیبرالیزم به عنوان یکی « از بدیهیات » این روزگار .

از نواقص تاریخی بحث های تاریخی دکتر سروش که بگذاریم، گزاره های نظری ایشان هم همچنان مخدوش است و چند پهلو . ایشان نقاط مشترک روحانیت با مارکسیزم را در «دگماتیزم، داشتن ساختار دینی(خدا، شیطان،بهشت،جهنم،مومن کافر)و ماکسیمالیزم» بودنشان می داند . شریعتی را نیز به دلیل تاثیرپذیری اش از مارکسیزم دارای همین سه مشخصه می داند و بعد نتیجه می گیرد که چرا این سه با هم کنار می آیند:« چه قرابت غریبی است میان ماکسیمالیسم مارکسیستی وماکسیمالیسم اسلام روحانیت حکومتی که طمع در همه چیز کرده است »…«و همین است سبب آشتی نهایی و نهانی روحانیان با مارکسیسم و قهر آشکارشان با لیبرالیزم. » و «خلاصه کنم که مارکسیسم یک ایدئولوژی دنیوی شبه دینی بود و مرحوم شریعتی به ساختن یک ایدئولوژی دنیوی دینی همت گماشت و اسلامی ماکسیمالیست ساخت بر الگوی مارکسیسم و در خدمت دنیا و بی اعتنا به آخرت که در آن حقیقت اهمیت ندارد، حرکت اهمیت دارد…ایدئولوژی نمیتواند منتظر موشکافی های فلسفی بماند، باید شمشیر به دست گیرد و حرکت کنـد».این سخنان بیشتر شکل همان دگم های پر یقینی دارد که دکتر سروش از آنها بیزار است در ماکسیمالیزم مارکسیستی و یا مذهبی. وقتی قرار باشد به زور نظریه، واقعیت را فرموله کنیم همین در می آید: اینکه شریعتی معتقد است :« ایدئولوزی باید شمشیر به دست گیرد.». آیا نام اینها موشکافی فلسفی است؟

دکتر سروش ادامه می دهد: «جواب اصلی و اساسی من همین است که اسلام روحانیت اسلام واقعا موجود با مارکسیسم بیشتر بر سر مهر است تا با لیبرالیسم…به همین سبب امروز، روحانیان و حاکمان جمهوری اسلامی در مقابل با لیبرالیسم روزگار دشوارتری دارند تا آنگاه که در مقابل مارکسیسم ایستاده بودند».

خوشبختانه دکتر سروش، دست آخر یک «واقعاً موجود» را ضمیمه اسلام می کند چه در غیر این صورت گمان می رفت ایشان اسلام واقعاً موجود را با مطلوب یکی گرفته . ای کاش همین واقعاً موجود را به دنبال مارکسیزم نیز می افزود تا تصور نشود که ایشان آگاهانه سنت های موازی مارکسیم روسی-دولتی را نادیده می گیرد. ای کاش هنگامی که از شریعتی و نسبت آن با حاکمیت ایران سخن می گوید نیز همین شروط را رعایت می کرد.اگر دکتر سروش این کلمه «کدام» را در برابر گزاره هایی چون اسلام،حاکمیت ، مارکسیزم و…می گذاشت نتایج، این قدر مبهم نمی شد و ما را فقط با یک سری احکام قطعی روبرو نمی ساخت. چنانچه اگر همین کلمه کدام در پی نام ایشان گذاشته نشود، سوء تفاهمات بسیاری را پیش خواهد آورد. مثل این است که بگوییم اساساً و اصولاً دکتر سروش …و یا اینکه اساساً و اصولاً از دل اندیشه های دکتر سروش این در می آید یا آن. حال آنکه رویکرد منصفانه تاریخی این است که بپرسیم کدام دکتر سروش در کدام دوره و…

شنیده بودیم که شریعتی مورد استقبال نظام شاهنشاهی قرار گرفت چرا که از مارکسیست شدن جوانان جلوگیری می کرد، (دکتر نصر همین حرف را همین اخیراً فرموده اند) شنیده بودیم روحانیت نیزاز خطاهای شریعتی به همین دلیل بگذرد . اما این یکی را نشنیده بودیم که روحانیت شریعتی و مارکسیزم را برمی تابید چرا که مانع از لیبرال شدن می شد. این دیگر تازگی دارد. ظاهراً شریعتی طی این چند دهه مانع بسیاری از «شدن» ها می شده است، از جمله حفظ نگاه انتقادی در برابر هر گونه دیسکور مسلط . مرعوب دیسکور زمانه شدن اساساً برای متفکر نقطه ضعف است . چپ باشد یا راست. در هر دو حال یک نوع رفتار را در برابر قدرت نشان می دهد . شریعتی جزو متفکرانی است که علی رغم اثر پذیری از گفتمان مسلط زمانه نگاه انتقادی اش را حفظ می کند . این است که همچنان محل نزاع است . آیا می توان این را در برابر بسیاری از روشنفکران امروزی که با مسلط شدن گفتمان لیبرالیزم ، مرعوب شده اند و آن را پایان تاریخ اعلام می کنند، تکرار کرد؟ بگذریم از اینکه این روزها لیبرالیزم واقعاً موجود هم چنین ادعای فوکویامایی در باب پایان تاریخ و پیروزی لیبرالیزم را ندارد.

اینها گفته شد برای اینکه معاشرتی صورت گرفته باشد میان آدم ها و حرف ها وگرنه معلوم است که کافی نیست به ایدئولوژی بتازیم تا از بیماری های آن و از جمله «بی اعتنایی به حقیقت» مصون بمانیم. کافی نیست به دگماتیزم بتازیم تا خود دستخوش دگم هایی چون «تنها ره رهایی» (امروزه لیبرالیزم) نشویم. تاریخ با ما آغار نمی شود و به ما نیز ختم نخواهد شد. این ره سر دراز دارد. بر سر راه اسلام واقعاً موجود چالش های بسیاری وجود خواهد داشت. بر سر راه مارکسیزم نیز و البته شریعتی هم.



≡   برچسب‌ها
نویسنده : اپراتور سایت تاریخ ارسال : آوریل 15, 2015 1217 بازدید       [facebook]