شریعتی به مثابه روشنفکری بینقاب | نرگس سوری (۲ آذر ۱۳۹۵)
شریعتی به مثابه روشنفکری بینقاب
نرگس سوری
تاریخ: ۲ آذر ۱۳۹۵ (به مناسبت زادروز تولد شریعتی)
پرسش جدی که در رابطه با شریعتی باید طرح کرد اینکه چرا علی رغم تمام سانسورها علیه او، علی رغم تمام تخریبها، تحریفها، اتهامها، تحقیرها، تمسخرهایی که چه در زمان حیاتاش و چه در این چند دهه بعد از انقلاب علیه او از جانب گروههای فکری و ایدئولوژیک مختلف صورت گرفته است، همچنان امروزه ندای “بازگشت به شریعتی” آن هم از جانب فضای آکادمیک شنیده میشود؟ چه عاملی سبب میشود که اندیشه و فکر او بعد از گذشت چند دهه همچنان زنده و پویا و جذبهآفرین باشد؟ در پاسخ باید گفت که جنس اندیشه و تفکر شریعتی از یک سو و جنس روشنفکر بودن او عاملی است که چرایی ماندگاری او را توضیح میدهد که در ادامه سعی خواهیم کرد چگونهبودگی این دو جنس را تشریح کنیم.
اندیشه و تفکر به مثابه رسالت و رنج
آنچه که شریعتی در آثار مختلف خود آن را مورد نقد قرار داده و به عنوان یک آسیب و تهدید مهم مطرح کرده “علم برای علم” است به این معنا که اندیشیدن و تفکر فینفسه و با ارجاع به خودش ارزشمند تلقی شود. او در نقد این رویکرد تاکید میکند علمی که با شعار استقلال و آزاد بودناش خود را از هرگونه تجویز و ارائه راهحلی برای زندگی مردم و جامعه برکنار میدارد، به بهترین ابزار در دست قدرتها و قدرتمندان تبدیل میشود. از این رو شریعتی از اندیشه و تفکر به مثابه یک “رسالت و مسئولیت” دفاع میکند. پرسشی که مطرح میشود اینکه رسالت در برابر چه کسی؟ شریعتی در پاسخ میگوید در برابر توده مردم ستمدیده. دقیقا اینجا است که اندیشه و تفکر شریعتی با درد و رنج پیوند میخورد چراکه او رسالت علم و عالم را توجه و تعهد در برابر جامعه، مردم و رنج آنها یعنی تبعیضها، تضادها، نابرابریها و ناهنجاریهایی که زیست روزمره آنها را فرا گرفته است، میداند. بنابراین آنچه که بیش از هر چیز خاصبودگی اندیشهی شریعتی را نشان میدهد پیوند آن با درد و رنج مردم است به گونهای که میتوان اندیشه او را تریبونی برای مردم قلمداد کرد و این خصلت از نوع مسائلی که به آن میپردازد قابل استنتاج است. خاص بودگی تفکر شریعتی زمانی روشن میشود که به دو آسیب و تهدید جدی که در شرایط کنونی فضای آکادمی و فضای روشنفکری مبتلا به آن است، اشاره کنیم. نخست اینکه در فضای کنونی بیش از هر زمان شاهد “کالاشدگی” فکر و اندیشه هستیم این دقیقا بدان معنا است که عالم متخصص «شریف» قوای فکری و دانش عینیتیافته و شیءواره خود را به مثابه یک کالا میفروشد و بنابراین در این وضعیت ما با مسئله “علم برای پول” مواجه هستیم که بسیار سخیفتر و بغرنجتر از مسئله “علم برای علم” است. در این مقام دیگر سخن از علم به عنوان یک دانش رهاییبخش نیست بلکه سخن از علم به عنوان یک کالا که قابلیت تبدیل شدن به پول را دارد، است و به تبع عالم هم نه یک “روشنفکر دردمند” بلکه یک “کارگر ذهنی” محسوب میشود.
دومین آسیب که فضای روشنفکری هم از آن بری نیست اینکه در محافل کنونی ما اندیشیدن و تفکر تبدیل به ابزاری برای اعلام وجود کردن، به رسمیت شناخته شدن و تعیین جایگاه فکری خود در میدان آکادمی و روشنفکری شده است. باید در نظر داشت اگرچه در اینجا “پول” به عنوان داو و هدف اصلی درنظر گرفته نمیشود اما کسب سرمایه نمادین و سرمایه فرهنگی مرکزیت و اهمیت دارد و بنابراین ما با مسئله بسیار بحرانی “علم برای خود” رو به رو هستیم که از یک نوع اگوئیسم و خودخواهی بیمارگونه در فضای آکادمیک حکایت میکند. حلقه مفقوده پدیده “علم برای خود” مانند “علم برای علم” مفهوم دیگری یعنی مردم است و اگر در علم برای علم در دفاع از حقیقت و اصالت و استقلال آن سخن از عدم اتکاء و توجه علم به مردم به میان میآمد در علم برای خود نه حقیقت بلکه منفعت شخصی اهمیت مییابد به گونهای که فکر و اندیشه به تریبونی نه برای مردم بلکه به تریبونی برای ابراز وجود خود و به رسمیت شناختن “خود” برای “دیگری” تبدیل میشود و بنابراین روشنفکر تنها مترصد جایگاه و پرستیژ خود در میدان و رسیدن به مقام “بت روشنفکران ” یا مقام شاه-فیلسوف افلاطونی است.
در تقابل با این دو وضعیت است که خاصبودگی اندیشه و فکر شریعتی روشن میشود یعنی پیوند زدن آن با مردم و درد و رنج آنها و نکتهای که باز هم به این خاص بودگی دامن میزند این است که ما در اندیشه شریعتی با نوعی “از آن خود کردن” درد و رنج مردم رو به رو هستیم این دقیقا بدان معنا است که شریعتی هرجا که در آثارش از درد و رنج دیگری یعنی مردم سخن میگوید این درد از آن خود او نیز هست یعنی برخلاف برخی عالمان که به گونهای سخیف درد و رنج مردم را ابژه خود قرار میدهند، در مورد شریعتی مرز بین درد خود و دیگری برداشته شده است و او دقیقا به مثابه دیگری از مسائلی که درگیر آن هستند، رنج میبرد و اینجاست که عظمت شریعتی در تقابل با عالمی که کارگر ذهنی بیش نیست یا روشنفکری که تمام رنج او دغدغه جایگاه و پرستیژاش است، روشن میشود. این دردمندی و از آن خود کردن رنج دیگری را به خوبی میتوان از آثار گوناگون او استنتاج کرد. در کتاب تشیع صفوی و تشیع علوی که درصدد برمیآید تا تشیع را به عنوان دین اکثریت مردم از صورت انحرافی آن یعنی تشیع صفوی، پالوده کند آنجایی که از امام در زمین در رابطه با خلیفه بحث میکند و علامه مجلسی را مورد نقد قرار میدهد رنج به معنای واقعی کلمه در نوشتار او پیداست:
« اما جالبتر از این اظهار نظر و تحلیل تاریخی علامه به نفع این اتهام، نتیجهگیری او است و آخرین اظهار نظر او که وقتی خواندم، آتش گرفتم و شب را تا صبح همچون مار گزیده برخود پیچیدم و از خشم و عجز در تنهایی دردمندم فریاد میزدم و میپرسیدم که: ولی نه، امام نه، فرزند حسین و علی و فاطمه نه، او یک مرد قریشی که هست، یک عرب که هست؟»(مجموعه آثار 9: 159)
بنابراین پیوند اندیشه شریعتی با مردم و رنج آنها و از آن خود کردن این رنج، عاملی است که باعث شده تا علیرغم تمام تلاشهایی که صورت گرفته تا او را از اذهان عمومی مردم جامعه محو کند او همچنان مورد توجه قرار بگیرد چراکه ماهیت اندیشهاش که به تمامه در جهت رهایی و نجات دیگری است این پیوند را حفظ میکند زیرا اگر اندیشه او اندیشهای درخود و برای اعلام وجود خود بود، نفس اندیشهاش بر مرگ و میرایی آن منجر میشد مانند آبی که یک جا محصور میشود و به مرداب بدل میگردد.
شریعتی به مثابه روشنفکری بینقاب
شریعتی روشنفکری بینقاب است در برابر روشنفکر بانقاب و صورتک، او روشنفکری صادق است در برابر روشنفکر کاذب. این خصلت شریعتی که از خصلت اندیشه و تفکر او نشات میگیرد بیش از هر چیز بر ویژگی “اخلاص او” انگشت میگذارد. او با تاکید بر اینکه علم رسالتش در برابر مردم تعریف میشود به تعبیری بر لزوم بیمنفعت بودن عالم چه از نوع”نان” چه از نوع “نام” تاکید میکند و این امر به معنای واقعی کلمه به معنای وقف کردن خود برای رهایی و نجات دیگری است بدون اینکه در این امر منفعتی وجود داشته باشد. مفهوم روشنفکر بینقاب را زمانی میتوان به خوبی درک کرد که به این بحث بوردیو توجه داشته باشیم که او تاکید میکند میدان روشنفکری میدانی است که برخلاف میدانهای دیگر ایجاب میکند که روشنفکر نوعی بیمنفعت بودن را در دستور کار خود قرار دهد، این درحالی است که بیمنفعتی در واقع بنا بر قواعد این میدان نوعی غرض و اشتیاق برای کنش محسوب میشود و در واقع منفعت روشنفکران از طریق بیغرض جلوه دادن خود تامین میگردد. بر این اساس باید گفت بیمنفعتی “نقابی و صورتکی” است که روشنفکر منفعتخواهی خود را در پس آن پنهان میکند و شریعتی با تاکید بر خصلت “اخلاص” به عنوان یک مفهوم مرکزی سخنرانی نیایشاش، سعی دارد تا این نقاب را از چهره روشنفکری که او را مخاطب قرار داده، بردارد و معتقد است که تنها بدین واسطه میتوان از همه “منهای دروغین” و زشت که “من راستین” و زیبا را مدفون کرده است، رهایی یافت. از این جهت شریعتی روشنفکری بینقاب است چراکه حتی نقاب بیمنفعت جلوه دادن خود را از چهره برداشته و روشنفکر صادق است زیرا برخلاف روشنفکر کاذب که خود را با صورتک بیمنفعت بودن نشان میدهد اما بیش از هر چیز به دنبال حفظ جایگاه خود در میدان است، تمامی منفعت خود (نان و نام) را برای دیگری یعنی مردم صرف کرد و این خصلت نه تنها در اندیشه او بلکه در زندگی عینیاش تجسم یافته است و این ویژگی را در هنگامهای که تمامی زندگی او مورد تهدید واقع شده بود میتوان در بیان او یافت:
« خدایا همواره تو را سپاس میگزارم که هر چه در راه تو و در راه پیام تو، پیشتر میروم و پیشتر رنج میبرم، آنها که باید مرا بنوازند، میزنند، آنها که باید همگامم باشند، سد راهم میشوند، آنها که باید حقشناسی کنند، حق کشی میکنند، آنها که باید دستم را بفشارند، سیلی میزنند، آنها که باید در برابر دشمن دفاع کنند، پیش از دشمن حمله میکنند، متهمم میکنند…تا در راه تو- از تنها پایگاهی که چشم یاری دارم و پاداشی، نومید شوم، چشم ببندم، رانده شوم تا تنها امیدم تو شود، چشم انتظارم به روی تو بازماند، تنها از تو یاری طلبم، تنها از تو پاداش گیرم، درحسابی که با تو دارم دیگر نباشد…خدایا: اخلاص! اخلاص!»(شریعتی مجموعه آثار: 8)
شریعتی در چنین وضعیتی است که تمام رسالت اندیشه و فکر خود را برای مردم و رهایی و نجات آنان میداند یعنی در شرایطی که از این وقف کردن خود برای دیگری نه تنها منفعتی به دست نیاورده بلکه در معرض اتهام، سرزنش و دشمنی دوستان و دشمنان قرار گرفته است و این نشانه اخلاص شریعتی و بینقاب بودن اوست و این صداقت راز ماندگاری او در بین عالمانی است که یا نان به نرخ روز میخورند و یا تنها هم و غم سخیفشان به رسمیت شناخته شدن در بین روشنفکرانی است که هرگز در زندگیشان برای دیگری خطر نکردهاند.