خاطرات آقای طوسی
خاطرات نوجوانی
آقای طوسی
عضو کانون نشر حقایق اسلامی، کسبه بازار
منبع: مصاحبه با بنیاد فرهنگی دکتر شریعتی
تاریخ: تیر ۱۳۸۸
من متولد ۱۳۱۹ هستم. حدود هفت سال از آقای دکتر کوچک تر. آقای دکتر جلساتی عصرانه داشت در کانون نشر حقایق که مربوط به تیپ دانشجوها، دانش آموزها و دانشجوها بود. نتیجتا کسبه انجا نبودند. ماها کاسب بودیم. ما کسبه در شبهای شنبه در کانون نشر حقایق اسلامی بودیم و در این زمان دکتر که جوانی بود به چشم ما نمی خورد.
من تمام این مدتی که به کانون می رفتم فقط یک جلسه آقای دکتر را دیدم، که باز با همین دوستان دانشجو و جوانان بعد از سخنرانی استاد نشسته بودند و صحبت می کردند. این بود که ایشان واقعا فازشون از ما جدا بود. و من خودم آقای دکتر را همان یک بار در کانون دیدم. تا وقتی رفتند پاریس و برگشتند از پاریس . من دیگر با ایشان مکاتبهای نداشتم. تا زمان بازگشت از پاریس. از پاریس که تشریف آوردند یک مدت هم در خانهها صحبت میکردند چون کانون ممنوع شده بود.
یک خاطره از ایشان دارم. سؤال شخصی داشتم از ایشان و با هم نشسته بودیم و داشتیم صحبت می کردیم. در آن زمان هنوز آقای دکتر حج نرفته بودند و کتاب حج را هم هنوز ننوشته بودند. آن زمان در عربستان سعودی در قربانگاه گوسفندها را میسوزاندند. لش گوسفند زیاد بود و سردخانه نداشتند. من از آقای دکتر سؤال کردم که نمیشود این قربانی کردن گوسفند را به جای اینکه در مکه انجام دهیم بیاییم در مشهد خودمان انجام دهیم تا لااقل این گوشت گوسفند حرام نشود؟ آقای دکتر فرمودند به این ترتیب دیگر مناسک به حساب نمی آید.
روزی خود آقای دکتر برای ما تعریف کردند که بعد از بازگشت از فرانسه که هنوز تدریس در دانشکده را شروع نکرده بودند و در دبیرستان مشغول شده بوده در زنگ انشاء موضوع انشائی می دهد : “نامهی الاغ به انسان”!در انشاء ها همگی از قول الاغ نوشته بودند که مثلاً ” از زمانی که ماشین آمده شما سوار ما نمیشوید و به ما نگاه نمیکنید و…”گلهی الاغ این طوری بود. ولی خانمی که حجاب خوبی هم نداشته یکی دو خطی نوشته بوده که دکتر بهش بیست داده بوده. مضمون این انشاء این بوده : ” الاغ می گوید: واقعا من خوشحالم که روز به روز از تعداد ما کم می شود و به تعداد شما اضافه میشود !
…
آیت الله میلانی جزوه ای در آورد به نام «دکتر چه می گوید»؟ من نمی دانستم که این جزوه را استاد دیده اند یا نه؟ تا به دستم رسید بردم دم خانه تا به استادشریعتی نشان دهم. ایشان گفتند من این جزوه را دیده ام. استاد فکر کردند من هم جزء منتقدین آقای دکتر هستم. که من هم گفتم که چنین نیست. فکر نمی کردم دست ایشان رسیده باشد.ما بازاری بودیم و این جزوه علیه دکتر در بازار پخش می شد.