ترجمهی مقدمه چاپ سوم کتاب «مسلمانی در جستوجوی ناکجاآباد» | علی رهنما (اندیشه پویا ـ ۱۳۹۳)
AN ISLAMIC UTOPIAN
مقدمهای بر چاپ جدید انگلیسی کتاب «مسلمانی در جستوجوی ناکجاآباد»
علی رهنما، ترجمۀ ابراهیم اسکافی
منبع: اندیشه پویا
تاریخ: ۱۳۹۳
اندیشۀ پویا: مسلمانی در جستوجوی ناکجاآباد (زندگینامۀ سیاسی علی شریعتی) نوشتۀ علی رهنما در سال 2000 توسط انتشارات آیبیتوریس به زبان انگلیسی منتشر شد. علی رهنما (متولد ۱۳۳۱) مورخ، جامعهشناس، اقتصاددان و استاد اقتصاد و مدیر دورۀ کارشناسی ارشد مطالعات اسلام و خاورمیانه در دانشگاه امریکایی پاریس است. او بهمنظور نگارش زندگینامۀ سیاسی شریعتی که کاملترین زندگینامهای محسوب میشود که برای این روشنفکر ایرانی نوشته شده است، به بررسی شرایط فرهنگی، اجتماعی و سیاسی ایران در زمان حیات او پرداخته و اثری متفاوت و خواندنی در تاریخنگاری اندیشههای علی شریعتی به دست داده بود. ترجمۀ فارسی این اثر به فاصلۀ کوتاهی توسط انتشارات گام نو در ایران منتشر شد. و حالا پس از چهارده سال علی رهنما بازچاپ این کتاب به زبان انگلیسی را با مقدمۀ جدیدی همراه کرده است که در ادامه ترجمۀ این مقدمۀ جدید را با اندکی تلخیص و حذف یادداشتها از نظر میگذرانید.
علی شریعتی مزینانی در سالهای 1345 تا 1355 فراوان نوشت و سخنرانی کرد. کلمات، ایدهها و ساختارهای فکری او با آنچه صحنة روشنفکری ایرانی را در آن زمان احاطه کرده بود تفاوت داشت. او روشنفکر شیعة دگراندیشی بود که اتکا بر مذهب، از روشنفکران چپ متمایزش میکرد و بهرهگیریاش از مفاهیم غربی هم خوشایند نهادهای مذهبی نبود. میان اندیشة مدرن غربی، بهویژه نسخة چپش، با برداشت جدیدی از اسلام پل میزد و این مدل، طیف گستردهای از جوانان ایرانی را به خود جذب کرده بود. اعجوبه بود، شاعرانه مینوشت، به نحو خلاقانهای میان مکان و زمان و اندیشههایش پیوند برقرار میکرد، به شکلی گیرا سخن میگفت و خودش را در دل مردم جا میکرد. و به همۀ این دلایل، بهندرت میشد او را نادیده گرفت. اما زمانی که انقلاب راه خودش را پیدا کرد، به پیروزی رسید و خودش را تثبیت کرد، منظومۀ افکار او (گاهی در بافت سخنان او، گاهی خارج از هرگونه بافتی) از سوی عدهای به حقایقی ازلی ـ ابدی تبدیل شد؛ بهمثابه کلامی مقدس. در مقابل از سوی عدهای دیگر نیز مورد هجمه قرار گرفت و تقبیح یا ممنوع شد. بدین ترتیب در بحبوحۀ انقلاب و پس از آن، شریعتی برای هرکسی معنای متفاوتی داشت. اما اکنون، دههها پس از مرگ وی، پرسشی رایج همچنان خودنمایی میکند. اینکه: آیا اندیشههای شریعتی تاریخ مصرفشان گذشته است؟ و آیا کتابهای او دیگر ربطی به شرایط ما و مخمصههای امروزمان ندارند؟ یا در کتابهای او میتوان اندیشههایی اساسی یافت که در طول زمان دستنخورده باقی مانده باشند و برای هر نسلی که آنها را بخوانند، حرف تازهای برای گفتن داشته باشد؟ آیا در اندیشههای این چهرة سنتشکنِ یک دوران، فارغ از زندگی بسیار جذاب او، نکتههایی مفید و رهاییبخش وجود دارد؟
شریعتی، ایدئولوژی و یقین
- شریعتی میان روشنفکر یا دانشمند یا اندیشمند تمایز قائل بود. از نظر او روشنفکر نهتنها کسی است که اندیشههای میانبری را آموخته و با اتکا به آنها مسائل اجتماعی مردمش را درک میکند، بلکه موظف است خودآگاهی ایجاد کند و هدف و ایدئال مشترکی را تعیین کند تا جامعه را به حرکت درآورد. شریعتی به یک تیپِ ثابت جهانی یا واحد از روشنفکر باوری نداشت، بلکه در مناطق مختلف با سطوح اجتماعی ـ اقتصادی و مشخصههای فرهنگی خاص، کسانی را روشنفکر به حساب میآورد که بومیِ آن منطقۀ جغرافیایی باشند. او با لحاظکردن عمل و ایجاد حرکت بهعنوان بخشی از تعریفِ وظیفة روشنفکر، تأکید داشت که هیچگونه آگاهی فکری مطلقی از مسائل و فرهنگهای تمام جوامع وجود ندارد و احتمالاً به همین دلیل به دنبال این نبود که در آثارش فهرستی از «کتابهای بزرگ» غربی را تشریح کند.
- شریعتی را ایدئولوگ انقلاب اسلامی نامیدهاند زیرا پس از مرگش، زمانی که انقلاب به وقوع پیوست، اندیشههای اسلامی و انقلابیِ نوگرایانۀ او بود که بسیاری از تحصیلکردگان را به وادی سیاست کشاند. انقلاب و انقلابیون به گفتمانِ سیاسیِ طغیانگر شریعتی و ایدئولوژی اسلامیاش که بر پایۀ کمالات مطلق بود، علاقهمند بودند. اما شور و شعفِ انقلاب، چشمان انقلابیون را بر لحظات تأملبرانگیز مهم شریعتی بست، لحظاتی که او به بررسی بازتاب آموزههایش میپرداخت؛ آن لحظات جسورانۀ فکری در پرسشگریِ ستیزهجویانه از خود، که مملو از «چه میشود اگرها»، «اماها»، «چراها» و تردیدهای جانکاه بود و میتوانست چرخهای از گزارهها و اندیشههای اصلاحشده به بار آورد. زمانی که «با وجود اینها» و «در هر حالها» غرق در یقین ِانقلابی شدند، ایدئولوژی اسلامیِ او وجههای ایستا، ثابت و مطلق پیدا کرد. ایدئولوژی اگر نگوییم تنها دستاورد، اما تصویری از جوهرة تلاش فکری او محسوب شد. محبوبیت ایدئولوژی انقلابی او، باریکبینیها و ظرافتهای روششناسی او را که میتوانست یقینها و محدودیتهای تمام ایدئولوژیها را متزلزل کنند، پنهان ساخت. شریعتی در تردید همیشگیِ میان شکگرایی و یقین بود اما در کارنامۀ او، شکگرایی و تردید که مادر تلاشهای دیرپای او بود بهکلی کنار گذاشته و یقین برجسته شد؛ یقینی که درخور یک ایدئولوژی بود و انقلابی نیز میتوانست باشد. بنابراین، صرفاً خوانشی دقیق از زندگی روشنفکری شریعتی میتواند نشان دهد که ایدئولوژی اسلامی شریعتی نه یگانه دستاورد، و نه آخرین دستاورد زندگی او بود. ویژگیهای اصلیِ روششناسی شریعتی، تحجر و جمود را از ایدئولوژیاش میزدود و آن را پروژهای بیپایان جلوه میداد. اگر مرگش که او را ساکت کرد، رخ نمیداد، و اگر انقلاب ایران به وقوع نپیوسته بود که تلاش فکری او را جاودانه کرد تا گروههای مختلف مسیرهای کنش و نظامهای حکمرانی مختلفی از آن استنتاج کنند، روششناسی شریعتی قطعاً میتوانست عمر ایدئولوژی او را افزایش دهد.
- آن جوانان ایرانی که از نیمۀ دهه چهل تا نیمۀ دهه پنجاه حضور او را درک کردند و تحت نفوذ آرای او بودند، امروزه شهروندانی سالخوردهاند با فرزندان و نوههایی در زمانه و فضای فکری و جهان مادیِ متفاوت. فرزندانی که دیگر در آن فضای فکری و فرهنگی نفس نمیکشند؛ فضایی که شریعتی آن را با مثلث «سوسیالیسم، اگزیستانسیالیسم و عرفان» معرفی میکرد. روابط اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی تغییر کردهاند و متعاقب آن ادراکات و آرمانهای نسل جدید دستخوش عوامل پرنفوذ جهانی شدهاند. در عصر ایدئولوژیها، نیاز شریعتی به ارائۀ تفسیری ایدئولوژیک از اسلام برای تغییر جامعة ایران را میتوان درک کرد. اما این تمایل به ایدئولوژیزهکردنِ دین، برای نسلی که اکنون در دوران بحران و سقوط ایدئولوژیهای غربی و ابطال ایدئولوژیها و تفکر ایدئولوژیک زندگی میکنند، درحالیکه عملکرد ایدئولوژی اسلامی را هم در تجربه دارند، چهبسا با تردید همراه باشد. بااینحال شریعتی در مسیر صورتبندی ایدئولوژیاش مفاهیم و اندیشههایی را ساخت که از اهمیت و کارآمدی پایداری برخوردار بودند. این دعویِ پرمناقشۀ او که همواره در طول تاریخ میان اسلامهای مختلف در چشماندازهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی متنوع، رقابت، تضاد و مبارزه در جریان بوده است، امروز به همان اندازه مفید است که پنجاه سال پیش. شریعتی اذعان داشت که در درون تمام مذاهب ابراهیمی، در طول تاریخ گفتمانی در مخالفت با توسعه، رهایی و آزادی وجود داشته است. شریعتی با بهچالشکشیدن یکدستی دین، ادعا داشت که گفتمان مذهبی ضدتوسعه، دین شرک و کفر است. او مدعی بود که این گفتمان مذهبی در طول تاریخ با دین مترقی، دین حقیقی توحیدی و پیامآوران آگاهی و گفتوگو و تغییر در جنگ بوده است. شریعتی با برجستهکردن این نزاع ، یکدستبودن مذهب را به چالش میکشید و آنچه را که تسنن مترقی و عادلانۀ محمد[ص] و مفهوم همزاد آن تشیع علوی مینامید، در تقابل با تسنن ارتجاعی و ناعادلانۀ امویان و مفهوم همزاد آن تشیع صفوی قرار میداد.
- مدتها پیش از آنکه رواجِ اصطلاحاتی همچون بنیادگرایی و اسلامگرایی، درکی غلط و یکدست از اسلام به وجود آورند، شریعتی نشان داد که اسلام نسبت به وضع موجود، چهرهها، پروژهها و روابط متفاوتی میتواند داشته باشد. ازاینرو، روش او که از واقعیتها، مشکلات و نیازهای مبرم اینجا و اکنون آغاز میکرد همچنان روشی مفید است. همین که روش او به هر نسلی کمک کند صورتبندی مجددی از مجموعۀ تازهای از اندیشهها، مسیرها، اهداف و الگوهای نقشآفرین به دست دهند تا به آنچه او اشتیاق ابدی انسان برای آزادی، عدالت و برابری میخواند، نائل آیند، شاید کافی باشد؛ و دراینصورت، دیگر چندان اهمیتی ندارد اگر ایدئولوژی، نمادها، منابع، قهرمانان و ضدقهرمانان شریعتی با ذهن جوانانِ ایرانیِ امروز همساز نباشد.
شدن: انسان بیپایان
شناخت و تعریف انسان، پیش از مفهومپردازی ایدئولوژیک برای آن، نقطۀ آغازی کلیدی در صورتبندی اندیشههای شریعتی است. کارکرد ایدئولوژی او بازشناسی صحیح هدف است، اما انسانهایی که او آرزو میکند هدف و مقصدی آرمانی برایشان تعیین کند، انسانهایی در برههای خاص از زماناند با آرمانهای بلندی که او به آنها نسبت میدهد. به اعتقاد شریعتی، پیروزی یا شکست در رسیدن به اهداف و آرمانها وابسته به شیوۀ وجودی هستیِ انسان است، آن هم در زمانی که آن اهداف دنبال میشوند، و با تغییر دورهها و ارزیابی دوبارۀ واقعیتهای موجود، ممکن است تعیین دوبارۀ اهداف کوتاهمدت ضروری باشد و علاوه بر این، هرچه انسان تکوین پیدا میکند، این امکان وجود دارد که آرمانهایش را بازتعریف کند.
ایدئولوژی اسلامی شریعتی شامل آن چیزهایی است که او باور داشت ارزشهای قطعیِ مفید، بیزمان و دائمی هستند ــ نظیر توحید، آزادی، عدالت و برابری ــ که او ادعا میکرد تا ابد با فطرت بشر سازگارند. اگر شریعتی ادعا میکرد ایدئولوژی چیزی جز «ادامۀ غریزه در انسان» نیست منظورش جز این نبود که مبارزه علیه بیانصافی، نابرابری و بیعدالتی ویژگی دائمی ماهیت بشر است. اما ایدئولوژی اسلامی شریعتی در موضوعاتی خاص نظیر آزادیهای فردی، حقوق بشر، حقوق زنان، جامعۀ مدنی، حاکمیت دموکراتیک، نظارت و موازنۀ سیاسی و حکمرانی خوب دوپهلو باقی میماند؛ و البته او اصرار داشت که در ارائۀ ایدئولوژی بر پایۀ قوانین کلی و آرمانهای ثابت بشری نمیتوان به خصوصیات و جزئیات هم پرداخت؛ زیرا که دراینصورت آنچه ارائه میکنیم نه یک ایدئولوژی بلکه یک کتابچۀ راهنما یا آییننامه بیشتر نخواهد بود.
شریعتی معتقد بود که نخستین مرحله از ساختن ایدئولوژی به شناخت واقعیتهای موجود میپردازد و مرحلة بعد نیازمند خلق ارزش و کشف مسئولیت است. مطابق نظر او، مذهب بهعنوان ایدئولوژی، عقیدهای است که آگاهانه براساس «نیازها و ناهنجاریهای موجود و عینی» با هدف تحقق ایدئالها انتخاب میشود. شریعتی با اصرار بر اینکه «ایدئولوژی هرگز از انسان و از یک نسل در یک عصر خاص جدا نبوده است» بر اهمیت درنظرگرفتن شرایط در فرایند ساختن ایدئولوژی تأکید میکند و حتی مسئولیت انطباق قوانین کلی و آرمانهای ثابت بشری با شرایط موجود را بر دوش روشنفکرانِ زمان میگذارد؛ گویا به این دلیل که آنان از شرایط موجود آگاهاند. چنین درکی از معماری ایدئولوژی، آن را گذرا و در معرض جایگزینشدن ترسیم میکند؛ برحسب تغییری که شرایط اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و روانشناختی با گذشت زمان پیدا میکنند.
با وجود این، در جای دیگری شریعتی اذعان میکند که این ادعا که «یک ایدئولوژی یک زمان حق بوده است و امروز چون زمان تغییر کرده است باید آن را کنار زد و یک ایدئولوژی متناسب با زمان گرفت» فرصتطلبانه و نادرست است. او میافزاید ایدئولوژی را باید براساس درستی و نادرستیاش قضاوت کرد و نه براساس پیر یا جوان بودنش. شریعتی اصرار دارد که گذشت زمان نمیتواند ارزشهای کلیدی و جهانیِ یک ایدئولوژی، نظیر عدالت و برابری را تقلیل دهد.
بنابراین ملاحظات او در مورد ایدئولوژی دستکم مستلزم سه خوانش متفاوت است. نخست، ایدئولوژی براساس صرفاً غایات ثابت و ابزارهای قابل استفاده در همۀ زمانها، دورهها و مکانها. دوم، ایدئولوژی بهمثابه پروژهای با آرمانهای متعالی ثابت و ابزارهای قابل انعطاف برای رسیدن به آن غایات. سوم، ایدئولوژی فانی و متأثر از تغییر زمان و آگاه از نیاز به لحاظکردن شرایط زمانی و مسائل مستحدثه که بازبینی در مسیر رسیدن به آرمان را ضروری میداند، البته اگر بازبینی در خود آرمان لازم نباشد.
شناخت شریعتی از انسان و تکوین آن در طول زمان بیشتر متمایل به خوانش دوم و سوم است. او اصرار میورزید که انسان «مجموعهای از قابلیتهای متفاوت در مسیر شدن است» و تا زمانی که در حال «شدن» است هنوز «آفریده نشده» است. طبق این موضع، فرایند آفرینش انسان فرایندی در حال وقوع است و بنابراین ظاهر و حالتش همچنان ناتمام باقی مانده است. بنابراین انسان همواره در حال تکامل است و غیرممکن است که بتوانیم تعریفی از حالت نهایی ذهنی و مادی او بهدست و این تعریف را مبنای صورتبندی ایدئولوژی قرار دهیم. به اعتقاد شریعتی در تکاملِ انسان که او آن را «شدن» مینامد، دو نیروی سازنده اما متناقص دستاندرکارند: لجن و روح خدا. خدا انسان را آفرید و روحش را در آن دمید. لجن منشأ آن است و خدا مقصد بالقوۀ آن. از نظر شریعتی، انسان بر روی زمین در تبعیدگاه است و سه چهره همراه اویند: عشق (حوا)، عقل (شیطان) و طغیان (میوۀ ممنوع). شریعتی تأکید میکند که انسان بنابراین جز به «انتخاب، جهاد، مبارزه و شدن» انسان نیست.
در هر برههای از زمان انسان خودش را میان دو نقطه بر روی یک نمودار میبیند، با توانایی مفروض برای فاصلهگرفتن از مبدأ پستتر یا رسیدن به مقصد متعالیترش. مطابق نظر شریعتی تاریخ انسان یا «سرگذشتِ شدن» تصادفی نیست: باید از جایی شروع شده باشد و به جایی برسد. منشأ انسان و تاریخش در تضاد قرار دارد. از نظر او دیالکتیک نزدیکترین روش تحلیل به شیوۀ استدلال اسلامی و بزرگترین سنت الاهی حاکم بر کیهان و نظامهای اجتماعی است. او مینویسد تضاد روش است و «اسلام همهچیز را، هستی را و انسان را، با تضاد شروع میکند». بنابراین برای فردی که شریعتی در پی برساختن ایدئولوژی برای اوست هیچچیز نهایی نمیشود و همهچیز در حال گذار است تا او به صفات الاهی نائل شود و از پستترین شکل به عالیترین حالت صعود کند.
بنابراین شریعتی بر مبنای آن مقدمه که «آفرینش انسان، ناتمام است» به یک نتیجهگیری متناقض میرسد. تلویحاً میگوید که آخرین مرحله از فرایند مستمر آفرینش، اینجا روی زمین و از طریق انسان، خداگونهای که خداوند سه ویژگی برجستة خودش ــ آگاهی، آزادی و آفرینندگی ــ را به او عطا کرده، رخ خواهد داد.
شدن: ایدئولوژی فراگیر
برخلاف آن دسته از اندیشمندان اسلامی که با تمدن مدرن مرز کشیدهاند و بر این باورند که اندیشههای وامگرفته از منابع غیراسلامی حاکی از عصر جدید جاهلیتاند، شریعتی بر این باور بود که میراث بشریت از تلفیق تمام اندیشهها ساخته میشود. سید قطب، نظریهپرداز پرنفوذ اخوانالمسلمین و معاصر با شریعتی، معتقد بود که تنها نابودیِ خلافتِ انسان است که میتواند ما را به خلافت خدا رهنمون کند، زیرا او بر این باور بود که انسان غاصب است. اما شریعتی انسان را موجودی خداگونه میدید که از سوی خدا این قدرت را پیدا کرده تا آفرینش بر روی زمین را کامل کند. شریعتی باور به توطئة جهان یهودی ـ مسیحی علیه اسلام نداشت. او یهودی ـ مسیحیان یکتاپرستی را که علیه استبداد، استثمار و فریب مبارزه میکردند همرزمان خود و فرزندان حقیقی ابراهیم میدید. درحالیکه سید قطب همسو با یونانیان قدیم میان خدایان و انسان رقابت و خصومت میدید، شریعتی قائل به همکاری و عشق میان خدا و مخلوقاتش بود. خدای شریعتی نه حسود بود نه اهل تبعیض، بلکه مهربان و پشتیبان بود. سید قطب بینشی درونگرا و انحصارطلبانه از اسلام را نمایندگی میکرد، درحالیکه شریعتی نمایندۀ مکتبی فراگیر و کثرتگرا بود. شریعتی اعلام کرد برخلاف آن کسانی که تقلید از غرب را رد میکنند، او بر این باور است که نادیدهگرفتن «دنیا و تمدن مدرن» درواقع «دعوتی است به ارتجاع». او خاطر نشان میکرد که تقلید و آموختن از شیوۀ کسب موفقیتهای غرب، شبیه رابطه میان شاگرد و معلم است که او آن را «منطقی و مترقی» توصیف میکرد. اگرچه این دیدگاه مانع از انتقادات تند او از غرب نمیشد.
شریعتی با تأمل بر عوامل تعیینکنندهای که مسبب تغییر اجتماعی میشوند، نظریات گوناگونی را مورد مطالعه قرار داده و به این نتیجه رسیده بود که غیرممکن است یک عامل کلیدی را بتوان برانگیزانندۀ تغییر اجتماعی در نظامهای مختلف خواند. به حکمِ شریعتی آن ایدئولوژیها و مکاتب اندیشهای که یک عامل سببساز، نظیر خودآگاهی، جغرافیا، علم، روابط اجتماعی یا نیروی مولد را تبدیل به جزئی تعیینکننده کردهاند، به راه اشتباهی رفتهاند. راهحل او این بود که عوامل مسبب تاحدی توضیحگر تغییر اجتماعی در مرحلهای خاص و نوع خاصی از جامعهاند. برخلاف سید قطب که هوادار یکدستکردن بود، شریعتیِ کثرتگرا به تلفیق «تمام عوامل متضاد» باور داشت.
شریعتی متعهد بود که ایدئولوژی شیعه را مفهومپردازی کند و درعینحال از مارکسیسم، انسانگرایی و اگزیستانسیالیسم فراتر رود؛ زیرا او بر این باور بود که دورنمای جهان اسلام اگر روندهای اصلی اندیشۀ قرن بیستم را نادیده بگیرد، محکوم به نابودی خواهد بود. شریعتی مبتکری بود در پی آموختن از دیگر ایدئولوژیها و ادعا میکرد که هر آنچه بخشی از میراث جهانی بشر را میسازد میتواند به تکامل ایدئولوژی کمک کند. از همین رو هم او اندیشههایی غربی را به ایدئولوژی اسلامیاش تلفیق کرد که بیگانه با سنت و حتی بدعتآمیز به نظر میرسید؛ نظیر مارکسیسم، انسانگرایی و اگزیستانسیالیسم. او چنان صحبت میکرد که گویی این سه مکتب غربی را به خدمت خویش میگیرد و سپس در مسیر رسیدن به اسلام آنها را مرخص میکند. عقیده داشت که ما نیازمند آموختن از ایدئولوژیهای مدرن و مترقی هستیم و سپس میتوانیم آنها را کنار بگذاریم تا به ایدئولوژی صحیح اسلامی برسیم. مطابق نظر شریعتی به خدمت گرفتن این روش، ایدئولوژی شیعه را فراتر از مارکسیسم، انسانگرایی و اگزیستانسیالیسم ترسیم میکند.
شریعتی با توضیح اینکه چرا باید از دیگر ایدئولوژیها «بهرهمند» شد، از روش متکثر و التقاطی مدنظرش دفاع میکرد. او ادعا میکرد که سرمایهداری موضوع اساسی زمان ماست و اسلام و مارکسیسم در مخالفت ریشهای و اساسی با آن با یکدیگر در رقابتند. او میپذیرفت که مارکسیسم در نقد سرمایهداری نظری روشنتر، مشخصتر و معینتر دارد؛ چرا که به وجود آمدنش برای مبارزه با سرمایهداری بوده است، درحالیکه اسلام برای مبارزه با استضعاف انسان از طریق استعمار و استبداد و استثمار شکل گرفته است. بنابراین شریعتی حکم میکرد که از مارکسیسم میتوان و باید سود جست، نقدهای بالقوۀ آن را به یاد میآورد و ادعا میکرد که چنین انتخابی است که فرق بین ایدئولوژی منجمد را از ایدئولوژی متحرک باز میکند. شریعتی تا زمانی که اندیشههای اخذشده از دیگران در تضاد با اهداف ایدئولوژی اسلامی در حال ساختش نبود، از اندیشههای دیگران استقبال میکرد. روش شریعتی در میان اندیشمندان مسلمانی که به اسلام سیاسی باور داشتند، یگانه بود، شاید به استثنای رویکردهای مهدی بازرگان و محمود طالقانی. روش او که مخالفتی با التقاط نداشت، این امکان را میداد که ایدئولوژی اسلامی نهتنها کثرتگرا، متنوع و پراکنده باشد، بلکه مهمتر از آن، بیپایان و ناتمام باشد.
شدن: اگر عدم قطعیت آنگاه اختیار بیحد انسان
شریعتی بارها مفهومی به نام «عدم قطعیت» را در تحلیلهایش به کار میگرفت. او حتی کتاب اصل عدم قطعیت در زندگی را به پروفسور شاندل نسبت میداد که درواقع مخلوق و بَدَلِ خیالی خود شریعتی بود. در نوشتههای او شاندل نامی فرضی است که به او امکان میدهد تا بهصورت مستعار بنویسد. نسبتدادن کتابی دربارۀ عدم قطعیت به شاندل نشان میدهد که این مفهوم برای شریعتی چقدر عزیز بوده است. از نظر شریعتی اصل عدم قطعیت نقیضِ یقینِ علمی است. برای شریعتی عدم قطعیت ساختی نظری است که تمام جزمیتها، چیزهای صلب و سخت را از میان میبرد و بدانجا میرسد که ادعا میکند عدم قطعیت «حقیقت این کیهان» غیرقابل درک را ترسیم میکند.
مفهوم عدم قطعیت برای شریعتی، که مؤمنی شکاک بود، جزمیتها و یقینها را از میان میبرد. در کنار این ادعای اصلی او یک ادعای فرعی هم داشت و به نظر میرسید با تکیه بر عدم قطعیت هر نوع نتیجهگیری و نظریهپردازیِ دستهبندیشده یا علمی را بهویژه در حوزۀ سازمان اجتماعی، روابط اجتماعی و تاریخ رد میکند. ردکردن برتریِ جبرگرایی و تقدیرگرایی در تبیین نتایج اقدامات و شرایط انسان، این امکان را به او میداد تا نقش ارادة آزاد در فرایند شدن را برجسته کند. اگر تقدیرِ هیچ چیزی از پیش تعیین نشده باشد، ارادة آزاد ضرورت انتخاب را بر انسان «مردد» و حتی «مسئول» تحمیل میکند. بدین ترتیب اصل عدم قطعیت شریعتی جزء جداییناپذیر از شناخت او از انسان، تکامل و تاریخی بود که بهزعم او ناتماماند. شریعتی در اینکه انسان در حال تکوین و حرکت است و در اینکه توانایی رفتن به معراج، آن مرزِ بیحد است، قطعیت داشت و با توضیح غیرممکنبودنِ تصور و اعمال «استانداردهای» بیخاصیت بر سفر تکوینی انسان، تأکید داشت که انسان «انتخاب» و «شدنِ همیشگی» است. در اینجا نیز روششناسیِ بیپایان او در تضاد با هرگونه ایدئولوژیسازی و تجویز نظری است و بهصورت بالقوه برای هر نسلی در هر زمانی قابل استفاده است. درهرحال، آیا حالتی همیشگی از انتخاب که حالت بیپایانی از شدن را تعیین کند، میتواند در ایدئولوژیای محدود صورتبندی شود؟
شدن: نهضت و طغیان
اگر انسانی که در حرکت دائمی بهسوی جهتی خاص است از موهبت ارادة آزاد برخوردار شده است، متناسب با آگاهی اجتماعی و شناخت خویشتناش، میباید راه پیشرفت خود در مسیر خداگونهشدن را تعیین کند. طبق نظر شریعتی، شرایط اجتماعی که منجر به دستیابی به خویشتن و آگاهی اجتماعی میشود مستلزم وجود مکاتب مختلف اندیشه و آزادی فکر و مباحثه و اختلاف نظر است و یکدستی تحمیلی که از سوی قدرت مذهبی ـ سیاسی تحمیل میشود برای تکوین اندیشه و آگاهی زیانبار است. زمانی که «نهضت» پس از «برخورد افکار و اندیشهها» به مرحلۀ تأسیس میرسد برای «نهادها»، «سازمانها» و «نظامهای مدیریتی» احکامی صادر میکند که چه بکنند و چگونه بیندیشند و از آن پس وارد رکود میشود، یکدستی غالب میشود، انسان از معراج بازداشته میشود و با ادیان شرکآلود، دیرپا و فلجی مواجه میشویم که نقاب توحید بر چهره زدهاند.
شریعتی ایجاد نظام برای دین را پایان مرحلة پویای آن، آغاز مرحلۀ محافظهکاری و پای گذاشتن در مرحلهای میدانست که با هرگونه تلاش برای تغییر بیگانه است. مدل شریعتی نهتنها با تأسیس نظام در تضاد بود بلکه با تشکیل هر نوع نهاد یا نظمی مخالفت میورزید. زیرا تمرکزگرایی و همگونسازی را پیامدهای ناگزیر نظامسازی میدانست و معتقد بود که اینت تمرکزگرایی به تحمیل برداشتی هژمونیک بر همگان منتهی میشود. شریعتی در جستوجوی پادزهری برای میل نهضتها به تأسیس نظام، به مفهوم «انقلاب دائمی» متوسل شد.
با تأکیدِ بر نهضتِ مداوم و پرهیز از توقف در حوزۀ فردی، اجتماعی و سیاسی، «تعالی و شدن» به مفهومی غالب در آثار شریعتی تبدیل شد. او گفتة کامو را شعار خودش قرار داد: «طغیان و اعتراض میکنم، پس هستم.» طغیان و مبارزهطلبی انسان و صاحب اراده بودن او، برای شریعتی یک موتور ترفیع در جهت حرکت بهسوی کمال بود. او اعتقاد داشت که ارادة آزاد و میل به تعالی، انسان را ترغیب به طغیان میکند؛ طغیانی که در خدا پرورش مییابد. به تعبیر شریعتی، اعتراض و طغیان آنتیتزی است که در هر نقطهای از شدن، یکسره با تز در تعامل است و بنابراین ما را به جلو هدایت میکند. از نظر شریعتی، طغیان تبلور آگاهی، نفی و آفرینش انسان است.
در فرایند دیالکتیکی و پایانناپذیر که شریعتی از آن سخن میگوید، به لحاظ نظری، سنتزی نهایی قابل تصور نیست که در آن انسان که بیوقفه حرکت میکند به هدف خداگونهشدن برسد. اما چگونه روش بیپایان تغییر مداوم، انقلاب، و معراج شریعتی که همه از اجزای تشکیلدهندة فرایند شدن هستند، با ایدئولوژیسازی محدود او از دین سازگار میشود؟ آیا این داستان قدیمی اندیشمند آزادی است که دفعتاً شیفتة کنش سیاسی در شرایط سیاسی خاص میشود؟ آیا نمیتوان گفت روشنفکر کلاه انقلابی به سر میکند، آنچنان که پیش و پس از وی بسیاری کردند، تا بعداً ابراز تأسف کنند؟
ما امروز چه نسبتی با شریعتی داریم؟ روش پویای او، تأملات و آفرینندگی عتابآلود او در حوزۀ اندیشهها، مفاهیم و عبارات، تحقیر شدید او نسبت به رکود فردی، اجتماعی، سیاسی، شکگرایی او و سرانجام تفکر مذهبی ـ انسانی او نسبت به استبداد سیاسی، استثمار اقتصادی و تزویر مذهبی به راه خودش ادامه میدهد تا در دل مؤمنان کنجکاو، خودآگاه و بیدار سیاسی، دگراندیش و منتقد، طنینانداز شود. برای برخی ممکن است او اندیشمندی متعلق به دورانی سپریشده از تاریخ ایران باشد که فردی میتواند آن را مطالعه کند و از او بیاموزد. و برای عدهای، شریعتی به دستهای از روشنفکران و سیاستمداران گذشتة ایران تعلق دارد که مانند مصدق به «دلایل غلطی» مشهور شدند، «معیارهای غلطی» را وضع کردند و «ارزشهای غلطی» را تبلیغ کردند. اما با کمال شگفتی چیزی در شریعتی وجود دارد که نسلبهنسل طنینانداز میشود. رؤیاهای متعالی و نویدبخش او که به سبکی پرشور و گیرا بیان شده است، الهامبخش امیدند و زمین ساکت، غافل و مفلوک را به صدا درمیآورند. کلمات جانکاه او که با اندیشههای نافذی در هم بافته شده است خوانندگانش را تسکین میدهد و ترغیب میکند که در آرزوی عدالت، رهایی و دنیایی بهتر باشند. شریعتی نظریهپرداز سیاسی، کنشگر، مستشار یا مشاور نیست. او در جزئیات و خصوصیات نه مهارتی دارد و نه علاقهای. او منتقدِ اجتماعیِ شاعرمسلک و مهربانی است که دلنگران خدا، زندگی و گرفتاریهای انسان است. تشیع و اندیشههای بزرگ علی[ع] سرچشمهای برای تسکین بار سنگین و دردهای بشریت است. شریعتی از حیث محبوبیت در میان روشنفکران، بیهمتا باقی مانده است. موفقیت در جلب توجه همگانی بهرغم تعلق به دورانی سپریشده و اندیشههایی متعلق به گذشته، بهواقع که سحرآمیز است. شریعتی از چنین جادویی برخوردار است و در دل آثارش همچنان زنده است.