Generic selectors
Exact matches only
Search in title
Search in content
Post Type Selectors
Search in posts
Search in pages


آتشی از سوسن و یاس | محسن زال (سایت ملی مذهبی ـ ۱۳۹۰)

آتشی از سوسن و یاس

محسن زال
منبع: سایت ملی مذهبی
تاریخ: ۱۳۹۰

 

انسان‌شناسی کوتاه‌نوشته‌های درباره شریعتی

دیباچه

جوک‌ها و نوشته‌های کوتاهی که به صورت پیام کوتاه رد و بدل می‌‌شوند، معمولا به کار خنده‌ای یا تفکری کوتاه می‌‌آیند و در زندگی روزمره به ظاهر کاری جز این نمی‌کنند. اما با اندکی تامل می‌‌توان دید که این لطیفه‌ها دارای معنایی هستند که چه بسا استفاده‌کنندگان از آن بدان نمی‌اندیشند، آن‌ها فقط با مسخره کردن شخصی یا قومیتی لحظه‌ای می‌‌خندند و می‌‌گذرند و یا تاملی در معنایی می‌‌نمایند و فراموش می‌‌کنند، اما این کوتاه نوشته‌ها را می‌‌توان از منظری دیگر نیز نگریست این که چه نیازی را از مخاطب بر آورده می‌‌کنند که تولید می‌‌گردند، رمز تولد و مرگ آن‌ها چیست و همین طور طلسم ماندگاری‌شان، به یک معنی آن‌ها از منطقی اقتصادی پیروی می‌‌کنند (به تعبیر بوردیو اقتصاد به معنایی کلان تر از رد و بدل پول بلکه رد و بدل هر ارزشی) بنا بر این اگر بتوان منطق این اقتصاد را فهمید چرایی رونق گرفتن این نوشته‌ها یا به محاق رفتن آن‌ها را می‌‌توان بازبینی کرد، بنا بر این می‌‌توان گفت این کوتاه نوشته‌ها محصول یک شرایط و فرهنگ‌اند و از این رو بستری دارند و فایده‌ای. اخیرا نیز کوتاه نوشته‌هایی خاص در مورد شریعتی کم و بیش به چشم می‌‌خورد که قابل تامل و بررسی است ،خوانش ‌هایی که جامعه از شریعتی می‌‌کند مثل هر واقعه یا شخصیتی به فراخور زمان متفاوت بوده است، به تعبیر خانم سوسن شریعتی، این تاویل را در پوستر‌های شریعتی نیز به خوبی می‌‌توان دید عکس‌های اول انقلاب که دکتررا با سلاحی در کنار و چهره‌ای جدی و با صلابت به نمایش می‌‌گذارد، تا تصاویر متاخر از مردی سیگار به دست و کراواتی وبا شاخه گلی سرخ در کنار و جملاتی عاشقانه که فقط به کار عشاق بی‌قراری می‌آید که به دنبال چیز با ارزشی می‌گردند تا به غمزه محبوب بفروشند و لحظه‌ای خوش باشند… شریعتی نیز مرتب خوانش شده است خوانش ‌هایی گاه بدون وفا داری به متن،گاه دموکرات است گاه غیر دموکرات گاه موسس نظام اسلامی است گاه نافی آن گاه غرب زده است و گاه غرب ستیز، تا این “نوزاد” اخیر که خوانشی است متفاوت با این فرق که این آخری تایید کننده نیست، ویران گر است تقدیس کننده نیست، لجن پراکن است و هسته سختش”مسخرگی و لوث کردن ” است.

باری حتی اگربه گمان استادی” دستی” خود آگاه پشت این قضیه باشد، به تعبیر خود شریعتی پرسش چرایی زایش و گسترش این نوشته‌ها از بین نمی‌رود. بالاخره نیازی به این نوشته‌ها در جامعه هست که در همین سطح نیز توزیع می‌گردند،از این رو صاحب این قلم سعی کرده تا با واکاوی این نوشته‌ها به گمانی برسد در مورد نظام معنایی‌ای که آن‌ها در آن صورت می‌بندند.

البته باید این نکته را در نظر داشت که از لحاظ روشی این نوشته مشکلی سهل و ممتنع را با خود حمل می‌کند از یک سو نگارنده متاثر از شریعتی است و از سویی بایست نسبت او را با این ادبیات بسنجد “بدون پیش‌داوری و سو گیری” (ادبیاتی که بی شک گاه نه تنها خوشایند دوستدارانش نیست که دلگیری‌ای در سکوت را به ارمغان می‌آورد).چونان که در نوشته‌های قبلی نیز آمده است این عدم پیش داوری به طور تام غیر ممکن است،که خود بحثی است در روش، اما در عرصه خود آگاه سعی نگارنده بر این بوده،تا با فاصله‌ای معنی دار و ممکن با نگاهی پدیدار شناسانه این “پدیده” را بنگرد، هر چند ممکن است ساحت ‌هایی نیز مغفول مانده باشد که جز با نقد و دیدی از زاویه‌ای “دیگر” مورد شناخت نخواهد بود.با واکاوی این نوشته‌ها به خوبی می‌توان دید که شریعتی نیز مانند هر واقعیت اجتماعی دیگر” ساخته” می‌شود،و بعد در مناسبات اجتماعی به کار گرفته می‌شود و به خوبی می‌توان دید که برساخت‌های اجتماعی بدون ساختار نیستند این که قشری با شریعتی ویرانگرانه برخورد می‌کند نشان می‌دهد که نتوانسته از او مایه دستی مفید بسازد که چنین به تخریبش همت گماشته،این که “خود”شریعتی چیست برای مخاطبان اهمیتی ندارد،البته نگارنده به این نکته واقف است که کشف “ذات”ممکن نیست ولی می‌توان فضای معنایی آن را محدود کرد،به این معنی که هرگز نمی‌توان به این نکته دست یافت که در ذهن شریعتی چه می‌گذشته،چرا که هر ظنی ظن “من” است،اما همین ظن نیز از چارچوبی برخوردار است و از این رو می‌توان در مورد صدق و کذب آن سخن گفت،اما جامعه برخوردی چنین روشمند با کسانی چون شریعتی ندارد همان طور که با زرتشت و یا کوروش و یا حافظ. جملاتی بسیار نیز به کوروش و یا زرتشت منسوب است و با پیام کوتاه دست به دست می‌گردند و نشان دهنده اینند که جامعه در حال ساختن زردشت و یا کورش است،حافظ نیز چنین است،این که او نظر باز است و قلمش بدون ساغر جنبش نمی‌گیرد و با “نازنین پسران “سری دارد و سری، یا عارفیست که از شراب عشق الهی پر است و…برساخت ‌هایی است که از او انجام می‌گیرد بدون وفاداری به این که حافظ خود چگونه زیسته است و چگونه بوده است،لازم به تکرار است منظور از سازنده این مفاهیم اهالی آکادمی و پژوهش گران نیستند مخاطبان عامی هستند که از این ساخته‌ها استفاده می‌کنند.جامعه در این خصوص فعال است و فقط مصرف کننده فرآورده‌های پژوهشگران نیست خود می‌افریند و خود می‌پرستد خود می‌شکند و خود دوباره می‌سازد. تخیل در جامعه فعال تر است تا آکادمی و از این رو راحت تر سوژه اش را می‌سازد البته با همه محدودیت‌های آن. اما مراد اساسی این نوشته سنخ شناسی مخاطبان این نوشته هاست و پیش تر از این نرفته است.

**********

به طور کلی می‌توان چند دسته از نوشته هایی که به شریعتی منسوب هستند را شناسایی کرد، یک دسته ناگفته‌های “گفته”‌های شریعتی است یعنی جملاتی که از او نیست اما با روح کلام او و با انسان‌شناسی و سپهر معنایی و اخلاقی بیانات او همخوانی دارد،طغیان نسبت به فرمی خفه کننده و بدون اصالت ،انسانگرایی و درد عدالت و آزادی به معنایی عمیق ، کرامت انسانی و ترویج دینی برای زندگی بهترو… جوهر این نوشته هاست.

– ترجیح می‌دهم با کفش هایم در خیابان راه بروم و به خدا فکر کنم تا در مسجد بنشینم و به کفش هایم فکر کنم.

– در کشور من مردم با نفرت بیشتری به صحنه بوسیدن دو عاشق نگاه می‌کنند تا صحنه اعدام،زیستن با این مردمان دردناک است

– کاش می‌فهمیدی،آنکه برای به دست آوردن محبت حاضر است تنش را به تو بسپارد فاحشه نیست و آنکه برای به دنبال کشاندنت تنش را از تو می‌پوشاند باکره نیست.

در این گونه نیز بیشتر روح کلام شریعتی حضور دارد اما عمق نگاه او گاه غایب است، چرا که این مخاطبان نیز فرزند این زمانه اند و آرزوهایشان گرد گذر زمان از قبل از انقلاب تا اکنون را با خود دارد.جهانی آرمان”بلند و دور” زدایی شده شریعتی را بر موضوعاتی خاص و مبتلا به متمرکز می‌کنند و برای قبول سخن جزیی خود از او وام می‌گیرند “اعدام””تن فروشی””فقر”و… موضوع این بیاناتند مقوله هایی مهم اما جزیی و ملموس و محدود با موضعی نرم از آن رو که فقط ناله می‌کند و یک مشکل را زیر ذره بین می‌برد تا به خوبی دیده شود اما راه حلی ندارد ،نه طغیانی در آن است و نه نپذیرفتنی نوعی ناله کردن است ،از آن نوعی که شریعتی خود منتقد آن بود.اما این گروه ناله اش همان طغیانش است و از این رو شریعتی هنوز برایش نماد طغیان است و عصیان و نپذیرفتن با معنایی که این مفاهیم برای او دارد.شریعتی را به رسولی که آگاه می‌کند اما دعوتی ندارد تبدیل می‌کند وآهی می‌کشد و می‌گذرد.

دسته دیگر از این سخنان شریعتی را مصادره به مطلوب می‌کنند و ارزش‌های زمینی و ملموس خود را به نام او ترویج می‌کنند اما نوع برخوردشان با شریعتی تخریبی نیست بلکه فرصت طلبانه است،شریعتی را برای هم کیشان و هم فکران خود دست یافتنی و قابل استفاده می‌کند ،آن‌ها که جز به زندگی و ارزش‌های ملموس و “بسیار انسانی”به چیزی نمی‌اندیشند.

البته این نوشته‌ها گاه خود را مستقیم منسوب به دکتر نمی‌کنند، اما اعتبار خود را از او می‌گیرند،از زبان “همسایه” و “عمه” و “راننده” و… بیان می‌شوند. اما مهم فاصله نیست، مرجعی است که قرار است به این سخنان مشروعیت بدهد.فضای اجتماعی به شکلی است که “راوی” فاصله، بین بیانات ترویج شده و معلق در فضای فرهنگی جامعه از شریعتی و فهمی که جامعه از شریعتی دارد را با آنچه این نوشته‌های جدید قصد بیان آن را دارند نمی‌تواند پر کند،یعنی چون هدفش تخریب شریعتی نیست نمی‌تواند به راحتی سخنانش را در دهان او بگذارد، اگر برای او احترامی زاید الوصف قایل نیست با او با احتیاط نیز برخورد می‌کند. بنا بر این در این می‌ان پلی می‌زند و از نزدیک ترین نقطه پیامی می‌فرستد تا شاید شنیده شود،نزدیک شدنش به دکتر اندیشناک و با تردید است هر چند جوهری از مسخرگی دارد ولی حقیقتی را نیز با خود حمل می‌کند.از اطراف پیام می‌فرستد چرا که به فاصله بین این سخن و بیان شریعتی معترف است اما همبستگی و فامیلی‌ای بین آن‌ها می‌بیند و می‌خواهد.

محسن زال

حقیقت برای او روزمره است بیشتر وفادار به فیزیک است تا متافیزیک در پی حقیقتی آسمانی نیست نمی‌خواهد بنایی استوار بنا نهد و دنیایی بسازد که با جهان “در آن” کاملا متفاوت باشد. امروز را می‌خواهد با همه نعمت‌های آن و عمق نفرتش از مسایلی است که زندگی آنی او را مورد هجوم قرار داده است قبض آب و برق و تلفنش که زیاد بیاید طغیان می‌کند و دوست دخترش (یا پسرش) که به او نارو بزند بر آشفته می‌گردد.شاید برای دیگران حاضر باشد لقمه‌ای از غذای خود کم کند اما هرگز برای سیر کردن شکم گرسنه‌ای حاضر به سختی گشیدنی بیش از این نیست. اگر زیر باران موش آب کشیده هم بشوی حاضر نیست سوارت کند چرا که صندلیش را خیس می‌کنی، ولی اگر گل فروشی التماسش کند به نصف قیمت گلی از او خواهد خرید.فرزند امروز است اما پیوندش را با دیروز از دست نداده است،برای ارزش‌های گذشتگان چندان ارزشی قایل نیست اما از آن‌ها متنفر هم نیست شیفته قهرمانی نیست اما گاه برای کسی احترامی قایل است،شریعتی را دوست ندارد اما از او بدش نیز نمی‌اید.همان گونه که برای اعتبار دادن به جملاتش می‌نویسد شکسپیر شریعتی نیز می‌نویسد. دوست داشتنش از روی ایمان نیست چون سرما خوردگی‌ای می‌اید و می‌رود،در فرهنگ عامه می‌گویند “برای مرد درد مردن زنش مثل درد کسی است که آرنجش به جایی بخورد یک لحظه درد بسیار دارد اما زود فراموش می‌شود”این در خصوص این گروه و دوست داشتنشان “بزرگان را”، مصداق دارد.شریعتی برای او پیامی ندارد ودر فضای فکریش حضوری نیز ندارد، فقط پتانسیلی است در فضای فرهنگی که می‌توان از آن استفاده کرد برای ابراز کردن هر حقیقتی از جنس زندگی که اندک جسارتی می‌خواهد،شریعتی برایش “بی پرواکسی”است و این جسارت را نیز در مسایلی مبتلا به به کار می‌گیرد.

– همه چیز از آب و برق مجانی شروع شد ،ملتی که برای مفت خوری انقلاب کند به گه خوری می‌افتد (همسایه بالایی دکتر شریعتی)

– با دوست دخترتان ازدواج کنید تا با دوست دختر دیگران ازدواج نکنید(دوست دختر دکتر شریعتی)

– وجدان بازدارنده گناه نیست ،فقط گناه را کوفت آدم می‌کند(عمه دکتر شریعتی)

– ترجیح می‌دهم کنار اصغر آقا خوابیده باشم و به شوهرم فکر کنم تا در کنار شوهرم خوابیده باشم و به اصغر آقا فکر کنم (توران رشتی،مستاجر قبلی دکتر شریعتی)(این یک توسط نگارنده تحریف شده تا قابل آوردن باشد و الا اصل روایت آکنده از کلمات رکیک است البته پیام با همین نیز منتقل می‌شود)

– نه ببخش نه فراموش کن سر فرصت بزن خوار و مادرش رو یکی کن(دکتر با اعصاب خراب)

و دسته سوم از ان دو جدایند نگاهی نفی‌ای و گاه تنفر آمیز به شریعتی دارند وسپهری که در آن شکل می‌بندند دارای مولفه هایی چند است :

یکم:

ابراز بی نیازی نسبت به سخنانی از آن دست که شریعتی گفته است و احساسی از غنا و پری تا آنجا که هر سخنی از آن دست او را منزجر می‌کند،استادی می‌گفت” پیش از انقلاب جزوه نوشته‌های شریعتی را به سختی تهیه می‌کردیم و مخفیانه می‌خواندیم و از بین می‌بردیم” ،اما این نیاز در این قشر به ضد خود تبدیل شده است،از نیاز هایی دیگر لبریز است و بنا بر این به جملاتی نقض از جنسی دیگر احتیاج دارد

– با چک چک آب شکنجه مان می‌دهند تا به پاکی آب شک کنیم

– میخواهم بروم یک گوشه دنیا بنشینم و زانو هایم را بغل کنم و با گریه بگویم من دیگر بازی نمی‌کنم

– نسل ما نسلی بود که هرگز گرمای وجود معشوق را حس نکرد،نسلی که یواشکی بوسید،یواشکی نوشید،یواشکی خندید،یواشکی گریه کرد،یواشکی فکرکرد،یواشکی اعتراض کرد،یواشکی آرزو کرد،یواشکی درد دل کرد،یواشکی انتخاب کرد،و یواشکی عاشق شد،پس به سلامتی “یواشکی”که اگر نبود این نسل منقرض می‌شد.

این شاید اوج بر افروخته شدن او باشد غم‌ها و شادی هایش ربطی مستقیم و محکم به ارزش هایی که شریعتی ترویج می‌کند ندارد از دنیا سر خورده می‌شود از رفیقش نارو می‌خورد، دوست دخترش (یا پسرش)با کس دیگری می‌رود.در ازدواج شکست می‌خورد، ورشکست می‌شود در پارتی دستگیر می‌شود پایش به همراه دوست دخترش به بسیج می‌رسدو… این مسایل شریعتی را نیاز ندارد، بنا بر این او را مسخره می‌کند چرا که دکتر حرفی برای آن‌ها ندارد و اگر مقداری در او تامل کنند شریعتی آن‌ها را مورد عتاب قرار می‌دهد”چه خوشبختی بزرگی است بد بختی‌های کوچک کامی که با یک آب نبات شیرین می‌شود چقدر راحت می‌تواند خوشبخت باشد”،”انسان آگاهی است و آزادی است و شرافت”اما خوشبختی آن‌ها با یک آب نبات که از دست کودکی دوره گرد بدزدند به دست می‌اید و از این رو با کسی که خوشبختی‌ای چنین را تحقیر می‌کند سر عناد دارند این عناد نیز از روی شناختی عمیق نیست از روی بی اهمیتی است، ایدیولوژی‌ای ندارد در برابر ایدیولوژی ای(خود زندگی به مثابه ایدیولوژی مد نظر نیست) او هیچ قله‌ای در زندگی ندارد بنا بر این حاضر است تا به هر اسطوره و هر قهرمانی توهین کند.میخواهد بر سر دیگران کلاه بگذارد رشوه بدهد در برابر ظلم سر تسلیم خم کند،هر روز با دختری باشد و وقتی رهایش کرد عذابی نکشد،از دین تا آثار باستانی را برای منفعتی مادی به راحتی معامله بزند و… با این اسباب به راحتی زندگی کند واز این رو کسی که این شکل زندگی را نقد می‌کند را بر نمی‌تابد.

– یک جمله توپ دارم اما نمی‌گم

به کار بردن “توپ”برای ارزش یک کلام خود باری از مسخرگی و لودگی دارد و باقی جمله آن را کامل می‌کند،اما پیام نوشته این است که نیازی به این گونه گفته‌ها ندارد هر چند هم که ادبی بیان شده باشند و هر چند هم که چون مرواریدی سفته شده باشندگویی سحر این کلام دیگر گیرایی ندارد ونه تنها طلسمش به پایان رسیده است.که برای “راوی”مشخص شده که از این گونه “بودن” جز درد سر چیزی به در نمی‌اید.

– درب خود رو باز است (سمند دکتر شریعتی)

– خرچ خرچ خرچ (دکتر در حال خوردن خیار)

– ؟؟؟؟؟؟؟؟؟دکتر در حال فکر کردن

این مسخره گرفتن از اعتماد به نفس بیش از حد نیست در برابر کسانی که حرف خود را در دهان دیگران می‌گذارند تا اعتبار بیابد مانند بسیاری از روشنفکران که تا نوشته شان پر از رفرانس‌های غربی نباشد انگار این نوشته از اصل مطلب تهی است ،”راوی”در اینجا اصولا جایگزینی ندارد نمی‌خواهد در برابر جمله یک مرجع جمله‌ای دیگر علم کند اصولا احتیاجی به این گفته‌ها ندارد،او رشوه گرفتن را توجیه اخلاقی نمی‌کند بلکه فقط رشوه می‌گیرد و وقتی ایده‌ای به طور مستقیم و محکم در برابرش بایستد به این فکر می‌افتد که رفتارش را توجیه کند و برای توجیه رفتارش به استحکام موضع خود نمی‌اندیشد بلکه سعی می‌کند جبهه حریف را تضعیف کند.بزرگترین مرجعش زندگیست و اصالت “خوب زندگی کردن”(خوب آنقدر هم نزد آن‌ها معنایی وسیع ندارد و دایره معنایی‌ای محدود دارد).اگر رشوه می‌گیرد بر این استدلال است که زندگی سخت است و خرج داردو…

دوم:

عبور از مفاهیمی ارزشی و فرا تر از خود که شاید شاخص نسلی از فعالین پیش از انقلاب بوده ،مخاطب اصولا این داعیه‌ها را قبول ندارد و خود را از این بابت متضرر می‌داند،یکی از اساتیدی که زمانی متاثر از شریعتی و در سنت او بوده در سخنرانی‌ای گفته بود” شریعتی ما را بیچاره کرد” و دانشجویان برایش کف زده بودند، در این نکته نفرتی وجود دارد گویی این تعالیم فرصت” خوب” زندگی کردن(خوب با تعبیر انسان امروز)را از آن‌ها گرفته است اما این انسان چون تمام کلان روایات منسجم نگهدارنده(به تسامح می‌توان گفت ایدیولوژی) را از دست داده است(باید “زندگی”را از آن کلان روایات تفکیک کرد چون می‌توان گفت خود زندگی هم یک کلان روایت است) در ابراز ناراحتی خود نیز با ابزاری از جنس زندگی وارد می‌شود و خشمش نیز آن کوبندگی و سوز را ندارد

– در زندگی طوری رفتار کنید که هزینه آن را عمه تان ندهد(عمه دکتر شریعتی)

منتقد شریعتی است اما ابزارش کند است چرا که سلاح خود را پیش از این به زمین گذاشته و یا اصلا سلاحی بر نداشته،فرهنگ او فرهنگ زندگیست نه فداکاری و ایثار و شهادت و بردباری و صبر و …بنا بر این دستش برای تخلیه نفرت خالی است و فحشش به طنز تبدیل می‌گردد،اما زهر کلامش را می‌توان احساس کرد، فکر می‌کند امروزش نتیجه عمل و سخن کسانی چون شریعتی است ولی در این ادعا نیز قرص نیست و حو صله سماجت ندارد .

– مردم لک با فرهنگ ترین مردم ایرانند(دکتر شریعتی زیر ضربات گرز)

به هر ارزشی فراتر از “منافع من” شک دارد و به هر کسی که گزاره “من اصل است”را نقد کند و شکل زندگیش نقد این گونه زیستن باشد با تنفر نگاه می‌کند ،معتقد است حتی آن‌ها یی که به گذشت و فداکاری نیز شهره شده اند این گونه نبوده اند و اگر عرصه بر ایشان تنگ می‌امد گام هایی محکم به عقب می‌گذاشتند، ما به ازای این تفکر در مورد سیاست نیز وجود دارد این که در فرهنگ عامه به طور قدرتمندی این ذهنیت وجود دارد که “سیاست کار پدر سوخته هاست” باعث می‌شود تا عوام در مورد هر کسی که در سیاست پاک دست بوده و در پی منفعت خود نبوده نیز در پی بهانه هایی باشند تا او را نیز آلوده کنند و پلید بودن او را نیز نشان دهند.

آقای دکتر میرسپاسی در سخنرانی‌ای در دانشگاه تهران در سال 87 گفت “شریعتی وقتی در ترکیه بود به زنش گفته بود اینجا بمانیم و اصلا نرویم و بعد هم در آخر عمر به خارج از کشور رفت چرا که آنجا را برای زندگی ترجیح می‌داد…… و وقتی شریعتی می‌خواهد الگو هایی برای بشریت نام ببرد همه غربی هستند”. از این گفته‌ها مقصودش این بود که شریعتی در ادعایش صادق نبود و انتقادش به غرب صادقانه نبوده و همین طور تعریفی که از او به عنوان یک روشنفکر مسوول وجود دارد درست نیست،آقای میرسپاسی ما به ازای روشنفکری این “گونه” است،پراگماتیسم است و ضد فلسفه “اصالت” فلسفه‌ای که حقیقتی فراتر از زندگی هر روزه را می‌جوید و دغدغه کشف دارد.اینان از وعده فردا خسته اند و اهل زندگی، بنا بر این از هر ایده‌ای که آن‌ها را نسبت به غرق شدن در فضای موجود و نفس کشیدن در آن و استنشاق از همین هوا منع کند با زاویه برخورد می‌کنند،”اصلاح طلبند” وخطای بنّای دیروز را به خاطر خطاهایی که دربنا هست اصولا بنا کردن هر بنایی می‌دانند،به تاسیس نمی‌اندیشند بلکه به زندگی در هر خرابه‌ای دلخوشند اگر اسباب کمترین عیش فراهم باشد.

* عنوان نوشته از این تکه شعر شاملو “کباب قناری بر آتش سوسن و یاس” گرفته شده است.



≡   برچسب‌ها
نویسنده : اپراتور سایت تاریخ ارسال : آوریل 29, 2015 1772 بازدید       [facebook]