Generic selectors
Exact matches only
Search in title
Search in content
Post Type Selectors
Search in posts
Search in pages


زیستن در تصور دیگری |‌ فرناز خطیبی ( روزنامه شرق ـ خرداد ۱۳۹۱)

زیستن در تصور دیگری

فرناز خطیبی
منبع: روزنامه شرق
تاریخ: ۳۰ خرداد ۱۳۹۱

 

داستان در دهه شصت در پاریس اتفاق می‌افتد، زن و مردی از دو کشور بیگانه رودرروی هم برای گفتن و شنیدن نشسته‌اند، اما نه او نه دیگری نمی‌خواهد بگوید یا بشنود. مونولوگی از گفت‌وگوی خویش با خویش. از آن حرف‌ها که در دل نهفته است به قول نویسنده مانند آتشفشانی در درون می‌جوشد، اقیانوسی از آتش است که می‌سوزاند اما یارای بیرون آمدن ندارد.

دیداری که انتظارش آنقدر طولانی بوده که هنگامه وصال، نرفتن رایج است. وصال آدمی با خویشتن خویش، خویشی که او را گم کرده‌ای، خویشتنی که در عمق دل موعود و خویشاوندش او را می‌یابی. «استقبال در اورلی» ادبیاتی متفاوت از علی شریعتی است. داستانی روایی از گفت‌وگوی متمادی یک زن تونسی و مردی ساکن پاریس. یکی نویسنده و شاعر، دیگری آزادی‌خواه و متفکر. هر دو ایده‌آل‌گرا به دنبال زندگی رئال، هر دو فراری از جامعه‌ای که می‌آیند و به دنبال پناهی برای گفتن دردهای ندانستن. داستان از فرودگاه اورلی فرانسه شروع می‌شود. مرد متفکر به دنبال زن تونسی و به استقبال از او به اورلی می‌رود. بعد از چهار سال هم‌صحبت بودن و خواندن کلمات، دیداری رودررو شهامتی بی‌دریغ می‌خواهد. امری که مرد از همان ابتدا با نزدیک شدن دقایق فرود هواپیما در آن مردد است و با ترک ناگهانی فرودگاه می‌خواهد این ترس اشتیاق دیدن را، این ترک عادت به سکوت را در نهان خود خفه کند.

داستان با ادامه سفر شروع می‌شود، با ذکر دقیق خیابان‌ها، جاده‌ها و حومه‌های پاریس دهه شصت، یادآور سال‌های جوانی دکتر علی شریعتی، زمانی که دانشجویی در پاریس بود. این مشخصه‌ها، این توصیف دقیق خوی فرانسوی که از زبان متفکر داستان بیان می‌شود، آن نحوه غذا خوردن، عشق به نان، عشق به هر چیز شرقی مانند سیب‌های تونسی در داستان یا آنجا که مرد یک نفس حرف می‌زند و این را ناشی از روح وراج فرانسوی می‌داند، سیمای «فیلم واری» از داستان اگزیستانس می‌دهد، مانند تلنگری است به خواننده که او را از غرق شدن بیش از حد در مفاهیم ایده‌آل بیان شده در گفتار میان دو شخصیت داستان برحذر می‌دارد، بر همان سیاق که بارها در جملات مرد و زن می‌شنویم که ملتمسانه از یکدیگر می‌خواهند بیا درباره نان، درباره شام، درباره پاریس حرف بزنیم، بگذار به خیابان برویم، هوایی تازه کنیم و از مردم حرف بزنیم، بگذار نفس بکشیم و واقعی باشیم. بگذار سبک‌تر حرف بزنیم. گویا این خواسته نویسنده متفکر از خواننده خود است. انگاری شریعتی است که فریاد می‌زند تا از خود فیلسوفش گاهی بیرون آید و فراموش کند از چه دردی باید سخن بگوید از چه بار سنگینی باید پرده بردارد. این دو در ادامه داستان در خانه فیلسوف با هم می‌گویند از التهابی که روح هر دو را به بند کشیده است، از اینکه آنچه باعث این آشنایی قدیم میان‌شان شده، از گریستن‌هایی که در قلب هر دوی آنها عقده است بر می‌آید…

دیدار با انسانی که او را خود میابی، انگار تویی در مقابلت است که بیش از خودت می‌شناسیش دشوار است و حرف زدن دشوار‌تر، پس چاره در سکوت است اما سکوت این دو تلخ‌تر است سرشار از حقایقی است که کشنده است. درد است، زجر است. تغییر این عادت جراتی شگرف برای رودررو قرار گرفتن می‌خواهد. در تمام داستان، خواننده با کشمکش و اضطراب دو شخصیت برای مواجه شدن با هم در عین کنار هم قرار گرفتن همراه است. این حالات درست همان لحظاتی است که هر فردی می‌توانسته در زندگی خود داشته باشد، حس مقابله شدن و ترس از این مقابله به قول نویسنده آنجا که از زبان مرد می‌گوید از ترس چنین حادثه‌ای است که همواره شلوغ می‌کنیم، حرف‌های دیگر و چیزهای دیگر را به میان می‌ریزیم تا خودمان را در آنها گم کنیم، هوای اتاق و وسایل خانه را به کمک می‌طلبیم تا شاید حواس ما پرت شود اما گویی همه چیز کم می‌شود. شریعتی در این داستان می‌خواهد از مفاهیمی بگوید که در زمانه‌اش به درستی درک نشده است، مفهومی که اگر به‌راستی گفته شود و به خوبی خوانده شود، وجودی را دگرگون می‌کند و دیگر یک اصطلاح فلسفی یا یک شعر نیست. کنار فرد می‌نشیند، شریک زندگی او می‌شود. مفهومی گریبان‌گیر است که گرفتار حیرت و شگفتی و خاموشی می‌کند و مواجهه با آن هر لحظه را حالت و طعم و مزه‌ای متفاوت می‌دهد. مقابل آن راهی نیست باید تسلیم شد و پذیرفت. به قول زن تونسی مانند قابی در وجود من است…شریعتی تمام داستان و تمام گفتار حتی تمام عناصر مادی داستان را به کمک می‌گیرد تا حس شناخت عمیق میان این دو را، یک روح بودن‌شان را بیان کند اما او نیز همانند دو شخصیت داستانش گویا در کلنجاری با خود برای بر زبان آوردن این واژه است. واژه‌ای که حقیقت است و چون حقیقت است نمایشی از هست بودن افراد است. از خود واقعی آنجا که تصویرگر شخص است نه آنچه تصویرگر او می‌خواهد بنمایاند خود شخص، همانی که فاعل است و بر فعل خود آگاه. داستان با گلایه زن از تبدیل هستی‌اش، من بودنش به هستی که مرد از او در ذهن خود ساخته، اوج می‌گیرد و درست در این اوج است که بیان یک مفهوم هم برای شخصیت‌ها، هم برای نویسنده سخت می‌شود تا بدان‌جا که وقتی در پس سکوتی ممتد، می‌گوید دوستت دارم، دردی جانکاه هر دو را فرا می‌گیرد، مرد می‌رود و … دوست داشتن نقطه‌ای است که داستان در آن تمام می‌شود و در ذهن نویسنده نهایت گفتار دو روح است که پس از دانستن آن دیگر نیازی به با هم بودن ندارد، چون یک شده است.

 

دریافت فایل پی‌دی‌اف



≡   برچسب‌ها
نویسنده : اپراتور سایت تاریخ ارسال : آوریل 26, 2015 1122 بازدید       [facebook]