نشست تخصصی نقد و بررسی بازتاب اندیشه شریعتی در جهان اسلام (مرکز ورثةالانبیاء قم ـ ۲ تیر ۱۳۹۸)
نشست تخصصی نقد و بررسی بازتاب اندیشه شریعتی در جهان اسلام
مکان: مرکز ورثةالانبیاء قم
زمان: ۲ تیر ۱۳۹۸
منبع: مباحثات (مجله فکری تحلیلی حوزه و روحانیت)
روز یکشنبه، دوم تیر ماه ۱۳۹۸، نشستی با عنوان «بازتاب اندیشه دکتر علی شریعتی در جهان اسلام» در مرکز راهبردی ورثهالانبیاء قم برگزار شد. در این نشست مسعود صدرمحمدی (کارشناس مسائل ترکیه) با موضوع «بازتاب اندیشه دکتر علی شریعتی در ترکیه»، شیخ حیدر حبالله (اندیشمند لبنانی) با موضوع «بازتاب اندیشه دکتر شریعتی در جهان عرب»، حامد رضایی (پژوهشگر مرکز راهبردی ورثهالانبیاء) با موضوع «تحلیل علل نفوذ اندیشه دکتر شریعتی در جهان اسلام» و محمدعلی میرزایی (رایزن سابق فرهنگی ایران در لبنان) با موضوع «ظرفیتها و آسیبهای اندیشه دکتر شریعتی در تعامل ما با جهان اسلام» سخنرانی کردند. در ادامه گزارشی از این نشست را میخوانید:
صدرمحمدی
به عنوان مقدمه لازم است به این نکته اشاره داشته باشم که شریعتی هم بر جریانهای اسلامی و هم جریانهای غیراسلامی، از جمله جریان چپ در ترکیه تأثیرگذار بوده است و کتابهای او در ترکیه همچنان از پرفروشترین کتابهای حوزه دین محسوب میشود و البته در عین حال متفکران ترکیهای هنوز به خود جرأت نقد جدی شریعتی را ندادهاند. همچنین برخی متفکران اسلامگرا در ترکیه با توجه به طرح گفتمان تشیع علوی و صفوی و کلیدواژه اسلام اموی در نسبت با جریان و هویت اسلامی خود دچار گسست شدهاند، زیرا این جریانها نمیدانند با توجه به این مفاهیم نسبت به اسلام اموی، اسلام عباسی و اسلام عثمانی در تاریخ اسلام چه موضع و تعریفی باید داشته باشند.
در تشریح تاریخ جریانهای اسلامی ترکیه، میتوان به چهار دوره اشاره کرد:
اولین دوره این جریان مربوط به مشروطه عثمانی تا سال ۱۹۲۴ است و در آن، جریان اسلامگرا به عنوان جریان اپوزیسیون فعال است و همزمان با افول قدرت عثمانیها نقشی محوری در اجتماع دارد. این دوره، مقارن با تشکیل مجلس ملی و اسلامی است که در آن، علمای اسلامی تأثیرگذاری فراوانی دارند و البته این مجلس در نهایت با تلاشهای آتاتورک منحل میشود.
دومین دوره مربوط به دوران انحلال مجلس اول است که تا نخستین کودتای بزرگ ترکیه در سال ۱۹۶۰ و مقارن با لغو مدارس علمیه و تعلیمات دینی و نابودی نهاد روحانیت را شامل میشود. بزرگان اسلامیها در این دوره دچار سرکوب، تبعید و مهاجرت اجباری به کشورهای اطراف از جمله عراق، مصر، سوریه و اردن میشوند. در ادبیات سیاسی این سالها شاهد پاک شدن هویت اسلامی و زیر سوال رفتن این ادبیات هستیم. هویت اسلامی تنها به عنوان هویت ملی و وجهی از وجوه آن مورد توجه قرار میگیرد؛ به گونهای که در اینجا فرقی بین یک اسلامگرا و ملیگرای پانترک وجود ندارد.
دوره سوم شامل سالهای ۱۹۶۰ تا ۱۹۸۰ است که مقارن با آغاز جنگ سرد است. همچنین از سال ۱۹۷۰ با ظهور چپها مواجه هستیم و در این دوره است که جریانهای اسلامی به احیای هویت خود و نشان دادن وجوه تفارق خود از جریان ملیگرا هستند. در این دوره جریانهای نزدیک به آمریکا، شاهد گشایش هستند و اولین ترجمه از آثار سید قطب با هزینه مستقیم نهادهای اطلاعاتی ترکیه، در این مقطع انجام میشود.
در ترکیه، از این دوران با عنوان «هجرت به فطرت و قرآن» یاد میشود که مهمترین وجه آن، تأثیرپذیری جریانهای اسلامی ترکیه از جریانهای برادر اسلامی در سایر نقاط جهان است. اواخر این دوره دو تحول مهم رخ میدهد که عمدهترین آن، پیروزی انقلاب اسلامی در ایران است که درپی آن ظهور پدیدهای به نام علی شریعتی رخ میدهد.
و در نهایت دوره چهارم از سال ۱۹۸۰ آغاز میشود که به آن دوران «پیدایش اسلام سیاسی در تاریخ جریانهای اسلامی ترکیه» نیز گفته میشود.
در دوران سوم نهضت ترجمه شکل گرفت و آخرین حلقه آن ترجمه آثار علی شریعتی بود. جریانهای اسلامی تا پیش از این دوران ایران را کشور مهمی نمیدانستند و پیش از انقلاب هم نسبت به تحولات اپوزیسیون نگاه خوبی وجود نداشت، زیرا این فعالیتها را شاخهای از انقلابهای کمونیستی قلمداد میکردند و عمدهترین دلیل این تصور نیز حضور دانشجویان چپ ایرانی در ترکیه بوده است.
اولین سال آشنایی با آثار شریعتی در ترکیه سال ۱۹۷۸ است، سال بعد نیز همزمان با نوشتن شش مقاله درباره شریعتی بود که به واسطه آنها از شخصی به نام علی شریعتی رونمایی میشود. تعبیر از او در این مقالهها «جزیرهای در دریاچهها» است. سپس با گذشت حدود شش ماه، شش کتاب از شریعتی ترجمه میشود که حامد اِلگار اصلیترین مترجم در شناختن آثار شریعتی به ترکیزبانان ترکیه محسوب میشود.
آثار ترجمه شده دکتر شریعتی، بهمثابه یک زلزله در فضای فکری و فرهنگی ترکیه، محسوب میشوند. از جمله اولین آثار ترجمه شده شریعتی که عیناً مشابه عناوین فارسی این کتابها در ایران میباشد، کتابهای تمدن و تجدد، چه باید کرد و حج بودهاند. سه کتاب دیگر اسلام و اندیشههای غربی، جامعهشناسی اسلامی، فرهنگ و ایدئولوژی اسلامی، سایر کتابهایی بودند که با عناوین ابداعی و ناشناخته در ایران وارد انتشاراتیهای ترکیه شدند.
لازم است به این نکته هم اشاره کنم که بخشی از جریان اسلامی در ترکیه با آثار شریعتی دچار اختلاف شدند که علت این آن را میتوان در شیعه بودن دکتر شریعتی و اهمیت دادن چپها به او جستوجو کرد و این، در نهایت موجب فاصله گرفتن برخی گروهها و جریان اسلامی ترک از شریعتی شد.
در مورد تحولات حضور شریعتی در ترکیه لازم است اشاره شود که:
اولین مورد از این تحولات آن بود که آثار شریعتی نگاه تاریخی منفی ۵۰۰ ساله از دوره صفوی علیه ایران را در ترکیه متحول کرد.
دومین مورد وارد کردن موضوع امپریالیسم و مجاهدت و مبارزه در فضای فکری و ادبیاتی ترکیه است. مصادف بودن برخی کلیدواژههای شریعتی با برخی معضلات فرهنگی و فکری ترکها در آن دوره از جمله مسأله بازگشت به خود، رسالت روشنفکری و جامعهشناسی اسلامی از دیگر تحول آفرینیهاست.
چهارمین عامل تأثیرگذار بر جریانهای غیراسلامی، مطرح کردن مسئله سوسیالیسم اسلامی و تاثیرگذاری از این رهگذر بر همه جریانهای اسلامی و غیراسلامی است.
حیدر حبالله
نفوذ شریعتی به معنای صحیح بودن تفکراتش نیست و عدم نفوذش هم به معنای غلط بودن تفکراتش نیست. ذهنیتی که از شریعتی در ایران وجود دارد، کاملا با ذهنیت جهان عرب متفاوت است. حدأقل تا قبل از دهه ۹۰ میلادی، مناقشهای بین موافقین و مخالفین شریعتی وجود نداشت. اساساً نمیتوانستیم حساسیت منفی نسبت به شریعتی را شاهد باشیم. این، برخلاف ایران است که شریعتی یک شخصیت مورد اختلاف محسوب میشود.
زندگی شریعتی را میتوان به دو دسته تقسیم کرد: شریعتی اول، مربوط به قبل اواسط دهه ۹۰ است و شریعتی دوم، مربوط به بعد از این دوره میشود.
برای بررسی شریعتی اول، باید ابتدا فضای عالم عربی را در این دوره مورد تدقیق قرار داد. دهه ۷۰ و ۸۰ میلادی، دهه شکست جهان عرب در همه مسائل اقتصادی و فرهنگی و سیاسی و… است. همه حرکات شکست خورده و انسان عربی دچار احساس شکست سنگینی شده بود. در چنین فضایی معارضه و انقلابیگری در جهان عرب رشد کرد و هر حرف انقلابی، طرفدار پیدا میکرد. شکست ۱۹۶۷ یک فاجعه به تمام معنا برای انسان عربی بود که ایرانیها نمیتوانند به خوبی عمق آن را درک کنند.
همچنین در همین دوره جریانات چپ در تمام جهان عرب پراکنده شده بود. حتی مسائل دینی در چنین فضایی رنگوبوی چپ پیدا کرده بود و دم از الهیات رهاییبخش زده میشد. در چنین فضایی هر حرکت و حرفی که نزدیک به مباحث چپ بود، مورد استقبال قرار میگرفت. در چنین شرایطی شریعتی وارد جهان عرب شد.
برای دلایل نفوذ شریعتی در جهان عرب میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
اولین دلیل این است که شریعتی به هیچ وجه فرقهگرا نبود. او حتی وقتی از علی(ع) حرف میزد از موضعی فرقهگرایانه نگاه نمیکرد و به همین خاطر، برای اهلسنت حساسیت برانگیز نبود. لذا، فردی که از اهل سنت بود، بین خود و شریعتی مانعی نمیدید. علیرغم انتقادات شریعتی به بعضی مقدسات اهل سنت، آنها احساس نمیکردند که او از پایگاه فرقهگرایانه، انتقادات خود را مطرح میکند؛ لذا نقدهای او حساسیتی ایجاد نمیکرد.
دلیل دوم این است که نقدهایی که شریعتی بر مذهب خودش وارد میکرد، او را یک شخصیت بیطرف معرفی مینمود. به جرأت میتوان این ادعا را مرح کرد که نقد شریعتی به شیعه صفوی باعث نزدیکی او به جهان عرب و سنی مذهب شد.
دلیل سوم را چنین میتوان مطرح کرد که در دنیای جدید، انسان نقطه مرکزی است و اندیشه شریعتی هم ناظر به مسائل انسانی بود. حرفهای او در مورد مظلوم، طبقات اجتماعی، عدالت اجتماعی، مبارزه با استعمار و استحمار و استثمار و… گفتمانی انسانی بهشمار میرود و نه شیعی یا سنی یا عربی و یا فارسی و ایرانی. ما همچنان در عصر تسلط این گفتمان به سر میبریم و جاذبه شریعتی این بود که با این تسلط، انطباق داشت.
دلیل چهارم این است که گفتمان شریعتی به یک حکومت حاکم متعلق نبود. در واقع او سخنگوی هیچ حکومتی نبود. لذا، او مجبور نبود اشتباهات یک حکومت را توجیه کند و اشتباهات حکومتها به پای او نوشته نمیشد. ایشان همه حکومتهای موجود را نقد میکرد. این امر میتوانست به مخاطب عرب امید دهد که بدیلی برای وضع موجود وجود دارد.
و دلیل نهایی و پنجم این است که گفتار او غیرمغلق بود. همه میتوانند با ادبیات او ارتباط برقرار کنند و تودهها میفهمند که او درصدد بیان چه مطلبی است. به همین خاطر کتابهایش هنوز از جمله کتابهای پرفروش در جهان عرب محسوب میشود.
در مورد شریعتی دوم، این دوره شامل تقریباً اواسط دهه ۹۰ تاکنون میشود. شریعتی دوم با شریعتیای که در سطور قبل ذکر شد، فرق دارد. شریعتی دوم، بیشتر در مجامع شیعی حضور دارد تا مجامع سنی. شریعتی دوم معارض نهاد روحانیت است؛ معارض سلطه فقهاست و طرفدار اسلام منهای روحانیت است. لذا، میبینیم که این وجه از شریعتی در این دوره بیشتر پررنگ میشود.
در این دوره بود که آنهایی که با حکومت دینی مشکل داشتند، سعی کردند این وجه از شخصیت شریعتی را معرفی نمایند. در واقع میتوان گفت الان اگر کسی بگوید من طرفدار شریعتی هستم، به احتمال زیاد درصدد بیان این نکته است که با روحانیت مشکل دارد؛ در حالیکه در دوره قبل، چنین نبود. این صورت جدیدی از شریعتی است که بیشتر در مجامع شیعی حضور دارد.
گسترش این چهره از شریعتی همزمان با جریان اصلاحات در ایران به رهبری سید محمد خاتمی و نیز جریان علامه فضلالله در لبنان بود. این دو حرکت کمک کرد که شریعتی اینطور قرائت شود. یعنی شریعتیای که بیش از آنکه معارض حکومتها باشد، معارض نهاد روحانیت محسوب میشود.
برخلاف ایران، شریعتی در جهان عرب چندان مورد انتقاد قرار نگرفته است. ولی اغلب نقدهایی که در جهان عرب بر شریعتی نوشته شده از جانب گروههای مذهبی شیعی بوده است؛ بهخصوص در دوره شریعتی دوم. در حالی که در زمان شریعتی اول ابداً چنین چیزی وجود نداشت. جهان عرب هنوز از شریعتی عبور نکرده است؛ البته نمیتوان گفت که شریعتی مرکز تغذیه فکری در جهان عرب بهشمار میرود.
رضایی
لازم است برای توضیح موضوع جلسه، به ۶ عامل اشاره شود که به لحاظ اهمیت، در یک سطح نیستند.
عامل اول، فهم تمدنی شریعتی از اسلام است. رویکرد تمدنی اسلام، تنها شامل یکسری معارف و عقاید نظری که باید در ذهن مخاطب جای بگیرد نیست؛ بلکه اسلام طرح و برنامهای عینی و واقعی برای تحقق روی زمین است.
شریعتی خیلی خوب میتواند نسبت دین و دنیا را در افکار و آرای خود برقرار نموده و معارف دین را به خوبی برای «تحقق» روی زمین صورتبندی نظری کند. البته ممکن است این صورتبندی نظری دارای معایبی باشد. سخن ما در درستی یا نادرستی محتوای این صورتبندی نیست، بلکه سخن در شکلگیری خودِ این صورتبندی است.
درحالی که عمده متفکران ما رویکردی فلسفی، کلامی و معرفتی به اسلام دارند، دکتر شریعتی رویکردی تماماً اجتماعی دارد. در واقع دیگر اندیشمندان مسلمان از سنتی فلسفی برخاسته که در آن ذهنیات، افکار و عقاید وجهه اصلی همت است، در حالیکه دکتر شریعتی از پایگاه سنتی جامعهشناسانه، ساختارهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی جامعه و روابط واقعی میان اعضای آن را در رأس اولویتهای کاری خود قرار میدهد.
این رویکرد نظری دکتر شریعتی در شرایطی است که اصولاً در جهان عرب، مباحث فلسفی و انتزاعی با اقبال چندانی روبرو نشده و مباحث ناظر به عینیت و مسائل واقعی طالبان بسیار بیشتری دارد. از طرف دیگر اعرابی که با شکستهای پیاپی از اسرائیل دچار تحقیر هویتی بیسابقهای شده بودند، از اندیشهای که راهنمای عملی آنها برای «تغییر» اوضاع باشد به شدت استقبال میکنند.
چنین اندیشهای که نوعی راهنمای عملی برای تغییر وضع موجود و بهبود وضعیت عینی زندگانی آدمیان است و لاجرم صبغه اجتماعی و سیاسی آن پررنگ است،میتواند حتی بسیاری از کسانی که ابتدائاً همدلی چندانی با رویکردهای اسلامگرایانه ندارند را نیز جذب کند.
عامل دوم، همزمانی با پیروزی انقلاب اسلامی است. آرای دکتر شریعتی به پشتوانه یک موفقیت عینی و عملی به نام انقلاب اسلامی توانست به درون جوامع اسلامی نفوذ کند.
موجی که انقلاب اسلامی ایجاد نمود، نگاهها را به ایران و تشیع خیره کرد. خصوصاً در دهه اول پس از پیروزی انقلاب آرای امام خمینی(ره)، شهید مطهری، شهید صدر و… در جهان اسلام وارد و علاقه به انقلاب ایران نیز سبب گسترش افکار رهبران آن شد، و دکتر شریعتی هم از جمله متفکرینی بود که انقلاب اسلامی سکوی پرشی شد تا آثارش در اقصی نقاط جهان اسلام وارد شود. به بیان دیگر، اگر خمینی نبود شریعتی هم اینقدر نفوذ پیدا نمیکرد.
عامل سوم، فراطائفی بودن شریعتی است. یکی از عوامل مهم نفوذ افکار دکتر شریعتی رویکرد فراطائفی او بود. اهلسنت دکتر شریعتی را فردی در برابر مذهب خود نمیدیدند. مخاطب جهان اسلام هرچند او را «شیعه» میدانست، ولی معتقد بود که شریعتی از تعصبات خام فرقهای فراتر رفته و متفکری به واقع «اسلامی» است.
حتی تصور اینکه اندیشمندی رویکردی فرقهای داشته باشد و در ضدیت با اندیشه و عمل اهلسنت کتاب بنویسد و یا کنشگری کند و در عین حال بتواند بر جامعه اهلسنت تأثیر مثبت بگذارد، شدنی نیست. هر کسی با ادنی هوش متوجه میشود که نمیتوان ملتزم به وحدت اسلامی و مستلزمات آن نبود و رویکردی «تقابلی» با اهلسنت در پیش گرفت و درعین حال بر آنان موثر بود. البته نفس روحانی نبودن دکتر شریعتی، در مقبول افتادن فراطائفی بودنش نزد مخاطب اهلسنت، تأثیر بسیاری داشته است. به عبارت دیگر، این مسئله موجب شد تا طائفی نبودن دکتر شریعتی راحتتر مقبول واقع شود.
عامل چهارم، رویکرد همدلانه نسبت به چپها است. در دورهای که دکتر شریعتی زندگی میکرد، اندیشه چپ تقریباً تمامی مراکز دانشگاهی دنیا را از آنِ خود کرده و رویکردهای انقلابی را تقریباً در تمامی کشورهای دنیا نمایندگی میکرد. در واقع این مقطع تاریخی، دوران اوج تفکرات چپ بود و به یک معنا هم ساحات نظری و هم ساحات انقلابی دنیا در دست این طیف بود. در جهان اسلام هم همینطور بود.
دکتر شریعتی برخلاف بسیاری دیگر از اندیشمندان مسلمان در آن دوره، نه تنها خود و اندیشهاش را به عنوان «دیگری» اندیشههای چپ مطرح نکرد که بالعکس سعی کرد با اتخاذ رویکردی همدلانه با چپها و تلاش درجهت ایجاد ادبیات مشترک با آنها، خود را همجبهه با آنان وانمود کند و نه در مقابلشان.
اتخاذ چنین رویکردی توسط شریعتی ناشی از فهم واقعی پدیده «چپ»، دلایل شکلگیری و عوامل تداوم حیات آن توسط اوست. امری که توسط دیگر متفکرین مسلمان اساساً فهم نشد. فضای غالب متفکرین مسلمان به دلیل غلبه رویکردهای معرفت شناختی، با پدیده چپ از منظری کلامی و معرفتی مواجه شد.
در حالیکه شریعتی میدانست که چپ نه براساس عوامل معرفتی، که درپی شرایط نامناسب اجتماعی ـ سیاسی و به عنوان امکانی برای تغییر وضع موجود شکل گرفته و ادامه حیات میدهد. در واقع «مسئله» چپ اساساً معرفتی نبوده و نیست و اگر در بعضی متون به رویکردهای الحادی روی آورده و یا بدبینانه به دین و دیانت نگریسته، ناشی از کارکردی بوده که ادیان دیگر و بعضی از طیفهای سنتی اسلامی در تخدیر تودهها و توجیه وضع موجود داشتهاند. در واقع نقطه عزیمت چپها در نسبتگیری با دین و دیانت، مبانی معرفتی آنها نبوده؛ بلکه نقطه عزیمت آنها کارکرد عینی ادیان و مذاهب در عینیت جوامع بوده است.
بنابراین، کاری که دکتر شریعتی میکند این است که خود را با چپها در هدف ـ که تغییر وضع موجود است ـ یکی کرده و با رویکردی همدلانه و نه تقابلی، درپی اثبات این مسئله است که اسلام میتواند بهترین عامل برای انقلاب و تغییر وضع موجود باشد.
تبیین دین با ادبیات مدرن را نیز میتوان عامل پنجم قلمداد کرد. تلاش شریعتی برای تبیینی مدرن و مشخصاً جامعهشناسانه از معارف دینی برای کسانیکه از یک طرف تعلقات مذهبی قوی داشته و از طرف دیگر تبیینهای سنتی از آن را برنمیتابیدند، جذاب بود.
و در نهایت میتوان به عامل تلفیق شور و شعور اشاره کرد. هنری که دکتر شریعتی داشت و بسیاری از افراد دیگر نداشتند این بود که او به گونهای مینوشت و سخن میگفت که میتوانست از مرحله عقل عبور کرده و به قلب مخاطب نفوذ کند. نثر زیبا، بیان احساسی و شاعرانه و شور و هیجان در گفتار، امری بود که شریعتی را از دیگران متمایز میکرد. در واقع شریعتی تنها به «چه گفتن» توجه نمیکرد، بلکه به «چگونه گفتن» نیز عنایتی ویژه داشت.
میرزایی
بنده شریعتی را از بزرگترین متفکران اسلامی میدانم که حفظ او برای نجات جامعه اسلامی از جمله ضرورتها است. وجود شریعتی امروز میتواند یک شعاع و اقبال جهانی باشد؛ از جمله مثالهای مهم در این زمینه کتاب «هکذا تکلم شریعتی» نوشته فاضل رسول در جهان عرب است. در دیداری که بنده با راشد الغنوشی داشتم، ایشان میگفت، شریعتی برای ما خیلی مهم است.
جوامع اسلامگرا به میزانی که به تکوین دولت و ساختار حکومت نزدیک میشوند، از شریعتی فاصله میگیرند، زیرا شریعتی از فرصت در آن مرحله به تهدید تبدیل میشود. از نظر او فرقی بین اصناف و قالبها در ساختارها مطرح نیست و او به همه این ساختارها و قالبها نقد وارد میکند. برای او محتواهایی نظیر عدالت امری اساسی است.
امثال شریعتی و شهید صدر را باید در سیاق تاریخی خود و نه با ملاحظات کنونی بررسی و تحلیل کرد. شریعتی را باید از جمله مقصدگرایان و غایتگرایان محسوب کرد، زیرا اندیشه او کاملاً اجتماعی است و به کارآمدی دین در جامعه نظر دارد.
بزرگانی همچون شهید مطهری و شهید صدر را نمیتوان دغدغهمندان انسان با نگاه اولش محسوب کرد. آنان دغدغهمند دین هستند. خاستگاه و نقطه آغازین اندیشه شهید صدر و شهید مطهری، اسلام و دین است؛ در حالیکه در رویکرد شریعتی یک فرق روششناسانه و جوهری با امثال مطهری و شهید صدر وجود دارد. دغدغه اول شریعتی دین نیست، بلکه دغدغه اول او انسان بود و به این تعبیر نمیتوان او را اسلامگرا دانست. در منظومه فکری کسی مثل امام موسی صدر نیز انسان فصل مشترک پروژهها تعریف میشود، اما با اینحال من معتقد نیستم انسان آغازینگاه تفکر است، بلکه به نظر من انسان فقط مقصد است.
کسانیکه فقه انقلابی را قبول ندارند، نمیتوانند با شریعتی همدلی کنند. آنان به هر میزان که به فقه انقلابی نزدیک شوند به شریعتی نیز نزدیک میشوند و کسانیکه ناقد مدرن بودن شریعتی هستند بیشتر توجه به مدرنیسم غربی دارند و از مدرنیسم شرقی بیگانهاند؛ در حالیکه شریعتی با مدرنیسم شرقی همگام و همراه است.
در نقد شریعتی از دین، ساختارشکنی صورتهای تحقق مذاهب وجود دارد و او تبیینهای تاریخی و فلسفه دین را هم قبول ندارد. او تحققهای دین از زمان خلافت تا امروز را منتقدانه نقد میکند؛ همچنان که اگر امروز بود فریادش بر سر جریانهای سلفی و تکفیری بلند بود.
نباید فراموش کنیم اینکه در جامعه دو میلیاردی مسلمانان کتابهای شریعتی یکی از پرمشتریهاست، یعنی جهان اسلام هنوز در لحظه خاصی قرار دارد؛ به طوریکه میخواهد مدرنیته خود را بسازد؛ اما شریعتی برای مرحله تأسیس بدیل در زمینه مدرنیته کاری انجام نمیدهد و فقط در حوزه نقد سنت و میراث گذشته حرف برای گفتن دارد. از این جهت است که در زمانه کنونی معتقد به گذر از شریعتی هستم؛ زیرا الهیات رهایی تنها منحصر به او نیست. همچنین ما بدون ارائه یک فقه عملی نمیتوانیم رهاییبخشی کنیم، در اندیشه او جای این عنصر خالی است.
شریعتی با انقلاب و امام خمینی و آن فریادها هیچ تضادی نداشت. بلکه جنگ او به نوعی با فقها و حوزه بود. همچنان که او با بهشتی، مطهری، مفتح و امثال آنها همخوانی داشت. شریعتی از یک لایه فرا فلسفیتر به دین و اسلام مینگریست. جدال او در داخل کشور با انقلاب نبود، بلکه شریعتی بزرگترین مدافع اسرار انقلاب اسلامی در دنیای معاصر است. دغدغه شریعتی شوراندن مردم علیه حکومت ظالم است، ولی اسلام را جایگزین نمیداند. چیزی که شاید اگر زنده میماند و با او گفتوگو میکردیم با ما هم نظر میشد. چنانچه اگر او در سالهای بعد از انقلاب زنده میماند، نسبت به لزوم حکمت عملی و فقه عملی حرفهای زیادی میزد. لذا، اندیشه شریعتی در آن دوره راه حل ارائه نمیکند.
نباید تصور شود با وقوع انقلاب اسلامی سهگانههای اندیشه شریعتی مثل استبداد، استحمار و استعمار و بلعمیات، فرعونیان و قارونیات بیوجه شده است. گرچه به نظر من شریعتی در ذیل مجموعه اندیشههای امام خمینی قرار میگیرد، ولی در ادبیات و محذوریتها فرق میکند. ما داخل ایران میتوانستیم او را به خدمت انقلاب بگیریم اما این کار را نکردیم و او به اشتباه در ذیل ضد انقلاب تعریف شد.