شریعتی و کار روشنفکری | حسن نراقی (روزنامه شرق ـ خرداد ۱۳۹۱)
شریعتی و کار روشنفکری
گفتوگو با حسن نراقی
منبع: روزنامه شرق
تاریخ: ۳۰ خرداد ۱۳۹۱
دکتر مرتضی مردیها در گفتوگویی با نام «عقلانیت گوهر گمشده فرهنگ بومی» در کتاب «در دفاع از عقلانیت» چنین ابراز میدارد: «روشنفکری به لحاظ کلاسیک، یک معنی دارد و امروز معنایی دیگر یافته است. در گفتمان روشنفکری ارتدوکسی در غرب و در کشورهای جهان سوم از جمله کشور ما، روشنفکر کسی است که با دست یافتن به پارهای آگاهیها، برخی تغییرات میآفریند که عمدتا هم هدف اجتماعی دارد. اما به نظر من روشنفکری –چه به تاریخ آن رجوع کنیم و چه به تحلیل واژه بپردازیم- ضرورتا ربطی به عمل، عدالت، طبقات ضعیف و مفاهیمی از این دست ندارد. اما در مقام واقع به این مفاهیم آغشته شده است. از نظر من دایرهمدار روشنفکری عمل اجتماعی معطوف به تغییر نیست. روشنفکر کسی است که اولا، فکر میکند، فکر به معنی برتر، یعنی با اتکا به اطلاعات تجربی بیشتر، عمیقتر و پیچیدهتر میاندیشد، ثانیا، فکر روشنی دارد یعنی نظام فکری خود را از بندهایی که معمولا برپای فکر است، رها کرده است. از قید تعهدات حزبی، شغلی، سلیقهای و حتی بنبستهای جغرافیایی و تاریخی تا جایی که رهایی از اینها اساسا ممکن است، رها شده است. این عوامل، دقیقا همان چیزهایی هستند که فکر را تاریک میکنند. روشنفکر میکوشد این بندها را از فکر خود باز کند. پس روشنفکر، کسی است که اهل فکر است و از قید تعلقات و وابستگیهایی از این دست رها شده است. به نظر من برای چنین فردی، توجه به عمل چندان محوری و مرکزی نیست… از طرف دیگر من روشنفکر را از عمل نهی نمیکنم، بحث بر سر این است که روشنفکر را در عمل خلاصه نکنیم… در گفتمان سنتی روشنفکری امکان نداشت که روشنفکر را بدون توجه به عمل تعریف کنند و بشناسند. اما در گفتمان جدید روشنفکری (البته جدید در میان ما) عمل در هر شکل آن چه تند و انقلابی و چه نرم و اصلاحی، برای یک روشنفکر ضروری نیست و مقوم هویت یک روشنفکر به حساب نمیآید.»
اکنون میخواهم نظر شما را درباره آنچه از کتاب دکتر مرتضی مردیها نقل کردم، بدانم و دیگر اینکه به نظر شما نسبت میان کار روشنفکری و کار سیاسی چیست؟
عرض کنم، تصورم بر این شد که شما تقریبا خلاصه همه کتاب آقای مردیها را برای من بازگو کردید و اگر من بخواهم کمی رندی کنم و خود را خلاص، بلافاصله باید بگویم با فرمایشات ایشان البته تا آنجا که شما برای من گفتید موافقم و کلام را ختم کنم… اما خودم واقعا از اینکه دیدگاههایی از این دست حضورش در صحنه فرهنگی کشور روز به روز پر رنگتر میشود، شادمانی میکنم، حتی تا همین چند سال پیش هم خیلی امکان ابراز اینگونه سخنها را نداشتید… اما من فکر میکنم همانطور که تمام سعیام را در همین گفتوگو با شما بهعمل میآوردم اول ما باید تعریف درستی از روشنفکرمان داشته باشیم تا بعد به این بپردازیم که حالا روشنفکرمان باید دست به عمل هم داشته باشد یا نه؟ در حالی که اگر تعریف درست را در ابتدا ارایه نکنیم، تعداد نهچندان کمشماری از افراد موجه این مملکت که خودشان را روشنفکران ملی و مذهبی و حزبی و غیره و غیره میدانند که اگر نظرشان درست باشد، خوب قطعی است که باید عملگرا باشند و اگر به نظر ناقابل بنده همانطور که سالها پیش خدمت هموطنانم عرض کردهام چون در بسیاری از این مفاهیم پارادوکس وجود دارد، در درون خودش تضاد دارد. ضمن احترام به تمامی این بزرگان آنها را در زمره روشنفکران نباید بدانیم. بنابراین از اینگونه عزیزان که بگذریم دیگر روشنفکران واقعی دلیلی ندارد که الزاما عملگرایی کنند، ما فقط فکر روشنفکر را لازم داریم تا زمینه تغییر را ایجاد کند تعهد به عملش دیگر الزاما با او نیست. پس از اینروست که معتقدم این هموطنان را تا قبل از اینکه به پالایششان نپردازیم، نمیتوانیم سطح توقعمان را از آنان مشخص کنیم. نمیگویم یک روشنفکر واقعی هیچ تعلقی به هیچ گرایشی نداشته باشد که چنین چیزی اصولا ممکن نیست اما فقط باید و در هر شرایطی به حقیقتی که لااقل خودش از آن درکی دارد، متعهد باشد… همان بینش مورد قبول خودش را برای همگان بخواهد و نه فقط برای همحزبیها و همعقیدههایش. یک «روشنفکر» به تعبیر من موجودی باید باشد که در هر لحظه که به فکر و باور تازهای رسید که حتی با افکار دیروز خودش هم در تقابل باشد (منظورم باور حقیقی است و نه از نوع مصلحتی آن) از کسی خجالت نکشد. نگران از دست دادن محبوبیتاش نباشد. با شجاعت اخلاقی آن را به همگان ابراز کند. روشنفکر ما فقط باید عقیدهاش را ابراز کند قبول یا رد آن دیگر برعهده مردم است. رسالت او فقط در همین اعلام نظرش است و بس، که من سابقه چندان وافری از این دست روشنفکران در ایران ندارم و محدود کردن روشنفکران کشورم را به تعداد انگشتان دست به همین دلیل میدانم. روشنفکر رسالتاش فقط در نورافروزی در جلوی راه مردم خودش است و نه حتی اصرار و اجبار مردم به پذیرفتن نظرش. این است که یک صنفگرا، یک شیفته، یک متعصب حزب باور، هر چقدر هم که انسان والایی باشد الزاما نباید بهعنوان یک «روشنفکر» معرفی شود. بله، من هم به شدت اعتقاد دارم که روشنفکر جز به حقیقت به هیچ پدیده دیگری نباید وابسته شود. این برای همگان مقدور نیست که چنین باشند. انسان برتر را میطلبد… اصلا اجازه بدهید اینگونه مطرح کنم که چرا برای بسیاری از ما سخت است که باور کنیم همگان برابر نیستند؟ استعدادهای شگفتآور متفاوتند اگر این را مردم بپذیرند آن وقت راحتتر قبول خواهند کرد که اگر در زمینه روشنفکری نمیتوانند خودی نشان بدهند هنوز فرصتهای دیگری برای آنها هست. به هر حال معتقدم و باز هم تکرار میکنم در تعریف «روشنفکری» کار کمی انجام شده و باید برای آن فکری کنید که در غیراین صورت و با ادامه روند موجود خیلی دور از انتظار نخواهد بود که بهزودی شاهد ظهور روشنفکران دیگری با پسوندهایی منسوب به مثلا ردههای پزشکی و درودگری و غیره و غیره باشیم اما درباره پاسخ آخرین قسمت سوالتان در مورد رابطه سیاست و روشنفکری؟ فکر میکنم با هیچ نوع از اغماضی کوچکترین تطابقی بین این دو تعریف نمیبینم که کوهها در میان با یکدیگر فاصله دارند. اگر رعایت این فاصله را در کار نگیریم متاسفانه حاصلش میشود همین امروزمان که در باور بسیاری از افراد جامعه ما لانه کرده که سیاستمدار روشنفکر کسی است که حرفهای غلیظ و پیچیده بزند و تا میتواند انتقادات بیراهحل ارایه کند. حواریونی را به هر قیمتی شده مجذوب و دنبالهرو خودش کند، حرفهای باب دل توده مردم را با دلنشینی هرچه بیشتر بیان کند و از نیازهای بجا و حتی نابجای آنها فریادها بسازد، هر کار نابخردانه و انحراف و سرقتی را به حق یا ناحق به پای دولتش بگذارد تا اینکه نوبت سواری خودش بشود. راستی آیا تا به حال هرگز فکر کردهاید که چرا در فرهنگ اجتماعی موجود ما روشنفکر موافق دولت نه داریم و نه هیچگاه داشتهایم؟ و چرا اصولا در ذهنمان روشنفکر و حتی منتقد و در ضمن موافق نسبی دولت همواره با مزدور دولت مترادف است؟ روی سخنم به دولت هم هست که بهتر است کمی فکر کنند چگونه همهمان به چنین مشکلی دچار شدهایم؟
آقای نراقی، حالا اگر بخواهیم به دوره گذشته بپردازیم و مفهوم روشنفکر و کار روشنفکری را در دو دهه حساس 1340 و 1350 بازخوانی کنیم و بر کارهای فرهنگی دکتر علی شریعتی متمرکز شویم، آن را چگونه ارزیابی میکنید؟ به هر حال او در زمانی برجسته و اثرگذار میشود که گفتمان مسلط در کار و ادبیات روشنفکری، گفتمان چپ است و او نیز جدا از آن فضا تنفس نمیکرده است.
به رغم پرهیز همیشگیام از پرداختن به اشخاص و مصادیق تاثیرگذار رویدادها… چون اسم مشخصی را بردید گویا گریزی نیست… به صراحت نظرم را میگویم… برگردیم به همان سالهایی که به آن اشاره کردید… ملاحظه بفرمایید نظام قبلی از دو گروه مخالف خود به شدت وحشت داشت؛ یکی مسلمانان سنتی به زعامت روحانیون و گروه دوم کمونیستهایی که اکثریت آنان هرگز با نظام حاکم سر سازش نداشتند. توجه بهجذابیت نه چندان مطلوب گروه اول در مقابل فعالیت گروه دوم که با توسل به آرمانهای اومانیستی مورد تبلیغشان فارغ از اصالت و امکان عملیبودن افکارشان این استطاعت را داشتند که جوانهای به هر حال اکثرا ناراضی را به خود جلب کنند. هیات حاکمه را به این فکر واداشت که با ترفندی از نیروی هر دو دشمن خود بکاهد و دقیقا در همین مقطع زمانی است که مرحوم شریعتی با آن استعداد شگفتانگیز و قابل تحسیناش و ضمنا عدم تعلقاش به طیف سنتی در تهییج جوانان تشنه اصلاحات از ترکیب انتخاب شده پارههایی از اسلام و اردوگاه چپ، به وجود آورنده چنان زلزلهای در بین هموطنان میشود که هنوز هم بعد از گذشت این همه سال پسلرزههایش را شاهد هستیم… این بود که نظام حاکم به فکر افتاد تا هم از این فضای به وجود آمده و هم از قابلیت دکتر شریعتی در دور نگهداشتن جوانان از کمونیسم استفاده کند و هم از تضاد نه چندان اعلام شده او با طیف سنتیون! و تا آنجا که گزندی به خودش نرسد. دکتر را در مقابل این دو گروه مخالف خود به طور غیرمستقیم تقویت کند بدون اینکه به احتمال زیاد روح دکتر از این سوءاستفاده باخبر باشد و دیدیم که این محاسبه از نوع همان محاسبههایی بود که اکثر بازیکنان بازی را هیچگاه به مقصودشان نرساند… حضور یک روشنفکر در همین مقاطع است که آینده را ببیند و هیجانات روز را خیلی جدی نگیرد. به صراحت بگویم ایشان آنچنان خودش تحتتاثیر هیجانی که قطعا از روی صدق و ایمان ایجاد کرده بود قرار گرفته بود که هرگز مجالی برای دستخوانی نظام حاکم و دوراندیشی در راهی که به آن میرفت پیدا نکرد. من از نمونه مشاهیری که خود به نوعی قربانی هیجان و جو عمومی میشوند کم سراغ ندارم… مرحوم مصدق هم به نوعی دچار این هیجان عمومی و مردمزدگی شد… بنابراین ارزیابی شخصی من از مرحوم دکتر شریعتی در یک کلام این است؛ استعدادی بود شگفت که مثل بسیاری از استعدادهای دیگر در مسیری گام گذاشت که هیجان به مراتب اعتبارش از تامل و نقد بیشتر به چشم میخورد و دقیقا به همین دلیل است که باوجود تاکیدم بر تاثیرگذاری دکتر در روند اجتماعی کشور هرگز حاضر نیستم ایشان را در کسوت روشنفکری بپندارم… تکرار میکنم ما در طول همه سالهای منتهی به امروزمان اگر به تعداد مطلوب روشنفکر داشتیم کارمان به امروز نمیکشید. الان دهها سال است که هرکسی با هر فکری و سوادی و حتی سابقهای اگر بتواند جلو حکومتی بایستد مردم به «روشنفکری»اش گواهی میدهند. نمیگویم روشنفکر نمیتواند مخالف حکومت باشد. ولی مخالف حکومت بودن هم شرط روشنفکری نیست. قبلا هم گفتهام روشنفکر کسی است که چراغ را بردارد، راهش را اعلام کند و راه بیفتد، بدون اینکه کوچکترین دغدغهای داشته باشد که چند نفر دنبالش خواهند آمد. اکثر روشنفکرهای ما بیشتر کالای فکریای را ارایه میکنند که قبلا از تقاضایش اطمینان حاصل کرده باشند و دکتر هم از بذر نفرتی که در مردم و بهخصوص بین جوانان میپاشید تقریبا از حاصل آن اطمینان داشت. یادتان نرود معمولا روشنفکرهای واقعی در طول حیاتشان آنقدر تنها هستند که بعد از مرگشان هم سالها طول میکشد تا شناخته شوند.
آیا میتوانم بگویم این سخن در اشاره به افرادی همچون زندهیاد دکتر مصطفی رحیمی است؟
تنها محدود به دکتر رحیمی نمیشود. تعداد دیگری هم بودهاند که برای رسیدن به کلامشان مردم باید سالها وقت صرف میکردند و هزینه میپرداختند. اما حالا که گفتید به صراحت بگویم، رحیمی از معدود روشنفکران این سرزمین بود که کوچکترین باجی برای جلب رضایت توده مردم نپرداخت و سخنانش را در حالی گفت که به جرات میگویم خودش به خوبی از عواقب آن و محدودیت عددی شنوندگان نزدیک به صفرش آگاهی داشت… حالا هم که ملاحظه میکنید نه چندان مردم عادی از او شناختی دارند و نه کوچه و خیابانی را بهنامش کردهاند که اصولا شأنش بالاتر از این حرفها بود… روانش شاد.
آقای نراقی، آیا باز هم نقد و سخنی درباره دکتر شریعتی دارید؟
نه، مطلب خاصی ندارم چراکه اصولا شناخت چندانی هم از ایشان ندارم. این مطالبی را هم که گفتم بیشتر به اعتبار سن و سال و تحلیلهای اجتماعیام از ایشان بود و جنبه شخصی نداشت… البته شاید هم مسوولیت بزرگتر با همان مردمی باشد که تعاریف مربوط به روشنفکر و مبارز را همیشه مخلوط کردهاند. ما بیش از هر پدیدهای در میان مشاهیر «مبارز» داشتهایم و کمتر از هر پدیدهای، «متفکر» و راهنما… میگویم این حق یک مبارز است که حتی از دشمنش کینه داشته باشد و همه تحلیلهایش از مخالف را بر مبنای بغض تنظیم کند. این بستگی به میزان انصاف و صداقتش دارد. اما اگر یک روشنفکر پایش را از دایره عاری از حب و بغض بیرون نگذاشت، بلافاصله به یک مبارز تبدیل میشود که میتواند خوشفکر باشد یا بدفکر، خوشخواه باشد یا خدای ناخواسته بدخواه، صادق باشد یا غیرصادق، اما دیگر باید ردای روشنفکری را از تنش درآورد، به همین دلیل هم هست که معتقدم در این دهههای لااقل مورد توجه –اخیر- حتی به تعداد انگشتان دست هم روشنفکر نداشتهایم. از هیچ نوعش، نه روشنفکر اجتماعی، نه روشنفکر سیاسی و نه حتی روشنفکر علمی…