خاطرات محمدجعفر یاحقی
آقای دکتر شریعتی، شرعی میخواهد برود
محمد جعفر یاحقی
دانشجوی رشته ادبیات در دانشکده ادبیات مشهد و شاگرد شریعتی
منبع: خبرگزاری ایبنا
تاریخ: دی ۱۳۹۷
محمدجعفر یاحقی، استاد ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد، اخیرا در گفتوگویی با خبرگزاری ایبنا به ذکر خاطراتی از سالهای دانشجویی خود در دانشکده ادبیات مشهد و اساتیدی چون شفیعی کدکنی و شریعتی پرداخته است. بخشی از این گفتوگو که خاطرات وی از شریعتی را شامل میشود در زیر میآید:
…
از کلاسهای جذاب صحبت کردید و معتقد هستید که فضای آموزشی باید به شکلی باشد که برای دانشجو جذابیت ایجاد کند. در زمان دانشجویی کلاسهای کدام استاد چنین ویژگی داشت و باعث میشد تا از حضور در کلاس درس لذت ببرید؟
در زمان دانشجویی ما کلاسهای دکتر شریعتی به همین شکل بود و هیچ گونه قاعده و قانونی نداشت. او هروقت دلش میخواست به کلاس میآمد؛ تا هر زمان که دلش میخواست کلاس را ادامه میداد؛ اصلا هر چیزی که دوست داشت آموزش میداد؛ از همه اینها مهمتر سر کلاس حرفهای قشنگ و جذابی میزد که دانشجویان از شنیدن این حرفها هیچ وقت خسته نمیشدند.
چرا حرفهای او برای شما دانشجویان جذاب بود؟
دکتر شریعتی کاراکتر خاصی داشت. شاید شما تعجب کنید اما او سر کلاس رسما سیگار میکشید و این کار را ترک نمیکرد. هرگز دفتر حضور و غیاب نداشت. شریعتی قدرت تجزیه و تحلیلاش و ارتباط آسمان و زمیناش خیلی قوی بود. او بهترین کسی است که از ادبیات در جهت پیشبرد اهدافش استفاده کرده است و حتی ما ادبیاتیها نتوانستیم از ادبیات به اندازه او برای پیشبرد کار و نفوذ کلاممان استفاده کنیم. بنابراین ادبیات به او خیلی کمک کرد. او قادر بود صحبتهای معمولی و پیشپاافتاده که همه میدانستیم را به شکلی بیان کند که حتی مخالفان نیز جذب او شوند. در دهه 40 دانشجوی دکتر شریعتی بودیم و در آن زمان 99 درصد دانشجویان به شکل رسمی کمونیسم بودند؛ حتی کسانی مثل من با دیدگاه میانهرو و خنثی انگشتشمار بودند، به شکلی که اصلا دیده نمیشدند؛ اما بد نیست که بدانید همان بچههای چپ چنان جذب صحبتهای شریعتی میشدند که حرف او را قبول میکردند. شریعتی آسمان و ریسمان را شرق و غرب را به هم ارتباط میداد و از حرفهای کهنه مسائل جدید و تازه میساخت. مجموعه این عوامل است که آن کاراکتر را میسازد و او را به یک انسان فوقالعاده تبدیل میکند.
چقدر از آن ویژگیهای دکتر شریعتی در کلاسهای درس شما نیز نمایان است؟
من هرگز نمیتوانم نمونهای مثل شریعتی باشم؛ اما خودم سعی میکنم که دانشجویان را محدود نکنم تا شرایط برای آنها سخت شود. شاید من قدرت تجزیه و تحلیل شریعتی را نداشته باشم؛ اما سعی کردم تا از ادبیات به شکل خوب و مناسبی استفاده کنم.
به عنوان آخرین سوال؛ خاطره جذابی از کلاسهای دکتر شریعتی دارید؟
خاطره زیاد است و من بخشی از این خاطرات را در یکی از آثارم نوشتهام؛ اما اگر یکی از این خاطرات را بخواهم تعریف کنم، باید بگویم که همانطور که گفته شد دکتر شریعتی قواعد و قانون را رعایت نمیکرد. مثلا میآمد سر کلاس و جلسه را چهار ساعت ادامه میداد و کلاس بعدی هم از بین میرفت و استاد کلاس بعدی نیز که میدید کلاس به این اندازه گرم است در رودربایستی میماند و به اتاقش میرفت. اما به خاطره بپردازم. یک عصری ما از ساعت 4 تا 6 با دکتر کلاس داشتیم؛ اما ساعت از 6 گذشت و کلاس ادامه داشت و هرچقدر میگذشت دکتر شریعتی کلاس را تعطیل نمیکرد. از طرفی هیچکس هم احساس خستگی نمیکرد؛ در حالی که در کلاسهای معمولی یک ساعت که میگذرد همه میگویند، «استاد خسته نباشید.» باور کنید که سر کلاسهای شریعتی ما نمیفهمیدیم زمان چطور میگذرد. آن وقتها سیستم دانشکده به این شکل بود که سرایداری داشت که سر ساعت مشخص در را میبست و به خانه میرفت. سرایدار دانشگاه در آن زمان پیرمردی به نام آقای شرعی بود. رئیس دانشکده هم مرحوم احمدعلی رجایی بود که در اوج اقتدار و قدرتمندی از کلاس شریعتی خوشش میآمد و نگاه او و تفکر او را دوست داشت و نمیتوانست از کارهای او ایراد بگیرد. آقای رجایی در آن شب قصد داشت که زودتر به خانه برود؛ اما هرچقدر صبر میکرد چراغ اتاق 11 خاموش نمیشد. ما سر کلاس بودیم و حس میکنم که ساعت از 9 شب گذشته بود که دکتر رجایی آمد، در زد و سرش را از لای در آورد داخل و گفت، «آقای دکتر شریعتی، شرعی میخواهد برود.» همه تازه متوجه زمان شدیم و از حرف دکتر رجایی خندهمان گرفت. دکتر شریعتی هم لبخند زد و گفت: «چشم آقای دکتر کلاس را تمام میکنم.»