در ضرورت «امر ضروری» | علیرضا رجایی (ایران دخت ـ ۱۳۸۸)
در ضرورت «امر ضروری»
علی شریعتی، بخشی عمده از امر ضروری در سیر تاریخ ایران است
علیرضا رجایی
منبع: هفته نامه «ایران دخت»
تاریخ: ۵ دی ۱۳۸۸
علیرضا رجایی : مدیر انتشارات گام نو
«ضرورت چیست؟ چه چیزی «امر ضروری» خوانده میشود؟ «امر ضروری» و تشخیص آن کانون مرکزی «خلاق» و «سیاست» است و لاجرم هر سخنی درباره «ضرورت» سرانجام به این دو حوزه منتهی خواهد شد. آیا میتوانیم از پیش، امر ضروری را تشخیص دهیم، یا اینکه باید ابتدا وقایع، در تاریخ محقق شوند، آنگاه ما آنها را ـ از آنجا که اگر ضروری نبودند، محقق نمیشدند ـ «امر ضروری» عنوان نهیم. اما منطقا، آنچه در گذشته ضروری بوده است، در آینده لزوما ضروری نخواهد بود. بنابراین اتکای صرف به تاریخ در بهترین صورت ما را قادر به تشخیص امر ضروری، در حال و آینده باشد. این وضع تحقیرآمیز نسبت به «ضرورت» همان نیهیلیسم است که ناگزیر و به طور همه جانبه، قدرت را جانشین اخلاق میکند.
جهان واژگان ما انباشته از مفاهیم اخلاقی است، اما این فشردگی مفاهیم کمکی به این بلاتکلیفی نمیکند و به همین جهت ایدئولوژیها با احکام جزمی خود زاده میشوند که خلاء ناشی از فقدان (تشخیص) امر ضروری را در سیاست و اخلاق پر کنند. اما راستی آیا چیزی به نام «امر ضروری» وجودی واقعی دارد؟ آیا میتوان چیزی را به عنوان یک تکلیف ضروری دانست؟ این سؤالهای به ظاهر ساده، پاسخهای دشوار دارند و همه بحثهای «فلسفه اخلاق» و «فلسفه سیاست» در حول همین موضوع شکل گرفته است و معلوم نیست به نتیجهای هم رسیده باشند تا آنجا که به ایران مربوط میشود تاریخ پرتنش یک سده ما در حول مفهوم «امر ضروری» در سیاست و منابع تشخیص آن بوده است. «منابع تشخیص امر ضروری» همان فلسفه حق است که روشن میکند کلیت شهروندان، چه در جامعه مدنی و چه در دولت، واجد چه حقوق و تکالیفی هستند. در طول این مدت، پیوسته یکی از منابع عمده تعیین حق و تکلیف دین بوده و حضور دائم یک سنت حاضر و آماده و منسجم دینی، مانع از توجه اساسی به بحثهای فلسفه اخلاق و سیاست شده و گاه همچون یک عامل ایدئولوژیک و هم پیوند با سازوکارهای مسلط، از گسترس افق و دامنه «حق»ـ که در چگونگی مفهوم و واقعیت شهروندی انعکاس مییابد ـ جلوگیری کرده است. شدت منازعات درحال مفهوم «حق» ایجاب میکرد نظام بسته و مسدودی که معطوف به نوعی از …. و ایدئولوژیک بود اگر درهم نمیشکند، به گونهای در خدمت بسط و گسترش حق درآید. هرچند در یک ترسیم صرفا منطقی، چنین امری ناممکن است اما در پروسه دیالکتیک تاریخی، عناصر امر بازدارنده به سود پهنه بازشونده ظهور حق، منحل میشود و در حالی که به ظاهر ساختمان گذشته خود را محفوظ نگاه داشته است، محتوا و معنای قدیمی و کهن را از دست میدهد و به تدریج در خدمت تفصیل بخشیدن به حق درمیآید. ظهور این دیالکتیک تاریخی، همان چیزی است که ما آن را به شکل انقلاب مشاهده کردیم که خونینترین مقطع تاریخ هر سرزمین در صفبندی میان ارتجاع و ضد آن است. تاریخ تقویمی پیروزی یک انقلاب با تاریخ واقعی آن که انهدام نهایی ارتجاع است، همپوشانی ندارد و چه بسا دهههایی میان آنها فاصله افتد. در صفبندیهای ضروری طول یک انقلاب است که ناگاه گوشهای از «امر ضروری» به مثابه اخلاق و بسط حق، پروسهای جانکاه است که اگر از ابتدا سختی آن روشن باشد، احتمالا عده کمی حاضر خواهند بود تن به آن دهند.
همه این مقدمه چینیهای ناقص و ناکافی، برای این است که بگوییم علی شریعتی، بخشی عمده از امر ضروری در سیر تاریخ ایران است. بنابراین نمیتوان او را صرفا به عنوان یک روشنفکر معمولی تحلیل کرد. بحث بر سر صحت و سقم سخنان و آرای او نیست، بلکه مطلب بالاتر از این است. اگر بخواهیم با گونهای الهام از هگل، و صرفا در محدوده تبیین گذشته، بگوییم امر ضروری، تاریخی است و امر تاریخی، ضروری؛ شریعتی ضروری، تاریخ بسط حق در ایران بود که در شکل اجتماعی به صورت انقلاب و در شکل حقوقی، به صورت حق حاکمیت مردم، ظهور مییابد؛ به دیگر سخن، شریعتی مرحلهای تاریخی از بروز رخنه در حصار ایدئولوژیک بازدارنده و تعمیق شکافهای ارتجاع در ایران است. او درک از ارتجاع را به خودآگاهی قومی ایرانیان و از این طریق، به جهان اسلام منتقل کرد و بدین ترتیب وضع کلی جهان را با مشارکت در ساخت و ایجاد یک انقلاب همچنان ناتمام دگرگون ساخت. اگر این اعتبار برای شریعتی نابجا نباشد، بنابراین افزون بر امر سیاسی و پیش از آن، او را باید به مثابه امر اخلاقی تفسیر کنیم چرا که امر ضروری، امر اخلاقی است و امر اخلاقی، امر ضروری.