Generic selectors
Exact matches only
Search in title
Search in content
Post Type Selectors
Search in posts
Search in pages


خاطرات پرویز خرسند

شریعتی را نمی‌شناختم که بخواهم متأثر از او باشم

پرویز خرسند عسگری (پرویز خرسند)

از شاگردان دانشکده ادبیات مشهد و ویراستار آثار شریعتی درحسینیه ارشاد، روزنامه نگار و نویسنده

منبع: سایت تورجان
تاریخ: ۲ دی ۱۳۹۱

 

index

گفت‌وگو با پرویز خرسند – سید مرتضی ابطحی

«آنجا که حق پیروز است» و «برزیگران دشت خون» تفاوت‌های زیادی دارند. مثلا نوع ادبیات و یا اینکه در اولی تحلیل شخصی از شما مطرح نشده است ولی در دومی تحلیل‌های روانشناختی یا سیاسی کاملا مشخص است.

بله؛ کاملا طبیعی است. من «آنجا که حق پیروز است» را بعد از 5 سال ترک تحصیل و کارگری نوشتم. «آنجا که حق پیروز است» یک کار مستند است و من هنگام نگارش آن دسترسی به اسناد داشتم. بعد از نگارش اولیه، وقتی کار را به آقای محمدرضا حکیمی ارائه دادم ایشان هم مآخذ جدیدی به من معرفی کردند که آنها را هم نگاه کردم. عبارات عربی‌ را هم ایشان ترجمه می‌کرد و من یادداشت بر می‌داشتم و در این کار من گرفتار واقع گرایی بودم و تمام سعی‌ام بر این بود که غیر از واقعیات چیزی ننویسم. مثلا در آنجا می‌خوانید «عابس با قدم‌های استوار و سنگین به سوی جبهه می‌رفت.» من در جایی اینها را پشت تریبون می‌خواندم. وقتی از پشت تریبون کنار آمدم یکی از روحانیون حاضر در جلسه مرا صدا کرد و گفت سند این حرفت کجاست؟ من گفتم کسی که با حسین رفته و می‌داند که کشته می‌شود و تکه تکه خواهد ‌شد با قدم‌های لرزان که به میدان جنگ نمی‌رود! با قدم‌های استوار می‌رود. عقل انسان هم سند است؛ شما چرا می‌خواهید من در روایتم از عقل استفاده نکنم؟! او گفت این مسائل، دینی است و مسأله دینی باید حتما مأخذ داشته باشد و اگر در روایت ننوشته است با قدم‌های استوار، تو حق نداری این را بنویسی. من در این کتاب با این‌گونه محذورات مواجه بودم. ولی در «برزیگران دشت خون» کنار چشمه و رودخانه بودم و کتابی را هم نداشتم و بر اساس دانسته‌ها و خوانده‌ها و بر اساس زندگی‌ خودم و تصورات و باورهای خودم این کتاب را نوشتم. آن هم زندگی‌ای که دوست دارم.

آن زمان شما برای فرار از ساواک به جاغرق رفته بودید. برخورد مردم چطور بود؟

بیشتر اهالی برخورد خوبی داشتند. شریعتی می‌گوید فرد روستایی گرفتار فئودالیسم است. مرحوم مدیر شانه‌چی که به واسطه او به جاغرق رفته بودم، چون او کلید باغش را به من داده بود؛ او با یک نفر دیگر که فامیلش «چی» داشت مثل ورشوچی یا نمی‌دانم چی، هر دوی اینها از روحانیون و مدرسین دانشکده معقول و منقول بودند. این دو با من درباره تفسیری که من از امام حسین (ع) ارائه دادم و تصویری که آنها در روضه‌ها و یا حرف‌هایشان ارائه می‌دادند بحث کردند. بحث طول کشیده بود. یک وقت دیدم خود روستایی‌ها گفتند که آقا حرف آقای خرسند را قبول کنید! چون او این کاره است. و برای من جای تعجب بود که چطور یک روستایی که به قول شریعتی هنوز گرفتار فئودالیسم است به آخوندی که خودش مالک این باغ است این حرف را می‌زند؟! من برگشتم دیدم پشت سر من کلی از اهالی آنجا نشستند و برای من تعجب‌آور بود و دیدم وقتی حرف از حسین است؛ آن هم حسینی که رفته بود که همه چیز را ببازد، دیگر مسائل اقتصادی برای آن روستایی‌ها معنا نداشت.

نمونه دیگری غیر از این مورد درباره توجه روحانیون به کتاب‌تان دارید؟

خیلی از روحانیون در آن زمان مرا به واسطه کتاب‌هایم می‌شناختند. یادم هست که یک بار پس از انتشار «آنجا که حق پیروز است» همراه با آقای حکیمی پیش مرحوم شیخ مجتبی قزوینی رفته بودیم و در اتاق شخصی ایشان بودیم. آنجا حکیمی به من اشاره کرد که کتابت را ببین؛ دیدم کتابم زیر تشک شیخ مجتبی است. خوب که نگاه کردم دیدم لبه‌های بعضی ورق‌هایش برگشته و معلوم بود که آن را خوانده بود.

در هیچ کدام از این کتاب‌ها نمی‌شود گفت شما از شریعتی تأثیر گرفته‌اید بلکه به نظر می‌رسد لااقل به دلیل تقدم تاریخی آثار شما باید بر شریعتی تأثیر گذاشته باشد.

من در آن زمان اصلا شریعتی را نمی‌شناختم که بخواهم متأثر از او باشم. وقتی من «مرثیه‌ای که ناسروده ماند» را به شریعتی دادم…

یعنی آخرین کتاب‌تان را؟

بله. وقتی نسخه خطی این کتاب را به شریعتی دادم به او گفتم که دوست دارم شما این را یک دور بخوانید که اگر مشکلی داشت به من بگویید تا من تصحیح کنم و برای چاپ بفرستم. شریعتی این کتاب را برد و فردا آورد و پس داد و این خیلی مهم بود که شریعتی یک نسخه خطی را ببرد و همان شب بخواندش و فردایش بیاورد. شریعتی به من گفت نامه‌ای هم لای این کتاب هست؛ از لای کتاب نیافتد. من کتاب را خیلی سفت زیر بغل گرفتم که نکند نامه از لای کتاب بیافتد و خواستم که از فرصت با شریعتی بودن بهره ببرم و بعد نامه‌اش را بخوانم. شریعتی در نامه‌اش دقیقا نوشته است که در سال 41 که کانون نشر حقایق بسته بود، جلساتی در منزل متموّلین مشهد برگزار می‌شد تشکیل می‌دادیم و من در یکی از این جلسات آنجا که حق پیروز است را می‌خواندم. این نامه در ابتدای «پیغام زخم» منتشر شده است:

«خرسند عزیزم دلم در این سال‌های بدی که برای ما غریبان زمانه پیش آمده است بر تو می‌لرزد؛ چنانچه بارها بر رشحه زیبایی قلم تو می‌لرزد. درست یادم هست که در یک شب تابستان سال 41 … »

این نامه بهترین نوشته شریعتی است چون می‌دانسته به کسی می‌نویسد که حرفش را می‌فهمد. جالب اینجا است که یک جمله بسیار طولانی می‌آورد و شریعتی به عنوان مقدمه گفت که همین را بده که چاپ کنند ولی من حس می‌کردم این از خود تعریف کردن است. به هر حال انتشارات محمدی و انتشارات طوس که در مشهد بود این کتاب را منتشر کردند.

آن زمان که این کتاب‌ها رو نوشتید، فضای مجالس مذهبی و عزاداری نواندیشان دینی مشهد چگونه بود؟

ما سه سال یک نوع عزاداری متفاوت را به نمایش گذاشتیم. البته طاهر احمدزاده معتقد بود که دو سال بوده، ولی به نظر من سه سال بود ولی سال سوم طاهر در زندان بود و احتمالا به همین دلیل وی می‌گوید دو سال بوده است. در سال اول گفته بودند که نظافت کنید و صورت‌تان را اصلاح کنید و بهترین لباس‌تان را بپوشید. درست همان حرفی که ابوسعید در اسرار التوحید پیدا می‌کنید که وی به حسن مؤدب می‌گوید برو! نمازجامه بپوش و بیا! در آن زمان بهترین لباس را در موقع نماز می‌پوشیدند و لباس پلو خوری معنا نداشته است. در آنجا هم استاد شریعتی و طاهر احمد زاده و بعضی از متفکران آن گروه نشسته بودند و این طرح را ریخته بودند که با این ظاهر مرتب در صفوف 4 نفری؛ اول استادان دانشگاه، بعد دانشجویان، بعد دانش‌آموزان و بازاریان و… به همین ترتیب اصناف مختلف در صفوف 4 نفره حرکت کنند و ما این کار را کردیم. هیچ شعاری داده نمی‌شد. تنها به فواصل مورد نیاز که صدا به همه برسد بلندگو در میان جمع در حرکت بود. بلندگوی اول می‌گفت: «ان لم یکن لکم دین فکونوا احرارا فی دنیاکم» که دقیقا عبارت عربی را می‌خواند. بلندگوی بعد ترجمه فارسی همین حدیث را می‌خواند. بلندگوی بعد دوباره متن عربی یک حدیث دیگر را می‌خواند و بلندگوی بعد ترجمه‌اش را می‌خواند و به همین صورت. این تنها صدایی بود که از این جمع شنیده می‌شد. ما رفتیم از صحن کهنه گذشتیم و به صحن نو وارد شدیم که صحن نو معمولا خلوت است. چون صحن کهنه مقابل ضریح امام رضا (ع) است ولی صحن نو این‌طور نیست و برای همین هم خلوت‌تر بود. در آنجا استاد شریعتی و نعمت میرزازاده بالا رفتند و ابتدا استاد کمی صحبت کرد و بعد نعمت میرزازاده شعری را که درباره امام حسین سروده بود خواند و فکر می‌کنم طاهر احمد زاده هم صحبت کرد. سال بعد گفتند حق ندارند بلندگو داشته باشید و ما فقط شعارهایی داشتیم که نوشته بودیم و در دست داشتیم. و سال سوم نه بلندگو داشتیم و نه اجازه حمل شعار و همه را گرفته بودند.

چه کسی مانع شد؟

ساواک

جمعیت زیاد بود؟

خیلی زیاد بود. مثلا وقتی ما به حرم رسیده بودیم هنوز دم کانون نشر حقایق که در وسط‌های شهر مشهدِ آن موقع بود صفوف را مرتب می‌کردند. مردمی هم که وارد دسته نمی‌شدند و کنار خیابان ایستاده بودند ما را نگاه می‌کردند و زار زار گریه می‌کردند. برای ما تعجب آور بود که اینها برای چه چیزی گریه می‌کنند در حالی که ما حرف گریه و رنج و عذاب را نمی‌زنیم. در صورتی که آنها همه مظلومیت‌هایی که شنیده بودند و می‌دانستند ناخوداگاه به یاد می‌آوردند و گریه می‌کردند. سال چهارم دیگر اجازه ندادند که ما این کار را بکنیم.

شما مقاله‌ای دارید در شماره 114 ماهنامه نگین(آبان 1353) با عنوان «اسطوره هابیل و قابیل» که مقاله‌ای خواندنی‌ است. آنجا تعریفی از اسطوره مطرح می‌کنید که چکیده سخن شما را در این جمله آن مقاله می‌شود خلاصه کرد که: «تاریخ، انسان است چنانکه هست و اساطیر، انسان است آنگونه که باید باشد.» در آنجا محور بحث شما هابیل و قابیل است و شما به تفسیر مفاهیم آدم، هابیل، قابیل و کلاغ‌ها و «قصه کشتن قابیل هابیل را» می‌پردازید. البته شما در ابتدای مقاله‌تان متذکر می‌شوید که لازم نیست همه تلقی شما از اسطوره را بپذیرند ولی من می‌خواستم بدانم با این نوع نگاه به اسطوره‌ آیا می‌شود تلقی اسطوره‌ای از امام حسین(ع) هم داشت؟

آنچه از امام حسین برای ما و در زندگی ما وجود دارد، فقط اسطوره اوست. شما ببینید درباره «امام حسینِ تاریخی» می‌گوییم او در فلان سال متولد شد و در زندگی‌اش چه کرد و در عاشورای سال 61 به شهادت رسید. یا در مورد امام علی(ع) همین‌طور که در چه تاریخی به دنیا آمد، در کدام جنگ‌ها شرکت داشت، داستان خلافت چه شد و پس از خلافت با چه گروه‌هایی جنگید و در چه تاریخی به شهادت رسید. اما آنچه برای ما ماندگار است و همیشه ماندگار خواهد بود شخصیت تاریخی نیست بلکه شخصیت اسطوره‌ای یک انسان است. در مورد امام حسین پاسخ این سؤال که چرا امام حسین به طرف کربلا حرکت کرد بخشی از هویت اسطوره‌ای ایشان را تشکیل می‌دهد و این اسطوره اوست که زنده است. این نگاه را می‌شود به هر کس کرد و این سؤال را مطرح نمود. درمورد خود ما هم می‌شود مطرح کرد که چه اثری در جامعه گذاشته‌ایم و تا چه اندازه وظایف بشری‌مان را انجام دادیم. آیا اساسا انجام داده‌ایم؟ آیا چیزی از لحظات زندگی‌مان را به خاطر آرمان‌هایمان فدا کردیم؟ در مورد امام حسین این مسأله به صورت تامّ و تمام است.

منبع: وبلاگ تورجان774-small-thu.



≡   برچسب‌ها
نویسنده : اپراتور سایت تاریخ ارسال : مارس 29, 2015 1215 بازدید       [facebook]