Generic selectors
Exact matches only
Search in title
Search in content
Post Type Selectors
Search in posts
Search in pages


ویژه‌نامه‌ی «روزنامه شرق» (خرداد ۱۳۹۶)

گرفتار در چنگک آزادی و عدالت

هادی خانکی، سوسن شریعتی، علی طهماسبی، لیلا ابراهیمیان
منبع: روزنامه شرق
تاریخ: ۲۹ خرداد ۱۳۹۶

 

پرونده‌ای برای سالمرگ دکتر علی شریعتی. با یادداشت‌های از هادی خانیگی (حاضر نادیدنی و غایب همیشه حاضر)، سوسن شریعتی (خویشتنی دیگر برای بین المللی دیگر)، علی طهماسبی( شریعتی به دور از حب و بغض)، لیلا ابراهیمیان ( شریعتی به روایت عابران خیابان شریعتی)

سوسن

خويشتني ديگر براي بين‌المللي ديگر

سوسن شریعتی
 
براي پاسخ‌دادن به شريعتي و مسئله دوران تکليف و تعريف سه گزاره بايد روشن باشد و نيست: شريعتي همچون «متفکر»، «دوران» و «مسئله». بر اساس تعريف از اين سه موضوع است که مي‌توانيم از گسست يا تداوم ميان خود و شريعتي سخن بگوييم.دوره چيست و چه ملاکي را براي تشخيص پايان و آغازش مي‌توان برشمرد؟ دوره تماميتي ارگانيک است؟ (درکي هگلي. همان نگاهي که فوکوياما را به صدور حکم بر پايان تاريخ داد؟) سيستمي هموژن است؟ (عناصري درهم‌تنيده و داراي تمي دروني يکدست و يکپارچه. درک کانتي از دوره) دوره عبارت است از يک گرايش؟ تنش ميان امر ديروزي و توسعه و ميل به گشودگي که موجب اين يا آن گرايش کلان مي‌شود و نامش مي‌شود اين يا آن دوره؟ دوره را آيا مي‌توان با مفهوم اپيستمه تعريف کرد؟ سيستم‌هاي مفهومي، يکدستي فرهنگي؟ تعريف ديگري از دوره اين امکان را فراهم مي‌کند تا ما دوره خود را از دوره شريعتي منفک و داراي تفاوت‌هاي راديکال ندانيم و بتوانيم نتيجه بگيريم که همچنان در ذيل يک دوره قرار داريم و آن تعريف فيلسوف و مورخ آلماني droysen درايزن، از دوره است؛ دوره همچون «پروسه». دوره در اين نگاه سيستم بسته نيست، هموژنيته و يکدستي نيست، تماميتي که بسط مي‌يابد و به پايان مي‌رسد و از نو آغاز مي‌شود نيست؛ بلکه دوره عبارت است از :«تنش ميان عناصر هم‌زمان و گشودگي به سمت غير قابل پيش‌بيني؛ همزيستي لايه‌هاي متعدد زمان يا ناهم‌زمان؛ تنش بين فردانيت‌هاي فرهنگي، فکري، اقتصادي، بومي و امورات عام و جهان‌شمول. در اين نگاه برش‌هاي زماني و شمارش تفاوت‌هايشان عمدتا واحدهاي اندازه‌گيري‌اند و جنبه انتزاعي و ساختگي دارند. اين تعريف از دوره شباهت زيادي به نگاه شريعتي در توضيح و تعريف شريعتي از دوراني که در آن به سر مي‌برده است دارد. شريعتي پروژه خود را بر اساس تعريف از دوران طرح‌اندازي مي‌کند: از زمان بومي‌اي که به آن گرفتار است و زمانه عامي که نامش زمان جهاني است. زمان بومي‌اي که دستخوش ناهم‌زماني تاريخي و تقويمي است (زمان فرهنگي قرون وسطايي و زمان تقويمي قرن بيستمي) و جهان‌شمول و امر جهاني‌اي که امروزه نامش جهاني‌شدن است و مراد جهاني‌شدن تک‌الگويي نظم سرمايه‌داري. اين نگاه انتقادي و گفت‌وگوي تنش‌آلود با زمانه، گفتمان او را از تخته‌بند زمانه خود‌شدن مصون مي‌دارد و او را تا ما امتداد مي‌بخشد.با اين تذکرات و علي‌رغم اين تداوم ما مجبور به ذکر تفاوت‌هاي زمانه خود و شريعتي هستيم. همين چهل سال اخير. مي‌توان چنين برشمرد:

– ليبراسيون ليبراليزم. کاپيتاليزم جهاني شده. تمرکز و گسترش سرمايه، منطق آزاد‌شده سرمايه. تضعيف دولت‌ها و بدل‌شدنشان به آنتن‌هاي پيشبرد منطق سرمايه. عملکردهاي جديد جهان‌گشايي از طريق خلق مناطق آزاد بي‌دولت zonage به جاي دولت‌هاي
دست‌نشانده قبلي و به قصد کنترل منابع و انرژي؛ وضعيتي که منجر به ازبين‌رفتن احساس تعلق به هويتي تعريف‌شده يا مرکزيتي ملي يا قدرتي به نام دولت شده است. همه مرزهايي که به‌گونه‌اي مصنوعي بعد از جنگ جهاني اول در منطقه خاورميانه، ملاک مشروعيت‌دادن به ملت‌ها شده بود امروزه از بين رفته‌اند و کاپيتاليسم جهاني‌شده با خلق مناطق آزاد و موجوديت‌هاي بلاتکليف و دربه‌در توانسته است با خرج کمتري، دسترسي به منابع طبيعي و ثروت جهان را براي خود ممکن كند. امروزه ما شاهد شکل‌گرفتن دوباره اليگارشي جهاني هستيم. باز اقليتي که مالک اکثريت منابع جهان شده‌اند. (۱۰درصد جمعيت جهان صاحبان ٨٦ درصد منابع جهان هستند,٤٠درصد صاحب ١٤درصد منابع جهان هستند و نامشان طبقه متوسط شهري و بيشتر متمرکز در کشورهاي اروپايي. مي‌ماند ٥٠ درصد، دوميليارد از جمعيت جهان که فاقد سرمايه‌اند؛ نه مصرف‌کننده بازار هستند و نه به ارتش کار پيوسته‌اند، نه دولت متمرکزي دارند و دستخوش دربه‌دري سياسي، جغرافيايي و اجتماعي شده‌اند و اکثرا متمرکز در مناطق خاورميانه و آفريقا و…) عوارض فرهنگي: اين بسط‌يافتن منطق سرمايه و تحميل مدل واحد توسعه بي‌ترديد آنچه را به همراه آورده است مرگ اکوسيستم‌هاي فرهنگي، بدل‌کردن تکثر فرهنگي به مونوکولتور، خلق تمدن فله‌اي است.در اين بلاتکليفي طبيعي است که همگان به دنبال تعريف تعلق‌هاي جديد هستند. از همان ۴۰ درصد طبقه متوسط شهري متمرکز در کشورهاي اروپايي تا ۵۰ درصد پرولتارياي دربه‌در در مناطق آزادشده جهان. مي‌ماند دو نوع انتخاب: پيوستن به باندهاي گانگستري تا احياي پيوندهاي قوم و قبيله‌اي باستاني، خلق سرزمين‌هاي جديد با اربابان جديد (سنت‌گرايي، بنيادگرايي و… همگي به تعبير بديو در واکنش، حسرت يا کين نسبت به غرب مهاجم.) و دست آخر ناسيوناليسم‌هاي رنگ به رنگ.
از ناسيوناليسم‌هاي رنگارنگ اروپايي تا قوم‌گرايي و هويت‌گرايي‌ها عکس‌العملي در مناطق آزاد‌شده آنارشيک؛ همان موقعيتي که شريعتي پيش‌بيني مي‌کند: «تا خوردن بر روي خود»، ترس از ديگري يا تشبه و پناه‌بردن به قوي‌تر. ترديدي نيست که در اين جهان جهاني‌شده راه‌حل‌هاي بومي ناممکن است. در خود خزيدن است. عکس‌العملي است. جهان‌شمولي که کاپيتاليزم جهاني تعريف مي‌کند نيز پاسخ‌گو نيست. بايد سومي ساخت. راه سوم پناه‌بردن به ناسيوناليسم است يا تعريف انترناسيوناليسمي ديگر است؟ ضرورت همچنان همان است: خويشتني ديگر براي خلق انترناسيوناليسم ديگر. موقعيت امروز نشان مي‌دهد نه تنها غيبت عدالت، آزادي را در خطر مي‌اندازد و ما با «دموکراسي‌هاي خالي» روبه‌رو مي‌شويم که اساسا غيبت عدالت منشأ بحران‌هاي هويتي نيز مي‌شود و موجبات جهش‌هاي ژنتيکي هويتي مي‌شود.
با احتساب همه اين ملاحظات پاسخ شريعتي براي تنش دوران ما چيست؟چه ربطي ميان شريعتي ٤٠ سال پيش با امروز مي‌توان برقرار کرد؟ شريعتي متفکري است که از همان ٤٠ سال پيش درگير تعريفي متفاوت از خويشتن است. خويشتني گرفتار در ميانه چنگک آزادي و عدالت و در پي معنايي استعلا‌بخش براي درنغلتيدن به ابسورد زمانه. دوران شريعتي با دوران ما فرق اساسي‌اي ندارد. شريعتي متفکري است که دوران خود را زندگي کرده و تلاش کرده آن را مفهوم‌سازي کند.
پاسخ او چيست؟ ساختن بومي ديگر به قصد خلق انترناسيونال يا يونيورسلي ديگر از طريق تعريف خويشتن. امروزه ما به همان دردي دچاريم که شريعتي از آن صحبت کرد: ناراضي از بي‌نظمي جهان و ناراضي از زمان بومي خويش. هسته سخت پروژه شريعتي همين عدم رضايت است و تلاش براي پيداکردن ربطي جديد ميان اين دو (individualite-universel) از طريق بازتعريف هر دو. خويشتني گرفتار و قرار گرفته در ميان چند‌زماني‌هاي متعدد: زمان شخصي، زمان اجتماعي و زمان درازمدت فرهنگي-تاريخي. زمان شخصي (کويري) که بي‌ربط است به اجتماع، دستخوش تنهايي است، سراسيمگي دارد ميان شرق و غرب، قرار گرفته است در يک ناهم‌زمان اگزيستانسياليستي.

زمان اجتماعي که جهان سومي است، شرقي است و قرن بيستمي و دست آخر زمان درازمدت فرهنگي-تاريخي که اسلامي است و ايراني و اين پرسش: کدام اسلام و کدام ايران؟ اين خويشتن در نتيجه در کانکشن اين سه زمان قرار دارد و صرف توأمان چند شخصيت گراماتيکال. در نگاه شريعتي زمان و خويشتن بومي ما گرفتار در آن واحد نارسيسيسم و نوستالژي از يک سو و خويش‌گريزي و تشبه به ديگري از سوي ديگر است و در هر دو حالت دستخوش فراموشي. زماني که جهان‌شمول و جهاني خوانده مي‌شود هم در نگاه شريعتي تک‌الگويي و متحدالشکل‌ساز است و منجر به مرگ اکوسيستم‌هاي فرهنگي شده است. در نتيجه بايد همه تکيه‌گاه‌هاي عاطفي- تاريخي- هويتي را از نو تعريف کرد و خويشتني ديگر را طرح انداخت. از دو راه: يادآوري انتقادي ديروز و ابداع حقيقت خويشتن. مبارزه با فراموشي اولين گام است. بايد به ياد بياوريم کيستيم.
فراخواندن انتقادي ديروز ايراني- اسلامي با اين تذکر که اين ديروز تمدني، ديروزي است ترکيبي و نه نابي ذاتي. فراخواندن اسلامي که در آغاز همچون دعوت و معطوف به تغيير به ميدان فرهنگ‌ها آمده در اثر همنشيني با آنها (ايران نيز) بدل به فرهنگ شده است. اين فراخواندن حافظه به قصد خلق دوباره خويشتن است. خويشتن‌سازي علاوه بر يادآوري ميراث، محصول ابداع نيز هست. نه نوستالژيک و صرفا متکي بر حافظه که مبتني بر تخيل و ابداع نيز هست؛ خارج‌شده و رهاشده از زندان‌هاي چهارگانه تاريخ و اجتماع؛ خويشتني هبوط کرده: «و رفتم و رفتم. هيچ‌کس در کنارم، هيچ‌کس در برابرم و هيچ‌کس بالاي سرم». کتاب هبوط تجربه رهاشدن ازخويشتن تاريخي، جغرافيايي و سنتي است. مي‌خواهد الگوي سومي باشد براي خروج از دوقطبي‌هاي مسلط (يا انترناسيوناليسم‌هاي دروغين داعش و کاپيتاليسم و… يا با ناسيوناليسم‌هاي خويشتن‌گراي حسرت‌زده و ترس‌خورده). از همين رو براي پرهيز از نوستالژي و نارسيسيسم اين خويش‌سازي با هجرت و جدايي کليد مي‌خورد. شريعتي البته مي‌داند اين خويشتن را نمي‌توان بي‌اعتنا به زمان جهاني طرح انداخت. اما با زمان جهاني نيز در ستيز است و مي‌داند براي بازکردن قطبي سوم بايد در اين جبهه نيز بجنگد. تمام تلاش شريعتي خروج از ثنويت‌هاي تحميل‌‌شده به انسان ايراني – جهاني است. ساختن سومي که شايد حتي اتوپيک باشد و او در پي الترناتيو است. چنين پيداست که همه پروژه شريعتي خروج از جهان ثنوي است. اگر مسئله اصلي دوران، بازسازي انترناسيوناليسم ديگر باشد مؤثر نمي‌شود، مگر از طريق ساخت‌وساز و باز‌تعريف خويشتن جديد. خويشتني که مي‌تواند قطعات پازل يونيورسلي باشد که تک‌الگو نيست.برمي‌گرديم به پرسش اول: نئو شريعتي يعني چه؟ شکستن نوعي ارتدوکسي؟ خير. انديشه شريعتي در اين ٤٠ سال به دليل سياليتي که از آن سخن گفته شد و داشتن ورودي‌هاي متعدد، بدل به يک ارتدوکسي نشده. نئو‌شريعتي ارجحيت يک دوره زندگي فکري او بر دوره ديگري است؟ خير؛ چراکه هيچ گسستي را نمي‌توان در خط سير فکري حيات شريعتي شناسايي کرد و بين آنها انتخاب کرد. همه عناصر سه‌گانه «عرفان، برابري، آزادي» در همه ادوار زندگي او زيست هم‌زمان دارند. به لحاظ تماتيک هم آن سه‌گانه «کويريات، اجتماعيات، اسلاميات» همزيست و همدست و همداستان‌اند. شريعتي پس از زندان فيلسوف‌تر و يا کويري‌تر از قبل نيست. اي بسا، کويري‌ترين دوره زندگي شريعتي زماني است که در حسينيه سخن مي‌گويد. نئو‌شريعتي، فهم در‌هم‌تنيدگي اين سه زمان، اين سه نگاه و سه جنس سخن است؛ سه نگاهي که همچون دنياهاي ناظر بر هم عمل مي‌کنند و ضامن يکديگر مي‌شوند. حج شريعتي، کويري‌ترين اثر شريعتي است. (ايمان: قبله در قفانهادن است) يا بر‌عکس کوير، متني است شهيدپرور («بايد از کوير گذشت تا به شهادت رسيد»). چنانچه درباره کتاب شهادت مي‌گويد: «من از عشق نمي‌توانستم سخن بگويم از شهادت گفتم.» کوير و حج و شهادت جان مشترک دارند: ضد‌سيستم، نهاد ناآرام، تنش‌هاي تراژيک که ضامن نوعي ديناميسم دروني است.  شريعتي قبل از هر چيز يک روش است. نه دستورالعمل است و نه الگو. روشي است چند‌منبعي، براساس چيدمان پارادوکس‌ها نگاهش را شرح مي‌دهد و محصول نگاهي است ديالکتيکي به سه ديرند براي طرح‌اندازي پروژه خود. تفکر شريعتي يک جهت است و نه يک سيستم. چشم‌انداز است و نه سيستمي متصلب. نئو‌شريعتي يعني چه؟ کشف نسبت‌هاي برقرار ميان اين دنياهاي موازي و اين خويشتن‌هاي رقيب و اين ناهم‌زمان‌هاي هم‌زمان.

———————————————————-

روبه‌رو با مردم؛ علی شریعتی کیست؟

شریعتی به روایت عابران خيابان شریعتي
لیلا ابراهیمیان

 

کسی نمی‌داند در آن شب ظلمانی، در آخرین لحظه زندگی آن نویسنده، جامعه‌شناس، فیلسوف، تاریخ‌شناس و پژوهشگر دینی چه بر او گذشته است. او از فضای بسته و خانه‌نشینی در ایران، به تنگ‌ آمده بود. با فرستادن احسان، به خارج از کشور، فرصت می‌یابد تا مقدمات برنامه هجرت همیشگی خود را فراهم کند. کابوس پایان‌ناپذیر شروع می‎شود؛ علی شریعتی در روز ۲۶ اردیبهشت ۱۳۵۶ (١٩ می‌١٩٧٧) از ایران، به مقصد بلژیک هجرت کرده و پس از اقامتی سه‌روزه در بروکسل، عازم انگلستان شده و در منزل یکی از بستگان نزدیک همسرش، پوران شریعت‌رضوی، ساکن می‌شود. در آخرین لحظه زندگی خود، ساکت بود اما ناآرام؛ غمگین بود و کم‌حرف. قرار بود فردا صبح برای بدرقه دوستش همراه او باشد؛ نیمه‌شب بعد از خوردن چای با سارا و سوسن در اتاق خود استراحت می‌کند. صبح که می‌شود، صدای زنگ در را نمی‎شنود، علی فکوهی، وحشت‌زده با اورژانس تماس می‌گیرد، آمبولانس می‌رسد و پس از معاینه نظر می‌دهند که شریعتی به ‌دلیل ‌ایست قلبی فوت کرده است؛ روز ٢٩ خرداد ١٣٥٦ (١٩ ژوئن ١٩٧٧) نیمه‌شب، ساوت‌همپتون، ٣٣ روز بعد از سفر به انگلستان. او جانش از تهران رفته بود و روحش در حسینیه ارشاد به‎ جای مانده بود، در میان صفوف حاضرانی که گوش به سخنرانی‌، کنفرانس و کلاس‌های خصوصی‌اش می‌سپردند. وصیت کرده بود که در حسینیه ارشاد دفنش کنند، اما درنهایت با مشورت استاد محمدتقی شریعتی و کمک دوستانش مانند مصطفی چمران و امام موسی صدر در قبرستانی کنار آرامگاه حضرت زینب‌(س) در شهر دمشق به خاک سپرده می‌شود. کسی نمی‌داند در آن شب ظلمانی بر مردم خیابان کوروش که حسینیه ارشاد را دربر گرفته بود، چه گذشت و در خانه شماره ٩ کوچه نادر غم چگونه چنبره زده بود؟ روایتی که امروز مردم آن را به تصویر می‌کشند؛ آن راه شریعتی است: «یاد او همیشه زنده است»؛ این روایت یکی از دختران دانشجوی ساکن در خیابان شریعتی است.
روز اول؛ پیچ شمیران؛ تقاطع خیابان انقلاب به شریعتی: به جاده قدیم شمیران معروف است که تهران را به شمیران متصل می‌کرد؛ تاریخی از زمان قاجاریه تا معاصر؛ در آن روزگاران این مسیر پرسنگلاخ و تپه‌ماهور آن محل اسب‌دوانی و شکار شازده‌ها بود و غیر از قصر ییلاقی قاجار، قصری که ساخت آن به دست بهترین معماران ایرانی و نقاشی افرادی مانند مهرعلی دو سال طول کشید؛ اثری از آبادانی امروزی نبود. بعدها این قصر به موزه و زندان قصر و بخشی از آن به ساختمان بی‌سیم یا ایستگاه رادیو تبدیل شد و دو روستای زرگنده و قلهک که بعدها یکی در اختیار روسیه بود و دیگری در تملک انگلستان. تا زمان پهلوی اول و «چالهرزی» در وسط این خیابان طولانی که می‌شود نماد و گره می‌خورد به نام ایران و اندیشه در ایران‌زمین؛ چیز دیگری نبود.
عقربه‌سنج زمان سه ‌بعدازظهر را نشان می‌دهد؛ پیرمرد تن‌خسته خود را روی صندلی چرمی زهوار‌دررفته‌ای ول کرده است. سخت حرف می‌زند؛ وقتی می‌شنود که باید درباره علی شریعتی بگوید، خود را جمع می‌کند و شروع می‌کند به سفر در زمانه چهل‌وچند سال قبل؛ جوانی ٢٥ساله که از سال ١٣٤٧ تا ١٣٥١، زمان دستگیری شریعتی و تعطیلی حسینیه ارشاد و از سال ١٣٥٤ تا ١٣٥٦ در کلاس‌ها و مجموعه‌نشست‌های تخصصی شریعتی شرکت می‌کند. از نشست «علی حقیقتی بر گونه اساطیر» می‌گوید؛ «از مذهب علیه مذهب»؛ از «روشنفکر و مسئولیت او در جامعه»؛ از «پدر، مادر ما متهمیم» و «شیعه یک حزب تمام». تلألو برق جوانی به چشمان گودافتاده‌اش برمی‌گردد؛ پیرمرد ٧٠ساله است و فلسفه را تا لیسانس خوانده است. ٤٠ سال است که تعمیرگاه ماشین دارد. می‌گوید: «شریعتی معلم انقلاب است؛ معلمی به حاشیه رانده‌شده؛ کسی که خیلی از دوستانش با نام او نام‌آوازه شدند و بعدها شریعتی را به حاشیه راندند؛ اما اندیشه شریعتی زنده ماند و مانا». به مقاله «ایرانیان چه رؤیایی در سر می‌پرورانند» از «میشل فوکو» اشاره می‌کند: «به سایه‌ای بر‌می‌خوریم که بر تمام زندگی سیاسی و… ایران امروز افکنده شده است: سایه علی شریعتی که مرگش، دو سال‌ پیش، این جایگاه ممتاز را در تشیع به او بخشیده که حاضرِ نادیدنی و غایب همیشه‌حاضر باشد». پیرمرد می‌گوید: «او مرد ایمان، تقوا و عمل بود، حیف که زود چراغ عمرش خاموش شد».
باید روایت مردم خیابان شریعتی را درباره علی شریعتی پرسید. گروه‌های سنی متفاوت چه تصویری از شریعتی در ذهن خود دارند؟ برای پاسخ به این پرسش، باید از عابران، همه گروه‌های سنی در خیابان شریعتی درباره او پرسید. در دو روز متوالی عابران و ساکنان این خیابان، صاحبان مغازه‌ها و مجتمع تجاری و اداری، گیم‌نت، مسجد، کتاب‌فروشی، جلوی ورودی ایستگاه مترو شریعتی، قلهک و صدر، ایستگاه اتوبوس‌های شهری، شهرکتاب‌ها، سینماها و سفره‌خانه، جلوی در آپارتمان‌ها و کوچه‌ها از شریعتی می‌گویند؛ جوان‌هایی با ظاهر امروزی و افرادی با ظاهر رسمی مثل چادر، ریش، کت و شلوار، نوجوان‌ها، میان‌سالان و کهن‌سال‌ها روایت خود را از علی شریعتی می‌گویند.
سه‌راه طالقانی؛ مغازه الکترونیکی: پیرمرد دختر جوانش را فرا می‌خواند، او باید پاسخ‌گوی سؤال‌ها باشد. ٢٤ساله است و تازه مهندسی آي‌تي را تمام کرده است. شریعتی را در چند کلمه تعریف می‌کند: «تحمل، تأمل، تعامل و تساهل»؛ پیرمرد ترش می‌کند؛ می‌گوید نه شریعتی را می‌شناسد و نه‌ می‌خواهد بشناسد. او از سیاست ‌گریزان است و نمی‌خواهد شریعتی را به‌خاطر بیاورد. دختر سعی می‌کند گارد تلخ پدر را بشكند؛ «ما ارمنی هستیم»؛ این را دلیلی می‌داند که پدرش شریعتی را نشناسد. اما خود معتقد است: «با شریعتی باید سیاست را آموخت و از سیاست زندگی‌کردن را».
خیابان شریعتی؛ تقاطع خیابان ملک، سینما ایرانیان: خیابان ولیعصر که کشیده می‌شود، خواستند جاده قدیم شمیران هم موازی خیابان پهلوی آباد شود. این خیابان کوروش نام می‎گیرد؛ خیابانی با سینماهای متعدد؛ سینما صحرا، سروش، ایرانیان، فرهنگ و چمران که هرکدام معماری نام‌آشنا دارد و امضای خود را پای ساختمان‌های این مکان حک کرده‌اند.
«…پوپکم، پوپک شیرین سخنم! / تویی آن شبنم لغزنده گلبرگ امید/ من از آن دارم بیم/ کین لجنزار تو را پوپکم آلوده کند/ اندر این دشت مخوف/ که تو آزادیش‌ ای پوپک من می‌خوانی…» واژه با حرارت از زبان دختر جاری می‌شود بر فضای دم‌کرده خیابان؛ او شعری از علی شریعتی می‌خواند که در شهریور ١٣٣٦ آن را سروده است. دختر تن خود را به سایه دیوار «سینما ایرانیان» می‌رساند و می‌گوید ٢٤‌ساله است؛ لیسانس ادبیات دانشگاه تهران؛ او شریعتی را بزرگ‌مردی می‌خواند که دستی بر ادبیات داشته، اما دختر، صمد بهرنگی را به شریعتی ترجیح می‌دهد: «گل سرخی دریغا در هرس رفت/ امید عاشقان از دسترس رفت/ تنش را ماه و ماهی غسل دادند/ پی ماهی سیاهش در ارس رفت…» سال ١٣٦٢ کتاب‌های شریعتی و بهرنگی پرفروش‌ترین کتاب‌های سال بودند؛ آن سال مجموعه کتاب‌های بهرنگی به چهار میلیون نسخه رسیده بود و کتاب‌های شریعتی به هشت میلیون نسخه. هنوز هم کتاب‌‌های شریعتی خوانده می‌شود؛ «فاطمه فاطمه است»، «تشیع صفوی، تشیع علوی»، «حج» و «کویریات».
چند قدم بالاتر از خیابان بهار شیراز، مردی تقریبا سی‌وچندساله سر باز می‌زند از گفتن درباره شریعتی. او می‌گوید: «شناختِ تاریخی که بر ما گذشته به درد امروز ما نمی‌خورد». گل‌فروش وقتی حرف‌های او را می‌شنود، می‌گوید: «مردم دیگر از سیاست گریزان هستند؛ نام شریعتی هم با سیاست گره‌خورده است». آیا باید شریعتی را پشت‌ سر گذاشت یا باید تاریخ را از نو و دوباره خواند؟ شاید جامعه ازدست‌رفته است و شتاب جامعه مدرن، ریشه‌ها را به یغما برده است!.
خیابان شریعتی، خیابان پلیس: «عشق، ایمان، عرفان»؛ بلندبلند حرف می‌زنند و می‌خندند؛ سه‌نوجوانی که از مسیر مدرسه به سمت خانه در راه‌اند؛ با حرارت حرف می‌زنند و هر کدام دانش خود را به رخ دیگری می‌کشند؛ یکی از کتاب پدرش می‌گوید و دیگری از عکسی که بر دیوار خانه زده است و آن یکی سخت به ذهن خود فشار می‌آورد تا چیزی به خاطر آورد؛ او تنها کلمه عشق را می‌گوید. سه نوجوان‌ ١٦ساله چیزی را می‌گویند که شریعتی آن را عجین‌شده با سرشت خود می‌خواند: «سرشت من را با فلسفه، حکمت و عرفان عجین کرده‌اند». کمی بالاتر مادری ٤٥‌ساله، در کنار کودکش درباره شناخت خود از شریعتی چنین می‌گوید: «من لیسانس هنرهای تجسمی هستم؛ هنر را چه کار با سیاست؟! من علی شریعتی را نمی‌شناسم». اگر روزی هنر فقط در آرمان و مبارزه برای آرمان معنادار بود و جز آن هنر اصالت نداشت، امروز زن از جدایی هنر و سیاست می‌گوید. مرد جوان ٢٥ساله، با موهایی فر و درهم‌رفته، مهندسی عمران خوانده است؛ او از شریعتی فقط «کویریات» را می‌شناسد و علاقه‌ای به «اسلامیات» و «اجتماعیات» ندارد؛ کویریات همان چیزی است که شریعتی می‌گوید: «آنچه خودم را راضی می‌کند و احساس می‌کنم که با آن نه کار- و چه می‌گویم؟ -نه نویسندگی، که زندگی می‌کنم: کویریات!» و زنی که از شریعتی جز نام یک خیابان چیزی نمی‌داند. او ٣٠‌ساله و دیپلم است؛ نه مطالعه می‌کند و نه فرصتی برای مطالعه دارد؛ شریعتی را جزء شهدای جنگ می‌داند‌.
شهر کتاب معلم: «رادیکالیسم»؛ تنها چیزی که با آوردن نام شریعتی به ذهن من می‌آید همین یک کلمه است. این روایت جوان ٢٩‌ساله‌ای است که زبان و ادبیات انگلیسی خوانده است. دوست ٢٦ساله‌اش مهندس مکانیک است، شریعتی را با کتابخانه پدرش می‌شناسد و با شریعتی یک کلمه در ذهنش نقش می‌بندد: «اگزیستانسیالیسم»؛ تعبیر شریعتی را درباره این عبارت درست نمی‌داند و این دلیلی است برای دوری‌کردن از خوانش اندیشه شریعتی. در انسان‌شناسی اگزیستانسیال شریعتی، آدمی در بُعد فردی و اخلاقی دستخوش «نفع، ترس و جهل» است و سرمنشأ اجتماعی آن را «زر و زور و تزویر» می‌خواند. شاید نخستین گام برای فهم مفهوم رهایی، شناخت شکل متنوع اسارات است و ما گاهی اسیر تعصب و اکراه و اصرار. اگر دیروز از سوی منتقدانش با اتهام «التقاط»، «کمونیست»، «مسیحی» «اگزیستانسیالیست» و… روبه‌رو بود؛ اگر در دهه ٥٠ علیه او جزوه «شریعتیسم» منتشر می‌شد و علیه‌اش فتوا صادر می‌شد، امروز عده‌ای ردپای او را نه در آزادی و اصلاح‌گری مداوم که در تفکر تندرو معاصر از رادیکالیسم تا بنیادگرایی می‌جویند.
چهارراه قصر؛ زندان قصر: قصرِقاجار به زندانِ‌پهلوی تبدیل شد؛ داستان از آنجایی شروع شد که پهلوی، مست از اعلامیه «من حکم می‌کنم» چهارم آبان ۱۳۰۴ به سرکوب مخالفان دست زد؛ او از همین زمان فهمید زندان نظمیه کفایت این همه مخالف را ندارد؛ پس به سرتیپ محمد درگاهی، رئیس نظمیه دستور داد تا جایی را برای ساخت زندان در نظر بگیرد، زندانی برای خفه‌کردن صداهای مخالف. اما در وقت ‌‌تنگ آن زمان، درگاهی از نیکولا مارکوف گرجی کمک خواست. او فارغ‌التحصیل دانشکده هنرهای زیبای آکادمی سلطنتی سن‌پترزبورگ بود و کاخ شهربانی را طراحی کرده بود و در بازسازی مدرسه دارالفنون سرمهندس بود. پیشنهاد مارکوف ساختمانی آماده در محل قزاق‌خانه قصر بود. بعدها دیوار این زندان شاعران و نویسندگان زیادی را دربر کشید از محمد فرخی‌یزدی، شاعر زندانی و لب‌دوخته تا بزرگ علوی، از مهدی اخوان‌ثالث، احمد شاملو، تا محمود دولت‌آبادی پشت دیوارهای بلند زندان قصر ادبیات نوشتند و شعر سرودند.
پشت چراغ قرمز چهاراه قصر، سه زن میان‌سال ایستاده‌اند، ٥٥ و ٦٠ ساله. یکی از «فاطمه فاطمه است» می‌گوید و دیگری اسم هیچ کتابی را به‌خاطر ندارد و آن یکی سکوت را ترجیح می‌دهد به‌دلیل عدم شناخت. یکی لیسانس آمار دارد و دیگری دیپلم است. آنها می‌گویند: «شریعتی بعد از فوتش بیشتر معروف شد تا زمان حیاتش؛ و این به دلیل مظلومیت شریعتی است». یکی می‌گوید: «اول فکر می‌کردم شریعتی متعصبی مذهبی است و ضد زن؛ اما بعدها او را شناختم» و دیگری او را روشنفکری دینی می‌خواند که اندیشیدن را به میان مردم آورده است.
روز دوم، حسینیه ارشاد؛ نامش گره خورده به نام علی شریعتی در کنار شهید مرتضی مطهری؛ شریعتی وصیت کرده بود در اینجا دفن شود؛ وصیتی که تا ‌امروز عملی نشده است و دری که کمتر زمانی برای بزرگداشت شریعتی قفل آن باز شده است. قبلا چادری بزرگ بر زمین چالهرز به ‌پا می‌کردند و جلساتی شبانه؛ در این جلسات ناصر میناچی‌مقدم و مرتضی مطهری حاضر بودند؛ تا اینکه تصمیم می‌گیرند حسینیه‌ای در این محل ساخته شود به دست ناصر میناچی‌مقدم، محمد همایون و عبدالحسین علی‌آبادی در سال ۱۳۴۶ در زمین باغی به مساحت دو‌ هزار مترمربع. تا اینکه شریعتی در سال ١٣٤٨ ردای معلمی دانشگاه فردوسی مشهد را کنار گذاشت و بحث‌های تازه دینی خود را در حسینیه ارشاد به فاز خطابه‌های ایدئولوژیک نزدیک کرد. از همین‌جا اختلاف بعدی با شهید مطهری آغاز شد. او احساس می‌کرد که شریعتی با تأکید بر جامعه‌شناسی، الهیات را فدا می‌کند و بیش از حد، آزادانه از فلسفه سیاسی غرب اقتباس می‌کند. شریعتی بعد از سوسیالیست خداپرست‌بودن، بعد از مصدقی و نهضت آزادی‌بودن، با سازمان مجاهدین خلق اولیه ارتباط می‌گیرد؛ ارتباطی که به قصه «حسن و محبوبه» باز می‌گردد؛ داستانی که او تحت‌ عنوان «طرحی برای نجات ایران به وسیله روشنفکر مسلمان» از تریبون حسینیه ارشاد مطرح کرد و در سوگ «حسن آلادپوش» و «محبوبه متحدین» بیان شد؛ زن و شوهر مجاهد جوانی که آن‌قدر به شریعتی نزدیک شده بودند که مراسم عقد ساده‌شان با حضور او برپا شد. این ارتباط عاطفی ادامه داشت تا آنکه با پیگیری‌های مداوم ساواک، ضربات سنگین تا مرحله اضمحلال جنبش چریکی به سازمان وارد شد. در واقع، سال‌های ٥٣ تا ٥٥ دوران ناامیدی تدریجی شریعتی از مبارزه قهرآمیز با رژیم حاکم است. پس‌ از ‌این مقطع او قصد داشت به فاز مبارزه فرهنگی و آگاهی‌بخشی بازگردد؛ اما بسته‌شدن حسینیه ارشاد و فوت ‌زودهنگامش مانع این کار شد.
«دکتر شریعتی برای ما متولدان دهه ٥٠ که با نوشته‌ها و سخنرانی‌های حماسی او زندگی کردیم، یک قهرمان بود. دیوار اتاق‌مان پر بود از تصاویر او به‌ همراه جملات شاهکاری که ویژه ادبیاتش بود». مرد فوق‌لیسانس ‌جامعه‌شناسی است؛ او می‌گوید: «نگاه انقلابی آمیخته به روشنفکری دینی در آن زمان بسیار ارزشمند و گوهری گران‌بها بود. همچنان‌ که نگاه نوِ شریعتی به اسلام و تشیع امروز می‌تواند پاسخی به مطالبات دینی و خودآگاهی جوانان پرسشگر این حوزه باشد». او شریعتی را فقط برشی از یک قطعه تاریخی نمی‌داند که اگر چنین بود، چنین در جان و دل ریشه نداشت. شریعتی و اندیشه او در جهان در حال جهانی‌شدن نبود؛ از مصر، افغانستان، ترکیه تا تاجیکستان؛ از لبنان، تونس و فرانسه تا مالزی و ژاپن.
از زرگنده تا قلهک؛ دختری با ظاهری آراسته از تأثیر شریعتی بر زندگی‌اش می‌گوید: «شریعتی برای من یادآور نوجوانی ایدئولوژیک من است؛ وقتی تصمیم گرفتم از رشته ریاضی به علوم انسانی تغییر مسیر دهم. وقتی مطمئن شدم مهم‌ترین مسئله کشور مسائل جامعه‌شناسی است، نه مهندسی؛ وقتی به خاطر شریعتی دیندار شدم و هم‌زمان نقد اسلام صفوی را خواندم؛ از شریعتی عدالت را آموختم و تصمیم گرفتم برای فرودستان کاری کنم. درک امروز من از جامعه به ‌خاطر تلنگرهایی است که شریعتی بر ذهن من زده است». او فوق‌لیسانس علوم ارتباطات خوانده است و فعال مدنی است.
خیابان دولت؛ بالاتر از قلهک، مهندس جوان، شریعتی را نواندیشی که جلوتر از زمانه خود بود، می‌خواند: «او مقابل خوانش متحجرانه از دین ایستاد و به زبان اندیشه سعی در دوری جامعه از تحجر داشت. آزادی اندیشه مطالبه تاریخی اوست. از شریعتی و آثارش نمی‌توان عبور کرد؛ اما می‌توان او را از نو خواند».
قیطریه؛ تپه قیطریه: خانمی میانسال و چادری، به مجسمه‌ای تاریخی تکیه داده است که به حادثه ١٣ شهریور اشاره دارد. او بعد از سکوتی سنگین چنین درباره شریعتی می‌گوید: «روشنفکر دینی که روحانیت سنتی او را برنمی‌تابید و چنین شد که به شریعتی روا داشتند آنچه نباید…». قیطریه را با نماز ١٣ شهریور ١٣٥٧ به امامت شهید محمد مفتح می‌شناسند و راهپیمایی بعد از آن؛ اما کمتر کسی درباره تاریخ سه‌هزارو ٢٠٠‌ساله این منطقه می‌گوید و ساختمان‌هایی که بر گورستان تاریخی تهران بنا شده است. این راهپیمایی‌ها بعد از ٢٦ دی‌ (فرار شاه) بیشتر می‌شود؛ مردم اسامی شخصیت‌های تاریخی مورد علاقه خود را بر خیابان‌ها و میادین اصلی شهری می‌نوشتند و در شعارهای راهپیمایی‌ها (ازجمله میدان شهدا و چهارراه مصدق) نیز آن را تکرار می‌کردند. بعد از پیروزی انقلاب از‌آنجا‌که مسئولیت نام‌گذاری خیابان‌ها بر‌عهده شهرداری تهران است، در همان روزهای اول تصدی اداره شهر تهران، شورایی از فعالان گروه‌های اجتماعی ملی- اسلامی دوران انقلاب زیر نظر خسرو منصوریان، معاون امور اجتماعی و رفاه شهرداری تهران، تشکیل شد که به کار نام‌گذاری معابر شهری نظارت داشت. محمد توسلی، اولین شهردار تهران، چنین روایت می‌کند: «خیابان قدیم شمیران را مردم در جریان راهپیمایی‌های تاسوعا و عاشورا به نام آیت‌الله طالقانی نام‌گذاری کرده بودند. از‌آنجا‌که حفظ آن مغایر ضوابط تعیین‌شده (فرد زنده نباشد) از طرف شورای نام‌گذاری بود، موضوع به صورت حضوری با آیت‌الله مطرح شد. ایشان ضمن تأیید ضوابط مذکور از پیشنهاد نام دکتر شریعتی به مناسبت موقعیت «حسینیه ارشاد» در این خیابان به گرمی استقبال کردند». بعد از درگذشت مرحوم طالقانی در ١٩ شهریور سال ١٣٥٨ خیابان تخت‌جمشید سابق به نام ایشان نام‌گذاری شد. امروز نام جاده قدیم شمیران، خیابان کوروش، خیابان دکتر علی شریعتی است.
دختر جوان و چادری ساکن خیابان جمالزاده است؛ او فوق‌لیسانس معماری خوانده است؛ می‌گوید شریعتی را با نام خیابان می‌شناخت تا اینکه راهش به موزه شریعتی افتاد؛ دیدن لباس، اسباب و اثاثیه، دست‌نویس و کتاب‌های شریعتی اولین تلنگری بود بر ذهن جست‌وجوگرش برای شناخت؛ آن زمان ٢٠ساله بود. حالا شریعتی را خوب می‌شناسد و معتقد است: «او بعد از فوتش در ٤٣ سالگی، بیشتر مشهور شد تا زمان حیاتش؛ این به دلیل مظلومیت شریعتی است و اندیشه‌اش چون «بازگشت به خویشتن» که در بستر زمان معنا و مفهوم پیدا کرده است».
جوان ٣٣ساله تحلیل دیگری از شریعتی دارد: «شریعتی متفکری است در میانه دو گروه «روحانیت سنتی» و «روشنفکران دینی تجددخواه»؛ متفکری که به دلیل اصالت در دیدگاه و نوع نگاهش به مسائل دینی، از جانب هر دو طیف ذکر‌شده مورد بی‌مهری قرار گرفت». او را اندیشمند حوزه جامعه‌شناسی می‌خواند که به سنت دین و قرآن مسلط بود. مرد جوان معتقد است: «به اعتقاد من ساخت اسطوره از شریعتی با منش خود او ناسازگار است. باید از شریعتی آشنایی‌زدایی کرد». «اسطوره‌شدن» مطلوب شریعتی هم نبود. روح عصیانگر پرفسور «شاندل» بارها می‌پرسید: «وقتی شمعی را فوت می‌کنیم، شعله‌اش کجا می‌رود؟» شاید شعله آن شمع امروز در خیابان شریعتی و در کوچه‌پس‌کوچه‌های جمالزاده جام‌حقیقت‌بین باشد؛ روایتی که در ٤٠ سال بعد از فوت شریعتی ادامه دارد.

————————————————————————

 

شریعتی را باید به‌دور از حب و بغض بازخوانی کرد

علی طهماسبی

 

‌به نظر شما نوشته‌ها و سخنرانی‌های علی شریعتی چقدر در زندگی امروزه ما مطرح است؟
به ‌گمانِ من هرکسی شریعتی را از منظر خاص خودش می‌شناسد. ممکن است بسیاری کسان حتی با اظهار آشنایی با او، فکر کنند که شناخت دقیق و درستی از او دارند. اقبال لاهوری درباره خودش سخنی دارد که فکر می‌کنم درباره شریعتی و از زبانِ او هم همان را می‌توان گفت: «چو رخت خویش بربستم از این خاک/ همه گویند با ما آشنا بود/ ولیکن کس ندانست این مسافر/ چه گفت و از که گفت و از کجا بود». من هم اگر حرفی و سخنی درباره شریعتی بگویم، به‌قدر وسع خودم هست نه بیشتر، برهمین‌اساس فکر می‌کنم شناخت از شریعتی در دوره‌های متعدد متفاوت است. من و امثال من که در زمانِ شریعتی جوان بودیم و با حال‌و‌هوای تب‌دار و انقلابیِ آن روزگار به سخنان شریعتی گوش سپرده بودیم، شناخت‌مان با نسل جوان امروز از شریعتی بسیار متفاوت است؛ برای مثال کلمه آزادی که یکی از واژگان کلیدی در گفتمان شریعتی بود، برای ما در آن روزگار معنایی داشت که با آن آزادی که مطالبه نسل جوان امروز است گاهی زمین تا آسمان فرق دارد. شریعتی از نگاه نسل زمانه خود، ندای عدالت و آزادی بود و همچنین از اسلامی سخن می‌گفت که با اعتقادات و باورهای سنتی بسیار تفاوت داشت. اسلام شریعتی نوعی الهیات رهایی‌بخش بود که در صورت تحقق‌یافتن، شاید مثلث زر و زور و تزویر را درهم می‌شکست، اسلام شریعتی از آن جنس نبود که به حفظ وضع موجود معطوف باشد، معنای تازه‌ای از عرفان را در خود داشت که با رویکرد کسانی مانند «نیکوس کازانتزاکیس» همدلی‌های بسیار داشت.
‌چه بخشی از گفتمان شریعتی پاسخ‌گوی نیاز جامعه امروز ایران است؟
من جامعه‌شناس نیستم و پاسخ دقیق و جامعه‌شناختی هم برای این سؤال ندارم؛ اما این را می‌بینم که در میان بسیاری از مباحثی که دکتر شریعتی طرح کرده، ادبیاتِ شالوده‌شکنانه‌اش برای نسل جوان جذاب است؛ نه مباحث بنیادی که مثلا درباره اسلام‌شناسی طرح کرده است. به نظر من این بخش، در بین نسل جوان پررنگ است. کتاب‌هایی مثل گفت‌وگوهای تنهایی و کویر متونی است که با اقبال نسل قدیم و نسل کنونی مواجه است. البته در همین رویکرد نسل جوان به کویریات شریعتی هم اشکالی دیده می‌شود.
‌این اشکال چیست؟
این متن‌ها در عین زیبایی و ظرافت‌های ادبی، ظرفیت تأویل‌پذیری بالایی دارند و این سبب می‌شود هرکسی متناسب با ذوق و سلیقه خود برداشتی داشته باشد و برداشت‌های سطحی از متون انجام می‌شود. شاید دوستداران جوان شریعتی سطحی‌ترین برداشت را از متون او دارند. کمتر کسی متوجه این نکته است که شریعتی از «منِ حقیقی» می‌گوید که باید من‌های بدلی را کنار گذاشت؛ این سطحی‌گرایی آسیب‌زاست. حتی طوری شده که در فضای مجازی متونی دست‌به‌دست می‌شود که اصلا به شریعتی ارتباطی ندارد.
‌چرا فکر می‌کنید آزادی و عدالت‌خواهی موردنظر شریعتی نمی‌تواند پاسخ‌گوی نیاز امروز جامعه باشد؛ درحالی‌که این دو مفهوم همچنان موضوع روز است؟
فکر می‌کنم آنچه موردنظر شریعتی بوده با آنچه دیگران از گفته‌های او برداشت کرده‌اند متفاوت بوده؛ مفهوم «عدالت» که قبل از انقلاب در میان عامه طرح می‌شد بیشتر رنگ‌و‌بوی اقتصادی داشت و مبتنی بر توزیع بود و ربط چندانی هم به مفهوم تولید نداشت؛ یعنی تلقیِ عمومی این بود و هنوز هم هست که مثلا گنج بزرگی مثل چاه‌های نفت وجود دارد و این گنج به‌طور عادلانه بین همه اقشار جامعه توزیع نمی‌شود؛ چیزهایی ازاین‌دست سبب شده بود گفتمانِ عدالت‌خواهی به اهمیت تولید و تربیت نیروهای مولد توجه چندانی نداشته باشد. درحالی‌که برای ازبین‌بردن فقر باید امکانات برابری برای رشد و آموزش آحاد جامعه وجود داشته باشد تا افراد جامعه بتوانند بر دانش و مهارت و توانمندی خود تکیه کنند نه اینکه وابسته به منابعی باشند که در انحصار دولت است و حتی انبوه مردم فرودست و روستایی جامعه مثلا به امید یارانه‌ای باشند که ماه‌به‌ماه دریافت می‌کنند. این عملا همه را نان‌خور دولت می‌کند. باید از دانش و مهارتی شروع کرد که افراد جامعه، نیروهای توانمند و مولد شمرده شوند و بعد به توزیع و مصرف عادلانه برسد. عدالت از منظر شریعتی البته «توزیع‌محور» نبود؛ اما وقتی همین کلمه عدالت یا «برابری» به گوش مخاطبِ عام می‌رسید، تقسیم عادلانه همان درآمدهای نفتی را تداعی می‌کرد یعنی نوعی سوسیالیسم مبتنی بر مصرف. متأسفانه عمر شریعتی کفاف نداد تا همه ابعاد گفتمانی خود را باز کند.
‌درباره آزادی چطور؟
به‌ نظر من آزادی مورد بحث امروز با آزادی به‌عنوان مطالبه نسل پیش از انقلاب خیلی تفاوت دارد. امروز مطالبه‌های جوان‌ها بیشتر از جنس آزادی‌های اجتماعی است که پیش از انقلاب آن آزادی‌ها در جامعه وجود داشت؛ مثلا آزادی کنسرت و امثالهم؛ اما نسل پیش از انقلاب آزادی سیاسی برای تشکیل احزاب و بنیادهای مدنی و مستقلِ از دولت را طلب می‌کرد؛ بنابراین مفهوم آزادی برای ما که نسل جوان پیش از انقلاب بودیم با نسل جوان امروز خیلی تفاوت دارد.
‌یعنی انتخاب سبک زندگی دلخواه بیشتر موردتوجه است؟
دقیقا!
‌شاید این همان واقع‌گرایی و شروع کاری از بنیان، به‌تدریج و بطئی باشد؟
می‌توانیم این‌گونه هم تعبیر کنیم؛ ولی باید به افق‌های دوردست توجه داشته باشیم. اگر به آینده نگاه کلانی نداشته باشیم، در اهداف کوچک گیر می‌افتیم و سطحی‌نگر می‌شویم؛ اگرچه جوانان نخبه‌ای هم در جامعه ایران وجود دارند که باید به آنها امیدوار بود.
‌به نظر می‌رسد شما در بستر ناامیدی از شرایط اجتماعی، شریعتی را نماینده آرمان و مطالبه تاریخی جامعه ایران نمی‌دانید.
من نمی‌گویم گفتمان او نمی‌تواند پاسخ‌گوی آرمان امروز جامعه ما باشد. من می‌گویم فعلا وجه غالب جامعه سطحی‌نگری است. همچنین درست است که الان وجه غالب نسل جوان ما نسبتا سطحی هستند (می‌گویم نسبتا) اما یک خمیرمایه‌هایی در اینها هست؛ یعنی نسل نخبه‌ای که درون اینها هست مثل خمیرمایه‌هایی می‌مانند که به‌مرور زمان جریان را تغییر می‌دهند. این به معنای یأس نیست، به این معناست که صبوری لازم دارد و ما منتظر نباشیم همین امشب، همین امسال نتیجه کار را ببینیم. ملت‌هایی که به آزادی رسیده‌اند بیش از ٣٠٠، ٤٠٠ سال پشت‌سرشان مبارزه دارند و کار کرده‌اند تا به اینجا رسیده‌اند. ما از انقلاب مشروطه تا به‌ حال فاصله زیادی نداریم نسبت به تاریخ تحول آزادی آنها. احزابی که در اروپا هستند، در فرانسه، در انگلیس و جاهای دیگر چند صد سال تجربه پشت سر خودشان دارند؛ ولی ما هنوز از احزاب فصلی صحبت می‌کنیم. این است که آزادی‌خواهی هم‌ سطحی می‌شود، اما درعین‌حال آن خمیرمایه‌های تغییر هم در جامعه هست.
‌‌ برای همین امروز جامعه چه‌ حرف‌هایی را می‌توانیم از اضلاع متعدد گفتمان شریعتی به دست آوریم؟
این سؤال سختی است. من جامعه‌شناس نیستم که بخواهم پاسخ دهم، ولی یک‌چیزی که خود من به آن عمل می‌کنم این است که ما به‌هرحال نمی‌توانیم رابطه خودمان را با میراث گذشته خودمان قطع کنیم و از طرفی نمی‌توانیم گذشته را تکرار کنیم، ما ادامه گذشته هستیم؛ نه می‌توانیم گسست از گذشته داشته باشیم و نه می‌توانیم گذشته را تکرار کنیم. اینجا یک‌ راه سومی می‌ماند. این راه سوم چیست؟ بازخوانی گذشته منطبق با شرایط امروز و مرتبط با ایده‌های فردا.
ببینید کار مهمی که شریعتی انجام داد، این بود که متن سنت را از متن قرآن جدا کرد؛ تاریخ را، قرآن را و اسلام را از منظر دیگری معرفی کرد. این کار مهمی بود، برای همین هم بخشي از روحانیت، با شریعتی اختلاف داشتند. از طرفی هم نمی‌توانستند شریعتی را رد کنند؛ چون کلامش از قرآن و نهج‌البلاغه بود. همان‌طور که گفتم، گذشته را تکرار نمی‌کرد، بلکه می‌خواست گذشته را در گفتمان تازه‌ای ادامه دهد و در این ادامه‌دادن است که خلاقیت‌های تازه‌ای شکل می‌گیرد. اگر شریعتی خلاق ایده‌های تازه‌ای بود به ‌این‌ علت بود که توانست گذشته را بازخوانی کند؛ «شیعه علوی، شیعه صفوی»، «مذهب علیه مذهب»، «حسین وارث آدم»، «آری چنین بود برادر» و… همه اینها را می‌بینید از یک‌ طرف نفی آن سنت‌های به تعبیر شریعتی «قابیلی» است و از طرفی ادامه ایده‌های آزادی‌بخش قرآن و سنتِ هابیلی بود.
‌‌ شما خانواده و پدر دکتر شریعتی را از جوانی خود می‌شناسید و با او دوستی داشته‌اید. آیا اتصال به گذشته و به‌نوعی بازخوانی همان میراث و سنت… .
بازخوانی سنت نبود.
‌‌ توضیح می‌دهید؟
ببینید همین‌جاست که مشکلات به‌وجود می‌آید. بازخوانی به معنای تکرار متن گذشته نیست، زبان یک عنصر زنده است و می‌تواند تولدهای تازه داشته باشد. «آزادی»‌ای که شریعتی می‌گوید آنی نیست که در گذشته وجود داشته باشد؛ او در ظرف زمانِ سیال حرف می‌زند.
‌‌ منظور من هم از بازخوانی تأویل و تفسیری  است که در ظرف زمان و مکان روز انجام می‌شود… .
بازخوانی باید زایش‌های تازه داشته باشد؛ زایش‌های متناسب با پیشرفت و تعالی انسان. اینجا وقتی صحبت از پیشرفت می‌کنیم [منظور] پیشرفت صنعتی و تکنولوژیک نیست، بلکه پیشرفت‌های مدنی و انسانی و تعالی‌بخش است. انسان الان در رنج بی‌معنایی است و شریعتی می‌خواهد معنای تازه‌ای برای انسان بسازد (در بحث‌های اگزیستانسیالیست شریعتی). یک نکته را هم بگویم، من با این آقایان دوست نبودم، اما مثل خیلی از جوان‌های دیگر پای صحبت آنها نشستم و آنها به من لطف داشتند و گاهی به سؤالاتم پاسخ و به حرف‌های من گوش می‌دادند… (بغض) بگذریم!!
‌‌ مواجهه با گفتمان شریعتی همیشه با دو نگاه همراه بود؛ یک نگاه حب و یک نگاه بغض؛ الان در این شرایط برای رهایی از این حب‌وبغض‌ها در خوانش گفتمان شریعتی چه باید کرد؟
من فکر می‌کنم اگر ما هر گفتمانی را در شرایط خودش، در بستر تاریخی خودش قرار دهیم می‌توانیم از این حب‌وبغض‌ها تا حدودی عبور کنیم. برای خوانش و فهم شریعتی باید خود را از هر پیش‌داوری‌ای رها کرد. وقتی به آثار شریعتی نگاه می‌کنیم می‌بینیم او انگار دارد یک پلی می‌سازد که جامعه اسلامی بتواند از روی این پل عبور کند و برسد به‌سوی یک گفتمان جدید. آن چیزی که شریعتی در آن زمان می‌گوید پل است و راه است، مقصد نیست. ما گاهی مقصد و راه را اشتباه می‌کنیم. حتی شریعتی راجع ‌به مذهب هم همین را می‌گوید. در مسیر عبور جامعه، نمی‌توانید ریشه‌های آن جامعه را قطع کنید. بازخوانی سنت یا بازخوانی اندیشه شریعتی عبور از آن نیست؛ حالا اگر کسانی با بغض به شریعتی نگاه می‌کنند شرایط اجتماعی آن زمان را نمی‌دانند و متوجه نیستند که این گفتمان برای عبور از وضع موجود بوده، راه که مقصد نیست.
‌‌ شما جایی دکتر شریعتی را با صادق هدایت مقایسه کردید که هر دو در زمانه خودشان فهمیده نشده‌اند؛ چرا؟
من این را از منظر ورود به ناخودآگاه جمعی گفتم. در حسینیه ارشاد سخنرانی داشتم و آنجا طرح کرده بودم که شریعتی انگار شاعر قبیله است. آنجا منظورم از شاعر کسی است که دغدغه سرنوشت جمعیِ قبیله را بر عهده دارد. «قبیله» از یک روحِ جمعی برخوردار است؛ این روح یا روان جمعی قبیله از ناخودآگاهی جمعی قبیله مایه می‌گیرد و «شاعر» حساس‌ترین فردی است که با ناخودآگاه جمعی قبیله مرتبط است (مفهوم «ناخودآگاه جمعی» بسیار مهم است؛ گرچه امروز خیلی‌ها این را رد کرده‌اند. حالا می‌توانی اسمش را «روان تاریخی» بگذاری). کسانی که با دغدغه‌هایشان با روان ‌تاریخی و ناخودآگاهی جمعی پیوند عمیق دارند، گاهی پنجه در پنجه غول‌هایی می‌اندازند که در همین ناخودآگاه جمعی لانه کرده و مدام قبیله یا جامعه را به مصیبت گرفتار می‌کنند. وقتی شما آثار هدایت را نگاه می‌کنید، این غول را هم به‌صورت یک پیرمرد خنزرپنزری می‌بینید و هم فاسق زن راوی.
‌‌ به بوف‌کور اشاره دارید؟
بله؛ منتها تفاوت شریعتی با هدایت شاید این باشد که هدایت خیلی ناسیونالیستی برخورد می‌کرد (و این برمی‌گردد به زمان هدایت) درحالي‌كه شریعتی کمی جهانی‌تر فکر می‌کرد؛ البته منطقه‌ای ولی در گسترش جهانی. اینها از این نظر خیلی با هم مشابه بودند و دغدغه‌های مشابهی داشتند و دردهای‌ آنها دردهای مشترک بود؛ اما رویکردهایشان متفاوت بود و نوع درگیری‌شان فرق می‌کرد. این است که من می‌گویم شاید هم هدایت و هم شریعتی آن‌گونه که باید برای ما شناخته‌شده نیستند.
‌آیا باید شریعتی را از نو خواند یا پشت سر گذاشت؟
شریعتی را باید ادامه داد؛ نه می‌توانیم تکرارش کنیم و نه می‌توانیم از او گسست پیدا کنیم. ادامه‌دادن این گفتمان مهم است؛ تکرار کردن مهم نیست. اگر تکرار کنیم، مضحکه خواهیم شد. بخشی از حرف‌های شریعتی متناسب با زمان خودش بود و شاید برای امروز كارايي نداشته باشد، خب می‌توانیم آنها را رها کنیم؛ اشکالی ندارد. از شریعتی که نمی‌توانیم قدیس بسازیم؛ ولی شریعتی هم‌ سخنان و نوشته‌های ماندگار دارد و هم کارهای نیمه‌تمام. نوشته‌های ماندگارش بخشی از ادب و عرفان ایران است و کارهای نیمه‌تمام هم دارد. ادامه این ‌کارهای نیمه‌تمام کار یک يا دو نفر نیست؛ او یک کلیتی را درباره عرفان، برابری و آزادی گفت و رفت. این کلیت را می‌توان به همت افراد مختلف روشن و درست پیگیری کرد.

———————————————————–

شريعتي، شريعتي است

مينو مرتاضي‌لنگرودي

 

اگر  شريعتي طول عمري تا به امروز مي‌داشت، يقينا همان شريعتي انديشمند نوگراي دردآشنا و نقاد شجاعي بود که مي‌شناختيم و باورش داشتيم. شريعتي روشنفکر و پاسخ‌گوي دلسوز و دغدغه‌مند «چه بايد کرد»‌هاي نسل سرکوب و تحقيرشده بعد از کودتا و قيام خرداد ٤٢ براي رهايي از ستمي که مي‌کشيدند، بود. هرقدر مهلت مي‌يافت همان عاشق پرشور آزادگي که بود باقي مي‌ماند. اگر چهار دهه بر عمر شريعتي افزوده مي‌شد باز هم برايمان از دست‌يافتن به ريشه مسائل و بازيافتن هويت مشترک انسان به‌عنوان موجودي سياسي سخن مي‌گفت.  يقينا حالا ما شمارگان بيشتري از مجموعه آثارش با مفاهيم  به‌روز شده در دست داشتيم.  اگر شريعتي مي‌بود يقينا به کمک مفاهيم فرازماني مانند عرفان، برابري و آزادي شورمندانه تلاش مي‌کرد به ما بياموزد اجازه ندهيم سياست به‌مثابه قدرت منحصر و مخصوص «خواص» انسان عصر حاضر را يکسره به‌خدمت خود فرا بخواند. شک ندارم اگر بود توصيه‌اش به ما و به همه، مقاومت از طريق مجهزشدن به شجاعت نقد در پرتو فهم ديناميسم پوياي فرهنگ اسلامي نهفته در غبار تاريخ ايران مي‌بود. در واقع نقد صريح  شريعتي به مدرنيسم موجود زمانش اعتراض به تبديل پروسه نوسازي در مدرنيته ايراني به پروژه مدرنيزاسيون بر اساس ساختار فرهنگي غرب بود. تغيير و تبديل پروسه نوگرايي به پروژه نوشدن به ‌هر قيمت! سبب تثبيت فرهنگ استعمار از طريق استبداد طبقه مسلط بي‌خويشتن مي‌شد. بي‌خويشتنان از ديدگاه شريعتي آنهايي بودند که در قبال ثروت و قدرت از خودبيگانه شده بودند. تأکيد شريعتي در دوران حياتش يافتن مدل‌هاي مقاومت و رهايي از دل سنت است که در اسلاميات و اجتماعياتش يکسره به آنها پرداخته است. مطالبه رهايي از کهنه براي رسيدن به نو بر منطق «خود- انقلابي» بنا مي‌شود. هم از اين روست که نوسازي مفهومي متکثر و با ابعاد گوناگون است. مفهوم خود– انقلابي نزد شريعتي همان رستاخيز خود‌آگاهانه براي عبور از بي‌خويشتني و بيگانگي از خود در قبال وضعيت موجود براي رسيدن به ‌وضعيت مطلوب خود‌بنياد است. زناني که در حسينيه ارشاد پاي درس شريعتي مي‌نشستند، عموما از طيف دختران دانشجوي نوگرايي بودند که رغبتي به ايفاي نقش ويترين در پروژه مدرنيزاسيون فرمايشي و اصلاحات از بالا به عامليت شاه مستبد نداشتند. درعين‌حال از نقوش و کليشه‌هاي سنتي زن‌بودن هم عبور کرده بودند. شعار بازگشت به خويشتن خويش که از زبان شريعتي شنيده بودند برايشان نويد رهايي از زندان سنت و مدرنيته فرمايشي توأمان بود. نوگرايي خودبنياد زنان در دهه‌هاي ٤٠ و ٥٠ به‌مراتب دشوار‌تر از ايده نوسازي ساختار‌هاي اجتماعي سياسي توسط مردان نوگرا و شاگردان شريعتي بود. عمده‌ترين موانع بر سر راه زنان نوگراي ايراني براي برساخت هويت زن نوگراي مسلمان، ١- نگرش متصلب مردانه‌اي بود که در عرصه خصوصي و خانواده با منطق حمايت نمادين پدرانه، شوهرانه و برادرانه، زن را به منزله ديگري ضعيف تحت‌الحمايه مي‌پسنديد و فرودستي و تحقير در جامعه قدرت‌محور را با اعمال قدرت و خشونت بر زن در خانه جبران مي‌کرد. ٢- مانع پرقدرت دوم عرصه عمومي با ساختار سياسي قدرت‌محور با طراحي صد‌درصد مردانه بود که زن را به‌منزله ابزار و ويترين تمام‎نماي نوگرايي مردانه مي‌خواهد و نه‎بيشتر!!
شريعتي با معرفي الگوهاي مقاومت از زناني که جامعه سنتي جرئت ردکردن آنها را در خود نمي‌يافت، توانست زنان ايراني را با ديناميسم پوياي فرهنگ اسلامي-ايراني خويش آشنا كند و اينجاست که زن ايراني جرئت اينکه خود را در مقام سوژه مستقل و خود‌بنياد شناسايي کند، مي‌يابد. چنين زني هرگز هويت خود را در سطح ابزار و ويترين نمايش اقتدار مردانه در سنت و برابري‌خواهي بي‌بنياد در مدرنيته تقليل نداد و نخواهد داد.
شريعتي و حسينه ارشادش سمبل نوگرايي راديکال زمانه خود بودند. در سالن حسينيه دختر و پسر دانشجو تا وقتي طبقه بالا براي نشستن خانم‌ها ساخته نشده بود با همان پوشش عادي خود کنار هم مي‌نشستند. تفاوت ديگر فضاي حسينيه با ديگر اماکن مشابه براي زنان اين بود که از زنان هم‌پاي مردان انتظار مي‌رفت به منطق خود‌انقلابي مجهز شوند. خودانقلابي به‌معناي توان خودسازي، زنان را مقيد به ساده‎پوشي و پرهيز از تجملات اضافي مي‌کرد. زناني که شاگردان شريعتي بودند اراده‎گرايانه و آگاهانه ساده‎زيست و ساده‌پوش بودند. کاش شريعتي معلم عزيز و شهيد ما از قيد حيات نرهيده بود و با چشمان خود مي‌ديد منطق «خودانقلابي» و روش‎هاي افزايش توان خودسازي، اولين کاري که با زنان مي‌کند  اين است که لطافت و نشاط زنانه را از آنها بازمي‌ستاند. زيرا نخستين اقدام منطقي براي زني که هويت خودبنيادش را بر منطق «خود‌انقلابي» بنا مي‌کند اين‌است‌که ارزش‌هاي مألوف و لطافت طبع زنانه را در لفاف سخت و غيرقابل‌نفوذ چيزي از جنس خشونت بپوشاند. از اين‌رو بسياري از زنان انقلابي در خانه دچار تعارض نقش بين زن انقلابي برابري‌خواه و زن وفادار و مادر فداکار شده‌اند. در عين‌حال خبر خوب اين‌است كه باوجود اينکه مسئله تعارض نقش‌ها به‌واقع مسئله و به‌نوعي مشکل بنيادين نسل مدرن امروز ايران است؛ نسلي که با نگاه متفاوت و متضاد با نگاه نسل پيشين به خود و به جهان پيرامونش مي‌نگرد؛ اما تأثير کنش و تفکر رهايي‌بخش شريعتي را مي‌توان در ژنتيک اجتماعي زنان نسل جوان ايران ديد. زناني که  هويت خود‌بنياد خويش را باور دارند و با اعتمادبه‌نفسي ستودني در پي ساخت جهاني برابر و فارغ از ستم‌هاي طبقاتي براي محو هرگونه تبعيض و خشونت در کار و تلاش‌ هسستند؛ کاش بود و مي‌ديد.

———————————————————————

«حاضر نادیدنی» و «غایب همیشه حاضر»

هادی خانیکی

 

شریعتی کیست و نماینده چه خواسته و مطالبه و آرمان تاریخی است؟ آیا باید او را پشت سر نهاد یا از نو خواند؟ این پرسشی ‌است که باید در چهلمین سال‌یاد دکتر علی شریعتی به آن پاسخ گویم.

من که حداقل هشت ‌سال پیش‌تر از این ٤٠ ‌سال تاکنون همواره در معرض اندیشه و تجربه شریعتی بودم، خود را موظف می‌دانم که درباره او بنویسم. وظیفه ایجاب می‌کند که به زیسته‌ها و داشته‌ها و نداشته‌های تاریخی و نسلی خویش بیندیشم و درباره آن گفت‌وگو کنم تا به امروزی بی‌تبار و فردایی در غبار گرفتار نشویم. گذشته را نه می‌توان و نه باید از یاد برد، اما می‌توان و باید در آن نماند و روایتی نو از آن داشت. با این مقدمه به دو پرسش بالا پاسخ می‌دهم.
١- خودنوشت شریعتی را همه خوانده‌اند: «وجودم تنها یک حرف است و زیستنم تنها گفتن همان یک حرف، اما بر سه گونه: سخن‌گفتن و معلمی‌کردن و نوشتن. آنچه تنها مردم می‌پسندند «سخن‌گفتن» و آنچه هم من و هم مردم: «معلمی‌کردن» و آنچه خودم را راضی می‌کند و احساس می‌کنم که با آن نه کار که زندگی می‌کنم، «نوشتن». نوشته‌هایم نیز بر سه گونه: اجتماعیات، اسلامیات و کویریات. آنچه تنها مردم می‌پسندند: «اجتماعیات» و آنچه هم من و هم مردم: «اسلامیات» و آنچه خودم را راضی می‌کند و احساس می‌کنم که با آن، نه کار و چه می‌گویم نه نویسندگی که زندگی می‌کنم: «کویریات»؛ و به‌قول شمس تبریزی آن خطاط سه‌گونه خط نوشتی:
یکی او خواندی و لاغیر/ یکی را هم او خواندی، هم غیر/یکی نه او خواندی نه غیر؛ و آن خط سوم منم. سال‌ها بعد دخترش سوسن شریعتی در پاسخ به کیستی او نوشت: «شریعتی متفکری است در دسترس، آدمی ساکن دنیاهای موازی، روحی سیال و مواج که از هر دری رانده شود، از گوشه دیگری برمی‌گردد و باز می‌بینی که در برابر نشسته است و تو را واداشته تا در برابرش بنشینی.» اندیشمندانی کنشگر از این دست معمولا در تاریخ هم موضوع‌اند و هم متهم؛ موضوع‌اند، چون آنچه درباره آن اندیشیده و کوشیده‌اند حکایت همچنان باقی جامعه است و متهم چون از جنس انسان‌های تک‌واره و اندیشه‌های تک‌ساحتی نیستند. بر این پایه به‌گفته فرزند او، شریعتی متهمی است که بر سر جرمش اجماع نیست و نگاه شریعتی متهم تا اطلاع ثانوی برپاست و هنوز تماشاچی دارد و بدل شده است به یکی از دموکراتیک‌ترین پرونده‌های نظری این مرزوبوم. موفقیت یک روشنفکر همین است که زندگی‌اش را بدل به پرونده‌ای اجتماعی کند. از این منظر شریعتی را باید در درون گفتمانی تاریخی دید که با بافت‌های اجتماعی، فرهنگی و سیاسی دوران خویش نسبتی زنده و فعال دارد. گفتمان شریعتی شناسنامه تاریخی دارد، اما متنی ایستا و منجمد در تاریخ نیست و با گذشته و آینده خود هم در پیوند است. در این گفتمان به‌وضوح می‌توان آثار و نشانه‌های خواسته‌ها و مطالبه‌ها و آرمان‌های تاریخی جامعه ایرانی را در دوران معاصر دید.
آقای خاتمی، در «نامه‌ای برای فردا» که در اردیبهشت ١٣٨٣ خطاب به نسل جوان ایرانی، نوشته است: «پیش‌ترها گفته‌ام و باز تکرار می‌کنم خواست تاریخی ملت که دست‌کم حدود دو قرن گذشته که بارها در صورت حرکت‌ها و جریان‌ها و نهضت‌های دینی و اجتماعی و سیاسی تجلی یافته در این سه شعار متجلی است: آزادی، استقلال و پیشرفت.» به‌ تعبیر ايشان چون استبدادزدگی درد مزمن و مشترک جامعه ماست و استبداد، خوداندیشی و خودباوری را از مردم می‌گیرد و جان و جهان آنان را پر از ترس می‌کند، پیگیری این خواسته‌ها از سوی اندیشمندان و کنشگران به‌آسانی میسر نیست. جامعه در چنین وضعیتی، گرفتار سنت‌پرستی استبدادزده می‌شود و هم تجدد بی‌بنیاد و جدال سنت و تجدد جدال بی‌حاصل نفرت و شیدایی در برابر جهان جدید است؛ جدالی که نه جایی برای آزادی و استقلال می‌گذارد و نه امکانی برای پیشرفت و جایگاه و نقش مهم شریعتی در این میانه دیدنی و ستودنی است. به ‌گفته وي نفرت و شیدایی درد بزرگ دوره اخیر تاریخ ماست و چالش نافرجام سنت و تجدد که سرنوشت ١٥٠ساله ما را تحت تأثیر قرارداده است، بیشتر ناشی از این است که دو احساس کمتر متأثر از اندیشه است.
همواره در‌این‌میان اصلاح‌طلبانی بوده‌اند که بر هویت دینی و ملی و بازگشت به خویشتن به‌ عنوان پایه تحول و پیشرفت تأکید کرده‌اند و خواستار نوسازی و نوآوری هم در فرهنگ، هم در سیاست و هم در اقتصاد بوده‌اند و با سازمان و سامان خودکامه وابسته مخالفت ورزیده‌اند و جامعه‌ای می‌خواسته‌اند آزاد، برخوردار از حقوق اساسی و تولیدکننده و مستقل. اما آنان نیز همواره گرفتار دو مشکل بوده‌اند، یکی اینکه کمتر تعریف و راهبردی از آزادی و حقوق اساسی جامعه و پیشرفت استقلال داشته‌اند، بنابراین عمدتا مقهور مشهودات زمانه بوده‌اند، دیگر اینکه در هیاهوی جنگ سنت و تجدد بیشترین فشار را تحمل می‌کرده‌اند.

کلام مرحوم شریعتی در این باب گویاست: «در میان دینداران متهم به بی‌دینی و در میان بی‌دینان متهم به دینداری و در ورای این دو، خارجی‌مذهبی که سر از اطاعت امیرالمؤمنین برتافته است». این گفته وصف‌حال شریعتی و روشنفکران و مصلحانی است که هم به دین و فرهنگ ایرانی وفادار بوده‌اند و هم خواستار آزادی و استقلال و پیشرفت ایران.
٢- شریعتی در مواجهه با مسائل تاریخی ایران متفکری است «اندیشه‌ورز» و «مسئله‌محور» که در رویارویی او با جامعه و جهان خویش بیش از هر چیز مشهود و مسلط است. شریعتی به‌مثابه «روشنفکر» یا «اندیشمند» یا «سیاست‌ورز»، بی‌درد و مسئله‌گریز نیست و همین‌هاست که او را از جنس مردم کرده است. هنوز جامعه ایرانی و جوانانش شریعتی را از خود می‌دانند و حتی اگر باهمه گفته‌ها و نگاه‌هایش همسو نباشند او را از سرخویشتن‌داری و همدردی می‌خوانند. وجود حس مشترک یک‌ جامعه با متفکرانش مهم‌تر از داشتن درک مشترک در همه مسائل و راه‌حل‌هاست. شریعتی بعد از چهل‌سال هنوز خط ممتدی در عالم اندیشه و آرمان میان نسل‌هاست. این شاید از آن رو باشد که میراث او سنگ‌واره‌های معرفتی نیست، پرسش‌واره‌هایی در برابر جدی‌ترین مسائل انسانی و اجتماعی است، پس تا مسئله دوران شریعتی که به تعبیر خود او عرفان، برابری و آزادی است، باشد حضور شریعتی در میان آنانکه به‌دنبال این سه‌اند، طبیعی است. جامعه جوان ما از آن‌رو که بیش از سایر بخش‌ها در معرض تحول است و در کنشگری و تلاش برای دستیابی به دنیایی بهتر مدام در پی طرح آرمان‌ها و خواسته‌های نو است، ناگزير از گفت‌وگوی انتقادی با دوران پیش‌ از خود است، گفت‌وگوی انتقادی که معنای آن الزاما فرار از تاریخ و فراموشی نیست؛ «آگاهی» از آن و «واسازی» آن نیز هست. به‌این معنا شریعتی پشت‌سر نیست، در برابر است و تفکر او نمرده است، اگر خلاقیت‌های نسلی در تولید سازه‌های تازه‌تر از اندیشه شریعتی شکل گرفته باشند، یافتن مازادهای مفهومی و خلق مفاهیم تازه از اندیشه و راه متفکرانی که بزرگ‌تر از عصر خود بوده‌اند، نه ناممکن و نه نامطلوب است. مسئله امروز ما گنگی اندیشه شریعتی نیست، مسئله امروز مواجهه غلط‌‌انداز با اندیشیدن و اندیشمندان‌مان است. بازخوانی شریعتی و واسازی مفاهیمی که به اعتبار تفکر و تلاش او تحولاتی بزرگ را در عصر به‌دنبال داشت، دعوت جامعه کنونی و جوانانش به اندیشه‌ورزی و کنشگری برای گفت‌وگوی متقابل با اندیشه‌ها و کنشگری‌های تاریخ‌ساز است. فهم گذشته و حتی نقد آن لازمه نواندیشی و نوخوانی است که بیش از شریعتی ما امروز به آن نیازمندیم. از این زاویه سخن فوکو درباره شریعتی هنوز شنیدنی است که او در جامعه نادیدنی و غایب همیشه حاضر است.

 

25fac9bd-90f8-46a1-92c9-0f31b214c8cd



≡   برچسب‌ها
نویسنده : اپراتور سایت تاریخ ارسال : ژوئن 20, 2017 687 بازدید       [facebook]