شريعتی از منظری ديگر | احسان نراقی (روزنامه اعتماد ملی ـ خرداد ۱۳۸۶)
شریعتی از منظری دیگر
احسان نراقی
منبع: روزنامه اعتماد ملی
تاریخ: ۱۸ خرداد ۱۳۸۶
یک تصور متضاد و متشتتی از شریعتی وجود دارد. به عنوان مثال من در زندان اوین که بودم جوانهایی را دیدم که عضو گروه فرقان بودند و سخت طرفدار شریعتی و از لحاظ روش، منحصرا به تروریسم اعتقاد داشتند.
یعنی خیلی تند و تیز و هیجانزده بودند، چند سال بعد من به مشهد رفتم و با آقای طاهر احمدزاده آشنا شدم و خیلی خوشحال شدم از آشنایی با یک انسان به تمام معنی دموکراتمنش و آزاده که همیشه رعایت دیگران را به حد کمال میکرد، او هم، خود را متأثر از شریعتی میدانست. با این توضیح آیا میتوان گروه فرقان و آقای احمدزاده را یکی دانست؟ پس اینجا اشکال وجود دارد، یعنی برداشتهای مختلفی درباره شریعتی دیده میشود. میتوان گفت که شریعتی دارای یک جنبه تهییجی است و یک ادبیات جالبی را طرح کرده است که ما نمونه آن را در ادبیات فارسی نداشتهایم، یعنی ادبیات جذاب، دلکش و خیلی هیجانانگیز؛ البته نمیتوان آن را آیین و دکترین و فلسفه دانست بلکه یک سبک هیجانآمیزی است در نوشتههای سیاسی و ایشان نسل جوان ما و حرکت انقلاب ایران را از سالهای ۴۲ تا ۴۷ بارور کرد.
شریعتی و مبارزه برای تخریب رژیم گذشته
شریعتی مرد مبارزه در تخریب رژیم گذشته بود و بیشتر مطالبی را هم که از دنیا گرفته است مانند جریانات ویتنام و مبارزات فلسطین و… برای تخریب رژیم شاه بوده است ولی روشهایی که او توصیه میکند در آن زمان، امروز قابل عمل نیست. مثلا او در نوشتههایش شیعه را تبدیل میکند به یک مکتب انقلابی، در حالی که به نظر من جنبه عرفانی شیعه بیشتر اهمیت دارد تا جنبه انقلابی آن و انقلاب شیعه به آن صورتی که او مطرح کرده است در قرن بیستم وجود ندارد. یا آنچه شریعتی در کتاب امت و امامت مطرح میکند به معنی دموکراسی نیست بلکه امامت جنبه آسمانی دارد و امت جنبه زمینی. پس این امر مخلوطی است از جنبه آسمانی و زمینی و اگر خوب نگاه کنیم ساختار جمهوری اسلامی از افکار سیاسی شریعتی دموکراتتر است. چون جمهوری اسلامی بر پایه یک قانون اساسی ایجاد شده است که معتقد به تفکیک قوا و آزادی احزاب و انواع آزادیهای اجتماعی است. او ایدهآلهایش مثل مبارزه با استبداد و استعمار جالب است اما روشهایی را که پیشنهاد میکند ما را به این اهداف نمیرساند.
و نکته دیگر اینکه شریعتی 2 منطقه را مدل برنامههایش قرار میدهد. یکی فلسطین که تحت اشغال اسرائیلیها بود و دیگری الجزایر که تحت سلطه فرانسویها بود، در حالی که وضع این دو کشور قابل مقایسه با ایران آن زمان نبود و شریعتی به این تفاوتها توجه نمیکرد و فقط به فکر انقلاب بود و البته این را باید گفت که او در دورهای میزیست که انقلاب گفتمان مسلط بود، در آن زمان هنوز گورباچف ظهور نکرده بود تا علناً علیه میراث استالین قد علم کند، شریعتی حمله شوروی به افغانستان را ندیده بود و اینکه افغانستان مظلوم برای دفاع از خود به اسلام تکیه میکند و از این مخاصمه بنلادن سر بیرون میآورد که با جنگ مستقیم با شوروی- با کمک آمریکا- تا حد زیادی موجب فروپاشی شوروی میشود، همان بنلادنی که پس از شکست شوروی، جبهه متحد اسلامی ضدامپریالیسم به وجود میآورد و کارش به انهدام برجهای نیویورک در سال 2001 میکشد. متاسفانه عمر شریعتی کفاف آن را نداد تا شاهد قیام <لخ والسا- رهبر سندیکای کارگری لهستان> علیه شوروی باشد که با کمک واتیکان [سازمان ارتجاعی به زعم شریعتی] منجر به فروپاشی سوسیالیسم در لهستان شد. یقینا با آنچه ما از شریعتی دیدیم، او تصور نمیکرد روزی یک سندیکای کارگری عامل سقوط یک رژیم به اصطلاح سوسیالیستی گردد. همچنین راجع به چین هم او تصور نمیکرد که یک حکومت ضددموکراتیک در چین، امروز رشد چشمگیری در مسائل اقتصادی به دست بیاورد و رقیب مقتدری در مقابل کشورهای بزرگ سرمایهداری گردد و به همین علت تقابل سیاسی گذاشتهاش با ابرقدرتهای سرمایهداری تبدیل به مراودات و مناسبات جدید شده است و چین و روسیه هر دو وارد در جریان جهانی شدن سرمایهداری شدهاند یعنی طبیعی است که این اتفاقات نتیجه پیچیدگیهای دنیای امروزی است یعنی اتفاقاتی که اگر شریعتی در قید حیات بود یقینا در چشماندازهای جهانی او اثر میگذاشت.
تشیع صفوی و تشیع علوی
او میخواسته است از مبحث تشیع صفوی فقط یک بهره بگیرد و آن بیاعتبار کردن روحانیونی مثل <مجلسی> است که به عقیده او، هم مبلغ خرافات بودهاند و هم با شاهان ارتباط مستقیم داشتهاند. اصولا شریعتی به استقلال ایران و سوابق معنوی تشیع در ایران و بازگشت به تجدید خاطره ساسانی برای ایرانیان متوجه نبوده است. اگر شیعیان ولو به صورت اسطوره، همسر امام حسین(ع) را دختر یزدگرد سوم میدانستند، ناشی از این بوده است که میخواستند اسلام خودشان را از اهل سنت و شاید هم تاحدی از اعراب جدا کنند، هرچند که تشیع به خودی خود اصالت دارد. بیجهت نبوده است که در ایالات مختلف ایران جریانات شیعی به صور مختلف ظاهر شده است. بنابراین احساس قومیت مستقل ایران با توجه به تعالیم عرفانی صوفیه و بعد با تقویت زبان فارسی یک مجموعهای را تشکیل داده است که شاه اسماعیل و یاران او با تکیه بر این مجموعه تشیع را به صورت مذهب رسمی ایران اعلام کردهاند و این مجموعه فرهنگی، سیاسی و تاریخی را شریعتی در نظر نمیگرفته است و به دنبال عقاید او که ضدیت با رژیم شاه بوده است او میخواسته است، همه جا روحانیت شیعه نظیر <مجلسی> را از وابستگان دربار معرفی کند که در نتیجه بتواند روحانیت رسمی ایران را در زمان حاضر عقبمانده و مرتجع وانمود کند.
سخن آخر
در عین حال که قلم شریعتی، قلمی جذاب و زیباست اما در مواردی هم غلو و اغراق در آن به چشم میخورد همچنین برداشتهای او بیشتر جنبه ادیبانه و عارفانه داشت و من معتقدم که اگر الان در قید حیات بود قسمتی از افکارش را مورد بازبینی قرار میداد. به نظر من آنهاییکه نوشتههای شریعتی را مطالعه میکنند برای آنکه بتوانند یک درک سالم و صحیح به دست آورند مناسب است به تحلیل و تفسیرهای دکتر سروش هم توجه کنند. زیرا سروش سیسال بعد از دکتر شریعتی تجربهها آموخته است و انسانی است که به فرهنگ ایرانی و اسلامی وابسته است و صمیمانه به دکتر شریعتی علاقهمند است.