نیمه نیمه تمام کویر | فرامرز معتمد دزفولی (هفتهنامه کرگدن ـ آذر ۱۳۹۹)
نیمه نیمه تمام کویر
فرامرز معتمددزفولی
منبع: هفتهنامه کرگدن
تاریخ: آذر ۱۳۹۹
شریعتی در یکی از آخرین وصیت هایش از خانوده اش می خواهد که” فلسفه خلقت” یا” درد بودن” را به کویر بیافزایند و با هم چاپ کنند. گویی کتاب فلسفه خلقت-امروزه با نام هبوط- تکمیل و تمام کنننده کویر بوده است.کویر اثری که شریعتی از میان همه آثارش توجه و حساسیت خاصی نسبت به آن دارد و به تعبیرش بیانی به تمامه از “خود”اوست.اما چرا در آخرین تامل ها و وسواس هایش هنوز کویر رااثری نیمه تمام می داند که نیاز دارد برای کامل شدن در یک مجلد کنار هم بیایند؟ آیا کویر را بدون افزودن این مقاله بلند برای مخاطب خود ناقص می یافته است که چنین خواهشی از بازماندگان و خانواده اش دارد؟چراکه می توانست فلسفه خلقت را کتابی مستقل بدانند و در ادامه و زمره نوشته های ادبی اش بخواهد آن را چاپ کنند. این پرسشی است که می تواند هر مخاطب آشنا و پی گیر کویریات، از خود داشته باشد و پی جوی آن گردد.خوب است برای یاقتن پاسخ این پرسش، پیش تر بپرسیم کویر چه میگوید و چه پرسشی را میخواهد با مخاطب خود در میان بگذارد و به آن پاسخ بگوید که نویسنده ملزم می شود از نو نزدیک دویست صفحه دیگر بنویسد و آنها را منضم به آن کند؟ و آیا نهایتا در این بخش افزوده وی پاسخ خود را می یابد و خیال اش برای مخاطبش راحت می شود یا خیر؟
کویر متنی است ادبی و بغایت زیبا اما متاسفانه همین ادبیت متن که مهمترین نقطه قوت آن و راز مانایی او پس از پنجاه سال از نگارشش می باشد ،امکانی است بر ندیدن جوهره فلسفی و عمق پرسش و مشکله ای که نویسنده در آن دارد و می رود از سوی منتقدان ، متن و اثر تقلیل به ادبی نویسی و رمانتیسیسم حاکم بر آن شود!
شریعتی در کویر شرحی از تجدد و تجددیافتگی جامعه خود و زوال تمامی عناصر معنوی آن می دهد.در آنجا او پس از طی سفر آفاقی از مزینان روستای موطنش تا پاریس و طی بحران های روحی و چالش های فلسفی در نسبت با سنت و تاریخ خود نا گزیر می شود سفری عمیق تر و انفسی را دیگر بار آغاز کند. این سفر درژرفا و اعماق ناخودآگاه جمعی و تاریخی اوست.شریعتی در این سفر در جستجوی بازگشت و اتصال به ریشه های فرهنگی و معنوی خود است. برای همین در کویر می خواهد فردیت خود و سوژه شدن و تولد نوین خود را تاب آورد و به تنهایی بر دوش بکشد. البته این تاب آوری و رنج بودن رنجی در عین آنکه فردی و اگزیستانسیل است اما بار یک تاریخ و سرزمین را نیز بر دوش دارد. پس برای اتصال دوباره سفر خود را در اعماق و ناخودآگاه جمعی خویش آغاز می کند. او دریافته است سنت زایندگی خود را قرن هاست از دست داده است و برای همین سفرش را برای باز کردن و گشودن چشمه که نماد همین زایند گی است در تاریخ بگونه ای سورءالیستی آغاز می کند و پای در راه می گذارد. اما به گونه ای غم انگیز مواجهه و تجربه یاس آوری با این کانون حیات و زندگی دارد. قلب این مرکز زایندگی و حیات، معبدی است دور و پنهان در جنگل های پوشیده که باز نابخت یارانه در تولیت گرگ و روباه نماد زور و تزویر قرار گرفته است و چشمه خشکیده است و او می باید با دستانی خالی باز گردد.شریعتی از مخاطبان خود که “کبوترانی اند که در صبح پرواز” می کنند و بیتابانه منتظر بازگشت اویند، شرمگین و خجلت زده است چراکه در انتظار بازگشت وی و کوزه های پر آب اویند.اما او به جای آب ،آتش و به جای سیرابی، عطش را به هدیه آورده است.روایت معبد در چنین سفر تراژیک و خبر شومی در تاریکی به پایان می رسد .پاره ها و بخش های دیگر کویر نیز همین گونه اند. نه همچون سفر های دانته: کمدی الهی که همه تراژدی الهی و ناکام اند.
اما شریعتی در کویر چنان و به غایت در سمبل ها و نماد پردازی های تودرتوی اش مینویسد که کمتر مخاطبی در می یابد که چرا او در تمامی روایت ها و داستان های اش این چنین زخم خورده و ناکام است. مغاک و چالش او چیست و او در کویر چه دیده است که اینچنین در نهایت قصه هایش و در تاریکی و سیاهی شب می خواهد از مخاطب و خواننده منتظر و مشتاق اش پنهان شود؟بلی تلالو ادبیت متن و عادت مخاطب به ادبیات صوفیانه و عارفانه مالوف، کمتر فرصت و امکان دیدن چهره تراژیک و ناکام این قهرمان سفر اسطورهای را داده است.
اماشریعتی سال بعد” درد بودن” یا”فلسفه خلقت “را آغاز می کند. از همان جا که ایستاده بود،یعنی قلب کویر وحس تجربه زوال و بی معنایی و نیهلیسم فراگیرآن.حکایت فلسفه خلقت حکایت اسطوره آفرینش است.سیر تولد سوژه ای است که در مراحل تکوین خود به تعبیرداریوش شایگا در کتاب “بت های ذهنی و خاطره ازلی” که اتفاقا کمی بعدتر در همان سال ها نوشته شد و بیانی از احوال فلسفی همگنان در آن دوره است، از خاطره های ازلی خود دور می شود و شکستن بت های ذهنی خود را آغاز می کند .قلم اکر چه در آغاز نمادین و استعاری است اما کم کم زبان جامعه شناسانه و بعد فلسفی می شود. چهار زندان وراثت ،تاریخ ،جامعه و خود پیش روی اوست و راوی شرح کشف این زندان ها و آزادی از آنها را می دهد. تا انجا که من و خویشتنی متولد می شود و سر می زند که از تمامی این چهار زندان و به تعبیر فرانسیس بیکن بت های آزاد شده و از رنگ تعلق شان زدوده گشته است.منی آزاد و رها که تمامی بنیادهای بودن و تکیه دادن خود را در روال فردیت خویش از خود دور کرده است و این سیر خود سازی اگزیستانسیالسمی را به نهایت رسانده و اکنون سر در بستر نیهلیسم نهاده و در اقتفای نیچه گام می زند..اینک دیگر هیچ تعین و هیچ ارزشی نیست که اورا به خود بخواند،نه جهتی که سوی او ره پوید و نه سقف و”سایبان مقدسی” که در زیرش آرام گیرد.تنها و آواره ،بی هدف گام زننده بر دشت نیهیلیسم!
” و رهای رها شدم و دیدم که منم بی دخالت هیچ کس،منم یک اوپا،جزیره ای از چهار سومحدود به خویشتن. جهان و هرچه در آن است زیر پایم و هیچ کس در کنارم و هیچ کس بر بالای سرم.چه سلطنت پر شکوه خدایی! یک نیهلیسم مطلق! نیچه ای راستین به نیروی دانش ها از این قلعه های سخت و استوار بی خویشتنی،از زنجیر این جبرهای نا خودآگاهی رها شدم و رسیدم به دشت بیکرانه آزادی!”(1384ص139) اما به سرعت این آزادی و اگزیستانسیالیسم برای راوی این سفر فلسفی مبدل به بحران آزادی و بن بست آزادی می شود:”چه دشوار است به پایان همه ی راه های این جهانی رسیدن!ناگهان صحرای هراس انگیز و مجهول بیهودگی در برابر پدیدار می گردد.جهان معنایش را از دست می دهد،زندگی بار سنگینی می شود بر دوش کسی که نمی داند آن را باید کجا ببرد؟ و انسان بودنی می شود پوچ،بی ثمر،بی برای،هیچ”(1384ص167). همان طور که به فهم می آید شریعتی در فلسفه خلقت بسیار عیان و واضح به سر وقت مسءله ای که پیش روی او و تمامی اندیشمندان جدی آن زمان است رفته است و در تلاش است راه برون رفت وحل آن را بیابد.اگرچه می دانیم به سال وبه هنگام در این زمان او سر به سخنرانی های پر شور و استقبال های بی سابقه از خود در دانشگاه های کشور و حسینیه ارشاد داده است ولی تردیدی عجیب از این موقعیت متناقض میان اندیشه و عمل او را رها نمی کند.تردیدی که پیش تر در نامه ای به دوستی از آن سخن رانده بود و بواسطه “مصلحت” گفتن عیان آن را در اولویت زمانه و مردمش نمی دید:”فلسفه عبث آخرین کشف اندیشه و احساس آدمی در قله تکامل فرهنگ و نبوغ و فلسفه است و اگر ما روشنفکران شرقی این را می کوبیم،به خاطر یک” مصلحت” است و نه “حقیقت”! و به این علت است که برای ملتی که غارت می شود و گرسنگی می کشد پوچ گرایی فلسفی یا هیچ گرایی صوفیانه یا نیست انگاری و نیهلیسم اخلاقی یک آفت اجتماعی است به سود استعمار” اما در ادامه معتقد است و شک ندارد که پس ازآن که :”از این مرحله و نیل جامعه ما به مرحله بورژوازی صنعتی و رفاه اقتصادی، به همان فلسفه ای خواهیم رسید که امروز آن را می کوبیم وبه حق، و اروپابه آن رسیده است به حق”!( ص120)
اکنون “فلسفه خلقت” ،آنچه را کویر بصورت مضمر و پنهانی به آن اشاره داشته بود بصورتی عیان و آشکار فریاد می زند. راوی در این اثر قصد دارد که از این منزل سخت بگذرد . اگر چه در این آخرین فلسفی ادبی نویسی، شریعتی را می بینیم به گاه،چراغی در خانه تاریک اش روشن می شود و او هم این لحظات دیریاب را یاری دهنده تنهایی خود می یابد ولی واپسین سخن اش همان جا آن است :”در این کویر فریب سرابی هم نیست”!(ص230) البته “درد بودن” با این جمله به پایان نمی رسد که اگر بود او به همانجا رسیده بود که پیشتر در فصل های پی در پی “کویر” به آن رسیده بود.اما در آخرین فراز و به گونه ای غیر منتظره عزم بازگشت و رجعت میکند. مهمترین پرسش و عمیق ترین چرخش شریعتی در کار او در کویر همین جاست. چرخشی که شاید خود را بصورت راهبردی در درون اسلامیات و اجتماعیات او نشان داده است :(بازگشت به خویش )!آیا شریعتی از سر ناگریزی به خاطره ازلی از دست رفته خود مجددا باز می گردد و چشم بر پیش رو می بندد،آنچه بواسطه فتح زندان های خود از آنهاآزاد شده بود!؟. اما بگذاریم آخرین جملات را با دقتی بیشتر بخوانیم :”رجعت،بهشتی را که ترک کردم باز می جویم.دست هایم را از گناه نخستین،عصیان ،می شویم”ولی جالب اینکه همین جا در این بازگشت و چشم دوختن به میراث و خاطره ازلی،به گونه ای تناقض نما باز سر در شکستن بت های ذهنی دارد و قصد روشنگری:”همه غرفه های بهشت نخستینم را از خویشتن خویش فتح می کنم!طبیعت را ،جامعه را، و خویشتن را” و در درهم آمیزی سخت تر و ناسازه تربه سان پرومته یونانی وبه همراه خدای سامی دست به همراهی غریب و شگفتی با هر دو می زند:”در آنجا من و عشق و خدا دست در کار توطءه ای خواهیم شد،تا جهان را از نو طرح کنیم،خلقت را بار دیگرآغاز کنیم… ملکوت را به زمین فرود می آوریم. بهشتی که در آن درختان همه درخت ممنوع اند،جهانی که دست های هنرمند ما معمار آن است…”(ص230 ).
همانطور که گفته آمد” فلسفه خلقت ” بلند خواندن مشکلی است که در “کویر”، شریعتی زمزمه می کرد و می خواست جز خود نبیند که “مصلحت” خلق نبود اما اکنون نه فرصتی هست و نه دغدغه نا مخاطبان!اینکه آیا شریعتی در فلسفه خلقت پاسخ خود را یافت و یا خیر، این تلاش از سر استیصال بود و یا گشودن راه دیگر و خواننده جستجو گر او قانع می شودیا نه ،همه یادمان می اندازد که کویر نیمه تمام است چنانکه شریعتی در آخرین وصیت اش برای کویریات خود هنوز کامل شدن کویر را می جست و از آنان می خواست.