قدرت درد، اعجاز دل، هدایت نیاز | هادی خانیکی (هفتهنامه کرگدن ـ آذر ۱۳۹۹)
واگویه ای از رویارویی با «کویر»
قدرت درد، اعجاز دل، هدایت نیاز
هادی خانیکی
منبع: هفتهنامه کرگدن
تاریخ: آذر ۱۳۹۹
در خلاف آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
حافظ
هنوز آرای قطعی ایالتهای جورجیا، کارولینای شمالی وآریزونا در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا اعلام نشده و گشودن چشم امید بر افق جهان بدون ترامپ برای ما ایرانیان کاملا روشن نیست؛ که باید سویههای خیال را به گذشتهای نه چندان نزدیک بکشانم.
بالا رفتن آمار رسمی کشتههای کوید ۱۹ در ایران از مرز ۴۵۹ تن هم حاکی از نزدیک شدن مرگ به هر کوی و برزن است. ولی انگار باید برای لحظههایی به زندگی، آن هم درکویر بیندیشم.
این هنر شریعتی است که دست کم به من، امکان پرتاب شدن از زمانی به زمان دیگر و از میدانی به میدان دیگر داده و مرا دوباره به میانه همان زمان و میدانی که بودهام برگردانده است.
خانم سوسن شریعتی به نوشتن مقاله خواندنی «بینایی ممنوع» به مناسبت پنجاهمین سال انتشار کتاب «کویر» در نشریه کرگدن باب این آمد و شد تاریخی و جغرافیایی را برای من نیز باز کرده است. او با استنادهای تاریخی نشان میدهد که برای شریعتی سی و هفت ساله در سال 49، فاصله چندانی میان اندیشیدن در دنیاهای «اجتماعیات» و «اسلامیات» و «کویریات» نیست و افقهای اندیشه و کنش او چندان در هم تنیده و به هم پیوستهاند که نمیتوان قایل به تفکیک و تمایز زمانی آنها شد. البته خود شریعتی هم در اینباره به تصریح گفته است که «وجودم تنها یک حرف است و زیستم تنها گفتن همان یک حرف اما بر سه گونه، سخن گفتن و معلمی کردن و نوشتن»؛ ولی تبیین اجتماعی این سه گانه در یک صورتبندی واحد از جنس بازخوانیهای پیشینی است.
به زبان دیگر زیستن در آن واحد در دنیاهایی متمایز که گاه از بیرون حتی متناقض هم به نظر میرسند؛ پدیدهای از جنس مرحلهبندیهای زیست تاریخی و نقل مکانهای ذهنی و فکری از یک موقعیت اجتماعی به موقعیت دیگر نیست؛ به تعبیر اقبال لاهوری «سفر از خود به خود کردن است» و در برابر هم نهادن و به گفتگو خواندن خودهای بیرونی خویش، در درون.
زبان حال شریعتی از چنین جهان زیست چندوجهی و متکثری در عین حالی که از جنس سخن است، متفاوت با سخن هم هست: «سخن گفتن خود جزیی از همان فهمیدن و احساس کردن است؛ سخن، گفتنی میشود شبیه گفتوگو کردن با خویش. سخن وسیله اثبات و انتقال نیست، خود یک نوع دم زدن، نوشیدن، چه میگویم؟ خود یک نوع زندگی کردن میشود. از سارتر شاهد نمیآورم؛ دلهای ساده و دردمند مردم روستایی کویر که از هراس این خلوت خالی و سکوت ابدی کویر، خفقان را در اعماق سوگوار و تشنه خویش احساس میکنند. آنچه را سارتر سخن شعر میداند و به نیروی نبوغ فلسفی و هنر شایسته منطق، بدان پی برده است، اینان به قدرت درد و اعجاز دل و هدایت نیاز یافته اند…»
من چون کویریام _در جغرافیا_ میتوانم خود را از مخاطبان این گفتگوی شریعتی بدانم که در آن شعر و سیاست و فرد و جامعه و درد و درک به هم میرسند و با هم میشوند. در این زندگی که «تنهایی» و «جمعیت» و «گریز» و «پناه» هم آغوش همند میتوان جایی دلنشین برای تناقض یافت و در جهانهای متعدد به سفر پرداخت. میتوان مدام رفت و از ایستادن گریخت. رفتن در کویر همیشه اصل است و ایستادن در آن همیشه استثنا.
اینها که نوشتم پارههای از فهم من کویری است از کتاب «کویر». در خیلی از برهههای حساس زمان «!» با آن روبرو شدهام و در هر یک از آنها بیناییهای ممنوعی را تجربه کردم.
امروز در عالم ارتباطات از اهمیت و حتی اولویت زمینه (context) در برابر متن (text) بسیارسخن میگویند و به این اعتبار چگونگی خواندن هر نوشتار و شنیدن هر گفتاری را متاثر از ساختارها و بافتارهای فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و حتی اقتصادی غالب میدانند؛ در میان و شاید در بالای این جهانهای زمینهای، میتوان از جهان درونی مخاطب و دغدغههایش هم در رویارویی با متون سخن به میان آورد و به آن لحاظ به فهم تاریخی کویر پرداخت:
1) من با کویر در همان سال 1349 یعنی سال چاپ نخست آن آشنا شدم؛ سالی که در شیراز، دانشجویی را در دانشگاهی با ساختار فرهنگی و متفاوت با دانشگاه های دیگر و در شهری سامان یافته برای استقبال از جشنهای دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی تجربه میکردم. دانشجویی آرمانخواه و مذهبی که بیشتر از طریق کتابخانه کوچک دانشجویی در دانشکده ادبیات و علوم، به آثار جدید و خواندنی دست مییافت. در آن فضای سیاسی که به گفته فریدون توللی «شیپور انقلاب، پر جوش و خروش، از نقطههای دور، میآمدم به گوش»، خوانش من از کویر، آن هم بعد از کتاب اسلامشناسی، به داوری دکتر امیر مهدی بدیع فیلسوف و تاریخ پژوه برجسته مقیم فرانسه، درباره آن نزدیکتر بود: «معجزه سیاه»؛ «معجزه به خاطر قلم و سیاه به خاطر اثری که براحساسها میگذارد».
امروز پاسخ شریعتی به این قضاوت بدیع را تحلیل واقعی در میزان اثربخشی آن متن میدانم: «کویر نفی آبادیهاست … صدمهای است برای سعادت و لذت و آرامش و از دست دادن “خوش بینی”، این است که درست به همان دلیل که خوانندهای ممکن است در کویر بماند، میتواند در کویر برای آنکه راهی شهادت گردد، غسل کند. کویر برای آن گروه ازفرزندان آدم _که سرگذشت “آدم” را میپذیرند و دنبال میکنند و سرنهادن در این کویر که در آن دغدغه و تشنگی و آتش چشم به راه آدمیاند _ آرزویی است که آنان را برای نزدیک شدن به این«میوه ممنوع» بیقرار کرده است».
اکنون میتوانم اندکی از آثار این روایت دلنشین از آن «معجزه سیاه» را در همان تجربه دور خود ببینم و بخوانم.
2) از «کویر» هیچگاه جدا نشدم و پررنگ شدن «اسلامیات» و «اجتماعیات» را در فراز و نشیبهای زندگی پس ازآن ایام آرمانی، عواملی برای دوری از «کویریات» ندیدم. برای من نه تنها دورههای زندان و جذابیت گفتوگوهای تنهایی، کویر را خواندنی میکرد، که دوران زندگی مخفی و سیطره اندیشه و کنش انقلابی هم جای «کویر خوانی» را تنگ نساخت. عملا نوشتهها و گفتههای کویر مدام همان «خلاف آمد عادت» حافظ را زنده میکرد و نمیگذاشت که نوعی سکون و استقرار بستهبندی شده سیاسی به جای نهاد ناآرام آرمانخواهان بی قراری که پیوسته در پی حقیقت میدویدند و میرفتند بگذارد. شاید این هم نوعی نزدیک شدن به «بینایی ممنوع» بود، در بهشت مبارزهای که به تصلب ساختاری و فروبستگی گفتمانی گرفتار میشد و در مواجهه با تحولات جدید اجتماعی و سیاسی نیاز بیشتر به گشودگی ذهنی و زبانی و انعطاف رفتاری پیدا میکرد.
در آن سالهای سخت _سالهای پس از 54 _که دنیای آروزهای «شورشیان آرمانخواه» دائما کوچک میشد و نیاز به پناهگاههای نوی در عالم تفکر و عمل را محسوستر میکرد، برخی از تصریحها و تلویحهای کویری برای من حکم ریختن آب برآتش را داشت. «نامهای به دوستم» از کویر را در آن سالها بارها میخواندم، نه در گریز از انقلاب و وانهادن راه مبارزه برای آزادی و عدالت که در متن دشوارترین گرمگاههای حوادث.
هنوز هم به خاطر دارم که در پاسخ طعنها و توصیههای آن روزها چه بسیار برای دل خویش نوشتههایی از آن نامه را واگویه میکردم: «چه دشوار شده است دم زدن در این جا که هر درختی مرا قامت تفنگی است و صدای هرگامی غم! غم! نمیتوانم سکوت را تحمل کنم. نمیتوانم چیزی بگویم ولی ساکت خواهم ماند .اما من اکنون احساس کسی را دارم که درد جان سپردن را تحمل میکند و میداند که از آن پس، آرامش است و نجات و خسته از رنج زندگی که جز احتضاری که یک عمر به طول میانجامد هیچ نیست. سر به زانوی معشوق خویش خواهد نهاد و سیراب و سرشار در زیر دستهای او که دو مسیح خاموشند، نوازش خواهد شد. یک شهید نمیبینی که چه شیرین و چه آرام میمیرد».
این دومین تجربه سیاسی من از کویرخوانی بود: انس با کویر در آوردگاههای مبارزه، نه در گریزگاههای عافیت و برای فرار از خو کردن به روزمرگی و پذیرفتن زوال اندیشگی و کنشی.
3) هنوز هم میشود و باید کویر خواند ودر پی کویریات رفت. جامعه دستخوش تغییر و جهان گرفتار در کرونا، نیازمند گشودن پنجرههای به بیرون از درون است؛ فرقی نمیکند که همآغوشی «ویروس» و «وب» ترا به درون خانه تبعید کند، یا «همسایگی در جهان چند فرهنگی» و برجسته شدن دامنههای «اثر پروانهای» در سیاست. همه اینها ضرورت گشودگی و تفاهم را در همه جا و همه میدانها پیش میآورد.
در میانه تحولات درازدامن این دوران که میتواند به غلبه «فردیت» و «ارزشهای مادی» بینجامد و قدرت و ثروت و منزلت را به موجبات بیرونقی و کمرنگی اخلاق دیگردوستانه تبدیل کند، من از «معبد» و «آدمها و حرفها»ی کویر هنوز میتوانم افقهای باز پیدا کنم. نمیتوان در جهانی بسته متوقف شد و درِ گفتوگو با خویش و دیگری را بست. بلکه باید و میتوان از آن منظر کویری در مسیر کشف و خلق آدمها و فرصتهای نو گام برداشت. آدمهایی که از نوع چهارمند یعنی « وقتی غایباند بیشتر هستند تا وقتی که حاضرند» و «حرفهای اصیل در مخاطبه با این آدمها و این فرصتها و این فضاهاست»، حرفهایی که برای «شنیدن» زده نمیشوند، حرفهایی که برای «زدن» زده میشوند. برای یافتن و زدن و نوشتن این قبیل حرفها و نوشتهها حتی در این «برهههای حساس!» هم میتوان فکری و کاری کرد.