Generic selectors
Exact matches only
Search in title
Search in content
Post Type Selectors
Search in posts
Search in pages


«شریعتی در دانشگاه مشهد»؛ نگاهی دیگر | رضا قنادان (نشریه ایران خبر ـ اردیبهشت ۱۳۷۳)

«شریعتی در دانشگاه مشهد»؛ نگاهی دیگر

رضا قنادان
منبع: نشریه ایران خبر (شماره ۱۲)
تاریخ: اردیبهشت ۱۳۷۳

 

در سال ۱۳۷۲-۱۳۷۳ دکتر جلال متینی  در مقاله ای تحت عنوان «دکتر علی شریعتی در دانشگاه مشهد» درمجله «ایران شناسی» با ذکر خاطرات خود به عنوان رئیس دانشکده ادبیات مشهد دردهه ۴۰ به شریعتی که در همان سال ها استاد تاریخ این دانشکده بوده است نیز می پردازد و با نقد رفتار انظباطی و آیین نامه ای او اظهار نظراتی در باره مدرک دانشگاهی ، صلاحیت علمی و رفتار ساواک در برابر شریعتی می کند. این خاطرات که البته در بخشی فراتر از خاطرات شخصی مشترک می رود و به شریعتی قبل و بعد از دانشکده مشهد هم مربوط می شود، واکنش بسیاری را در آن سال ها به خصوص در محافل ایرانیان خارج از کشور بر می انگیزاند. دکتر رضا قنادان، استاد دانشگاه در آمریکا و از اعضای هیئت علمی دانشکده فردوسی در همان سال ها، از جمله شخصیت هایی است که به این اظهار نظرات واکنش نشان می دهد و در  چهار بخش  در نشریه «ایران خبر»(چاپ آمریکا) در اردیبهشت ۱۳۷۳، به این اظهارات پاسخ می گوید.

 

آنچه در پی می‌آید برخوردی است با نوشته استادم دکتر جلال متینی پیرامون دکتر علی شریعتی که در آخرین شماره نشریه «ایران‌شناسی» منتشر شده است. در این نوشته که تحت عنوان «دکتر علی شریعتی در دانشگاه مشهد (فردوسی)» به چاپ رسیده دکتر متینی ضمن انتشار «بسیاری از گفتنی‌ها» درباره «برخی از حوادث دوران اخیر زندگانی دکتر علی شریعتی» تصویری از نامبرده بدست داده است که برای کسانی که در جریان مسائل دانشگاهی آنروز ایران نبوده‌اند خالی از نکات گمراه‌کننده نیست. هم ایشان در نوشته خود به علاقه‌مندان توصیه کرده است که «هرکس درباره شریعتی چیزی می‌داند باید بنویسد تا شاید آیندگان را به کار آید، زیرا همه مطالبی که تاکنون درباره وی نوشته شده است با حقیقت سازگار نیست.»(ص۸۴۰)

در پاسخ به این توصیه است که نویسنده این سطور بر خود می‌داند به عنوان کسی که در سال‌های مورد بحث عضو هیات علمی دانشکده ادبیات دانشگاه مشهد بوده و دکتر شریعتی را از نزدیک می‌شناخته توضیحاتی ارائه دهد تا اطلاعات وسیع‌تری برای داوری درباره شخصیت شریعتی و فضای سیاسی آن زمان در اختیار علاقه‌مندان قرار گیرد.

… اما پیش از آغاز بحث باید اعتراف کنم که پرداختن به این موضوع برای من خالی از عذاب وجدان نیست، چه نوشتن آنچه به دنبال خواهد آمد مستلزم برخورد با آراء و دیدگاه‌های شخصیتی است که نه تنها بر گردن من همواره حق استادی داشته بل در سمت‌های خود به عنوان رئیس دانشکده و دانشگاه با تشویق‌های مکرر و موافقت با رفتن اینجانب به انگلستان برای ادامه تحصیل با استفاده از حقوق و بورس دولتی سبب رشد تحصیلی و شغلی من شده است. البته این سخن بدان معنی نیست که بیم آن است نوشته‌یی با این ویژگی باعث کدورت خاطر دکتر متینی شود، چه ایشان در طول سالیان گذشته با نوشتن مقاله‌های انتقادی پیاپی، مانند آنچه درباره احمد شاملو نوشته است، این نکته را به شاگردان خود آموخته است که برخورد انتقادی با مسائل بخش مهم و ثمربخشی از کندوکاوهای علمی و شرط اساسی رونق اندیشه است. تجویز چنین شیوه‌یی خود بهترین نشانه برخورداری از سعه‌ صدر و توان رویارویی با اندیشه‌های مخالف است و این صفتی نیست که شخصی با مقام دکتر متینی توانسته باشد بدون بهره‌مند بودن از آن به درجات عالی بلوغ فکری دست یابد. با وجود این برخورد با نظریات ایشان برای من اقدام آسانی نیست. تنها تسلی من در این مورد دعوت و تشویق ایشان از «افرادی که در مدت ده پانزده سال اخیر عمر شریعتی از نزدیک با وی محشور» بوده‌اند به بیان «واقعیت برای ثبت در تاریخ» است.

نیاز به گفتن است که من در سال ۱۳۴۸، پس از دریافت درجه فوق لیسانس در انگلستان و بازگشت به مشهد، به عنوان مربی تمام وقت گروه زبان و ادبیات انگلیسی در دانشکده ادبیات و علوم انسانی مشغول به کار شدم. ریاست دانشکده در آن زمان به عهده دکتر احمدعلی رجایی‌بخارایی بود. آشنایی من با دکتر شریعتی نخست به صورت همکار و با حضور من در سخنرانی‌های وی که از سوی دانشجویان ترتیب داده می‌شد، آغاز شد. سخن مورد بحث دکتر شریعتی در بیشتر این سخنرانی‌ها سرگشتگی انسان معاصر و به ویژه انسان معاصر اروپا بود و برای باز کردن این مفهوم و نشان دادن جلوه‌های انحطاط تمدن غرب از افکار و نوشته‌های افرادی مانند سارتر و کامو و فرانتس فانون بهره می‌گرفت. از آنجایی که دوره مورد علاقه من ادبیات معاصر بود و با نوشته‌های نویسندگان یاد شده آشنایی داشتم، با کنجکاوی و اشتیاق ویژه‌یی حرف‌هایش را دنبال می‌کردم و اغلب پس از سخنرانی، و یا هر فرصت دیگری که در طول روز دست می‌داد، راجع به آنچه گفته بود با هم به تبادل نظر می‌پرداختیم. این خود سبب آن شد که رابطه من و شریعتی رفته رفته از حد همکار معمولی گذشت و من بسیاری از شب‌ها، پس از آنکه از بحث و گفت و گو با دانشجویان فراغت پیدا می‌کرد، او را تا خانه‌اش که در انتهای خیابان کوهسنگی بود همراهی می‌کردم و گاه تا پاسی از نیمه شب به حرف‌هایش گوش می‌دادم و از نظریاتش که حاکی از تعمق و موشکافی حیرت‌انگیزی بود بهره می‌گرفتم. ضمنا شریعتی به تنی چند از شاعران و نویسندگان انگلیسی زبان، بویژه تی- اس- الیوت و جیمز جویس علاقه داشت و چون خود انگلیسی نمی‌دانست از من می‌خواست اطلاعاتی را در مورد آنان در اختیارش قرار دهم.

شبی در اتاق شریعتی در دانشکده ادبیات نشسته بودم و سخن از شعر «سرزمین بایر» اثر الیوت به میان آمده بود، داشتم توضیح می‌دادم که گویا برخی از مشکلاتی را که الیوت به عنوان گرفتاری‌های انسان بی‌دین قرن بیستم در این شعر ترسیم ساخته مشکلات شخصی الیوت بوده است که از ناهنجاری‌های روانی همسرش نشات گرفته و زندگی را بر وی تلخ کرده بوده است. به دنبال آن توضیح دادم که پاره‌یی از نظریه پردازان چنین وضعی را از ویژگی‌های همه آثار هنری دست اول جهان می‌دانند و بر این باورند که خاصیت هنر، به ویژه شعر، آنست که قادر است مسائل فردی و کاملا شخصی را در قالب مشکلات همگانی و بل ورای تاریخی، متجلی سازد. در این هنگام گروهی از دانشجویان سر زده به درون اتاق آمدند و از دکتر شریعتی دعوت کردند که برای ایراد سخنرانی به دانشکده علوم برود. دکتر شریعتی بدون کمترین مکثی دعوت را پذیرفت و قدم‌زنان همراه دانشجویان به سوی دانشکده علوم به راه افتادیم. معلوم شد مجلسی به خاطر حضور دکتر محسن هشترودی در دانشکده علوم بر پا است و این دعوت برای ایراد سخنرانی در این مجلس صورت پذیرفته است. چند دقیقه پس از ورود به تالار دانشکده علوم که مملو از دانشجو و استاد بود، شریعتی به پشت میز خطابه رفت و یک ساعت تمام درباره بحثی که در اتاقش پیش آمده بود و کاملا تصادفی پیش آمده بود، حرف زد و بعد بحث را به مفهوم فلسفی نسبیت که شاید فکر می‌کرد مورد علاقه دکتر هشترودی است مربوط ساخت و مدتی هم درباره آن سخن گفت.

گه‌گاه که هوا مناسب بود روزهای جمعه به اتفاق دکتر شریعتی و تنی چند از همکاران دیگر دانشکده که دکتر متینی در نوشته خود از برخی از آنان نام برده است همراه خانواده‌های‌شان به خارج از شهر می‌رفتیم. در این برنامه‌ها دکتر شریعتی کمتر بحث سیاسی می‌کرد و احساس وی نسبت به حکومت وقت بیشتر از راه طنز،  طنزی بس تیز و برنده و در عین حال دلپذیر، و لطیفه‌های سیاسی رایج در میان مردم آشکار می‌شد. بخشی از آنچه در این محافل می‌گذشت درد دل‌های اداری بود که از اختلاف میان دستگاه اداری دانشگاه و استادیار های تحصیلکرده در فرانسه سرچشمه می‌گرفت. دکتر متینی در مقاله خود از این اختلاف سخن گفته و سرمنشاء آنرا با ذکر جزئیاتی باز کرده است. دکتر شریعتی خود هرگز اینگونه بحث‌ها را جدی نمی‌گرفت و با طنز ویژه‌یی که مخصوص خودش بود با آنها برخورد می‌کرد، و گاهی هم برای اینکه موضوع را عوض کند از سخنان مورد بحث الهام برای طرح موضوعی جدی‌تر می‌گرفت و مدتی درباره‌اش حرف می‌زد.

یک سال پس از انتقال دکتر شریعتی به وزارت علوم من نیز برای ادامه تحصیل به انگلستان رفتم و چهار سال بعد  که به مشهد بازگشتم فضای دانشگاه همگام با فضای سیاسی کل کشور به کلی عوض شده بود. دکتر شریعتی هنوز در تهران به سر می‌برد، اما هر چند ماه یک‌بار مخفیانه به مشهد می‌آمد و پس از توقفی کوتاه- گاهی دو روزه – به تهران بازمی‌گشت. در این دوران کمتر فرصت دیدار وی دست می‌داد و اگر دست می‌داد کاملا تصادفی و کوتاه بود. آخرین باری که به او برخوردم در خیابان احمدآباد مشهد بود. مانند همیشه سیگاری بر لب داشت، اما پیر و خسته و فرسوده می‌نمود. حال و احوال کوتاهی کردیم و بعد من پرسیدم: «چه می‌کشید؟» سیگار از لب برگرفت و با نیشخندی بس گویا و معنی‌دار گقت: «دارم پیر می‌شوم.» چند ماه بعد خبر درگذشت وی از لندن رسید.

با توجه به آنچه گذشت لزوم به تأکید است که انگیزه نوشتن این سطور جانبداری از دکتر شریعتی و یا کوششی در جهت ارتقاء اندیشه‌های وی نیست. آنچه مورد نظر است همکاری در پرده برگرفتن از گوشه‌های غبارآلودی از تاریخ در یکی از حساس‌ترین لحظات دوران معاصر کشور است. در آغاز گفته شد که نوشته دکتر متینی درباره شریعتی خالی از نکات گمراه کننده نیست. آنچه در این مورد مزید بر علت شده گزارش کوتاهی از مقاله‌ی دکتر متینی است که در ماهنامه «پر» به عنوان بخشی از اخبار فرهنگی این نشریه به چاپ رسیده است. در این گزارش نویسنده به نقل نکته‌یی از نوشته دکتر متینی پرداخته اما به منظور رعایت اختصار ناگزیر شده است چند سطری را از آن میان حذف کند. اهمیت سطور حذف شده در حدی است که متاسفانه بدون آنها زمینه را برای داوری نادرست درباره شریعتی و ناسازگار با آنچه دکتر متینی در نطر داشته است فراهم می‌شود.

نکته مورد بحث برگرفته از بخشی است که در آن دکتر متینی به تحقیق و به درستی توضیح داده است که رساله دکتر شریعتی ترجمه خلاصه یک فصل از نسخه خطی کتاب فارسی فضائل بلخ به زبان فرانسه بوده و این متنی است ساده و ناچیز و آنهم در سطحی ارائه شده است که هیات ممتحن آن را قابل قبول ندانسته‌اند و در این مورد نوشته‌اند: «این رساله قابل قبول نیست … ولی چون نویسنده‌ رساله با بورس دولت ایران مشغول تحصیل است و امکان تمدید بورس نیز برایش وجود ندارد، رساله را می‌پذیریم و آن هم با پایین‌ترین درجه.» دکتر متینی با حروف برجسته می‌افزاید: «یک بار دیگر تأکید می‌کنم که دکتر شریعتی ‌یی که من طی ده سال آشنایی با وی او را شناخته‌ام مطلقاً در بند این نبوده است که رساله‌یی بنویسد و سال‌ها وقت خود را صرف این کار کند. اگر می‌خواست به نظر من می‌توانست از آنچه در چنته داشت و با آنچه لااقل از پدر خود آموخته بود رساله‌یی برای دفاع عرضه ‌کند به مراتب بهتر از این رساله که در حقیقت رساله هم نیست ولی چنانکه نوشتم او هدفی دیگر داشت.» (ایران‌شناسی، ص۸۴۹). این‌ها درست همان سطوری است که از خلاصه چاپ شده در ماهنامه «پر» حذف گردیده و بعد به نقل ادامه مطلب پرداخته شده است. بدین ترتیب اگر خواننده اصل نوشته را نخواده باشد از آنچه در ماهنامه «پر» آمده چنین برداشت می‌کند که منظور دکتر متینی از اشاره به این ماجرا اثبات عدم قابلیت شریعتی در نوشتن رساله دکتری بوده و این داوری غلط‌انداز، به همان دلیلی که دکتر متینی توضیح داده، نه درباره شریعتی صادق است و نه درباره آنچه دکتر متینی در مورد شریعتی گفته است.

اما ریشه مسأله در اصل نوشته است.و باز پیش از باز کردن باطن این سخن پرداختن به چند نکته درباره ویژگی‌های دیگر مقاله مورد بحث بی‌فایده نیست. کسانی که مجله «ایران‌شناسی» را خوانده‌اند می‌دانند که دکتر متینی نوشته مربوط به شریعتی را در قسمت «خاطرات» این نشریه چاپ کرده است، در حالی که بخش‌های بسیاری از این نوشته که جمعا در حدود شصت صفحه است از نظر شکل و محتوا با ویژگی‌های «خاطرات» به مفهوم رایج در نقد ادبی، یا به هر مفهوم دیگری، همخوانی ندارد. اهمیت «خاطرات» معمولا در این است که نویسنده آن می‌کوشد با تکیه بر آنچه از گذشته به یاد دارد رویدادهای پیشین را بدانسان که خود مستقیما مشاهده کرده است زنده سازد. متاسفانه باید گفت بسیاری از مطالب نقل شده در نوشته دکتر متینی بر دانشی است که با مدد گرفتن از منابع و اسناد دیگر شکل گرفته است. قسمتی از این «خاطرات» مربوط به دورانی است که هنوز دکتر متینی با شریعتی آشنا نبوده و جالب است که در ارتباط با همین دوران با چنان قاطعیت و جزئیاتی درباره شریعتی سخن گفته است که انگار خود هنگام وقوع حوادث در آنجا حضور داشته است. قسمت‌های دیگری از نوشته نشأت گرفته از منابع و اسناد مربوط به دوران پس از انقلاب است و این خود بیانگر آنست که نمی‌توان همه بخش‌های آن را تبلور مستقیم «خاطرات» ایشان از آن زمان دانست. حاصل این شیوه برخورد نوشته‌یی است بس دراز که بخش‌هایی از آن شکل روایت به خود گرفته و به توصیف رویدادها اختصاص یافته و بخش‌های دیگر در قالب مقاله‌یی پژوهشی نمود پیدا کرده یا به ارزیابی آراء و تفسیر اوضاع پرداخته است.

این نابسامانی ساختاری زائیده واقعیتی است که شناخت آن برای درک عمیق‌تر نظریات دکتر متینی در مورد شریعتی و مسائل جاری آن زمان لازم به نظر می‌رسد. به این منظور بجا است دانسته شود که انگیزه دکتر متینی از نوشتن مقاله مورد بحث صرفا تعریف «خاطرات» نبوده، بلکه «خاطرات» را وسیله‌یی برای بیان دیدگاه‌های سیاسی خود قرار داده است. از اینرو هر جا که «خاطرات» نتوانسته است نظر ایشان را تأمین کنند، یا فاقد تاکید لازم برای تایید موضع سیاسی ایشان بوده است دست از «خاطره‌نویسی کشیده و به تحلیل آراء به توضیح اسناد دیگر برای اثبات نظریات خود پرداخته است. نمونه این شیوه برخورد، تصویری است که ایشان از ماجرای درگذشت شریعتی به دست داده است. دکتر متینی به یاد می‌آورد که «روزی دکتر سیروس سهامی، دانشیار جغرافیای دانشکده ادبیات … گریان و نالان به دفتر من آمد و با تاثر بسیار از فوت دکتر شریعتی به سبب سکته قلبی با من سخن گفت … در مشهد تا حدود چهل و هشت ساعت علت مرگ دکتر شریعتی در لندن همین بیماری ذکر می‌شد که زبان به زبان می‌گشت، ولی ناگهان وضع عوض شد. گفتند چون شریعتی مخفیانه از ایران خارج شده بوده است پس از شناسایی محل اقامت او در لندن، یک مأمور ساواک ـ که نامش را اکنون به یاد ندارم ـ به لندن رفته است و شبانه، مثلا از دیوار خانه او بالا رفته و او را کشته و به ایران بازگشته است.» (ص۸۷۱ ، ۸۶۹)

اگر قرار بود نویسنده سطور نقل شده تنها به نوشتن «خاطرات» اکتفا ورزد، لازم می‌آمد موضوع درگذشت شریعتی را همینجا خاتمه دهد و داوری یا جست‌وجوی بیشتر در این مورد را به عهده خوانندگان بگذارد و یا در صورت اشتیاق خود در جای دیگر به تحقیق و بررسی مدارک مربوط به آن بپردازد. اما دکتر متینی چنین نمی‌کند. برای اینکه نشان دهد ساواک در مرگ شریعتی دست نداشته از هر مدرک موجودی که در طول ۱۶ سال گذشته در این زمینه انتشار یافته یاری جسته و تحت عنوان «خاطرات» و با وسواس و ذکر جزئیاتی که یادآور داستان‌های جنایی است، به نقل و ارزیابی یکایک آنان پرداخته است. در شمار این مدارک نام چهره‌هایی مانند «محمدتقی شریعتی»،«دکتر شیبانی»،«سیدعطاالله مهاجرانی»، «آیت‌الله دکتر محمد بهشتی»، «حجت‌الاسلام هاشمی رفسنجانی» و غیره است. که به گفته دکتر متینی هنگام سخن گفتن از شریعتی در مصاحبه‌های خود از کلمه «شهید» استفاده نکردند و این دلیل برآنست که شایعه مربوط به قتل شریعتی به وسیله ساواک شایعه‌یی بی‌اساس بوده است.

بد نیست افزوده شود که حساسیت دکتر متینی نسبت به دستگاه اداری حکومت وقت تنها در این شیوه برخورد متبلور نیست. نکته گویا و گفتنی دیگر لحن تمسخرآمیزی است که در توصیف و فشار شایعه پردازان علیه «حضرات» بکار گرفته شده است. دکتر متینی ضمن تاکید مجدد بر بیگناهی ساواک در این مورد می‌نویسد: «داستان شهادت دکتر شریعتی … در مشهد پس از ۴۸ ساعت از مرگ او عنوان شد و سال‌ها افراد مختلف متفقا بر این عقیده بودند و چنان ماجرا را با دقت تعریف می‌کردند که گویی هر یک از ایشان خود همان ساواکی مأمور قتل دکتر شریعتی بوده‌اند و یا حداقل به همراه آن ساواکی و به عنوان «وردست» او از تهران به لندن رفته و این کار را «انجام داده‌اند.» (ص۸۷۱) جالب اینکه دکتر متینی با وجود این گفت خود برای اثبات بی گناهی ساواک با چنان قاطعیتی به گفته دکتر سیروس سهامی ـ دست کم در سه نوبت ـ استناد ورزیده است که گویی نامبرده هنگام درگذشت شریعتی شخصا در صحنه حضور داشته و حمله قلبی وی را با چشمان خود از نزدیک دیده است.

لازم به توضیح است که همانگونه که دکتر متینی با جزئیات کامل بیان کرده است شایعه کشته شدن دکتر شریعتی به وسیله ساواک مدت کوتاهی پس از درگذشت وی سر زبان‌ها افتاد. اما با آغاز انقلاب و انتشار برخی از مدارک، به ویژه سخنرانی همسر دکتر شریعتی در دانشکده‌ی ادبیات دانشگاه مشهد، معلوم شد که آنچه در این مورد سر زبان‌ها افتاده بود شایعه‌یی بی‌اساس بوده است. باید افزود که پخش شایعه در نظام گذشته تنها محدود به درگذشت دکتر شریعتی نبود. بر همگان روشن است که شایعه سازی در شمار حربه‌هایی بود که در متزلزل ساختن پایه‌های حکومت پهلوی سهمی مؤثر داشت. اینکه چرا و تحت چه شرایطی مردم به پذیرفتن شایعه تن می‌دهند و حتی پذیرفتن آن را به قبول واقعیت ترجیح می‌دهند خود بحثی است مهم که لازم است در پرتو یافته‌های روانشناسی اجتماعی مورد بررسی قرار گیرد.

نکته جالب توجه دیگر تاکید دکتر متینی بر داوری بی‌طرفانه درباره دکتر علی شریعتی، است. ایشان دست کم در دو نوبت در طول نوشته خود بر این نکته تاکید ورزیده و از «محققان صاحب‌نظر و بی‌طرف» خواسته است که صحیح را از سقم … بازشناسد و واقعیت را برای ثبت در تاریخ عرضه کنند، اما با وجود این تأکید، ایشان خود هیچ فرصتی را برای تنزل دادن تصویر وی و برجسته ساختن آنچه ایشان از ضعف‌های او می‌پنداشته از دست نداده است. این موضوعی است که در بخش دوم این نوشته مورد بررسی قرار خواهد گرفت.

 

بخش دوم:  

دکتر علی شریعتی در دانشگاه مشهد (فردوسی): نگاهی دیگر                 

*دفتر حضور و غیاب: مساله این بود!

*به شریعتی از روزنه مقررات نگاه می‌شد و این دلیل عدم شناخت شرایط سیاسی بود

در آغاز گفته شد که مقاله دکتر متینی درباره شریعتی خالی از نکات گمراه کننده نیست. علت این ویژگی در این است که آنچه ایشان درباره شریعتی گفته در بسیاری از موارد تنها یک روی اثر از حقیقت است. از این رو کسانی که با روی دیگر حقیقت آشنایی ندارند ممکن است با خواندن نوشته مورد بحث به تصاویری ناقص و نادرست از شریعتی و فضای سیاسی کل کشور در آن زمان دست یابند. این نکته بویژه از این بابت هشدار دهنده است که به گفته خود دکتر متینی «در کشور ما سال هاست شایعه پراکنی و چهره حقیقت را با غبار غرض‌ورزی‌ها پوشانیدن ـ آن هم از سوی «روشنفکران» ـ رسمی متداول گشته است.» (ایران‌شناسی، سال پنجم، شماره ۴، ص۸۷۶). متاسفانه باید گفت نوشته دکتر متینی خود دارای ویژگی‌هایی است که ممکن است در ارتقاء بیشتر چنین گرایشی مؤثر افتد. به این سبب ضروری است برای جلوگیری از داوری‌های نادرست چشم‌انداز وسیع‌تری از واقعیت‌ها در اختیار علاقه‌مندان قرار گیرد.

بطور کلی در نوشته دکتر متینی تصویر شریعتی در دو بعد متمایز از یکدیگر ارائه شده است. در یکی از این دو بعد میزان دانش و درجه‌ی کارآیی (یا به تعبیر دکتر متینی عدم کارآیی) وی در مقام استادیاری دانشکده‌ی ادبیات مورد بررسی قرار گرفته و در بعد دیگر تصویری از چهره سیاسی نامبرده، بویژه رابطه‌ی او با ساواک، به نمایش گذاشته شده است. آنچه در این بخش از نوشتار دنبال خواهد شد بررسی پاره‌ای جزئیات بعد اول است. اما پیش از ورود به این موضوع نیاز به تأکید است که تصویر یاد شده تبلور برداشت‌های دکتر متینی در مقام یکی از مسؤلان دانشگاه است. مفهوم این سخن آنست که آنچه از شریعتی در این چارچوب نقش بسته حاصل مشاهدات کسی است که صرفا از روزنه «مقررات» به نظاره امور پرداخته است. اینکه یکی از مطرح‌ترین چهره‌های تاریخ معاصر ایران از دیدگاه مقررات دانشگاهی، و به دیده‌ی یکی از مجریان این مقررات، نحیف‌ترین مدرس ممکنه به چشم آمده خود نکته‌یی است که به واقعیت‌های بسیاری را درباره پیوند میان دانشگاه و جامعه آن روز ایران آشکار می‌سازد. بجاست که این واقعیت‌ها در مجال جداگانه‌یی مورد بررسی قرار گیرد. آنچه در این نوشتار مطرح است ارزیابی جزئیاتی است که سیمای شریعتی را در مقام استادیاری دانشکده ادبیات مشهد ترسیم کرده است. این سخن بدان مفهوم است که آنچه در اینجا مورد بحث قرار خواهد گرفت تنها در برگیرنده میزانی از دانش شریعتی است که از دریچه تنگ «مقررات» قابل رؤیت بوده است، نه میزان قابلیت فردی که در جامعه‌ی امروز ایران به عنوان «متفکر»، «مورخ»، «جامعه‌شناس» و … از وی یاد می‌شود. به سخن دیگر آنچه بر پایه «مقررات» مورد ارزیابی قرار گرفته تنها با زبان «مقررات» قابل پاسخ است.

یکی از نکاتی که در این تصویر به چشم می‌خورد چگونگی استخدام شریعتی به عنوان استادیار رشته تاریخ دانشکده ادبیات مشهد است. دکتر متینی نوشته است: «دکتر شریعتی و همسرش تقاضای استادیاری خود را به دانشکده ادبیات مشهد تسلیم کردند. به دکتر رجایی رئیس وقت دانشکده یادآوری کردم بر طبق مصوبه شورای دانشکده که از آن آگاهید و خودتان نیز به آن رأی داده‌اید … دانشکده راسا باید به هر دو تن جواب بدهد که چون حائز شرایط مصوب شورای دانشکده ادبیات مشهد نیستید، تقاضای شما مورد رسیدگی قرار نمی‌گیرد. زیرا دکتر شریعتی و همسرش هر دو لیسانسیه رشته زبان و ادبیات فارسی دانشکده ادبیات مشهدند که اولی درجه‌ی دکتری دانشگاهی در تاریخ از دانشگاه پاریس دریافت کرده است و دیگری درجه‌ی دکتری دانشگاهی در ادبیات فارسی از همان دانشگاه، که استخدام هیچ‌یک از آن دو با مصوبه شورای دانشکده ما تطبیق نمی‌کند. دکتر رجایی را که مردی اصولی می‌دانستم، این پیشنهاد اصولی را نپذیرفت و گفت مدارک هر یک را به گروه آموزشی مربوط بفرستیم تا آنها خود جواب بدهند، چرا؟ علتش را هنوز هم نمی‌دانم … پس مدارک استخدامی این دو تن به دو گروه آموزشی مربوط در دانشکده خودمان فرستاده شد. گروه زبان و ادبیات فارسی با حضور دکتر یوسفی و دکتر رجایی و نویسنده این سطور و احتمالا دکتر مجتهدزاده تشکیل شد و مدارک دکتر پوران شریعت رضوی را بررسی کرد و براساس مصوبه شورای دانشکده به اتفاق آراء آن را برای شرکت در امتحان استادیاری زبان و ادبیات فارسی کافی تشخیص نداد. ولی مدیر گروه تاریخ، حسنقلی مؤیدی، شاید با مذاکره قبلی رئیس دانشکده با وی، مدارک دکتر شریعتی را با وجود همان مصوبه شورای دانشکده برای استادیاری تاریخ کافی تشخیص داد و موافقت گروه تاریخ را به دانشکده ابلاغ کرد تا مدارک به گروه آموزشی تاریخ دانشکده ادبیات دانشگاه تهران فرستاده شود.صورت جلسه‌های هر دو گروه آموزشی را به دانشکده ادبیات تهران فرستادیم. دکتر ذبیح‌اله صفا که ریاست آن دانشکده … را به عهده داشت، رأی گروه آموزشی زبان و ادبیات فارسی دانشکده ادبیات مشهد را با تجلیل کامل تایید کرد. ولی کار دکتر شریعتی در گروه تاریخ دانشگاه تهران اولویتی دیگر بود، نخست آنکه ما در مشهد نمی‌دانستیم دکتر شریعتی قبلا برای استخدام در دانشگاه تهران، مدارک خود را به گروه تاریخ آن دانشگاه تسلیم کرده بود و دانشگاه تهران تقاضای وی را با توجه به درجه لیسانس او در زبان و ادبیات فارسی و دکتری دانشگاهی در رشته تاریخ (که به راستی دکتری در تاریخ هم نبود) نپذیرفته بوده است. اینک که مدارک وی در دانشکده مشهد برای استادیاری قابل قبول تشخیص داده شده و برای انجام امتحانات سه گانه به گروه تاریخ تهران فرستاده شده بود، اعضای گروه آموزشی تاریخ دانشگاه تهران متعجب می‌شوند که چرا «کوسه و ریش پهن» وچرا «یک شهر و دو نرخ»! چرا برای استادیار زبان و ادبیات فارسی آنچنان دقت می‌کنند ولی در مورد تاریخ نه. پس با خود می‌گویند وقتی دانشکده‌یی تا این حد به مدارک علمی معلمان آینده خود بی‌توجه است، ما چرا مانع بشویم، (این موضوع را یکی از استادان فاضل و سرشناس گروه آموزشی تاریخ دانشکده ادبیات تهران، در همان زمان، بطور خصوصی به من اظهار داشت) … با این مقدمات، گروه تاریخ دانشگاه تهران موفقیت خود را با استادیاری دکتر شریعتی برای رشته تاریخ مشهد به وزارت آموزش و پرورش اعلام کرد …(ص ۸۵۴ ـ۸۵۳)

نخستین پرسش، یا پرسش‌هایی، که با خواندن این سطور به ذهن هر کس می‌رسد، اینست که چرا دکتر احمدعلی رجایی که به تصدیق دکتر متینی «مردی اصولی» بوده در مورد شریعتی دست به عملی غیر اصولی زده است؟ چطور شده است که دکتر حسنقلی مؤیدی، مدیر گروه تاریخ، علی‌رغم مصوبه‌ی شورای دانشکده، مدارک شریعتی را برای استادیاری تاریخ، «کافی» تشخیص داده است؟ چگونه «یکی از استادان فاضل و سرشناس گروه آموزشی تاریخ دانشکده ادبیات تهران، حاضر شده است با توسل به چنین توجیه بچه‌گانه‌یی به کاری خلاف شئون حرفه خود تن در دهد؟ برای اینکه به پاسخ این پرسش‌ها نزدیک شویم اشاره به این نکته ضروری است که میان شیوه‌ی برخورد دکتر رجایی با این موضوع و آنچه در گروه تاریخ دانشگاه تهران پیش آمده تشابهی نهفته است که نباید از نظر دور داشت. آنچه در گروه تاریخ دانشگاه تهران پیش آمده اینست که مدارک شریعتی را برای استخدام در دانشگاه تهران ناکافی دانسته‌اند، در حالی که همین مدارک را برای مقام استادیاری گروه تاریخ دانشگاه مشهد قابل قبول تشخیص داده‌اند. دکتر رجایی نیز مدارک خانم پوران شریعت رضوی را براساس مصوبه شورای دانشکده در خور مقام استادیاری گروه ادبیات فارسی ندانسته، اما مورد شبیه آن را با وجود همان مصوبه برای گروه تاریخ مناسب دانسته است. مگر تفاوت میان این دو گروه که هر دو در آن زمان تنها به آموزش درس‌های دوره‌ی لیسانس اشتغال داشته‌اند در چه بوده است؟

پاسخ روشن است. در شمار اعضای گروه ادبیات فارسی آن زمان افرادی چون دکتر احمدعلی رجایی، دکتر غلام‌حسین یوسفی، و دکتر جلال متینی به تدریس اشتغال داشته‌اند که هر سه از نخبگان زبان و ادب پارسی در تمام ایران بوده‌اند. آیا گروه تاریخ هم چنین وضعی داشته است؟ اگر یک بار دیگر در تصویری که دکتر متینی از این گروه بدست داده دقیق شویم بی‌درنگ درمی‌یابیم که گروه مورد بحث رنگی دیگر داشته است. بنا به گفته دکتر متینی، مدیر گروه تاریخ مدارک شریعتی را خود شخصا مورد بررسی قرار داده، در حالی که لازم بوده است این کار مانند گروه ادبیات فارسی در شورای گروه انجام گیرد چرا؟ پاسخ اینست که شورای گروهی در کار نبوده چه ایشان خود تنها عضو رسمی و تمام وقت گروه تاریخ بوده و برای رفع نیازهای آموزشی این رشته از دبیران آموزش و پرورش بهره می‌جسته است.

با توجه به آنچه گذشت آیا می‌توان گفت که در گروه مورد بحث هر دو از یک قوه و …. آموزشی برخوردار بوده‌اند؟ و اگر بپذیریم که براستی تفاوتی میان آن دو وجود داشته، آیا دلیل دوگانگی رأی دکتر رجایی که «مردی اصولی» بوده بر ما روشن نمی‌شود؟ اینکه آیا شیوه برخورد دکتر رجایی با این مسأله درست بوده یا نه موضوع دیگری است. آنچه مهم است اینست که این شیوه برخورد متکی بر تلقی ویژه‌یی از مقررات و نحوه پیاده کردن آنها بوده است. همین گفته درباره گروه تاریخ دانشگاه تهران نیز صادق است. دکتر متینی گفته است کسی که ماجرای بررسی پرونده دکتر شریعتی را برای ایشان «بطور خصوصی» توضیح داده ،یکی از استادان فاضل و سرشناس، این گروه بوده است. این خود بیانگر آنست که استادان «فاضل و سرشناس» دیگری نیز در این گروه به تدریس اشتغال داشته‌اند. پس احتمال آنست که ایشان نیز مانند دکتر رجایی، و دکتر حسنقلی مؤیدی، مدیر گروه تاریخ دانشگاه مشهد، برداشتی متفاوت با دریافت دکتر متینی از مقررات و شیوه اجرای آنها داشته و مدارک شریعتی را با توجه به معیارها و واقعیت‌های دیگری مورد ارزیابی قرار داده‌اند. آیا احتمال دارد که آنچه «استاد فاضل» گروه تاریخ دانشگاه تهران به دکتر متینی گفته پاسخی «فاضلانه» در برابر اعتراض دوستانه ایشان بوده است؟

نکته قابل اعتنای دیگر آنست که ارسال مدارک دکتر شریعتی به دانشگاه تهران برای انجام امتحان استادیاری بوده است. دکتر متینی نیز در آن بخش از نوشته خود که به توضیح مقررات رایج در دانشکده می‌پردازد به این موضوع اشاره می‌کندکه «مدارک افراد حائز شرایط را، برای انجام امتحانات سه‌گانه کتبی، شفاهی، و تدریس عملی به دانشگاه تهران می‌فرستادیم.» (ص۸۵۳) همین موضوع را نیز درباره مدارک دکتر شریعتی اظهار می‌دارد. اما جالب است که در گزارش نهایی دکتر متینی تنها به توصیف چگونگی بررسی مدارک دکتر شریعتی اکتفا شده و از انجام «امتحانات سه‌گانه» و نتایج حاصله کمترین سخنی به میان نیامده است. گزارش دکتر متینی چنین است: «با این مقدمات، گروه تاریخ دانشگاه تهران موافقت خود را با استادیاری دکتر شریعتی برای رشته تاریخ مشهد به وزارت آموزش و پرورش اعلام کرد و از آن طریق موضوع به دانشگاه و دانشکده ادبیات مشهد ابلاغ گردید.» در صورتی‌که پس از انجام مقدمات یاد شده، طبق مقررات نخست از دکتر شریعتی امتحان استادیاری به عمل آمده و با توجه به کسب موفقیت در این امتحان به دانشگاه مشهد معرفی شده است. چرا دکتر متینی که معمولا، به قول معروف، مو را از ماست می‌کشد و در همین نوشته نیز حتی کم‌ اهمیت‌ترین جزئیات را با وسواس چشمگیری توضیح داده، این موضوع مهم اداری «مقرراتی» را که در حقیقت هدف ارجاع پرونده شریعتی به تهران بوده از قلم انداخته است؟پاسخ اینست که اگر چنین نمی‌کرد آنچه را که از نخست درباره کمبودهای شریعتی رشته بود یکجا پنبه می‌شد. البته بدون کمترین تاملی باید گفت که آنچه دکتر متینی درباره مدرک تحصیلی شریعتی عنوان کرده درست است. وی مطلقا در بند این نبوده است که وقت خود را صرف تحصیلات رسمی و نوشتن رساله خوبی بکند. بجای این ترجیح می‌داده به مطالعه آزاد در رشته‌های مورد علاقه خود که جامعه‌شناسی و تاریخ و فلسفه بوده بپردازد. اما اینکه مدرک تحصیلی دکتر شریعتی تا چه میزانی نمایانگر درجه عمق و گسترش کل دانش وی بوده است سؤالی است که پاسخ گفتن به آن مستلزم تاملات بسیاری است. چنین به نظر می‌رسد که یکی از اختلافات میان دکتر متینی و سایر همکاران ایشان در برخورد با مدارک شریعتی زائیده تفاوت‌شان در پاسخ گفتن به همین پرسش بوده است. این نیز درست است که دکتر شریعتی با داشتن درجه لیسانس ادبیات فارسی دکتری تاریخ یا «چیزی شبیه» تاریخ گرفته است. اما آیا براستی چنین حرکتی به بدی همان گناه کبیره‌یی است که دکتر متینی به عنوان یکی از تکان‌دهنده‌ترین شواهد خود علیه شریعتی بکار گرفته است؟

کسانی که با نظام‌های آموزشی کشورهای غربی به ویژه آمریکا آشنایی دارند ـ و این بدان معنی نیست که دکتر متینی از این شمار خارج است ـ به خوبی می‌دانند که تغییر رشته پس از اخذ درجه لیسانس- به خصوص در رشته‌های علوم انسانی- نه تنها امری است معمول بلکه در پاره‌یی از دانشگاه‌ها اقدامی مطلوب نیز تلقی می‌شود. برای نمونه، باید گفت گرفتن فوق لیسانس یا دکتری در رشته زبان‌شناسی برای کسی که لیسانس در جامعه‌شناسی یا روانشناسی یا فلسفه یا تاریخ و غیره دارد اتفاق نادری در آمریکا نیست. البته روشن است که در چنین مواردی از داوطلب خواسته می‌شود پیش از پرداختن به رشته دلخواه چند درس مقدماتی با دانشجویان دوره لیسانس آن رشته بگیرد. در این چارچوب بی‌جا نیست دانسته شود که برخی از نظریه‌پردازان مانند جیمز ایتس، رئیس دانشکده زبان‌شناسی و زبان‌های خارجی دانشگاه جرج تاون، با تکیه بر روش‌های معروف به Multi – disciplinary  بر این باورند که دانشجویانی که بجای تمرکز در یک رشته تحصیلی واحد از دو یا چند رشته تحصیلی بهره می‌گیرند به جلوه‌های عمیق‌تری از یافته‌های هر یک از آن رشته‌ها دست می‌یابند. پیدایش رشته‌هایی مانند روانشناسی اجتماعی، زبان‌شناسی اجتماعی، جامعه‌شناسی ادبیات، جامعه‌شناسی دین و غیره نشانه وجود پیوند نزدیک میان رشته‌های علوم انسانی یاد شده است. این گفته …معنی نیست که واقعیت‌های آموزشی کشور ما تنها بر پایه معیارهای غربی قابل ارزیابی است. تردیدی نیست که در جامعه‌یی مانند ایران کسب تحصیلات عالیه در یک رشته واحد امری است مطلوب، چرا که به سبب عدم اشتیاق مردم به خواندن کتاب سطح دانش عمومی افراد جامعه، حتی طبقه روشنفکر، پایین است.

در چنین شرایطی تحصیلات دانشگاهی در دوره لیسانس تنها فرصتی است که دانشجویان را به کسب دانش لازم برای دوره‌های بالاتر وادار می‌سازد. اما آیا این موضوع درباره شریعتی نیز صدق می‌کرده است؟ محققا پاسخ این پرسش منفی است، چرا که نوشته‌های وی اغلب موارد نمایشگر دامنه گسترده‌یی از حوزه‌های گونگون علوم انسانی است. نیاز به یادآوری است که آنچه در اینجا مطرح است صرفا میزان تحصیلات «رسمی» شریعتی است که براساس مقررات قابل ارزیابی بوده است. بر این قرار باید گفت دکتر علی شریعتی واجد شرایط مقام استادیاری بوده است چرا که «امتحانات سه‌گانه کتبی، شفاهی، و تدریس عملی» استادیاری را با موفقیت پشت سر گذاشته است.

ایراد دیگری که دکتر متینی بر شریعتی گرفته اینست که وی نسبت به مقررات دانشکده بی‌اعتنا بوده و با آنکه حقوق و مزایای خود را «به طور کامل» دریافت می‌کرده در انجام وظایف خود در مقام استادیاری کوتاهی می‌کرده است. در این باره نیز توجه به چند نکته ضروری است. به گفته دکتر متینی یکی از موارد عدم کاردانی شریعتی این بوده است که :« بر طبق مقررات می‌بایستی از دانشجویان هر کلاس حضور و غیاب به عمل آورد (به خوب و بد این امر نیز کاری ندارم) تا اگر کسی غیبتش از حدی تجاوز کرد از شرکت در امتحان محروم شود. شریعتی به ندرت این کار را انجام می‌داد و البته این کار برای دانشجویان بسیار مطلوب بود. به یاد دارم که بعضی از همکاران پیشنهاد کردند به جای دفاتر حضور و غیاب نیم ورقی (مثل دبستان و دبیرستان)، دفاتر حضور و غیاب کوچکی چاپ کنیم که در جیب هم جا بگیرد، این کار را دانشکده انجام داد و وقتی یکی از این دفترهای کوچک که در آن اسامی تمام دانشجویان درس‌های دکتر شریعتی نوشته شده بود به او تسلیم گردید، وی چون به کلاس رفت دفتر را روی تریبون پرت کرد و گفت ما حاضر و غایب نمی‌کنیم! با این کار او فریاد  شادی دانشجویان برخاست. »(ص۸۵۸)

اگر چنین پیش‌آمدی در کلاس استادیاری مانند من روی می‌داد، علت «فریاد شادی دانشجویان» روشن می‌بود، چه گفته‌های من چنان جاذبه‌یی نداشت که دانشجویان گریزپای را از روی اشتیاق به مکتب آورد. اما شریعتی وضعیت دیگری داشت. دکتر متینی خود گفته است که «در هر مجلسی که سخن می‌گفت، از دور و نزدیک گروهی کثیر در آن جمع می‌شدند و سخنان او را در هر زمینه که بود با شوق زیاد گوش می‌کردند و گفتار وی را چون وحی منزل، بی چون و چرا می‌پذیرفتند.» (۸۳۵)

باید افزود که این ویژگی تنها محدود به مجالس سخنرانی وی نبود، بلکه کلاس‌های درس او نیز اغلب محل اجتماع دانشجویان رشته‌های گوناگون قرار می‌گرفت. این نکته نیز از نظر دکتر متینی دور نمانده است. ایشان اضافه می‌کند: «تردیدی وجود ندارد که دکتر شریعتی برای عده قابل توجهی از دانشجویان در سال‌های ۱۳۴۴ به بعد به صورت بتی با پیامبری درآمده بود که او را به راستی می‌پرستیدند و در سیمای او همان «ابوذر» و «سلمان» را می‌دیدند که وی در کتاب‌هایش آنان را به عنوان دو چهره بسیار تابناک صدر اسلام معرفی کرده بود.»(ص۸۳۶) با توجه به آنچه گذشت این سؤال برای هرکسی پیش می‌آید که چرا «این جوانان و افراد مجذوب و محسور دکتر شریعتی» (ص۸۳۷) گفته وی را در مورد عدم حضور و غیاب خبر خوشی برای خود تلقی کرده و با شنیدن آن به شادی برخاسته‌اند؟ البته تردیدی نیست که گروهی از دانشجویان بودند که به دلایل گوناگون از هر فرصتی حتی برای عدم حضور در کلاس‌های دکتر شریعتی استفاده می‌کردند اما روشن است که شمار این افراد نمی‌توانسته عده قابل توجهی از دانشجویان را تشکیل دهد. پس ریشه این تناقض در چیست؟ پاسخ این سؤال را باید در همان بخش از سیمای حقیقت جست‌وجو کرد که متاسفانه در نوشته دکتر متینی پنهان مانده است. کسانی که با مسائل دانشگاهی آن روز کشور آشنایی دارند به خوبی می‌دانند که انجام حضور و غیاب در دوران مورد بحث صرفا یک امر آموزشی نبود بلکه اقدامی بود سیاسی که با خواست و مداخله مستقیم سازمان امنیت صورت می‌گرفت. همان‌گونه که دکتر متینی توضیح داده است بر طبق مقررات اگر غیبت دانشجویی از حد معینی تجاوز می‌کرد از شرکت در امتحان محروم می‌گردید. این شرط مهم و حساس یکی از مؤثرترین حربه‌هایی بود که تحت فشار ساواک هنگام بروز التهابات دانشجویی به منظور شکستن یا جلوگیری از اعتصابات بکار گرفته می‌شد. چشمگیرترین مورد …. حربه روزهای مصادف با هفته شانزده …. با نزدیک شدن آن زمزمه اعتصاب از  …. راهروهای دانشکده‌ها برمی‌خاست. با شنیدن این زمزمه بود که نیروی اداری هر دانشکده با تمام قوا به صورت آماد‌باش درمی‌آمد. از سوی رئیس دانشکده و از طریق مدیران گروه، به استادان ابلاغ می‌شد که حتی اگر تنها یک دانشجو سر کلاس حاضر شود استاد حق تعطیل کردن درس را ندارد. در روزهای اعتصاب استادان وظیفه داشتند هر ساعت از برابر نگاه غضب‌آلود دانشجویان بگذرند و به کلاس‌های خالی از دانشجو پا نهند و پس از انجام حضور و غیاب اسامی غایبین را به دانشکده گزارش دهند. البته در مواقعی که اوضاع صورت حادتری به خود می‌گرفت و انجام حضور و غیاب هم دیگر تهدیدی به شمار نمی‌رفت، نیروهای گارد وارد صحنه می‌شدند و از راه‌های دیگری جو اعتصاب را درهم می‌شکستند.

از سال ۱۳۴۹ به بعد که فعالیت‌های سیاسی دانشجویان و درگیری‌های مسلحانه رو به افزایش رفت انجام حضور و غیاب در دانشگاه‌ها اهمیت بیشتری پیدا کرد چرا که اکنون برگ‌های حضور و غیاب در شمار مدارکی قرار گرفته بود که می‌توانست در اثبات جرم یا بی‌گناهی دانشجویان مؤثر افتد. در همین زمان پیش‌آمدی در مشهد روی داد که تاکید بر انجام حضور و غیاب، به ویژه در دانشکده ادبیات را دوچندان ساخت. ماجرا از این قرار بود که گویا دانشجویی از رشته تاریخ در ارتباط با یکی از عملیات خیابانی دستگیر شده بود اما برگه‌های حضور و غیاب چنین نشان می داد که دانشجوی مذکور در ساعت انجام عملیات سر کلاس حاضر بوده است. این خود انگیزه آن شد که ساواک فشار بیشتری برای جدی‌تر گرفتن امر حضور و غیاب به دانشکده ادبیات وارد آورد. احتمال دارد آنجا که دکتر متینی می‌گوید «بعضی از همکاران پیشنهاد کردند بجای دفاتر حضور و غیاب نیم ورقی، «دفاتر حضور و غیاب کوچکی چاپ کنیم که در جیب جا بگیرد» منظور ایشان اشاره به همین فشار جدید ساواک بوده است. البته بعدها وضع از این هم حادتر شد، برای اینکه دستگاه اطمینان حاصل کند که همه کلاس‌ها به طور مرتب و طبق برنامه تشکیل می‌شود. یکی از افسران وظیفه مأمور خدمت در دانشکده ادبیات مأموریت پیدا کرد هر روز آمار کلاس‌های تشکیل شده را گزارش دهد. برای این منظور روزنه کوچکی بر در هر یک از اتاق‌های درس دانشکده تعبیه کردند و افسر یاد شده چند دقیقه پس از شروع کلاس‌ها به همه اتاق‌ها سر می‌زد و از درون روزنه حضور و غیاب لازم را به عمل می‌آورد.

در چنین فضایی بود که دکتر شریعتی دفتر حضور و غیاب را روی تریبون پرت کرده بود و گفته بود ما حاضر و غایب نمی‌کنیم. آیا در پرتو آنچه گذشت رفتار دکتر شریعتی، همگام با «فریاد شادی دانشجویان» از انگیزه‌یی متفاوت با آنچه دکتر متینی بیان داشته است پرده برنمی‌دارد؟ چرا خاطراتی از این دست به «خاطرات» دکتر متینی راه پیدا نکرده است؟

 

بخش سوم :

دکتر علی شریعتی در دانشگاه مشهد (فردوسی): نگاهی دیگر

منبع: ایران خبر-شماره 13

تاریخ: جمعه، 16 اردیبهشت 1373

*مقررات و باز هم مقررات : مساله این بود!

*یکی از عواملی که شریعتی را از رعایت دقیق «مقررات» بازمی‌داشت اشتیاق سیری ناپذیر وی به آموزش بود

ایراد دیگر دکتر متینی بر شریعتی این است که وی مقررات خدمت «تمام وقت» را در مقام استادیار رسمی دانشکده رعایت نمی‌کرده است. به گفته ایشان: «بر طبق آئین‌نامه هر معلم تمام وقت دانشکده بایست چهل ساعت در دانشکده حضور می‌یافت، چند ساعتی بر طبق برنامه‌یی که گروه آموزشی تنظیم و تصویب کرده بود تدریس می‌کرد و بقیه ساعات را در دفتر کار خود بود تا به مراجعات دانشجویان جواب دهد یا خود به مطالعه و تحقیق بپردازد. من به دانشکده‌های دیگر کاری ندارم که فی‌المثل یکی دو سه تن از استادان تمام وقت دانشکده ادبیات تهران هفته‌یی بیست تا سی ساعت نیز در مدارس عالی قم و قزوین تدریس می‌کردند و کسی به ایشان از گل نازک‌تر نمی‌گفت! ولی در دانشکده ادبیات مشهد برنامه تمام وقت به دقت اجرا می‌شد. دکتر شریعتی نمی‌توانست با چنین برنامه‌یی کار کند. او ممکن بود تا نیمه‌های شب با دانشجویان به گفت‌وگو و بحث بپردازد یا مطالعه کند، ولی به مقررات دانشکده اعتنایی نداشت.» (ایران‌شناسی، سال پنجم، شماره ۴، ص۸۵۸)

باید پذیرفت که در این گفتار بذری از حقیقت نهفته است. دکتر شریعتی نمی‌توانست خود را با پاره‌یی از مقتضیات اداری دانشکده هم‌آهنگ سازد. اما این سخن بدان معنی نیست که از انجام وظایف آموزشی خود طفره می‌رفت، برعکس یکی از عواملی که او را از رعایت دقیق «مقررات» بازمی‌داشت اشتیاق سیری ناپذیر وی به آموزش و هدایت دانشجویان بود.

همانگونه که دکتر متینی توضیح داده است مقررات خدمت برای معلمانِ تمام وقتِ دانشگاه، چهل ساعت در هفته بود که بخشی از آن صرف تدریس می‌شد و بقیه ساعات به امر پژوهش یا پاسخ گفتن به مراجعات دانشجویان اختصاص می‌یافت. بی‌هیچ تردید و به تحقیق می‌توان گفت که تعداد ساعت‌هایی را که شریعتی- چه به صورت تدریس و چه به صورت سخنرانی یا بحث آزاد- با دانشجویان می‌گذرانید از حد تعیین شده در مقررات تمام وقت فراتر می‌رفت. طبق مقررات هر روز صبح ده دقیقه پیش از ساعت دوزاده که زنگ دانشکده به صدا درمی‌آمد، کلاس‌ها برای مدت دو ساعت تعطیل می‌شد و استادان و دانشجویان برای صرف نهار دانشکده را ترک می‌کردند. اما دکتر شریعتی پای‌بند این قید نبود. بسیار اتفاق می‌افتاد که پس از پایانِ ساعتِ درس، گروهی از دانشجویان در صحن دانشکده دور او حلقه می‌زدند و ما که ساعت ۲ بعد از ظهر به دانشکده بازمی‌گشتیم او را هنوز در حال بحث و تبادل‌نظر با دانشجویان می‌دیدیم. شب‌ها نیز همین وضع تکرار می‌شد. کمتر پیش می‌آمد که او نیز مانند سایر استادان با پایان ساعت کار اداری دانشکده را ترک کند، چه گاهی تا پاسی از شب گذشته به درس دادن ادامه می‌داد یا به صورت بحث آزاد به طرح مسائل گوناگون فلسفی و یا باز کردن مفاهیم مختلف جامعه‌شناسی می‌پرداخت.

بی‌هیچ اغراقی می‌توان گفت که حضور دکتر علی شریعتی و تلاش‌های خستگی ناپذیر او در تقویت حس کنجکاوی و گسترش انگیزه‌ی کند‌وکاو دانشجویان، روزهای مورد بحث را به یکی از درخشان‌ترین و آبرومندانه‌ترین دوران دانشکده ادبیات تبدیل ساخته بود. علی‌رغم فشار ساواک، مجالس بحث و سخنرانی و شعرخوانی و فعالیت‌های هنری، بویژه هنرهای نمایشی، رونق چشمگیری پیدا کرده بود. یکی از نمایش‌نامه‌هایی که در این دوران شکل گرفت نمایش‌نامه «ابوذر» نوشته رضا دانشور بود که به کارگردانی داریوش ارجمند و با همکاری تنی چند از دانشجویان روی صحنه رفت و به مدت چند شب و هر شب در حضور صدها تماشاچی، اجرا شد. «ابوذر» یکی از چهره‌های مورد علاقه شریعتی بود که در اغلب بحث‌ها و سخنرانی‌های وی مورد استناد قرار می‌گرفت. در این نمایش‌نامه رضا دانشور و داریوش ارجمند موفق شده بودند مفاهیم حساس و تکان‌دهنده‌یی را به صورت گفتار و حرکت‌های نمادین در هاضمه نمایش وارد سازند. از این رو هر شب پس از پایان نمایش تماشاچیان که اغلب با دیدن «ابوذر» در فضای ذهنی خاصی قرار گرفته بودند در صحن دانشکده‌ی پزشکی و در پیاده‌روهای خیابان دانشگاه جمع می‌شدند و در گروه‌های مختلف تا پاسی از نیمه شب گذشته به بحث می‌پرداختند. در یکی از لحظاتِ حساس نمایش ابوذر می‌گفت: «هیچ چیز مال خدا نیست. همه چیز متعلق به بندگان او است.» در یکی از شب‌های نمایش به دنبال ادای این جمله ناگهان همهمه‌یی از داخل تالار نمایش برخاست و مردی که بعد معلوم شد معلم فقه دانشسرای مشهد است به این گفته اعتراض کرد. در جای دیگری از نمایش ابوذر به نشانه‌ی «عصیان» طناب باریکی را که به سقف صحنه آویزان بود پاره می‌کرد. این نیز انگیزه اعتراض تنی چند از تماشاچیان قرار گرفت، چرا که پاره کردن طناب را نمایشگر قطع پیوند ابوذر با خدا تلقی می‌کردند و این حرکت کفرآمیز را درخور شخصیت او نمی‌دانستند.

در این چارچوب بجا است دانسته شود که اگرچه دانشجویان احترام بسیاری برای شریعتی قائل بودند اما برخلاف گفته دکتر متینی چنین نبود که «گفتار وی را چون وحی منزل»‌یی بی چون و چرا بپذیرند. پیش از این گفته شد که با پایان گرفتن ساعات درس کار شریعتی خاتمه پیدا نمی‌کرد بلکه بحث و گفت‌وگو میان او و دانشجویان گه‌گاه تا ساعت‌ها بعد ادامه می‌یافت. آنچه در این بحث‌ها می‌گذشت ـ و من این سخن را با تکیه بر مشاهدات عینی می‌گویم ـ نمایشی درس دهنده از  برخورد اندیشه بود. کسانی که در آن زمان در دانشگاه مشهد به تحصیل یا به تدریس اشتغال داشته‌اند به خوبی می‌دانند که با توجه به جو سیاسی آن دوره وضع نمی‌توانست غیر از این باشد، چه برعکس آنچه از ظاهر امر برمی‌آید گرایش فکری حاکم بر فضای دانشجویی، به ویژه در دانشکده ادبیات نه گرایشی مذهبی که جریانی مارکسیستی بود. همین جریان بود که همگام با واقعه سیاهکل سرانجام منجر به اعدام سه تن از دانشجویان دانشکده ادبیات، یعنی بهمن آژنگ (دانشجوی رشته انگلیسی)، حمید توکلی (دانشجوی رشته ادبیات فارسی)، و سعید آرین (دانشجوی رشته جغرافیا) و دستگیری ده‌ها ـ و به قولی دویست … ـ دانشجوی دیگری شد. اینان کسانی نبودند که با چشمِ بسته «مرید» و «مقلد» شریعتی شوند و سخنان او را «در هر زمینه‌یی که بود» بی‌چون و چرا بپذیرند. به یاد دارم یک روز جمعه شریعتی و من و  یکی دیگر از استادان بنا به دعوت دانشجویان برای صرف نهار به خوابگاه دانشگاه رفتیم. پس از نهار سخن از بیتل‌ها، گروه آوازخوان انگلیسی، به میان آمد که در بازگشت از یکی از سفرهای خود مورد استقبال صدها دختر و پسر مجذوب و محسور خویش در فرودگاه لندن قرار گرفته بودند. دکتر شریعتی شیفتگی دختران و پسران یاد شده را جلوه‌ی بارزی از نیاز «طبیعی» آنان به «پرستش» می‌دانست و چنین استدلال می‌کرد که چون انسان غربی رابطه‌ی خود را با خدا از دست داده است اینک به اشتباه، «واقعیت» را به جای «حقیقت»، زمینه‌ی کندوکاو برای دست یافتن به رازها و رمزهای وطن مألوف خویش قرار داده است. همان‌گونه که انتظار می‌رفت این سخن، واکنش بهمن آژنگ و یارانش را که در جمع حضور داشتند برانگیخت. یکی از آنان بر این گفته‌ی شریعتی که نیاز به پرستش را نیاز «طبیعی» انسان‌ها تلقی کرده بود ایراد گرفت و این زمینه بحثی شد که تا غروب بطول انجامید. البته شریعتی با توجه به تسلط بی‌نظیری که بر مفاهیم گوناگون داشت و پیدا بود که در باره‌ی هر یک از آنها ساعت‌ها به تحمل نشسته است، هرگز در اینگونه بحث‌ها مغلوب نمی‌شد. اما مجالسی از این دست فرصت را به دانشجویان می‌داد تا از یک سوی قدرت استدلال و دامنه‌ی کاربرد باورهای خود را در میدان برخورد اندیشه به مرحله‌ی آزمایش بگذارند و از سوی دیگر با تکیه بر نیروی تحمل و تسلیم در برابر منطق، گرایش به جزمیت را که یکی از ویژگی‌های مخرب شخصیت ملی ماست در وجو.د خویش خنثی سازند.

متاسفانه این بعد از چهره آموزشی دکتر شریعتی که یکی از ویژگی‌های بنیادین آموزش و پرورش در کشورهای پیشرفته است با «مقررات تمام وقت» دانشگاه مشهد به دیده‌ی دکتر متینی، قابل اعتنا و اندازه‌گیری نبود. «مقررات»، تنها آموزشی را به رسمیت می‌شناخت و بر آن ارج می‌نهاد که مو به مو بر طبق نظم تعیین شده پیش می‌رفت. کیفیت کار و درجه‌ی اعتلای آموزش نیز تنها بر همین اساس قابل ارزیابی بود. بنا به گفته دکتر متینی «شکایت مدیران گروه آموزشی در دوره‌های مختلف این بود که دکتر شریعتی بر طبق برنامه تخصیصی تدریس نمی‌کنند و این شکایت بارها و بارها تکرار می‌شد.» (ص۸۵۷) بد نیست دانسته شود که یکی از همین مدیران گروه برای هر یک از درس‌های خود تنها از جزوه‌یی یاری می‌گرفت که از سال‌های آغاز تدریس در مشهد کمترین تغییری نکرده بود. بنا به گفته دانشجویان شیوه‌ی تدریس وی این بود که این جزوه را لغت به لغت برای دانشجویان دیکته می‌کرد، و عین آنچه دیکته کرده بود در امتحان پایان نیم‌سال خواستار می‌شد.

تلقی بسیاری از دانشجویان این بود که اگر روزی استاد یاد شده جزوه‌اش را از دست بدهد سواد او نیز همراه جزوه از دست خواهد رفت. حتی گفته می‌شد در یک مورد تنی چند از دانشجویان جزوه‌ی او را ربوده بودند و او نخست با تهدید و بعد با التماس موفق شده بود جزوه را از دانشجویان پس بگیرد. روشن است که چنین استادی برای دانشکده مشکلی بوجود نمی‌آورد، چه برخلاف دکتر شریعتی درجه لیسانس و دکتری را هر دو در رشته تاریخ گرفته بود و «تاریخ» را بر طبق «برنامه تفضیلی» و با رعایت «مقررات تمام وقت» و پس از انجام حضور و غیاب، دانشجویان دیکته می‌کرد.

مدیر دیگری که از دست شریعتی شکایت داشت دارنده درجه دکتری از آمریکا بود. برخی از استادان بر این باورند که او «ساواکی» است. در اینجا به حاشیه باید افزود که این سخن متکی بر مشاهدات عینی من در مقام استادیار پیشین دانشگاه فردوسی و عضو :کمیته تزکیه» این دانشگاه در دوران نخست‌وزیری مهندس مهدی بازرگان است. این کمیته «منتخب» که مرکب از سه دانشجو ، سه کارمند و سه استاد بود ماموریت داشت پرونده‌های ساواک را که در آخرین روزهای حکومت شاه به محل فرماندهی لشکر انتقال یافته بود بررسی کند و اسامی کسانی که مخفیانه با ساواک همکاری داشته‌اند در اختیار رئیس دانشگاه بگذارد تا طبق تصمیمات شورای دانشگاه در مورد آنان عمل شود. خانم مورد بحث در شمار این افراد قرار داشت. طبق آنچه در پرونده‌اش منعکس بود وی با اسم مستعار «شنبه …» و با دریافت ماهی پانصد تومان، پیشآمدهای روزانه دانشکده را مخفیانه به ساواک گزارش داده بود. در یکی از گزارش‌هایی که علیه دکتر شریعتی داده بود ـ گزارشی در حدود دو صفحه ونیم ـ تا میزانی تند رفته بود که مامور ساواک زیر آن نوشته بود: «قابل اعتماد نیست. گزارش ناشی از احساسات است ـ یکشنبه» و مامور دیگری زیر این نوشته، نوشته بود: «نظر یکشنبه تأیید می‌شود. بایگانی شود ـ دوشنبه» آیا می‌توان پذیرفت که شکایت‌های مدیر گروه مورد بحث درباره شریعتی خالی از غرض بوده است.»

البته این سخن بدان معنی نیست که دکتر شریعتی برطبق «برنامه تفضیلی» تدریس می‌کرده است. اما آیا وی در این ویژگی در میان استادان دانشگاه منحصر به فرد بوده است؟ بد نیست برای پاسخ گفتن به این سؤال از نوشته خود دکتر متینی مدد بگیریم که درباره استاد خراسانی، یکی از استادان ادبیات فارسی، می‌نویسد: «وی در تدریس هم  … و شیوه‌ی خاص داشت. چنانکه فی‌المثل در طول یک سال تحصیلی بجای آنکه یک دوره کامل «دستور زبان فارسی» را برطبق برنامه تفضیلی به دانشجویان درس بدهد تنها به بحث درباره‌ی «که موصول» با «ضمیر مشترک» پرداخته بود.» (ص۸۴۵). در جای دیگری از مقاله‌ی دکتر متینی می‌خوانیم: «خدا بیامرزد دکتر حکمت استاد رشته علوم سیاسی دانشکده حقوق دانشگاه تهران را که استاد درس «جغرافیای کشورهای همسایه ایران» بود. وی هر سال، در اولین جلسه درس، نخست در یک عبارت کوتاه ممالک همجوار ایران را برمی‌شمرد که ایران از شمال محدود است به اتحاد جماهیر شوروی و از مشرق به افغانستان و پاکستان و … آنگاه شروع می‌کرد : ۱ـ اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و تا آخر سال فقط درباره‌ی آن کشور داد سخن می‌داد و به دیگر کشورهای همجوار ایران عنایتی نداشت.» (ص۸۵۷)

عدم رعایت «مقررات» از سوی شریعتی از این بابت حساسیت برانگیز بود که بی‌اعتنایی وی نسبت به نظم مقرراتی دانشگاه خللی بر پشتوانه‌ی امنیتی کل نظام بشمار می‌آمد. حساسیت نسبت به مقررات، به ویژه از دورانی افزایش یافت که ساواک ظاهرا تصمیم گرفته بود به جای دخالت مستقیم در امور دانشگاهی خواست‌های خود را بیشتر به دست خود دانشگاه جامه‌ی عمل بپوشاند. ایجاد گارد دانشگاه در همین دوره صورت پذیرفت. میدان بروز خواست‌های امنیتی سازمان امنیت، چنانکه در مورد عملکرد سیاسی حضور و غیاب توضیح داده شد، «مقررات» دانشگاه بود. در یک مورد تعداد زیادی از دانشجویان به علل سیاسی دستگیر و به مدت زمان‌های متفاوتی زندانی شدند. پس از مدتی نسبتا طولانی ساواک دستور داد که از تمام دانشجویان اخراجی دوباره ثبت نام به عمل آید. طبق «مقررات»، چون غیبت دانشجویان مذکور از حد نصاب که به نظر سه نیم‌سال بود، فراتر رفته بود ثبت نام دوباره از آنها شدنی نبود. ساواک دستور داد «مقررات» درباره‌ی آنان تعدیل شود و این خبر خوشحال‌کننده بود چرا که اغلب نسبت به دانشجویان اخراجی احساس دلسوزی داشتند اما پس از انقلاب دانسته شد که انگیزه‌ی اصرار ساواک در بازگردانیدن دانشجویان اخراجی انگیزه‌ی امنیتی بوده است چه در میان این افراد تعدادی قول همکاری با ساواک داده بودند و اینک به صورت «ماموران ساواک»، به محیط دانشجویی بازمی‌گشتند.

بر همین قرار، مدیران دانشگاه که مجریان این مقررات بودند نیز از گرایش‌های ناشی از بازرسی اندیشه مصون نماندند. به این سبب از زمان «انقلاب فرهنگی» به بعد که سیاست تازه ساواک عینیت پیدا کرد، شکاف میان اعضاء هیات علمی و مدیران دانشگاه بطور روزافزونی وسعت گرفت. فشار برای تن دادن به این گرایش‌ها تا میزانی بود که حتی شخصیتی در مقام دکتر متینی را از گزند پیامدهای خود در امان نگذاشت. مقاله دکتر متینی درباره‌ شریعتی خود بهترین میدان تجلی این گرایش‌هاست. در جایی از این مقاله می‌خوانیم: «روزی دکتر شریعتی در کلاس مطلب انتقادآمیزی گفته بود و خود بلافاصله متوجه شده بود که تند رفته است. سپس می‌افزاید حالا کسی نرود و این حرف را به سازمان آب (این دو کلمه را بلند و با شد و مد خاص ادا می‌کند، کنایه از سازمان امنیت است) بگوید! که لبخند رضایت‌آمیزی بر لبان دانشجویان نقش می‌بندد.» (ص۸۵۸). سؤالی که در اینجا به ذهن می‌آید اینست که دکتر متینی چگونه از این ماجرا ـ آنهم با چنین جزئیات دقیقی ـ اطلاع پیدا کرده است؟ البته این سؤال را ایشان خود پاسخ گفته است. مطالب درسی دکتر شریعتی در دستگاه ضبط صوت ضبط می‌شد و سپس بر روی کاغذ می‌آمد و به عنوان درس به صورت پلی کپی توزیع می‌شد. اما آیا منطقی نیست بپرسیم که انگیزه دکتر متینی برای گوش دادن به این نوارها چه بوده است؟ آنچه مسلم است اینست که این کار نمی‌توانسته به منظور نظارت بر کیفیت آموزشی کلاس نامبرده صورت گیرد چه این کار برطبق «مقررات» رایج در دانشکده رسمی معمول نبوده است. برای اینکه این فکر پیش نیاید که این مورد استثنایی بوده بد نیست یک بار دیگر به آنچه ایشان در مورد مسأله حضور و غیاب گفت توجه کنیم. دکتر متینی می‌نویسد: «وقتی یکی از این دفترهای کوچک که در آن اسامی تمام دانشجویان درس‌های نوشته شده بود و به او تسلیم گردید، وی چون به کلاس رفت دفتر را روی تریبون پرت کرد و گفت ما حاضر و غایب نمی‌کنیم!» روشن است که منبع این خبر یکی از حاضران در کلاس بوده که ماجرا را برای مقام‌های امنیتی یا مستقیما برای دکتر متینی تعریف کرده است. این نمونه‌ها به خوبی نشان می‌دهد که نظارت مدیریت دانشکده بر کار دکتر شریعتی در خدمت چه انگیزه‌یی‌ بوده است.

 

قسمت پایانی:  

دکتر شریعتی در دانشگاه مشهد (فردوسی) : نگاهی دیگر                     

*شریعتی و ساواک ـ ساواک و شریعتی

*تایید صلاحیت دکتر شریعتی برای استخدام و نتیجه مشکوک دکتر متینی!

در آغاز توضیح داده شد که در نوشته‌ی دکتر متینی تصویر شریعتی در دو بعد متمایز از یکدیگر ارائه شده است. در یکی از این دو بعد سیمای شریعتی در مقام استادیار دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی ترسیم شده و در بعد دیگر تصویری از چهره سیاسی نامبرده به ویژه رابطه‌ی او با ساواک به نمایش گذاشته شده است. در بخش‌های پیشین پاره‌یی از ویژگی‌های بعد اول را مورد ارزیابی قرار دادیم و اینک به بررسی جزئیات بعد دیگر می‌پردازیم.

تصویر ارائه شده از چهره سیاسی شریعتی در نوشته دکتر متینی به گونه‌یی است که می‌توان آن را نمونه کاملی از تحقق آنچه را که به همت و ابتکار طنزنویس معاصر، ایرج پزشکزاد، بینش … «دایی جان ناپلئون»ی نام گرفته نامید با این تفاوت که در این نمود ویژه از بینش «دایی جان ناپلئون» ی به جای دولت بریتانیا، ساواک یگانه دستگاه قادر و متعالی معرفی شده است که با بهره جستن از رشته -پیوندهای نامرئی افراد جامعه -و در این مورد خاص علی شریعتی- را برای انجام خواست‌های خود از پشت پرده به حرکت درمی‌آورده است. به سخن دیگر، بدانسان که از نوشته دکتر متینی برمی‌آید می‌توان با مختصر اتکایی به نیروی تخیل، زندگی شریعتی را تجلی طرح دقیق و حساب شده‌یی دانست که به کمک دست‌های نامرئی  نخست او را به رتبه شاگرد اولی دانشگاه رسانیده و پس از بازگشت از فرانسه با وجود اینکه مدرک تحصیلی وی در «چیزی معادل شرح حال قدیسین» بوده او را «دارای درجه دکتری دانشگاهی در رشته تاریخ معرفی کرده» و هنگام استخدام او در مقام استادیار رشته تاریخ «بی‌تقاضای دانشگاه و دانشکده ادبیات مشهد در مورد تأمین محل حقوقی» او اقدامات لازم بعمل آورده و سرانجام دستگاه امنیتی (نه «خدا»، چنانکه او در نامه‌اش نوشته است) ـ بی‌موافقت دانشکده ادبیات مشهد، محل کار او را در تهران تعیین کرده و «شریعتی با اقامت طولانی در تهران» فرصت یافته «در حسینیه ارشاد به ان سخنرانی‌ها بپردازد.»

روشن نیست که بروز جلوه‌های بینش «دایی جان ناپلئونی» در نوشته دکتر متینی تصادفی است یا اینکه ایشان به راستی قصد داشته است واقعیت‌های دوران مورد بحث را در پرتو چنین اعتقادی توجیه کند. در جایی از مقاله دکتر متینی می‌خوانیم که: «ساواک … از طریق دانشگاه از بعضی از سخنان او شکایت می‌کرد و شاید به نعل و به میخ هم می‌زد. ایراد ساواک به نظر من درست نبود زیرا سازمان امنیت و اطلاعات کشور (ساواک) در موقع استخدام دکتر شریعتی به عنوان استادیار تاریخ در دانشگاه مشهد با توجه به تمام سوابق و فعالیت‌های مذهبی و سیاسی او در ایران (پیش از عزیمت به اروپا) و فعالیت‌های سیاسی آشکار او در اروپا ـ که حتی یکی دوتای آنها کافی بود کسی را حداقل برای ابد از تدریس محروم سازد، مگر اینکه طرف برود و سر بسپرد و … صلاحیت استخدامی او را برای تدریس در دانشگاه تایید کرده بود. درست است که پس از بازگشت شریعتی از سفر چند ساله‌ی فرانسه در مرز او را توقیف کردند و مدتی در تهران زندانی بود ولی ساواک از افراد فعالی چون دکتر شریعتی به این سادگی‌ها دست بردار نبود که صلاحیت استخدامی ایشان را آن هم برای تدریس در «دانشگاه» و آن هم در درس «تاریخ» ـ نه ریاضی یا فیزیک ـ تصویب کند. خلاصه مسأله ساواک و شریعتی یکی از دردسرهای دانشکده بود … اگر حرف‌هایش با حکومت و سیاست روز دولت سازگار نبود بر او ایراد می‌گرفت که چرا در کلاس چنین و چنان گفته است و دانشکده هم در این موارد بجز تذکر شفاهی کاری نمی‌توانست کرد. (ص۸۵۹)

اگرچه در آنچه گذشت از هر گونه داوری مستقیمی در مورد رابطه‌ی شریعتی با ساواک پرهیز شده اما شیوه ارائه‌ی مطلب به گونه‌یی است که خواننده را با این سؤال منطقی و مشروع روبرو می‌سازد: به راستی با توجه به سابقه سیاسی شریعتی چگونه ساواک «صلاحیت استخدامی او را برای تدریس در دانشگاه» تایید کرده است؟ پیش از آنکه به این پرسش بپردازیم، توضیح چند نکته بی‌جا نیست. کسانی که شریعتی را از نزدیک می‌شناختند و با زندگی خصوصی او آشنایی داشتند به خوبی می‌دانند که وی زندگی بسیار ساده و محقری داشت و با حداقل امکانات مالی در جامعه و محیطی که وسوسه تن دادن به خودآرایی مادی رونق روزافزونی داشت زندگی می‌کرد. اگر به راستی شریعتی با دستگاه امنیتی کشور همدست و همداستان بود با توجه به پاداش‌ها و امتیازاتی که اینگونه همکاری‌ها با خود به همراه داشت، بی‌هیچ تردیدی او و خانواده‌اش از امکانات رفاهی بیشتری برخوردار می‌بودند.

در این چارچوب بد نیست دانسته شود که ـ تا آنجایی که من به یاد دارم ـ شریعتی حتی حقوق و مزایای مقام استادیاری را بطور کامل دریافت نمی‌کرد. لازم به توضیح است که در آن زمان حقوق اعضاء هیات علمی دانشگاه از سه جزء تشکیل می‌شد. یکی از این سه جزء اصل حقوق بود و دو جزء دیگر تحت عنوان فوق‌العاده مخصوص و فوق‌العاده خارج از مرکز پرداخت می‌شد. اما پرداخت این دو فوق‌العاده که اولی در حدود پنجاه درصد و دومی چهل درصد اصل حقوق را تشکیل می‌داد موکول به موافقت مدیر گروه بود. مفهوم این سخن آنست که چنانچه مقام یاد شده به دلیلی با یکی از اعضاء گروه خود مخالف بود این فرصت را  در اختیار داشت که با عدم موافقت با پرداخت یکی از این دو فوق‌العاده با شخص مورد نظر به تسویه حساب بپردازد. این وضعی بود که گویا در مورد شریعتی پیش آمده بود. روزی دکتر شریعتی در حضور تنی چند از همکاران گفت: «امروز صبح به رئیس دانشگاه گفتم من هم استادیار این دانشگاه و هم استادیار دانشگاه تهران! هستم. رئیس دانشگاه با تعجب پرسید «چطور؟» گفتم: برای اینکه در این دانشگاه درس می‌دهم اما مانند استادیاران دانشگاه تهران فوق‌العاده خارج از مرکز به من تعلق نمی‌گیرد.» البته دکتر متینی در نوشته خود چندین نوبت تاکید کرده است که دکتر شریعتی در طول خدمت در دانشگاه فردوسی کلیه حقوق و مزایای استادیاری را دریافت می‌کرده است. اگر چنین است امکان دارد مشکل مورد بحث برای مدت محدودی وجود داشته و بعد به گونه‌یی برطرف شده است.

نکته قابل توجه دیگر اینست که به گفته دکتر متینی، مسأله ساواک و شریعتی یکی از دردسرهای دانشکده بود…. اگر حرف‌هایش با حکومت و سیاست روز دولت سازگار نبود به او ایراد می‌گرفت که چرا در کلاس چنین و چنان گفته است و دانشکده هم در این مورد به جز تذکر شفاهی کاری نمی‌توانست کرد.» این خود به خوبی میزان حساسیت مقامات امنیتی را نسبت به شریعتی آشکار می‌سازد. پیش از این توضیح داده شد که براساس اسناد بدست آمده! از ساواک یکی از مدیران گروه تاریخ مخفیانه با ساواک همکاری داشته و جزئیات مربوط به فعالیت‌های روزانه شریعتی را به مقامات امنیتی گزارش می‌داده است. در یک مورد ساواک از مدیر گروه مورد بحث خواسته بود که فرد شایسته دیگری را نیز برای همکاری با آنان معرفی کند و او در یکی از گزارش‌های خود دانشجویی را برای این کار توصیه کرده بود که در آن زمان با استفاده از کمک هزینه تحصیلی مشغول گرفتن فوق لیسانس در خارج از کشور بود و انتظار می‌رفت پس از بازگشت به ایران در گروه تاریخ مشغول به کار شود. همه اینها حاکی از این حقیقت است که نظارت بر گفتار شریعتی در دانشکده ادبیات یکی از ضرورت‌های مهم امنیتی آن زمان بوده است.

با توجه به این موضوع باید پرسید که چرا ساواک با استخدام شریعتی به عنوان استادیار گروه تاریخ دانشگاه مشهد موافقت کرده است؟ نباید از یاد ببریم که وی هنگام بازگشتن به ایران در مرز دستگیر شد و به جرم فعالیت علیه حکومت مدتی را در زندان گذرانید. گفته‌اند زندانی کردن شریعتی در آن زمان اعتراض شخصیت‌هایی مانند ژان کوکتو و ژان پل سارتر را برانگیخته و این خود در آزاد کردن وی بی‌تأثیر نبوده است. به هر روی آنچه مسلم است اینست که شریعتی سرانجام ماموران امنیتی را متقاعد ساخته است که در صورت آزاد شدن دست به فعالیت سیاسی علیه حکومت نخواهد زد. اما باید توجه داشت که دادن چنین وعده‌هایی عمل چندان غیر معمولی نبوده است. چنانکه در همان زمان یکی دیگر از استادان دانشگاه مشهد که سابقه فعالیت در حزب توده داشت پس از سال‌ها اقامت در یکی از کشورهای اروپای شرقی به ایران بازگشته بود و با جلب اعتماد دستگاه امنیتی کشور اجازه یافته بود به استخدام دانشگاه درآید. وی پس از مدت کوتاهی به سمت معاونت دانشجویی دانشگاه که از نظر امنیتی شغل بسیار حساسی بود برگزیده شد و تا آخرین روزهای حکومت شاه در همین سمت به کار خود ادامه داد. همسو با پیدایش نخستین نشانه‌های ناآرامی و در روزهایی که هنوز ساواک بر اوضاع مسلط بود در یکی از گردهم‌آیی‌ها‌ی دانشگاهی برای ابراز خیرمقدم به پشت میز خطابه رفت و گفت: «به نام خدا که سایه ندارد!» و با این جمله سکوت سیاسی خود را شکست و در صف انقلابیون دانشگاهی قرار گرفت.

البته شریعتی وضعیت متفاوتی داشت. او دانشگاه را سنگر مؤثری برای ابراز اندیشه‌های خود قرار داده بود و درصدد نبود این سنگر را به آسانی از دست بدهد. از اینروی ماموران امنیتی او را پیوسته به تهران احضار می‌کردند و او هر بار مصاحبه‌کنندگان خود را متقاعد می‌ساخت که آنچه می‌گوید نه تنها به ضرر مملکت نیست بلکه در انسجام بخشیدن به روحیه آشفته نسل جوان بسیار مؤثر است. یک بار که تازه از چنین مسافرتی بازگشته بود بسیار پریشان خیال و افسرده به نظر می‌رسید. با هم به خانه‌اش رفتیم و او ترجمه شعر «سرود آفرینش» را که هنوز ناتمام بود برایم خواند و سپس کمی از شاندل، سراینده این شعر، سخن گفت. ناگهان اندوه بر چهره‌اش سایه افکند و برای مدتی به فکر فرو رفت. بعد بنا به عادتی که داشت سیگاری را با سیگاری که به لب داشت روشن کرد و گفت: «من تا به حال فکر می‌کردم گردانندگان دستگاه یک مشت آدم‌های احمق هستند، و این موضوع خیلی مرا خوشحال می‌کرد اما این بار که مرا خواستند متوجه شدم چنین نیست.» پرسیدم: «چطور مگه؟» گفت: «هر بار کسی که با من مصاحبه می‌کرد خیلی راحت می‌پذیرفت که من خطری برا ی دستگاه نیستم. می‌گفت این حرف‌هایی که شما می‌زنید نه تنها بد نیستند بلکه خیلی هم مفید به نظر می‌رسند. این بود که خیلی خوب با هم کنار می‌آمدیم. من یک وعده‌هایی به او می‌دادم و او هم قبول می‌کرد که مرا به حال خودم بگذارد. اما این بار قضیه فرق می‌کرد، با کسی روبرو شدم که به سادگی گول نمی‌خورد. قبل از شروع مصاحبه دستگاه ضبط صوتی را از داخل کشو میز بیرون آورد و نوار آن را پاره کرد و گفت می‌خواهم که دوستانه با هم حرف بزنیم. گفتم من حاضرم دوستانه با هم حرف بزنیم اما این کاری که شما کردید چیزی را ثابت نمی‌کند. پرسید چطوری چیزی را ثابت نمی‌کند؟ گفتم برای اینکه ظاهرا همه نوارها را پیش شما می‌آورند که به آنها گزارش کنید و بعد تصمیم بگیرند. من که خودم اینجا خدمت شما هستم پس ضبط کردن صدای من چه دردی را دوا می‌کرد؟ بعد به روش معمول مصاحبه را شروع کرد و من هم مثل همیشه به سخنرانی پرداختم و حرف‌هایی را که قبلا می‌گفتم تکرار کردم. کمی که حرف زدم ناگهان صحبت‌های مرا قطع کرد و پرسید: به نظر شما «صلح» چیز بدی است؟ گفتم مسلم است که نه. گفت من هم موافقم که چیز بدی نیست، اما من می‌دانم که زیر عنوان «خانه صلح» ما چه برنامه‌هایی داشتیم و چه هدف‌هایی را دنبال می‌کردیم. حرف‌هایی که شما اینجا می‌گوئید حکم همان «خانه صلح» را دارد. خواهش می‌کنم به اصل موضوع بپردازید و از جواب گفتن طفره نروید! فهمیدم که او هم مثل خود من دستش توی کار بوده و نمی‌شود به آسانی سرش را کلاه گذاشت! چند ماه پس از این پیشامد بود که تدریس شریعتی در دانشکده ممنوع شد. اول تصور می‌کردیم که موضوع در ارتباط با جشن‌های دو هزار و پانصد ساله است. اما بعدا معلوم شد که موضوع پیچیده‌تر از آن است، چه همانگونه که دکتر متینی توضیح داده است سرانجام دستور رسید که وی باید خود را به وزارت علوم در تهران معرفی کند. از آن به بعد گفته می‌شد که دکتر شریعتی به تهران «تبعید» شده است و برداشت همه ما هم همین بود. موضوع حسینیه ارشاد بعد پیش آمد.

دکتر متینی در جایی از نوشته خود می‌پرسد: «اگر تدریس دکتر شریعتی در کلاس‌های درس دانشکده برای تعداد معدودی دانشجویان از سوی مقامات امنیتی مضر تشخیص داده شده بود، چگونه وی اجازه یافت در حسینیه ارشاد در تهران برای جمع کثیر مستمعان از هر طبقه‌یی سخن گوید؟» (ص۸۶۶). برای پاسخ گفتن به این سؤال لازم است بدانیم کسانی که تصمیمات لازم و نهایی را در چنین مواردی اتخاذ می‌کرده‌اند تا چه میزانی صلاحیت این کار را داشته‌اند؟ از یاد نبریم که به دیده‌ی دکتر شریعتی و به گفته او برخی از گردانندگان دستگاه امنیتی کشور «یک مشت آدم‌های احمقی» بیش نبوده‌اند.

اگر از توهین نهفته در این جمله چشم بپوشیم با صورتی از واقعیت روبرو می‌شویم که ما را به پاسخ مورد نظر نزدیک می‌سازد. مگر نه اینست که «دکتر شریعتی، لااقل در ده سال آخر عمرش، در به حرکت آوردن چرخ «انقلاب اسلامی» آینده و واژگون ساختن رژیم شاه … نقش مهمی» داشته است؟ »(ص۸۷۳) آیا منطقی نیست بپذیریم کسانی که با میدان دادن به شریعتی این چنین تیشه به ریشه‌ی خود زده و وسائل فرو ریختن خود را فراهم کرده‌اند لابد این آمادگی را هم داشته‌اند که با وجود مضر تشخیص دادن او در دانشکده ادبیات مشهد دوباره اجازه دهند که در حسینیه ارشاد به سخنرانی بپردازد. بر همین قرار سرانجام که نخبگان واقعی نظام ناگزیر به مداخله شده و به ارزیابی امور پرداخته‌اند بی‌درنگ حسینیه ارشاد تعطیل شده، شریعتی به زندان افکنده شده، و تمام نوشته‌های او ممنوع شده است.

در خاتمه، لازم به یادآوری است که آنچه از نظرتان گذشت برخوردی بود با نوشته استادم دکتر جلال متینی درباره دکتر علی شریعتی. انگیزه نوشتن این سطور همکاری در معرفی یکی از مطرح‌ترین چهره‌های تاریخ معاصر ایران و در آن راستا پرده برداشتن از گوشه‌های حساسی از فراز و نشیب‌های معاصر کشور است. همانگونه که در طول این نوشته تاکید شده مقاله دکتر متینی درباره شریعتی در بسیاری از موارد تنها یک روی از حقیقت را آشکار می‌سازد. از اینرو کسانی که با روی دیگر آشنایی ندارند ممکن است با خواندن نوشته مورد بحث به تصاویر ناقصی از شریعتی و شرایط سیاسی کل کشور در آن زمان دست یابند. امید که با این نوشته چشم‌انداز وسیع‌تری از واقعیت‌ها در اختیار علاقه‌مندان قرار گرفته باشد.

 

بازگشت اخراجی‌ها، به جز شریعتی؛بخشی از خاطرات جلال متینی (مجله اندیشه پویا شماره ۳۷)



≡   برچسب‌ها
,
نویسنده : اپراتور سایت تاریخ ارسال : ژوئن 6, 2019 1971 بازدید       [facebook]