نامه به آیتالله مرتضی مطهری (تاریخ تقریبی: ۱۳۴۷)
نامه به آیتالله مرتضی مطهری
تاریخ تقریبی نامه: ۱۳۴۷
منبع: کتاب «نامهها و ناگفتهها» (مجموعهای نامههای شخصیتها به استاد مطهری، انتشارات صدرا)
استاد گرامی و دانشمندم جناب آقای مطهری
پس از عرض سلام و ارادت، قبلاً باید از اینکه این بار برخلاف میل باطنیام نتوانستم امر مطاع سرکار را امتثال کنم عذر بخواهم و نمیدانم با چه تعبیری میتوانم میزان سختیای را که از عدم توفیقم احساس کردم نشان دهم. بیشتر دشواری کار در این بود که جز عدم امتثال امر سرکار و دیگر سروران و دوستان حسینیه و غیر حسینیه یک مسئلهٔ ناهنجاری هم پیش آمده بود و آن خبر حسینیه در روزنامهها بود که گرچه از آن نمیتوانم ادعا کنم که هیچ احساسی نکردم ولی خدا را شاهد میگیرم که از همان نخستین لحظهای که آن را برایم خواندند و تفسیر و توجیه هم کردند هرگز در خاطرم نگذشت که بنابراین شرکت من در برنامهٔ حسینیه مورد ندارد و نباید با چنین لحنی دعوتی را بپذیرم، زیرا اولاً شاید سرکار تا حدی به روحیهٔ من آگاه باشید که حساسیتهایی از این قبیل ندارم و ثانیاً یا خودخواهی ندارم و یا اگر دارم به قدری شدید است که این جور ناخنکها را خدشهای بر شخصیتم تلقی نمیکنم که همچون به فغان آیم و ثالثاً این اندازهها شعور دارم که وقتی سرکار در میانه هستید و مسئولیت امری را دارید، من و امثال من هرگز نباید دغدغهٔ حیثیت و شخصیت و آبروی خود را داشته باشیم و اگر لحنی یا رفتاری را هم به ظاهر منافی حیثیت خود احساس کردیم باید بدانیم که یا اشتباهی رخ داد ه است و یا مصلحتی در کار بوده است و چون آن مصلحت را شخصی چون سرکار تشخیص دادهاید باید مطمئن باشیم که اگر خود نیز دستاندر کار بودیم چنین میگفتیم و میکردیم ….
خدا میداند که اینها مسائلی است که من قلباً و عملاً باور دارم و گمانم که رفتارم نیز به گونهای نباشد که آن را تکذیب کند. من مدتهاست، یعنی تمام طول سالهای جوانیام را، همه در کارهای اجتماعی بودهام و میدانم که هرگاه یک کار بزرگ اجتماعی و اعتقادی در میان است باید خود را فراموش کرد و من گمان نمیکنم تا به این حد ضعیف باشم که در عین حال که کار حسینیه را خدمتی حیاتی و بزرگ به این نسل و این مملکت میدانم به علت اینکه فلان شب مثلاً وارد شدم و جلو پایم حرکت نکردند و یا دم در که رسیدیم فلانی را از من پیشتر انداختند و یا اول پیش آن یکی چایی گذاشتند … من با حسینیه میبرّم و کاری به کارش ندارم و حتی دست از دهنم برمیدارم و هر جا رسیدم عقدهٔ دلم را خالی کنم!
من اگر در آغاز، گاه به ملاحظات شخصی و شغلی فکر میکردم که از آمدن به تهران عذر بخواهم، پس از آن اعلان کمترین تردیدی نداشتم که باید بروم زیرا این تصور که نیامدن من به علت لحن آن اعلان بوده است از لحن آن اعلان برایم توهینآمیزتر است ولی متأسفانه بیمار شدم و آن هم بیماری مضحکی. دندانم ناگهان به درد آمد و بعد هم ورم کرد چنانکه نیمهٔ راست صورت و گردنم نیمرخ آقای مجتهدزاده شد و نیمهٔ چپش نیمرخ آقای امیری فیروزکوهی و جز این قیافهٔ مضحک مسخ شده، زبانم هم بند آمده بود و تلفظ کلمات برایم غیر مقدور بود به طوری که پس از مدتها رفقای کانون مرا حاضر کردند که ده شب و بعد پنج شب و بالاخره سه شب حرف بزنم و قبول کردم و شب اول بحث دنبالهداری را آغاز کردم و عمداً مبهم و نیمه کاره گذاشتم که فردا شب به سبک فیلمهای پر تحریک ناگهان پرده را بالا زنم و گره ابهام را باز کنم. اما همان یک شب بود و از فردا چنان افتادم که تا امروز که بیستم رمضان است نتوانستم برخیزم.
دلیل دیگری که بر اشتیاق شخصی و قلبی من گواه بود این بود که برای اولین بار من یادداشتهایی در موضوع خاص این شبها برای سخنرانیهایم تهیه کرده بودم و مشغول بودم که افتادم و افسوس میخورم که آنچه به ذهنم آمده بود چنان ابتکاری و جالب بود که برای خودم قبلاً قابل تصور نبود و آن یکی موضوع «انسان و علی» بود و بحث از نیازهای معنوی روح انسان، نیازهایی که در او جاویدان است و همواره او را به کشش و کوشش وا میدارد و وا میداشته است و … آنگاه مقایسهٔ علی با خدایان بزرگ میتولوژی یونان و رم و ارباب انواع در اساطیر غربی و شرقی و قهرمانان داستانها و افسانههای اساطیری و سمبلها و مظاهر نیروها و معنیهای بلند در چین و هند و ایران باستان و نیز مذاهب مختلف و … خلاصه اینکه علی «تجسم انسانی اساطیر انسان است» و تحقق عینی MYTHE هایی که همواره انسان در فضای ماورایی میتولوژیهایش میساخته است … در مقایسه با میتها و خدایان و ربالنوعها یکایک، لطف و دقت بیان و حتی فکر خیلی آشکار میشود. و موضوع دیگر «علی در میان چهرههای برجستهٔ اصحاب» بود و بررسی و مقایسهٔ او و شناخت و تحلیل روحی یکایک رقبا و شخصیتهای مشهور و مهم جامعهٔ خویش: ابوبکر و عمر و عبدالرحمن عوف، سعد بن ابی وقاص و عثمان و ابوعبیدهٔ جراح و طلحه و زبیر و …
که گرچه بدین طریق به نتایج تازهتری نمیرسیم ولی نتایجی را که به دست داریم از طریقهٔ دیگر و به شیوهٔ تحقیق و تحلیل تازهتری اثبات میکنیم و این خود یک کار علمی است و بسیار جالب است که یک شیعه ببیند که دیگری با متد تاریخی یا تحلیل روانی و یا سیاسی و اجتماعی به همان اصولی رسیده است که وی از طریق مباحث کلامی و مذهبی به دست آورده بوده است …
معذرت میخواهم که پر حرفی کردم و آنهم حرفهای زائد، ولی میخواستم خودم را از این اتهام که به خاطر اهانتی که به من شده است از امتثال امر شما و شرکت در یک کار اعتقادی و اجتماعی که بدان معتقدم سر(باز) زدهام تبرئه کنم.
نامهٔ سرکار که رسید و زیارت کردم، در عین حال که از لطف و بزرگواری شما نسبت به خودم شرمنده و سپاسگزار شدم ولی خلاف انتظارم بود که سرکار تصور کرده باشید که من از چنین مسئلهٔ کوچکی رنجشی آنچنان بزرگ پیدا کرده باشم که لازم دانسته باشید که با لحنی آنچنان که گویی من نه علی شریعتیام و شما استاد مطهری از من دلجویی بفرمایید.
در عین حال نمیخواهم این همه جانماز آب بکشم که من به این حرفها اهمیتی نمیدهم و از ضعف خودخواهی پاک بدورم، نه، اتفاقاً بسیاری از تواضعها و خفض جناحهای افراطی و حالت انزوایی و مردمگریزیای که دارم گاه که درست حلّاجی میکنم یک نوع خودخواهیای در زیر آن پنهان میبینم و از آن گذشته از آنچه کمترین نشانهای از خواری و بیشخصیتی در آن هست به قیمت همه چیز میگریزم و به اصطلاح امروز به حد مفرطی مغرورم، اما آنجا که کاری خطیر در میان است و حسننیت نیز هست حساسیتهای ناپز خشن و زشتی که غالباً معلول عقدههای حقارت و گمنامی و کمبود شخصیت است [ندارم.]
آنچه در اعلان حسینیه برای اولین بار به ذهنم رسید (چون امکان اشتباهی آنچنان که روی داده است به خاطرم نرسید) این بود که احتمالاً شرایطی پدید آمده است و فشارهایی جدی که گذاشتن اسم من (یا به علت شخص من و یا بیشتر به علت تیپ من) در عداد سخنرانان اصلی حسینیه موجب بهانهجوییها و یا فراهم آوردن مشکلات بسیاری میشده است و بنابراین مصلحت آن دیدهاند که مرا در پاورقی بگذارند و یا به عنوان «غلطنامه»ای در ورقهای کاهی و رنگی لای کتاب که پس از تصحیح آن را در فرصت مناسبی دور میریزند! همچنان که در دربارهٔ برخی عناصر تحمیلی چسبنده شیوهٔ کار باید چنین باشد و شیوهای منطقی و هوشیارانه است. متأسفانه جز همین احتمال هیچ احتمال دیگری به ذهنم نیامد و این هم برای من قابل قبول نبود زیرا برای کنار گذاشتن من چه نیازی به این سیر تنازلی تدریجی هست؟ و این احتمال نه با روحیهٔ من سازگار بود و نه با نظری که سرکار و دیگر آقایان نسبت به من دارید و نه با میزان بیتابی من در وصال به بلندگو و منبر و مستمع و عشق به خودنمایی من در ارشاد و غیر ارشاد! البته این فکرها بعدها به خاطرم رسید و در اولین نظر متوجه عبارات و تعبیرات نشدم و فقط وقتها را و سخنرانها را نگاه کردم ولی انعکاسش در ذهن دیگران که کمابیش مرا میشناختند بسیار ناهنجار بود. رفقای کانون به گونههایی تعبیر میکردند و همکاران دانشگاهی به گونهای بسیار بد و دانشجویان به گونهای بدتر، بخصوص اینها که مقام و موقعیت ارشاد را نمیدانستند و از آن اعلان استنباط همگی این بود که من در ایام عزاداری در یک حسینیه پامنبری میکنم و پیش از روضهٔ آقای بلاغی من «در مقدمهٔ برنامه» لابد شعری، مصیبتی، مرثیهای، سرگذشتی میخوانم که جمعیت جمع شوند و تکیه پر شود و آماده شوند تا آقای صدر بلاغی! برنامه را آغاز کنند.
متأسفانه وقتی من خودم و حتی دوستانی که با وضع آشنایی نزدیک دارند هیچ محملی به ذهنمان نرسد آنها چگونه میتوانند احتمالات آبرومندانهتری بدهند؟
احتمال ضعیفتر این بود که شاید آن کسی که متن را تنظیم کرده است و یا ماشین کرده و به روزنامه داده عمداً به خاطر مسائلی که در تهران و فقط در محیطهای دینی ما مطرح است آن را دستکاری کرده است. اولاً قابل تصور نبود که یک فرد بدون توافق دیگران به چنین تحریفی دست بزند، ثانیاً اگر وی یک فرد بسیار عادی معمولی است، از آنها که کارهای دوندگی را بر عهده دارند، هرگز به خودش اجازه نمیدهد که متنی اینچنین دقیق و مفصل و مهم را بدون نشان دادن به مسئولان حسینیه خودش تنظیم کند و خودش هم چاپ کند و اگر فردی بوده است که چنین موقعیتی را داشته که منفرداً آن را بنویسد و به روزنامه بدهد حتماً از شخصیتهای مسئول است و بنابراین احتمال چنین اشتباهی در مورد او نمیرود و مصلحتی عام در کار بوده است. وانگهی من در مسیر چنین تناقضات و تصادمات حرفهای نیستم که کسی اهانت به مرا به سود کسی یا دستهای بداند و گمان نمیکنم در هیچ جای دیگر دنیا و در هیچ مؤسسهای، نه اخلاقی و مذهبی بلکه حتی سیاسی و حزبی و اقتصادی هم، سابقه داشته باشد کسی را ـ که جز اشتراک در احساس و عقیده و ایمان پاک انسانی با هیچ کس و کسانی هیچ اشتراکی یا اصطکاکی ندارد و اصلاً در صف دیگری و وادی دیگری است و یک بار آنهم بیآنکه خود خواسته باشد یا مقدمهای چیده باشد و یا هدفی و غرضی جز گفتن از آنچه سودی و زیانی برای کسی در بر ندارد در سر داشته باشد ـ به مهمانی بخوانند و آنهم با لحنی که به هر حال جز لجنمال کردن و تحقیر و توهین، آنهم تا این حد، از آن برنمیآید!
به هر حال متأسفانه این مسائل در محیطهای دینی و در میان مؤمنین ما هست و بسیار هم داغ و نیرومند و فراوان و به این زودیها و سادگیها نمیتوان امیدوار بود که پاک شود و در این واویلای عام که ریشهٔ دین و خداپرستی و حتی معنویت و اخلاق اینچنین تند و مداوم و ماهرانه از همه سو تیشه میخورد کسانی که نگاهبان دیناند و مدافع و مبلّغ فضائل اخلاقی، شدت مصیبت را احساس کنند و از پستوی تنگ و تارک خودبینیها و حسدها و غرضورزیهای فردی و باندی بدر آیند و به روی بالن آیند و مردم را و شهر را و فضا را و آفتاب را بنگرند و لااقل به اندازهٔ طرفداران مزلّف شعر نو و موج نو حبّ و بغضشان نسبت به اشخاص براساس اعتقادشان نسبت به آنچه بدان تعصب میورزند استوار باشد و هر کسی را که در این راه با آنان همسفر است و وجودش را برای دفاع از هدفی که در نظرشان مقدس است مفید میدانند ارج نهند و به خاطر مسائلی که جز در محیطهای صنفی و اقتصادی و اداری قابل تحمل نیست افراد را تجلیل یا تحقیر ننمایند، ولی این ایدهآلی است که آن را باید در «شهر خدا»ی توماس مور، نه، شهر خدای اسلام جست و ما باید بپذیریم که در «شهر شیطان» زندگی میکنیم و در اینجا اگر بویی و حتی حرفی هم از خدا هست غنیمت شماریم.
به هر حال امیدوارم که با حسن نظر و مرحمتی که نسبت به من دارید قلباً بپذیرید که عذرم در نیامدن به تهران و در نتیجه عدم امتثال امر سرکار ـ که همواره خود را ملزم به اطاعت میدانم ـ موجه بوده است و خدا گواه است که گرچه آن برنامه مرا آزرده کرد بخصوص که انعکاسش در خارج و اذهان آشنایانی که با ارشاد آشنا نیستند و یا هستند اما از دور و از بیرون، بسیار زننده و حقارتآمیز بود (و بعد هم تصحیح نشد هر چند گویا قرار بوده است به عنوان اعلام مجدد برنامه و تغییر در متن آن را اصلاح کنند) ولی نه تنها علتی برای نیامدن من نبود بلکه مرا بیشتر مصر به آمدن کرد تا در نظر شما متهم نشوم که مسائلی از این گونه مرا از انجام آنچه وظیفهٔ اخلاقی و اعتقادیام میدانم باز میدارد، اما از بد حادثه بیماری مرا بازداشت و هم خدا گواه است و هم مردم و همهٔ رفقا که مجلس سه شبهٔ اینجا هم یکشبه ماند و این سه شب در همان تاریخی بود که شب چهارمش باید حرکت میکردم و نشد.
مسئلهٔ ارشاد و سخنرانی من در ارشاد از نظر وضع من چندان اهمیتی ندارد که من نه اهلم برای چنین کاری و چنان جایی و نه اهل چنین کاری و جایی و به هر حال تمام شد و آنچه میماند ارادت من است و لطف و محبت سرکار که از خداوند جداً میخواهم که در چنین لحظهٔ حساس و تعیینکنندهای از تاریخ و سرنوشت جامعهٔ ما به شما که در صفی قرار دارید که مدافعانی سخت سست دارد و محافظانی چُرتی و نابینا و به خود مشغول، صبر و قدرت تحمل رنج و بخصوص رنجهایی «من حیث لایحتسب»! عنایت فرماید که در این راه دشوار و دراز و بیآب و آبادی و آسودگی شرط اول قدم است.
کتاب اسلامشناسی چاپش تمام شد و آن را برای تجلید و تصحیح و انتشار به شرکت انتشار فرستادم و برای تصحیح مواردی که نظر سرکار به تعویض آن بود تصمیم گرفتهام با افست تصحیح شود که هم سریع است و هم ارزان، تا چه پیش آید.
یکی از فضلای مادگاسکار که برای مطالعه و تحقیق در اسلام و بخصوص تاریخ تشیع و اصول اعتقادی آن به مشهد آمده بوده تا شش ماه بماند اکنون که دو سه ماهی است با من آشنا شده است تصمیم به ماندن گرفته و چون زبان درست نمیداند و حرفهای مرا خوب درک نمیکند خیال کرده است که حرفهای خیلی عمیق و جالبی است! و تا حدی هم حق با اوست و شانس با من، زیرا وی اول در مدت چهار و پنج ماه فقط با علمای اعلام و حجج اسلام تماس «علمی» داشته و انتظار داشته است که از آنها فلسفهٔ اسلام و اصول تحلیلی و اعتقادی و اجتماعی تشیع را بیاموزد! (در خانهٔ گرگ انگور آونگ!) و آنها هم تا توانستهاند رسالهٔ عملیه بارش کردهاند و او هم با سختی و بدبختی بسیار آنها را یکایک خوانده و بعد هم کتبی از قبیل کحلالبصر و جناتالخلود و مجالسالمؤمنین و حقالیقین و … خلاصه به عینالیقین و علمالیقین رسیده است اما سواد اسلام را هم از دور ندیده است و چنان کلافه شده بود که من وقتی روحیهاش را دیدم بر خود لرزیدم که این مرد چه خواهد شد که محققی است و در افریقای شرقی نویسندهای صاحب نفوذ و پس از بازگشت، استاد دانشگاهو مسئول مطالعات اسلامی خواهد بود. به هر حال چون از نزد علما پیش من آمده است مرا علامهٔ دهر یافته است و خیلی در چشمش جلوه کردهام و پیداست که از آن کویر سوختهٔ عظیم! و وسیع! به کنار هر جوی مرطوبی و سایهٔ درخت خشکی هم که میرسید آن را آب و آبادی مییافت و واحهای را بهشت عدنی میدید.
فعلاً آمده است و رسماً در دانشکده برای گذراندن دورهٔ تاریخ اسلام و تاریخ ادیان که درس میدهم اسمنویسی کرده است و دارد اسلامشناسی را با اصول نظریهها و خلاصهٔ درسهایم به انگلیسی ترجمه میکند و قسمتی از آن ترجمه را که به دیگران نشان دادهام قدرت قلم و زیبایی و دقت ترجمه را تحسین فراوان کردهاند. اگر این کتاب بخصوص با اصلاحات و اضافاتی به انگلیسی ترجمه شود برای اروپا، هند و پاکستان و بخصوص افریقا که سخت به اسلام فلسفی و اعتقادی نیازمند است (زیرا افریقا اکنون دوران اعتقادی و تصمیم فکری را میگذراند) مؤثر است. دو جلد داستان راستان را هم به او دادهام و سخت پسندیده است و تصمیم دارد آن را ترجمه کند. من از این دو جلد به اندازهٔ یک جلد داستانهایی را برای ترجمه (که فکر میکردهام با مذاق آنها سازگارتر و اثربخشتر است) برگزیدهام و اگر ارشاد متن انگلیسی آن را منتشر کند خدمتی است بسیار ارزنده و بیسابقه.
از این همه تصدیع و پرحرفی عذر میخواهم. این دومین نامه است که اولی را گم کردم و این هم پس از ارسال پس آمد که آدرس را دقیق ننوشته بودم و حال با اضافهٔ این صفحه مجدداً میفرستم. پدرم سالم و سام و دعای فراوان میفرستد.
ارادتمند، علی