Generic selectors
Exact matches only
Search in title
Search in content
Post Type Selectors
Search in posts
Search in pages


شریعتی مجدد بود و نه متجدد | سعید حجاریان (ماهنامه نسیم بیداری ـ خرداد ۱۳۸۹)

شریعتی مجدد بود و نه متجدد

سعید حجاریان

منبع: نسیم بیداری

تاریخ: خرداد ماه ۱۳۸۹

 

گفت‌وگوی علامرضا هزاوه‌ای با سعید حجاریان: «انقلابْ معلم زیاد داشت. بسته به طبقات و گروه‌هایی که در آن شرکت داشتند معلم‌های گوناگونی بودند… اما در بین روشنفکران مذهبی، قطعاً دکتر شریعتی معلم انقلاب بود.»

غلامرضا هزاوه‌ای

خرداد پر از حادثه است، اما سفرکردن مردی که حتی سکوت پس از مرگ را بر خود روا نمی‌داشت، از مهم‌ترین آن حوادث است. مردی از کویر که بسیار مشتاق بود تا خاک گلویش حتی به‌قدر سوتکی، سکوت را بشکند. شاید این بهانه خوبی باشد تا در این روز‌ها پای صحبت نسلی بنشینیم که بخش مهمی از جوانی‌اش در حسینیه ارشاد و کوران انقلاب گذشت. 
سعید حجاریان یکی از‌‌ همان جوانان آن‌روز است که نیازی به معرفی ندارد. این‌که در این نزدیک به ۲۰ سال چه کرد و بر سر «اصلاحات» ‌ و «مشروطه‌خواهی» ‌اش چه آمد و در این ۱۰ سال بر او چه رفت، موضوع این گفت‌وگو نیست؛ ۱۰ سالی که با گلوله «سعید عسگر» آغاز شد و نزدیک بود او را برای همیشه عزیز «کیهان» سازد، اما نمی‌دانم بخت با او یار بود یا نبود که این عزت ۲۴ ساعت بیشتر باقی نماند و او به خرداد ۸۸ رسید. خردادی که بسی پر‌حادثه‌تر بود. وی که هنوز رنج آن گلوله را به همراه دارد، یک سال پرهیاهو را پشت سر‌گذاشت. سالی با حوادث و جنبه‌های تلخ و شیرین فراوان از هر نگاه و جناح. 
«حجاریان» که برای «صالح‌پور» بودنش در کیان هیچ توضیحی نداشت جز این‌که این کار، کار گنجی بوده، در این سال‌ها همواره گفتار‌درمانی می‌کرده تا وضعیت تکلمش به عقب باز‌نگردد‌. می‌گفت هابرماس به او گفته است که «همه ما به گفتار‌درمانی احتیاج داریم» اما آنچه مسلم است، انگار «عسگر‌ها» از حجاریان بسی بیشتر به گفتار‌درمانی محتاجند. می‌گفت در اینجا او را دکتر خطاب نکنم. این از افتادگی‌اش بود؛ اما من به دلیل دیگری این کار را نکردم. می‌گفت امام (ره) خیلی باهوش بود که درباره شریعتی مثبت و منفی موضع نگرفت. او در این گفت‌وگو تا حدودی همین سیاست را در پیش گرفت. درحالی که در بخش‌هایی بیشتر از شریعتی دفاع کرد، ‌در پایان چند انتقاد همدلانه را اضافه کرد تا همچنان نسبتاً بی‌طرف باقی بماند.

 چگونه شریعتی را شناختید؟

-قبل از بسته شدن حسینیه ارشاد و دستگیری دکتر شریعتی در کلاس‌های ایشان شرکت می‌کردم. قبل از مطرح‌شدن دکتر، گاهی به کلاس‌های محمدتقی شریعتی هم می‌رفتم. اما ارتباط خاصی از نزدیک با دکتر نداشتم. سال قبل از بسته شدن حسینیه ارشاد و دستگیری دکتر شریعتی در کلاس‌های ایشان شرکت می‌کردم. قبل از مطرح‌شدن دکتر، گاهی به کلاس‌های محمدتقی شریعتی هم می‌رفتم. اما ارتباط خاصی از نزدیک با دکتر نداشتم. سال ۵۴ دو اتفاق مهم افتاد که برای ما ضربه سنگینی بود. یکی تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین یا انتشار بیانیه تغییر مواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق ایران توسط تقی شهرام بود. ضربه بعدی مربوط به اواخر سال ۵۵ است که دکتر دستگیر شد و ابتدا مقاله «بازگشت به خویشتن» و سپس مقاله «انسان، اسلام و مارکسیسم» ایشان از طرف ساواک در روزنامه کیهان به چاپ رسید. شریعتی به‌خصوص در مقاله دوم به شدت به مارکسیسم تاخت و گفت که اتحاد اسلام با مارکسیسم ممتنع است. کتابخانه‌ای در دانشکده فنی بود که دانشجویان مذهبی‌ و مبارز، آن را راه انداخته و اداره می‌کردند. بعد از تغییر اید‌ئولوژی سازمان برخی از اداره‌کنندگان آن مارکسیست شده بودند. بعد از چاپ این مقاله یک‌بار به کتابخانه رفتم. دیدم تمام کتاب‌های دکتر را از قفسه‌ها بیرون آورده‌اند و آن را پاره کرده‌اند و در کریدور ریخته‌اند. ابتدا تصور کردم که باز هم کار ساواک است، زیرا سابقه داشت که ساواک از این کار‌ها بکند، اما بعد متوجه شدم که کار خود بچه‌ها بوده‌است. در واقع کتابخانه را از کتاب‌های دکتر تصفیه کردند. می‌گفتند به دو دلیل باید این کار را کرد؛ یکی این‌که شریعتی با ساواک همکاری کرده و از آن بد‌تر این‌که به مارکسیسم تاخته است. در جوّ‌ روشنفکری آن روز کمتر کسی جرأت داشت به مارکسیسم انتقاد کند. البته کسانی چون خلیل ملکی و مصطفی شعاعیان بودند، اما کمتر کسی مشابه آن‌ها پیدا می‌شد، زیرا در آن دوران، مارکسیسم بسیار هژمونیک بود. بعد از آن اتفاق دیگر کتابخانه نرفتم. می‌گفتم باید شرایط زندان را در نظر گرفت. ما از بیرون زندان نمی‌توانیم درست قضاوت کنیم. بعد از انقلاب معلوم شد که ساواک به شریعتی گفته بود که جزوه‌ای برای ساواک و سایر مقامات درباره اعتقاد خودش نسبت به مارکسیسم و تحلیل شرایط تهیه کند و دکتر نیز همین کار را کرده است. در واقع «سازمان اطلاعات» دکتر را «فریب» داده بود و با چاپ مقالاتی از دکتر در کیهان، که قرار بود برای مقامات باشد، تلاش کرد تا این طور وانمود کند که شریعتی با ساواک همکاری کرده‌است، در حالی که چنین چیزی نبود.

 

شما شریعتی کویریات را تصویر اصلی شریعتی قلمداد می‌کنید یا شریعتی اسلامیات و یا اجتماعیات را؟

به لحاظ تاریخی، شریعتی اول اسلامیات را طرح کرده‌است. مثل «علی حقیقتی برگونه اساطیر»، «فاطمه، فاطمه است»، «تحلیلی از مناسک حج» و «حسین، وارث آدم» و…. بعد اجتماعیات بوده‌ است مثل «پدر، مادر، ما متهمیم» و بعد کویریات. البته من با کویریات کمتر مأنوس بودم. شریعتی در اسلامیات و اجتماعیات می‌خواهد یک رنسانس و رِفرم در مذهب به وجود آورد. دکتر در کویریات، اسم ماسینیون را به ویرژیل برگردانده است و از بئاتریس و شاندل نام می‌برد. در کمدی الهی دانته، ویرژیل‌‌ همان نقش خضر را در ادبیات ما دارد یا بئاتریس دختری است به نام سولانژ که دختر یک کشیش یسوعی است که به خاطر همنوع، جان خود را از دست می‌دهد. یا قصه «حسن و محبوبه» هم کویریات هست، یعنی در این داستان که درباره «حسن آلادپوش» و «محبوبه متحدین» است، تکه‌های ناب عرفانی وجود دارد و در عین حال، تأییدی بر مبارزه مسلحانه نیز هست. یعنی یک عرفان حماسی مد نظر شریعتی بوده است که در الهیات رهایی‌بخش مطرح است. دوگانه مسیح و چه‌گوارا. وقتی به کتاب «ابوذر» دکتر نگاه می‌کنید می‌بینید در‌‌ همان حال که در آن عرفان وجود دارد به نحوی اغراق‌آمیز، ابوذر یک سوسیالیست معرفی می‌شود. به نظر من اگر شریعتی در میان متفکران مکتب فرانکفورت با «والتر بنیامین» آشنا بود، حتماً مشابه «ماسینیون» او را یکی از معبودهای خود قرار می‌داد، زیرا او دقیقاً‌‌ همان کاری را کرده است که شریعتی به دنبال آن بود.
بنیامین یهودی بود و در عین حال، عرفان کابالیستی داشت و ضمناً مارکسیست هم بود. بین عرفان یهودی و مارکسیسم جمع کرده بود. او ‌redumption را مطرح می‌کند که وجه سیاسی آن «رهایی» و وجه دینی آن «رستگاری» است. رد پای آن را اگر مثلاً در آرای «هابرماس» پی بگیرید، می‌بینید همین مفهوم رهایی وجود دارد، اما رهایی یا emancipation که «هابرماس» می‌گوید مقصودش رهایی از سرمایه‌داری، رهایی از قفس تکنولوژی و رهایی از عقل ابزاری است. اصلاً در آن رستگاری و فلاح وجود ندارد، اما در آثار بنیامین redumption هم به معنای «توبه» است و هم «فلاح» معنا می‌دهد. یعنی به معنای دینی سیاسی است. دکتر با مارکسیسم ارتدوکس خوب نبود، اما به زبان نمی‌آورد. مثلاً چند جا از «هانری لوفور» به نیکی نام برده‌است. کسی که کتاب «به سر عقل آمدن سرمایه‌داری» را نوشت. یا از «ژرژ مارشه» دبیر کل حزب کمونیست فرانسه دل خوشی نداشت. به‌هرحال، دکتر کمونیسم فورمال و بوروکراتیک را قبول نداشت. به دنبال مارکسیست‌های یله می‌گشت که به جایی وابستگی نداشته باشند، زیرا روشنفکر بود و روشنفکر این‌گونه است و باید این‌گونه باشد.

 

 آیا شریعتی معلم انقلاب بود؟

انقلاب، معلم زیاد داشت. بسته به طبقات و گروه‌هایی که در آن شرکت داشتند معلم‌های گوناگونی بودند. امام برای خیلی‌ها معلم انقلاب بود، فخر‌الدین حجازی برای یک عده معلم بود و بازرگان برای عده‌ای و صدر‌بلاغی و گل‌زاده غفوری هم برای یک عده دیگر. اما در بین روشنفکران مذهبی، قطعاً دکتر شریعتی معلم انقلاب بود. البته می‌شود گفت که این روشنفکران بین دکتر و توده مردم میانجی بودند. تقریباً از‌‌ همان زمانی که کتاب‌های دکتر را از کتابخانه دانشکده ما تصفیه کردند، کتاب‌ها به‌طور وسیع به مساجد و کانون‌های محلی رفت. حتی در تیراژ وسیع به مساجد شهرستان‌ها رفت. یادم هست قبل از انقلاب به کردستان رفتم و یک شب مهمان آقای «مفتی‌زاده» بودم. ایشان که یک کُرد اهل سنت بود، هم می‌گفت کتاب‌های دکتر را در کردستان پخش و بسیاری را طرفدار دکتر کرده است. هم مارکسیست‌ها به دکتر بد می‌گفتند مثل «میرفطرس» و هم راست‌‌ها او را تخطئه می‌کردند مثل «شیخ قاسم اسلامی». هم سازمان مجاهدین او را تصفیه کرد و هم خود دولت با او بد بود. حتی تیپ‌هایی مثل مطهری هم با او خوب نبودند. اما با وجود تمام این مخالفت‌ها، باز هم به قدری کلامش نافذ بود که کتاب‌هایش به همة کتابخانه‌ها راه پیدا کرد و در آخر به مساجد و محلات رفت. هنوز هم یکی از پرخواننده‌ترین کتاب‌ها، کتاب‌های اوست. این خیلی عجیب است که دکتر نقدش نسبت به خلفا به‌خصوص عثمان و معاویه بسیار تند است، اما با این حال نمی‌دانم چرا سنی‌ها با او بد نیستند؟

 

به نظر شما آیا شریعتی در ذهن خود به «حکومت اسلامی» می‌اندیشید؟ 

اگر منظور کتاب «امت و امامت» است باید گفت که بر مبنای یک کتاب نمی‌شود قضاوت کرد. کتاب دیگری که شریعتی دارد «شیعه، یک حزب تمام» است. یعنی چه؟ یعنی شریعتی تشیع را یک حزب می‌داند. حزب کامل، حزبی است که هم کادر دارد، هم هدف و برنامه دارد و البته رهبر دارد. حال اگر این حزب به قدرت رسید، حکومت اسلامی ایجاد می‌شود. اما به‌هرحال نمی‌شود تنها بر مبنای این دو کتاب قضاوت کرد. این دو کتاب هم در ساختمان ذهنی شریعتی جایی را اشغال کرده است، اما به اندازه خودش. نمی‌شود کل پروژه شریعتی را در این خلاصه کرد. از طرفی شریعتی حکومت دینی و دین رسمی را نقد کرده است. سال‌های سال بین افراد مختلف بر سر این موضوع مجادله بوده است. به نظر من، اگر از این دو کتاب تفسیر عرفانی ارائه دهیم شاید بتوان به این درگیری‌ها خاتمه داد، زیرا در مقابل حجم وسیع آثار شریعتی در زمینه نقد حکومت دینی، باید این دو کتاب را عرفانی دید. هابرماس کتابی دارد به نام «مدرنیته پروژه ناتمام». حال فرض می‌کنم مدرنیته پروژه نیمه‌تمام است، زیرا می‌خواهم از آن نتیجه‌ای بگیرم. به‌خصوص از زمان «آدرنو» به بعد، یک بدبینی در اندیشه مکتب فرانکفورت پیدا شد. آن‌ها معتقدند که برخلاف نظریه هگل، سنتز همیشه مطلوب نیست، زیرا با تسلط عقل ابزاری کار برعکس شده است. دیگر نمی‌توان گفت سنتز برای آن همیشه مطلوب است که خوبی‌های تز و آنتی‌تز را در خود جمع کرده است. آن‌ها بر این باورند که سنتز، بدی‌های تز و آنتی‌تز را گرفته است و بنابراین تاریخ به قهقرا می‌رود و راه رهایی وجود ندارد. مثلاً هورکهایمر رهایی را تنها در عرصه شخصی آن هم به وسیله هنر قابل تحقق می‌داند.
هابرماس بر این باور است که عقل ابزاری باید کنار برود و عقلانیت مفاهمه وگفتگو جای آن را بگیرد. بنابراین مدرنیته، پروژه‌ای نیمه‌تمام است. از طرفی شریعتی می‌گوید که سنت را به ایدئولوژی تبدیل کنیم. پروژة ایدئولوژیک‌کردن سنت، پروژه‌ای در میان سنت و مدرنیته است. بنابراین پروژه دکتر شریعتی نیم‌ِ نیمه‌تمام یا یک چهارم تمام مدرنیته است. به این معنا که از سنت کمی جلو آمده است. به اندازه‌ای که بتواند با سنت مرزبندی کند و سنت را به عنوان «ابژه» بنگرد. تنها ذره‌ای جلو آمده و نباید توقع داشت که دکتر دنبال یک دموکراسی تمام عیار باشد. البته باید توجه داشت که سنت را «ابژه» کردن یعنی از بیرون به آن نگاه کردن و آن را به عنوان موضوع شناسایی قلمداد کردن، کار بسیار مهمی بود. این کار، گام بسیار مؤثری بود، اما از طرفی اگر کسانی او را با لو‌تر و کالون مقایسه می‌کنند باید پرسید لو‌تر و کالون که بسیار اثرگذار بودند و دست به رفرم زدند، چه سرنوشتی پیدا کردند؟ کالون اولین دولت اید‌ئولوژیک را در ژنو تشکیل داد که دولت بسیار وحشتناک و سراسر سرکوب و خشونت بود.

 

استحمار، استثمار و استعمار؛ مثلث شومی بود که شریعتی بر نفی آن تأکید فراوان داشت. آیا درست تشخیص داده بود؟

این حرف را دکتر از جامعه‌شناسان گرفته است. مثلث زر و زور تزویر یا تیغ و طلا و تسبیح که دکتر می‌گوید،‌‌ همان سخنی است که برخی جامعه‌شناسان می‌گویند که سه امر کمیاب در زندگی بشر وجود دارد: قدرت، ثروت و منزلت. مردم در طول تاریخ بر سر منابع کمیاب با یکدیگر درگیر بودند. بنابراین آن‌قدر‌ها هم حرف مهمی نیست، ولی دکتر بر آن تأکید فراوان می‌کند.

 

اگر شریعتی امروز در میان ما بود، مهم‌ترین پروژه فکری خود را چگونه تعریف می‌کرد؟

در پاسخ به این سؤال قصد دارم بیشتر مختصات فکری شریعتی را توضیح دهم. اولاً اینکه بگوییم «اگر شریعتی زنده بود؟» یک شرطی خلاف واقع یا (Counterfactual) است. یعنی تنها می‌شود حدس زد. پرسش‌هایی که در مقابل این سؤال مطرح است این است که کدام شریعتی؟ با کدام اعتقاد؟ شریعتی اگر زنده می‌ماند، کدام اعتقادش را پرورش می‌داد و چه می‌شد؟ شریعتی چند اعتقاد داشت:
۱. شریعتی به‌خصوص در موضوع غرب‌زدگی بسیار تحت‌تأثیر جلال‌ آل‌احمد بود، ولی به نظر من سعی می‌کرد گفتمان غرب‌زدگی آل‌احمد را بهبود ببخشد. با ذهن پویایی که دکتر داشت، اگر این بخش از اندیشه‌اش را ادامه می‌داد، شاید به نمونه‌ای مثل «شرق‌شناسی» ادوارد سعید می‌رسید. ادوارد سعید البته مسأله‌اش فلسطین بود. او بحث «خود و دیگری» را از فوکو گرفته بود که حتماً برای دکتر مهم بود. ولی در این شرق‌شناسی ضدیت با غرب وجود ندارد که اگر شریعتی این بخش از تفکرش را امروز ادامه می‌داد، ضدیت با غرب در اندیشه‌اش نبود. در «خود و دیگری»، غرب خودش را «خود» کرد و شرق را «دیگری» و بنابراین، شرق را به حاشیه راند و خود را در مرکز قرار داد. فوکو معتقد بود که ابتدا دیوانه‌ها در میان مردم بودند، حال باید آن‌ها را از مردم جدا کرد و به حاشیه راند.
در شرق‌شناسی، سعید می‌گوید غرب با شرق همین کار را کرد. خود را مرکز قلمداد کرد و شرق را به حاشیه راند. از طرفی دکتر به فانون، عمر اوزگان، مارکوزه و ماسینیون به خاطر حلاجش علاقه داشت، زیرا در ماسینیون عرفان هست. ممکن بود دکتر از مارکوزه که در حلقه مکتب فرانکفورت ضعیف‌ترین است و کارش بسیار سطحی است، عبور می‌کرد و به افراد جدی‌تری مثل هابرماس نزدیک می‌شد، کاری که در حال حاضر توسط دکتر پیمان دارد انجام می‌شود. ممکن بود دکتر پروژه مهندس بازرگان و دکتر سحابی را تکمیل می‌کرد. بازرگان نوعی نگاه تکامل‌گرایانه و مکانیکی به طبیعت دارد، اما سحابی نگاه تکامل‌گرایانه اورگانیک دارد. شاید شریعتی می‌گفت طالقانی مهم‌تر است که به تکامل اجتماعی معتقد است و به آن می‌اندیشد. نگاهی که به دنبال تطور و تکامل اجتماع است و در پرتوی از قرآن می‌توان آن را دید.
از آنجا که کویریات متأخر است، ممکن بود شریعتی در وادی کویر بیفتد و اگر اینگونه می‌شد، فردی شبیه سهراب سپهری می‌شد. شاید شریعتی، ابوذر را ادامه می‌داد. ابوذری که در برابر ابوعلی قرار می‌گرفت. چرا شریعتی با فیلسوفان در‌می‌افتد و آن جمله مشهور را می‌گوید؟ در حالی که می‌توان حدس زد با فلسفه اشراق به‌دلیل آنکه از جاویدان خرد نام می‌برد مشکل ندارد. او به سراغ ابوذری می‌رود که جمع بین مسیح و چه‌گوارا است، مسیحی که اخوان می‌گوید: «مسیحای جوانمرد من‌، ای ترسای پیر پیرهن چرکین! هوا بس ناجوانمردانه سرد است… آی… دمت گرم و سرت خوش باد سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای!» ولی دکتر با فلسفه مشاء اصلاً خوب نبود و آن تعابیر تند احتمالاً متوجه این فلسفه است، به‌همین دلیل به احتمال زیاد با فلسفه تحلیلی هم خوب نمی‌شد. به‌خصوص به‌دلیل آن‌که تربیت فرانسوی داشت و فرانسه مهد فلسفه قاره‌ای است. البته در آن زمان، فلسفه تحلیلی رواج نداشت. باز به همین دلایل با سروش و ملکیان و حتی بازرگان اصلاً نمی‌ساخت.
در ذات دکتر نوعی پوپولیسم خوابیده بود، زیرا با هیچ‌کس مرزبندی خاصی نداشت، اگرچه با بعضی روحانیون مرزبندی داشت، اما به‌دنبال مفاهیم انتزاعی بود و هدف خاصی را دنبال نمی‌کرد. در حسینیه هم همه‌جور آدم می‌آمد. البته در زمان دکتر، همه دچار نوعی پوپولیسم بودند. دکتر شریعتی اولاً از کسروی مورخ تمجید کرده است، زیرا کارهای تاریخی وی جدی است، اما کارهای بعدی کسروی مثل «پاک‌دینی»، «شیعه‌گری» و «صوفی‌گری» را که نقدی به حافظ و مولوی دارد، نقد می‌کرد. می‌گفت آیا کارهایی که او انجام داده، بهترین کاری بود که می‌توانست انجام دهد؟ آیا عمل صالح زمانش این بود؟ کاری واجب‌تر از این نبود تا انجام دهد؟ مثلاً قصه نفت، استعمار و رضاخان از این مباحث مهم‌تر نبود؟ حال من معتقدم که عین این نقد به دکتر نیز وارد است.

 

آیا دکتر بعضی کار‌هایش عمل صالح زمان بود؟ مثلاً دعوایی که با شیخ قاسم اسلامی یا میرفطرس انجام می‌داد. چرا دکتر باید با آن کسی در می‌افتاد که در نقد دکتر کتاب ‌می‌نوشت و در مقابل هر صفحه، یک صفحه سفید قرار ‌می‌داد تا دکتر جواب دهد و در تیراژ بالا، کتاب را به همین شکل چاپ می‌کرد. آیا شأن دکتر درگیری با این قبیل افراد بود؟ این‌ها مواردی بود که به نظر شما بهتر بود که دکتر شریعتی متعرض آن‌ها نمی‌شد. اگر چه این قبیل مسائل وقت چندانی از دکتر شریعتی نگرفت که بخواهد پروژه‌ او را نیمه‌تمام گذارد، اما به نظر شما مواردی که بهتر بود تا شریعتی آن‌ها را بیان کند، چه مسائلی است؟

دکتر مطالعه کم می‌کرد. قبلاً در فرانسه مطالعه کرده بود، اما در آن دورانی که در حسینیه کلاس داشت به قدری برنامه‌اش فشرده بود که فرصت مطالعه چندانی باقی نمی‌ماند. انگار که زمان کم داشت. می‌خواست همه حرف‌هایش را با سرعت بزند، مبادا مجال سخن گفتن از او سلب شود. از آنجا که دکتر آدم انتقاد‌پذیری بود، می‌توانست دعوایش را با مطهری حل کند. به‌راستی چرا امروز مطهری نماینده حاکمیت است و شریعتی نماینده دانشجویان؟ در حالی که تفاوت چندانی میان آن دو نیست. شریعتی می‌توانست دعوای خود را با مطهری حل کند. چرا دعوای مکلا و معمم را ادامه داد؟ شریعتی حتی می‌توانست بخشی از روشنفکران لیبرال نزدیک به دستگاه را هم به خود نزدیک کند. توسعه، دموکراسی و خیلی مسائلی را به یاد می‌آورم که مهم بود بگوید و نگفته است. آیا توسعه، گفتمان رایج بود؟ نباشد. دکتر می‌توانست آن را بیان کند. در حالی که در دنیا توسعه مطرح بود. مثلاً کنفرانس غیرمتعهد‌ها در باندونگ. توسعه یک مسأله عمومی است و برای همه است. وقتی کسی درباره توسعه صحبت ‌کند، آیا کسی در دولت آن زمان نبود که صحبت‌های دکتر را بشنود؟ الان دکتر نیلی درباره توسعه بحث می‌کند و از منظر اقتصادی به آن می‌پردازد و من معتقدم که بسیاری از دولتی‌ها هم حرف او را می‌شنوند، اما اگر من حرفی بزنم می‌گویند می‌خواهد نظام را سرنگون کند. فرق من با دکتر نیلی چیست؟ شاید به خاطر این‌که دکتر نیلی خیلی کم وارد سیاست می‌شود. غنی‌نژاد هم حرف سیاسی می‌زند و هم حرف اقتصادی.
دکتر شریعتی برای علم آکادمیک در ایران چه کار کرد؟ چرا رفت و در خارج درس خواند؟ در جایی می‌خواندم که دکتر شریعتی برای انتخاب رشته از مهندس بازرگان مشورت خواسته و ایشان به وی گفته است که این روز‌ها هر کس جامعه‌شناسی می‌خواند، لائیک می‌شود. شما با زمینه‌های مذهبی که داری اگر در این رشته تحصیل کنی به‌گونه‌ای این تابو که برای جامعه‌شناسی خواندن یا با جامعه‌شناسی خواندن حتماً باید لائیک شد یا لائیک بود، می‌شکند. البته رشته تخصصی‌اش این نبود. در کنار آموزش آکادمیک‌اش، جامعه‌شناسی خوانده بود و در کلاس‌های استادان آن شرکت کرده بود. اگر شریعتی به این فکر می‌کرد و در این عرصه کار می‌کرد که جامعه‌شناسی‌ای طرح شود که تباینی با مذهب نداشته باشد، می‌توانست میراثی باشد تا الان دولتی‌ها هم از آن استقبال ‌کنند.
به‌راستی‌ ارثیه دکتر در رشته تخصصی‌اش چیست؟ شریعتی اساساً به‌دنبال کار آکادمیک نبود. بالاخره باید از خودش اثر می‌گذاشت. الان فرزندان دکتر هر کدام در رشته خودشان کاری می‌کنند. دکتر به همین اندازه نمی‌توانست در رشته‌اش مفید باشد؟ دغدغه اصلی دکتر، کار روشنفکری و سیاسی بود. در سیاست هم آیا راهی بهتر از این برای دغدغه‌اش نبود؟ در سیاست آیا دغدغه‌اش دموکراسی بود؟ شریعتی بار‌ها گفته بود که نه می‌تواند از علی و راه علی چشم بپوشد و نه رژیم‌های موروثی را بر حکومت مردم ترجیح می‌داده است یا اینکه همواره در انتخاب بین خانه گلین فاطمه و دموکراسی تردید داشته است و نمی‌توانسته از هیچ‌کدام به نفع دیگری عبور کند تا به دموکراسی متعهد برخورد می‌کند و تصور می‌کند به کمک آن می‌شود آن دو را آشتی داد.
اگر چه بعد‌ها «رضا علیجانی» در مقام تفسیر این موضوع، دموکراسی متعهد را برای ایران غیرقابل اجرا می‌داند و معتقد است برای شریعتی در ‌‌نهایت دموکراسی، اصل و رهبری موقت انقلابی در پاورقی است. دموکراسی متعهد قبل از آن تجربه شده بود و شکست خورده بود. (در زمان ایوب خان) شریعتی از روشنفکر مسئولی حرف می‌زد که رسالت اصلی‌اش آگاهی و جهت دادن به جامعه است. همانند «فرانتس فانون» که شهرتش به روشنفکری است و نه مدرک تحصیلی‌اش. کار آکادمیک کردن اثر داشت.
البته شاید بد نباشد یکبار هم دکتر را با مشابه‌هایش مقایسه کنیم. نمونه دکتر را در عراق یا هند داریم. به نظر من شریعتی مجدد بود و نه متجدد. این بحثی جدی است که دکتر مجدد بود یا متجدد و من در مقاله «اصلاحات مرد، زنده‌باد اصلاحات» به آن پرداخته‌ام.

 

یعنی مؤلفه‌های مدرن در اندیشه شریعتی جایگاهی نداشت؟ 

به اندازه یک چهارم.

سایت بصیرت



≡   برچسب‌ها
نویسنده : اپراتور سایت تاریخ ارسال : می 17, 2015 1892 بازدید       [facebook]