روحی که همواره در میان ماست | محمدرضا حکیمی (کتاب «عقل سرخ» ـ فروردین ۱۳۸۳)
روحی که همواره در میان ماست
منبع: کتاب «عقل سرخ»
تاریخ: فروردین ۱۳۸۳
آنچه در ادامه میآید مقاله استاد محمد رضا حکیمی است که به طور مستقیم به وصیتنامه شرعی شریعتی (آذر ۱۳۵۵) مربوط می شود. ایشان در این مقاله برای اولین بار گزارشی ارائه میدهد از دلایل ناتمام ماندن پروژهی «تنقیح و تصحیح» آثار شریعتی که از اواخر تابستان ۱۳۵۶ آغاز شده بود. مقاله «روحی که در همواره در میان ماست» در سال ۱۳۸۳ تقریر شده و در همان سال در کتاب «عقل سرخ»، از سوی انتشارات دلیل ما به چاپ می رسد. این نوشته بار دیگر در مجموعه مقالاتی تحت عنوان «سه یار خراسانی»در سال ۱۹۹۳ (به کوشش مرتضی کیا و تحت نظارت استاد حکیمی) توسط انتشارات الحیات انتشار می یابد.
در خاندان ایمان و آگاهی زاده شد. در فروغ مجاهدت و درگیری، بینایی آموخت. در مکتب تفسیر و قرآن پرورش یافت. خون شهیدان اسلام را ـ هم در تاریخ و هم در روزگار خویش ـ مانند خون شهدای مسجد گوهرشاد تا شهدای 15 خرداد ـ لمس کرد. درس خواند. مسافرت کرد. با افکار و اندیشهها آشنا شد. درک کرد و دانست. کتاب جامعه و شهادت را بارها خواند. فصل جهاد و حماسه را از بر کرد. دشمنی با استعمار و استبداد در خونش جای گرفت. با همه پیشوایان و مجاهدان زندگی کرد. در برابر «سیمای محمّد (ص)» پروانه گشت. و تا خود را بسوزاند بدان نزدیک شد. در چکاد والایی ها، علی(ع) را دید. در وجود او محو گردید. ابوذر را دید، راه مبارزه آموخت. غفار را دید، شهیدی را که ملاک حق و باطل است شناخت («ستقتلک الفئه الباغیه : ای عمّار، تو را گروه تجاوزکار خواهد کشت» ـ حدیث نبوی). از کنار پیکر مسموم مالک اشتر گذشت. در مَرجِ عَذراء بر بدن حُجربن عُدی نماز گزارد. ظهر عاشورا به سرزمین خون سجده کرد. وقتی به صحرای کربلا نزدیک شد، حسین شهید شده بود. تابش آفتاب عاشورا بر خون حسین، روح او را دوباره آفرید. به هر سوی دوید، تا حسین را بیابد، پیکر آغشته به خون امام را یافت. در کنار آن بدن ایستاد و بدان خیره گشت، دید هنوز سخنی را زیر لب زمزمه میکند: «هَل مِن ناصرٍ یَنصُرُنی؟» پاسخ داد: «لبّیک، من، من تو را یاری میکنم. ای شهید راه خدا. من تو را یاری میکنم و با تو پیمان میبندم که با یزیدها بیعت نکنم، و فریاد تو را به نسلها و زمانها برسانم تا هیچکدام، در هیچ زمان، با یزید روزگار خویش بیعت نکنند». دشمنی با طاغوتها در این «ابوذر عاشورایی»، دشمنی ای خونی بود.
- دکتر شریعتی استعمار را میشناخت و از شِگِردهای استعمار بخوبی آگاه بود. از مبارزات سیاهان خبر داشت. از نحوه عمل استعمار فرانسوی در الجزایر مطّلع بود. هم از روح مبارزه این ملّتها زمینهها یافته بود و هم نفوذ استعمار را در کشور ما ـ بویژه در پنجاه سال اخیر ـ با همه وجود حس میکرد. میدید که چگونه دشمنان دین و عدالت و مردم و حق، برای فریفتن عوام، به دینداری و عدالت گستری تظاهر میکنند و تودهها را فریب میدهند. بحث «تشیّع علوی و صفوی» را برای همین به میان کشید.
- غرض او از این بحث، تاریخنویسی نبود. شرح حال زمان بود. نمیتوانست تحمّل کند که دستگاه حاکم، پیشوایی دینی (امام خمینی) را از مملکت اسلامی ایران تبعید کند و سپس مجلس روضه بگیرد و خود در مجلس عزای حسین(ع) بنشیند. پس دو تشیّع است: تشیع انقلابی و تشیع انحرافی یعنی تشیعنمایی برای اهدافی خاص؛ به سخنی دیگر: تشیعی که هدف است و تشیعی که وسیله.
- اختلافی که با برخی از روحانیان و معمّمان داشت نیز از همینجا بود. روحانیت را به سه بخش تقسیم میکرد:
- 1ـ گروهی که جز تأمین زندگی منظوری ندارند و از اهلیّتهای لازم بیبهرهاند و به جای خدمت به دین خیانت میکنند. این گروه را ـ مانند هر مسلمان آگاه و هر روحانی بصیر و عالم و عامل و متعهد ـ نمیپذیرفت. و طبق روایات و دستورات دین، اینگونه عالمان را در امر دین متهم میساخت. («فاتهموه فی دینکم» ـ امام صادق«ع»).
- 2ـ گروهی که فضل و دانش دینی دارند، اما فاقد آگاهی زمانی و شعور سیاسی و تجربه اجتماعی اند. این گروه را هم برای تبلیغ درست و نشر اسلام، در جهان امروز و برای انسان امروز قادر نمیدید و او عقاید خویش را در این موارد کتمان نمیکرد و صریحاً میگفت.
- 3ـ گروهی دیگر عالمان مجاهد آگاه و طلّاب فداکار متّقی. این دسته را میپرستید و خود میگفت: «دانشجویان، اغلب در چهارساله دوره دانشجویی به مبارزات اجتماعی میپردازند، ولی روحانیون و طلاب در همه عمر در سنگر مبارزهاند. بنابراین اگر طلاب با فرهنگ مبارزه بیشتر آشنا گردند، مبارزات اجتماعی و دینی به ثمر خواهد رسید و اگر امیدی هست به روحانیّت است».
- و این سخن از او معروف است:
- «من به عنوان کسی که رشته کارش تاریخ و مسائل اجتماعی است ادعا میکنم، در تمام این دو قرن گذشته در زیر هیچ قرارداد استعماری امضای یک آخوند نجف رفته نیست؛ در حالی که در زیر همه این قراردادهای استعماری، امضای آقای دکتر و آقای مهندس فرنگ رفته هست … این یک طرف قضیه. از طرف دیگر پیشاپیش هر نهضت مترقی ضد استعماری در این کشورها، همواره بدون استثنا، قیافه یک یا چند عالم راستین اسلامی و به خصوص شیعی وجود دارد …»[1]
- و این بزرگترین تقدیری است که تاکنون از روحانیت شده است… [2]
- یک بار شنیده بودم که واعظی جاهل و ضد انقلاب در مشهد منبر میرفته است و در یکی از منابر خود به او بدگویی کرده و از جمله گفته است: «دکتر علی شریعتی مقلد خمینی است». دکتر با شادی و شعف میگفت: «حماقت این به اصطلاح واعظ روحانی را ببین! او به جای مذمّت من، بهترین توصیف را در حقّ من کرده است. اگر من یک میلیون تومان میدادم، کسی حاضر میشد برود و در چنان اختناقی، در ملاء عام و روی منبر بگوید علی شریعتی مقلّد خمینی است … من غیر از ایشان چه کسی را میتوانم به عنوان مرجع تقلید بپذیرم؟».
- ببینید. یک به اصطلاح واعظ، تقلید از مرجعی شجاع را که بر ضد قدرتی قیام کرده بود (قدرتی که میخواست اسلام را از بین ببرد و ایادی استعمار را روی کار آورد) تخطئه میکند و در آن روزگار آب به آسیاب استبداد و استعمار و اسلام ستیزی میریزد و دکتر شریعتی خوشحال میشود که ـ با اعتباری که میان نسلهای جوان دارد ـ در چنان مبارزاتی و با آن هدف (نه چیزهای دیگر، و رویدادهای بعدی …)، مقلد آن مرجع قائم محسوب گردد. حال اگر او با چنان معممان فاقد درک و موضع مخالفت میکرد گناه کرده بود؟ آیا شما در هر مقامی هستید ـ حتی روحانی ـ با اینگونه مرتجعان که آن زمان با امام هم مخالف بودند و دشمنی میکردند … موافقید؟ چگونه میتوان توقع داشت که متفکری انقلابی با آن روح بیدار و دل دردمند و وجدان آگاه و شعور درونگر و قلب آتش گرفته و شناخت تخصصی از مسیر انقلابها و تحولهای اجتماعی و تاریخی، دست آنگونه مرتجعان و بسته ذهنان و حماسه ستیزان را ببوسد؟ کسی که این سخن اوست و این درد او و درک او:
- «اگر ما بینش مذهبی خویش را با منطق امروزیمان هماهنگ نکنیم و اسلام متحرک و متعهد و مثبت را آنچنان که بوده است نشناسیم؛ با جملههای پیگیر و نیرومند امواج و حتی طوفانهای بنیانکن اجتماعی و اعتقادی و اختلافات و مکتبهای فکری و فلسفی این عصر که از همه طرف به [3]شدت دارد به نسل جدید و روشنفکر هجوم میآورد، احتمال این هست که در دو سه نسل دیگر بسیاری از اصول اعتقادات خویش را از دست بدهیم و نسلهای آینده اصولاً کوچکترین گرایش و حساسیتی در این زمینهها نداشته باشند و دیگر برایشان اسلام حقیقی و خرافی فرقی نکند.»
- این دردمندی و دردآشنایی و آگاهی و شناخت را مقایسه کنید با آنهمه جهل و انحطاط، یا کنارهگیری از انقلاب یا مالاندوزی و دنیاداری دستهای از به اصطلاح روحانیون. چگونه میتوان از اینگونه انسانی آگاه خواست که به هر معمم شدهای به نام اسلام محمّد و اسلام علی و اسلام ابوذر و عمّار و اسلام عاشورا و شهادت و اسلام زینب و رسالت، احترام بگزارد؟
- او با کمسوادان دنیاطلب[4] مخالف بود نه با چهرههای حقیقی دین و فقه و تعهد.
- دکتر شریعتی به روحانیت متدین آگاه عشق میورزید. او به هنگام ذکر طلاب مجاهد لبریز از غرور و احساس میگشت. به هنگام یادآوری روحانیان زندانی موی بر بدنش راست میشد و برق غرور و انتقام در چشمانش شعله میزد. از حوزة علمیة قم با احترام عمیق یاد میکرد و به اعتبار تعهد و آگاهی، آنجا را چون کعبه آرمانها می دید.از عالمان و فقهایی چون آیت االلّه منتظری و آیت اللّه طالقانی با تکریم و تجلیل بسیار سخن میگفت[5] و با شیفتگی اینگونه مردان را از جمله سازندگان روح خویش و حماسه خویش میدانست و سرمشق نسلهای مجاهد و درگیر.
- روزنامه «کیهان»، قسمتی از نوشتههای دکتر را ـ که از طریق دستبرد به دست مأموران افتاده بود و در اختیار «کیهان» قرار داده بودند ـ نشر کرد. هیئت تحریریه روزنامه یادشده ـ در آن روزگار ـ ندانستند که نمیتوانند چهره اصیل متفکر اسلامی، دکتر علی شریعتی را آلوده سازند. این اندازه میدانستند و از وضع خود خبر داشتند که وقتی به او نام «همکار ما» بدهند، باعث آلودگی میشود اما ندانستند که دریا به پوز … نجس نمیشود.
- دکتر شریعتی، با کمال هوشیاری در مقاله «بازگشت به خویش»، مطالبی علیه استبداد موجود و نظام فاسد گنجانیده بود و آنان سفیهانه نفهمیدند و آن مقاله را در تیراژی وسیع نشر دادند.
- دکتر شریعتی انسانی بزرگ، مسلمانی مجاهد، شیعهای خالص و مخلص، با سوز و شور معروف تشیع، علیشناس آگاه و پرخاشگری بیدارکننده و مبارزی آشتی ناشناس و متفکری عمیق، و وجدانی بیدار بود و فریادی که تا جاودان طنینافکن است.
- همانگونه که روح حسن صَبّاح در کوههای الموت هنوز میگردد و پاس میدهد، روح دکتر شریعتی ـ این مبارز آگاه علوی ـ سالهای سال، از کران تا کران ایران و دیگر کشورهای اسلامی و هر جای جهان که جوانان مسلمان حضور داشته باشند خود را مینماید و در وجدان زمان و پیکر تاریخ حاضر است.
- روح دکتر شریعتی در حسینیه ارشاد، در مسجدها، در مدرسهها، در حوزة علمیه قم و میان روحانیون مبارز و طلاب جوان، در مشهد، در مسجد گوهرشاد، در فضای کانون نشر حقایق اسلامی، در همه دانشکدهها و مدارس عالی، در هر جا که او بوده و سخنرانی کرده است، در خانهها و کتابخانهها، در دل و جان جوانان، همه جا و همه جا حاضر است و همیشه در میان نسلها است و با آنان است. به آنان الهام میبخشد، آرمان میدهد، حماسه میآموزد و در آنان آگاهی و ایمان و جهاد میآفریند و علی و فاطمه و حسین و زینب را میشناساند و حماسههای روضه شده را بازسازی کرده به روضههای حماسی بدل میکند …
- توضیح
- درباره وصیّت مرحوم دکتر علی شریعتی به اینجانب، برای تصحیح کتابها و مقالاتش (که به عملی کردن آن موفق نشدم) باید توضیحی به عرض برسانم. پیش از ذکر توضیح مورد نظر به چند مطلب اشاره میکنم:
- 1ـ دکتر شریعتی به عنوان یک «جامعهشناس» که با تحولات سروکار دارد، به «انسانِ عینی» میاندیشید نه «انسان ذهنی». فیلسوفان ـ اغلب ـ ذهنی اندیشند و متفکران اجتماعی، عینی اندیش. یک متفکر اجتماعی، به ویژه اگر «انقلابی» هم باشد انسانها و حادثهها را در عینیت جامعه میبیند و قضاوت میکند نه در ذهنیت خویش. دکتر شریعتی از این دیدگاه نمیتوانست به فلسفه گرایش نشان دهد و سخن او درباره «ابوذر» و «ابن سینا» و فاصله وجودی این دو شخصیت بزرگ معروف است.
- 2ـ اینجانب حدود 30 سال پیش، کتابی کوچک درباره زندگانی ائمه طاهرین(ع) نوشتم و در آن کتاب زندگی ائمه(ع) را ـ به اختصارـ در ضمن 8 دوره تحلیل کردم و آن کتاب را «امام در عینیت جامعه» نامیدم. این نامگذاری برای نشان دادن این واقعیت بود که دین و پیشوایان دین و تعالیم آنان به آنچه در زندگی ملموس است مینگرند و به «عینیتها» میپردازند نه به تصورات و ذهنیات که ممکن است به تعبیر خواجه نصیرالدین طوسی، سر از وهمیات نیز درآورد.
- 3ـ و از اینجاست که «مکتب تفکیک»، مکتبی عینگراست و یکی از فرقهای بسیار مهم و حیاتی مبانی دینی (و به تعبیر برخی از فاضلان،«حقیقت دینی») با دادهها و مصطلاحات فلسفی (حقیقت فلسفی) در همین عینگرایی دین و ذهنگرایی فلسفه است. بنابراین کسانی که مکتب تفکیک را درست بشناسند (نه تنها با شنیدن نامی و رجوع دم دستی به یکی دو کتاب) خوب میدانند که این مکتب، به دلیل ماهیت خالص دینی خود در علم (شناخت) و عمل (اقدام) مکتبی کاملاً عینی و عینگرا و واقع اندیش است.
- و به همین دلیل است که مکتب تفکیک در بسیاری از مسائل، با واقعیات سروکار دارد و فلسفهها با مفاهیم و اصطلاحات و معلوم نیست که اصطلاحات در همه موارد آینه واقعیات باشند. پس درست به همین جهت است که شیخالرئیس ابن سینا تصریح میکند که نمیتوان با اصطلاحات فلسفی به «حقایق» رسید، حتی «حقایق اعراض» تا چه رسد به «حقایق جواهر».
- پس کسانی که در شناختهای نهادینه، به فلسفه (هر فلسفهای) بسنده میکنند یا غرق در مشتی الفاظ و اصطلاحاتند (بهتصریح ابن سینا) یا دلخوش اند به مطالبی مخلوط با اوهام (به تعبیر خواجه نصیرالدین طوسی) یا مقلدند در پذیرش ادعای کشف از سوی بعضی بزرگان (در فلسفه عرفانی) … اگرچه آن مبانی کشفی با ادبیات برهانی و اصطلاحات منطق ادا شده باشد؛ چون قالب محتوا را عوض نمیکند؛ محتواادعای کشف مطالب است و کشف اگر صحیح باشد[6] فقط برای شخص مکاشف حجّت است و دیگران ـ اگر مطالب را فهمیده باشند ـ بیانگر آن مطالبند و مقلد صاحب کشف. چنانکه در متفلسفین معاصر و ناقدان مکتب تفکیک نیز مشهود است.
- 4ـ بنابراین تعالیم خالص وحیانی و اوصیایی، انسان واجد این تعالیم را از ذهنگرایی دور میکند و از «تفسیری» بودن به «تغییری» بودن سوق میدهد. این است که دکتر شریعتی در نگرش خاص به فلسفه و کارا نشمردن آن میتوانست از مکتب تفکیک خراسان به خوبی اثر پذیرفته باشد[7] و در تحلیل فرق میان دین و فلسفه به نتیجه یاد شده رسیده باشد. به جز این مطالب، رشته تخصصی او (جامعهشناسی مذهبی) نیز اینچنین اقتضا میکرد. چنانکه 7 قرن پیش از دکتر شریعتی، متفکر و جامعهشناس معروف اسلامی، عبدالرحمان ابن خَلدون مغربی (م: 808 ق) نیز فلسفه را برنمیتافت و با تعبیری صریح و تند آن را برای دین ـ که عامل بنیادین تحرکها و تحولهای سازنده اجتماعی است ـ زیانبار و مضر میدانست و در مقام قضاوت درباره فلسفه «ضَرَرُها فی الدّینِ کثیرٌ»[8] میگفت، یعنی فلسفه برای دین و تربیت دینی و قرآنیِ فرد و جامعه بسی زیانبار بوده است.
- 5ـ دین ـ چنانکه اشاره کردیم ـ ذهنگرا نیست. «قرآن کریم» همواره بر سیر و تجربه و مشاهدات تجربی تأکید ورزیده است[9] و حتی اطلاع یافتن از راز «آفرینش» را ممکن شمرده، چگونگی آن را بر سیر و حرکت و جستن متوقف دانسته است (قل سیرُوا فی الارض، فَانظُروا کیفَ بدَأَ الخَلقَ).
- 6ـ اگر از حدود 800 سال پیش که غربیها به دست راجر بیکن (م: ح 1294م) و امثال آنان «خداحافظ ارسطو» گفتند و به علوم تجربی روی آوردند، متفکران اسلام نیز به سخن «قرآن کریم» گوش سپرده، تقلید یونانی و هندی را رها کرده بودند و دست به کار آزمون میگشتند، سرنوشت مسلمین امروز این نبود.اگر پیشینیان ما، پیش از کُپرنیک لهستانی (م: 1543م)، تیکو براهه دانمارکی (م: 1601م)، کِپلِر آلمانی (م: 1630م) و گالیله ایتالیائی (م: 1642م)، هیئت پوست پیازی پوشالی بطلمیوسی را پس ِ پشت افکنده بودند و اینگونه بر تقلید از اقدمین پای نمیفشردند و در برابر افکار آنان خود را نمیباختند، امروز مسلمانان مالک آسمانها بودند و عزت اسلام و مسلمین و حرمت سرزمینهای مقدس اسلامی به وسیله گروهی متجاوزِ انساننما پایمال نمیگشت؟!
- 7ـ در روایات و تعالیم ائمه طاهرین(ع) درباره مسائل کیهانشناسی و فضاهای آسمانی و کثرت تصاعدی و بهتآور عوالم و خورشیدها و منظومهها و فواصل فوق تصور آنها، حقایقی آمده است که کشفیات کیهانشناختی بسیار عظیم امروز هنوز به آن ها نرسیده است.علامه بزرگ، سید هبهٌ الدّین شهرستانی (م: 1386ق) مقداری از این تعالیم را در کتاب پرارج «الهیئهُ و الاسلام»[10] گرد آورده است. اگر تقلید از یونانیان و گذشتگان را بر مسلمانان حاکم نکرده بودند و برمکیانِ نفوذی بر این امر (ترجمه فلسفه) اصرار نورزیده بودند و متفکران اسلامی به سوی تعالیم یاد شده میرفتند و ـ باصطلاح ـ روی آنها کار میکردند و میپژوهیدند و گسترش میدادند و با آنها برخورد تجربی مینمودند، امروز جامعه اسلامی سرنوشتی این چنین اسفبار نداشت و سرزمینهای اسلامی گامخوار مدعیان «نظم نوین جهانی» (با اینهمه درندهخویی و خونریزی و نسلکشی، و دوری از وجدان بشری و شرافتهای انسانی و غارت اموال ملتها و ستمروایی حتی در حق ملتهای خود) نبود؟! و مسیحیت استعمارگر صلیبی، اینگونه خونریزی و جهانخوار نمیگشت!!!
- 8 ـ باری دکتر شریعتی بسیار تحت تأثیر پدر بزرگوار خویش، استاد محمدتقی شریعتی بود و این استاد بزرگ و آگاه ـ چنانکه اشاره شد ـ از ارادتمندان و شاگردان شخصیت کمنظیر تاریخ تشیع، میرزای اصفهانی بود و با اشارات مرحوم میرزا، به منابع قرآنی و عظمت علمی و معارفی آیات آسمانی و تعالیم اوصیایی پی برده بود و عصارهای از این اشارات و تنبیهات به دکتر شریعتی رسیده بود و او که خود جامعهشناس بود و عینگرا، فلسفه را نه تنها مشکلگشا ندانست بلکه مشکلآفرین نیز یافت.
- 9ـ تعالیم اصیل دینی و معارف سره قرآنی و اوصیایی تغییر گرایند و نه فقط تفسیرگرا. البته تفسیر هم لازم است زیرا تا از حقایق و تعالیم و پدیدهها تفسیری درست در دست نباشد، تغییری درست قابل تصور نیست و تغییر بیمبنا مانند تفسیر بیمبنا فاقد ارزش است و به نتایج مطلوب نمیرسد و از اینجاست که «قرآن کریم» کسانی را «فردِ ترازِ قرآن» دانسته است که به جز ایمان (باور تفسیری و شناختمند)، عمل صالح (اقدام تغییری و شناختمند) نیز داشته باشند. این است که همواره، «الّذین آمَنوا و عَمِلوا الصّاحات» گفته است.
- 10ـ در احادیث معتبر نیز فراوان بر «عمل» تأکید شده است. در حدیثی از امام صادق(ع) رسیده است:
- «الایمان لا یکون الا بعمل، والعمل منه. ولایثبت الایمان الا بعمل.» [11]:
- ـ ایمان (شناخت نهادینه و باور) جز به عمل تحقق نمییابد و عمل (و اقدام) خود پارهای از ایمان است و اصلاً ایمان کسی ثابت نمیشود مگر با داشتن عمل.
- و در حدیثی دیگر میفرماید:
- «الایمان عمل کله.» [12]
- ـ ایمان، سراسر، عمل است.
- و عمل که در اینگونه احادیث آمده است، مقصود از آن تنها نماز و روزه نیست. عمل، هر کاری است که شرع درباره آن حکمی دارد و انسان در زندگی به آن دست مییازد. بنابراین شامل لعمال عبادی، معاملاتی، سیاسی، قضایی، اقتصادی، تربیتی، دفاعی، هنری، انقلابی، فردی و اجتماعی نیز میشود و چیزی از مجموعه کردار و رفتار و گفتار انسانی خارج نمیماند.
- 11ـ و از همینجاست که چون بنیاد «مکتب تفکیک»، بر تحصیل شناخت خالص قرآنی و نبوی و اوصیایی است، در علم (شناخت) و عمل (اقدام ـ فعل و ترک) و عمل صالح هم تغییردهنده فرد است و سازنده فرد و هم تغییردهنده جامعه است و سازنده جامعه. این مکتب جدّیترین مکتب تغییری عالم است و کتاب «الحیاه» سر ریز است از شواهد مهم و تعالیم دگرگونساز قرآنی و حدیثی در این باره و در مجلّدات بعدی (جلد هفتم به بعد)، چهار باب مفصل وجود دارد که مستقیم مربوط به موضوع دگرگونسازی و تغییر است:
- 1ـ خصائصُ الفردِ الصّالح : ویژگیهای انسان صالح.
- 2ـ خصائصُ الفردِ الفاسد : ویژگیهای انسان فاسد.
- 3ـ خصائصُ المجتمعاتِ الصّالحه : ویژگیهای جامعههای صالح.
- 4ـ خصائصُ المجتمعاتِ الفاسده : ویژگیهای جامعههای فاسد.
- پس مکتب تفکیک، مکتب تفسیر است در جهت تغییر و شدن و صیرورت متعالی.
- 12ـ بدینگونه دکتر شریعتی میتوانست به جز آمادگیهای ذهنی و علمی خویش، در نتیجه اشارات و تنبیهات بزرگان مکتب تفکیک (به خصوص حقایق قرآنی و نهجالبلاغهای در این باره که از پدر بزرگوارش به او رسیده بود) یک انقلابی تمام عیار و یک عدالتطلب مصمم و یک تغییرگرای بزرگ باشد، مانند برخی دیگر از پیروان این مکتب.
- 13- چنانکه متألّه بزرگ قرآنی، حضرت شیخ مجتبی قزوینی خراسانی با همه اشتغال به اوراد و اذکار و تأملات و افکار و ریاضات و عبادات و خلوات و خَلَسات روحی، از درگیریهای سیاسی و اقدامهای اجتماعی ـ در دوران مختلف عمر ـ فارغ نبود بلکه گاه جدیتر از جوانان انقلابی در این باره ها پا پیش میگذاشت و اقدام میکرد و زحمات حوادث را برمیتابید.
14ـ و آیا چه مکتبی از مکتب اهل بیت(ع)، تغییرگراتر، اقدام آموزتر و حماسه آفرینتر؟ آیا نهضت عاشورا در راه اقامه حق و عدل، ستیغ افتخارآفرین کدام مکتب است؟ آیا قیامگران سادات حسنی و حسینی ـ که خواب از چشم جباران زمان خویش میربودند ـ از کدام مکتبند؟ آیا «شهداءُ الفضیله» ـ کتابی که خاطرات «مرگ سقراط» را تجدید کرد ـ زندگینامه خونین نگاره عالمان شهید شیعه ـ متعلق به کدام فکر و مکتب و اندیشه و شناخت و تربیت است؟
15ـ و آیا شعر شیعه که همواره چونان آتشفشانهای بزرگ در کالبد فرهنگها جان میدمیده است و خونها را به جوش میآورده و حماسهها میآفریده است و قدرتهای بزرگ را می لرزانده و در دفاع از ارزشهای قرآنی و محمدی و علوی و حسینی و جعفری و رضوی و … هیا بانگ خویش را به گوش آسمانها میرسانده است، دستاورد کدام مکتب تربیتی و انقلابی و دگرگونساز است؟ مانند شعری که فَرَزدَق (شاعر بسیار با شخصیت در قرن اول و دوم هجری ـ قمری م: 110)، در میان انبوه مردم، در کعبه معظمه در برابر مظهر قدرت غاصب اموی، هِشام بن عبدالملک، با فریاد میخواند و هشام را به دلیل تجاهلی که نسبت به حضرت سجاد، امام علیّ بن الحسین(ع) روا داشت و گفت من ایشان را نمیشناسم، به سختی تحقیر میکند و فرو میکوبد و ستیغ مقدس ارزشهای ابدی را با شکوهمندی تمام میستاید:
هذَا الّذی یَعرِفُ البَطحاءُ وَ طأَتَهُ
والبیتُ یَعرِفُهُ وَ الحِلُّ و الحَرَمُ
*********
و لَیسَ قولک «من هذا» بضائِرِهِ
العُربُ تَعرِفُ مَن أنکَرتَ وَالعَجَمُ
ـ ای هشام! چه خیال میکنی؟ اینکه (در پاسخ کسی که از تو میپرسد: این مرد با عظمت کیست؟) میگویی «من او را نمیشناسم» کمترین غباری بر دامن بزرگواری چونان او نمینشاند. ای هشام! عرب و عجم او را میشناسند. زمین بطحا جای پای او را میشناسد. خانه کعبه او را میشناسد، سرزمین حرم و غیر حرم او را میشناسد …
و شعری که کُمیت بن زید اسدی (م: 126ق)، دربار دمشق و قدرت مسلط جوانان لادین و مغرور بنیامیّه را اینگونه ـ بیباکانه و سرزنش آمیز ـ مخاطب قرار میدهد و 14 قرن پیش مسئله «گرسنگی» را (که اکنون اندک مدتی است روشنفکری جهان بدان توجه یافته است) مطرح میکند و از انسان محروم به دفاع برمیخیزد:
و قُل لِبَنی أُمیَّهَ جیثُ حَلُّوا
و إن خِفتَ المُهُنَد و القَطیعا
أجاعَ اللّه مَن أَشبَعُتُمُوهُ
و أَشُبَعَ مَن بِجَورِکُمُ أُجیعا
ـ هر جا به حکام بنیامیّه رسیدی، حتی در کاخهای سر به فلک افراشته و هر چند با ترس از برندهترین شمشیرها، به آنان بگو … بگو: خداوند، کسانی را که شما (از اموال عمومی و مایحتاج فقرا و ایتام مسلمین) سیر کرده اید، (و به آلاف و اُلوف رساندهاید) و صدها انسان له شده را که ـ به ستم ـ گرسنه (و نیازمند و کمبوددار و تورمزده) نگاه داشتهاید، سیر گرداند … [13]
و شعری که دِعبِل خُزاعی (م: 246ق) در برابر قدرت مأمون عباسی و تحقیر پدرش هارون، اینسان میخروشد و میغرد:
قَبرانِ فی طوسَ خیرِ الناسِ کُلّهِمِ
و قبرُ شرِهِمِ، هذا مِنَ الِعبَرِ
- ـ دو قبر است در طوس: قبر بهترین همه مردم و قبر بدترین همه. پس عبرت بگیرید!
- تا قصیده حماسیِ ابوفَراس حَمدانی (م: 357ق)، که از حلب به بغداد میتازد و آن قصیده بس کوبنده را در برابر دربار عباسی میخواند … و … و …
- 16ـ و آیا امام موسی بن جعفر(ع)، امام این مکتب نیست که قدرت مسلط زمان، هادی عباسی (خلافت از 158تا 170ق) به ایشان ملتمسانه میگوید: «أتجعَلنی فی أمانٍ مِن خروجِک؟ : آیا اجازه میدهی من خلافت کنم و در برابر من دست به قیام نمیزنی؟»[14]
- 17ـ آری. شعر شیعه در گذشته به جز ارزشهای زبانی بالا و عناصر تعبیری والا که قلة افتخار را در زبان عرب فتح کرده بود (و این واقعیت مورد قبول مورخان و شعرشناسان عرب است) از نظر عناصر محتوایی و موضعگیریهای سیاسی و اجتماعی و تربیتی و حماسی دارای قویترین محتواها بود و همواره مشعلی بود که درخشانترین فروغهای حیات و حرکت و حماسه و زندگی و باور و سرشاری و جهتداری را پرتوافکن میساخت.
- این شعر ـ بعدها ـ در زبان فارسی، از لحاظهای یاد شده، بسی افت کرد و جریانی پیش آمد ـ به خصوص در چگونگی اغلب مداحان و مداحی امروز ـ که جوانان باید بدانند که این چگونگیها و اخلاق و تملقگوییهای برخی از متصدیان این امور هیچ ربطی به جوهر اصلی مذهب تشیع و ماهیت منزه تربیت شیعی و حسینی و جعفری ندارد. حالا چرا برخی مقامات از آن ترویج میکنند، آیا نوعی گرایش به جنجالطلبی و هوراکشی است؟ نمیدانم.
- همانگونه که اکنون قضاوت ما، اقتصاد و فواصل فوق جهنمی معیشت مردم ما، هرگز ـ به صورتی مطلوب ـ قرآنی و علوی و جعفری نیست، پارهای بسیار از دیگر امور نیز همینگونه است یا نزدیک به اینگونه.
18ـ باری. دکتر علی شریعتی در مدّت زمانی کوتاه (حدود 4 سال …) و ی به قصد روشن سازی این موضوعِ چهل ساله پر از گرفتاری و فشار و سختی و تحت نظر بودن، کاری پرحجم و سنگین را به سامان آورد که اکنون حدود 40 جلد کتاب پرصفحه از آن زمانِ اندک برجای مانده است و طبیعی است که در آن ها گاه اشتباهاتی دربرداشت یا عرضه رخ داده باشد. به خصوص که بیشتر این آثار سخنرانیهایی بوده که از نوار به روی کاغذ آورده میشده و بدون بازخوانی به چاپ میرسیده است، نه تألیفاتی که مدّتی در آنها تأمّل و بازنگری شده باشد.
از سوی دیگر میدانیم لازم بود که دکتر علی شریعتی به اقتضای مسائل گوناگون دوران تحصیل و رشتة خاص خود و زمان عرضة افکار و یافتههای خویش (یعنی در آستانة انقلابی که ضرورت داشت نسل جوان دانشگاهی نیز حضوری گسترده و معتقدانه در آن داشته باشد) به نوآوریهایی دست زند و با حفظ همة پذیرفتههای اصلی دین و سنّت و فرهنگ، پوستههای جمود را بشکند و با اندیشههای ارتجاعی به نبردی گران برخیزد.
19ـ این واقعیّات و اموری دیگر (از جمله محدودیّتهای سنگینی که ساواک شاهی بر شریعتی و نشر آثار و افکار او تحمیل کرده بود) که اکنون حال و مجال شرح آنها نیست، موجب گشت تا او ـ ناگزیر ـ به اشتباهاتی یا سهوهایی یا ترک اولاهایی دچار گردد. چارة این چگونگی، تنها فرصت کافی و یک ویراستاری عمیق بود که کسی صاحب صلاحیت در همة جوانب امر به آن بپردازد و این اقدام در آن برهة زمانی مقدور نبود.
20ـ من به یاد دارم که دکتر گاه شفاهی نیز به اینجانب گفته بود که دوست دارم نوشتهها و سخنرانیهایم را پیش از چاپ، شما بخوانید. چنانکه استاد شریعتی نیز این موضوع را با من در میان میگذاشتند و حتی در این باره ـ پس از درگذشت (یا شهادت) دکتر ـ مطلبی مختصر برای بنده نوشتند که اکنون ـ پس از سالها ـ نمیدانم کجاست تا برای خوانندگان نقل کنم. دکتر با توجه به همین شتاب در کار و نبودن فرصت بازنگری و فشارهای گوناگون، لازم دید که در این باره وصیّتی بکند. او در این وصیّتنامه میگوید:
«… اما رنج دیگرم این است که بسیاری از کارهای اصلیام ـ به همان علّت همیشه ـ زندانی زمانه شده و به نابودی تهدید میشود. آنچه هم از من نشر یافته، به دلیل نبودن امکانات، و کم بودن فرصت، خام و عجولانه و پرغلط و بد، چاپ شده است؛ و تمام آنها را نه به عنوان کارهای علمی ـ تحقیقی، که فریادهایی از سرِ درد، نشانههایی از یک راه، تک تنهایی برای بیداری، ارائة طریق [برای مبارزه]، طرح کلّی از یک مکتب، یک دعوت، جهات و ایدهها و بالاخره نوعی بسیج فکری و روحی در جامعه باید تلقّی کرد. آن هم در شرایطی تبعیدی، فشار، توطئه، فرصت گذرا، و حالتی که هر لحظهاش انتظار فاجعهای میرفت.
آنها «همه»، «باید» تجدیدنظر شود، از نظر علمی غنی شود … غلطگیری معنوی و لفظی و چاپی شود. اینک، من، همة اینها را ـ که ثمرة عمر من و عشق من است و تمام هستیام و همة اندوختهام و میراثم راـ با این وصیّت شرعی،یک جا به دست شما میسپارم و با آنها هر کاری میخواهی بکن! فقط بپذیر تا سرنوشت سختی را که در پیش دارم، بتوانم با فراغت دل بپذیرم و مطمئن باشم که خصومتهاو خباثتها در محو یا مسخ «ایمان» و «آثار» من کاری از پیش نخواهند برد … لطف خدا و سوز علی، تو را در این سکوت سیاه به سخن آورد که دارد همه چیز از دست میرود. ملّت ما مسخ میشودو «غدیر» ما میخشکد و برجهای بلند افتخار از هجوم این غوغا و غارت، بیدفاع مانده است ….»
21ـ این تعبیرات از صاحب فکری و صاحب قلمی چونان شریعتی، برای هر خردمندی منصف جای تردید باقی نمیگذارد که این سخنان، از ایمان قلبی و وجدان علمی و حریّت انقلابی و صداقت اجتماعی و آزادی روحی و اعتقادات دینی او سرچشمه گرفته است وگرنه کسی او را به این کار مجبور نکرده بود و به نوشتن این وصیّتنامه ـ با انتخاب این واژههای خاص و پربار ـ وانداشته بود.
دکتر شریعتی، یک متفکر انقلابی و یک جامعهشناس مذهبی بود و در بُرههای از زمان قرار گرفته بود که مذهب دست به یک انقلاب زده بود.هیچ انقلابی بیحضور نسل جوان انقلاب نیست. چنانکه هیچ حاکمیتی بدون داشتن نسل جوان، حاکمیت نیست؛ اعمال قدرت است. باری دکتر شریعتی در شرایطی خاص، ضروری دید که یک تفسیر کاملاً انقلابی از مذهب ارائه کند و نسل جوان را از سرگردانیهای گوناگون ایسمها و مکتبها ـ که روحانیت به این جنبه توجه نداشت ـ نجات دهد و به یک نقطة مثبت و فعّال متوجه سازد و خوشبختانه در مذهب تشیّع، همة این امکانات و استعدادها هست. اگر درست فهم و کشف شود و زبانی مناسب و توانا برای عرضه پیدا کند.
22ـ دکتر شریعتی را باید در شرایط خاصّ زمانی خود، مورد ارزیابی قرار داد و در نقطهای باید ایستاد و او را و کارهایش را دید که باید ایستاد و زمان و نسل و لحظههایی را باید در ذهن بازسازی کرد که زمان و نسل و لحظههای او بود. او مدّعی نبود که یک «فقیه» یا «مفسّر» یا «محدّث» یا «متکلّم دینی» است، حتی خود را یک «مورخ دینی» نیز نمیشمرد. او یک جامعهشناس، یک مذهبی انقلابی و یک انقلابی مذهبی بود و یک «رسالت شناس»ِ عصری و نسلی و از این جهت خود را «مکلّف» میدید و صاحب یک «رسالت» میشناخت و بود (و استعداد خداداد، این امر را بر او ارزانی داشته بود). و او در حدّ توان به ادای این رسالت پرداخت و برای جبران هرگونه ضعف و نقصی در آثار خود لازم دید که وصیت کند و کرد و در وصیّت به همة ابعاد کارهایی که باید دربارة آثارش انجام پذیرد اشاره نمود.
23ـ دربارة تصحیح و تنقیح آثار دکتر باید به این موضوع اشاره کنم که در آن تاریخ زمانی، از میان کتابهای مذهبی تنها کتابهای دکتر شریعتی بود که جوانان برای خریدن آنها صف میکشیدند و درست به یاد دارم که کتابفروشی آذر (به مدیریت آقای جواد آذر اصفهانی ـ رحمه اللّه علیه ـ )، روبروی دانشگاه تهران از جمله محلهایی بود که صف خریداران کتابهای دکتر به چشم میخورد.
کسان دیگری نیز در کار چاپ و نشر آثار دکتر شریعتی بودند. از جمله برخی از ناشران خیابان ناصرخسرو، که ـ بعنوان مثال ـ کتاب «فاطمه فاطمه است» را مرتب چاپ میکردند و در صندوق عقب اتومبیل پیکان گذارده میآوردند روبروی دانشگاهو در کنار خیابان ایستاده به قیمتی ارزان (4تومان) به خریداران میفروختند.
24ـ واقعیتی که یاد کردم چیزی نبود که بتوان آن را نادیده گرفت و تأثیر آن را در تأخیر کار تصحیح به شمار نیاورد. به این معنی که اینجانب فکر میکردم که بر فرض بتوانم ـ با کمک خانوادة محترم دکتر ـ جلو انتشار کتابهای او را بگیرم و کناری بنشینم و مدّتی صرف کار رسیدگی به کتابها ـ به وجهی که دکتر خواسته و در وصیّتنامه سفارش کرده بود ـ بکنم؛ کار از کار میگذرد و کتابهای او از جریان نشر خارج میشود و پس از مدتی نه چنان کوتاه که با حروفچینی و چاپ و صحّافی خوب با (و البته با قیمتی چند برابر قیمتی که ناشران عرضه میکردند) به بازار میآید. دیگر آن صفهای طولانی برای خریدن آنها و آن شور انقلابی برای خواندن آنها وجود نخواهد داشت و در این مدت کتابهایی دیگر ـ و چه بسا غیرمذهبی و ضدمذهبی ـ خلأ ذهنی جوانان را پر خواهد کرد و حضور پویندگی و شور جویندگی آنان را منحرف خواهد ساخت.
باری؛اگر درست تشخیص دادیم یا نه اینگونه ملاحظات مهم نیز در تأخیر کار وجود داشت و درست در همان روز و روزگار کار پردامنة تدوین نهایی تألیف مشترک یعنی کتاب «الحیاه» نیز پیش آمد و مرا حتی از کارهای دیگر خود بازداشت.
25ـ با وجود دوستی دیرین اینجانب با دکتر شریعتی و توجه به اینکه، او با روحیات من آشنا بود و سوابق و محیط تحصیلاتی اینجانب و استادان مرا میشناخت و از تعهدات شیعی و ذهنیتهای انقلابی من آگاه بود. خود همین وصیّت آن مرحوم به این ناتوان، حاکی از این است که از صمیم دل میخواست آثارش با تعالیم خالص دینی و موازین مبین شیعی و «محکمات اسلامی» انطباق بیابد.
دکتر با اخوان محترم نیز دوست بود و نشست و برخاست داشت و در اواخر اقامت در مشهد به منزل اخوی –محمد- زیاد میرفت و با هم به گفتگو مینشستند. برخی احتمال دادهاند که شاید گاه از آثار و افکار ایشان نیز اثر پذیرفته باشد. کتاب «در فجر ساحلِ» اخوی محمد را میخواند. در مورد کتاب «سرود جهشها» نیز نکتهای به عرض میرسانم.
26ـ بنا بر آنچه در پیش یاد کردم، مطلبی که نویسنده فاضل، آقای محمد اسفندیاری نوشتهاند، در خور تأمل و توجه است:
«این وصیتنامه مهمترین انتخاب شریعتی در سراسر عمرش بود. زیرا او ثمره همه عمر و تلاشش را که بیش از پانزده هزار صفحه مطلب بود و در میلیونها نسخه منتشر شده بود یکجا به دست یک نفر سپرد و او را فعال ما یشاء کرد. شریعتی در این وصیتنامه دست وصی خود را در اصلاح آثارش بازگذاست و هرگونه اختیاری را بدو داد تا هرچه میخواهد بکند. بنابراین، وصی او به استناد این وصیتنامه میتوانست تصرفات بسیاری در آثارش بکند و آنها را بکلی دگرگون سازد و…از اینجا میتوان دریافت که دکتر شریعتی به رأی و نظر استاد حکیمی بسیار اهمّیّت میداد و آن را صائب و منصفانه میدانست. با اینکه میدانست ممکن است حکیمی پارهای از افکارش را نادرست بدانداما نظر او را بر نظر خود مقدم داشت و راه را بر انتقادهای او گشود. کتمان نمیکنم که استاد حکیمی در گفتگویی با نویسنده این کتاب میفرمود: چنین نیست که کتابهای شریعتی هیچ نیازی به تصحیح نداشته باشد. خود وصیتنامه حاکی از این نیاز است. اما دریغا که من به عمل کردن به وصیتنامه موفق نشدم، از جمله به دلیل همکاری در تألیف کتاب الحیاه که از همان سالها شروع شد و هنوز هم تمام نشده است. از طرفی در آن سالها لازم بود کتابهای دکتر شریعتی هرچه سریعتر و وسیعتر در دسترس نسل جوان و دانشگاهی قرار گیرد و این کار با دقتی و طول زمانی که برای بازنگری و باز تصحیح لازم بود سازگار نبود و چه بسا خلاف تکلیف بود.البته چون از استاد حکیمی کتابهای متعددی منتشر شده است میتوان از لابلای آنها نظریات او را با نظریات دکتر شریعتی مقایسه کرد و دانست که او درباره افکار شریعتی چسان قضاوت میکند.»
27ـ درباره اوضاع آن زمان و پیشامد انقلاب و جهتگیری انقلابیون برای سقوط سلطنت وابسته، به منظور رسیدن به اهداف ارزشی و آرمانهای اسلامی باید به تفصیل سخن گفت که اکنون آن مجال نیست. اما لازم است روشن گردد که انقلاب ـ دست کم ـ بستری 150 ساله داشت و مردم ایران بر پایه آنچه از اسلام میدانستند، دست به چنین انقلابی ـ با آنهمه ایثار و شهادت ـ زدند تا به یک حکومت اسلامی برسند (حکومت عامل بالعدل)و به نص «قرآن کریم» در بستر قسط و عدل زندگی کنند و صاحب جامعهای قرآنی شوند(جامعه قائم بالقسط).
28ـ آن روز همه چیز در زندگی و اندیشه نو شده بود و لازم بود که عرصه مذهب نیز نو بشود و به خصوص ابعاد انقلابی و دگرگونساز مذهب خوب به نسلها شناسانده گردد و دکتر شریعتی در این صدد بود و برای این امر مهم کوشید و خروشید.
اینکه دکتر شریعتی در مواردی و مطالبی به اشتباهاتی دچار گشت (و انسان جایزالخطاست) و اینکه درباره برخی از بزرگان دین و اندیشه و تاریخ ـ به گونهای برون از حد تناسب ـ سخن گفت (و نمیبایست میگفت) دلیل بر آن نمیشود که ما ضرورت کار او را در نو کردن عرضه مذهبی فراموش کنیم یا حق نوآوران راستین این عرصه ـ و بیش از همه دکتر شریعتی ـ را نادیده بگیریم.
در این انقلاب، 2500سال شاهنشاهی محکوم گشت، با اینکه در این میان ـ از جمله ـ «آل بویه» (دیلمیان) بودند (که به مذهب تشیع خدمتها کردند و از علمایی بزرگ حمایت نمودند و بیشتر از 1000 سال پیش، «مراسم جشن عید غدیر به وسیله آنان در بغداد با تشریفات خاص اجرا گشت»)، نیز «صفویه» که تاریخشان معلوم است؛ با این چگونگی باید برای بزرگانی از علما که به برخی از آنان نزدیک شدند توجیهی داشته باشیم، توجیهی که بتواند نسل جوان انقلابی را که بر ضد اصل سلطنت شوریده است در شوراشور انقلاب قانع سازد و این شبهه را نیز که برخی مسلکهای باطل دراذهان بعضی جوانان افکنده بودند که علمای دینی برای منافع دنیوی خود دم از دین میزنند و به سلاطین نزدیک میشوند، بزداید … و چه بسا در آن هنگامههای پرالتهاب و سراسر آتش و خون، فرصت این توجیه نبود که عالمان ربّانی اگر به مراکز قدرت نزدیک شدند باز برای مصالح دین و جامعه است نه برای رسیدن به دنیا که شأن آنگونه عالمان ربّانی نیست.
29ـ ما در تواریخ عالمان میخوانیم که برخی از علمای شیعه در نجف اشرف (یا جبل عامل)، در طول عمر خویش حتی به زیارت مرقد مطهر حضرت امام ابوالحسن علی بن موسیالرضا ـ علیهالسلام ـ نیامدند و چون از آنان سبب را میپرسیدند میگفتند: «میترسیم به ایران بیاییم و مجبور شویم با صفویه ملاقات کنیم».
اشاره است به عالم ربّانی و مرزبان شیعی، جناب سید شمسُ الدّین محمد جبل عاملی (م: 1009ق)، صاحب کتاب «مدارک الاَحکام» در شرح کتاب فقهی عظیم «شرائع الاسلام» و دخترزاده فقیه و عالم جامع و بزرگ شیعه، شیخ زینالدّین شهید ثانی (ش: 966ق) و عالم ربّانی و مرزبان شیعی دیگر، شیخ جمالُالدّین حسن جبل عاملی، فرزند شهید ثانی و صاحب کتاب «معالم الاصول» درسی معروف (م: 1011ق) : «الکُنی و الألقاب»، ج2، ص388ـ 38
و درهمین مدرک و همین صفحه (388)، مطلبی آمده است که برای نشان دادن روحیه انسانی و الهی بزرگان تشیع و تربیت روحانیان و طلاب این روزگار بسیار مفید است. از نوه صاحب «معالم» نقل کردهاند از صاحب معالم که میگفته است: «بیش از قوت یک هفته ـ یا یکماه ـ نباید داشته باشیم. برای نزدیک شدن به زندگی فقرا و مساوات با آنان و دوری جستن از شباهت رساندن به اغنیا و توانگران»!
در زندگی و تعلمیات ائمه معصومین (ع) موضوعاتی آمده است که اگر روحانی شیعه به واقع روحانی است و به واقع شیعه است باید آن تعلیمات را سرمشق کامل زندگی و افکار خود قرار دهد؛ یعنی: ساده زیستن کامل، نداشتن تعلّقات و تجملات و زندگیهای خوب، مبارزهٔ تند و قاطع با اغنیا و طرفداران فاصلههای معیشتی و غیرانسانی و رسیدگی مسئولانه به زندگی و حال و روزگار انسان محروم و طبقات فراموش شده و مظلوم که به تعبیر علی(ع) در «عهدنامه»، نه چشمها آنان را میبینند و نه مردم برای آنان حرمت و کرامتی قائلند.
باری! از آن نمونه تعلیمات بسیار مهم که اشاره شد یکی موضوع نامه حضرت صادق(ع) است به برادر خود امامزاده جلیلالقدر، جناب علیبن محمدالباقر(ع). منابع حدیثی و تاریخی نقل کردهاند که شیعیان فین و چهل حصاران (نزدیک کاشان) به خدمت حضرت امام محمدباقر«ع» (شهادت ۱۱۴ق)، نامهای نوشتند و درخواست کردند که آن حضرت برای آنان کسی را بفرستند تا عالم و راهنمای دینی و مربی اخلاقی آنان باشد. حضرت امام باقر«ع» یکی از فرزندان خود را که درعلم و عمل و اخلاق و فضیلت همهگونه برازنده بود به نام «علی بن محمدباقر» به سوی آنان فرستادند.
این امامزاده بسیار بزرگوار و صاحب کرامات، سرانجام در جنگی که با دشمنان اهل بیت «ع» پیش میآید به شهادت میرسد. او به «سلطان علی» مشهور است و قبر او در مشهد اردهال، (در ۳۵کیلومتری غرب کاشان) واقع شده است.
گفتهاند که شیعیان در شمار امامزادگان، پس از حرم حضرت معصومه «ع» در قم و حضرت عبدالعظیم «ع» در ری و شاهچراق «ع» در شیراز، مشهد اردهال را از زیارتگاههای واجبالتعظیم میدانند. پس از این مقدمه، این مطلب را یاد میکنیم، یعنی نامه و دستورالعمل حضرت امام صادق «ع» به برادر بزرگوار خود، علی بن محمدالباقر «ع». در تواریخ آمده است که مردمان نواحی یاد شده (از جمله اهالی خاوه) از سر شوق و محبتی که به سلطان علی و خاندان او (خاندان امامت) داشتند، برخی از روی رغبت و میل مقداری از املاک و باغ و بوستانهای خود را به ایشان بخشیدند و برخی دیگر عواید زیادی از املاک و مزارع خود را در اختیار او نهادند تا در موارد نیاز مصرف نماید.
حضرت سلطان علی بعد از مدتی اقامت در چهل حصاران و نواحی آن، نامهای به پدر و برادر (حضرت باقر «ع» و حضرت صادق «ع»، دربارهٔ احوال خود و اوضاع منطقه نوشت. حضرت صادق «ع» در جواب او نوشتند: «پدرم توسط هشامبن عبدالملک شهید شد. بخششها و تملیکها و تمام عواید حاصله ا ز آن املاک و باغها را صرف نیازمندان، از کار افتادگان و درماندگان نمایید و خود در آن مداخله [و از آن استفاده] نکنید. رفتار شما با مردم به نیکویی و مهربانی باشد، امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید …».
این ملاک، ملاک تشیع و زندگی روحانی شیعه است. در ضمن معلوم میشود که تشیع در ایران از همان اوایل اسلام بوده و حضور داشته است.
ای عالمان ربانی؛ سر از خاک بردارید و روزگار و کامرانی برخی از معمّمین و … را بنگرید و ای جوانان! اینگونه کسان را اهل دین و مظهر دین ندانید و گول تبلیغات دشمنان گوناگون و سایتها را نخورید و سرمایهٔ ایمان و عمل به دین خدا را که تنها زاد و توشه ابدی است از دست ندهید که نیازمندی آنجا را هیچ چیز جز «ایمان استوار» و «عمل صالح» برطرف نمیکند.
باری، از اینگونه موضعگیریها در تاریخ عالمان ربانی ما (نه عالمنمایان و دنیاداران)، فراوان است مانند بیاعتناییهای میرزای قمی (م:۱۲۳۱ق) به فتحعلیشاه قاجار و خرد شدن ناصرالدین شاه به دست میرزای شیرازی (م: ۱۲۱۲ق) در ردّ قرارداد استعماری تنباکو و اقدام علمای نجف و تهران و دیگر شهرها در برابر استبداد قاجاریه در قضایای مشروطیت و …
30ـ سخن بگسترد، دامنه آن را فرا چینم. 5 ماه به درگذشت دکتر شریعتی، یکی از دوستان مشترک، سفری کوتاه ترتیب داد که دکتر شریعتی و دو سه تن از دوستان و اینجانب در آن سفر باهم بودیم. من با خود ـ ضمن وسایل اندکی که داشتم ـ یک جلد از کتاب علمی و گرانقدر «مرآه العقول» را نیز برداشتم. کتاب مرآه العقول- تألیف علامه مجلسی- شرحی است تحقیقی و مفصل بر کتاب «اصول کافی».
مؤلف بزرگوار در این شرح به صورتی اجتهادی و تحقیقی، وارد مباحث «رجالی» و «سندشناسی» میشود و بنابر مبانی علمی و نقد سندی، درباره اسناد شیخ کلینی سخن میگوید. جالب توجه است که گاه با جمهور محدثین یا شخص ثقه الاسلام کلینی، درباره صحت سندی یا ضعف آن به مخالفت میپردازد. در این کتاب، تبحر بسیار بالای علامه مجلسی و مبانی اجتهادی جناب ایشان در نقد سندی به خوبی آشکار میگردد.
اینجانب در صدد بودم که در این سفر به صورتی مناسب و ظریف این کتاب را به دکتر شریعتی نشان دهم و بشناسانم تا به پایه علمی و مایه اجتهادی علامه مجلسی در امر مربوط به اسناد حدیثی و نقل روایی پی ببرد. خوشبختانه چنین فرصتی پیش آمد و من در آن فرصت کتاب را به وی معرفی کردم و برخی از جاهای آن را ـ در بحثهای سندی ـ خواندم. به شدت تحت تأثیر کتاب قرار گرفت و به نظرش بسیار مهم و جالب آمد و در همان حال گله کرد که مردی با این مقام اجتهاد در«سندشناسی»چرا باید فلان مطلب (در مورد آمدن یزید به مدینه…) را در «بحار» نقل کند؟ آیا نبودن چنین مطلبی ـ که از نظر تاریخی نیز مورد شک قرار گرفته است ـ چه زیانی به فرهنگ تشیع میداشت؟و من فکر میکنم اگر پس از آن روز شرایطی برای او پیش میآمد تا یک سخنرانی عمومی بکند و مناسبتی فراهم میگشت، از مقام علمی و آزادگی نظری علامه مجلسی با عظمت یاد میکرد.
۳۱ـ پس از ۳ سال که از دوران اقامت و تحصیلش در فرانسه گذشت برای مدتی کوتاه به مشهد آمد. در آن ایام کتاب «سرود جهشها» در چاپخانه دانشگاه مشهد حروفچینی میشد. خلاصه کتاب را خودم به زبان عربی ترجمه کرده بودم. دوستی فاضل همان خلاصه را به ـ خواهش من ـ به زبان انگلیسی نیز ترجمه کرده بود. هنگامی که حروفچینی کتاب تمام شد من همه فرمها را گرفته برای دکتر شریعتی بردم و از او خواستم که آن خلاصه را به زبان فرانسه ترجمه کند. روزی که رفتم فرمها را بگیرم گفت من به جای ترجمهٔ خلاصهٔ کتاب، مقدمهای به زبان فرانسه بر آن نوشتهام. بدینگونه دکتر شریعتی نخستین کسی بود که «سرود جهشها» را خواند. اخیراً این مقدمه را برخی از آشنایان لطف نموده ترجمه کردند و منتشر ساختند. در ان مقدمه (بیش از ۴۰سال پیش) از جمله میگوید:
«هدفی که در تمام مقالات این مجموعه تعقیب میشود، رُنِسانس تشیع در جامعهای است که خود را شیعه میداند. مقصود کتاب بیداری جانهایی است که با افسون استعمار در خواب فرو رفتهاند، نیز پی گرفتن نبرد میان عدالت و بیعدالتی، نبرد میان هواخواهان نظامی انساندوست و مساواتخواه و پیروان حکومتی خودکامه و نژادپرست … و بالاخره کتاب میخواهد به نسل جدید ـ که با گذشته خویش بیگانه است ـ اندیشمندان، شاعران، قهرمانان آزاده و مبارزانی را بشناساند که با خون خود تاریخی پرشور و هیجانبار و دردآلود را، تاریخ تشیع را برای ما نگاشتهاند. اما این تاریخ هنوز ناتمام است. این تاریخ با علی ـ این ثمرهٔ غریب و استثنایی انسانیت ـ آغاز شده و با پیروزی نهایی انسان بر استبداد، خودکامگی و تبعیض نژادی و نابرابری ملتها و طبقات اجتماعی و از میان بردن استثمار انسان توسط انسان به پایان خواهد رسید.خطرناکتر از همه چیز غفلتی است که نه فقط در غربزدگان بلکه در خود ما شیعیان همچنان نسبت به آنچه مختص اندیشهٔ شیعی است وجود دارد. چگونه باید از دام این غفلت رها شد؟ اینجاست که فلاسفه، اندیشمندان و بخصوص مبارزان و شهیدان، بهترین شاهدانیاند که از فراسوی نسلها ما را فرا میخوانند؛ وجدان بشریت را برایمان مجسم میکنند و اخلاق و سیاست را، آنگونه که بر خود آنها و در قالب شیعی مجسم گشته بود بر ما پدیدار میسازند. مؤلف کتاب، تجربهای در خور توجه و عمیق از تشیع دارد … آیا او میخواهد تفسیری لائیک (عرفی) از آموزهٔ تشیع بدست دهد؟ نه، هرگز! اسلام در اندیشهٔ ما تضاد دروغین میان مادی و معنوی و میان «عرفی» و «دینی» را پشت سر نهاده است … تشیع چیست؟ در اندیشه نویسنده ما، شیعه نه یک فرقه مذهبی و شعبهای از اسلام که خود اسلام است. اسلامی انقلابی است. انقلابی پیگیر است … عدالت و آزادی بشر درود میفرستد بر هزاران زن و مردی که قرنها وحشت را تحت سلطهها … پشت سر نهادهاند و مشعلی مقدس، مشعل تشیع را به دست ما سپردهاند؛ مشعلِ «نه» به «نژادپرستی»، «نه» به «تزویر سیاسی»، «نه» به «تبعیض ناحق در جامعه» و «نه» به «حکومت قداره و زندان …»
۳۲ـ در همان ایام که دکتر شریعتی به مشهد آمده بود، شهید بزرگوار مطهری نیز به مشهد آمدند و برای برگزاری مراسمی به «فریمان» رفتند و اینجانب و دکتر شریعتی و چند تن دیگر از دوستان ـ به احترام شهید مطهری ـ به فریمان رفتیم. ماجرای این سفر در صفحات ۲۸تا ۳۱ امده است، ملاحظه شود.
۳۳ـ در همان سفر بود که این سخن مهم و تاریخی و تشیع شناسانه را از او شنیدم:
«ما تا علی و فاطمه را داریم به هیچ مکتبی و ایسمی نیاز نداریم، منتهی باید علی و فاطمه را به مردم بشناسانیم.»
آری، مردم ما، علی «ع» و فاطمه «س» را دارند، لیکن درست نمیشناسند. من بارها گفتهام: «ما سالی سه فاطمیّه داریم، اما فاطمه را نداریم».
۳۴ـ با صرفنظر کردن از مسائل «خلافت» و «سقیفه» و «فدک» و بدون ذرهای تمایل به خدشه وارد کردن بزرگوار اهل سنت ـ از هر مذهب ـ عرض میکنم که «خطبهٔ فاطمیّه» در معیار ارزشهای انسانی و اسلامی و قرآنی، یک «منشور ابدی» است و یک «بازخوان قرآن کریم» است که ـ با همهٔ اختصاری که دارد ـ همهٔ ابعاد آن شناخته نشده است و فضاسازی این سخنان آتشگون در میزان اندیشه، باور، زندگی و حماسه، حکومت و عدالت … حتی برای عالمان و فاضلان شیعه ـ چه بسا ـ روشن نگشته است.
حکمت الهی قرآنی و ابعاد عظیم وحی آسمانی و معالم هدایت محمدی و سرّ پیشرفت جوامع انسانی و راز موفقیت تربیت اخلاقی و زیانهای استثمار برای جوانع بشری و نقش عدالت سیاسی در حیات ارزشگرای اجتماعی و تأثیر قسط معیشتی در رشد روحی و تعالی فرهنگی و بسیاری نکات مهم دیگر در این خطبه مورد اشاره قرار گرفته و آن را به صورت منشوری اصلاحی و انقلابی برای همهٔ قرون و اعصار تاریخ درآورده است. حماسه نیز در این خطبه چنان اوج یافته که آن را در شمار شورانگیزترین منظومههای حماسی ـ حماسههای مقدس ـ قرار داده است.
که ماندند باید کاری زینبی کنند …» پا به رواق بلند تاریخ حماسه و اقدام میگذارد و کاروان، با پیمودن هامونها و هامونها و آبادیها و خرابهها و معبرها و میدانها، از دربار حکومت جاهلیت و سیاه دمشق سر در میآورد، در برابر فاتحی جوان و مغرور، و شماری مسیحی، و جمعیتی شامی و خشن، و بساطی دور از همهٔ ارزشهای قرآنی و تعالیم و سنت محمدی …
۳۸ـ و این زینب «س» است که باید نشان دهد که از کجا میآید، و در سیاهستان حکومت قاتل فرزند پیامبر «ص»، با چه خورشیدی خونآلود وارد میشودِ و اکنون او (زینب «س»)، پیامآور چه پیامی است، پیام راستین عاشورا … اقامهٔ عدل …
۳۹ـ فریاد زینب «س»، در همهٔ کاخ؛ نه، د رهمهٔ دمشق؛ نه، تا قلههای «قاسیون»؛ نه، بلکه تا ستیغهای بلند قرون و اعصار میگسترد:
أمنَ العَدل، یا أبنَ الظُلّقاء؟
ـ این عدالت است؟ یزید!
و گویی تربیت یافتهٔ دامان قرآن میخواهد آیه «إنَّ اللّه یَاْمُر بالعدل و الاحسان» را به گوشها برساند، حتی به گوش بیگانگان حاضر در آنجا … و گویی دختر علی «ع» و فرزند «نهجالبلاغه» میخواهد ذیلی بر سخنان علی «ع» بیفزاید: «امِنَ العَدل؟ …» و سرمشقی بزرگ در تاریخ برجای نهد و پس از ۱۴قرن از زبان یک متفکر انقلابی و یک شورآفرین شیعی برآید که:
«آنان که رفتند کاری حسینی کردند و آنان که ماندند، باید کاری زینبی کنند وگرنه یزیدیند».
و چه بسیار دخترانی که همینکه زینب «س» را ـ تا حدی ـ شناختند، در آنچنان دورهای پا به دایرهٔ عفت و فضیلت نهادند بی زور و تهدید بلکه با فهم و شناخت …
۴۰ـ دکتر شریعتی، به «وحدت اسلامی» نیز بسیار اهمیّت میداد. بهترین طرح برای تحقق این وحدت همان است که استاد شهید مرتضی مطهری، در مقاله «الغدیر و وحدت اسلامی» نوشته است (یعنی: وحدت سیاسی ـ که ممکن است، نه وحدت مذهبی ـ که ممکن نیست).
این بنده ناتوان نیز در سراسر نوشتههایم در طول چهل سال، که همه صبغهٔ شیعی دارد از عالمان اهل سنت بسیار نقل کرده و تجلیل نمودهام؛ برادران اهل سنت ـ برای اطلاع هم که شده ـ آثار ناقابل این بنده عاصی خداوند را بخوانند که قوام اصلی آنها قوام قرآنی و اسلامی است. این بنده کوشیده است تا سخنی تند بر خامه روان نکرده باشد؛ اگر به چنین سخنی برخوردند آن را نادیده بگیرند …
جالب توجه است که این مطلب را در اینجا یاد کنم. در سال ۱۳۳۸، علامه امینی به مشهد مقدس آمدند و با تقاضای خواص و علاقهمندان ده شب در «مدرسه نوّاب» منبر رفتند. و مجلسی شد بسیار مهم و تاریخی.
اینجانب عصرها به محل اقامت ایشان ـ در محله سرشور ـ میرفتم و در خدمت آن تجسم علم و عمل و تعهد و شناخت به مدرسه نوّاب میآمدیم، نماز مغرب و عشا را به جماعت میخواندند و مدرسه نوّاب که در آن ایام صحنی بسیار بزرگ داشت، از جمعیت مملو میشد و همه اقتدا میکردند و نماز جماعت خوانده میشد، و سپس منبر میرفتند.
یک شب که شیخ استاد (شیخ مجتبی قزوینی) نیز آمده بودند، وقت رفتن گفتند اینگونه مجلسی به هر قرنی اتفاق میافتد.
آیتاللّه العظمی میلانی نیز تشریف میآوردند و دم راه ورودی مینشستند و نبوغی صاحب مجلس بودند.
یک شب استاد علاّمه، دکتر سیدعلیاکبر فیّاض ـ رئیس دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد ـ که خود در تاریخ اسلام و ادبیات عرب بحق استادی علاّمه بود، به مجلس آمد و چون جا نبود، در باغچه مرطوب روی زمین نشست.
باری، در آن محفل عظیم چند تن از دبیران مذهبی مشهد به علاّمه گفتند، به فلانی بگویید، جلسهای بگذارد و الغدیر را برای ما بگوید. و ایشان فرمودند، و چنین شد. و شبهای چهارشنبه «جلسات الغدیر» دایر گشت و چون آن جلسات اغلب در محلات پایین خیابان تشکیل میشد و محل رفت و آمد اهل سنت به مشهد بود، برخی از برادران اهل سنت نیز در جلسهٔ الغدیر شرکت میکردند.
و یک شب، قاضی جلالالدین سلجوقی، عالم بزرگ اهل سنت، در مرزهای شرقی بهمراه پسرش و همراهی دیگر به «جلسهٔ الغدیر» آمد و گفتگویی علمی و دوستانه صورت گرفت و ایشان به اینجانب لطف بسیار پیدا کرد.
از ائمهٔ طاهرین «ع» رسیده است که به این اکتفا نکنید که حدیث ما را نقل کنید بلکه سعی کنید آن را درک کنید: «حدیثٌ تَدریه، خیرٌ مِن ألفِ حدیثٍ تَرویه : یک حدیث را که بفهمی بهتر است از هزار حدیث که نقل کنی.» و این ارشادی عظیم است برای فهم و درک و تعقل (و تفقّه در دین).
از این جهت اینجانب سعی میکردم که در «جلسه الغدیر»
فقط به «روایت غدیر» نپردازیم، بلکه به «درایت غدیر» نیز رو میآوریم. این بود که بحث را به محتوای واقعی غدیر میکشاندم، یعنی حکومت عادل … و آنچه در اینباره باید توضیح داده میشد.
و اینگونه شد که ساواک شاهی با «جلسه الغدیر» درگیر شد و بنده از خحضور و سخن گفتن در آن جلسه باز ماندم … و بدینگونه درگیری با نظام ستمشاهی دستنشانده، از مشهد، و از «جلسه الغدیر» آغاز گشت، آنهمه حدود ۵ سال پیش از ۱۵خرداد ۴۲، و شروع درگیری رسمی روحانیت با نظام.
اللّهمَّ أیِدِ المسلمین
و خَلِّصْهم مِن أیدی المُهاجمین
والسّلامُ علی مَن یَخْدِمُ الحقَّ لذاتِ الحقّ
و یَسعی لاِقامهِ القسطِ و العَدل.
قم ـ فروردین ۱۳۸۳
[1] – کتاب عقیده-ص 36-37
[2] – پس او «نقد روحانیت» می کرد که طبق آیاات و روایات از اهم تکالیف دینی و اجتماعی و انقلابی است .(و در سخنان ائمه ع شماری از عالمان نقد شده اند.) نه «نفی روحانیت» که برخی به اشتباه چنین می پندارند.
[3] – امت و امامت-ص 12
[4] – که در این سال های پس از انقلاب ، برخی از این گونه معممین وارد در قدرت یا فرصت یافته خود را خوب نشان دادند و به دنیا و جمع مال از راه هایی که در اختیار داشتند پرداختند و خانه های مجلل ساختند و به دین خدا و تعهد پشت کردند و به سرخوردگی برخی از مردم و جوانان که از روی بی اطلاعی، انان را -العیاذ بالله- نماینده دین دانستند اهمیت ندادند؟!
[5] -و می گفت مسجد هدایت ( که آیت الله طالقانی در آنجا نماز می خواند و تفسیر می گفت) امید ماست و به ما امید می دهد.
[6] – و از «خواطر شیطانی» به تعبیر شیخ محیی الدین بن عربی (م.:638 ق) و «اغلاط المکاشفین»- به تعبیر علاء الدوله سمنانی(م.736 ق) مصون و محقوظ باشد.
[7] – به خصوص که پدر بزرگوارش، استاد محمد تقی شریعتی از شاگردان و تعلیم یافتگان مکتب قرآنی میرزای اصفهانی(ره) بود.
[8] – «مقدمه»، ج3 ص 1209. چاپ تحقیقی دکتر علی عبدالواحد وافی دارالنهضه للطبع و النشر(مصر)
[9] – سوره عنکبوت (29):20
[10] – این کتاب به وسیله آقای اسماعیل فراهانی به فارسی نیز ترجمه شده است. به نام «اسلام و هیئت».
[11]– وسائل الشیعه، ج 6، ص 127
[12] – اصول کافی، ج 2، ص 34، رجوع کنید به «ترجمه الحیات»، ج 1، ص 488-470، فصل «پیوستگی ایمان و عمل»
[13] – و آیا تواند بود که-خدای ناخواسته-وضع امروز اقتصاد و سرمایه داری، در جمهوری -به اصطلاح-اسلامی شباهت هایی به آن چگونگی هابه هم رسانده باشد؟
[14] -«وفیات الاعیان»-ابن خلکان، ج 2، ص 254.
برگرفته از مقاله «روحی که همواره در میان ماست»، استاد محمد رضا حکیمی، مندرج در ; کتاب «عقل سرخ»: بیست مقاله، محمدرضاحکیمی-قم: دلیل ما، ۱۳۸۳