نامه به محمدرضا حکیمی، وصیت شرعی (آذر ۱۳۵۵)
وصیت شرعی
تاریخ: آذر ۱۳۵۵
متن زیر، نامهای است که شریعتی با عنوان «وصیت شرعی» در آذر ۱۳۵۵ خطاب به استاد محمدرضا حکیمی نوشته و شش ماه قبل از مرگش شخصا به دست ایشان رسانده است.
این متن که تا اواسط دهه 80 در اختیار استاد حکیمی قرار داشت و سپس به خانواده سپرده شد موضوع تفسیر، موضع گیری و تنش های بسیاری در میان موافقین و منتقدین شریعتی طی چهل سالی شد که از عمر این متن می گذرد. “تجدید نظر”، “غنی شدن از نظر علمی”، “غلطگیری معنوی”، چه معنایی دارد و اینکه بر اساس چه روشی چنین ضرورتی می تواند محقق شود؟ در فاصله میان تابستان 56 تا پایان سال 57 ، کمیته ای با مدیریت استاد حکیمی و حضور استاد مطهری و بهشتی، برگزار می شود تا چنانچه متن وصیت خواهان آن است به تنظیم و تصحیح آثار شریعتی مشغول شود. به موازات دفتر تنظیم آثار شریعتی در اروپا نیز اقدام به چاپ آثار شریعتی می کند. این کمیته به دنبال مرگ آقا مصطفی خمینی و اوج گیری مبارزات سیاسی علیه نظام شاهنشاهی و چاپ و تکثیر وسیع آثار شریعتی به شکل مخفی عملا منحل می شود و استاد حکیمی عملا فلسفه وجودی چنین کمیته ای را منتفی می داند.
وصیت شرعی
مشهد-آذر ماه 1355
علی سربداری
برادرم، مرد آگاهی و ایمان، اخلاص و تقوی، آزادی و ادب، دانش و دین، محمد رضا حکیمی.
در این فصل بد که هر خبری میرسد شوم است و هرچه روی می دهد فاجعه و “هر دم از نو غمی آید به مبارکبادم”، نام شما بر این دو “یادنامه” برای من یادآور آن آرزوی دیرینه و شیرین بود که همچون صدها هزار آرزوی دیگری که طوقی کرده بودم و بر گردن فردا بسته بودم، در این ترکتاز زمانه گسست و به یغما رفت و آن آرزو، در یک کلمه، بازگشت شما به میدان بود، میدانی که اینچنین خالی مانده است و در پیرامون، نسلی عاشق و تشنه نگران ایستاده و چشم انتظار تا مگر در برابر این “غوغا”، رویاروری این دن کیشوت ها و شومن های شبه هنری و شبه سیاسی و شبه مذهبی و این همه خیمه شب بازی ها که در مسجد و میخانه برپاست و کارگردان همه یکی است، سواری بیرون آید شمشیر علی در دست و زبان علی در کام و دلی گدازان از عشق و سری بیدار از حکمت و سپر گرفته از تقوی و برگذشته از احد و خندق و صفین و صحرای تف و چمنزار سرخ عذرا و با ابوذر در ربذه بسر برده و با هزارها قربانی خلافت اموی و عباسی و سلطنت غز و مغول و سلجوقی و غزنوی و تیموری و ایلخانی….در سیاهچالهای دارالاماره های وحشت و شکنجه ها دیده و در آوردگاههای خون و خیانت صلیبی ها شمشیر زده و خط کبود شلاق استعمار تاتارهای مسیحی و آدمخوارهای متمدن را در این قرن های غارت و خواب بر جان و تن خویش تجربه کرده و پرچم رسالت خونخواهی هابیل بر سر دست و کوله بار آگاهی و رنج انسان برپشت، راه سرخ شهادت را در طول این تاریخ طی کرده و داغ فلسطین و بیت المقدس و سینا و لبنان بر جگرش صدها زخم تازه نهاده و اینک، بر سیمای وارث آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمد و علی و حسن و حسین و….به مثابه یک “امت”-چون ابراهیم-قلم را تبر کند و بت های نمرودی این عصر، عصر جاهلیت جدید را بشکند و از عزیزترین ارزش هایی که بی دفاع مانده اند و آن همه یادهای قدسی که دارد فراموش می شود و این میراث گران و گرامی که دسترنج نبوغ ها و جهادها و شهادت های تمامی تاریخ ما است، بر باد می رود، قهرمانانه دفاع کند، بیاد آورد و نگاه دارد.
علیرغم “این سموم که بر طرف بوستان ما می گذرد”، هنوز بوی گل و نسترن هست؛ هنوز نسل جوان که همه توطئه های استعمار فرهنگی برای پوچ و پلید و بیگانه کردن وی به کار میرود، تب و تاب حق پرستی را دارد و برای مقابله با این سموم -که از همه سو وزیدن گرفته و یادآور همداستانی احزاب است و داستان خندق [i]-در جستجوی پایگاه اسلام راستین خویش اند و ایستادن بر روی دو پای خویش، و هنوز حوزه ما-که سیصدسال است از درون، بیمار خواب و خرافه اش کرده اند و پنجاه سال است که از بیرون محاصره اش کرده اند و در همش می کوبند-استعداد معجزآسای خویش را در خلق انسانهای بزرگ و نیرومند و خلاق و چهره های تابان و تابناک انسانی- حتی در عصر انحطاط و سقوط و رواج بی شخصیتی و تولید و تکثیر ماسکهای مسخره و آدمک های مقوایی و تکراری و هم پوک و دروغ و بی روح- نشان میدهد و نقش انقلابی و انسانی ویژه خویش را- که جذب روحهای عاشق و نبوغ پنهان، از اعماق محروم ترین توده های شهری و بیشتر روستایی است و سپس پیرایش و پرورش آنها در چهره بزرگترین مراجع علمی و فکری مردم و والاترین رهبران و مسئولان جامع و درخشان ترین حجت های زمان و آنگاه سپردن زمام سرنوشت عصر خویش به دست آنان-همچنان به دست دارد. در چنین یأس و با چنین مایه های امید، خاموش ماندن کسی چون شما پیدا است که تا کجا یأس آور است؟ درست به همان اندازه که اکنون شکست سکوتتان و شنیدن سخنان امیدبخش است.
قدرت قلم، روشنی اندیشه، رقت روح، اخلاص نیت، آشنایی با رنج مردم و زبان زمان و جبهه بندی های جهان و داشتن فرهنگ انسانی اسلام شیعی و زیستن با آن”روح” که ویژه”حوزه”بود و یادگار “صومعه خالی آن روزها” و سرچشمه زاینده آن همه نبوغ ها و جهادها و اجتهادها و میراث آن تمدنی که با علم و عشق و تقوی بنا شده بود، همگی در شما جمع است و میدانید که این صفات بسیار کم با هم جمع می شدند و این “ویژگی” –آنچه را امروز”مسئولیت” مینامند، بر دوش شما سنگین تر میسازد و سکوت و انزوا را-به هر دلیل-بر شما نه خدا می بخشاید و نه خلق.
“و اما…برادر! من به اندازه ای که در توان داشتم و توانستم در این راه رفتم و با اینکه هرچه داشتم فدا کردم از حقارت خویش و کار خویش شرم دارم و در برابر خیلی از “بچه”ها احساس حقارت می کنم. در عین حال، لطف خداوند به کار ناچیز من ارزش و انعکاس بخشیده است که هرگز بدان نمی ارزم و می بینم که :”کم من ثناء جمیل لست اهلا لهه نشرته” و اکنون بدترین شرایطی را که یک انسان ممکن است بدان دچار شود میگذرانم و سرنوشتی جز مرگ یا بدتر از مرگ ندارم. با این همه، تنها رنجم این است که نتوانستم کارم را تمام کنم و بهتر بگویم، ادامه دهم و این دریغی است که برایم خواهد ماند. اما رنج دیگرم این است که بسیاری از کارهای اصلی ام به همان علت همیشه، زندانی زمانه شده و به نابودی تهدید می شود، آنچه هم از من نشر یافته، به دلیل نبودن امکانات و کم بودن فرصت، خام و عجولانه و پرغلط و بد چاپ شده است و تمامی آن را نه به عنوان کارهای علمی، تحقیقی، که فریادهایی از سر درد، نشانه هایی از یک راه ، تکان هایی برای بیداری، ارائه طریق، طرح هایی کلی از یک مکتب، یک دعوت، جهات و ایده ها و بالاخره نوعی بسیج فکری و روحی در جامعه باید تلقی کرد و آن هم در شرایطی تبعیدی، فشار، توطئه، فرصت گذرا و حالتی که هر لحظه اش انتظار فاجعه ای میرفت.
انها همه باید تجدید نظر شود، از نظر علمی غنی شود و خورشت بخورد، غلطگیری معنوی و لفظی و چاپی شود. اینک، من ، همه این ها را که ثمره عمر من و عشق من است و تمام هستی ام و همه اندوخته ام و میراثم را با این وصیت شرعی ، یکجا به دست شما میسپارم و با آن ها هرکاری که می خواهی بکن.” [ii]
فقط بپذیر تا سرنوشت سختی را که در پیش دارم بتوانم با فراغت دل بپذیرم و مطمئن باشم که خصومت ها و خباثت ها در محو یا مسخ ایمان و آثار من کاری از پیش نخواهند برد و ودیعه ام را بدست کسی میسپارم که از خودم شایسته تر است. لطف خدا و سوز علی تو را در این سکوت سیاه، به سخن آورد که دارد همه چیز از دست میرود، ملت ما مسخ می شود و غدیر ما میخشکد برجهای بلند افتخار در هجوم این غوغا و غارت بی دفاع مانده است. بغض هزارها درد مجال سخنم نمیدهد و سرپرستی و تربیت همه این عزیزتر از کودکانم را بتو میسپارم و تو را به خدا و…خود در انتظار هرچه خدا بخواهد. علی
مشهد آذر 55
امضا
[i] اذجاء کم من فوقکم و من اسفل منکم و اذ زاغت الابصار و بلغت القلوب الحناجر..!
*حدود دویست اثر است از مقاله و کتاب و نامه و ترجمه که پس از جمع آوری ترتیب تسلیم آنها را بعدا خواهم داد و بهتر است که ترتیبی دهم که جایی محفوظ باشد و هرگاه وقتش رسید بتوانید در اختیار داشته باشید.[ii]