ویژهنامهی سی و هشتمین سالگرد شهادت دکتر شریعتی (روزنامه اعتماد ـ ۲ تیر ۱۳۹۴)
راز رند خراسانی
سوسن شریعتی
منبع: کرگدن نامه (ویژه نامه اعتماد شماره شانزدهم ۳۲۷۵)
تاریخ: ۲ تیر ۱۳۹۴
«سلوک فکری علی شریعتی»
«…همین نقدهای متضادی که به شریعتی طی این چهل سال شده نیز می تواند نشانه ای دیگر باشد از نسبت های مختلفی که مخاطب با شریعتی برقرار کرده. برای مثال در دهه پنجاه- شصت نقدی که به شریعتی می شد این بود که با داشتن رویکرد ایدئولوژیک به دین، عملاً موجب نوعی نگاه تقلیل دهنده و سکولار به دین شده است و عمدتاً معطوف به عمل و کاربرد و نه حقیقت و جوهر دین. در دهه هفتاد درست برعکس گفته می شد…»
توصیه دردمندانه اباذری قابل تأمل است. در کتابهای شریعتی و آلاحمد حتماً چیزی هست که همچنان کهنه نشدهاند و همچنان مشتری دارند و خوانده میشوند. شریعتی و آلاحمد هر دو عمر زیادی نداشتند و اجل مُهلتشان نداد تا تأثیرات نوشتهها و گفتههایشان را ببینند. اما از شواهد و قراین پیداست که هیچ نویسنده و روشنفکری به اندازه ایشان مؤثر نبوده و در جریانات فکری و عقیدتی حضور نداشته. به نظرتان عجیب نیست که حرفهای چهل، پنجاه سال پیش همچنان مصداق داشته باشند و دورهشان سر نیاید؟ اتفاقاً اولین سؤالی که از سوسن شریعتی کردم همین بود که شریعتی چه مشکلی از ما میتواند حل کند؟ ظاهراً دنیا عوض شده و شرایط تغییر کرده. ما حتی اگر بدویم به سرعت تغییرات دنیا نمیرسیم. هرچه امروز میگوییم فردا کهنه میشود. اما شریعتی چه گفته و چه کرده که بعد از این همه سال به هم توصیه میکنیم که از شریعتی غافل نشویم؟
بهتر است از خودم شروع کنم. شروع از خود نقطه عزیمت قابل اعتمادتری است برای پاسخگویی به سوال شما. من52 سال دارم و بعد از مرگ شریعتی تا امروز مدام کتابهای او را خواندهام؛حدود سی و خرده ای سال و هر بار به دلیلی. مراجعه ای که از نوجوانی شروع شده و تا میانسالگی ادامه داشته، مدت زمانی که یک زندگی طی آن رغم می خورد؛ ترکیبی از تجربیات غریب: جوانی، انقلاب، تجربه پرتابشدگی به غرب، غربت، تجربه شهروند شدن، تجربه میانسالی و… هربار خوانده ام به دلیلی: یکبار خوانده ام تا بفهمم میراثم چیست. یکبار برای اینکه بدانم چرا انقلاب شد؟ بار دیگر برای اینکه ببینم چه مواجهه ای می توانم با تجربه غرب و ریشه کن شدن داشته باشم ، چه نسبتی با دین، چه نسبتی با قدرت و غیره… تجربه من تعمیم پذیر است.
به تقسیمبندیای که شریعتی از آثارش دارد دقت کنید: اسلامیات، اجتماعیات و کویریات. اینها هر بار با توجه به حال و هواها به شکلی تیراژ پیدا میکند. مثلاً در دهه 60 اسلامیات شریعتی تیراژ بالاتری دارد. در زمان حیات خودش در دهه 50 اجتماعیاتش تیراژ بیشتری داشته. امروزه میبینیم که کویریات شریعتی پرفروشترین آثار اوست. طی این سه-چهار دهه( تقریباً سه نسل) هر بار به دلیلی شریعتی را خوانده اند. یکی از دلایلش خصلتی است در تفکر شریعتی؛ اندیشهای که در پیوند مدام و مستقیم با زندگی، در پیوند با یک “من” انضمامی همینجایی و هم اکنونی است؛ در پیوند با «خود»های متعدد ما ا: خودِ اجتماعی ما (در نسبتی پر تنش با قدرت و با جامعه، با دیگری)، خود دینی ما( تنش کفر و ایمان، اسلامیت، شیعه…) و خود ِ کویریِ آزاد و مستقل و خود بنیاد که به تعبیر شریعتی در جستجوی ابداع حقیقت خویش است بی دخالت هیچ کس و این پرسش مدام که “من کدام است”. جامعه ما مثل این است که هر بار در هر نسبتی که با خودش برقرار میکند، باز شریعتی را روبروی خود میبیند. در سالهای اول انقلاب، سالهای 56،57 برخی از آثار شریعتی از جمله «شهادت» صدهزار تیراژ داشته.15 سال بعد من در روزنامه ای به نقل از ناشری عرب خواندم که «بازگشت به خویش” شریعتی در مصر صدهزار تیراژ پیدا کرده. امروزه میشنویم که «کویر» شریعتی – که در سال 48، زمانی که چاپ شد، به زحمت به دو یا سه هزار تیراژ رسید – بهخصوص در دهه 90 و آخر 80 در همین جامعهای که میگوییم تیراژ کتاب 700 تا شده و میگوییم کسی کتاب نمیخواند، دو سه بار در سال تجدید چاپ میشود، «هبوط» و «گفتگوهای تنهایی» هم همینطور. شریعتی جوری نقش دماسنج پیدا کرده. چرا کویریات امروز بیشتر خوانده می شود: برای اینکه امروز نسل جدید بیشتر از همه وقت درگیر “خویشتن”ی است که دیگر به نام هیج “ما” یی بسیج نمی شود و در پی کشف و فهم آن “من”ی است که با پرسش و نقد از آن من اجتماعی و دینی و سنتی آغاز می کند. برای همین است که می رود سراغ شریعتی ِ کویریات: همانجایی که پرسش اصلی همین است” من کدامم” یا به تعبیر خود شریعتی جایی که “من هستم بی دخالت هیچ کس”!
شریعتی هیچوقت در این سی سال متولی نداشته و به هر دلیلی نادیده گرفته شده، اما مدام و بیواسطه با منِ انضمامی ایرانی امروزی مواجه میشود و امکان گفتگوی دموکراتیک با خود را فراهم میکند. ما همچنان در گیر “خویشتن” های موازی خودیم و از همین رو شریعتی را مدام فرا می خوانیم: چه برای نقد، چه به قصد طنز و چه از سر آشنایی و هم صدایی. شریعتی شبیه ما است؛ همین ما ی این و در عین حال آن! پرتنش، سراسیمه، در جستجوی هویت و درعینحال نوستالژیک، مایل به گشودگی به امر نو و در عینحال دارای دغدغه ریشهها، عدالت جو و آزادی خواه ، جهانی –بومی.
همین نقدهای متضادی که به شریعتی طی این چهل سال شده نیز می تواند نشانه ای دیگر باشد از نسبت های مختلفی که مخاطب با شریعتی برقرار کرده. برای مثال در دهه پنجاه- شصت نقدی که به شریعتی می شد این بود که با داشتن رویکرد ایدئولوژیک به دین، عملاً موجب نوعی نگاه تقلیل دهنده و سکولار به دین شده است و عمدتاً معطوف به عمل و کاربرد و نه حقیقت و جوهر دین. در دهه هفتاد درست برعکس گفته می شد: رویکر ایدئولوژیک به دین، رویکردی بوده است حداکثری به دین، دینی کردن همه ساحت های اجتماعی، فرهنگی ، سیاسی و حتی شخصی… نقد دکتر شایگان به شریعتی در کتاب «یک انقلاب مذهبی چیست؟»که در سالهای آغازین شصت به زبان فرانسه در آمد همین نگاه اول بود: ایدئولوژی کردن دین تقلیل دادن آن است به کاربرد اجتماعی آن و در نتیجه : فرشتهخو نشان دادن دوست و اهریمنی نشان دادن دشمن؛ آگاهی ثنوی سیاهوسفیدی؛ آگاهی های معطوف به عمل و کاربرد و نه حقیقت و دست آخر بیدار کردن دیو خفته سنت. در دهههای 60 متهم به بیدینی بود و عصری کردن دین و در ده 70 متهم به دینی کردن اکثری اجتماع و فرهنگ و…در حوزه سیاسی هم همین نقد دوگانه به شریعتی می شد: در زمان خودش متهم به این بود که غیر سیاسی است و تن به رادیکالیزم زمانه اش نمی دهد و به جای مبارزه سیاسی مبارزه فرهنگی را اولویت می داند و این همه به حساب ترس گذاشته می شد و حتی گم کردن سوراخ دعا. گفته می شد بهجای اینکه به نقد سیستم و قدرت شاهنشاهی بپردازد، روحانیت را نقد کرده و لابد به همین دلیل هم هست که به او اجازه سخنرانی در حسینیه ارشاد میدهند. اما در دهه 60 و هفتاد درست نقد برعکسی به او میشود: اینکه آگاهی او فقط معطوف به انقلاب و انقلابیگری است و گفتمان بسیجکننده و آگاهی منجر به عمل و سلبی و نه ایجابی و خلاصه به درد نهضت می خورد و به کار نظام نمی آید و…ادامه می دهم : یک دوره متهم بود که تفکرش دودوتا چهارتایی است،( مثلاً کتاب « اسلامشناسی هندسی» که در آن میخواهد تفکر را هندسی کند)سیستمی بسته و متصلب و حقیقت های قاطع یک بار برای همیشه تعریف شده و حقیقت را بر انگارهای که میخواهد می بُرد و بعدها به او نقد میشود که تفکری است هم این و هم آن، پارادوکسیکال و نشسته بر روی یک سری دوگانه و از همین رو همه چیز از تویش بیرون میآید. (بازتاب سیاسی – عقیدتی تفکر و آراء شریعتی هم همین بود. یعنی هم کسی که به جنگ رفت وصیتنامهاش: “بمیر یا بمیران” و “شهادت دعوتی است “و…و بود هم آن کسی که به زندان افتاد و مجازات شد، خود را به شریعتی منسوب می دانست و به نام تفکر شریعتی به مصاف می رفت. همینکه بر سر بیلان شریعتی اجماع نیست و هر بار به گونه ای ارزیابی می شود نشان می دهد شریعتی همچنان در حال تجزیه و ترکیب شدن است با موقعیت های مختلف فرهنگی ما در این چند دهه و در بیشتر پرونده های تاریخ سیاسی نقش مدام داشته است. برای نسل خود من که کاملا مسجل است که شریعتی منجر به صفبندیهای جدیای شد. بسیاری از افراد که امروزه دچار گسستهای سیاسی و نظری شدهاند، وقتی خودِ جوان دهه 60شان را به یاد میآورند، اثرپذیری شان از شریعتی را به یاد میآورند: اینکه تحت تاثیر او مثلاً به نهادهای دولتی پیوسته اند(مثلاً سپاه) یا بر عکس تحت تأثیر شریعتی دست به ترور زده اند… مخملباف به من می گفت در سال 51 تحت تأثیر سخنرانی «شهادت» شریعتی پاسپانی را مورد حمله قرار داده .(همانی که موجب دستگیری اش می شود. و من البته به شوخی می گفتم تا آنجایی که من میدانم شریعتی مبحثی به نام چاقوکشی ندارد. ) همین موضوع شریعتی و مبارزه مسلحانه : شریعتی در سال 54 پس از آزاد شدنش از زندان در نواری که بعدها به نام «دریغ ها و آرزوها» بچاپ رسید در نقد تاریخ سیاسی معاصر –از مشروطیت، نهضت ملی تا مبارزات چریکی دهه پنجاه – مبارزه مسلحانه را یک جور انقلاب کردن با سر می داند و تذکر می دهد که انقلاب باید با پا انجام شود. اگر چه شهدای چریک و مجاهد را ارج می گذارد و آنها را قهرمانانی بزرگ می داند. همین جا باز پارادوکس وجود دارد: نقد مستقیم و بیواسطه عملیات مسلحانه در دهه 50، در حالیکه از درون خود حسینه ارشاد در آن سال ها نیروهای بسیاری به مبارزه مسلحانه میپیوندند.
آیا این تناقضات و پارادوکسهای شریعتی است یا پارادوکسهای زمانه است و شریعتی آینهای است از این همه؟ همین حرکت روی پارادوکسها به هر دلیلی به نظر من دلیل بقای شریعتی است. می شود پرسید: بقای شریعتی همچون پروژه؟ همچون گفتمان؟ همچون یک تفکر؟ و…پروژه شریعتی چه بوده است؟ رفرم دینی به مثابه پروژه ای اجتماعی. ممکن است آن پروژه از اعتبار افتاده باشد و جذابیتی که میماند نوعی از تفکر باشد که روی پارادوکسها حرکت میکند. پارادوکسهایی که هم در کویریاتش است، هم در اجتماعیاتش، هم در اسلامیاتش. شریعتی به این حرکت بر روی مرزها آگاه است و در یکی از نامه هایی که در اوج ایام حسینیه ارشاد به دوستی نوشته به این وضعیت اشاره می کند: ” شدهام دورگه ای که یک دلم در حرا میتپد، یک دلم پوشیده در بنارس”! منظورم این است که همزیستی این خویشتنهای موازی در تفکر چند ساحتی شریعتی ضامن بقای او است (خویشتن هایی که گاه رقیب هم می شوند) و در شریعتی سر به هم می دهند: خویشتن سراسیمه و پر تنش کویری، خویشتن اجتماعیِ خواهان تغییر و منتقد نظم مستقر و اشکال سه گانه سلطه، خویشتن اسلامیِ قرار گرفته در میانه چند فرهنگ( فرهنگ شرق(با همه عناصرش : شرق دور باشد یا تشیع و اسلام و ایرانیت و…) و غرب نیز؛ قرار گرفته میان بومی و جهانشمول. تداوم شریعتی به این دلایل است. جامعه دارد آثار شریعتی را میخواند، بدون توصیه حتی.
ما دوست داریم بار عقل و اختیارمان را روی دوش دیگری بیندازیم و شریعتی ظاهراً خیلی خوب حاضر است این بار را تحمل کند. ما از خود رفع تکلیف میکنیم و به گردن شریعتی میاندازیم.
بله، در مورد شریعتی به نظر من وجه تراژیک یا جذابیتش همین است که خودش بهتر از هرکس دیگری این موضوع را پیشبینی میکند: اینکه بدخوانده شود. در” گفتگوهای تنهایی” اش مینویسد: “اگر مجهول می مانم لا اقل شادم که مفیدم”. خودش را تشبیه میکند به ساختمان ویران و رها شده ای با گنجی که در گوشه ای پنهان است. می نویسد هر کس بر اساس نیازش به این ساختمان ویران مراجعه می کند: یکی برای خانه اش، پله ها را می کند و می برد، دیگری پنجره ای را، دیگری در را و… هرکسی بر اساس پروژهای که خودش تعریف کرده است چیزی را که نیاز دارد از این ویرانه برمیدارد. کسی به آن مثلا گنچ پنهان این خانه که ای بسا روح اصلی این خانه است کاری ندارد و در نتیجه مغفول می ماند. با این همه خوشحال است از این که به هر دلیلی برای این یا آن در ساخت و سازشان مفید بوده است : “اگرچه مجهول میمانم ولی شادم که مفیدم”. واقعیت این است که شریعتی مفید بوده است؛ مفید برای این تجربه مشترک و در عین حال دردناک و تراژیک “شدن” ما، چه وقتی خواتسه ایم عبور کنیم از خود و چه وقتی قصدمان مرور یک فراموشی بوده است. مگر از یک روشنفکر چه انتظار دیگری وجود دارد جز اینکه برای مردم مفید باشد؟ بابت همین مفید بودن است که نسل جدید هم هنوز با شریعتی درگیر است. اتفاقاً همین خصلت که می توان تقصیرها را به گردنش انداخت. شریعتی جوانتر از آن بود که برای جامعه خود پدری کند اما نقشی که برای بسیاری از ما ها بازی کرده همین بوده است : پا به پای ما آمدن در تجربیاتمان. شریعتی سرمنشاء یک سری ناگهانی ها در زندگی های شخصی و اجتماعی آحاد بوده است از همین رو همچنان احساسات را بر می انگیزاند: چه وقتی سوژه طنز و جوک قرار می گیرد، چه هنگامی که هزاران جمله در جهان مجازی به او منسوب می شود برای پیدا کردن مشروعیت و چه وقتی که می شود علت العلل بدبختی های ما. در همه حال اجتناب ناپذیر است.
مثال می زنم: چند سالی است که بنیاد شریعتی در نمایشگاه کتاب غرفه بسیار کوچکی دارد و کتابهابهای شریعتی را به فروش می رساند(کتابهایی که ناشران اصلی شان نیز آنها را در غرفه خود می فروشند)میرویم (خودمان هم در آن غرفه کوچکی داریم) در این ایام گاه صحنه های قابل توجهی می افتد: مثلاً درست در همان لحظاتی که من نوعی با هم نسلی هایم مشغول بحث و گفتگو در باب منتفی دانستن شریعتی به عنوان پروژه یا اندیشه هستیم و قاطعانه می شنویم که شریعتی دیگر منتفی است، دِمُده شده، به درد جوانان نمیخورد و… (معمولاً از جانب همین هم نسلی ها که دیگر شده اند پنجاه ساله) صندوق غرفه در حال پر شدن است و طبیعتاً جوانان اند که می خرند. با وجود اینکه تیترها تکراری است، یعنی تیترهایی است که ناشرین دیگر میفروشند، چون ما ناشر نیستیم، فقط کتابها را میگیریم که حضوری هم داشته باشیم. چرا ما شریعتی می خواندیم؟ چرا هنوز نسل جوان شریعتی میخواند؟ما با شریعتی فهمیدیم شهروندی یعنی چه، رأی دادن یعنی چه، نقد قدرت یعنی چه و کلکل با سنت را یاد گرفتیم. حتی سر به سر مقدسات گذاشتن را از شریعتی یاد گرفتیم.در مورد افرادی مثل بنده که تجربه طولانی غربت و تبعید هم اضافه می شود و کمکی که از شریعتی گرفتیم برای “ایرانی ” ماندن. بنابراین در همه جلوههای شهروندی یک جاهایی با شریعتی نسبتی برقرار کردیم. همه اینها یعنی مقدمات انسان مدرن شدن،سر زدن سوژه، سوژه ای که فکر می کند، شک می کند، عصیان می کند و معلوم می شود که هست.
از جذابیتهای شریعتی هم همین است نه تنها می شود به گردنش انداخت بلکه اساساً خودش به گردن می گیرد. مدام میشود خودش را علیه خودش علم کرد. شریعتی خود، اسباب نقد خودش را فراهم میکند. به همین دلیل می شود با او ادامه داد: نه تنها پی گرد قضایی ندارد که با پذیرش نقش متهم و ای بسا مجرم، همه گناهان تو را بخشوده می کند. هر جا جرمی تعریف می شود پای شریعتی در میان است : از ایدئولوژیک کردن دین، رادیکالیزم سیاسی، بنیادگرایی، خشونت های سیاسی، افتصاد دولتی، از اولویت افتادن آزادی و….گرفته تا :”جوانی نکردم تقصیر شریعتی بود”، “عاشق نشدم تقصیر شریعتی بود”، “خانه- زندگی تشکیل ندادم تقصیر”…. چیزی از حقیقت در همه اینها هست و نیست …
اینکه حرف شریعتی بعد از چهل، پنجاه سال همچنان مصداق داشته باشد آیا به این معنا نیست که ما داریم درجا میزنیم. بله؛ ظاهر ما عوض شده ولی مسائل ما لاینحل باقی مانده. برای همین حرفهای شریعتی همچنان مصداق دارد.
اینکه شریعتی هنوز مصداق دارد و هنوز خوانده میشود می تواند دو معنا داشته باشد: اینکه درجا میزنیم، یعنی جامعهای هستیم که مدام خود را تکرار میکنیم. شاید هم معنایش این است که تعریفمان از دوره غلط است، محدود است، این تصور که دوره ها را باید با گسست ها تعریف کنیم و پشت کرده به هم و یا اینکه دوره ها را کوتاه ببینیم و خواهان عبورهای مکرر و مدام باشیم. خود همین موضوع هم پارادوکس جامعه ما است: جامعه ای که مدام میل به عبور دارد و خیلی زود همه چیز را کلنگی می بیند (خانه هفت-هشت ساله را و یا ایده ها را و آدم ها را نیز) و در عین حال چامعه ای که می گویند نوستالژیک است و حتی برای دیروز نه چندان دور دچار نوستالژی است. آیا شریعتی می خوانیم(یا باید بخوانیم) از سر نوستالژی یا برای اینکه امکان عبور به ما می دهد؟
درست است که دوره عوض شده اما خصلت دوران به معنای طولانی مدت تر این مفهوم همچنان همان است که بود. اینکه باید شریعتی خواند ای بسا با همین تعریف است. معنایش الزاما این نیست که ما درجا می زنیم، معنایش این است که شریعتی هنوز آینه ای شفاف، خودآگاه کننده ای صادق و آسیب شناس دقیقی است. آسیب های دوران، که شریعتی به آنها تذکر می دهد عمیقتر از آن است که با فروپاشی دیوار برلین و جهانی شدن و وضعیت پستمدرن و پساپست مدرن و سربرآوردن اشکال متعدد بنیادگرایی اسلامی( اتفاقات سی سال اخیر ) بلا موضوع باشند. ای بسا همین اتفاقات به تذکرات شریعتی در باب ضرورت رفرم دینی، بازشناسی هویت ایرانی- اسلامی ، نقد نهاد دین، تصفیه منابع فرهنگی و دینی ، فهم و بازسازی و نه یادآوری خویشتن ، نقد نظام سرمایه داری، ضرورت مدرنیته آلترناتیو و….را مشروعیت بخشیده است. (اینها عناوین کتب شریعتی است)شکی نیست که شریعتی هنوز به نوستالژی تبدیل نشده است و البته معنایش این نیست که همه دارند شریعتی می خوانند. یک اقلیت فعال هم که بخوانند و نقد بزنند کافی است برای اینکه قرار بگیرد در میان جریانات مرجع. چطور میتوان تشخیص داد که شریعتی هنوز خوانده می شود؟ از روی چند سیگنال: اول از روی نقدهایی که هنوز به شریعتی میشود. نمیشود مجلهای را باز کرد (از هر نوع گرایشی) و یکی از سوژههای نقدش شریعتی نباشد. از طرف جریانات سکولار، سنتگرا، حوزویان و… هنوز شریعتی سوژه نقد است. راه دوم تشخیص، تیراژ کتابهای شریعتی است و سوم ترجمه آثار شریعتی به زبانهای دیگر است. مثلا همین پارسال جشن اختتامیه ترجمه 37 جلد از آثار شریعتی به زبان استانبولی بود. این ترجمهها متعلق به یک جامعه “سنی” است. (یک پارادوکس دیگر: در جامعه خودمان شریعتی متهم است به شیعی گری!) ترجمه آثارش به عربی هم همینطور است. امروز 70 درصد آثار شریعتی به عربی ترجمه شده است و از همین زبان عربی حدود 15 عنوان به فرانسه ترجمه شده است. خب این آثار برای چه در حال ترجمه شدن هستند؟ نمیخواهم بگویم شریعتی دارد جهانی میشود. منظورم این است که شریعتی هنوز به مفاخر تبدیل نشده، در نتیجه به یک مرده ریگی که فقط باید با احترام از او یاد کنی. همینکه می شود موضوع جوک و طنز.
“زر و زور و تزویر”، “تیغ و طلا و تسبیح”، “عرفان، برابری، آزادی” چکیده سهگانههای شریعتیاند و هنوز هم مصداق دارند. پرسش و نقد سلطه و وجلوه های سه گانه آن همچنان مسئله دوران است: هربار که سرمایه به پرسش گرفته میشود، شریعتی سر و کله اش پیدا می شود، وقتی قدرت به پرسش گرفته میشود شریعتی هست، وقتی قرار است با سنت و دین گفتگو کنیم و نقد باز هم شریعتی به سراغمان می آید یا به سراغش می رویم. شریعتی در طرح اندازی پروژه اش و در تعریف مشخصات دوره تاریخی ای که ما در آن قرار داریم از یک ناهمزمانی صحبت می کند: ناهمزمانی تاریخی- تقویمی (در سال های پایانی دهه )40: می گوید زمان تاریخی ما، پایان قرون وسطی است اگرچه زمان تقویمی ما می گوید در پایان قرن بیستم هستیم. برای خروج از قرون وسطی در نتیجه باید با رفرم دینی همچون پروژهای اجتماعی شروع کنیم و این یعنی از نقد دین، نهاد دین، نقد نسبت انسان و امر قدسی، اعاده حیثیت از انسان، نقد خویشتن تاریخی و سنتی، تغییر در متد و…باید آغاز کرد و از طرف دیگر میگوید در عین حال در پایان ما قرن بیستم هستیم و این یعنی تجربه مدرنیته محقق، جنگهای جهانی، نظام های توتالیتر (کمونیزم دولتی و فاشیزم) آشویتر و….از افسون و افسانه افتادن مدرنیته تک الگویی پر ادعای عصر روشنگری و حتی از حیثیت افتادن انسان. انسان قرن بیستمی دیگر آن سرخوشی انسان قرن شانزدهمی و هفدهمی که دستافشان به سمت عقلانیت و اعاده حیثیت از انسان میرفت، ندارد و متواضعتر شده است. فهمیده به نام انسان هم میشود کشت، به نام انسان هم میشود فاجعه به بار آورد. بنابراین بریدن از خدا و امر قدسی رستگاری در پی ندارد. در این شرایط شریعتی میگوید ما باید با این ناهمزمانی زندگی میکنیم. به همین دلیل آثار شریعتی هم به دو دسته تقسیم میشود: یا به قول امروزیها زیرآبزنی سنت است مثل” پدر، مادر ما متهمیم”، “تشیّع علوی و تشیع صفوی”، “مذهب علیه مذهب” و یا برعکس، نقد -به قول هابرماس- مدرنیت جوان است، نقد نظام سرمایهداری است: با کتابهایی مانند” ماشین در اسارت ماشینیسم” (که نقد تکنیک است و ماجرای زندانی شدن انسان) و استعمار جدید به نام یونیورسل عصر روشنگری. پارادوکس تراژیک انسان ایرانی از نظر شریعتی همین است : از یک سو اعاده حیثیت از انسان ِ زیر سقف مانده در برابرتواضع ماندن او و تکیه بر ضرورتی به نام معنا و معتویت و بی تابی و به این معنا باز فراخواندن مذهب. در واقع یکبار سنت را میراند و بعد مذهب را فرامیخواند. البته به قول خودش مذهبی پس از علم نه قبل از آن.
شاید به دلیل همین تلاش برای پیشبرد این دو پروژه ناهمزمان است که خواندن شریعتی دستخوش سوءتفاهم می شود: یکی مذهب علیه مذهب را می خواند و می شود این ، دیگری فاطمه فاطمه است را می خواند و می شود آن. یکی دل نکنده از سنت بر می گردد به آن و دیگری دل یک دله می کند و اصلاً ای بسا عبور می کند. به این معنا شریعتی شبیه ما است. به تعبیر شایگان؛ چهل تکه ، به تعبیر مورخ دستخوش تخالف زمانی و به تعبیر زیبای خود شریعتی : “سراسیمه میان شرق و غرب”.
می پرسید نکند ماداریم درجا می زنیم ؟ شاید مشکل فراتر از بوم ما باشد. ببینید؛ در دهه 70 رویکرد سوسیالیستی و چپ شریعتی در نقد سرمایه داری دمده تلقی می شد (از سوی روشنفکران دینی اصلاح طلب به خصوص) و متاثر از گفتمان مسلط سالهای هشتاد میلادی سخن از پایان چپ و پایان رادیکالیسم وپایان تاریخ فوکویامایی بود. امروزه با بحران سرمایه و ماجرای والاستریت و بحران جهانی شدن و…صحبت از بازگشت یا ضرورت بازخوانی یک سری ایده ها است(ایده های سوسیالیستی ) . حالا به فرض ما درجا میزنیم، جهان که دارد جلو میرود. بسیاری از ایده هایی که در دهه 80-90 از مد افتاده تلقی می شد دومرتبه دارد فرا خوانده می شود : مثلاً ضرورت دوباره خواندن چهره های اصحاب روشنگری، ضرورت دادن تعریف دوباره از امر جهانشمول، جهانی شدن یا جهانزدگی و… . یادم می آید در دهه 80 در فرانسه “پایان تاریخ” فوکویاما رو بورس بود و شعار “تنها ره رهایی دموکراسی های لیبرال” است بود و امروز دوباره دارد به پرسش گرفته می شود. یا مثلاً موضوعی به اتوپیا از مد افتاده بود در تمامی نیمه دوم قرن بیستم و باز در سال 2000به دنبال نمایشگاهی بین المللی صحبت از ضرورت فراخواندن آن ( گیرم در اشکالی دیگر) بود در زمانه ای که گرفتار توتالیتاریزم دیگری شده ایم به نام توتالیتاریم امر واقع. از همه مهم تر همین بحران معنا و هویت های دربدری که میشود منبعی برای جذب نیرو توسط داعش در کشورهای غربی؛ همان کمبودهاییی که شریعتی در پروژه آرمانی ” عرفان – برابری – آزادی” در پی طراحی آن است و سه بعدی که در نگاه او باید سر به هم دهند.
همین گفتگوی سه گانه ساحت ها در رویکرد شریعتی است که او را امروزی تر از دیروز می کند. ای بسا به همین دلیل که پیش برد این سه بعد آرمانی است، پارادوکسیکال است و هرچه خوبان دارند را با هم پیش بردن . اصلاً همینکه شریعتی دل یکدله نمی کند حسن او است. تفکر شریعتی علاوه بر اینکه چند ساحتی است (ساحت های یک انسان)چند منبعی نیز هست و البته چند زبانی. او منابع معرفتی شرقی،دینی، اسلامی و غربی را در گفتگو باهم قرار میدهد. شریعتی چند زبانی است: زبانی که جا به جا ادبی می شود، دینی می شود و اجتماعی و برای ما امکان انتخاب فراهم می کند. همه اینها دینامیکی به نوع نگاه و رفتار شریعتی میدهد که جذابش میکند. البته این جذابیت نه فقط در تفکرات شریعتی بلکه در خود شخصیتش هم هست.
شخصیت شریعتی حرص درآر هم هست. با هیچ روشنفکری به اندازه شریعتی این همه کینه وجود ندارد. در سطوح مختلف خیلیها از شریعتی عصبانی هستند. چرا؟
همانطور که میگویید بحثها همیشه معرفتی نیست؛ خصلت انسانی خیلی از دعواها و صف کشی ها را نیز باید لحاظ کرد. منظورم این است که در نقد شریعتی همیشه اختلافات نظری نیست که عمل می کند. به عنوان مثال نقدهای دکتر نصر( که یکی دو سال گذشته به شکل ویذئویی در جهان مجازی می چرخید)به شریعتی صرفا نزاع رویکرد سنتگرا با رویکرد ایدئولوژیکگرا نیست . اینکه دکتر نصر در هشتاد سالگی به یاد می آورد که پول صندلی های حسینیه ارشاد را ساواک می داده، شریعتی از شخص وزیر علوم پول می گرفته و بالاخره بر اساس تذکرات ایشان و وقایع اتفاقیه، اعلیحضرت جلوی حسینیه ارشاد را بسته است و بر اساس سفارش ایشان اجازه خروج شریعتی داده شده است الزاماً ربطی به نزاع فلسفی ندارد. (حتی اگر ایشان بگوید که دلخوری اش از شریعتی به این دلیل بوده که شریعتی امام حسین و چگوارا را با هم مقایسه کرده است).قصه چیز دیگری است.
البته تخصص شریعتی حرص درآوردن هست اما گاف نمیدهد یعنی گاف تاریخی نمیدهد. در تمام طول عمرش یک جمله علیه کسی ندارد. اگرچه طنزی دارد که تا فیها خالدون را گاه سورانده است. این البته به رندی او مربوط است.
شما قائل به رندی شریعتی هم هستید؟
بله. شریعتی در مورد اقبال میگوید:” زندگیاش مرکب رسالتش بود “. زندگی اش شبیه تفکرش بود. در مورد شریعتی هم همین را می شود گفت. شریعتی قبل از رندی، استراتژیای دارد و نمی گذارد بازی بخورد. کتاب «شریعتی به روایت اسناد ساواک» را ببینید! شریعتی در تمام مدت فعالیتش در حسینیه ارشاد در محاصره انواع و اقسام تهدیدها و اتهامات است، منبری در تهران نیست که علیه شریعتی سخن نگوید: از اینکه زنش فرانسوی است و بچههایش بیحجاباند بگیرید تا اینکه خودش در “والیانس” فرانسه درس خوانده تا فتاوی بسیار؛ بازجویی های مکرر توسط ساواک و بعد دستگیری، نقدهای نظری مختلف به خصوص از سوی نیروهای رادیکال سیاسی. (معروف است که وسط سخنرانی«از کجا آغاز کنیم» یکی از مادران مجاهد به دنبال اعدام فرزندش با پخش اطلاعیه ای از بالکن حسینیه در میان جمعیت فریاد میزند که: شریعتی حرف زدن از درد بس است و دیگر وقت عمل است و شریعتی پس از چند لحظه سکوت می گوید:” تا حالا از درد حرف نزدیم بلکه از درد نالیدیم و حرفهایی هست که خود عمل است.”)همه اینها طبیعتاً احساس تنهایی بسیاری را به دنبال می آورد .خوب! قاعدتاً باید دستخوش هیستری و واکنش های عصبی شود علیه این یا آن اما ما در شریعتی چنین هیستیری ای نمیبینیم به جز چند تا متلک و یکی دو تا طنز و مقدار زیادی طمئنینه. البته رندی شریعتی یکی دیگر از دلایل بقای شریعتی است!