بحران، نفي، استيلا و آگاهي معذب | معصومه علیاكبری (روزنامه اعتماد ملی ـ خرداد ۱۳۸۶)
بحران، نفی، استیلا و آگاهی معذب
معصومه علیاكبری
منبع: روزنامه اعتماد ملی
تاریخ: ۲۸ خرداد ۱۳۸۶
تقریبا در تمام آثار شریعتی نوعی بحران، نوعی آشفتگی، ناهمخوانی و شورش علیه همه چیز به چشم میخورد. علیه خودش، علیه جامعهاش، علیه تاریخ و فرهنگ و جهان و فلسفه و سنت و مدرنیته و سیاست و مذهب و عرفان و ماركسیسم و سرمایهداری و مدرنیسم و خیلی چیزهای دیگری كه اكنون <ما ایرانی> گرفتارش است.
آگاهی ژرف و دردناك و رنجزای او از وضع موجود او را به چنان وضعیت ملتهبی میرساند كه از هر كلام او، راهحل او و پیشنهاد او فقط یك آتش دیگر زبانه میكشد. شدت این زبانهها به حدی است كه یك دم مجال قرار و آرام به او نمیدهد. آتشی كه در زیر خاكستر اجتماع فسرده بود، با دم شریعتی شلعهور شد و این گناه روشنفكر نیست كه آتش زیر خاكستر را نشان دهد. گناه از آن خاكسترنشینان خاموشی است كه ذره ذره میسوزند و به حجم خاكستر میافزایند، بدون آنكه درك روشنی از چرایی و چگونگی این وضعیت محتوم خود داشته باشند.
عمر آتش نزاع میان تجدد و تقدم، مدرنیسم و سنت، مذهب و لامذهبی، اروپاییشدن یا ایرانیماندن تقریبا به صدر رسیده بود، اما ایرانی ترجیح میداد با پاشیدن خاكستر بر روی این آتش و خود را به ندیدن و نفهمیدن زدن، آن را پنهان كند و یك جوری با هر دو كنار بیاید. به نوعی هم این را داشته باشد و هم آن را. ترجیح میداد كه این <ناسازگاری> را نادیده بگیرد. شریعتی بهعنوان یك روشنفكر از این ناسازگاری به آگاهی ژرفی رسید. همین آگاهی ژرف سبب شد تا این ناسازگاری را در تمام ابعاد وجودی و تاریخی و ملی و مذهبیاش و در همه زوایا و كنارههایش آشكار و علنی سازد و آن را فریاد بزند. ریشه همه بحرانها و آشفتگیهایی كه در آثار شریعتی به چشم میخورد، در همین توجه به همه ابعاد و همه زوایای پیدا و پنهان است. به این معنا میتوان گفت شریعتی نه یك حادثه بود و نه یك فرآیند بود. او محصول اوضاع و احوال ایران بهخصوص در دهه 40 و 50 بود. به نظر نگارنده یك فرد به لحاظ تاریخی و اجتماعی وقتی میتواند یك <حادثه> باشد كه شباهتهایش با جامعه و یا محیط و دورهای كه در آن میزید، به حداقل برسد و به صفر میل كند. به این معنا تلقی <حادثه> از یك فرد بیشتر متعلق به دوران اسطورهای و افسانههای دینی است. مثل لوط كه یك حادثه بود، یا نوح. در واقع جوامع ابتدایی برای تحول و دگرگونی خود محتاج حادثهاند نه جوامعی كه دوران اولیه و ابتدایی را پشت سر نهادهاند.
شریعتی به معنی ایدئولوژیك هم كه زاده عصر مدرن است، حادثه نبود چون <حادثه> به این معنا و آنچنان كه در تاریخ معاصر دیدهایم، غیرقابل كنترل و افسارگسیخته به پیش تاخته و همه چیز را در هم كوفته است. مثل <حادثه> هیتلر كه به مرور تبدیل به یك فرآیند همانندسازی میشود؛ در سراسر جهان اما شریعتی به این نقطه نرسید نه تبدیل به فرآیند شد و نه همانندسازی كرد. همانطور كه گفته شد، او محصول اوضاع و احوال جامعه ایران بود. شریعتی در واقع بحرانی بود كه در دل جامعه ایرانی نهفته بود. تاریخ معاصر ایران به خوبی این بحران را حفظ كرده و امانتداریاش را به اثبات رساند. با بروز شریعتی در دهه 40 و 50، این بحران علنی شد و شعلههای سركش آن از زیر خاكستر بیرون آمد. پس نقد شریعتی نه نقد یك فرد یا یك شخصیت كه نقد یك اجتماع است. والا شریعتی بهعنوان یك فرد و یك شخصیت بیاغراق شاید بتوان گفت كه آگاهترین فرد ایرانی از وضعیت بحرانی ایرانی بود. به همین دلیل هم هر سخنی كه میگفت، چیزی نبود به جز فریاد زدن همان بحران. آگاهی دردناك شریعتی از بحران نهفته تاریخ معاصر ایرانی او را به چارهاندیشی و تدبیرهای گوناگون میكشاند، اما هر تدبیر و هر چارهای در وضعیت بحرانی جامعه ایرانی خود تبدیل به یك بحران میشد. به همین دلیل هم تدبیرهای شریعتی، یكی پس از دیگری تبدیل به نفی میشد. نفی مدام خویش و همه چیز. نفی مدرنیته، نفی سنت، نفی سرمایهداری، نفی مذهب، نفی ماركسیسم، نفی فلسفه، نفی فرهنگ، نفی آزادی، نفی دنیا، نفی فردیت، نفی منطق صوری، نفی ارسطو، نفی ابوعلی، نفی سعدی، نفی لذت، نفی رفاه، نفی زیستن برای خود، نفی اصالت اقتصاد، نفی اصالت مذهب، نفی اصالت خدا، نفی اصالت اجتماع، نفی عقیده برای عقیده. بدون مبالغه و بدون تردید میتوان گفت تنها و تنها یك چیز از دم تیغ دو لب نفی در نفی او در امان ماند: <ایثار.> از خویش گذشتن به خاطر دیگری و دیگران بی هیچ چشمداشتی. ایثار از نظر دنیوی، یك جور نفی مطلق است. به این معنا هم شریعتی یك نفی مطلق بود. انقلاب هم یك جور نفی مطلق است. انعكاس سیاسی و اجتماعی همان پدیده <ایثار> است، با این تفاوت كه بعد اجتماعی، بدون چشمداشت نیست. وجه كاملا دنیایی و این جهانی دارد و معطوف به <من> و <ما> و <خود> و <او> و <آنها> و <دیگران> است. از سوی دیگر به <بهبود> نظر دارد، برخلاف <ایثار> كه به <نماندن> نظر دارد. به <بهشدن> نظر دارد، نه <به بودن.> برای همین است كه بنیان منطقی تفكر شریعتی میشود یك قیاس شرطی منفصله: ابوذر یا ابوعلی / مردن یا میراندن / ایدئولوژی یا فرهنگ / عقیده یا هیچ / و… همینطور میتوان این استدلال شرطی منفصله و دیدگاه دو پایگانی شریعتی را در حوزه اندیشه سیاسی ادامه داد. گفته شد كه شریعتی بیش از همه چیز جبرا بازتاب وضعیت بحرانی ایرانی بود و بیش از همه توانست این بحران را صورتبندی كند، اما این صورتبندی هم تابع همان قاعده بحران یعنی نفی در نفی بود. هرچند كه میتوان پذیرفت شریعتی و ایدههایش ممكنترین صورتبندی بحران ایران در دهه 50 بود. این صورتبندی باید مورد نقد و بررسی قرار گیرد. نه از آن رو كه به دست اندیشههای شریعتی سامان یافته است، بلكه برعكس از آن رو كه تار و پود اندیشه و روح و روان شریعتی در چنین بحرانی و با چنین بحرانی ساخته شد. بحرانی كه پس از رفتن او بیشتر دامن گسترد. آخرین نوشتههای او نشان میدهد كه در واپسین لحظات عمرش به آگاهی دردناكتر و شعلهورتری از وضعیت ایرانی و نقش متقابل خود در تقویت این وضعیت رسیده بود. شاید بازایستادن ناگهانی قلبش، در برابر بحرانی كه آبستن یك فاجعه بود، تنها واكنش ممكن شریعتی پس از آن وقوف و رنجزا و آن آگاهی هراسناك و دلهرهآور بود. میتوان گفت شریعتی نماد <آگاهی معذب> ایرانی از بودن در وضعیت بحرانی، از بودن در وضعیت <نه این نه آنی> بود، اما بر بنیان <آگاهی معذب> نمیتوان به تحلیل روشن فلسفی و راهكارهای منطقی و مفید اجتماعی و سیاسی دست یافت. <آگاهی معذب> پدیدهای بیشتر درونی و انفسی است، نه بیرونی و آفاقی. پیش درآمد و پیشآهنگ خروج است از بحران. نه برنامه و استراتژی خروج، به همین دلیل قابلیت صورتبندی و تاسیس اصول و قواعد حركت اجتماعی و سیاسی را ندارد. <آگاهی معذب> حكایت از یك دگرگونی در ذات و جوهره فرد دارد. این دگرگونی بیش از هر چیز مقدمه یك تحول روانشناختی است برای تغییر ذهنیت اجتماعی و برای تغییر روان تاریخی یك جامعه. تا وقتی كه چنین مقدمه و پیشزمینهای تدریجا جامعه را از درون به تأمل نكشاند، هر نوع برنامهریزی، هر نوع هدایت و هر نوع تعیین تكلیف سیاسی و اجتماعی امكان خروج از بحران را كمتر میكند و بنبستی بر دیگر بنبستها میافزاید. بنابراین براساس <آگاهی معذب> میتوان به دگرگونیهای روانشناختی تاریخی راه برد. میتوان احساس وظیفه انتخاب، احساس وظیفه تصمیم و احساس تعیین تكلیف برای خود را آرام آرام وارد ذهنیت افراد جامعه كرد، اما نمیتوان به امكانهای متعدد دگرگونیهای اجتماعی و سیاسی تعین بخشید و براساس همان آگاهی برنامهریزی كرد.
اندیشههای شریعتی كه در سخنرانیها و دستنوشتههایش ظهور و بروز مییابند، صحنه نبرد آگاهیهایی هستند كه یكدیگر را نفی میكنند. آن رنجی كه آتش بر جان اندیشههای شریعتی میزند، <نفی مدام> همه چیز است. این <نفی مدام> وضعیت خودخواستهای است كه شریعتی در برابر وضعیت موجود جامعهاش یعنی <پذیرش مدام> و <تسلیم مدام> پیش مینهد و انتخاب میكند.
یك وجه بحران تاریخی جامعه ایرانی همین وضعیت تسلیم و سكوت و سكون در برابر همه چیز بوده است. همه چیز در درون این جامعه با هم میزیند، اما زیست هماهنگ و موزون ندارند. همه چیز با هم نامتوازن، ناهمساز و بیگانه است. یك ایرانی در همان حال كه در اعماق روان و ذهناش مرزی میان خرافه و مذهب نمییابد و به سطحیترین و پیش پاافتادهترین باورها و رفتارها بهعنوان باورها و رفتارهای دینی پایبند میماند، به همان ترتیب هم به مبتذلترین شكل، نشانهها، ابزار و لوازم مدرنیسم را وارد زندگیاش میكند. هم زندگی بیرونی و هم زندگی درونی. در حالی كه چیدمان سالن پذیرایی و آشپزخانه با مدرنترین لوازم لوكس تكمیل شده و پست مدرنترین فیلمهای سبكهالیوودی از ماهواره و DVD فضای فكری و فرهنگی آپارتمان را پر كرده است، اعضای خانواده سركتاب باز میكنند، استخاره میطلبند، دعای <وان یكاد> بر سر در آپارتمان آویزان میكنند، هر روز سكهای یا اسكناسی برای رفع 72 بلا در صندوق صدقات میاندازند و در همان حال لحظهای از عمر گرانمایهشان را در حین كار برای عیبجویی از دیگران هدر نمیدهند و برای رد چشم زخم و حل و فصل مشكلاتشان نشانی فالگیرهای متقدم و متجدد را میگیرند كه معمولا كارهایشان نتیجهبخش بوده است. در این زیست زننده ناسازگار، پوستههای بیرونی اعتقادات سنتی دور ریخته میشود، اما هسته سفت و سخت آن در اعماق وجدان و روان، مدام آنها را در هراس از ناشناختههای مقدر كنترل میكند.
آگاهی شریعتی از این<وضعیت تسلیم> در حد همین زیست مبتذل نمیماند. لایههای بیرونی را كنار میزند و ژرفای تسلیم را كه یك انفعال تاریخی در برابر همه تازه واردهاست، نشان میدهد. آگاهی معذب شریعتی به خاطر درك همین انفعال تاریخی است. انفعالی كه شاید بسیاری از ما خوشبینانه با آن برخورد میكنیم و آن را نشانهای از زیركی ایرانی به حساب میآوریم و میپنداریم كه ایرانی در مقابل هر هجوم و هر ورود بیگانه یا خودی، ابتدا انفعال پیش میگیرد و سپس آن هجوم و آن ورود تازه را تدریجا تحت تاثیر خودش قرار میدهد و بعد از چندی آن تازه وارد به شكل یك پدیده كاملا متفاوت از دل زیست اجتماعی ایران بیرون میآید. بعد از گذشت این نیم سده اخیر میتوان به یك تجدیدنظر در این خوشبینی رسید و آن را از زاویهای دیگر دید. اتخاذ <وضعیت انفعالی> از سوی ایرانی نشانه زیركی و هوشیاری او نیست، بهگونهای كه نشان دهد او مصلحتهایش را خوب تشخیص میدهد و گام به گام به سوی مصلحتهایش پیش میرود، بیآنكه خطر كند. برعكس اتخاذ وضعیت انفعالی بیشتر نشانگر یك ترس تاریخی است. ترس از دست دادن همه چیز، ترس از دست رفتن یك آب باریكه، از دست رفتن حیثیت و شرف خانوادگی. پس سادهترین و بیخطرترین وضعیت <پذیرش> است. <پذیرش انفعالی همه چیز> و تنسپردن به یك زیست ناموزون در استیلای <همه چیز> و همه كس. آگاهی شریعتی از این انفعال تاریخی – روانی كه حتی دانشگاهیان و روشنفكران را هم مبتلا كرده بود، او را به اتخاذ یك وضعیت متقابل یعنی نفی همه چیز و نفی همه كس در برابر استیلای همه چیز و همه كس كشاند. او میكوشید تا این <وضعیت نفی مطلق> را تبیین كند. تبیینی اعتقادی، تبیینی اجتماعی و تبیینی سیاسی. مبنای همه تبیینهای او یك تبیین فلسفی بود. او اگرچه اعلام انزجار و نفرت میكرد، از فیلسوفان و حافظان فرهنگ و میراث مكتوب و ایدهآلهایش را از میان انقلابیها میجست، اما استدلالهایش متكی و مبتنی بر پیشفرضهای منطقی و فلسفی همان كسانی بود كه نفیشان میكرد. او در توجیه و توصیف روایتش از دین، از احكام دین تاریخی و اسلام تاریخی و مشاهیر دین تاریخی كمك نمیگرفت، چون اصلا به كار تبیین و توصیف او از دین نمیآمدند. او بهجز <چند تن> ازمعصومان تاریخ اسلام و چند آیه محدود و مشخص از قرآن، چیز دیگری از تاریخ اسلام را هم ارز فهم خودش و همجنس تبیین خودش از دین نمیدید. به همین دلیل هم از هر سو، اندیشههای مدرن را به كار میگرفت تا اثبات كند كه راه نجات ایرانی و خروجش از بحران تاریخی و بنبستهای آن از دل <سنت> میگذرد. اما نه آن سنت شناختهشده، بلكه آن <سنت متروك> و آن سنت مدفون. او در شرح و تحلیل آن سنت متروك جز به زبان مدرن سخن نمیگفت و جز به كمك نشانههای غیرسنتی نمیتوانست روایت خود را مقبول و پذیرفتنی نشان دهد. البته مساله شریعتی نه خود سنت بود و نه خود مدرنیته. او هیچ اصالت و نفسانیتی برای سنت و مدرنیته قایل نبود، مگر تا آن حد كه به كار رهایی مردماش از آن بحران دیرپای تاریخی بیاید. او بیش از هر چیز دغدغه تحول اجتماعی و دگرگونی انقلابی جامعه ایران را داشت. مساله او از منظر سیاسی استبداد و استعمار بود كه با تكیه و تقویت همان وضعیت بحرانی به حیات خود ادامه میدادند. شریعتی بهعنوان یك روشنفكر انقلابی و یك روشنفكر اجتماعی فقط به تغییر میاندیشید. فقط به نفی میاندیشید. نفی دیكتاتوری خودی و نفی دیكتاتوری بیگانه. شریعتی بهعنوان یك روشنفكر انقلابی از یك سو نظریه انقلابی نفی را متكی بر منطق دیالكتیك هگل میكرد و از دیگر سو برای تبیین فلسفی و اعتقادی نظریه نفی، به سراغ منطق ارسطویی میرفت و از قیاس شرطی منفصله یعنی <اصل تناقض> سود میجست. از این مهمتر با تكیه بر غایت انگاری ارسطویی و هدفمندی دینی نظام هستی، <نظریه انقلاب> را تبیین میكرد. در واقع میتوان گفت اگرچه مفاهیم و مباحث شریعتی عموما فاقد وضوح و تمایز فلسفی هستند، اما یكی از بنیانهای اصلی تفكر انقلابی او، یك اصل كاملا فلسفی است به نام <غایت.> غایت در نظام هستی (آن هم با تفسیر ارسطویی از غایت كه به سكون و ثبوت این مقوله اذعان دارد، نه تحول و صیرورت غایت مطلق هستی – خدا )- سنگ بنای نظریه وجودشناسی توحیدی شریعتی است و همین غایت است كه چارچوب اصلی تفكر او را تعین میبخشد و اندیشههای انقلابیاش را جهت میدهد و هدایت میكند. این غایتانگاری خداباورانه، در بیشتر سخنرانیهای او آشكارا بروز میكند و بیش از همه در <اسلامشناسی سه جلدی ارشاد> نمایانده میشود. اگرچه نه در سخنرانیهای سیاسی و انقلابی و نه در سخنرانیهای تحلیلی و تاریخی و دینیاش به لحاظ كلامی و واژگانی وضوح و جلوه فلسفی و منطقی به خود نمیگیرد. در همین اثر سه جلدی نیز نشانههای همان بحران زاده نفی و زاینده نفی به چشم میخورد. نشانههایی كه در قالب استدلال دو پایگانی شرطی منفصله (یا این یا آن) قابل شناسایی میباشند. هرچند كه او متناسب با دوره خودش و متاثر از فضای گفتمان جهانی، از مدلهای زبانی رایج مثل <ایدئولوژی> استفاده میكند. اما همین ایدئولوژی در اندیشه شریعتی وقتی تجزیه و تحلیل شود به عناصر، اجزا و مواد و قضایایی میرسد كه یا داخل منطق ارسطویی میشود یا منطق هگلی. از این رو تفكر انقلابی شریعتی اگرچه متكی بر نفی و نقد است، اما هیچ مشابهتی با نقد و نفی كانتی ندارد. نقد شریعتی از وضع موجود یك نقد انقلابی متكی بر منطق ارسطو و هگل است، نه متكی بر نقد عقلانی كانت و این همان بحرانی است كه از دل بحرانی كه شریعتی را گرفتار نمود، پدید آمد. در واقع شریعتی در نفی همه چیرگیهای كوچك و بزرگ و خودی و بیگانه كه بر ذهن و روان ایرانی فرمان میراند، به یك استیلای دیگر رسید. برای فهم چیستی و چگونگی این استیلا باید به سراغ مفاهیم بنیادین تفكر انقلابی شریعتی رفت. مفاهیمی كه گاه در قالب استدلالهای منطق صوری و گاه منطق هگلی بیان و توصیف شدهاند.