ارشاد شریعتی | علی رهنما (کتاب «مسلمانی در جستجوی ناکجاآباد» ـ ۱۳۸۱)
ارشاد شریعتی
علی رهنما
منبع: مسلمانی در جستجوی ناکجاآباد
تاریخ: ۱۳۸۱
آنچه در ادامه خواهید خواند بخشی از کتاب علی رهنما با عنوان «مسلمانی در جستجوی ناکجا آباد» است. این بخش که «ارشاد شریعتی» نام دارد و در صفحات ۳۷۷ تا ۳۹۶ کتاب (گام نو، چاپ دوم: ۱۳۸۱) جای گرفته است به رابطهی شریعتی و روحانیت تا آبان سال ۱۳۵۱ میپردازد.
هر چند پس از رفتن مطهری، شریعتی به سخنران اصلی ارشاد بدل شده بود، اما در فاصلهی فروردین تا تیر ماه ۱۳۵۰/ آوریل تا ژوئیه ۱۹۷۱، نتوانست همهی مساعی خود را صرف کارها و برنامههای موسسه کند. او به عنوان استادیار تمام وقت دانشگاه مشهد، مجبور بود وقت خود را در آن واحد صرف تدریس در دانشگاه و همکاری با ارشاد کند، و از همین رو، همواره با هواپیما میان مشهد و تهران رفت و آمد میکرد ـ کاری که گویا به خاطر دوستی دیرینهی فریار، رئیس دانشگاه مشهد، و برادر محمد همایون، موسس ارشاد، تسهیل شده بود.
با تعطیلی دانشگاه و ارشاد در فصل تابستان، از ضرباهنگ تند زندگی شریعتی نیز کاسته شد. در اواخر تابستان ۱۳۵۰/ ۱۹۷۱، شریعتی به همراه چهار نفر از اعضای هیات علمی دانشکده ادبیات ـ سیروس سهامی، منوچهر بیات مختاری، غلامرضا ذات علیان و وهاب ولی ـ مطلع شدند که حقوق ماهانهی خود را دریافت خواهند کرد اما باید تا اطلاع ثانوی از حضور در دانشکده خودداری کنند. متینی، رییس وقت دانشکدهی ادبیات، معتقد است که این تصمیم احتمالاً به این دلیل اتخاذ شده بود که نیروهای امنیتی با حضور این پنج نفر در محیط دانشکده در اثنای برگزاری جشنهای دو هزار و پانصد ساله در اواخر مهر ماه/ اوایل اکتبر مخالف بودند. با این همه، سهامی به یاد میآورد که علت ممنوعالتدریس شدن آنان طبق اظهارات مقامات دانشگاه این بود که شاه در جریان گردهمایی روسای دانشگاههای کشور در رامسر از دانشگاهها به عنوان بستر فعالیتهای چریکی انتقاد کرده و ضمن حمله به دانشگاه مشهد، فهرست اساتیدی که باید تصفیه میشدند را به فریار داده بود. سهامی به یاد میآورد که در این مدت، منزل او زیر نظر نیروهای امنیتی بود. و ضعیتی که احتمالاً در مورد هر پنج نفر اعمال میشد. آنان، به استثنای شریعتی، پس از چهار هفته دوباره اجازه یافتند که در دانشکده تدریس کنند. متینی به یاد میآورد که فریار بعداً به وی اطلاع داد که قرار است شریعتی به دفتر دانشگاه مشهد در وزارت علوم در تهران منتقل شود. به گفتهی متینی، این اقدام به دستور ساواک صورت گرفت زیرا نیروهای امنیتی از ادامهی حضور وی در دانشگاه مشهد نگران بودند اما نمیخواستند با یک اقدام حاد … به خصومت شریعتی با حاکمیت دامن بزنند.
شریعتی در یکی از روزهای مهر ماه/ اکتبر کار جدید خود را در دفتر تحقیقات وزارت علوم در تهران آغاز کرد. پست رسمی او پژوهشگر بود و در ابتدا قرار شده بود برای چند ماه به کارهای تحقیقاتی بپردازد. شریعتی از همان ابتدای حضور در وزارت علوم، کار بر روی طرحی با عنوان مکتب و تعلیم و تربیت را آغاز کرد. او در این گزارش توصیفی و تحلیلی، به تشریح وظایف و ساختار نظام آموزشی سنتی در سطوح مختلف پرداخته و این نظام را به خاطر تأثیرگذاری عمیق و عدم توجه به محدودیتهای سنی و زمانی در سطوح ابتدایی و عالی ستوده بود. از دید او نظام آموزشی سنتی و حوزههای علمیه به خاطر ظرفیتهای بالای انعطافپذیری و قابلیت سازگاری با نیازها و استعدادهای تکتک دانشآموزان و طلاب از ارزشهای والایی برخوردار بود. شریعتی در جریان تحقیق خود متوجه یک امتیاز دیگر این نظام آموزشی شده بود و آن توانایی انتخاب کلاس و معلم از سوی دانشآموزان و طلاب بود. شریعتی با مقایسهی نظامهای آموزشی غربی و اسلامی سعی کرده بود با برشمردن بیست و دو خصیصهی اصلی نظام سنتی برتری آن را بر نظام غربی اثبات کند. به عنوان نمونه، شریعتی استدلال کرده بود که موضوع اصلی فلسفهی تعلیم و تربیت در غرب جامعه است، در حالی که در فلسفهی اسلامی آحاد انسانها موضوع اصلی محسوب میشوند؛ همچنین هدف از تعلیم و تربیت در غرب کسب قدرت است. در صورتی که در تعلیم و تربیت اسلامی هدف کسب حقیقت میباشد. کاظمزاده، وزیر علوم وقت که فرد مومن و باتقوایی نیز محسوب میشد، گویا از مطالعهی گزارش شریعتی چنان هیجانزده شده بود که از سایر همکاران خود خواسته بود این گزارش را بخوانند.
پس از ورود شریعتی به تهران، ارشاد برای او و محمدتقی آپارتمان دو خوابهای در جادهی قدیم شمیران، مقابل ساختمان ارشاد، اجاره کرد. شیخ قاسم نیز از طرف ارشاد برای نظافت منزل، شستشوی ظرفها و انجام سایر کارها استخدام شد. بعدها، منتقدان شریعتی که از هر بهانهای برای کوبیدن او استفاده میکردند، شیخ قاسم را به مقام آشپز مخصوص شریعتی ارتقاء دادند. مدیریت ارشاد که به عادات و ویژگیهای شریعتی آشنا بود، نمیخواست میان محل اقامت وی و ساختمان ارشادفاصلهی زیادی باشد. با این همه، نزدیکی محل سکونت شریعتی به ارشاد هم نمیتوانست موجبات وقتشناسی و دقت او را فراهم کند. او علاوه بر سخنرانیهای برنامهریزی شده حتی به کلاسهای عادی خود نیز دیرتر از موعد مقرر میرسید. به دفعات پیش میآمد که پس از حدود بیست دقیقه تأخیر و انتظار بیصبرانهی حضار، یکی از آنان به منزل شریعتی در آن سوی خیابان میرفت و او را با خود به پشت تریبون میآورد. زمانی هم که دانشجویان حاضر در کلاس از شریعتی به علت وقتنشناسی و تأخیرهای مکرر انتقاد میکردند و از وی توضیح میخواستند، او بلافاصله این «عیب» خود را میپیرفت و از آنان عذر میخواست. او این اهمال و بیتوجهی را از «وضعیت ذهن آشفته»ی خود ناشی میدانست و مدعی بود که با گذشت زمان این وضع بدتر هم میشود.
شریعتی در تهران به دور از همسر و چهار فرزند حود که کوچکترینشان مونا کمتر از شش ماه سن داشت، زندگی میکرد. خانوادهی شریعتی در این دوره زندگی دشوار و ملالآوری داشتند. او در یکی از نوشههای خود به مقایسهی زندگی مادی با زندگی در کشور کمونیستی پرداخته بود و با اشاره به مقولهی ازدواج، بیهیچ توضیحی نوشته بود که «[ازدواج] قلعهای است که هر کسی در بیرون آن است وسوسهی آن دارد که به درون آید و هر کسی در درون آن است آرزوی آن که از آنجا بیرون رود». قهرمانان، انقلابیون و انسانهای بیقراری که به جای خانواده در فکر سعادت آحاد جامعه بودند، نمیتوانستند خود را در قیدوبندهای ناشی از مسئولیتهای خانوادگی محدود سازند. زیرا این قیدوبندها مانع از گفتن یا عمل به حقیقت بود. ایثار و وفاداری همه جانبه به مردم و آرمانهای راستینی که شریعتی در برابر دانشجویان خود آنها را میستود، با نیازهای خانواده متعارض بود. شریعتی از این تعارض به ستوه آمده بود و به زندگی با آن خو گرفته بود. او در دوران اقامت خود در تهران صرفاً یک دغدغه و مشغلهی ذهنی و کاری داشت؛ و با توجه به فرصتی که برای فعالیت تقریباً تمام وقت در ارشاد پیش آمده بود، از ۷ آبان ۱۳۵۰/ ۲۹ اکتبر ۱۹۷۱، در صدد برآمد عمر و وقت خود را یکسره وقف تربیت سیاسی و مذهبی مخاطبان جوان و پرشوری کند که آرزو داشت در گوشه و کنار جامعه «پیامآور» وی باشد. او ساعات خود را صرف سخنرانی، گفتگو با دانشجویان، نوشتن افکار خود، برگزاری فعالیتهای فرهنگی نظیر نمایش و تئاتر و دیدار با محافل کوچکی میکرد که از افکار و نظراتشان بهرهمند میشد. مشغله اصلی شریعتی در ارشاد، امحای چارچوبهای اسلام سنتی و بازسازی یک ایدئولوژی جدید اسلامی بود که قادر بود مشکلات و نیازهای مخاطبانش را پاسخ دهد.
بزودی شایع شد که متفکر و سخنران پر شر و شوری ظهور کرده که شمشیر زبانش به هیچ فکر و سازمانی که به زعم وی همدست و همداستان زر و زور و تزویر بود و مشغول استثمار و استضعاف و استحمار مردم، رحم نمیکرد. هجوم مردم به ارشاد چنان انبوه بود که بسیاری قادر به ورود به تالار اصلی ارشاد نبودند و اغلب به صورت گروههای بزرگ و کوچک در پیادهروهای اطراف ارشاد گردهم میآمدند و برای استماع سخنان شریعتی از بلندگوهای حسینیه در بیرون از ساختمان بر روی زمین مینشستند. ترافیک در حوالی حسینیهی ارشاد، یعنی در جادهی قدیم شمیران که یکی از دو راه اصلی تهران به شمیران بود، خصوصاً در بعد از ظهر روزهای جمعه سنگین میشد. یکی از حضار دائمی در برنامههای ارشاد به یاد میآورد که در صبحهای جمعه گروههای مختلفی از دانشآموزان دبیرستانی و دانشجویان برای کوهنوردی ـ ورزش مورد علاقهی روشنفکران سیاسی ـ به دامنههای شمال تهران میرفتند و در بعد از ظهر و غروب جمعهها، اغلب این گروهها در مسیر فرود خود به حسینیهی ارشاد میامدند و برای شنیدن صدای شریعتی در حوالی آن ازدحام میکردند. رفته رفته به پاتوق دائمی روشنفکران سیاسی از طیفهای گوناگون و البته خصوصاً روشنفکران دارای گرایش اسلامی بدل شده بود.
شمار چشمگیر دانشجویانی که در سخنرانیهای شریعتی حضور مییافتند، حتی برای خود او هم عجیب بود. او در ابتدا گمان میکرد شاید با کاهش ابعاد افکار و سخنانش، از شمار حضار نیز کاسته شود و در حالی که از محبوبیت روزافزون «پیام» خود شگفتزده و شادمان شده بود، در حضور همه گفته بود که پاسخ مطلوب حضار به درسها و سخنرانیهایش «امیدم بخشید و ناامیدیام ـ که داشت مذهبم میشد ـ برای اولین بار خدشهدار شد». شریعتی در اظهار این سخنان به هیچوجه اغر اق نکرده بود. نیرو و توانی که او با صحبتهای خود در مخاطبانش میدمید به نحو شگفتآوری شدت گرفته و جوانان پرشور حاضر در تالار ارشاد را مسحور و مبهوت ساخته بود. با افزایش شور و شوق مخاطبان، ذهن او نیز فعالتر و واقعیت گریزتر میشد و سخنرانیهایش لحن تندتری به خود میگرفت. در واقع شریعتی راوی افسونگر پیامی بود که جوانان حاضر در ارشاد تمایل شدیدی به شنیدنش داشتند، اما احدی جرات بر زبان آوردن این پیام را نداشت و نمیتوانست با چنین قدرت بهتآوری آن را بازگو کند.
علی دوانی از روحانیون صاحب تألیف، در یک گزارش صریح به نحو ملموسی به روایت «تب شریعتی» پرداخته است. او به یاد میآورد که در غروب یک جمعه، در اوج فعالیتهای شریعتی ـ احتمالاً حدود پاییز ۱۳۵۰/ ۱۹۷۱، ـ در حالی که در جادهی قدیم شمیران منتظر تاکسی بود، اتومبیل تیره رنگی پیش پای او توقف کرد. دوانی در میان سرنشینان اتومبیل، مطهری را که در صندلی عقب نشسته بود و از وی دعوت به سوار شدن میکرد، شناخت. در حین گفتوگوهای آن دو، اتومبیل به مقابل حسینیهی ارشاد رسید. انبوه جوانان در مقابل ساختمان تجمع کرده بودند و عدهای هم بر روی پلهها یا پیادهروهای اطراف نشسته بودند. اکثر زنان و دختران روسری و عدهای هم چادر بر سر کرده بودند. اتومبیل آنان برای مدتی در ترافیک شدید روبروی ارشاد متوقف شده بود که جمعیت حاضر از حضور مطهری در داخل اتومبیل باخبر شدند. آنان با پوزخند او را به سایرین نشان میدادند و چند نفری هم برای تمسخر وی حرکات زشتی از خود بروز داده بودند. به گفتهی دوانی، آنان بطور مشخص مطهری را به این دلیل استهزاء میکردند که شریعتی را در ارشاد تنها گذاشته بود. مطهری که به نیت دانشجویان پی برده بود،ضمن شکوه از این امر، به دوانی گفته بود که شریعتی باعث و بانی برخوردهای زشت و استهزاءآمیز جوانان مومن و متدین است، و از این که آنان با یکی از روحانیان که به تازگی با ارشاد همکاری میکرده، چنین رفتار بیادبانهای کرده بودند، ابراز تأسف کرده بود.
مخالفت روحانیون با شریعتی
توفیق سخنرانیهای شریعتی مشخصاً به زیان کسانی بود که آماج حملات او بودند. هر گروه ارزیابی متفاوتی در مورد میزان خطر شریعتی برای منافع خود داشت و هر یک به شکل متمایزی در قبال وی واکنش نشان داد. اعضا یا نمایندگان گروه سرمایهدار که مورد حملهی شریعتی قرار گرفته بودند، هر یک به فراخور حال خود به وی واکنش نشان دادند. سرمایهداران صاحب صنعت یا یکسره از گفتمان شریعتی بیخبر بودند یا آن که در قبال این گفتمان بیتفاوت ماندند. با این همه، تجار سرمایهدار بازار که با محافل مذهبی روابط محکمی داشتند، به شیوهای کاملاً متفاوت در قبال شریعتی واکنش نشان دادند. گویا یک دسته از این گروه با مطهری روابط دوستانهای داشتند و حتی او را به مخالفت با شریعتی ترغیب کرده بودند. این گروه در ادامه، مخالفت خود شریعتی را به شکلی حاد دنبال کرد. گروه دیگری از بازاریان سرشناس و منتفذ چنان مسحور سبک سخنرانیهای شریعتی و عشق پرشور وی به عدل و عرصهی گفتمان اسلامی جدید شده بودند که به استدلالهای مخالفان شریعتی که عاقبت با آنان نیز از در دشمنی درآمدند، بیتفاوت ماندند. برخی از اعضای این گروه که هنوز در قید حیات هستند، هم اکنون نیز در حالی که در زیر تصویری از شریعتی نشستهاند، در همان حال که از علاقه و دلبستگی خود به وی سخن میگویند، از معاملات پرسود خود نیز صحبت میکنند! بازاریانی از این دست که در حمایت معنوی از ارشاد و دفاع از شریعتی در برابر دشمنانش سهم موثری داشتند، نقش مهمی در توفیق برنامههای مذهبی ـ سیاسی این موسسه ایفا نمودند.
روحانیان که پس از درگذشت آیتاللّه بروجردی رهبری متمرکز و مقتدری را در داخل کشور از دست داده بودند، به شکلی نامنسجم در قبال شریعتی از خود واکنش نشان دادند. واکنشهای روحانیان طی سه مرحله صورت پذیرفت که هر یک حاکی از دغدغهها و نگرانیهای طیف خاصی از روحانیان بود. این واکنش در واقع بازتاب حملات مستمر شریعتی به مبانی فکری شیعه ـ آنگونه که روحانیان تعریف کرده بودند ـ محسوب میشد.
نخستین مرحلهی حمله به شریعتی به شکل یک ارکستر هماهنگ آغاز شد که اساساً توسط گروهی از وعاظ عوامپسند و آتشین مزاج موسوم به «ده نفر از مخالفان شریعتی» ـ که در سطوح پایین سلسله مراتب روحانیت شیعه قرار داشتند ـ رهبری میشد. مرحلهی بعدی از سوی گروهی از روحانیان سرشناس که با مدرسان حوزهی علمیهی قم و نشریهی معروف درسهایی از مکتب اسلام همکاری داشتند، هدایت میشد. سومین مرحله، مرحلهی صدور فتوا از سوی مجتهدان و مراجع تقلید بود. این فتواها که از لحاظ اهمیت و اثرگذاری متفاوت بودند، نخستین بار در مرداد ماه ۱۳۵۱/ اوت ۱۹۷۱، صادر شد و تا پس از مرگ شریعتی هم ادامه یافت.
وعاظ مخالف شریعتی برای آن که خود را از آنچه که به زعمشان گفتمان سنی و ضد شیعی شریعتی محسوب میشد، مبرا جلوه دهند، خود را ولایتی میخواندند. اعضای این گروه عبارت بودند از سید ابراهیم میلانی از دوستان سابق شریعتی که در مشهد و تهران مجالس وعظ و روضهخوانی داشت؛ شیخ قاسم اسلامی از واعظان اصلی مسجد شیشه در خیابان جامی تهران؛ شیخ محمدعلی انصاری قمی که در مسجد آیتاللّه تنکابنی تجریش وعظ میگفت؛ حسین روشنی که امام جماعت مسجد مفتآباد بود؛ و ابراهیم انصاری زنجانی که از وعاظ معروف تهران بود. این پنج نفر در انتشار اغلب جزواتی که در فاصلهی سالهای ۱۳۵۰و ۱۳۵۵/ ۱۹۷۱و ۱۹۷۶، علیه شریعتی به چاپ رسید. نیز نقش موثری ایفا کردند. شیخ احمد کافی نیز که از واعظان معروف تهران بود و در مهدیه به فاصلهی اندکی از بازار روضهخوانیهای پرآوازهای داشت، در آبان ماه ۱۳۵۰/ نوامبر ۱۹۷۱، با شدت و حدت تمام به ارکستر ضد شریعتی ملحق شد، و علناً شریعتی را به سنیگری، استهزای اصولی و مبانی مذهبی و تضعیف ایمان مسلمین متهم کرد. شیخ محمدتقی فلسفی، متنفذترین واعظ تهران، جواد مناقبی و سیدعلینقی تهرانی هم با این عده در ارتباط بودند. حاج اشرف کاشانی از وعاظ معروف تهران نیز که با دزد و راهزن خواندن ابوذر ـ اسوه و سرمشق اسلامی شریعتی ـ به شریعتی اعلان جنگ کرده بود، از جمله اعضای گروه ولایتی بود. همهی این وعاظ در میان عوام مذهبی و مسلمانان عامی که همواره به مساجد میرفتند، از مقبولیت ویژهای برخوردار بودند. خردهگیری و ایرادات آنان به محض چاپ دو مقالهی شریعتی در مجموعهی محمد خاتم انبیاء آغاز شد.
نخستین حملهی حساب شده به ارشاد و شریعتی در همان ایامی که هنوز مطهری با ارشاد همکاری میکرد، با انتشار جزوهای پنج صفحهای با عنوان «معرفی نامهی ارشاد» آغاز شد که پس از کنارهگیری مطهری چهار صفحهی دیگر هم به قطر آن افزوده شد. در خاتمهی تدوین نهایی این سند سرشار از ناسزا و توهین امضای سید صدرالدین جزایری، پسرش سید مرتضا جزایری و سید مرتضا عسکری ـ که شریعتی بعدها از هر سهی آنان به عنوان نمادهای تشیع صفوی یاد کرده بود ـ درج شده بود. این جزوه به نحو گستردهای در مساجد تهران توزیع و بعدها به عنوان ضمیمهی کتابی از انصاری قمی با عنوان دفاع از حسین شهید که در آبان ۱۳۵۰/ نوامبر ۱۹۷۱، به چاپ رسید، در سطحی وسیعتر منتشر شد. این کتاب را که در اصل ردیهای بر کتاب شهید جاوید نعمتالله صالحی (نجفآبادی) بود، باید نخستین کتابی دانست که در آن مطالبی هم در مخالفت با ارشاد و شریعتی گنجانده شده بود. جزایریها که رابطهی نزدیکی با آیتالله میلانی داشتند، مبارزهی خود را با ارشاد و شریعتی را از مسجد جزایری، در ابتدای بازار پینهدوزها، هدایت میکردند. معاشرت جزایری با بیت آیتالله میلانی و انتخاب وی به عنوان مشاور سیاسی آیتالله، باعث شده بود جزایریها در میان وعاظ تهران اعتبار بیشتری کسب کنند. به این ترتیب، تصادفی نبود که جزایریها نخستین وعاظی بودند که به مبارزه با ارشاد شریعتی برخاستند و آیتالله میلانی هم نخستین روحانی عالیرتبهای که به تقبیح شریعتی و ارشاد مبادرت نمود.
در آغاز، ایراداتی که بر شریعتی گرفته میشد، حول چهار مطلب عمدهی تاریخی متمرکز شده بود که اساساً از اختلافات کهنه و قدیمی شیعه و سنی نشات میگرفت. این عده به عنوان حامیان پرشور و متعصب خاندان علی، هر گونه تردید در مورد خباثت و بیعدالتی مطلق سه خلیفهی نخست را به مثابه نوعی گرایش و همدلی به سمت اهل سنت تلقی میکردند. با این همه، شاید واقع امر چنین باشد که شریعتی در واقع یک غیر روحانی فضول و مزاحم بود که در کار متولیان مذهب دخالت میکرد و از قرار معلوم در این کار هم موفق از آب درآمده بود.
اعضای این گروه به تشیع روحانیان معتقد بودند که یکی از ویژگیهای اولیهی آن التزام به شعائر و ظواهر مذهبی، تمجید کورکورانه و متعصبانه از علی و آل علی و نفرت متحجرانه از کلیهی امور مربوط به اهل سنت بود. محمدعلی انصاری قمی یکی از مخالفان سرسخت شریعتی، از جمله کسانی بود که نحوهی اجرای مراسم مذهبی در ارشاد را به باد حملات خود گرفته بود. او با اشاره به نحوهی رفتار و ظاهر شریعتی، نوشته بود «تو به عنوان یک مومن و یک واعظ نباید محاسن خود را بتراشی، باید سخنرانیهایت را با نام خدا و پیغمبر شروع کنی، وقتی نام پیغمبر را میبری از حضار بخواهی صلوات بفرستند، در پایان سخنرانی، باید دشمنان اهل بیت [اهل سنت] را لعن و نفرین کنی، با ذکر مصائب امام حسین چشمان حضار را غرق در اشک و آه کنی و در پایان هم علاوه بر دعا برای سعادت مسلمین، از خدا بخواهی که در فرج امام زمان تعجیل کند».
با توجه به این که نخستین مخالفان ارشاد و شریعتی اغلب در ردیف وعاظ معروف مساجد تهران بودند، میتوان دریافت که شهرت و سخنان جدید شریعتی باعث شده بود پایگاه اجتماعی آنان به عنوان یگانه مفسران دین و به این ترتیب، شهرت و پایگاه اجتماعی و اقتصادیشان به مخاطره افتد. محمد مقیمی که گویا نام مستعار سید ابراهیم میلانی، پسر عموی آیتالله معروف بود، دغدغهها و نگرانیهای این گروه را بازگو میکرد. مقیمی با اشاره به تمایلات به اصطلاح سنی شریعتی و «خصومت» وی با اهل بیت، نوشته بود «آیا باید اجازه داد که این خیانت و جنایت از آن چه که هست فراتر رود و شیوع بیشتری یابد؟ آیا باید اجازه داد که همچنان بر شمار گمراهان اضافه شود؟»
شاید بتوان سخنرانی شریعتی در مورد «تشیع علوی و تشیع صفوی» را نقطهی عطفی در ارزیابی روحانیان از افکار شریعتی و نحوهی برخورد با وی تلقی کرد. از دید شیخ قاسم اسلامی تمایز میان «تشیع علوی و تشیع صفوی» «نخستین خیانت به عالم تشیع» محسوب میشد. به نوشته انصاری قمی، با این سخنرانی دیگر تردیدی نماند که شریعتی نه تنها میخواهد تشیع را ریشهکن سازد، بلکه این تعالیم در حال رواج یافتن در جامعه است. انصاری قمی گفته بود که در تهران با «گروهها و تیپهای مختلفی از پیروان شریعتی» برخورد کرده و متوجه شده است که همهی آنان چنان متعصب و سرسختاند که هرگز در صحت سخنان شریعتی تردید نمیکنند. انصاری قمی با لحنی غمناک اذعان کرده بود که بسیاری از پیروان شریعتی در خانوادههایی پرورش یافتهاند که نسل اندر نسل به اسلام سنتی روحانیان اعتقاد راسخ داشتند.
کسانی که میخواستند با برشمردن خدمات شریعتی به اسلام و تشیع از شدت خصومت روحانیان بکاهند، استدلال میکردند که او جوانان را از انحراف و سقوط اخلاقی نجات داده است، زیرا آنان به جای سالنهای رقص و کاباره و قهوهخانه اکنون دسته دسته به حسینیهی ارشاد میروند. واکنش شیخ قاسم اسلامی به این دفاعیات نشانگر نحوهی برخورد اکثریت روحانیان سنتی با شریعتی بود. اسلامی استدلال میکرد که قبل از ظهور شریعتی، جوانان با این که غرق فسق و فجور بودند نه از دین خود بریده بودند و نه با تشیع و علمای اسلام خصومت میورزیدند. این استدلال که فسق بهتر از الحاد است و شریعتی مشغول تربیت ملحدان، به استدلالی مرسوم و متداول در میان روحانیان بسیار محافظهکار سنتی بدل شده بود.
وعاظ سنتی همچنین، شریعتی را یک فکلی خودخواه تحصیلکردهی غرب تلقی میکردند که میکوشید با تکیه به آموختههای خود در دانشگاههای فرنگ به تدریس اسلام بپردازد. انتقادات کوبنده و امتناع شریعتی از رجوع به مآخذ شیعی به خشم روحانیان دامن میزد. رجوع وی به کتابهایی نظیر تاریخ طبری و سیرهی ابن هشام به جای مراجعه به مآخذ شیعی موجب شد سیل اتهامات به سوی وی سرازیر و او به سنیگری و خصومت با تشیع متهم شود. شریعتی نوشتهها و منش اجتماعی و سیاسی شخصیتهای برجستهی تشیع سنتی نظیر محمد باقر مجلسی مؤلف بحارالانوار و شیخ عباس قمی مؤلف مفاتیحالجنان را به باد انتقاد گرفته و حتی اصالت پارهای از احادیث موجود در اصول کافی کلینی، از معتبرترین فقهای شیعه، را به زیر سؤال برده بود.او مجلسی و کلینی را به نقل و جعل احادیثی متهم کرده بود که با اتکا به آنها «اسلام، شخص پیغمبر و علی نژادپرست میشوند و فاشیست».
شریعتی با تمسخر برخی از مفاهیم رایج در میان عوام نظیر خواندن دعایی که دشمن را به یکباره به سوسک تبدیل میکند و یا دعایی که انسان را یک شبه ثروتمند و بینیاز خواهد کرد، روحانیان سنتی را به خاطر اشاعهی چنین اباطیل و مزخرفاتی به باد حملات کوبندهی خود گرفته بود. همچنین آن دسته از مفاهیم و مراسم اسلامی که دارای تفصیلات ملالآور و از لحاظ اجتماعی بیثمر و پوچ بودند و در کتب فقهای بزرگ شیعه یافت میشدند، از دید شریعتی مضحک و احمقانه محسوب میشدند. او در همین راستا، به شخصیتهای برجستهای همچون آیتالله گلپایگانی به خاطر رسالهی علمیه و عملیهای که در باب مراسم حج نوشته بود، تاخته بود. به همان اندازه که شریعتی در به زیر سئوال بردن صحت، عقلانیت و کارآمدی منابع و مآخذ کهن و در نتیجه اعتبار و مشروعیت فقهای رسمی شیعه جدیت نشانمیداد، تشکیلات روحانیان احساس خطر بیشتری میکرد. به نظر میرسید که شریعتی با مراجعه به منابع و کتب به یکباره احکام و تفاسیر اسلامی را دگرگون ساخته بود.
ارشاد و بویژه شخص شریعتی به خاطر برنامههای برگزار شده در حسینیه و نحوهی لباس پوشیدن حضار نیز مورد حملات روحانیان قرار گرفته بودند. جو مذهبی ارشاد کاملاً با عرفها و رفتارهای پذیرفته شده و مرسوم در محافل سنتی فرق میکرد. در سایر حسینیهها حضار نه روی صندلی بلکه بر روی زمین مینشستند و مسلماً هیچ یک از سخنرانان نیز همچون شریعتی از کراوات استفاده نمیکردند. از قرار معلوم استفاده از صندلی به عنوان عملی که خاص اهل سنت بود، قلمداد شده بود. البته موهای بلند عکاس ارشاد نیز بهانهای دیگری برای اعتراض و شکایت روحانیان سنتی محسوب میشد!
با این همه، حساسترین موضوع مسالهی حضور زنان در ارشاد بود. اگر از دید ولایتیها نخستین گناه کبیرهی شریعتی عداوت با آل علی بود، دومین خطای نابخشودنی وی دیدگاهش در قبال حضور زنان در برنامههای ارشاد بود. حضور زنان بیحجاب در ارشاد برای سنتیها یک مسالهی حاد محسوب میشد. در ارشاد قانون خاصی برای نحوهی لباس پوشیدن وجود نداشت و از همین رو، هیچ کس به خاطر «پوشش نامناسب» از ورود به جلسات سخنرانی منع نمیشد. با این حال، زنان جدا از مردان و در بالکن تالار اصلی حسینیه مینشستند. از آنجا که برخی از دختران حاضر در ارشاد دامنهای کوتاه به تن میکردند، روحانیان سنتی خشمگین شده بودند و حتا مقیمی از والدین خواسته بود از فرستادن فرزندان خود به ارشاد خودداری کنند، این در حالی بود که انصاری ادعا میکرد که شریعتی با حجاب اسلامی مخالف است و همین امر راه را برای «رواج خبرهای مربوط به وجود روابط نامشروع جنسی در ارشاد» هموار کرده است. انصاری قمی تحت این استدلال که زنان «از لحاظ جسمی و دینی ضعیف هستند و از همین رو به راحتی فریب میخورند» شریعتی را متهم کرده بود که دختران را فریب میدهد تا «خانوادههای خود را ترک کنند» و با این کار آنان را به ورطهی «فحشا و بیبندوباری» میفرستد. گویا شریعتی که در برابر همه نوع تهمت و هتاکی روحانیان آرامش خود را حفظ کرده بود، در برابر شایعات مربوط به حجاب «نامناسب» زنان و «بیبندوباری جنسی» در ارشاد کاسهی صبرش لبریز شده بود.یک روز پس از یکی از سخنرانیهای شریعتی، یکی از حضار مرد به وی نزدیک شده و گفته بود «دکتر شریعتی! شما همواره دم از اسلام میزنید، اما آیا خبر دارید که دختران با مینیژوپ به اینجا میآیند؟» شریعتی هم در پاسخ وی، از شدت عصبانیت فریاد زده بود که «اگر اینطور است، تو چرا به آنان نگاه میکنی!». شریعتی با برگزاری دو سخنرانی در مورد زن طی ماههای تیر و آبان ۱۳۵۱/ ژوئیه و نوامبر ۱۹۷۲، به منتقدان روحانی خود پاسخ گفت.
در نوشتههای روحانیان مخالف شریعتی رگههایی از حسادت، بخل و تعصبات کاری نیز به چشم میخورد. شریعتی نه تنها در کار آنان دخالت کرده بود، بلکه از بیمایگی آنان در حوزه کاری که سالهای سال با کمال سهولت و راحتی انجام میدادند نیز پرده برداشته بود. او این دسته از وعاظ را طلبههای کودن و کند ذهنی خوانده بود که از لحاظ ذهنی و علمی لیاقت کسب درجهی اجتهاد را نداشتند شریعتی به اعتبار و حیثیت اجتماعی و مذهبی روحانیان لطمه زده بود و آنان هم نمیتوانستند در برابر این کار بیتفاوت بمانند. به عنوان نمونه، مقیمی ضمن اشاره به حملات شریعتی علیه وعاظ، از این که پیروان وی چنان گستاخ و جسورند که نه تنها روحانیان که مراجع تقلید را هم ریشخند میکنند و به آنان تهمت «عقبماندگی و بیآبرویی در میان مردم» میزنند، ابراز تأسف کرده بود. دشمنان شریعتی در واکنش به «پدیدهی شریعتی» بهطور وقفه ناسزا و توهینهایی از قبیل وهابی، سنی، دروغگو، خائن، مفسد، لامذهب، بیدین، ملحد، غربزده، آلت دست استعمار، سخنران وراج و بیخبر از احکام و تاریخ اسلام نثار وی میکردند.
وعاظ ولایتی از منبر وقلم خود به نحو گستردهای برای حمله و اهانت به شریعتی استفاده میکردند. با این همه، یک مجموعهی سه جلدی به قلم حسین روشنی هم توسط آنان به چاپ رسید که احتمالاً تنها نقد عالمانه و مستند به آثار وی میباشد. حتا شریعتی مطالعهی جلد اول این مجموعه را به دانشجویان خود توصیه کرده بود. انتقادات و خردهگیریهای روشنی به آثار شریعتی به یک موضوع ساده و پیش پا افتاده مربوط میشد. شریعتی برای اثبات این که اسلام نماد رهایی انسان از تبعیضات جنسی و نژادی و طبقاتی است استدلال کرده بود که هاجر تنها کسی است که در داخل خانهی کعبه مدفون شده و اگر به مسلمین حکم شده است که در مراسم حج هفت بار به دور کعبه طواف کنند، به این دلیل است کهخ به هاجر، نماد طبقهی مستضعف و مظلوم، ادای احترام شده باشد. شریعتی این حرکت را یک اقدام انقلابی قلمداد کرده بود که منحصراً در اسلام یافت میشد. روشنی با لحنی مودبانه در پاسخ به استدلال شریعتی گفته بود که چنین مسالهای اساساً واقعیت خارجی ندارد و به استناد بیست و دو منبع موثق اسلامی ثابت کرده بود که هاجر در کنار پسرش اسماعیل ـ و نه در درون خانهی کعبه ـ به خاک سپرده شده است. به این ترتیب، روشنی ضمن رد این مسأله که تنها یک کنیزک در نزدیکی یا در درون خانهی کعبه مدفون شده است، نوشتههای شریعتی را به شعر نو تشبیه کرده بود.
روشنی در انتقادات خود به یکی از مسائل حائز اهمیت موجود در آثار شریعتی اشاره کرده بود. شریعتی بیش از آن که به عنوان یک مسلمان، فارغ از هر گونه پیش فرض فکری و عقیدتی، برای رسیدن به هدایت و حقیقت به بررسی منابع اسلامی بپردازد، ایدهئولوژی بود که از منابع اسلامی برای ساختن و شکل دادن به ایدهئولوژی و مکتب فکری خود استفاده میکرد. او علاقهی زیادی به یافتن منابع وشواهدی داشت که بیش از آن که نظرات و فرضیههای از پیش پذیرفته شدهاش را با واقعیت مطابق سازند، میکوشید برای این نظرات و فرضیهها مبنای استدلالی پیدا کند، و چنانچه واقعیت و امور واقع یافت نمیشد، هدف به اندازهی کافی ارزش داشت که از ذهن خیالپرداز خود برای توجیه مسائل استفاده کند. شریعتی در صورتی که واقعیت برای تحقق اهداف اجتماعی و سیاسی مناسب به نظر میرسید، فارغالبال به تحریف مبادرت میکرد. بیاحتیاطی و حتی بیانصافی است که شریعتی را یک مورخ، یک جامعهشناس و یک معلم واقعبین و واقعیتنگر بدانیم؛ زیرا او در حقیقت به واقعیاتی علاقه داشت که میتوانست بر مبنای آنها آرمانها و اهداف انسانی خود را موجه و مقبول جلوه دهد.
اشارات متعدد شریعتی به این موضوع که نظرات و دیدگاههایش شخصی و خطاپذیر هستند، حربهی دفاعی موثری بود که میتوانست با توسل به آن هر چه را که میخواست علناً بیان کند. با این حال، او با اکراه به اشتباهات و خطاهای خود اعتراف میکرد. از دید روحانیان، شریعتی به دفعات مرتکب اشتباه شده بود. او گفته بود که ابوبکر در آخرین لحظات حیات پیامبر امام جماعت مسلمین بوده است؛ شورا یک اصل اسلامی است؛ نبوت پس از محمد خاتمه نیافته است؛ عبدالمطلب و ابوطالب مشرک بودهاند؛ پیامبر دستور داده بود که به غیر از در خانهی ابوبکر همهی درهایی را که به مسجدالحرام باز میشد ببندند؛ زردشت و بودا و کنفسیوس و لائوتز و پیامبر بودهاند؛ تعدد زوجات، حجاب و شفاعت به هیچوجه اسلامی نیستند؛ موسیقی یک هنر اسلامی است؛ سلسلهی صفوی اسلام را ملوّث و تحریف کرده و خلاصه این که، استفاده از مهر در نماز یک نوع بتپرستی است.
اظهارات نادرست، زشت و اهانتآمیز منتقدان شریعتی به او اجازه میداد دشمنان خود را مشتی جاهل و هتاک و عقبماندهی مرتجع بخواند. انصاری قمی در کتاب خود دکتر شریعتی را فارغالتحصیل «جامعهشناسی و ادبیات و پزشکی» از مدرسهای به نام «والیانس» پاریس معرفی کرده بود. او همچنین آلیانس فرانسز را که شریعتی برای آموزش زبان فرانسه مدتی در کلاسهای آنجا حضور مییافت، به اشتباه «والیانس» خوانده بود. شریعتی با اتکا و استناد به اظهارات نادرست و احمقانهی دشمنان خود، به اندازهی کافی بهانه در دست داشت که منتقدان خود و حتا انتقادات بجا و معقول فردی همچون روشنی را به باد حملات خود بگیرد.
هنگامی که اعضای گروه ولایتی شریعتی را «خرابکار مذهبی» خوانده و از دولت تقاضا کردند مانع فعالیتهای وی شود، شریعتی توانست در محافل خصوصی مدعی شود که روحانیان همدست و همگام با نیروهای امنیتی بر ضد او دسیسه میچینند و قصد دارند صدایش را خاموش سازند. او در محافل عمومی هم گفته بود که روحانیت صفوی «ناگزیر است همدست و همداستان حکام شرک و جور شود تا کلمهی خدا را خاموش کند و روح خدا را بر صلیب به چهار میخ کشد». انصاری قمی که خواستار حبس و حتا اعدام شریعتی بود، از دولت ایران تقاضا کرده بود با وی به عنوان یک جنایتکار و خرابکار برخورد کند. او به «دولت شاهنشاهی ایران»، مردم و روحانیت هشدار داده بود که «در یک قرن اخیر» اسلام و تشیع هیچگاه دشمنی خطرناکتر و گستاختر از علی شریعتی به خود ندیده است.در دی ماه ۱۳۵۱/ ژانویه ۱۹۷۳، عدهای از جوانان قم پس از حمله به انصاری قمی و کتک زدن وی، طی اعلامیهای او را به همکاری با ساواک متهم ساختند.
انصاری زنجانی (با انصاری قمی اشتباه نشود) «منحرفانی» نظیر شریعتی و صالحی نجفآبادی را تهدید کرده بود که اگر از قبول حقیقت سر باز زنند، با خشونت و زور مواجه خواهد شد. از آنجایی که تقریباً همهی اعضای گروه ولایتی به شریعتی برچسب «کسروی دوم» میزدند، انتظار میرفت که او نیز به سرنوشتی همچون عاقبت کسروی دچار گردد. گویا شریعتی در محافل خصوصی به دوستان نزدیک خود گفته بود که جانش در معرض تهدید روحانیان و دار و دستهی آنان است. و در سخنرانیهای خود هم گفته بود که به خاطر ترس از صفویها، بیش از این نمیتواند حرف بزند. او در پایان یکی از سخنرانیهای خود، با لحنی گیرا و تأثر برانگیز گفته بود «نمیتوانم بگویم، میترسم بگویم، عذر میخواهم!». شریعتی نگران جان خانوادهاش که ساکن مشهد بودند نیز بود، زیرا در طول مدتی که در مشهد نبود، در چند مورد به سوی پنجره منل آنان سنگ پرانی شده بود.
از اوایل آبان ۱۳۵۱/ اواخر اکتبر ۱۹۷۱، علی بابایی به یاد میآورد که چنان نگران احتمال سوءقصد به جان شریعتی بود که تصمیم گرفت از بهشتی بخواهد وساطت کند و به تحریم ارشاد توسط روحانیان خاتمه دهد. احساسات ضد شریعتی که از سوی ولایتیها دامن زده میشد چنان گسترده بود که هر آن احتمال میرفت که گروهی از متعصبان مقدس مآب با طیب خاطر «به خاطر رضای خدا و امام زمان دشنهای در قلب شریعتی فرو کنند». علی بابایی به یاد میآورد که هر چند بهشتی و هاشمی رفسنجانی ظاهراً میخواستند به ارشاد کمک کنند، اما مطهری آنان را از این کار بازداشت و یکبار دیگر بر مواضع قبلی خود پافشاری نمود.
تقریباً در کلیهی کتابها و جزواتی که علیه شریعتی منتشر شده است به این نکته برمیخوریم که تا هنگامی که مطهری و دوستانش در ارشاد بودند، همه چیز مطابق موازین اسلامی اداره میشد. شیخ قاسم اسلامی از این که «وعاظ و برنامهها»ی ارشاد به یکباره تغییر کرده بودند و «سخنرانان گمنام و مجهولالهویه» «تیغ تیزی به نام تشیع علوی ساختهاند» ابراز تأسف کرده بود. مقیمی هم این استدلال را پیش کشیده بود که به محض این که شریعتی از چهرهی حقیقی خود پرده برداشت و مشخص شد که دشمن تشیع است، حتا مطهری که عضو رسمی ارشاد بود، ترجیح داد که کنارهگیری کند. با این همه، تشکیلات مذهبی ایران در آن دوره یک مجموعهی منسجم و هماهنگ نبود. جالب این که، برخی از منتقدان شریعتی مطهری را نیز به باد حمله گرفته بودند و از آثار وی به عنوان سرمشقی برای شریعتی در حمله به روحانیت یاد میکردند. به این ترتیب، بسیار سادهلوحانه است که بپنداریم کسانی که پس از سال ۱۳۵۰/ ۱۹۷۱، به شریعتی حمله میکردند، از طرف مطهری و دوستانش به این کار تحریک میشدند.
انتقادات نزدیکان و دوستان مطهری طی دومین مرحلهی واکنش روحانیان به شریعتی صورت گرفت که از قضا چارچوبی علمیتر هم داشت. در بهمن ۱۳۵۰/ فوریه ۱۹۷۲، ناصر مکارم شیرازی یکی از روحانیان سرشناس و با معلومات، با چاپ مقالهی «آیا شورا مبنای حکومت اسلامی است؟» در نشریهی درسهایی از مکتب اسلام، از نشریات معروف و پرخوانندهی آن ایام، نخستین گلوله را شلیک کرد. مکارم شیرازی در این مقاله نظر شریعتی را در اسلامشناسی مبنی بر این که «حکومت شورایی» یکی از ارکان اصلی اسلام است، به زیر سئوال برده و استدلال کرده بود که شیعه به انتخاب خلیفه براساس رأی شورا معتقد نیست و خلیفه را منتخب خدا و پیامبر خدا میداند. مکارم شیرازی سعی کرده بود ثابت کند که شریعتی به اصل مهم شیعه یعنی «عترت» و تعیین علی و اولادش به عنوان وصی و خلیفهی پیامبر اعتقادی ندارد. وانگهی، اگر شورا که منجر به برکناری علی از خلافت پیامبر شد، یک اصل کاملاً اسلامی باشد، پس ادعای تاریخی شیعیان در مورد حق علی به عنوان جانشین بلافصل پیامبر چه میشد؟ بنابراین، مکارم شیرازی با «بیاساس» و «نادرست» خواندن استدلال شریعتی، دیدگاه وی را در این مورد مردود دانسته بود.
پنج ماه بعد، در درسهایی از مکتب اسلام مقالهای در رد نظریهی شریعتی مبنی بر این که میوهی ممنوعه در بهشت آگاهی بوده است، به چاپ رسید. شریعتی در هفتمین درس از مجموعهی تاریخ و شناخت ادیان چنین نظری را مطرح کرده بود. در این مقاله که گویا این بار هم توسط مکارم شیرازی نوشته شده بود، گفته شده بود که در تورات معرفت و آگاهی را میوهی ممنوعه دانستهاند، اما در قرآن آمده است که آدم قبل از اخراج از بهشت صاحب معرفت بوده است. مکارم شیرازی به شریعتی توصیه کرده بود قبل از چاپ و نشر آراء خود، در مورد این مسائل با اهل فن صحبت کند و در پایان هم با لحنی کنایهآمیز گفته بود امیدواریم با این تذکر دوستانه به ضرورت مشورت بالاخص در مورد مسائل فنی پی برده باشید. شریعتی که هرگز انتظار نداشت علناً مورد حملهی آنچه که جناح خوش فکر روحانیت تلقی میکرد، قرار گیرد، از دو مقالهی مکارم شیرازی سخت آزرده خاطر شده بود. شریعتی در نامهای تند و گزنده به مکارم شیرازی به او هشدار داده بود که دستهای ناپیدایی میخواهند با توسل به ملعبههایی از این دست به اختلاف و جدایی میان علما و روشنفکران دامن بزنند. شریعتی طی یک نامهی دیگر به رزمجو که از وی خواسته بود در برخورد با روحانیان خویشتندارتر باشد، نوشته بود «من صبر کردهام و خواهم کرد، اما آیا باید با مکتب اسلام هم در بیفتم؟ آیا باید آنها را هم در ردیف کسانی چون حاج اشرف بدانم؟ شریعتی در پایان نامه نیز به رزمجو یادآوری کرده بود که هدف از مقالات چاپ شده در مکتب اسلام سنی قلمداد کردن و بیاعتبار ساختن او در انظار عمومی بوده است.
دو مقالهی دیگر در مورد شریعتی نیز در ماههای مهر و آذر/ اکتبر و دسامبر در درسهایی از مکتب اسلام به چاپ رسید، در مقالهی اول که با لحن مناسبی نوشته شده بود، مکارم شیرازی ضمن تاکید بر موضع قبلی خود در مورد میوهی ممنوعه، منابع و مآخذی را که از طرف خوانندگان در تایید مدعای شریعتی به مجله معرفی شده بود، ذکر کرده بود. دومین مقاله پس از تعطیلی ارشاد و در ایامی که شریعتی مخفیانه زندگی میکرد، به چاپ رسید. در این مقاله به کسانی تاخته شده بود که برخلاف نض قرآن، آیات آن را طبق رأی خود تفسیر میکند. نویسندهی مقاله با اشاره به شریعتی گفته بود آنان که قرآن را به رأی خود تفسیر میکنند فقط با کلمات و سخنان خدا بازی میکنند و از همین رو در قعر دوزخ جای خواهند گرفت.
شریعتی که حس میکرد خصومتها در حال اوج گرفتن است، خود را برای فتوای علما آماده ساخته بود. آیتاللهها و مجتهدان پایین رتبه در پاسخ به استفتای مقلدان خود در مورد اعتبار و صحت سخنان شریعتی در باب مسائل اسلامی، نظر خود را در مورد وی به اطلاع عموم رسانده بودند. آخرین مرحلهی حمله به شریعتی توسل روحانیت به آخرین برگ برندهای بود که در اختیار داشت. فتواهای ضد شریعتی طی سه دورهی مجزا صادر شد. نخستین موج فتواها بلافاصله پس از تعطیلی ارشاد در فصل تابستان آغاز گردید. در اول شهریور ۱۳۵۱/ ۲۳ اوت ۱۹۷۲، آیتالله میلانی در پاسخ به استفتای قاسم دماوندی، مقلدان خود را از حضور در ارشاد یا مطالعهی کتب و نوشتههای چاپ شده توسط ارشاد منع کرد. میلانی بدون اسم بردن شریعتی، از ارشاد، شریعتی و نوشتههای وی علناً ابراز نارضایتی کرده بود. میلانی با اشارهی تلویحی به آثار شریعتی، به مقلدان خود دستور داده بود از مطالعهی کتب ضاله اجتناب کنند. دو ماه بعد، آیتالله محمدصادق روحانی فتوای مفصلی صادر کرد. او به مسلمین هشدار داده بود که سخنان و نوشتههای شریعتی به «مرحلهی خطرناکی» رسیده و «باعث خشم و انزجار مومنان کشور» شده است. روحانی با «محارب» خواندن شریعتی اعلام کرده بود که حضور در سخنرانیهای شریعتی مصداق بارز «فعل حرام» است. پنج روز پس از فتوای روحانی، آیتالله حسن طباطبایی قمی هم طی فتوایی، آثار شریعتی را در ردیف «کتب ضاله» قرار داد و از مقلدان خود خواست از مطالعهی این کتابها اجتناب کنند.
هنگامی که شریعتی در زندان به سر میبرد، آیتالله میلانی طی یک فتوای دیگر در تاریخ ۲۵خرداد ۱۳۵۳/ ۱۵ ژوئن ۱۹۷۴، ضمن تاکید بر مواضع قبلی خود، از اظهار نظر وعاظی که مطالعه کتب شریعتی را منع کرده بودند، حمایت کرد. چند روز پس از آزادی شریعتی از زندان، موج دیگری از فتواها علیه وی به جریان افتاد. این تقارن جالب را باید نشانهی نارضایتی روحانیان از آزادی وی دانست. آیتالله ابوالحسن قزوینی، آیتالله محمدحسین طباطبایی و آیتالله کاظم مرعشی به مقلدان خود حکم کردند که چون نوشتههای شریعتی برخلاف منابع اسلامی و شیعی است از خرید و فروش و مطالعهی آنها خودداری کنند.
آخرین دور فتواهای ضد شریعتی پس از مرگ وی آغاز گردید. در این مورد باید به نگرانی عمیق مطهری از شهرت و نفوذ شریعتی در میان جوانان که بویژه پس از مرگ وی فزونی یافته بود، توجه خاصی داشت. مطهری طی نامهای به [آیتالله] خمینی، با ابراز تاسف گفته بود که ائتلاف بزرگی از نیروهایی که به زعم وی دارای «تمایلات انحرافی» بودند، میخواهند «از شریعتی بت بسازند تا هیچ کدام از روحانیان جرأت نکند دربارهی حرفهای او اظهار نظری کند». کمتر از چهار ماه پس از درگذشت شریعتی، آیتالله علی فانی اصفهانی در ۱۷ مهر ماه ۱۳۵۶/ ۹ اکتبر ۱۹۷۷، برای اولین بار فتوایی صادر کرد که در آن از خرید و فروش و مطالعهی کتب و نوشتههای شریعتی به عنوان یک «فعل حرام» یاد شده بود. از تیر ماه ۱۳۵۷/ ژوییه ۱۹۷۸، فتواهای مشابهی از طرف آیتالله علی نمازی شاهرودی، آیتالله عبدالله شیرازی، آیتالله مالک حسینی، آیتالله ابوالقاسم موسوی خویی و آیتالله شهابالدین مرعشی نجفی صادر گردید.حتا آیتالله محمدکاظم شریعتمداری که هرگز موضع محکمی بر ضد شریعتی اتخاذ نکرده بود و در قبال وی برخورد مناسبی از خود نشان داده بود، مجبور شد «شایعه»ی تایید کتب شریعتی را تکذیب کند و خود را از این «اتهام» که اجازه داده این کتابها میان طلاب رد و بدل شود و یا این که پس از درگذشت شریعتی پیام تسلیتی صادر کرده است مبرا بداند. پس از نخستین فتوای میلانی علیه شریعتی، او از این مرجع کهنسال تقلید که از دوستان نزدیک پدرش بود، آزرده خاطر شده و طی نامهای به رزمجو نوشته بود «صهیونیسم و اربابانش به همان راحتی که میشود از یک فاحشه بوسه گرفت، میتوانند از بعضی آیتاللهها هم فتوا بگیرند».
با [آیتالله] روحاللّه خمینی هم که در زمان کشمکش روحانیان با شریعتی در نجف به سر میبرد، چندین بار تماس گرفته شده بود تا او هم طبق شیوهی همکارانش فتوایی در محکومیت نوشتههای شریعتی صادر کند. فتوای او که یک شخصیت سیاسی و مذهبی به شمار میرفت، حائز اهمیت فراوانی بود. به گفتهی سید محمود دعایی، که همراه [آیتالله] خمینی در نجف زندگی میکرد، از ایران استفتائیهای در مورد کتاب اسلامشناسی شریعتی و کتابی که مطهری در مورد حجاب نوشته بود، برای آیتالله ارسال شده بود. این واقعه میباید در سال ۱۳۴۹/ ۱۹۷۰، روی داده باشد. [آیتالله] خمینی پس از مطالعهی انتقادات و رجوع به متن کتاب پاسخ داده بود که آثار شریعتی منافاتی با اسلام ندارد، و به این ترتیب از هم صدا شدن با روحانیانی که با شدت و حدّت مشغول صدور فتوا علیه شریعتی بودند، اجتناب کرده بود. به گفتهی دعایی، خمینی متوجه شده بود که «این عده میخواهند مرا علیه شریعتی و مطهری تحریک کنند». مرتضا عسکری که از جمله دستاندرکاران نخستین ننگیننامهی ضد ارشاد و ضد شریعتی بود، در مورد شریعتی از [آیتالله] خمینی استفتا کرده بود. او در آبان ۱۳۵۱/ نوامبر ۱۹۷۲، متعاقب نخستین مرحلهی حملات آیتاللهها به شریعتی، طی نامهای کاملاً مبسوط و مفصل برای [آیتالله] خمینی آن چه را که به زعم وی نکات کاملاً اشتباه و ناقص و حتا کفرآمیز نوشتههای شریعتی محسوب میشد، بازگو کرده بود. عسکری به عنوان یک مقلد عادی از [آیتالله] خمینی خواسته بود نظر فقهی خود را در مورد نوشتههای شریعتی ابراز نماید. [آیتالله] خمینی هم پس از مطالعهی دقیق موارد مذکور، پاسخ داده بود «موارد ذکر شده را مطالعه کردم، هیچ یک از انتقادات و ایرادات معقول و وارد نیست». گویا فارسی که نگران بود مبادا [آیتالله] خمینی فتوایی به نفع شریعتی صادر کند، گفته بود که حمایت [آیتالله] خمینی از نوشتههای شریعتی ممکن است نتیجهی معکوس بدهد. به گفتهی فارسی، [آیتالله] خمینی در پاسخ متذکر شده بود که نمیخواهد نوشتههای شریعتی را تایید کند اما شریعتی هواداران زیادی دارد و در حال خدمت به اسلام است».
شریعتی طی زمستان ۱۳۵۰ و بهار ۱۳۵۱/ ۱۹۷۱و ۱۹۷۲، به عنوان یک اقدام اولیه سعی کرده بود با تشریح مواضع خود و در عین حال افشای تناقضات و اشتباهات موجود در استدلالهای مخالفان خود، تبلیغات روحانیان علیه ارشاد و شخص خود را خنثی کند. ارشاد برنامههای تریبون آزادی ترتیب داد که طی آن شریعتی به همراه پدرش، شبستری و بلاغی به سئوالات و انتقادات حضار پاسخ میدادند. نخستین مورد از این جلسات در ۱۹ آذر ۱۳۵۰/ ۱۰دسامبر ۱۹۷۱، برگزار شد. شریعتی در محافل خصوصی دیگر هم در جریان ملاقات با دوستان و نزدیکان، از طریق بحث و گفتگو نظرات و دیدگاههای خود را تشریح میکرد. برای او هر از گاهی پیش میآمد که در جلسات مهمانی در منزل خیرین و نیکوکاران با برخی از شخصیتها که تحت تأثیر تبلیغات ضد شریعتی قرار داشتند، ملاقات کند. شریعتی در همین مهمانیها دیدگاههای خود را تبیین میکرد. در یک مورد، شریعتی تا ساعت ۳ بامداد صحبت کرده بود و پس از پایان صحبتهایش، منتقدان وی به گریه افتاده و از وی عذرخواهی کرده بودند. از تابستان ۱۳۵۱/ ۱۹۷۲، در پی تحولات و چالشهای سریع و متنوعی که گریبانگیر شریعتی شده بود، او دیگر نمیتوانست با جدیت و تلاشهای پیگیر به رد اتهاماتی بپردازد که علیه وی مطرح میشد. شریعتی به عنوان تنها ابزار موجود در دسترس خود، از سخنرانیهای معمولی خود در ارشاد برای پاسخگویی به مخالفان استفاده میکرد.
در حالی که در داخل ایران واکنش نسبت به روحانیان مخالف شریعتی به صورت پراکنده و حتا ناچیز و بیسر و صدا بروز مییافت، دانشجویان و انجمنهای اسلامی خارج از کشور که به احزاب و تشکیلات سیاسی غیرقانونی ایران وابسته بودند، به نحو پیگیری از شریعتی حمایت میکردند. یک ماه پس از تعطیلی ارشاد، ماهنامهی خبرنامهی جبهه ملی ایران که زیر نظر ابوالحسن بنیصدر در پاریس به چاپ میرسید، مقالهای با عنوان «دین رسمی» منتشر کرد. نویسندهی مقاله توضیح داده بود که دولت ایران به منظور تسلط کامل بر حوزهی مذهب، سعی میکند با استفاده از مشتی «روحانینما» و روحانیان مترقی و روشنفکران دینی را خاموش کند. در این مقاله استدلال شده بود که چنین افرادی برای فحاشی و اهانت به کسانی اجیر شدهاند که تلاش میکنند افکار انقلابی اسلام را از چارچوب خشک و منجمد تحمیل شده بر آن رهایی بخشند و در دسترس مردم قرار دهند. در ادامه هم گفته شده بود که علی شریعتی قربانی چنین بازی مکارانهای شده است. نویسنده پس از اشاره به خبر تعطیلی حسینیهی ارشاد و جمعآوری کتابهای شریعتی از کتابفروشیهای سراسر کشور، خواهان «تصفیه» و پاکسازی «روحانینماها» از صفوف روحانیت شده بود. در همین مقاله گزارش شده بود که محمدعلی انصاری قمی که شایع بود با ساواک همکاری میکند به همراه مناقبی یکی دیگر از مخالفان شریعتی، توسط مردم مورد حمله قرار گرفته و کتک مفصلی خوردهاند.
پیام مجاهد، ماهنامهی نهضت آزادی ایران که در خارج از کشور زیر نظر ابراهیم یزدی به چاپ میرسید، در شمارهی فروردین ـ اردیبهشت/ آوریل ـ مه خود «شکوهنامهی سرگشاده»ای به چاپ رسانده بود. این نامه که توسط انجمنهای اسلامی دانشجویان اروپا، آمریکا و کانادا نوشته شده بود، خطاب به روحانیان عالیرتبه و مراجع تقلید ایران بود. آنان در این نامه ضمن هشدار خطر ولایتیها و مساعی بیشرمانهی آنان، به «روحانینماهای شکمپرستی» حمله کرده بودند که ارشاد و مساجد هدایت و الجواد را به باد ناسزا و توهین گرفته بودند و از «علما» خواسته بودند علیه این عده سخنی بگویند. نویسندگان نامه پس از اشاره به فتوایی که میلانی علیه شریعتی و ارشاد صادر کرده بود، از این که دولت با اتکا به مراجع تقلید و فتاوای آنان مدافعان واقعی اسلام را از گفتن و نوشتن منع کرده ابراز نگرانی کرده بودند. این نامه حدود یک ماه و نیم پس از تعطیلی ارشاد به نگارش درآمده بود.