نامه به هیئت تحریریهی مجلهی «مکتب اسلام» (۱۳۵۱)
من در این پهنهی ملک نه مجله دارم و نه روزنامه و نه منبر و …
تاریخ نامه: ۱۳۵۱
این نامه در سال ۱۳۵۱ و به دنبال چاپ نقدی بر کتاب اسلامیشناسی خطاب به هیئت تحریریه مجله مکتب اسلام نگاشته شده است.
با اینکه همچنان بر این تصمیم خود هستیم که به حملهها پاسخی نگوییم و در برابر همهی این جنجالها که از حلقومهای خاصی بلند است، فقط سکوت کنیم و قضاوت را به مردم صاحبنظر واگذاریم، ولی به خاطر اعتباری که برای بسیاری از نویسندگان و اعضاي هیئت تحریریهی مجلهی مذهبی مکتب اسلام قائلیم و مقالهی عجیب «نقد بر اسلامشناسی» در شمارهی اول سال سیزدهم – که با روش علمی و بینش اجتماعی نمایان در این مجله و در آثار نویسندگان دانشمند آن مغایر است- در برخی اذهان ممکن است یک نقد علمی جلوه کند و نظر هیئت محترم مجله تلقی شود و در نتیجه از نظر برخی نسبت به اسلامشناسی و از نظر برخی دیگر نسبت به مکتب اسلام، شبههای ایجاد کند، نامهای نوشتم به شخص آقای مکارم که بانی آن «نقدگونه»اند. متأسفانه ایشان برخلاف اصل اخلاقی و حتی قانون معمول مطبوعاتی از آن در مجله یادی هم نفرمودند، بسیاری هم به آن نقد پاسخ گفتند و به جای آنکه لااقل یکی را در مجله منعکس سازند، به جواب خصوصی اکتفا کردند[2] و در عین حال برای پرهیز از آنچه همیشه از آن بیزاريم، سکوت کردیم و با اینکه آن نوشته با لحنی دیگر همان مسأله را عنوان کرده بود که از دو سال پیش، پس از طرح مسألهی اسراییل و فلسطین و وحدت صفها در برابر صهیونیسم، از جاهای مخصوصی در قبال آن عنوان و با تنگنظریها و غرضهای شخصی و خودنماییها و عوامفریبیهای اشخاص «بیتعهد» شایع شد و وسعت یافت ولی هیچکدام از آنها که به این آتش دامن میزدند آدمهای جدی نبودند و در جاهای جدی هم مطرح نشده بود و نمیدانیم از چه روزنهی ناپیدایی بدون اطلاع هیئت تحریریهی مکتب اسلام به چنین مجلهی وزین و آگاهی راه یافت و این تنها موفقیت آن دسته و دستگاه بود و بیشک انعکاس آن در بسیاری خانوادههای مذهبی که این مجله را همیشه سند معتبر عقاید خود میشمردند، مؤثر خواهد بود ولی به حرمت نام این مجله آن را به جان خریدیم، چه چنانکه در آغاز درس هفدهم اسلامشناسی در حسینیهی ارشاد صریحاً گفتهام، «اگر غرض یا مرض بتواند خود را در جامهی مقدس روحانی پنهان کند و از آن پایگاه به جانب ما تیر بدترین اتهامها و دروغپردازیهای تحریکآمیز را پرتاب کند و حتی شرف ما و عشق و ایمان ما و اساسیترین مقدسات ما را نیز آماج گیرد، ما به حرمت روحانیت و برای جلوگیری از سوءاستفادهی دشمن از این اختلاف، در برابر آن مقابله نخواهیم کرد و حتی به تبرئهی خود نخواهیم پرداخت، چه حرمت جامعهی روحانی را بر حرمت خویش مقدم میداریم. زیرا پاسداری از آن نه تنها برای همهی معتقدان به مذهب بلکه برای همهی روشنفکران آگاه و مسئولی که در برابر هجوم فرهنگ استعماری میایستند، به عنوان تنها پایگاهی که هم از نظر طبقاتی بر متن تودهی مردم استوار است و در ارتباط و هم از نظر فرهنگی هنور استعمار فرهنگی نتوانسته است آن را تسخیر کند، یک تعهد اجتماعی و وظیفهی فکری است.
این بود که رها کردم و از هر گونه عکسالعملی خودداری کردم و حتی دیگران را مانع شدم و این مقاله را – هرچند در مکتب اسلام که برایم معتبر است- به حساب دشنامها و تهمتهایی گذاشتم که در زیر باران آن بی هیچ چتری بر روی گل و لای در شب هول میروم و در این راه دشوار تنها رنجهای علی به من صبوری میآموزد و رنجهای مرا تحقیر میکند. بعد دیدم که متن نامه را مخفی کردهاند اما مضمون آن را شفاهاً به آنگونه که «مصلحت» بوده است شایع ساختهاند. باز هم سکوت کردم. بعد دیدم که همین سکوت را چنان تلقی فرمودهاند که انگار امضایی بر آن نقد است و حتی همفکران آگاهی که همیشه مرا در سکوت تأیید میکردند و حتی بدان دعوت، میگفتند که این مسأله که شما در برابر همهی اعتراضها ساکتاید، حمل بر این شده است که یا از عجز پاسخی ندارید و یا از کبر پاسخی نمیدهید.
باز هم سکوت کردم و حتی به دعوت خیرخواه آگاه و دانشمندی که خود از نویسندگان و اعضاي هیئت تحریریهی مجله است و به او سخت معتقدم و چنین روا دید که «چون آن مقاله در غیبت اعضاي هیئت تحریریه در مجله افتاده است و هر گونه عکسالعملی هم از جانب تو یا جانب ما علیه آن صلاح نیست، برای آنکه آن دستههای مخصوص سوءاستفاده نکنند و روشنفکران نیز نسبت به روش جدید مجله سوءتعبیر، بهتر است به عنوان آنکه آن نقد یک نظر فرعی در حاشیه بوده، مقالهای بنویسی در موضوعی و در مجله چاپ شود تا همه بدانند که میان همفکران بدین سادگی نمیتوان نفاق افکند». و من این را پذیرفتم که بوی خیر میداد، بهخصوص که نامهای از مدیر داخلی مجله رسید که نشاندهندهی حسننیت و لطف نویسنده و نویسندگان مجله بود و به نوشتن مقالهای مشغول شدم و به پایان بردم که ناگهان دیدم باز سؤالی دربارهی یکی از درسهای من جعل شده است، آن هم دربارهی موضوعی که به طور معترضه گفتهام در درس تاریخ ادیان و بحث تشیع، اشارهای به اینکه میوهی ممنوع به نظر من آگاهی است و در جواب، هیاهوها و تهمتها و حتی افترا به همهی تفاسیر اسلامی و شیعی و حکم صادر کردنهای آبدوغ خیاری! که «چنین معنایی را از کشیشان قرون وسطا گرفته و تورات! و بر ضد اسلام است و چرا به تفاسیر اسلامی و علمای روحانی مراجعه نمیشود و در هیچ تفسیری چنین معنایی برای شجرهی ممنوعه در قرآن نیامده و حتی معنایی که اسلام میکند درست بر ضد این است. وای اگر دانشجویان که اسلامشناسی را میآموزند، اینگونه قرآن را بفهمند…»!
دیدم مسأله به آن سادگی که من خیال کردم و دوست روشنفکر و با حسننیتام که خود نویسنده و عضو هیئت تحریریهی مجله است، خیال میکرد، نیست. باز بلافاصله در شمارهی بعد دیدم که از آن زرنگیهای خیلی کلاسیک کردهاند. در کتاب انتظار مذهب اعتراض دربارهی اعتقاد به امام موعود(ع) من در پاورقی فقط یک سؤال ساده دربارهی دعای ندبه کردهام و از دانشمندان خواستهام که راجع به سند این دعا اگر تحقیقی دارند مرا راهنمایی فرمایند. بیدرنگ در مجله مقالاتی راجع به دعای ندبه شروع شد و در آنجا اعتراضات و حملات یک نویسندهی دیگر را علیه این دعا با سؤال سادهی من مخلوط کرده بودند و بدون تفکیک و تعیين چنان وانمود کرده بودند که گویی تمام آن حرفها حرف من است و جوابهای مجله هم جواب به من!
و باز در شمارهی اخیر کسی اعتراض یا سؤال کرده بود که «دربارهی شجرهی ممنوعه در روایات ائمه هست که به معنای علم و آگاهی آمده» و حتی به تفسیر صافی ارجاع داده بود. جواب مجله بالاتر از آنچه قابل تصور باشد، هم جعل و دروغ بود و هم اتهام به همهی تفاسیر شیعی و غیرشیعی و همهی روایات اسلامی! و این نشان میداد که نویسنده برای دفاع از خود و اثبات یک اظهارنظر بیپایه و غلطی که دربارهی معنای میوهی ممنوع به نمایندگی از اسلام و همهی تفاسیر اسلامی مرتکب شدهاند، هر کاری حاضرند بکنند و هر حرفی را از جانب اسلام و کتب اسلامی و روایات ائمه حاضرند بزنند و برای درست کردن یک غلط صد تا غلط فاحشتر مرتکب شوند و این دیگر غیر قابل تحمل است که در یک مجلهی تقریباً رسمی حوزهی علمی اسلامی و منسوب به روحانیت و در یک کشور اسلامی و شیعی، آن هم به نام هیئت تحریریه، هر گونه جعل و کذب صریح و وقیحی را – حتی دروغ بافتن از طرف ائمه و کتب شیعه و تفاسیری که در دست همه هست، آن هم نه به نام نظر شخصی جوابدهنده بلکه نظر رسمی اسلام و علمای رسمی اسلامی و روحانیون شیعی- چاپ کنند و به مردم القا نمایند و در نظر عوام نویسندهای را لجنمال کنند و در نظر اهل کتاب و مطالعه مجلهای را، آن هم تنها مجلهی دینی جامعهی علمای شیعی را!
و گذشته از این، اخلاقاً هم به قدری نشاندهندهی سقوط و حتی نشناختن اصول بدیهی انسانی باشند که در برابر آن همه شاهکارها در بیسوادی و بیادبی و دروغپردازی از طرف دین و در عین حال رسوایی و دادوقال و اهانت نسبت به من میبینند که من کمترین عکسالعملی نشان ندادم و نگذاشتم که کسی جایی طرح کند و حتی حاضر شدم به خاطر صلاح کار همکاری کنم و هر عنصری بشری لااقل روحاً باید شرمنده میبوده ولی نویسنده با دروغهای شرمآوری که تنها از چنین انواعی انتظار میرود، در جواب انتقاد خوانندهای که به ایشان نوشته «در تفاسیر شیعی میوهی ممنوع به معنای علم آمده»، مرا به باد دشنام و بهتان میگیرد و اهانتهای کثیفی که شرمآور است، در حالی که خوانندهای به شما انتقادی دارد و از شما سؤالی، چرا پای مرا به میان میکشید و چرا دروغ میگویید و چرا اهانت میکنید؟
وانگهی شما در چند شمارهی مجلهتان به خاطر مصلحت زمانه به من حمله کردید و عقایدم را تحریف نمودید و دشنام دادید و توهین کردید و من جز سکوت و حتی عرض ادب در قبال آن جرمی نکرده بودم که در شمارهی 9 باز در جواب خوانندهتان به من آنچنان دروغهای زشت و پستی میبندید. چرا؟ مگر لجنمال کردن من چقدر برای شما مفید است که به هر کاری میارزد؟ (شمارهی 9، سال 13).
واقعاً که دلم بر این جامعهی مقدس مذهبی و روحانی میسوزد که در حرمت و قداست محیطی زادهی رنجها و زحمتها و مبارزهها و خدمات گرانبهای علمای بزرگ و طلاب پاکباز و فضلا و مدرسین آزاده و پارسا و فرهنگ عزیز شیعه و مکتب علمی امام صادق(ع)… چه تیپها و عنصرهایی رخنه کردهاند و چگونه از درون موریانهوار میخورند و از بیرون آبروی علم و دین را میبرند!
این بود که تصمیم گرفتم منتشر کنم، هم نامهی خود را و هم پاسخ گروه تحقیق حسینیهی ارشاد را در پاسخ آن مقالهی نقدیه! و چون مجله فعلاً در شرایطی است که هیچ پاسخی را چاپ نمیکند و حتی به اندازهی زن روز شهامت اخلاقی و مردانگی و رعایت قانون مطبوعات ندارد (چه دیدیم که مقالات مفصل و مستدل آقای مطهری را ماهها علیه خودش و راه و رسمش درج کرد) و گذشته از آن دوست نداریم اختلاف میان ما که متأسفانه هر دو به مذهب منسوبیم، در مطبوعات لامذهب منعکس شود و هیچ وسیلهای دیگر هم در این جامعه نداریم، گفتیم که همینجا درج کنیم تا شاید کسانی که اهل تحقیق و تعقیب مسائل هستند بر آن آگاهی پیدا کنند و اما دیگران بگذار دربارهی من همچنان بیندیشند که نویسندهی مزبور و همصفاتش آرزو میکنند.
بنابراین علیرغم تمایل قلبی و رویهی همیشگی خویش و با اینکه این نامه را در جواب جملهها و تحریفهای ایشان در یک نشریهی عمومی، به طور خصوصی نوشتهام تا از جدالهای کلامی به دور باشم، ایشان انتشار علنی این جوابیه را بر من با این دلایل تحمیل کردند:
1- مسألهای را که به نام انتقاد علیه اسلامشناسی انتخاب کردهاند برای تأیید همان اتهامی است که آن دستهی مخصوص شناختهشده علیه من جعل کردهاند.
2- آن دستهی مخصوص کتابهای مفصل و متعدد نوشتهاند و برنامههای منظم و معین بسیاری علیه من اجرا کردهاند که چون هم شخص آنها و هم منطق و قلم و فکرشان به گونهای است که دشمنیهایشان را باید به عنوان بزرگترین توفیق الهی سپاس گفت و من دو سوم توفیقی را که در توجه افکار عمومی و انتشار آثار خود و بهخصوص آشکار شدن میزان حقیقت و اصالت و ارزشی که در این طرز فکر خداوند ارزانی داشته مرهون تحریکات و توهینات و «انتقادات»(!) همین آقایان هستم که تکفیرهای آنان بهترین تقریظها بر کتابهای من بوده است و از این نظر حقناشناسی است اگر دشنامهای پربرکت این مبلغان بيمزد و منت را جواب گويم ولي درج يكي از اين اتهامها در مجلهاي مذهبي که برایش اعتباری قایلم، مرا ناچار میکند که آن را در ردیف دشنامنامههای تبلیغاتی مشکوک تلقی نکنم و چون احتمال آن میرود که بر افکار بسیاری از خانوادههای مذهبی اثری انحرافی بجا گذارد که به سود دشمن است، بایستی روشن کنم که:
3- این نقدگونه نه تنها در مجلهی مکتب اسلام درج شده است بلکه چون نویسنده امضا نکرده است، طبیعی است که عموم خوانندگان آن را نظر همهی اعضاي دانشمند و با حسننیت تحریریهی مجله تصور کنند و چون اطلاع مستقیم دارم که چنین نیست، لازم است که چنین شائبهای – که برای ایجادش عمدی در کار بوده است- در اذهان پدید نیاید و آن نوشته ملاک قضاوت گروهی نسبت به طرز فکر من و گروهی نسبت به طرز فکر مجله قرار نگیرد.
4- حمله به اسلامشناسی پس از شمارهی اول سال سیزدهم دنباله نیافت ولی حمله به من به بهانههای مختلف و از جمله سنت مرسوم جعل سؤال برای طرح جواب، در شمارههای بعد ادامه پیدا کرد و بدون اینکه متن حرف من و اصل نظر من بهروشنی مطرح شود و خواننده بداند که چه میگویم، مسائل انحرافی، مبهم و ناقص را به نام من، خود جعل کردند و خود جواب دادند.
5- چون من در این پهنهی ملک نه مجله دارم و نه روزنامه و نه منبر و نه کلاس و نه درس و نه رادیو و نه تلویزیون و نه هیچ وسیلهای که بتوانم از بدیهیترین حقوق انسانی که دفاع در برابر اتهام باشد، برخوردار باشم و مجلهی مکتب هم متأسفانه نشان داد که نه نامهی مرا و نه حتی هیچیک از انتقادهایی را که علیه آن دو نقدگونه خوانندگان مختلف فرستاده بودند، منتشر نمیکند و به ضد اخلاقیترین شیوه که تهمت زدن و امکان دفاع ندادن باشد، ادامه میدهد، ناچار انتشار این جوابیه به این سادهترین شکل و کمترین امکان – که پلیکپی آن است- برای من قابل توجیه است.
6- ایشان نه تنها انتقادهایی را که خوانندگان به آن اتهامنامهها فرستاده بودند درج نکردند بلکه در جواب هر کدام یک نامهی خصوصی نوشتند که در همهی آنها یک اتهام جدید ابداع شده بود و برای تبرئهی خویش یک دروغ فاحش جعل فرموده بودند و آن اینکه ایشان مرا محترمانه دعوت کردهاند به گفتوگوی علمی و ایجاد حسنتفاهم و وحدتنظر و… ولی من یک نامهی سراپا فحش در جواب این دعوت خیرخواهانهی مؤدبانه نوشتهام! چنین عملی تهماندهی مختصر و ناچیز امید و ایمان مرا به صداقت ایشان بر باد داد و مرا ناچار ساخت که اولاً متن نامهی خود را به ایشان – که ایشان متن آن را به کسی نشان نمیدادند ولی مضمون آن را با تعبیرات و توجیهات ساختگی خود نقد میفرمودند- چاپ کنم و ثانیاً توضیح بدهم که چنانکه از متن نامه برمیآید، نامه در جواب آن اتهامهایی است که به اسلامشناسی زدهاند و در مجله چاپ کردهاند، نه جواب نامهی محبتآمیز دعوت به حسنتفاهم و همزیستی مسالمتآمیز و… و بیفزایم که این نامه را مدیر محترم داخلی مجله نوشته بودند، آن هم مدتی بعد از حمله به اسلامشناسی در مجله و ارسال نامه در جواب آن حمله! مجموعهی این علل و عوامل است که مرا ناچار کرد که نامهی خود را به ایشان و جواب را که گروه تحقیق ارشاد به نقد دوم ایشان تهیه کرده است – و من در عین حال برای پرهیز از ایجاد اختلافات و مشاجرات از انتشار آن چشم پوشیدم- پس از یک سال منتشر کنم. با این امید که این اولین و آخرین نشریهی ما از این مقولهها باشد.
[2]– و غالباً در این نامهها هم برای بدبین کردن معترضین به من و تبرئهی خود تکرار کرده بودند که ایشان نامهی محترمانهای در دعوت به گفتوگوی علمی به من نوشته و من در جواب نامهای سراپا فحش به ایشان نوشتهام (همان اتهامی که به دهان منافقان دروغساز هم افتاده و تکرار میکنند). اولاً نامهی من در جواب مقالهی مکتب است و نامهی محبتآمیزشان را مدتها پس از نامهی من نوشتند و این هم سیاستی است غیرروحانی.