Generic selectors
Exact matches only
Search in title
Search in content
Post Type Selectors
Search in posts
Search in pages


نامه به چاپخانه فیض قم (۱۳۵۵)

رمز نسل فردا

تاریخ نامه : ۱۳۵۵

انتشار کتاب «دفاع از اسلام و روحانیت: پاسخ به برقعی و  دکتر علی شریعتی» توسط چاپخانه فیض قم در سال ۱۳۵۵، خشم شریعتی را بر می انگیزد و  او را وا  می دارد که نامه ای به چاپخانه فیض بنویسد و از چاپ چنین کتابی با کمک بیت یکی از آیات عظام ابراز تآسف و انزجار کند.

 

رونوشت: آیات عظام اسلام و مقامات مقدس روحانیت، به‌ویژه حضرت آیت الله عظمی آقای گلپایگانی که صاحب این کتاب خود را وابسته‌ی مستقیم به ایشان و مبلغ و مروج و سخن‌گوی ایشان معرفی می‌نماید و نشر چنین دفاعیه‌هایی را به اشاره و حتی کمک علمی و مالی ایشان!

 

جناب آقای مدیر محترم چاپخانه‌ی فیض- قم

پس از سلام، اخیراً کتابی از آن چاپخانه بیرون آمده است به نام دفاع از اسلام و روحانیت، پاسخ به برقعی و دکتر علی شریعتی که ناشر آن شخص نویسنده‌ی آن است و نویسنده‌ی آن به شرحی که در زیر شمایل زیبای خویش در آخر این کتاب درج شده است، شخصی است به نام آقای «محیی الشریعه و حامی الشیعه، مترجم و ناظم نهج‌البلاغه الشریف، آقای حاج شیخ محمدعلی الاَنصاری القمی من آل اشعریین رضوان الله علیهم اجمعین». تمام شد نام مؤلف کتاب مندرج در زیر عکس مؤلف کتاب.

در این یادداشت قصدم آن نیست که خدای‌ناکرده به این کتاب که جلد دوم دفاع از اسلام و روحانیت علیه من و رد آثار من است، پاسخی بگویم و حتی از آن فحاشی‌های وقیح و کذب‌ها و جعل‌ها و تحریف‌ها و توهین‌ها و بهتان‌های صریح و دروغ‌های دلیرانه که با سخاوتمندی و دست‌ودل‌بازی حیرت‌انگیز و زبان‌درازی شرارت‌آمیزی نثار شخص من و تمامی ایمان و افکار و آثار من شده است، العیاذبالله شکایتی کنم و ابراز دلتنگی‌ای. که هرگز! و همه شاهدند که در برابر آن همه غوغا که در آن هنگام به‌پا کردند، من کار خود را کردم و جز، گاه در اثنای سخنی، به اشاره‌ای و کنایه‌ای بر سبیل شاهد مثالی یا طنزی، هیچ‌گاه به مقابله و مجادله برنخواستم و حتی دیگران را نیز از این کار منع می‌کردم، آن‌چنان که همین غوغاگران از سکوت من در قبال آن همه قیل و قال‌ها و تحریک‌ها به فریاد آمدند و آن را دلیل بر عجز من از جواب گرفتند.

ولی برای من که می‌دانستم این همه آوازها از کی است و از کجا، طبیعی بود که این «حلقوم‌ها» را جدی نگیرم که مگر ممکن است کسی قلم و زبان و دانش و زندگی و آینده و تمامی توش و توان خویش را در چنین عصری و چنین محیطی و شرایطی عاشقانه و سراپا اخلاص، فدای آگاهی و ایمان مردم کند و نثار اسلام نخستین و علی راستین و کارش هم اثر کند و به‌ویژه جرم نابخشودنی و خطرناک «طرح اسلام در محیط روشنفکری و جذب نسل جوان دانشگاهی به توحید و ایمان مذهبی و اسلام قرآنی و تشیع علوی» را در این زمان مرتکب شود و سنگین‌ترین و سهمگین‌ترین جریمه‌اش را پس ندهد؟ کسی دردمند و عاشق و آگاه – هرچند به فاصله‌ی فرسنگ‌ها- در راه علی گام بردارد و – هرچند به فاصله‌ی زمین تا آسمان- سرانجامی چون علی نداشته باشد و از علی و حسین و زینب و سجاد و ابوذر و… دم زند و از سرنوشتی چون خانه‌نشینی، شهادت، آوارگی، تنهایی دردناک و مظلوم و بالاخره تبعید و تکفیر مصون ماند و همچون عبدالرحمن بن عوف، مرفه و همچون مروان حکم، موفق زندگی کند؟

در برابر کاری این‌چنین، توطئه‌ها و تهمت‌ها و تکفیرها و لعن و سب‌هایی آن‌چنان طبیعی است و قابل پیش‌بینی و آن‌چه طبیعی است و قابل پیش‌بینی البته عجیب نیست و باید صبر کرد تا  دردها و آشفتگی‌ها و تلاطم‌ها و جیغ و دادها و هق‌هق و نق‌نق‌های گذرایی که لازمه‌ی یک «تولد» است منحنی طبیعی خویش را طی کند و اندک‌اندک آرام گیرد و سپس این «نوزاد» حیات پرجنب و جوش و رو به رشد و سراسر امید خویش را آغاز کند و به روی پای خویش بایستد و راه درست خویش را بیابد و برود و قلمرو عصر خویش و وجدان توده‌ی مردم و شعور روشنفکر نسل خویش را فتح کند و این سنت تبدیل‌ناپذیر الهی است که:

فَأَمّا الزّبَدُ فَیَذهَبُ جُفاءً و امّا مایَنفَعُ الناسَ فَیَمکُثُ فی الارض[1]

مقصودم از این یادداشت طرح چند نکته بود که روشن شدنش برای همه ضرورت دارد، چه ایشان که همیشه شرح حال و نقل قول از آثار مرا با ذکر صفحه به‌دروغ و حتی معکوس می‌آورند، اخیراً کتابی را به نام کتاب من با دشنام و اهانت بسیار رد کره‌اند که از بنیاد دروغ است و این را باید مقامات دنیا و دین هر دو بدانند و از این رو ناچار این چند نکته را یادآور می‌شوم:

1- در این کتاب برای آن‌که صاحبش توجیهی داشته باشد در برابر سؤال مردم که «حالا دیگر چرا؟ شما که در آن دوره‌ی حساس نقشی را که بر عهده داشتید به سنگ تمام بازی کردید و به آخر رساندید و پرده‌ی نمایش هم افتاد و پرده‌های دیگر هم بالا رفت و دست‌ها رو شد و غرض از آن همه های‌وهوی پیش‌ساخته‌ی ناگهانی و هم‌زمان و هم‌زبان بر همه آشکار گردید و دیگر نقطه‌ی تاریکی و جای تردید و ابهامی برای کسی باقی نماند. اکنون که او زبانش در کام و قلم‌اش در نیام است و خانه‌نشین، باز هم تکرار همان آهنگ کهنه و ردیف کردن همان اتهام و جعل و تحریف‌هایی که کارش به رسوایی کشیده و حتی مریدان عامی و عاجز از خواندن و نوشتن را هم نمی‌فریبد، چه فایده‌ای دارد؟ و اساساً از این تجدید مطلع چه مقصودی دارید و هتاکی نسبت به کسی که در اوج گویایی‌اش در برابر شما خاموش بود، اکنون که به اقتضای زمانه ساکت است، چه نتیجه‌ای عاید خواهد کرد…؟» چنان‌که در آغاز کتاب نیز تصریح می‌کنند، از نوشته‌های مجهول یا مجعولی نام می‌برند که به من منسوب است و این نسبت را هم خود ایشان می‌دهند. مثلاً از جزوه‌ای درباره‌ی قرآن نام می‌برند که به دلایلی نام نویسنده و ناشر و محل تفسیر و چاپخانه و… مستعار آمده است و ایشان پس از پی‌جویی‌ها و بازجویی‌های مستمر و پیگیر کشف کرده‌اند که این اسامی همه استعاری است و آن‌گاه به دلیل عقل خودشان حدس زده‌اند که متعلق به من است و آن‌گاه به رد مطالب آن و در ضمن تکرار دشنام و اتهام نسبت به من پرداخته‌اند. من لازم می‌دانم که در این‌جا صریحاً و قاطعاً اعلام کنم که اولاً چنین جزوه‌ای نه به قلم من است و نه من از آن آگاهم و نه چنان قلمی و زبانی – که نمونه‌اش را در این کتاب نقل کرده‌اند- می‌تواند از آن من باشد. (مگر این‌که طبق معمول ایشان در نقل مطالب آن جزوه نیز از همان شیوه‌ای استفاده کرده باشند که در نقل قول از من و از کتاب‌های من معمول و مرسوم ایشان است، یعنی تحریف به کم و زیاد و اسنادهای دروغ و جعل صریح و حتی قلب مطلب. چنان‌که مثلاً می‌نویسند من در اسلام‌شناسی از بت‌شکنی علی در فتح مکه نام نبرده‌ام، قهرمانی علی را در احد یاد نکرده‌ام، داستان غدیر را انکار کرده‌ام یا در آخر اسلام‌شناسی نوشته‌ام: «عرب جاهلی را تماشا کن که بدون این‌که پیغمبرش خلیفه تعیین کند او از انقلاب کبیر فرانسه پیش افتاد و رشد سیاسی خود را تقریباً بازشناخت»! (ص ۱۲۷) که هر فارسی‌خوانی می‌تواند اسلام‌شناسی را باز کند و ببیند که این «محیی الشریعه و حامی الشیعه» چقدر در دروغ گفتن و تهمت بستن دلیر و در عین حال ناشی است، چه لااقل چندین صفحه در اسلام‌شناسی تحلیل اجتماعی غدیر را می‌خواند و نمایش‌های زیبای دلاوری و عظمت علی در احد و خندق و خیبر و … را، و ضرورت وصایت علی را و تعیین جانشین از سوی پیغمبر را و درست برعکس آن‌چه ایشان نقل می‌کنند، اثبات این اصل که دو قرن پس از انقلاب کبیر فرانسه، دموکراسی یعنی انتخاب آزاد پیشوا از طرف مردم به وسیله‌ی بیعت و شورا و اخذ آرا در اروپای امروز تحقق کامل نیافته، چگونه چهارده قرن پیش بیعت و شور می‌تواند برای قبایل عرب آن‌قدر پیشرفته باشد که مردم خود پیشوا را انتخاب کنند و پیغمبر نیازی نداشته باشد که خود پیشوای جامعه را پس از خود تعیین نماید؟!).

به‌هرحال باید بدانید که من در وضعی نیستم که بتوانم کتاب منتشر کنم و به طریق اولی، اهل آن‌که کتاب مخفی و با نام مستعار نشر دهم نیز نیستم و در این چهار سال هیچ اثری منتشر نکرده‌ام و اگر می‌بینید گاهی در برخی از نوشته‌ها نشانه‌هایی از سبک قلم یا فکر من پیداست، یا برداشتی از نوارها و نوشته‌های پیشین من است که اقتباس کرده‌اند و یا تقلید و یا نقل به مضمون و یا ترکیبی ساخته‌اند از حرف‌های من و دیگران و به‌هرحال هیچ‌کدام نه کار من بوده است و نه با اطلاع من و نه غالباً با رضایت قلبی من و از آن جمله است «نامه‌ی پدر» نیز که یادداشت کوچکی بود که سال‌ها پیش (قبل از سال پنجاه) در پاسخ پدرم نوشته بودم که در انتقاد از مجلسی مرا به خودداری دعوت کرده بود و به طور کلی محافظه‌کاری در نقد آثار و افکار و اعمال عناصر رسوایی که کارمندان جزء و کسبه‌ی خرد بازارند و با تنها مایه‌ای که به جای علم و تقوا در هتاکی و جعالی و فحاشی دارند، لباس اهل علم و روحانیت شیعه به تن کرده‌اند و با وقاحت بی‌مهاری خود را «محیی الشریعه و حامی الشیعه» معرفی می‌کنند و به دفاع از «اسلام و روحانیت» می‌پردازند، و نوشته بودم که من هرگز به مجلسی که امام زین‌العابدین را از یک عرب قریشی ذلیل‌تر معرفی می‌کند و ترسوی جان‌دوستی می‌شناساند که به یزید یا والی یزید در مدینه می‌گوید: «اقرار می‌کنم که بنده‌ی توام، اگر خواهی به بندگی‌ام نگاه دار و اگر خواهی مرا بفروش» و به این غاصبین لباس علم و ردای تقوا و تشیع که آبروی مذهب را نزد روشنفکران و در نظر مخالفان مذهب و طرفداران ایدئولوژی‌ها و مذهب‌های دیگر می‌برند، هرگز باج نخواهم داد و در برابر کسانی که به امام شیعه ذلت‌آورترین اسنادها را می‌دهند و آن‌هایی که مایه‌ی ننگ روحانیت و حوزه و علم و دین‌اند سکوت نمی‌کنم و لو بلغ ما بلغ!

در عین حال این نامه را که «شقشقه‌ی هدرت» بود، به ایشان نفرستادم تا خاطرشان را مکدر نکرده باشم و در آن دوره‌ی بی‌سروسامان گم شد و سال‌ها بعد، هنگامی که گرفتار بودم، شنیدم که آن را دشمنی دانا یا دوستی نادان بی‌اطلاع و رضایت من نشر داده و آن هم با تفسیرات و تعبیرات اضافی! نپندارید که من از ترس فحاشان حرفه‌ای یا «محیی‌الشریعه»ها و «حامی‌الشیعه»های ناگهانی که نام‌شان در آن نامه برده شده است تکذیب می‌کنم، نه. از این جهت است که چرا نامه‌ای خصوصی را که با زبان و تعبیرات خاص یک گفت‌وگوی دوجانبه و درددل محرمانه‌ی پسر و پدری نوشته شده است، آن هم با حالت و لحنی که خواندنش را برای مخاطبش صلاح ندانسته‌ام، چاپ کنند. وانگهی نارضایی اساسی‌ام به این علت بود که شیوه‌ی مرا در سکوت و صبر در برابر هتاکی‌ها و توطئه‌چینی‌های آن هیأت شناخته‌شده نقض می‌کرد و از کسانی به بدی نام برده بود که یک شیعه‌ی راستین و آگاه علی نباید نام‌شان را به بدی برد، چه

و ما خلقتم الا فی حُثالهٍ لاتَلتَقی الا بِذَمّهمُ الشَّفتانِ استصغاراً لِقَدرهم و ذهاباً عن ذکرهم!

(به جای آن شیعیان مجاهد و آگاه و پارسا… شما پفیوزهایی پیدا شده‌اید که از بس حقیر و بی‌ارزش‌اید و به یاد کردن و نام بردن نمی‌ارزید که دو لب به بدگویی‌تان به‌هم نمی‌آید!) و من در تمام عمرم برای دشنام دادن و به بدی نام بردن، هیچ‌گاه به شخصیتی پایین‌تر از مرحوم تقی‌زاده سر فرود نیاورده‌ام، چه انسان معتقد و مسئول برای دشنام‌هایش نیز ارج و حرمت قائل است و من هرگز آن را در نثار به کسانی که اساساً وجود ندارند تباه نمی‌کنم.

و آخرین نکته. بسیارند روشنفکران و جوانان تحصیل‌کرده، مخالفان مذهب و نیز محققان ایرانی یا خارجی که درباره‌ی تحولات فکری و جنبش‌های اسلامی و فرهنگ و ادب و آثار علمی و اختلافات اعتقادی و مبانی اصلی اسلام و تشیع و وضع روحانیت و سطح آگاهی و دانش گروه‌های مذهبی در ایران کنونی بررسی می‌کنند و در این پژوهش‌های علمی و جامعه‌شناسی و مذهبی، بر آثار منتشرشده به نام مذهب و روحانیت استناد می‌نمایند و باید بدانند که آیا کسانی چون همین آقای «محیی الشریعه و حامی الشیعه من آل اشعریین و غیره» به‌راستی سخن‌گوی حوزه‌ی علمیه و آینه‌ی صادق فرهنگ و ادب و منطق و دانش و سطح اخلاق و تقوا و حق‌پرستی موجود در کانون علم و روحانیت رسمی شیعه یعنی قم به شمار می‌روند؟ من که به یکی از دانشجویانی که درباره‌ی «تحول اندیشه‌ی مذهبی در ایران معاصر» تحقیق می‌کند و در اروپا تز دکترایش را در این موضوع می‌نویسد، گفته بودم که «ایشان و امثال‌شان هیچ ربطی به حوزه‌ی علمی و روحانیت شیعی ندارند و امثال این لقب‌های بزرگ محیی الشریعه و حامی الشیعه دسته‌گلی است که آقای محمدعلی انصاری از جانب شخص خود به آقای محمدعلی انصاری اهدا کرده‌اند و یک طلبه‌ی جامع‌المقدمات‌خوان قم نیز ایشان را جدی نمی‌گیرد». استاد راهنمایش گفته بود: «باید سند نشان بدهید. این کتاب‌ها علیه آن اسلامی که شما مترقی می‌خوانید منتشر می‌شود و به نام روحانی و به دفاع از روحانیت و معرفی حقایق اصلی دین و اسلام واقعی، و یک سطر وجود ندارد که روحانیت حوزه آن را تکذیب کرده باشد و این نمایندگی را نفی کند». من از جواب عاجز ماندم. آقایون روحانیون که حیثیت علمی و مذهبی‌شان در دنیا به خطر افتاده است باید جواب بدهند. در کتاب کویر قصه‌ای دارم به نام «کاریز». سخن از «مؤمن‌آباد»ی است که رمز مزرعه‌ی ایمان است در عصر ما که بایر مانده و خشکیده زیرا کاریزش خشک شده و لایه‌های رسوبی قرن‌ها چشمه‌های جوشان آب آن را کور کرده است. می‌خواهم بگویم علی‌رغم بدبینی‌ها و تلقین‌ها و یأس‌ها و تبلیغ دشمنان مذهب، مؤمن‌آباد در آینده‌ی نسل انسان متمدن دوباره آباد خواهد شد. چگونه؟ با شکستن رسوب‌های سفت‌شده‌ای که قنات را کور کرده است. آن «روح» که در تاریخ گاه فرود می‌آمد و در نسلی می‌دمید و از عمق فطرت‌های کور و مرده چشمه‌های خشک ایمان و عشق را باز می‌کرد و خرمی و سرسبزی به مزرعه‌ی ایمان می‌بخشید، در عصر ما هم فرود آمده و و جویبارهای آب زلال از اعماق فطرت نسل آگاه امروز سر زده است و مزرعه‌ی پژمرده‌ی مؤمن‌آباد دوباره جان می‌گیرد و می‌روید. این «روح» ما که روح‌القدس است و فرشته‌ای که در سوره‌ی قدر یاد شده است، در این قصه به صورت یک مقنی پیر و یارانش که با کلنگ دارند رسوب‌ها را می‌شکنند مجسم شده و «من»، کودکی شهری، رمز نسل فردای انسانم. در کتاب «دفاع از اسلام و روحانیت»، این قصه‌ی ادبی- فلسفی- مذهبی بدین صورت نقد علمی و روحانی شده است که: «آن پیرمرد بوی پسر بچه‌ای شنیده و به قصد لواط با دکتر به قنات آمده. مثل این دو مثل مسیلمه و سجاع است که مسیلمه هنگامی که گرم عمل با سجاع بود از او پرسید: «همگی و تمامی فلانم را داخل … کنم؟» (ص266 و)

مدعیان روحانیت و علم و دین و اخلاق جامعه! عمامه‌هاتان را بالاتر بگذارید که «محیی شریعه و حامی شیعه و مدافع اسلام و روحانیت» دارید! برای شما علمای مجاهد و طلاب روشنفکر حوزه‌ی علمی شیعه به‌راستی متأسفم و برای خودم، خدا را بر داشتن چنین دشمنانی سپاس‌گزار!

علی

 

[1]– (سوره‌ی رعد،­ آیه‌ی ۱۷)



≡   برچسب‌ها
نویسنده : اپراتور سایت تاریخ ارسال : اکتبر 30, 2020 1292 بازدید       [facebook]