شریعتی کجا ایستاده است؟ | گفتوگو با سوسن شریعتی (مجله آنگاه ـ پاییز ۱۳۹۷)
در گریز دائمی از دست تقلیلگرایان
سوسن شریعتی
منبع: مجله آنگاه (شماره ۸)
تاریخ: پاییز ۱۳۹۷
مجله آنگاه که هر شماره با موضوع خاصی منتشر میشود هشتیمن شماره (پاییز ۱۳۹۷) خود را به مسئلهی پدیدههای عامهپسند اختصاص داده است. در این شماره، با عنوان «کرانههای عامهپسندی»، گفتوگویی پیرامون عامهپسندی علی شریعتی با سوسن شریعتی به چاپ رسیده که آن را در ادامه مطلب میخوانید.
- خانم شریعتی؛ شما از سویی فرزند و میراثدار پدر هستید و از سوی دیگر روشنفکری در حوزه عمومی که میتواند علی شریعتی را نه صرفا بهعنوان پدر، بلکه بهعنوان روشنفکر حوزه عمومی در دورانی ملتهب مورد ارزیابی قرار دهد. شاید قبل از بحث درباره عامهپسندی شریعتی، بد نباشد به این بپردازیم که شریعتی در الگوهای مختلفی که از ماهیت و کردار «روشنفکری» ارایه شده و بعضا با هم تفاوتهای فاحشی دارند، کجا ایستاده است؟
روشنفکری همچون نوعی کاربرداجتماعی و نوعی رویکرد نظری تحولات بسیاری را از سر گذرانده است. الگوی نخست روشنفکری از پایان قرن نوزدهم شروع میشود؛ با ماجرایی که ارتباط مستقیم با یک پرونده سیاسی دارد. دریفوسنامی را که یک نظامی است محکوم به جاسوسی و تبعید میکنند به صرف اینکه یهودی است. برای اولین بار مجموعهای از ادبا، نویسندگان، اساتید و هنرمندان که زولا متولی اصلیاش است، بیانیهای درمیآورند به نام «من محکوم میکنم» یا «من متهم میکنم»؛ یعنی متهم میکنم آن سیستم و نظامی را که ناعادلانه یک یهودی را به صرف یهودیبودن سوژه قرار میدهد و محکوم به خیانت میکند. به دنبال این واقعه واژه انتلکتوئل زاده میشود. انتلکتوئل موجودی است که دیگر صرفا به دلیل فعالیت های فکری چنین نامی را بر خود ندارد بلکه کسی است که موضعگیری اخلاقی و سیاسی دارد و در حوزه عمومی دخالت می کند. با تشکیل ارگانیزمی به نام تریبونال بین المللی جنایت های جنگ در دهه 60 توسط برتراند راسل و ژان پل سارتر (با اعضایی چون سیمون دوبوار، ژیزل حلیمی و…)به قصد افشاگری جنایت های جنگی امریکا در ویتنام تشکیل شده بود، روشنفکری معنای جدیدی می گیرد: روشنفکر یک قاضی است و قدرت های سیاسی حاکم را دادگاهی می کند.ترکیبی از آکادمیسین ها و نویسندگان و اهالی قلم. بر همین الگو، در کشورهای مختلف تریبونال های بسیاری تشکیل می شود (آراژانتین، برزیل، شیلی ) به قصد افشای جنایات جنگی به دست صاحبان قدرت. الگوی اولیه روشنفکری در نتیجه همین سویه اجتماعی و نقادی قدرت و تکیه بر اجرای عدالت و در یک کلام مدافع ارزش های جهانشمول. میتواند آکادمیسین باشد مثل برتراند راسل، ادبیاتی باشد مثل زولا، فیلسوف باشد مثل سارتر و… مهم این است که خارج ازestablishment، به عرصه عمومی میآید و مناسبات قدرت را به پرسش میگیرد.تا زمان سارتر ما با این الگوی «روشنفکر عرصه عمومی» یا «روشنفکر عمومی» روبروییم؛ کسی که ناقد قدرت است و بلندگوی منافع عمومی.
این الگوی روشنفکری از دو سو نقد می شود: از سوی گرامشی( در دهه 30) و از سوی فوکو(در دهه 70). گرامشی در برابر روشنفکر جهانشمول و یا روشنفکر عمومی،«روشنفکر ارگانیک» را می نشاند و او را نقاد گفتمان طبقه مسلط می داند و نه نماینده منافع عمومیِ کلان و فرا طبقاتی.
در دهه 70، فوکو نیز این الگوی روشنفکر به مثابه «دانای کل»، حافظ منافع عمومی و مدافع ارزش های جهانشمول را به پرسش می گیرد؛ نه تنها به لحاظ نظری بلکه به دلیل تغییرات و تحولات اجتماعی جامعه غربی(حرفه ای شدن زندگی سیاسی و نیز تخصصی شدن دانش) و روشنفکر خاص گرا(specifique.( را طرح می کند: تعریف روشنفکری به مثابه رویکردی که بیشتر خود را در نسبت با ابژکتیوهای انضمامی و جنبش های موردی و خاصه (اکولوژی، جنبش زنان و..) تعریف می کند. با دموکراتیزه شدن دانش و و تخصصی شدن دانش آن چه از انتلکتوئل انتظار داریم فقط اعمال اخلاقی و عدالت جویانه نیست بلکه داشتن تخصص نیز هست. الگوی فوکویی روشنفکر را اگرچه نقاد است اما نقد او متکی بر ساخت و ساز های کلان و رسیدن به هدفی تام نیست بلکه رسالتش فروریختن ممنوع هایی است که مانع رشد فرد است . مسئول نجات نیست چنانچه نماینده طبقه ای خاص هم نیست. فوکو روشنفکر ارگانیک گرامشی را هم نقد می کند: روشنفکر ارگانیک نقش متولی گری مردم را بازی می کند و می خواهد سخنگوی آنها شود.
با این همه،روشنفکری خاص گرای فوکویی در دهه 90 به پرسش گرفته میشود. تخصصی شدن کارکرد اجتماعی نقد در این نگاه روشنفکر خاص گرا را ناتوان از تعریف امر تام و فاقد تاثیر گذاری بر میدان عمومی می سازد. متلاشی شدن عرصه عمومی و اتمیزه شدن نقد و سپردن آن به دست متخصص و از همین رو ایزوله شدن روشنفکر از عوارض این نگاه است. روشنفکری که بناست نیروی معترض باشد و در مخاطب عام میل به تغییر بهوجود آورد و قدرت را به پرسش بگیرد، در تمامیت خودش اتمیزه میشود و نمیتواند گفتمان تولید کند و از همین رو حذف میشود، یعنی توسط سیستم قدرت خورده میشود. نقدی که به عنوان مثال هابرماس در حوالی سال ۲۰۰۰ به روشنفکران دهه ۸۰ و ۹۰ می کند همین است. با اسپسیفیزه کردن (خاص و منحصر کردن) حوزه شناخت، تفکر و اندیشه، تغییر ضروریِ مد نظرِ روشنفکر را که در ذیل امر کلان ممکن می گردد، کنار گذاشته می شود. روشنفکر بدل می شود به متخصص باسواد آکادمیک و مولد دانش بیشتر ولی ناتوان از خلق گفتمان آلترناتیو در برابر گفتمان مسلط قدرت. بوردیو، جامعه شناس فرانسوی در برابر این نوع روشنفکری است که از «روشنفکری کلکتیو» صحبت میکند، «روشنفکر جمعی»؛ روشنفکر جمعی نه «روشنفکر – پیامبر» دهه ۱۹های آغازین قرن تا دهه 60 است و نه « روشنفکر خاص گرا” در معرض خطر ازخودبیگانگی توسط دانش خود و ناتوان از تاثیر گذاری در عرصه عمومی.
بوردیو در پی الگوی سوم است: روشنفکر، پیامبری نیست که به تنهایی بدوزد و بِبُرد و فرداهای بهتر را وعده دهد (به دلیل همان تخصصی شدن حوزه شناخت)و نه متخصصِ زندانیِ صنف. موجودیت این الگوی سوم، موجودیتی است« کلکتیو» ؛ جمعی. حرکت بر اساس تخصص و البته ضرورتا رفتن به سمت امر عام و دخالت در عرصه عمومی به قصد تغییر. استقلال دانش از یک سو و مشارکت در زندگی سیاسی جامعه از سوی دیگر. در غیر این صورت و در غیبت چنین روشنفکری این تکنسین های دانش هستند که فاتحان عرصه عمومی می شوند و طبیعتا توسط قدرت وسیستم خورده خواهند شد. روشنفکر باید قادر باشد چشم انداز تعریف کند و بار دیگر مولد ارزش های جهانشمول به قصد تقابل با سیستم باشد. یک جور شورای روشنفکران.
- خب بر این اساس شریعتی کجا ایستاده است؟ بر اساس الگوهایی که شما اشاره کردید، رد و نشانی از هر یک از آنها در شریعتی یافت میشود. بهویژه اینکه شریعتی زمانی در فرانسه بود که شاهد گذر از الگوی روشنفکر عمومی به روشنفکر خاص هستیم
برای اینکه بدانیم شریعتی کدام الگوست، باید قبل از هر چیز به متن شریعتی برگردیم. پیش از اینکه به سرنوشت شریعتی در اجتماع طی ۴۰ سال اخیر نگاه کنیم، باید ببینیم تعریف خود او چیست؟ این پارادوکس هایی که اشاره شد در متون شریعتی هم وجود دارد. این پارادوکس قبل از اینکه پارادوکسی مربوط به پروژه اجتماعی باشد، یک پارادوکس اگزیستانسیال است. پارادوکس میان «من» و «دیگری». شریعتی از همان اول با شناسایی یک «منِ» تنهایِ ایزوله بیربط به جامعه، کارش را شروع می کند. وضعیتی که هم در نوشتههای جوانی اش از آن صحبت کرده و هم در آخرین نامه ای که کمی قبل از مرگش در سال ۱۳۵۵ خطاب به فرزندش احسان نوشته است: از تضادی صحبت می کند که میان «وضعیت انسانی» و «جایگاه اجتماعی»اش وجود دارد. در همین نامه می نویسد: وضعیت انسانیام به «من» میگوید: «ادبیات»، «هنر»، «فلسفه»، «تنهایی»، «پشتکردن به مردم»، «حال به هم خوردگی از جمع» و… ولی در عین حال «جایگاه اجتماعی» ام به من میگوید: «مردم»، «ضرورت جمعی» . شریعتی بیشتر از هر کسی آگاه است که این تنش قرار است چه بلایی بر سرش آورد. منظورم این است که این دوگانگی را اساساً خصلت روشنفکری و بالاخص از نوع ایرانی اش میداند. بنا بر این تعریف، انسان متفکر، یک غریبه است در جامعه خودش. فرق روشنفکر با فیلسوف و یا با هنرمند از نظر شریعتی در همین جا است. هنرمند یک اول شخص مفردی است که به تنهایی خلق می کند، به تنهایی پروژه اجرا میکند و در نتیجه در آن مخروط جامعهشناختی که شریعتی ترسیم میکند، یک ستاره است. بعدا قرار است [محصول هنرمند] نُرم شود یا طبقات اجتماعی و عموم آن را بپذیرند.فیلسوف هم همینطور. اما روشنفکر، نه سیاستمدار است و نه هنرمند. هنرمند یا فیلسوف در اندیشیدن و یا خلق خود، اولویت اش دیگری و یا امر عمومی نیست بر خلاف سیاستمدار که در همینجا و هم اکنون لحظه سیاسی و اجتماعی برای مقبول شدن مدام مجبور است به دیگران و یا افکار عمومی باج دهد.روشنفکر اما هر دو را می خواهد :از یک سو خلقِ آلترناتیو و ایجاد تغییر و نتیجتا حرف تازه و اندیشه تازه و از سوی دیگر می خواهد و باید شنیده شود و نتیجتا مدام باید دلواپس دیگری باشد. خب!چه باید کرد؟ ما در آثار و زندگی شریعتی هر دو وضعیت را میبینیم. اولین اثری که شریعتی بعد از بازگشتش به ایران در سال 1341 به چاپ می رساند کتاب «کویر» است. در سال 1348. یعنی سالی که کمکم نطفهی مبارزات چریکی شکل میگیرد، شریعتی «کویر» را در میآورد(شخصی ترین اثر شریعتی) و کمترین فروش را هم دارد. رفقای خارج از کشورش میگویند دلیل چاپ چنین کتابی آن هم بعد از فعالیت های سیاسی حرفه ای در پاریس دهه 60، بریدگی از سیاست است و رومانتیکبازی. برای شریعتی البته ماجرای دیگری است. کتاب کویر، پیش درآمد پروژه ای که با شروع سخنرانی ها در حسینیه ارشاد (از 48 به بعد)کلید می خورد. “کویر”ی که خودش میگوید از جنس میوه ممنوعه است و خوردنش را به کسانی که میوه مجاز را هنوز نخورده اند، توصیه نمیکنم. با این همه این کتاب را (که محور اصلی آن احساس تنهایی و تلاش آدمی است در پی بازیابی و ساختن خویشتنی جدید)در زمانی که استاد دانشکده ادبیات مشهد است به چاپ می رساند و با فاصله کمی از آن از حسینیه ارشاد سر در می آورد جایی که در فاصله ۵۱-۱۳۴۸ شریعتی بزرگترین و بیشترین حجم مخاطب را تجربه میکند و می شود یک مصلح اجتماعی. همین انسان تنهای پرتاب شده به کویر و برهوت در سال 48، اسناد ساواک نشان می دهد که با مخاطب چهارهزار نفره در کنفرانس هایش روبرو می شود. پس او از چه تنهایی ای در رنج است؟ این آدمی که به نظر موفق است و پر مخاطب؟ شما وقتی پابهپای شریعتی نویسنده و نه سخنران حرکت میکنید، میخوانید از آن بالا که میآید پایین، از چیزی که می نویسد (در گفتگوهای تنهایی که عمدتا به همین دوره بر می گردد)تنهایی است و شکایت از دچار جمعیت شدن. می نویسد و گله می کند که حرفهایش را نمی فهمند، او را عوضی می گیرند، مجهول مانده، چون از مدهب می گوید عوام دور و برش را گرفته اند و….اینکه مجبور است تن دهد به یک سری الزامات و بعد آن یادداشت معروف در هبوط را مینویسد و میگوید: «اگر مجهول میمانم، شادم که مفیدم».
- پس با این حساب از اینکه افکارش مورد پسند عامه باشد ناخرسند بود؟
وقتی که میگوید کتاب «کویر» میوه ممنوعه است و در نتیجه خوردنش را به عموم توصیه نمیکنم، یعنی چه؟ به نظر می اید سخن از جنسی از آگاهی است که روشنفکر را محکوم به تنهایی میکند؛ تفکر اقلیت است. در عین حال و علی رغم چنین تفکیکی میان خود و دیگران، روشنفکری است که درد مردم دارد و از ضرورت تغییر سخن می گوید و می خواهد شنیده شود. پارداوکس کار روشنفکری و به خصوص پروژه و وضعیت انسانی شریعتی در همینجاست: قرار گرفتن در یک ناهمزمانی. در تحلیلش از شرایط تاریخی ما هم همین وضعیت دیده می شود. ناهمزمانی میان زمان تاریخی ما (پایان قرون وسطی و آغاز عصر مدرن)و از همین رو ضرورت رفرم دینی، رنسانس فرهنگی، تکیه بر عقلانیت در برابر سنت، اعاده حیثیت از انسان و…زمان اجتماعی-تقویمی ما(قرن بیستم و گرفتاری هایش)؛ شریعتی دانشجوی دهه ۱۹۶۰ در فرانسه است و در همین ایام با پست مدرنها آشنا میشود، در نتیجه با نقد های این نحله به مدرنیته جوان و آغازین و پر مدعا و به خصوص با عواقب آن. بر اساس همین ناهمزمانی است که رفرم دینی همچون پروژه اجتماعی، شعارش میشود و در عین حال با نقد مدرنیته محقق، از مدرنیته آلترناتیو سخن می گوید . در کنار این ناهمزمانی از ناهمزمانی روشنفکر با زمانه خود هم حرف می زند: بی شباهتی به دیسکورهای مسلط. شریعتی کاملا آگاه است که پروژه او یا پروژه های او در معرض بدفهمی خواهد بود. خود شریعتی میگوید دو موضوع بیشتر از همه دچار عوامزدگی، بدفهمی و کلیشه شده اند. یکی مذهب است. مذهب اساسا به دلیل اینکه مخاطبش اکثریت مردم هستند، بیشتر از هر موضوع دیگری دستخوش سوءتفاهم و عوام زدگی است. موضوع دوم : ایدئولوژیها هستند و در میان ایدئولوژیها دو جریان که بیشتر از همه دستخوش عوامزدگی هستند، مارکس است و فروید. میگوید چون اینها سوژهشان مردم هستند، بنابراین دستخوش سوءتفاهم و بدفهمی میشوند. البته اوریژینالیته رویکرد شریعتی در خطر عوامزدگی این است که میگوید عوامزدگی را فقط عوام ایجاد نمیکنند، نیمه روشنفکر -نیمه تحصیلکرده و نصفه نیمهکارگی هم موجب می شود. میگوید عوام تقلید میکنند، کلیشه نمیسازند. این نیمه روشنفکر – نیمه تحصیلکرده است که تفکر را تبدیل به کلیشه، دو دو تا چهار تا بدل می سازد و عوامزدگی ایجاد میکند، یعنی مثلا مارکس را تقلیل میدهد به دو فرمول، فروید را به دو فرمول و این دو فرمول در مرحله بعدی که میرسد به مردم، آنها از آن تقلید میکنند.
- ولی خب این که بگوییم اندیشه شریعتی عوامانه فهم شده است شاید کفایت نکند. لابد در متن و زمینه این اندیشه هم فضای مساعدی برای رشد این درک عوامانه وجود داشته است.
بگذارید به متن مهمی اشاره کنم در سال ۵۱-۵۰، یعنی آنجایی که شریعتی در اوج طرح اندازی پروژه اش است و با مخاطب وسیعی روبرو میشود. در نامه ای خصوصی که در همین تاریخ نوشته شده و در سال های اخیر به دستمان رسیده و در روزنامه شهروند برای اولین بار به چاپ رسید، به نکات غریبی اشاره می کند. بعد از چند خطی که از احساس تنهایی اش می گوید علی رغم جمعیت می نویسد:« شدهام دورگهای که یک دلم در حرا میتپد و یک دلم پوشیده در بنارس.» در ادامه از همین موضوع عوامزدگی صحبت می کند و دلایل آن: اولین دلیلش را تکیه و سخن گفتن از مذهب می داند. ( از مذهب صحبت میکنم و عوام مخاطب من شده اند). دلیل دومش را نگنجیدن در هیچ یک از نهادهای رسمی متولی دار می داند. (آکادمی، حوزه، نحله هنرمندان، نحله سیاستمداران..) شریعتی ضد سیستم است و میخواهد راه جدیدی باز کند و طبیعی است که خود را خارج از سیستم های مستقر آکادمیک تعریف می کند. . سومین دلیلش را زبان می داند. زبانی که روشنفکر مجبور است برگزیند برای فهمیده شدن. بهعنوان روشنفکری که در تلاش برای ایجاد تغییر در همینجا و هماکنون اجتماعی است،راه دیگری نیست.در همین نامه می گوید مثلا برای دورکهیم و یا جامعهشناسانی چون گورویچ، شاید مشکلی بهنام عوامزدگی اصولا پیش نیاید. در باره محمد عبده هم همین را میگوید. عبده بعد از این شکست پروژه سیدجمال، اکیپی از علما درست می کند تا رفرم دینی را بار دیگر بهلحاظ فلسفی ترسیم کنند. اینها اصلا هیچ وقت دچار عوامزدگی نمیشوند، چون جمع نخبگان و آکادمیسینها هستند و تغییر اجتماعی در اولویت اولشان قرار ندارد.
در متن شریعتی استعدادی برای عوامزدگی نیست اما با تعریفی که از روشنفکری دارد بی تردید در معرض این خطر است. (چنانچه مارکس و فروید در مقایسه با دیگر متفکرین به نام مثلا) . می گویم در متن نیست چرا که از اتفاق شریعتی متفکر سخت گیری است ونوک حمله اش متوجه انسان متوسط، اندیشه متوسط است. دلایل خطر دچار شدن به عوامزدگی همان هایی است که گفتم : تکیه بر مذهب، ضرورت ورود به عرصه عمومی و خروج از استبلیشمنتهای روشنفکری آن دوران و ضرورت به سمت مردم آمدن؛ مردمی که البته عبارتند از طبقات اجتماعی مختلف با زبان های متعدد خاص خود. یک تذکر البته اینجا لازم است. خروج از دایره تنگ تخصص و استابلیشمنت در نگاه شریعتی فقط برای برقراری رابطه با مردم نیست ، به عبارتی این خروج فقط برای مردم سودمند نیست بلکه برای روشنفکر هم لازم است برای اینکه به همان دردی که بوردیو اشاره می کند دچار نشوند: الیناسیون توسط تخصص و دور افتادن از هدفی که آگاهی بخشی است. شریعتی می گوید در غیبت گفتگو بین مردم و روشنفکر میکروبهایی رشد میکنند و کل امر تغییر را به انحراف می کشانند. میکروبی که می شود نامش را پوپولیزم نامید.
تذکر دیگری هم لازم است: وقتی از عوام زدگی صحبت می کنیم از چه صحبت می کنیم؟ صدای شریعتی از سال ۱۳۴۸ تا به امروز شنیده می شود.عامه امروز یا مردم امروز با عامه یا مردم دهه ۱۳۵۰یکی هستند؟حداقل سه نسل گذشته؛ طبقات اجتماعی تعریف مشخصتری پیدا کردند، طبقه متوسط شهری امروزی با کدهای اخلاقی جدیدتری به میان امده…منظورم این است که عامهپسندی خود مفهوم متصلبی نیست. آن چهار هزار نفری که در کلاس های شریعتی در حسینیه ارشاد ثبتنام میکردند، اگر نگوییم هر چهار هزار نفر، حداقل ۳۸۰۰ نفرشان دانشجو بودند و نه عوام. این را اسناد میگوید، نه من.(اسناد ساواک).اینکه شریعتی آکادمی را رها می کند و سخن گفتن در حسینیه را انتخاب می کند و با مخاطب وسیعی روبرو می شود معنایش این نیست که شریعتی دچار عوامزدگی شده است و تن داده است به چیزی که عموم می خواسته (ضمن اینکه شریعتی را از دانشگاه بیرون می اندازند و او داوطلبانه دانشکده را رها نکرده). پرسش این است: چه نسبتی میان پابلیک دهه ۱۳۵۰که به دنبال گرفتن سلاح بوده یا تجربه انقلاب و رادیکالیزم و …بوده با پابلیک امروز که گفته می شود به دنبال «برو حالش رو ببر» و «با من نماندی» و «سبک زندگی» است .وجود داد؟ مگر می شود در همه این حالات و احوالات دگرگون، شریعتی همچنان عامهپسند بماند؟چه فکری یا رفتاری یا نگاهی را در او می پسندند؟ آیا می شود با شریعتی هم سلاح به دست گرفت و هم به سبک زندگی اندیشید، هم عشق کرد و هم حال؟ ما مجبوریم دومرتبه برگردیم به متنی که خود شریعتی خالق آن بوده است برای فهم بقای او، مقبولیت او و یا گرفتاری هایش.
پس با این حساب عامهپسندی شریعتی از جهاتی برای دوام و بقای او چند دهه پس از مرگش کارکرد هم دارد. یعنی هرکسی از ظن خود یار او میشود. البته این ممکن است سرخوردگی هم بیاورد.
آن چیزی که شریعتی را مثل هر تفکر دیگری عوامزده میکند، نه عوام، که به قول شریعتی، درک نیمهکاره و نیمبندِ به قول شریعتی «نیمهتحصیلکرده» و «نیمهروشنفکر»ها از شریعتی است. یعنی تبدیل یک تفکر پیچیده و غامض به سه، چهار،پنج تا فرمول دو دو تا، چهار تا و تکرار آن. مثلا گفتن اینکه: «شریعتی متفکر بازگشت به خویش است؛ بازگشت به خویش یعنی ارتجاع و واپس گرایی»؛ «شریعتی منتقد غرب بود، غرب یعنی مدرنیته ، پس شریعتی متفکری بود ضد مدرن؛» «شریعتی منتقد دمورکاسی های لیبرال بود پس شریعتی متفکری بود ضد دموکراسی» فس علیهذا… برعکسش را هم می شنویم: «شریعتی گفت «فاطمه، فاطمه است، حضرت فاطمه نماد حجاب برتر است پس شریعتی طرفدار حجاب اجباری است»؛ «شریعتی گفت مذهب، پس یعنی دین بهتر از بیدینی است و نتیجه اینکه حکومت دینی بهترین است »، «شریعتی طرفدار نهضت است و انقلاب؛ انقلاب یعنی خشونت پس شریعتی تئوریسین خشونت است» و…. اینها کلیشههایی است که نه عوام بلکه همان مخاطبهای نصفه و نیمه روشنفکر و با درک نصفه و نیمه کاره از او گسترش دادند و پروژه و تفکر او را تبدیل به یکسری فرمولهای ساده و پیش پا افتاده کردند تا راحت تر بتوان منتفی کرد و یا بهانه ای ساخت برای بسیج به نفع این یا آن جبهه.
به یک تجربه شخصی اشاره کنم: وقتی چند سال پیش برای اولین بار، آلبوم عکسی بهنام «آخرین تصویر» در آوردیم و تقریبا بدون سانسور (در روزهای آخر دولت آقای خاتمی) با واکنش های غریبی روبرو شدیم. از جمله تصاویر، عکس شریعتی و همسرش(بی روسری) بود در دهه 60 مربوط به ایام دانشجویی در اروپا. شریعتی، فرزند استاد محمدتقی شریعتی است؛ از چهره های تآثیرگذار مذهبی-سیاسی خراسان به خصوص در دهه سی. در سال ۱۳۳۷ با همکلاسیاش پوران شریعترضوی در دانشکده ازدواج میکند. دختری تحصیل کرده از خانواده ای مذهبی و البته بی روسری. نه در آن زمان و نه پس از آن (در ایام حسینیه ارشاد)پوشش همسرش موضوع نبوده و در همان ایام هم البته مورد نقد قرار می گرفته.[بعد از چاپ تصاویر] کسانی که از این عکس ها خوششان آمده بود میگفتند: «چه جالب، زنش بیحجاب است» و آنهایی که این عکس ها را دوست نداشتند (از موضع دفاع از مذهب و یا نقد آن)گفتند: «چه منافق دروغگویی بوده است.» در واکنش این گروه آخر یک سوء تفاهم مستتر بود: چرا یک متفکر مذهبی زنش بی حجاب است و یا او را مجبور به رعایت حجاب نکرده است؟واکنش سنتی به این موضوع را می فهمم اما اینکه از موضع مدرن به این موضوع افشا می شود قابل توجه است. در هر حال میان این دو ماجرا تضادی می بینند. به طور کلی شریعتی به این دلیل است که مورد توجه قرار میگیرد؛ به این دلیل که خالق الگوهای تقلیلناپذیر به کلیشه هاست؛ کلیشه روشنفکری باشد یا دینداری. منظورم این نیست که دنیای شریعتی دنیای ممکن هاست. نه! گاه مجموعه ای از ناممکن ها است؛ همگی فراخوانده میشوند تا با هم به گفتوگو بپردازند.
- درباره عامهپسندی شریعتی قدری صحبت کردیم. یکی از مسایلی که همواره در علوم سیاسی و مطالعات فرهنگی وجود داشته، این است که عامهپسندی تفکر اجتماعی و سیاسی، آن اندیشه را سیاستزدایی میکند یا خیر؟ عامهپسندی سیاسی در بسیاری موارد تنه به تنه ارتجاع و فاشیسم حرکت کرده است. در مورد شریعتی چطور؟ عامهپسندی شریعتی اندیشه سیاسی و اجتماعی او را ارتجاعیتر کرده است؛ یا نه، او از طریق عامهپسند شدن به افزایش روحیه روادارانه و دموکراتیک کمک کرده است؟
شریعتی و اندیشه هایش ۴۰ سال است که موضوع بحث و نقد و نظر و بررسی است و همین خصلت برای روند دموکراسی در ایران مفید بوده است. موضوعاتی چون سنت، نسبتش با مدرنیته، دموکراسی و عدالت، دین و دنیا، جایگاه مذهب در اجتماع و در سیاست و…همگی موضوعاتی بودند که هر بار نسبتی داشته اند با شریعتی. شریعتی هم به دلیل نقدهایی که برانگیخته، هم به دلیل نفرینهایی که ایجاد کرده، هم برای اینکه میتوانی سربهسرش بگذاری، هم برای اینکه سکه یک پولش کنی، هم جملات خود ساخته را به او منصوب کنی و…
شریعتی برای پروژه روشنفکری و دموکراسی در ایران مفید است. دموکراسی نیازمند سر زدن فاعل شناساست، شهروند مسئول است، پرسشگری است و نقد قدرت و اشکال سه گانه سلطه و متولیان آن. شریعتی در تربیت چنین سوژه ای طی چهل سال نقش مهمی داشته. سوژه ای که می گوید نه به مذهب تزویر، نه به سرمایه، نه به قدرت سیاسی و این یعنی زمینهسازی برای سرزدن سوژه. شریعتی پا به پای دگردیسی و پوستاندازی جامعهای که دارد تجربه دموکراسیخواهی را از سر می گذراند، حضور دارد و تردیدی نیست که بیشتر از دیگران و به همین میزان در معرض عوامزدگی و یا بدفهمی قرار داشته باشد. همانی که خودش گفت: تقلیلیافتن به دو سه تا کلیشه و نادیده گرفته شدن بخش دیگر افکارش. در ارزیابی بیلان اندیشه های شریعتی، علی رغم غیبت اجماع بر سر آن، نمی توان منکر نقش او در پرورش سوژه منتقدِ کنشگرطی این چهار دهه شد. حتی وقتی همان سوژه منتقد کنشگر از او و اندیشه هایش عبور کند. در همه بزنگاههای سیاسی و اجتماعی جامعه ما از سال های 50 تا کنون همیشه جایی-جوری پای شریعتی نیز در میان بوده است. (انقلاب، 76، 88 و…)مواجهه با آثار شریعتی همواره مواجهه ای بوده است: این بوده و آن شده است.یک ناگهان… سرزدن سوژه آزاد را به این معنا میگویم. آثار شریعتی در زمان حیاتش پر تیراژ بوده( به شکل رسمی در سال های 50-52 و به شکل غیر رسمی و مخفی تا سال 58 که به 100 هزار نسخه هم می رسید.)برخی از این عناوین همین الان هم پر تیراژ اند. تردیدی نیست که پر تیراژ بودن مضرات و مزایای بسیاری دارد برای نویسنده اما در هر حال برای جامعه ای که باید بخواند تا آگاهی شکل بگیرد مفید است.
شریعتی متفکر سیستم ساز نیست. متفکری است (مثل بسیاری از متفکرین اگزیستانس)که امر زیست شده را مفهومسازی میکند، تنشهای اگزیستانسیالسیتی را تبدیل میکند به نوعی تفکر. نقدهایی که به این خصلت در اندیشه های او می شود اتفاقا در بسیاری اوقات این است که مفصلبندی نکرده است، پارادوکسیکال است و از همین رو قابل سوء استفاده توسط همگان و… با این همه حسن اش هم در همین است: برای جامعهی دو دوتا چهارتای کلیشهای ما که تفکر پارادوکسیکال را تبدیل میکند به فرمول های رستگاری اتفاقا موهبت است چرا که گفتگو با او را تداوم می بخشد؛ نمیشود به کلیشه ها تقلیلش داد، محضرش را دموکراتیک می کند. تفکرِ پازلی که هر بار می توان جور دیگری آن را چید و در این چیدمان دوباره است خواننده او همیشه سهم دارد و منفعل نیست. به نظر من یکی از تجربیات جذاب مطالعه شریعتی همین منفعل نبودن خواننده او است. از همین رو طی این چهل سال البته با خوانش های متفاوت و گاه متضادی از او روبه رو بوده ایم. شریعتی زیبا سخن می گوید، پر هیجان، خطیب برجسته ای است ولی به هیچ عنوان مرعوب کننده نیست. مخاطب او مدام در گفتگو، تنش، همدلی، نقد و…با متن است و راز بقای او همین است. به عنوان مثال در باب موضوعی به نام دموکراسی در اندیشه شریعتی طی سال ها حداقل ده عنوان به بازار رفته و صدها مقاله به آن پرداخته است: «دموکراسی را قبول دارد، قبول ندارد، با چه شرایطی؟رهایی خوب است یا آزادی؟ تنهایی بهتر است یا آزادی؟آزادی بهتر است یا استقلال؟ استقلال بهتر است یا امنیت؟» به پاسخ نهایی هم نرسیده باشیم بازار اندیشه را که گرم کرده است؛ گرمایی که ضروری است برای دموکراسی خواهی ما.
اندیشه های شریعتی اگر مفصلبندی هم نداشته باشد واجد خصلت مهمی است و آن داشتن جهت است و جهت تفکر شریعتی مشخص است؛ سیستم بسته نیست، ولی جهت مشخصی دارد.( از ۱۸ سالگی که ابوذر، خداپرست سوسیالیست را ترجمه می کند تا ۴۲ سالگی که کمی قبل از مرگش «عرفان، برابری، عرفان» را می نویسد چشم اندارش روشن است: «آزادکردن مفهوم عدالت از قبرستان سوسیالیسم دولتی، مفهوم آزادی از نظام سرمایهداری و مفهوم دین از قبرستان نهاد رسمی دین». این پروژه شریعتی است. جهتش خیلی روشن است. بر سر این چشم انداز کلان، هرگونه بحث و نقد و بررسی مفید است برای ما و دموکراسی خواهی مان.
- در دو دهه اخیر، شریعتی از جهتی مورد اقبال قرار گرفته است، که اتفاقا در دهههای چهل و پنجاه، سویه کمتر محبوب اندیشه او بود و آن هم «کویریات» است. افزایش اقبال به کویریات مصادف است با پایان جنگ و ورود جامعه به دوره مصرفگرایی و فردگرایی بیشتر. به نظر میرسد توجه به اقبال جامعه به «کویریات» حاوی بینشی اجتماعی درباره آن دوره تاریخی هم باشد.
درست است. شریعتی هم جامعهشناس است، هم شاخصی است برای تحلیل جامعهشناسانه. نوع نسبتی که با شریعتی برقرار شده است طی این سال ها نوعی دماسنج هم هست؛ تعبیر «دماسنج» را من از خود دکتر میگیرم. دکتر در مورد فخرالدین حجازی میگفت مثل دماسنج است، هر وقت حسینیه ارشاد میآید، یعنی اوضاع خوب است، وقتی نمیآید، یعنی اوضاع پس است. آثار شریعتی و نوع مراجعه نسلی به او دماسنج خوبی است؛ هم دماسنج اجتماعی است، هم دماسنج روشنفکری و هم دماسنج سیاسی در جامعه ما. بررسی اینکه مخاطب او چه موقع، چه چیزی از او میخواند، تحلیل اجتماعی ما را هم می تواند تدقیق کند. چرا «شهادت» در سال ۱۳۵۵تیراژ ۱۰۰ هزارتایی دارد، ولی امروز نه. اما این آمار پرونده او را نبسته است. عناوین دیگری اهمیت پیدا کرده اند. همه کسانی که خواستند شریعتی را با کلیشه «بمیر یا بمیران» تعریف کنند و پرئونده اش را ببندند عجله کردند. امروز چنانچه گفتید بیشتر«کویریات»او است که پر تیراژ است. چرایی اش را بر شمردید. میتوانیم بگوییم با فروکشکردن گفتمان سیاسی، به هم ریختن یک «ما»ی اجتماعی، دینی، قبیلهای، سنتی، سرزدن «من»، همزمان با بحث سبک زندگی، «عشق»، «مهر» و… کویریات مهم میشود. یادم است سال اولی که از اروپا آمدم، سال 1381همزمان با انتخابات گمان کنم مجلس پوستر تبلیغاتی یکی از کاندیداهای کارگزاران سازندگی را دیدم. فوق العاده بود. در بالای پوستر علاوه بر شعارهایی با مضامین مهر و دوستی و نوشته بودند به گفته استاد سخن عشق، شریعتی :« خدایا به هر که دوست میداری، بیاموز که دوستداشتن از عشق برتر است» و دست آخر اینکه به من رأی دهید…معلوم بود که دیگر عشق و مهر و دوستی و…رو بورس است؛ دیگر صحبتی از بمیر و بمیران نبود! من در سال های پایانی دهه هشتاد در همایشهای متعدد دانشکدههای مختلف به نام فرزند شریعتی شرکت میکرده ام و همیشه گرداننده با جملاتی برگرفته از نوشته های کویری شریعتی شروع میکرد( کویر در دهه پنجاه-شصت زیاد دیده نشد)بعدها همین جملات تبدیل شد به اساماس های عاشقانه، قرار گرفت در کارت های ازدواج، به شکل کتابچه های کوچک نقل قول عرضه شد تبدیل شد و …اشکال گوناگون کالایی شدن. کالایی شدن شریعتی(تصویر، پوستر، کالیگرافی بر اساس جملاتش، بر روی لیوان، کوزه های تزئینی و..) از نشانه های احتمالی همین عوامزدگی یا عامیانه شدن او است. شما در همین خیابان انقلاب که قدم بزنید، بر سر بساط های کتابفروشی و پوستر فروشی و …تصویر او را می بینید در کنار پوستر همفری بوگارت و جورج کلونی. بله…همه این ها یک روی سکه است. روی دیگر اهمیت یافتن کویریات شریعتی، مورد توجه قرار گرفتن این متن توسط منتقدین و مفسرین است؛ همه کسانی که احتمالا در دهه های قبل این وجه شریعتی را در نقد و بررسی خود اساسا نادیده گرفته بودند و یا بی اهمیت می دانستند و امروزه صحبت از این است که می تواند مبنای طرح اندازی الهیاتی جدید شود. مقصود اینکه شریعتی همیشه در درون متنش پادزهذ این عوام زدگی را هم داشته و دارد.
- در رابطه با کالایی شدن شریعتی به ارادهای رسمی و دولتی اشاره کردید که گویی میخواست از این طریق شریعتی را که هنوز دارای خصلت سیاسی بود، سیاستزدایی کند. اما این نباید همه ماجرا باشد. گویی چند قرائت از «مصرف شریعتی» در حال چالش با همدیگر بودند و مصرف عامه با مصرفی که باب طبع اصحاب قدرت باشد، الزاما یکی نبود.
در کالاییشدن شریعتی، یک authenticity وجود داشته است. همین الان هم در خیابان انقلاب که برویم، دو تا شریعتی میبینیم: شریعتیای که پشت ویترین کتابفروشی های رسمی است و شریعتیای که در کف خیابان و بر سر بساط ها به شکل افستی فروش میرود. هیچ بساطی نیست که کتابهای شریعتی فروش نرود و حتی گرانتر از کتابهایی که در کتابفروشی ها فروش میرود. ما همچنان خواهان شریعتی یواشکی، زیرمیزی و مخفی هستیم، چرا که تردید وجود دارد نسبت به شریعتی رسمی. این تصور و یا توهم هست که شریعتی غیر رسمی سانسور شده نیست. این هم جزو همان موضوعات عامیانه شده : اینکه شریعتی سانسورشده است. بر سر این بساط های غیر رسمی اتفاقا کتاب کویر بیشتر از دیگر عناوین پیدا می شود و البته عناوین دیگری چون حج، تشیع علوی-صفوی و گاه با همان اسامی مستعار اوایل انقلاب. مقصود اینکه در بسیاری اوقات همین شایعات به کالاییشدن شریعتی بیشتر کمک کرده است. کالایی ناب و نایاب! این بخش authentic قصه است. کالاییشدن شریعتی صد در صد authentic است و محصول نوعی نوستالژی و مبتنی بر تفاوت های حتی ظاهری او با ایده آل تیپ های مجاز و سفارشی از بالا. البته شده است، گاه که اراده ای دولتی هم به میدان بیاید و غالبا بی اثر بوده. (مثلا میل ناگهانی شهرداری آقای قالیباف حوالی سالهای ۸۸-۸۷ بر اینکه پوسترهای شریعتی را به مناسبت 29 خرداد در اتوبان ها نصب کند) و البته تصاویر فتوشاپشده او، با حذف کراوات و افزودن مقداری تهریش …در هیئت سیاستمداران دولتی… این رویکرد البته آگاهانه است و میخواهد او را از موقعیت نوستالژیک و غیر رسمی در بیاورد و بکندش نامی پیش پا افتاده. وزارت آموزش و پرورش هم یکسری کتابهای کوچک برای چهرههای ماندگار در آورده و از جمله درباره شریعتی و باز با همین مشخصات: تهریشی و یقه دیپلمات بدون کراوات و.. این تلاش به قصد vulgariser کردن (پیش پا افتاده کردن) موقعیت شریعتی در شهر است و البته به نطرم ناموفق بوده تا کنون.بخش مردمی کالایی شدن شریعتی البته چیز دیگری است و از اتفاق در برابر این اراده کجدار و مریز رسمی قرار دارد.
در مجموع در کنار این کالایی شدن چنانچه اشاره شد بخشی از روشنفکران دینی دهه هفتاد (که اکثرا تکنوکرات های دهه شصت بودند) با تقلیل دادن شریعتی به چند کلیشه نظری در این عوامزدگی شریعتی بی تأثیر نبودند.(ایدئولوژیک بودن، اتوپیک بودن، انقلابی بودن و..)اینها شاخص هایی بود که شریعتی در دهه 70-80 با آنها اتیکته شد، ولی به نظرمن اندیشه شریعتی و نیز زندگی او پادزهر این خطر را در درون خودش داشته است(حداقل تا کنون) و استقبال مستدام از آثار او (منظورم از استقبال البته همیشه معنای ایجابی ندارد. همینکه نقد او نیز از نفس نمی افتد نشانه خوبی است)این را نشان می دهد که پرونده او مختومه نیست. شریعتی اتیکت ها را پس می زند و هر بار ما را با امکان دیگری در اندیشه اش روبرو می کند. ما هنوز دل را با او یک دله نکرده ایم. شریعتی معلم خوبی است: در دسترس بی آنکه تن دهد به ابتذال.