سقراط خراسان | حسن یوسفی اشکوری (کیهان فرهنگی ـ اردیبهشت ۱۳۶۶)
در سوگ استاد محمدتقی شریعتی
سقراط خراسان
حسن یوسفی اشکوری
منبع: کیهان فرهنگی
تاریخ: اردیبهشت ۱۳۶۶
استاد محمدتقی شریعتی مزینانی، که به گفتهی استاد حکیمی «سقراط خراسان» بود۱ درگذشت و جملهی آگاهان، دانشمندان، نویسندگان، مبارزان قدیم و جدید مسلمان و به ویژه تمام شاگردانی که مستقیماً از بیان و قلم و شخصیت معنوی، اخلاقی و علمی استاد بهره گرفته و خود را فرزند روحانی و وامدار او میدانند، اندوهگینانه به سوگ نشستند.
بیگمان استاد شریعتی ـ که برآمده از فرهنگ اسلامی کهن دینی سرزمین ما و نیز آشنا با علوم و فرهنگ اجتماعی و سیاسی جدید بود ـ دارای چنان جامعیتی بود که به حق، میتوان وی را از شمار مردان خودساخته و صاحب دو فرهنگ و «واسطةالعقد» نسل قدیم و جدید مسلمان عصر ما دانست، از این رو استاد در عرصههای متنوع پیکارهای فکری ـ اجتماعی زمانه حضور فعال داشته و در حد خود بالاترین تأثیر را در اندیشه و تربیت نسل معاصر خویش و سیر نوگرایی اسلامی ایران بر جای نهاده است. بدیهی است که اگر استاد شریعتی دارای چنین کمال و جامعیتی نبود، هرگز قادر نبود اصالت فرهنگ دیرین و جوهر پالایش یافته آن را به نسل امروز، که در جستجوی قطره آبی زلال و جوشیده از چشمههای ایمان الهی و توحیدی و خودی لهله میزند، بنمایاند و حقجویان را سیراب و کامیاب سازد.
این است که، به گمان من، در شناخت و تحلیل کسانی چون استاد، پیش از آنکه به زندگی شخص و حتی به جزئیات آثار علمی و آرای تخصصیاش توجه شود، باید به نقش تاریخی و جایگاه تاریخیاش توجه کرد، تا جامعیت و اهمیت رسالت تاریخی او و چگونگی انجام این رسالت کاملاً آشکار گردد.
میدانیم که سدهی سیزدهم هجری (نوزدهم میلادی) به لحاظ علمی، اجتماعی، فرهنگی و حتی اخلاقی منحطترین قرن برای مسلمانان است.
شگفت است که در این سده ظاهراً تعداد دانشمندان، محققان، نویسندگان و کارهای علمی در …. مختلف علوم مانند ادبیات، حدیث، کلام، اصول و فقه بسیار است و حتی در برخی از زمینهها حجم …. پدید آمده از سدههای پیشین افزون است اما غالب این آثار و تألیفها، تحشیه و تعلیقه و شرح بر متون کهن و عمدتاً تکرارهای زاید و تهی از ابداع و نوآوریهای جدی بوده است. بدین روی، رشد و تعالی علمی و فرهنگی شایستهای پدید نیامد.
در چنین فضایی که از یک سو انحطاط فرهنگی و علمی و سیاسی بر جوامع مسلمان سایه انداخته بود و بیشتر دانشمندان و عالمان دین به بحثهای نوعاً ذهنی و کارهای شبه علمی سرگرم بودند و از دیگر سو دنیای مغرب زمین به اوج تمدن و تکنولوژی عظیم و تحولات متنوع فرهنگی و سیاسی و اجتماعیاش نزدیک میشد، پس از قرنها سکوت و سکون، عالم آگاه و انقلابیاندیش، «سیدجمالالدین اسدآبادی» (۱۲۵۴ـ۱۳۱۴.ق) فریاد آزادی و آگاهی سرداد و مسلمانان را به تجدید حیات دینی ـ اجتماعی از طریق «بازگشت به قرآن»، و تکیه بر ایمان زلال نخستین فراخواند.
در سالهای آغازین قرن چهاردهم هجری، جوانمردانی ندای رهاییبخش سید را پاسخ گفتند و بدین ترتیب حرکتهای فکری و سیاسی و اجتماعی در تمام پهنهی عالم اسلام آغاز شد. از آنجا که سید با اصول فکری و مبانی آموزشی خود مانند ۱ـ بازگشت به قرآن۲، ۲ـ خرافهزدایی از ساحت دین ۳ـ تزکیه «عقول»، و: «نفوس» مسلمانان ۴ـ نقد معارف موجود اسلامی (ادبیات، کلام، فقه و اصول۳) ۵ـ وحدت عملی مسلمانان در برابر بیگانه ۶ـ ستیزه با استعمار و فرهنگ استعماری فرنگی۴ ۷ـ استقرار سیاست براساس دیانت ۸ـ بهرهجویی از علوم و فنون جدید۵ ۹ـ نفی و طرد استبداد و جایگزینی نظام اسلامی برآمده از بیعت و شورا۶ ۱۰ـ هویت بخشیدن به مسلمانان مجذوب یا مرعوب هم با کهنهگرایی و سنتپرستی به مبارزه برخاست و هم با غربزدگی درگیر گشت و لذا از هر دو سو مورد هجوم واقع شد و انواع تهمتها را به جان خرید چنان که خود دردمندانه میگوید: «طایفهی انگریز به روسم میخوانند و فرقهی اسلامیم مجوسم میدانند … ۷» پیروان سیدجمال نیز کم و بیش به چنین سرنوشتی دچار شدند.
با این همه، حرکت بیداری و بیدادگری ادامه یافت. در سرتاسر سدهی چهاردهم متفکرانی چون شیخ محمد عبده (۱۲۶۶ـ۱۳۲۳ق) در مصر، ابن بادیس (۱۳۰۵ـ۱۳۵۹ق) در الجزایر، جمالالدین قاسمی (۱۲۸۳ـ۳۲۳ق) در سوریه، اقبال لاهوری (۱۲۸۹ـ۱۳۵۷ق) در شبه قاره هند، محمدحسین غروی نائینی (۱۲۷۷ـ۱۳۵۵ق) در عراق و ایران و دهها تن چون اینان با الهام از شخصیت و افکار سیدجمال در عرصههای اندیشه و عمل، علیه جهل و استعمار و استبداد، و به قصد تجدید بنای ساختمان فرسودهی اسلامی، حرکت کاملاً تازهای را آغاز کردند.
هرچند، به دلایلی، حرکت نوگرایی و اصلاح فکر دینی، در جهان شیعی و عمدتاً ایران، دیرتر آغاز گشت و اندکی پس از آغاز نیز از حرکت بازایستاد، اما در نیمهی دوم سدهی چهاردهم، این نهضت بار دیگر در ایران رو به رشد نهاد و با شتاب فراوان تعمیق یافت و در طول چند دهه به یک حرکت ایدئولوژیک و انقلابی بدل گشت که ثمرهی مستقیم آن پدیدهی انقلاب اسلامی ایران است.
بدیهی است که انقلاب اسلامی ایران، مانند تمام انقلابهای اجتماعی دیگر، یکباره و بیمقدمه آغاز نشد بلکه، بنا به سنت الهی حاکم بر تحولات اجتماعی، طلایهدارانی که پیشتازان فکری و زمینهسازان تغییر عقول و نفوس مردم ایران به ویژه نسل جوان بودند، چون شمعی و یا چراغی راه پرمخاطره مبارزه و انقلاب را روشن کرده و آموزگاران اندیشه و ایثار و انقلاب شدند.
در چنین مجموعه و در راستای چنین حرکت و تحلیل تاریخی است که باید نقش اجتماعی ـ دینی و انقلابی استاد شریعتی را بازشناخت.
شریعتی هشتاد سال زیست و حدود پنجاه سال (یعنی تمام نیمه دوم سده چهاردهم)، در حساسترین مقطع تاریخ حرکت اسلامی ایران، در متن پیکار و جهاد اسلامی نوگرایان مسلمان، حضور فعال و تعیینکننده داشت. او، به دلیل اینکه پرورشیافتهی فرهنگ کلاسیک اسلامی و آشنا به علوم متداول اسلامی بود و خود نیز از تبار عالمان دین و از تیرهی مردان علم و ادب و فقه و فلسفه به شمار میآمد، یادگاری از پیشینیان رجال علم و حکمت بود، اما وی هرگز به آنچه که در حوزههای دینی آموخته بود بسنده نکرد و مانند بسیاری دیگر از همکسوتانش به شرح و بسط و تکرار آثار و آرای گذشتگان مشغول نگشت، بلکه خویشتن را در فضای علمی و فکری روزگارش قرار داد و با مقتضیات زمان و نیازهای واقعی مردمانی که بشدت به معلمانی هوشمند و دردآشنا و عالم نیاز داشتند، آشنا شد. از این رو به گفتهی فرزندش دکتر شریعتی «سنت شکنی کرد»۸ و به جای پرداختن به کارهای معمولی یک عالم دین، به صحنه آمد و با خود قرآن، اسلام، ایمان و جهاد را به صحنه آورد و جهادش را در ادامهی راه مصلحان دین گذشته، بخصوص بنیادگذار و سلسله جنبان این نهضت سیدجمال، آغاز کرد و «چهها کشید تا توانست از این مرداب زندگی، عمر را هم با علم و عشق و جهاد بگذراند و دامن تر نکند»۹ او از یک سو معلمی را در مدارس جدید، به عنوان یک مسئولیت پیامبرانه و به قصد دستگیری جوانان در محاصرهی الحاد فلسفی و اجتماعی و علمی، برگزید و از دیگر سو سخنرانیهای بیدارگرانهاش را در مدارس و مساجد، و حتی در خانهها، آغاز کرد. اما به این دو اکتفا نکرد، «کانون نشر حقایق اسلامی» را سال ۱۳۲۳ شمسی که در آن روزگار کاملاً بدیع و نو بود، در مشهد بنیاد نهاد و در آن به ترویج ایمان کهن در قالب و بیان جدید که اصطلاحاً نوگرایی اسلامی نام گرفته است، پرداخت و انبوه جوانان مشتاق را در آن کانون گرد آورد.
در کنار این تلاشها قلم را نیز به یاری طلبید و با نثری بیتکلف و ساده و قابل درک برای همه، از جمله جوانان، به انتقال مفاهیم اسلامی دینی به اذهان مخاطبان جوان خود همت گماشت.
در این راستا، منبع اصلی الهامبخش اندیشههای دینیاش، «قرآن» و «نهجالبلاغه» بود ممکن است در شرایط کنونی جامعهی ما، اهمیت این گرایش و توجه به قرآن و نهجالبلاغه کاملاً فهم نگردد اما با توجه به فضای مذهبی حاکم بر پنجاه سال قبل ایران، ارزش و اعتبار تکیهی استاد به دو کتاب مذکور قابل درک خواهد بود.
اساساً قرآن، که تنها و نخستین منبع و متن خدشهناپذیر آئین مسلمانی است و طبعاً تمام برداشتها و عقاید و آرای اسلامی قبل از هر چیز باید براساس آن کتاب عزیز بنیاد پذیرد، قرنها در تمام جوامع اسلامی از آن میان ایران، مهجور و متروک بود و هرگز به عنوان کتاب مکتب و ایدئولوژی و سیاست و اجتماع و مبارزه و زندگی مطرح نبود. این است که نخستین ندای دردمندانهی سیدجمال دعوت مسلمانان به قرآن و بهرهجویی کامل و شایسته، چنان که حقیقت و رسالت قرآن اقتضا دارد، از آن کتاب حیات و زندگی بود. پس از سید نیز تمام متفکران مصلح مسلمان، توجه ویژهای به قرآن و نحوهی تلقی و برداشت از آن، پیدا کردند.
بسیاری از تفسیرهایی که در سرتاسر سدهی چهاردهم نوشته شده است، کم و بیش به نوعی تحت تأثیر شعار اساسی «بازگشت به قرآن» و بطور کلی نوگرایی اسلامی قرار داشتند.۱۰
نهجالبلاغه نیز با همهی ارجی که نزد پیشینیان مسلمان، از شیعه و سنی، داشت حدیث دردناکتری داشت. چرا که اساساً در محافل عام و خاص مذهبی ما مطرح نبود، حتی در حد یک کتاب دعا و متن روایی نیز مورد توجه قرار نداشت. شهید مرتضی مطهری (۱۲۹۸ـ۱۳۵۸ق) میزان آشنایی مردم و حتی عالمان دین را در آن روزگار چنین وصف میکند:
« … اعتراف میکنم که مانند همهی طلاب، و همقطارانم با دنیای نهجالبلاغه بیگانه بودم. بیگانهوار با آن برخورد میکردم، بیگانهوار میگذشتم، تا آنکه در تابستان سال ۱۳۲۵ به اصفهان رفتم. تصادف کوچکی مرا با فردی آشنا با نهجالبلاغه آشنا کرد، او دست مرا گرفت و اندکی وارد دنیای نهجالبلاغه کرد. آنوقت بود که عمیقاً احساس کردم این کتاب را نمیشناختم و بعدها که ای کاش کسی پیدا شود و مرا با دنیای قرآن نیز آشنا سازد.۱۱ » تصادفی نبود که سیدجمال، پس از تکیه به قرآن، نهجالبلاغه را به معنایی کشف میکند و آن را به دوستش عبده میشناساند.
در چنین شرایطی، در کنار کسانی چون مطهری و آیتاللّه طالقانی (۱۳۲۹ق ـ۱۳۵۸ش)، استاد شریعتی قرآن و نهجالبلاغه را به مثابه دو کتاب بیدارگر و مکتب ساز و حرکت آفرین و الهامبخش مبارزات سیاسی و فکری و اجتماعی در دست میگیرد و آن دو را مبنای اساسی آموزشها و آثار و آرای خود قرار میدهد. وی در مورد نقش قرآن قاطعانه میگوید: «با مراجعه به این کتاب مقدس (قرآن) میتوان جمیع انحرافات فکری و اعتقادی و عملی مسلمین را … تشخیص داده و راه راست را بازشناخت. بنابراین درمان جمیع دردها و اصلاح همهی مفاسد و وصول به همهی سعادات را باید از قرآن خواست۱۲ ».
این گرایش قرآنی و توجه به نهجالبلاغه جوانان بسیاری را، از ورای انبوه خرافهها و اخباریگریهای رایج، به سرچشمههای نخستین اسلام و زلالی وحی «صامت» و «ناطق» آشنا کرد.
چنان که اشارتی رفت، از امتیازات استاد شریعتی دو فرهنگ داشتن ایشان است. این ویژگی از اهمیت خاص برخوردار است.
در ۱۵۰ سال اخیر، بسیاری از عالمان و روشنفکران داعیهی اصلاحگری داشتند اما غالب اینان یا با فرهنگ و معارف غنی و کهن اسلامی آشنا نبودند و یا زمان و فرهنگ جدید روزگار را درک نمیکردند و یا از هر دو بیگانه و تهی بودند. و لذا این طایفه یا اثر تعیین کنندهای در پیکار اجتماعی و جهتگیریهای فکری و اعتقادی نداشتند و یا اثرات منفی و انحرافی برجای نهادند. داعیهدارانی چون سر سیداحمدخان هندی (۱۲۳۲ـ۱۳۱۶ق)، فتحعلی آخوندزاده و ملکمخان (۱۲۴۹ـ۱۳۲۶ق)، علیرغم برخی اندیشهها و اثرگذاریهای اجتماعی مثبت، از این شمارند.
راز خردهگیریهای شدید و انتقادهای کوبندهی سیدجمال به احمدخان در رسالهی نیچریه و در یکی از مقالات جمالیه۱۳ در همین نکته است.
تجربههای مکرر تاریخی در روند اصلاحگری دینی و اجتماعی قرن ما روشن میسازد که تنها کسانی قادرند مصلح واقع و صادق و مثبت باشند که هم فرهنگ تاریخی و ملی کهن خود را خوب بشناسند و آن مجموعه را براساس ایدئولوژی خالص دینی نقادی و بازسازی کنند و هم بسازمان و مسائل عصر و پیچیدگیهای علوم و فنون و ترفندهای استعماری و ایدئولوژیهای این قرن کاملاً آشنا باشد و در نهایت علوم و تمدن جدید را براساس ایمان کهن و فرهنگ پالایش یافته قدیم استوار سازند. اگر غیر از این باشد، مصلحان لزوماً به ارتجاع و سنتپرستی عامیانه دچار خواهند شد و هرچیز قدیمی را لزوماً دینی و هر پدیدهی جدید را لزوماً بیدینی و کفر خواهند دانست مانند وهابیان، و یا در دام فریبای غربزدگی و تسلیم در برابر فرهنگ استعماری گرفتار خواهند آمد و مانند ملکم شعار «اخذ تمدن فرنگی بدون تصرف ایرانی»۱۴ سر خواهند داد و عملاً جاده صافکن استعمار خواهند شد.
بیگمان یکی از رازهای موفقیت درخشان کسانی چون سیدجمال، اقبال، مطهری، محمدباقر صدر، طالقانی، استاد شریعتی و دکتر شریعتی در همین حقیقت است. اینان شعار بازگشت به اسلام نخستین را مطرح ساختند اما هرگز در دامن کهنهپرستی و ارتجاع سقوط نکردند، شعار بهرهگیری از علوم و فنون جدید را سر دادند اما هیچگاه در دام غربزدگی و مدرنیسم منحط و استعماری نلغزیدند.
با اینکه استاد شریعتی بیشترین سالیان عمرش را در جبههی اندیشه و فرهنگ گذراند اما تا آخرین لحظه از مبارزات سیاسی و اجتماعی جدا نشد و همواره در متن درگیریهای حق و باطل زمان حضور داشت. در مبارزات ملی ـ اسلامی سالهای پرشور دههی سی و چهل محبوبترین و مؤثرترین چهرهی سیاسی و ملی و مذهبی خراسان بود و در «نهضت مقاومت ملی»، از برجستگان به شمار میآمد. پس از آن تا واپسین روزهای عمر رژیم بیبنیاد پادشاهی نیز بار پر مخاطرهی مبارزه را به دوش کشید و رنجهای بسیاری را در زندانهای مکرر و بیرون از آن به جان خرید.
بجا خواهد بود که در اینجا از شیرینترین میوهی باغستان پر گل استاد شریعتی، شادروان شهید دکتر شریعتی (۱۳۱۲ـ۱۳۵۶ش) یاد کنیم.با اینکه میدانیم دکتر شریعتی بر مرید و مرادی و مدح و ثنای معمول میانهای نداشت، در عین حال وقتی که میبینیم خضوع خاصی نسبت به پدر، استاد و مرادش۱۵ نشان میدهد و او را یکی از معبودهایش و یکی از نخستین سازندگان روحش میشمارد که «هم هنر فکر کردن را» به وی آموخت و «هم فن انسان بودن» را و هم «طعم آزادی، شرف، پاکدامنی، مناعت، عفت روح و استواری و ایمان و استقلال دل را» به کامش ریخت،۱۶ نقش تاریخی و اثر وجودی استاد شریعتی آشکارتر میگردد.
هرچند ابعاد و گستردگی و عمق اندیشه و عمل دکتر شریعتی و آثار وجودیاش بسیار فراتر از پدر بوده است، اما نباید از یاد برد که اولاً او شاگرد برجسته و ممتاز مکتب پدر بود و بسیاری از مایههای اساسی فکری و اخلاقی و معنوی را، چنان که خود گفته است، از پدر کسب کرده است و ثانیاً، بیتردید اگر زمینهسازیها و حرکتهای روشنگرانهی اصلاحی و اندیشه پراکنیهای اصولی و مثبت شماری اندیشمندان و مصلحان روزگار، و مصلحان روزگار، از جمله پدر، نبود احتمالاً یا شخصیتی چون دکتر شریعتی پدید نمیآمد و یا در فضای تهی و بیزمینه، کاری اساسی از پیش نمیبرد.
خدای آن دو را بیامرزد و راهشان پایدار و پر رهرو باد.
******************************
۱ـ تفسیر آفتاب، ص۲۱۸
۲ـ مقالات جمالیه، ص۱۶۵
۳ـ همان، ص۹۳ـ۹۶
۴ـ سرتاسر مقالات «عروةالوثقی» و نیز «رساله نیچریه»
۵ـ مقالات جمالیه، ص۳۴، سیدجمالالدین اسدآبادی پایهگذار نهضتهای اسلامی، صدر واثقی، ص۲۰۸
۶ـ مسلمون ثوار، محمد عماره، بیروت، ص۱۹۰ـ۱۹۱
۷ـ یادنامهی سیدجمالالدین اسدآبادی، سیدهادی خسروشاهی، ص۵۷
۸ـ م. آ. ۱۳/۲۴۴
۹ـ همان
۱۰ـ به کتاب تفسیر و تفاسیر جدید اثر بهاءالدین خرمشاهی مراجعه شود
۱۱ـ سیری در نهجالبلاغه، مرتضی مطهری، ص هشت (مقدمه)
۱۲ـ تفسیر نوین، ص هشت (مقدمه)
۱۳ـ مقالات جمالیه، ص ۹۴ـ ۱۰۴
۱۴ـ کتاب فکر آزادی و مقدمهی مشروطیت فریدون آدمیت، ۱۱۲
۱۵ـ م. آ. ۱/۵ـ ۴۷
۱۶ـ م. آ. ۱۳/ ۳۲۵