شریعتی، مصلح بزرگ معاصر | حسن یوسفی اشکوری (روزنامه کیهان ـ ۲۹ خرداد ۱۳۶۳)
شریعتی، مصلح بزرگ معاصر
حجتالسلام حسن یوسفی اشکوری
منبع: روزنامه کیهان (شماره ۱۲۱۸۵، ویژهنامه)
تاریخ: ۲۹ خرداد ۱۳۶۳
«نهضت احیای تفکر اسلامی» تاریخی به قدمت و موازی تاریخ انحراف و تحریف مبانی اسلام دارد که در این روند هر از گاهی ستارههایی فروزان درخشیدند و مشعلی، فرا راه پیروان این مکتب برای تشخیص «اصل» از «بدل» نهادند، و شریعتی چهره برجسته و ممتازی در این روند است، مقاله ذیل که نوشتاری است از حجتالسلام حسن یوسفی اشکوری به بیان تاریخی و گذشته این حرکت و جایگاه معلم شهید شریعتی در این روند میپردازند که ذیلاً از نظرتان میگذرد.
از زمانی که درخشش و تلالو تمدن غربی و پیشرفتهای فکری، صنعتی، علمی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی غرب، جهان را خیره کرد و بویژه مشرق زمین را تحت تأثیر درخشندگیهایش قرار داد، حادّترین و در عینحال تعیینکنندهترین مسئلهی سیاسی و فکری و اجتماعی در جوامع اسلامی مسئلهی چگونگی برخورد با این حریف نیرومند و تازه بدوران رسیده است. حریفی که روزی در برابر تمدن گسترده و عظیم شرق اسلامی بسیار حقیر و ناچیز بود و اصولاً قدرت سر برآوردن و گستاخی مقابله با آن را نداشت. ولی امروز با تمام قدرت برخاسته و با سلاح علم و تکنیک و سیاست و تجدد و تمدن به قلمرو اسلام و امت اسلامی هجوم آورده و سر آن دارد که تمام جهان از جمله جهان اسلام را بنام صدور علم و تمدن تسخیر کند و تمامی سرمایهداران مادی و معنوی شرقیان مسلمان را تحت سیطره و کنترل و بهرهبرداری خود قرار دهد. با اینکه از زمان طرح جدی این برخورد و مواجهه، حدود یک قرن و نیم میگذرد ولی هنوز هم این مسئله بنیادیترین و مهمترین مطلبی است که در جهان اسلام مطرح است و بالاخره تا این مشکل حل نشود و تکلیف مسلمین با غرب یکسره نگردد و امت اسلامی ندانند که چگونه باید با تمدن و تجدد غربی برخورد کند و چه رابطهای میتواند با آن داشته باشد، هیچ مشکل دیگری اعم از مادی و معنوی و اخلاقی و سیاسی در جهان اسلام حل شدنی نیست.
براساس چنین حقیقتی است که از همان آغاز تهاجم مهمان ناخوانده و متجاوز غرب و آشنائی مسلمانان با تفکر و تجدد و سیاست و دانشهای فرنگی، عکسالعملهای متفاوت و متعددی در برابر فرنگ و فرنگیمآبی و یا در شکل جدیترش اخذ علوم و فنون غربی در تمام جهان اسلام پیدا شد و هر دسته و جمعیتی راهی را برای حل مشکل و پاسخگوئی به سئوال روز انتخاب کرد. البته بسیاری بودهاند و هستند که بطور جدی در مقابل این انتخاب اساسی سرگردان و آشفته و بلاتکلیف بوده و میباشند و به راستی نمیدانند که چه باید بکنند؟، اما صرفنظر از این عده کسانی را که به سئوال مطرح شده پاسخ جدی گفتهاند و این پاسخها، هر کدام، جریانهای فکری و سیاسی عمیقی را در طی این مدت، در جهان اسلام پدید آوردهاند، میتوان به سه دسته مشخص تقسیم کرد:
۱ – عدهای به این نتیجه رسیدند که باید تمامت فرهنگ و تمدن و علوم و سیاست و حتی آداب و سنتهای اجتماعی مدرن غرب را، بدون کم و زیاد، اخذ کرد و برای رسیدن به «پیشرفت» و «ترقی» و «تجدد» باید لزوماً از نوک پا تا فرق سر فرنگی شد و در نتیجه تمامت فرهنگ خودی و آداب و سنتهای قومی، ملی و مذهبی را که مزاحم این پیشرفت و ترقی محسوب میشوند، باید کنار گذاشت. این دسته خواهان تسلیم بلاشرط در برابر کلیت غرب بودند و لذا برای اینکه پای غرب و دول اروپائی به ممالک اسلامی باز شود و درواقع بزغم آنها اروپائیها فرصت متمدن کردن مسلمانان را پیدا کنید، این گروه بهصراحت تجویز میکردند که غربیها به این کشورهای عقبمانده بیایند و برای رونق دادن اقتصاد و سیاست و برای پیشرفتهای اجتماعی و تأمین عمران و آبادانی معادن و بطورکلی منابع طبیعی و ملی را در اختیار بگیرند و سرمایهگذاری کنند تا در نهایت مملکت آباد و متمدن شود البته روشن است که این دسته از جهاتی ناهمگونیهایی داشتند و لذا طیف وسیعی را تشکیل میدادند. عدهای خائن و مأمور بیگانه بودند و عدهای دین را سیاسی و اجتماعی نمیدانستند و لذا نقشی برای مذهب قائل نبودند.
۲ – در مقابل این دسته، کسانی بودند که درست برعکس فکر میکردند، یعنی کلیت علوم و فنون و فرهنگ فرنگی را ـ دربست و یکجا ـ نفی میکردند و آن را مضر و غلط و احیاناً ضداسلامی میدانستند و در برابر کلیت آداب و سنتها و فرهنگ موجود ملی و اسلامی را خوب، مفید، حفظ کردنی و کافی میدانستند و لذا از آن سخت دفاع میکردند. این دسته نیز از تمام جهات یکپارچه و همگون نبود کسانی با انگیزههای مختلف در این طیف تلاش کردهاند و میکنند.
۳ ـ در کنار این دو دسته، خط فکری دیگری وجود داشته که بدلایلی هیچکدام از این دو راهحل پیشنهادی را صحیح و اصولی و کارساز نمیدانست. این جریان معتقد بود که نه کلیت تمدن و فرهنگ جدید یکجا ردشدنی و غیرقابل قبول است و نه کلیت فرهنگ خودی دربست پذیرفتنی و صحیح و قابل دفاع است و لذا باید بین این دو حقیقت تاریخی و عینی انتخاب کرد، هر چه را از هر کجا که صحیح و مفید بود و مغایرتی با اساس دین و منافع و مصالح امت اسلامی نداشت و بخصوص اگر مفید بحال مسلمین بود، میتوان اخذ کرد و در نهایت این گزینش و انتخاب نه تنها غیراسلامی نیست بلکه دقیقاً اسلامی و مبتنی بر تعلیمات و هدایت قرآن و سنت است.
بنیانگذار و مؤسس این جریان فکری «سیدجمالالدین اسدآبادی» است و کسانی چون «شیخ محمد عبده»، «دکتر اقبال لاهوری»، «کواکبی در جهان سنت»، علامه نائینی، آخوند خراسانی، «شیخ هادی نجمآبادی»، «سید محمد طباطبائی»، و … در جهان تشیع و ایران در چهارچوب این جریان و در راستای این خط فکری و اسلامی قرار دادند. این دسته را «اصلاحطلبان دینی» میگویند، زیرا اینان که در برابر دو آفت بزرگ «ارتجاع» و سنتگرائی عامیانه از یکسو و «مدرنیسم» و تجددگرائی خام و جاهلانه از سوی دیگر قرار گرفتند، براساس دیانت و اصول مسلم اسلامیت را بهعنوان حقایق مسلم و محکمات مذهب پذیرفتند و آن را ملاک و ضابطهای اساسی و تعیینکنندهی برخورد با تمدن و نوگرائیها قرار دادند و کوشیدند که با معیارهای اسلامی و با تکیه بر جهانبینی و ایمان و فرهنگ کهن و غنی اسلامی به مصاف غرب و استیلاجوئی اروپائی بروند و ضمن نفی فرهنگ مادی و سلطهطلبی و استعمار، از علوم و فنون جدید برای ایجاد قدرت اقتصادی و سیاسی و اجتماعی مسلمین استفاده کنند و از این طریق هم اصلاحات اجتماعی را ـ که در آن سالها بحث روز بود ـ محقق سازند و هم از کاروان علم و معرفت و صنعت عقب نمانند و هم از همه بالاتر استقلال سیاسی و اقتصادی و اساسی دیانت و معنویت مذهبی را نه تنها حفظ کنند بلکه حاکم بر جامعه سازند بعبارت دیگر اصلاحطلبان دینی تلاش میکردند که از طرفی مسلمانان را از انحطاط تاریخی چندین قرنه و بیفرهنگی و جهل و عقبماندگی نجات بخشند و از سوی دیگر در دام استعمار و فرهنگ بیخدای غرب نیز گرفتار نشوند این خط فکری و اصلاحی معتقد بود که برای رهائی از انحطاطهای متعدد تاریخی، باید مسلمانان به صدر اسلام برگردند و قرآن را، اسلام را، معارف دینی را، سنت را، احکام و شعائر اسلامی را، آنچنانکه در واقعیت بودهاند و آنچنانکه بر پیامبر اسلام وحی شده و مورد نظر شارع مقدس بوده است بفهمند و اگر از این رهگذر «فکر دینی» اصلاح شد، تحولات همه جانبه در جوامع اسلامی پدید خواهد آمد و در نهایت انحطاط و عقبماندگیهای سیاسی، اجتماعی و علمی ناپدید خواهد گشت. در رابطه با نجات از سلطهی فرنگی و فرنگیمآبی نیز گفته میشد که اولاً باید بین علوم و فنون با تجدد و مادیگرایی (بقول سیدجمال، نیچری) و الحاد و استعمار فرق گذاشت، درست است که غرب استعماری مجهز به علوم و تکنیک و فنون است اما لازمه علم، استعمار نیست این اروپایی سلطهطلب است که از این ابزار قدرت سوءاستفاده میکند. ثانیاً علومی که در غرب رایج است و توسعه پیدا کرده است، در اساس نه تنها مخالف اسلام نیست و اسلام نیز با آن مخالفتی ندارد، بلکه اسلام پدیدآورنده و مشوق آنست و اصولاً بلحاظ تاریخی اروپا در طی دوره جنگهای صلیبی و بعد از آن دانشهایش را از تمدن اسلامی فراگرفت و آن را دستمایه رنسانس و پیدایش قرون جدید و نجات از قرون وسطی قرار دارد. و لذا اگر در غرب خوبیهایی اعم از علمی یا سیاسی و اجتماعی مانند آزادی، عدالت، مشورت در امور، نفی استبداد و حاکمیت املی، قانون و … وجود دارد در جوهر و بنیانش و لااقل از نظر آرمانی قبل از همه در اسلام و قرآن مطرح است و در صدر اسلام نیز تا حدود زیادی تجربه موفقیتآمیزی داشته است.
مطالبی که گفته شد و همچنین دیگر اصول فکری معلمین دینی در آثار مکتوب رهبران آن ـ که نامشان ذکر شد ـ به تفصیل آمده است و چون در اینجا حتی امکان اشاره به آنها نیز نیست، از نقل و استناد به آنها خودداری میشود.
نهضت اصلاح دینی که از سیدجمال آغاز گشت، صحیحترین و واقعبینانهترین خط فکری و اصولیترین موضع سیاسی و اجتماعی و عملی در جهت مقابله با تمام عوامل اسارت و انحطاط جدید و قدیم امت اسلامی بود. راهی بود اسلامی، اصلاحی، عاقلانه، کارساز و از همه مهمتر عملی و شدنی که حوادث و تحولات اجتماعی و سیاسی یک قرن اخیر در جهان اسلام از جمله ایران صحت این حرکت را بخوبی روشن و تأیید میکند.
روشنترین دلیل صحت فکر معلمین یاد شده وقوع و ماهیت و جوهر فکری انقلاب اسلامی ایران است. انقلاب اسلامی ایران در استمرار کدامیک از خطوط سهگانه یاد شده اتفاق افتاده است؟ واضح است که این انقلاب با شعارهای طرح شده از سوی رهبری و آرمانهای تجلی یافته در مردم و روشنتر از همه با اصول قانون اساسی جمهوری اسلامی بدون تردید، نه در خط روشنفکری الحادی و یا لائیک و مجذوب و یا مرعوب غرب قرار داشته و نه در ادامه تفکر عامیه سنتگرائی مطلق و طرد حقائق علمی و ارزشهای مثبت عصر بطور مطلق واقع شده: بلکه دقیقاً در راستای اصول فکری و مبانی آرمانی و شیوههای علمی اصلاحطلبانی همچون «سیدجمال» و «نائینی» حادث شده است.
اگر این حقیقت مورد قبول است که انقلاب اسلامی ایران در ادامه اصول اصلاحی و تلاشهای سیاسی و دینی خط فکری سیدجمال تحقق یافته است، جای این سئوال اساسی باقی است که در طی این یک قرن چه کسانی در جهت برآوردن آرمانهای «سید» و همفکران وی تلاش کردهاند؟ چه کسانی کوشیدهاند که اسلام از پشت حجابها و گرد و غبارهای قرون و اعصار و از پیرایهها و خرافهها نمایان شود و بصورت یک دین جامع و کامل و حلال مشکلات اجتماعی عصر و تأمینکننده آزادی و عدالت و برابری و رفاه مادی و آگاهی و معنویت ـ چنانکه حقیقت اسلام اقتضا دارد ـ درآید؟ چه کسانی بر سر آن بودند که به پیروی از سیدجمال «تمدن» و «تجدد» و «مدرنیسم» اغواگر را از هم بازشناسند و بازشناسانند و به بهانه بازگشت به اسلام، «کهنهپرستی» و «سنتگرائی غلط» را ترویج و تبلیغ نکنند؟ و چه کسانی … ؟
شناختن دقیق و کامل این چهرهها و این کسان، امروز برای نسل ما از اهمیت ویژهای برخوردار است! زیرا اگر این عناصر نبودند و تفکرات اسلامی و بیدادگرانه سیدجمال را در عمق جامعه تبلیغ نمیکردند و به اعماق وجدانها و اندیشهها رسوخ نمیدادند، بدون هیچ تردیدی انقلاب اسلامی ایران، با این اهداف و آرمانها و ابعاد وسیع اتفاق نمیافتاد.
هر چند نهضت اصلاحطلبی دینی، بعد از سیدجمال و حداکثر بعد از صدر مشروطیت در ایران بصورت متکامل و مشخصی دنبال نشد اما به هر حال این راه بیرهرو نماند، کسانی کم و بیش در ابعاد فکری و سیاسی، در این مسیر گامهایی برداشتند. بخصوص بعد از شهریور ۱۳۲۰ که شرایط خاصی از نظر جهانی و فضای سیاسی و ایدئولوژیک داخلی پیش آمد، حرکت فکری و سیاسی اسلامی نیز هرچند با تأخیر اوج تازهای گرفت و بعد از کودتای آمریکائی ـ انگلیسی ۱۳۳۲، این حرکت ابعاد و عمق بیشتری یافت و سرانجام، با آغاز مبارزات اسلامی ۱۳۴۱ و حادث شدن ۱۵ خرداد ۴۲ به رهبری امام خمینی و روحانیت انقلابی، نهضت اسلامی در ایران، شتاب بیشتری گرفت و چنانچه دیدیم این حرکت تازه و وسیع و مردمی، در سال ۵۷ تبدیل به یک انقلاب عظیم و باشکوه اسلامی گشت و به پیروزی رسید. قهرمانان فکری و فرهنگی و سیاسی فراوانی در طول این یک قرن سرنوشتساز، در استمرار اندیشههای «سیدجمال» بویژه در سی سال اخیر، پا به میدان جهاد فکری و سیاسی و اجتماعی اسلامی گذاشتید و هر کدام، در حد خود، سهمی در بارور کردن تفکر اسلامی و ریشه دواندن انقلاب و حرکت اسلامی در سرزمین ایران دارند که براستی باید از تمامی آنها تجلیل و تجلیل شایسته و آموزنده بعمل آید و حق آنان اداء گردد. بدون شک از کسانی که نقش جاودانه و فوقالعاده مؤثری در این راستا داشتهاند، متفکر فرزانه و اندیشمند مسلمان و آزاده شهید «دکتر شریعتی» است.
دکتر شریعتی را نباید یک شخصیت خلقالساعه و غیرمرتبط با تاریخ سیاسی و حرکت اسلامی ۱۵۰ سال اخیر ایران دانست و بطور مجرد و بریده از شرایط تاریخی گذشته و یا جدای از شرایط اجتماعی و فرهنگی و سیاسی و فکری سالهای بعد از ۴۲ شخصیت و افکار و آرمانها و عملکرد و موضعگیریهای وی را تحلیل و بررسی و احیاناً نقد کرد. شریعتی، یکی از محصولات طبیعی باغستانی است که با دست توانای سیدجمال احداث شده و بوسیله باغبانان متعددی آبیاری و پرورده شده است چنین است که این عنصر هوشمند و آگاه و زمانشناس از فرصت تاریخی و تعیینکنندهای که بدستش آمده، حداکثر بهرهبرداری را در جهت گسترش و تعمیق فکر صحیح اسلامی و سیاسی کردن اسلام تحت عنوان ایدئولوژی جامع اسلامی و احیای اسلام در عصر ما، نمود.
اگر اصول فکری مصلحین دینی یک قرن اخیر جهان اسلام ـ افرادی مانند سیدجمال و عبده و اقبال و نائینی را بطور کامل استخراج کنیم و بصورت یک تفکر منسجم و مدرن درآوریم و آنگاه اندیشهها و اصول فکری و ایدئولوژیک دکتر شریعتی را در رابطه با اسلام، تاریخ، سیاست، غرب علوم و فنون، راه نجات مسلمین و احیای فکر اسلامی و موضوعاتی از این قبیل استخراج کنیم و با اصول فکری و عملی مصلحین یاد شده مقایسه کنیم، خیلی روشن خواهیم دید که تقریباً اصول، اهداف، آرمانها، چهارچوب فکری، تلقی از اسلام و تاریخ اسلام و معارف اسلامی و راه رهائی مسلمین از انحطاط، همانست که همان پیشگامان اصلاحات اسلامی و اجتماعی مطرح ساختهاند. البته روشن است که دکتر شریعتی فقط همان حرفها را مقلدوار تکرار نکرده است. دکتر از سویی تقریباً یک قرن بعد از سیدجمال و عبده و حدود هفتاد سال بعد از نائینی و صدر مشروطیت و حدود سی سال بعد از اقبال زندگی میکرد و در طی این مدت تغییرات و تحولات عمیق و متنوعی در جهان و در عالم اسلام روی داده و از سوی دیگر، وی در مقایسه با شخصیتهای گذشته دارای جامعیت و خصوصیات ویژه و برجستهای بوده است. شناخت تقریباً جامعی از بعد ایدئولوژیک اسلام داشت، تاریخ اسلام را که بسیار عمیق و علمی و تحلیلی میدانست، قطعاً شناخت درستتر و علمیتر و عینیتر و جامعتر از زمان و خصوصیات غرب و شرق و ماهیت استعمار و امپریالیسم داشت،جامعهشناسی را که رشتهی تحصیلیاش در آن بود، بخوبی فراگرفته بود از نعمت قلم و بیان هنرمندانه و بسیار قوی و کمنظیر برخورداربود،تفکرات شیعی و بینش تاریخی و ایدئولوژیک شیعی او تأثیر فراوانی در فهم اسلام و تحلیل تاریخ اسلام و تدوین ایدئولوژی اسلامیاش داشت و … این جامعیت و ویژگیها در شرایط ویژه بعد از سالهای ۱۳۴۲ و بخصوص در سالهای ۴۸ تا ۵۶ که از بحرانیترین سالهای تاریخ انقلاب اسلامی ایران محسوب میشود، بروز کرد و پشتوانه اجرایی آن نیز کار و تلاش فوقالعاده و شبانهروزی دکتر بود و بس! این خصوصیات از دکتر شریعتی شخصیتی ساخت آگاه، انقلابی، مسلمان علوی، عالم و دانشمند، سیاسی، ایدئولوژیک و در نهایت مصلح بزرگ دینی که نقش بسیار فعال و گسترده و پرثمری در گرایش نسل جوان به اسلام به عنوان یک ایدئولوژی اجتماعی، عرفانی، و جامعهساز ایفا کرد، نقشی که بدون تردید مصلحین بزرگوار گذشته نتوانستند داشته باشند.
دکتر شریعتی با برجستگیهایی که داشت و با نبوغ و استعدادی که خداوند نصیبش ساخته بود، با تکیه به ایمان اسلامی و هویت عرفانی الهیاش، و با استفاده از تجربههای عمیق پیشگامان اصلاحطلبی دینی مانند سیدجمال و تاریخ تحولات و نهضتهای اسلامی در دو قرن اخیر و با بهرهمندی از دانشها و تخصصها و آگاهیهای اسلامی و علمی و سیاسی و اجتماعیاش، و با تلاش و پشتکار و جهاد دائمیاش،بسیار کوشید که اساس حرکت اسلامی ـ فکری ـ سیاسی سیدجمال و اقبال را در همان راستا ادامه دهد ولی با توجه به تجربیات و تحولات یک قرن اخیر آن حرکت را تکمیل کند و عمق بیشتری به آن بدهد، و نقاط ضعف آن را جبران کند و احیاناً اشتباهات و لغزشها را برطرف سازد.
چنانکه دکتر شریعتی بارها گفته است ، بزغم ایشان، مهمترین ضعف حرکتها و نهضتهای اسلامی معاصر این بوده است که از یک زیربنای فکری و ایدئولوژیک و اندیشههای عملی و سیاسی مدون بهرهمند نبوده است و اینست که تلاشهای سیدجمال که عمدة سیاسی بود لااقل در کوتاه مدت بجائی نمیرسد و همچنین زحمات عبده با اینکه بعد فکری بیشتری داشت نیمه تمام رها میشود و نهضت مشروطیت ابتدا توجیه فقهی مشروطه فرنگی» میگردد۱ و در نهایت کار بدست عناصر بیگانهپرست و یا ضداسلام و یا لائیک میافتد و زحمات مسلمانان بینتیجه میماند و نیز این اشکال در نهضت ملی ایران که در سالهای ۱۳۲۹ تا ۱۳۳۲ جریان داشت علیرغم تمامی جهات مثبت و مفید آن وجود داشت با توجه به این تحلیل و شناخت از تاریخ معاصر و سرنوشت حرکتهای ملی اسلامی گذشته بود که دکتر شریعتی بزرگترین رسالتی را که برای خود قائل بود همین بود که در آن مقطع بکوشد تا با بهرهمندی از تمامی تجربیات و جمعبندی آنها و همچنین با استفاده از علما و آگاهان و دینشناسان و زمانآگاهان، «ایدئولوژی اسلامی» بصورت یک دستگاه فکری و عقیدتی منسجم و عملی که تمام ابعاد و اجزاء آن در جای خودش قرار گرفته باشد و برای نسل امروز و دنیای امروز هم قابل فهم و درک باشد، تدوین یابد و پشتوانه فکری نهضت اسلامی قرار گیرد. در این رابطه که وی میگوید:
«ما نهضتهای سیاسی اسلامی بسیار داریم، اما نهضت فکری جدیدی نداشتهایم»۲
او با اینکه فقیه، متکلم، فیلسوف، صوفی و عارف بمفهوم کلاسیکشان نبوده است و هیچگاه تحت عناوین فوق و از موضع تخصصی فقها و متکلمین و فلاسفه و عرفا سخن نمیگفت اما بمنظور احیای اسلام و اصلاح فکر دینی و تحقق شعار بازگشت به اسلام صدر اسلام و ایجاد یک انقلاب فرهنگی و در نهایت تدوین ایدئولوژی صحیح و عملی و اسلامی، معتقد بود که باید با «استخراج منابع فرهنگی»۳ و پالایش معارض هزار و چهارصد ساله اسلامی بوسیله صاحبنظران، اقدام کرد، زیرا در باور ایشان: «نهضتهای استقلالطلبانه ملتهای مسلمان نیز هنگامی به پیروزی خواهد انجامید که از اصول فکری معینی پیروی کرده و دارای یک مکتب اعتقادی باشد که در آن مسائل فلسفی، اقتصادی،اخلاقی،ملی، اجتماعی، سیاسی و غیره با روشنی بیان شده باشد. نکته اساسی اینست که کاخ این مکتب اعتقادی از مصالحی که اسلام در اختیار ما قرار داده است باید عمارت گردد و تعالیم نجاتبخش و مقدس قرآن مستقیماً برای طرح آن الهام گرفته شود.»۴
دکتر معتقد بود که: «من خود باید در میان تحمیل غربی و وراثت تاریخی خودم، در این لحظه که الان هستم، دست به انتخاب بزنم، چگونه؟ با بینش و تجربه جهان امروز و ایدئولوژیهای امروز، از عناصر و موادی که در متن فرهنگ و مذهب سنتی خودم هست، عناصر ایدئولوژی آگاهانه را خلق کنم، استخراج کنم.»۵
تمام تلاش دکتر شریعتی در همین مسیر بود که در کنار نهضتهای سیاسی اسلامی معاصر ـ که در آن سالها اوج گرفته بود و آثار مقدماتی انقلاب اسلامی آشکار میگشته، خلاء نهضت فکری اسلامی را با تدوین و طرح ایدئولوژی جامع و منسجم اسلامی بهگونهای که پاسخگوی مسائل اساسی عصر و زیربنای عقیدتی ساختن «جامعه ایدهآل اسلامی» باشد، پر کند. و دیدیم که در این راه موفقیت بینظیری نصیبش گردید و توانست لااقل میراث عظیمی را بهعنوان مواد لازم این حرکت فکری و ایدئولوژیک برای نسل و نسلهای بعد باقی بگذارد. از آنجائی که مخاطب اصلیاش تحصیلکردهها، روشنفکران، ادردها و آرمانهای این قشر را بخوبی میدانست و سرمایههای لازم را نیز دارا بود، توانست خیلی خوب پیامش را و احساس دینی و شور شیعی وانقلابی را نیز همراه شعور و آگاهی به آنان منتقل کند و لذا جو و شرایط دانشگاهها را تغییر دهد و با هویت اسلامی بخشیدن به جوانان، زمینههای الحادی و اندیشههای مادی را بغایت ضعیف کند و بطورکلی جبهه کفر و همچنین جبهه ابتذال شاهنشاهی و مکتب پوچی و انحطاط اخلاقی و تفکر هرزگی و فساد مورد علاقه امپریالیسم و دستگاه فسادآفرین را در قشرهای عظیمی از جوانان به انزوا و غربت بکشاند.کسانی که آن سالها و آن شرایط حاکم بر جوانان و بخصوص فضای دانشگاههای ایران را درک کردهاند و اثرات افتخارآفرین حرکت دکتر شریعتی را نیز مشاهده کردهاند بخوبی میتوانند این حقیقت را به یاد آورند و شهادت بحق بدهند.
در این رابطه است که کار دکتر شریعتی با انقلاب اسلامی ـ که در سال ۵۷ به پیروزی رسید، پیوند میخورد و نقش اساسی فکری او را در کشاندن اکثریت قریب به اتفاق جوانان و تعمیق نهضت فکری اسلامی بخوبی نمایان میسازد. زیرا از سویی چنانکه گفتیم انقلاب ایران یک پدیده خلقالساعه نبود، از لحاظ فکری ریشه در نهضتهای گذشته ایران که بنیانگذارش سیدجمال بود داشت و دکتر شریعتی از بزرگترین تلاشگران مسیر خط فکری سیدجمال بود، و از سوی دیگر میدانیم که زمینهساز اصلی هر انقلابی تحول فکری و انقلاب فرهنگی است که ـ همواره سالها جلوتر صورت میگیرد و ابتدا افکار و آرمانهای قشرهای پیشتاز جامعه را دگرگون میکند و به اعماق اندیشهها و وجدانهای مردم رسوخ میکند و در نهایت آنها را با انقلاب عمومی میکشاند. دکتر شریعتی بیشترین نقش را در فاصله سالهای ۴۸ تا ۵۶ در شورآفرینی و حماسهسازی و آگاهی دادن جوانان و دمیدن روح حقیقی اسلام با بینش تشیع علوی و انقلابی به فکرها و روحهای مستعد جامعه ما داشته است و از این رهگذر است که او را بحق میتوان «معلم انقلاب» دانست، چنانکه مردم نیز او را به این نام شناختهاند.
با توجه به دو مسئلهی یاد شده جایگاه و نقش فعال و تعیینکننده دکتر شریعتی در پیدایش و ظهور انقلاب اسلامی در ایران، به روشنی آشکار است او یک معلم بود که با درک درست از اسلام و شناخت جهتگیری ایدئولوژی اسلامی در طول تاریخ و فهم فلسفه سیاسی، اجتماعی و عرفانی اسلام با نگاه شیعی،کوشید که در ادامه کارهای سیدجمال، عبده، اقبال و … اسلام را بهعنوان یک مکتب و ایدئولوژی جامع و کارساز و جامعهساز در عصر ما عرضه کند تا آنچنانکه حقیقت اسلام اقتضا دارد «جامعه وسط» اسلامی و انسان آیدهآل اسلامی ـ که در آن ماده و معنا به وحدت توحیدی میرسند ـ ساخته شود بنابراین او به تعبیر خودش هم با «املیسم» و کهنهپرستی مخالف بود و هم با «فکلیسم» و غربزدگی و زندگی انگلی و مصرفی وارداتی و تحمیل شده از سوی امپریالیسم، البته روشن است که کاری با این عظمت و گستردگی توأم با نوعی خامی و اشتباهات نیز باشد که قطعاً دردمندان و صاحبان فکر و اندیشه و صلاحیت در ادامه این راه لغزشها و کمبودها را اصلاح و جبران خواهند کرد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ ـ مجموعه آثار ۲۷، صفحه ۲۴۶.
۲ ـ مجموعه آثار ۲۷، صفحه ۲۴۵.
۳ ـ عنوان یک سخنرانی در دانشکده نفت آبادان، کتاب انسان و اسلام.
۴ ـ مجموعه آثار ۳۱، صفحه ۵.
۵ ـ انسان و اسلام.