فیلسوفها عاشق میشوند (چلچراغ ـ خرداد ۱۳۹۶)
فیلسوفها عاشق میشوند
پوران شریعترضوی
منبع: هفتهنامه چلچراغ
تاریخ: خرداد ۱۳۹۶
کتاب «برسد به دست پوران عزیزم» مجموعه نامه های منتشر نشده دکتر شریعتی در سال اول ازدواج است، زمانی که دور از خانواده در پاریس هستند و درس میخوانند چاپ دوم این نامه های جذاب بهانه ای شد برای دیدار بانویی که مخاطب این عاشقانه هاست ..
: خودتان گل بودید گل برای چه؟
پوران شریعت رضوی با روی خندان و کلمات مهربان از ما استقبال میکنند پیش از موعد به عید دیدنی رفته ایم ،آقای خلیلی، خانم بنایی، خانم عربی و من، خانه پر از نور است نور و کتاب تصویری است که از خانه دکتر پوران شریعت رضوی در ذهن باقی میماند خانم شریعتی با حافظه قوی و کلام جذاب صحبت را از کتاب شروع میکنند
شریعت رضوی: نامه های چاپ شده در کتاب مربوط به ۵۶ سال پیش از این است قبل از تولد احسان، دلم میخواست نامه ها بعد از من منتشر شوند مردم ما هنوز عادت ندارند شوهرها این طور قربان صدقه همسران خود بروند
عموزاده خلیلی: بخصوص در دهه چهل
شریعت رضوی: بله تقریبا همان وقتها بود ما مهرماه ۳۷ به خانه خودمان رفتیم و شاید چند ماه بعد علی در امتحانات شاگرد اول شد و برای ادامه تحصیل به اروپا رفت، نامه ها همان زمان شروع شد
شوشتری: دکتر در نامه های اول خیلی از پاسخ ندادن شما به نامه ها گله میکنند
عموزاده خلیلی: انگار آقای دکتر را خیلی تحویل نمیگرفتید
شریعت رضوی: (میخندند) چرا تحویل میگرفتم منتها علی اوایل گاهی نامه مینوشت اما به خاطر مشغله زیاد فراموش میکرد آنرا پست کند مثل همان نامه که برای احسان اسم پیشنهاد میکند البته بهتر که نرسید (میخندند)
شوشتری: همان نامه که مینوسیند اسم بچه را از روی اسم پدر بزرگم بگذارملا قربانعلی
شریعت رضوی: بخشهایی از نامه ها هم شوخی است البته برای احسان نامهای وداد و باقر و یا ستار را پیشنهاد کرده بود ولی همان بهتر که نرسید (میخندند)
شوشتری: حتی اسم آذر، برادر شما
شریعت رضوی: بله، یک سال و نیم پس از به دنیا امدن احسان که من به پاریس رفتم بعضی از این نامه ها را موقع جمع کردن اتاقش پیدا کردم پست نامه برای او خیلی سخت بود باید میبرد پست خانه تمبر میخرید، برای همین گله میکرد که کار تو آسانتر است و باید تند تند نامه بنویسی
عموزاده خلیلی: با هم همکلاس بودید خانم شریعتی؟
شریعت رضوی: من در دانشگاه تهران همین دانشسرای عالی زبانهای بیگانه قبول شده بود و نفر ۱۶ هم شدم. چند ماهی در تهران منزل دایی ام بودم و درس میخواندم اما چون در مشهد دانشکده ادبی تاسیس شد پدرم خواستند که برگردم و در شهر خودمان ادامه بدهم ، ان موقع تشکیل دانشگاه در مشهد هم مخالفان زیادی داشت و علیه ماءسسان دانشگاه شایعه های عجیب و ضد دین میسساختند تا جلوی تاسیس دانشگاه را بگیرند ،دانشکده ادبیات به ریاست دکتر علی اکبر برهان فیاض در دو اتاق تشکیل شد ۲۳ نفر بودیم ، دخترها یک طرف مینشستند و پسرها یک طرف خیلی هم روابط را محدود میکردند دخترها بیشتر از خانواده اعیان مشهد بودند خانوادههای سنتی و مذهبی ان وقت اجازه درس خواندن به دخترها نمیدادند حتی مرحوم پدر شوهرم اجازه ندادند دخترهایشان تحصیل کنند
عموزاده خلیلی: پس دکتر شریعتی چطور شما را پیدا کردند؟(میخندند)
شریعت رضوی: پدر من بازاری بود و البته خادم حرم، سید هم بودیم خانواده ما متدین ولی روشن فکر بود دایی من بچه هایش را برای تحصیل به اروپا فرستاده بود و برادرهای من خصوصا آذر تاکید زیادی روی تحصیل من داشت حتی اگر در سن پایین به رسم آن زمان برای من خاستگار میامد انها را از خانه بیرون میکرد البته به سن دانشگاه که رسیدم اذر در وقایع ۱۶ آذر کشته شد و جو خانه ما بسیار اندوهگین بود و نمیخواستم ادامه بدهم ولی رفقای اذر به خانه ما میامدند به من درس میدادند و اجبار میکردند تا ترک تحصیل نکنم مدام میگفتند اذر میخواست تو به دانشگاه بروی پس باید درس بخوانی وپس از ان برادرم دکتر رضا شریعت رضوی من و دختر داییم را به تهران برد تا در کنکور شرکت کنیم بعد هم که به مشهد برگشتم انجا با علی اشنا شدم
شوشتری: اولین بار دکتر را کی دیدید؟
شریعت رضوی: من در مشهد غمگین بودم موقعیت تحصیلی ام در تهران خوب بود و احساس میکردم به حکم زن بودن مجبور شده ام به شهرم برگردم از طرفی امکانات دانشکده در تهران را نمیشد با خانه قدیمی دانشکده ادبی مقایسه کرد علی ان وقتها معلم بود و همزمان درس هم میخواند،یادم هست معلمها حق تحصیل نداشتند واینها چند نفر بودند که هر روز بر سر امتحان دادن با رئیس دفتر مدیر دست به یقه میشدند البته علی عقب میایستاد و نظارت میکرد زرنگ بود(میخندد) یک روز سر کلاس یکی از اساتید گفت شما باید افتخار کنید که با یک شخصیت مهم هم کلاس هستید آن وقتها علی کتاب ابوذر غفاری را از عربی به فارسی برگردانده بود وحتی روزنامه خواندنیها کتاب را تبلیغ کرده بود استاد خواست که علی بایستد تا ما او را ببینیم من برگشتم و ته کلاس را نگاه کردم دیدم یک جوان شوریده احوال فروتنی ایستاده (میخندد) البته خیلی تواضع به خرج میداد البته من اعتنایی نکردم و در دنیای خودم بودم پس از ان یک روز دور استاد غلامحسین یوسفی جمع شده بودیم که به هرکدام از ما کار تحقیقی بدهند من هم با پسرها بزرگ شده بودم و روحیه ادبی و ذوق ادبی نداشتم به من گفتند تو روی مسعود سعد سلمان کار کن من فوری پرسیدم از چه کتابی و با چه منبعی که استاد گفتند کتاب برهان قاطع من هم باز گفتم حالا من این قاطع برهان را از کجا بیاورم؟ همان وقت علی پشت سر من بود و من متوجه نبودم خیلی مهربان گفت من این کتاب را برای شما میگیرم …
علی باسواد بود و این خیلی زود در دانشکده خودش را نشان داد دخترها او را اخوی صدا میکردند و به همه در کارهای تحقیقی و درسی کمک میکرد بیشتر اساتید ما خراسانی بودند و استاد پروازی یکی دو نفر داشتیم استاد خراسانی از اساتید خوب ما بود که از روز اول علی و دانشجوی باهوش دیگری به اسم آقای غرایی را شناخته بود ولی اینها سر کلاس نمیامدند و میرفتند زیر زمین شطرنج بازی میکردند استاد هر وقت میامد اول صدا میزد که آقا بروید این دو نفر را از زیر زمین بیاورید سر کلاس انگار به خاطر انها میامد خانمها هم گاهی به علی میگفتند سر استاد را گرم کن که دست ما خسته شد از بس نوشتیم و علی معمولا شوخی میکرد یا بحثی راه میاندخت
شوشتری: دکتر خیلی اهل شوخی بودند در نامه ها کنایه های خیلی بامزه ای دارند و شوخیهایشان واقعا جالب است
شریعت رضوی : بله تازه بخوانید در نامه آخر برای من چه مینویسد؟ ان نامه پس از بازگشت به ایران است تازه آزاد شده بود و ما مشهد بودیم اوضاع زندگی روبه راه نبود و من منتظر تعیین تکلیف از طرف مرد خانه بودم با چهار بچه برداشته ان نامه ی پر از تناقض را نوشته بدون کاربردن یک فعل
عموزاده خلیلی: تناقضهای نامه خیلی جذاب است صبور زود جوش، مهربان بد اخلاق همسر خوب همدم بد …اما جمله اخر عالیست، عزیزی که تو را نمیتوانم تحمل کنم و دنیا بی تو جای تحمل ناپذیریست
شریعت رضوی: شرایط ما سخت بود و علی اهل شوخی، من با چهار بچه مستاجر بودم و حقوق معلمی میگرفتیم یک بار گفت من میتوانم از دست تو شکایت کنم چون ۱۵ سال امضای مرا جعل کردی تا در نبودم حقوق را بگیری.. (میخندند) چاره ای نداشتم او یا در سفر بود یا در زندان! حالا جدای اینها به عنوان یک همکلاسی علی نابغه بود از نظر ادبی از نظر علمی، من چندین کتاب نوشتم ولی یک خط علی را نمیتوانم بنویسم.
شوشتری : ولی با شما جور دیگری بودند در کنار عشق انگار حساب هم میبردند.
شریعت رضوی: (میخند)ببینید زندگی همین است همیشه که شادی و شوخی نیست ما ۱۳ سال مستاجر بودیم یک روز صاحب خانه امد گفت اسبابتان را میریزم توی کوچه من دیدم کارگر پدرم از روستا امده گفتم بیا اثاث را جمع کن خانه دیگری پیدا کردم و اسباب بردم حتی ۵۷ تومن کرایه وانت را نداشتم بدهم که شوهر خواهرشوهرم رسیدند و حساب کردند. علی شب آمده کلید انداخته دیده ما نیستیم ما را گم کرده بود (میخنددند) همیشه هم نمیشد لبخند ژکوند باشم ..آمد با همان لحن مهربان گفت خوب چه کنم پوران جان میخواهی خودم را بیاندازم توی حوض؟ شده دیگر!
خدا بیامرز آقای لاهوتی یک بار گفتند تنها کسی که علی برایش ارزش قائل است شما هستید چون من همیشه ذی حق بودم با چهار بچه درس خواندم دکتری گرفتم با حقوق معلمی ، یکی از دلایلی که خواستم نامهها چاپ بشود این بود که دخترهای جوان بدانند زندگی همیشه هم فقط زندگی عاشقانه نیست رنج هم دارد و اسم و رسم چه گرفتاریهایی دارد.زمان به دنیا امدن سوسن وقت زایمان رسیده بود و علی در یک جلسه مهم مشغول بود من در پاریس تنها بودم چهار طبقه را پایین امدم و باز سه طبقه زیر زمین را پایین رفتم تا به کافه ای رسیدم که تلفن داشت تماس گرفتم تا علی را پیدا کنند وبگویند من که به بیمارستان میروم احسان در خانه تنهاست یعنی شاید اگر به خاطر تنهایی احسان نبود خودم برای وضع حمل تاکسی میگرفتم و میرفتم و کاری به علی نداشتم .
شوشتری: شما بسیار قدرتمند ظاهر شدید در زندگی دکترتکیه گاه محکمی بودید و خاطرشان جمع بود
شریعت رضوی: چون من درخانوادهای بزرگ شدم که متکی به خود بار امدم من حتی زیر بار دستور دادن برادرها نمیرفتم حالا هم که یک زن ۸۲ ساله هستم کارم را به کسی واگذار نمیکنم. امور زندگی خودم هم به عهده خودم است در هشت سالی که ممنوع الخروج بودم بچه ها را فرستادم درس بخوانند. نمیرفتند گفتم من بلیط و پاسبورت میگیرم نخواستید پای هواپیما پاره کنید و دور بریزید ولی من وظیفه ام را انجام میدهم .در همان سالها احسان و سوسن و سارا ازدواج کردند به مونا هم گفتم به فکر زندگیت باش ازدواج کن من ایران هستم و هوای زندگی خودم را دارم ….
شوشتری : اولین بار کی تصمیم گرفتید نامه ها را چاپ کنید؟
شریعت رضوی: آقای زهرایی که همسرش شاگرد من بود یکی از این نامه ها را در ماشین سوسن دیده بود و گفته بود اینها حیف است سوسن گفته بود مادر میخواهند بعد از خودشان نامه ها چاپ شوند که آقای زهرایی گفتند سندیت این نامه ها به حضور ایشان است آن وقت نشر آبان آلبومی از علی چاپ میکرد که نامه ها را هم گرفتند و گفتند چاپ میکنیم و چاپ اول اسفند گذشته بود که تا اردیبهشت تمام شد و حالا چاپ دوم است
شوشتری: ورود به فضای خصوصی آدمهای معروف تیغ دو لبه است نگران عکسالعملها نبودید؟
شریعت رضوی: من همیشه خودم تیغ دولبه بودم (میخندند) ولی در حقیقت برای چاپ آثار دکتر هر تلاشی کردم تا همون طور که گفتم جوانها استفاده کنند آثار را اوایل آقای صادق طباطبایی و آقای حبیببی در اروپا چاپ میکردند تا اینکه یک بار که آقای حبیبی کتابها را اورده بود وقتی از فرودگاه میروند مهمانشان را برسانند هتل کتابها را از صندوق ماشین میدزدند اما احسان فتوکپی و مقدار زیادی از اصل مطالب رو داشت و بعد از ان چاپ کتابها را خودمان دست گرفتیم البته اصل دست خط های دکتر در حسینیه ارشاد هم هست نکته اینجاست که حتی در چاپهای قدیمی ممکن است مشکل تایپی وجود داشته باشد و کلمه های پس و پیش نوشته شده باشد اما چیزی از اصل مطالب کم نشده
عمو زاده خلیلی: حالا که انقدر حافظه قوی دارید یادتان هست دکتر چطور به شما ابراز علاقه کردند؟
شریعترضوی: برای عشق و علاقه درشرایط روحیِه خیلی نامطلوبی بودم. به اضافه اینکه به هرحال دخترِ تحصیلکرده 70 سال پیش بودم. اولا اینکه اصلاً درخط ازدواج نبودم چون جو خانه، جو بدی بود. مادرم ظهرکه میآمدیم،گریه وزاری میکرد. من دو برادر خودم را ازدست دادم. یکی درسال 1320 که البته فرزند مادر ناتنیِ من بود، افسربود.
عموزاده خلیلی: اتفاقا در مورد او در چلچراغ قبلاً مصاحبه مفصلی با شما داشتیم.
شریعت رضوی: بله؛ او در ارومیه درجریان جنگ جهانی دوم کشته شده است. برادربزرگِ من هم سنِ محمدرضاشاه بودهو در خدمت نظامیا آنها بودهاست. وقتی برادرناتنیام کشته شد، من ۷ ساله بودم وجو بدی درخانه بود. (اسم برادرم علیاصغرشریعترضوی بودکه اسم استعاریاش طوفان بود). به هرصورت آن جو بد در ۷ سالگی بود و وقتی ۱۶ یا ۱۷سال داشتم برادر دیگرم کشتهشد. درخط عشق وعاشقی نبودم؛ واقعیتهای زندگی را میدیدم. از نظرعلمی باعلی رابطه پیداکردیم. علی هم واقعا باسوادبود وبه همه کمک میکرد. من هم ازاوکمک میگرفتم. دوستان ِواسطه مأمورگفتن ِخواستگاری ِعلی بودند. دفعه اول یکی ازاقوام که فرهنگی بود به مادرم خبردادهبودکه آقای شریعتی از پوران خواستگاری کردهاست
شوشتری: یعنی خودشان مستقیم به شما چیزی نگفتند؟
شریعت رضوی: نه. مادرم گفتند که یکی ازهمکلاسیها به اسم شریعتی خواستگاری کردهاست. من گفتم بیخودمیگویند، ولشان کنید. اینطورنبودکه شخص دیگری درذهن داشته باشم. کلاً دراین خطها نبودم. همان وقتها ساواک علی و پدرش و 26نفرازمشهدرا دستگیر کرد. روزی که علی رااززندان آزادکردند؛همه اهل دانشکده به استقبالش رفتند. یکی ازآنها فخرالدین حجازی بود که یکی از واسطههای خواستگاری بود وخیلی هم زبانبازبود. (میخندند) و مدام میگفتند او شوهر خیلی خوبی میشود! بعد از ان در منزل ما کلاسهای درس میگذاشتیم و بچه های دانشکده رفت و امد داشتند برای خانواده آمد و رفتها عادی بود علی هم گاهی میآمد عربی درس میداد. به برادرم دکتررضا گفتم این همکلاسیِم خیلی سِمِج است واین حرفهارا میزند حتی سه جلدکتاب کمدی الهی دانته را به او هدیه دادم که به جای کمک مسعودسعدسلمان باشد و روی آن نوشتم «به برادرعزیزم آقای علی شریعتی» که بیحساب بشویم. خانواده ها به هم نمی خوردند و نگران مشکلات بعد بودم برادرم گفت وقتی آمدند عربی بخوانیدب ه او همین حرف هارا بزن. وقتی به منزل آمد،گفتم من بیحجاب هستم درحالیکه خانواده شما متدین هستند. ازطرفی من میخواهم تحصیلات عالیه داشته باشم، خانواده من هم تحصیلکرده هستند؛ گفتم باهم دوست خواهیم بود اما با هم منطبق نیستیم. البته من نمیگفتم برای ازدواج، میگفتم برای آن موضوعی که مطرح کردهاید. هرچیزی من میگفتم، ایشان حرفی میزدند. میگفتند همان که شما میخواهید من هم همان را میخواهم. من گفتم به هرحال نمیشود اما ایشان پیگیری میکردند. این ادامه پیدا کرد تاجایی که من فکر کردم به جای اینکه زنِ یک بازاری بشوم، اینطوری بهتر است و این ازدواج سرگرفت. خودم هم کمکم علاقمند شدم. اولین نامهای که به من داد، کتابی بودکه پشت آن نوشته بود اما چون دخترهای آنموقع با حجب و حیا بودند، از ترس اینکه کسی ببیند، پاره کردم. البته این را بگویم که علی به همه قولهایی که داده بود وفا کرد. در روز عقد، تصور کنید پدرش آمده، عاقد آمده اما داماد نیست. علی خودش رفته بود میوه و شیرینی بخرد. وقتی آمد نامرتب و خسته بود… البته آدمهای بازاری مشهد همه خوشحال میشدند که دخترشان را به علی بدهند خانواده معتبری داشتند .جالب است بدانید شبی که شیرینیخوران بود، چون علی در خرید شیرینی وارد نبود،پنج شش نفر مسموم شدند. دوجعبه از آن شیرینی به خانواده داماد داده بودیم، صبح برادرم (دکترشریعت) با درشکه (آن موقع درشکه بود) رفتند به منزل آنها که بگویند شیرینی را نخورند.
دو هفته نگذشت که خبر آمد شاگرد اول شده و باید تز میداد. خانهای اجارهای داشتیم ماهی ۱۳۵ تومان؛ مادر شوهرم هفتهای یکبار میآمد؛ یک کاسه برنج خیسکرده با 100 تومان میآورد برای کمک به ما البته من استخدام شده بودم اما تا ۶ ماه حقوق نمیدادند. خلاصه مشکلات از همان ابتدا شروع شد.
شوشتری: با آن همه شور و عشق برای ازدواج خیلی زود هم از هم جدا افتادید
شریعت رضوی: بله با آن همه عشق و علاقه؛ خلاصه حرف شد این نامه این است که هر وقت اسم پوران میآیدهمانقدر خوشحال میشوم که بدحال؛ کسی که سالها دوستش داشتم… .صفحهای بود به نام «دنیا و عشقِ ما» که روی گرامافون میگذاشتیم. من کمی مدرنتر بودم؛ آهنگ شهرزاد میگذاشتم، سمفونیهای بزرگ میگذاشتم. یک شب گفتم زود بیاشب میخواهم اسکالوپ درست کنم. یک میز میچیدیم باشمع که محتوا نداشت اما ژست بود. شب که اسکالوپ گذاشتیم جلوی رویش،گفت بابای هاجر (کارگری داشتند که او را بابای هاجر صدا میزدند به خاطر دخترش) بهتر جگر درست میکند، خوشمزهتراست. روزی ۳ تومان بده به ننه هاجر آشپزی کند، من ترجیح میدهم تا شب که میآیم یک کتاب خوانده باشی. الان هم که جگرهای بیرون را میخورم به نظرم خوشمزهتر از آن چیزی است که در خانه درست میکنیم. خلاصه در آن نامه میگوید چهارکلمه: آزادگی، ایمان، پدر و پوران چهار بُعدِ روحِ من است.
بنایی: دکتر شریعتی فقط در این نامهها شیرین بودند و عشق را نشان میدادند یا اینکه درکلام بیشتر ابراز عشق میکردند؟ در عمل بیشتر نشان میدادند
شریعترضوی: اول اینکه خیلی طنزگو بود وخیلی خوب سخنرانی میکرد. دراستدلال هر مطلبی بسیارخوشزبان بود. حتی تزی درمورد موسیقیِ صدای دکترشریعتی نوشته شدهاست. اماخیلی طنز گو بود. مثلاً اینجا با کسی حرف میزد اما گوش میداد که ببیند ماچه میگوییم. در همه چیز کنجکاو بود.
بنایی: درمهمانیهایی مثل مجلس عروسی یا جشن، بحث به سمت مباحث اندیشه وتفکر حرکت میکرد؟
شریعترضوی: باجمع هماهنگی میکرد. اینطور نبودکه بحث سیاسی به راه بیندازد وخودش را نشان بدهد. اول اینکه خیلی کم میآمد. با گریه وزاری او راجایی میبردم (اگرنمیخواست بیاید). عکسهایی که دارد ازهمین مهمانیهایی است که به اجبار او رامیبردم و اتفاقی از او میگرفتند از سخرانی های حسینه فقط یک سری عکس وجود دارد. امادرمهمانیهاخیلی هماهنگی داشت.
چیزی که درموردعلی باید گفت این است که خیلی برای بالابردنِ فرهنگِ جامعه دغدغه داشت. مثلاً در همان عروسیها و مجالس خانوادگی از فرصت استفاده می کرد به شوهرها میگفت بگذار زنت سه کلاس درس بخواند. خیلی نسبت به تحصیل زنان اصرار داشت در جو قبل از انقلاب همسر یکی از خواهرانش نگذاشت درس بخواند ،علی خیلی ناراحت شد، یک هفته هر شب تاصبح فقط سیگارمیکشید. درفامیل،خیلی از شوهرها را وادار کرد که همسرشان برای درس بفرستد. خیلی دلسوز بود.
خانم شریعت رضوی برمیخیزند و از کتابخانه کتابهای ترجمه شده دکتر را میآوردند به ما نشان میدهند
شریعت رضوی :کتابهای دکتر به ۳۸ زبان ترجمه شده است در ایران متاسفانه برای علی شریعتی کم مایه میگذارند اما در خارج از کشور کتابها ترجمه میشود در همین فرانسه من خودم یکی از کتابها را به ۳۰ یورو خریدم
شوشتری: برای نامه ها هم تبلیغ مفصلی نشد
شریعترضوی: چرا، سال گذشته برای این کتاب اندیشه پویا گفتوگویی با من ترتیب داد،روزنامه اعتماد وحتی جای تعجب داردکه روزنامه ایران به آن پرداخت ولی خوب میشد بهتر باشد
شوشتری: چند وقت پیش نامههای فروغ به ابراهیم گلستان خیلی سر و صدا کرد. اما نامههای آقای دکترکه خیلی هم جذاب است میتوانست تبلیغ بهتری داشته باشد
شریعترضوی: فرمایش شمادرست است. درموردکارهای علی هیچکس تبلیغ نمیکند.
شوشتری: در فضاهای مجازی خیلی فعال نیستید ؟
شریعترضوی: بنیاد شریعتی سایت آرشیوی دارد. کتابها را در کتابفروشی مجازی فیدیبو هم قرار داده ایم اما بدشانسی علی این است که نیروهای توانمند پشتِ ما نیستند، همه دانشجویانی هستندکه خیلی علاقمندند. این نسل جوانی که هیچ تبلیغی در مجلهها و روزنامهها ندارد، از کجا شریعتی را میشناسد؟ مرکز تحقیقات ژاپن اسلامشناسی راچاپ کرده، خیلی مهم است اما اینجا کسی آن را نمیخواند. چهارکتاب به زبان خارجی نداریم که خارجیها هدیه بدهیم. شما اگر نمیدیدید، نمیدانستید
شوشتری: براساس صحبتهای شما من این برداشت را دارم که دکتر چقدرنگران زنها بودند
شریعترضوی: بله،به قول سوسن، علی شریعتی یک فمینیست بوده است. همهجا علی مدافع حقوق زنان بود. ( و از زنان خانواده اش این موضوع شروع می شد). بسیاری اوقات در باریس در نگهداری احسان به من کمک می کرد. احسان را درپارک لوگزامبورگ نگه میداشت تا من بروم و غذا بخورم. درتزم فوقالعاده همراهی میکرد. خیلی همکاری کرد. به همه دختران دانشکده برای نوشتن تزِ آنها همکاری میکرد. قدردان بود این چطور مردسالاربود؟ بعد از ۴۰ سال که علی مرده تازه میگویند او مردسالار بوده؛ چطور؟ همیشه بیش از احسان نگران دخترها بود …
بنایی: برای پایان گفتگو برداشت کلی شما از کتاب نامه ها چیست ؟
شریعت رضوی: این کتاب، وفاداری وعشق و علاقه به خانواده را نشان میدهد. علی عملاً متعلق به مردم بود و جوانها باید او را بیشتر و بهتر بشناسند
مطالب مرتبط: